شناخت اسلام -220 تا 343 (کتاب): تفاوت میان نسخهها
جز Admin صفحهٔ شناخت اسلام -220 تا آخر (کتاب) را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به شناخت اسلام -220 تا 343 (کتاب) منتقل کرد |
جزبدون خلاصۀ ویرایش برچسب: ویرایش مبدأ ۲۰۱۷ |
||
| (یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
| خط ۱: | خط ۱: | ||
[[پرونده:شناخت اسلام.png|بندانگشتی| | |||
<div style="text-align: justify; padding: 4px; line-height: 2.5; font-family: 'Gandom'; font-size: inherit;"> | |||
'''اسم کتاب: '''شناخت اسلام</br> | |||
'''نویسندگان: '''محمد حسینیبهشتی، محمدجواد باهنر، علی گلزاده (غفوری)</br> | |||
'''مشخصات ظاهری: '''تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی</br> | |||
'''مشخصات نشر: ''' 521 صفحه.</br> | |||
'''منبع:''' [https://lohedana.ir/books/20170 کتابخانه قائمیه]</br> | |||
</div> | |||
]] | |||
==فهرست مطالب== | |||
{{TwoColumnContent | |||
| محتوا =* [[شناخت اسلام (کتاب)#انسان عصر ما|انسان عصر ما]] | |||
* [[شناخت اسلام (کتاب)#ايمان|ايمان]] | |||
* [[شناخت اسلام (کتاب)#شناخت قاطع|شناخت قاطع]] | |||
* [[شناخت اسلام (کتاب)#مبدأ آفرينش و عامل گردش جهان هستى|مبدأ آفرينش و عامل گردش جهان هستى]] | |||
* [[شناخت اسلام (کتاب)#نشانه هاى خدا|نشانه هاى خدا]] | |||
* [[شناخت اسلام (کتاب)#توحيد قرآن|توحيد قرآن]] | |||
* [[شناخت اسلام (کتاب)#توحيد در عبادت، يكتاپرستى|توحيد در عبادت ، يكتاپرستى]] | |||
* [[شناخت اسلام (کتاب)#اسماء و صفات خدا|اسماء و صفات خدا]] | |||
* [[شناخت اسلام -100-200 (کتاب)#نقش جهان بينى الهى در زندگى انسان و مقايسۀ آن با بينش مادى|نقش جهان بينى الهى در زندگى انسان و مقايسۀ آن با بينش مادى]] | |||
* [[شناخت اسلام -100-200 (کتاب)#پيامبران؛ رهبران الهى|پيامبران رهبران الهى]] | |||
* [[شناخت اسلام -100-200 (کتاب)#عدل و ميدان گستردۀ آن در اسلام|عدل و ميدان گستردۀ آن در اسلام]] | |||
* [[شناخت اسلام -100-200 (کتاب)#حيات انسان و تكامل|حيات انسان و تكامل]] | |||
* [[شناخت اسلام -100-200 (کتاب)#انسان|انسان]] | |||
* [[شناخت اسلام -100-200 (کتاب)#تاريخ در بينش اسلامى|تاريخ در بينش اسلامى]] | |||
* [[شناخت اسلام -220 تا 343 (کتاب)#خودسازى|خودسازى]] | |||
* [[شناخت اسلام -220 تا 343 (کتاب)#خانواده|خانواده]] | |||
* [[شناخت اسلام -343 تا آخر (کتاب)#نظام عادل اجتماعى|نظام عادل اجتماعى]] | |||
* [[شناخت اسلام -343 تا آخر (کتاب)#اقتصاد اسلامى|اقتصاد اسلامى]] | |||
}} | |||
== خودسازى == | |||
=== اشاره === | |||
صفحه: 219 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
صفحه: 220 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
چنان چه دانستيم انسان از نظر اسلام موجودى سازنده است، سازندۀ خود و سازندۀ محيط زندگى خود. ميزان موفقيتش در سازندگى محيط به ميزان موفقيتش در سازندگى خويش بستگى دارد و بالعكس، يعنى توفيق در بهسازى محيط زندگى راه او را براى بهسازى خويش هموارتر مى كند. | |||
توجه به اين رابطۀ متقابل نيرومند ميان انسان و محيط زندگيش ايجاب مى كند كه او به مسألۀ خودسازى توجه كند و اهميت دهد. خودسازى وسيع و همه جانبه، متناسب با ديد وسيع و همه جانبۀ يك مسلمان نسبت به انسان و جهان. | |||
اسلام در زمينۀ خودسازى انسان تعاليم وسيعى دارد كه با توجه به اصلى كه گفتيم به همۀ جنبه هاى مختلف زندگى او مربوط مى شوند؛ به جسم و جان، به نيازهاى مادى و معنوى، فردى و اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى و غيره كه در مجموع اين تعاليم، نظام تربيتى اسلام را تشكيل مى دهند. | |||
=== رشد و سلامت جان === | |||
براى اين كه تن آدمى سالم بماند و رشد كافى بكند، بايد از تغذيۀ خوب، بهداشت لازم، آب و هوا و ديگر عوامل و شرايط زيستى سالم و مساعد برخوردار باشد و از هر گونه آفت و بيمارى يا آلودگى دور بماند. | |||
روان آدمى نيز براى رشد و سلامت به خوراك سالم و سازگار و بهداشت متناسب نياز دارد وگرنه فرسوده مى شود و به تباهى مى گرايد. | |||
البته خوراك و بهداشت جان و روان يا بيمارى و آلودگى آن | |||
صفحه: 221 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
به گونه اى دگر است. مثلاً علم و ايمان خوراك جان و روان است، زيرا هر يك به گونه اى موجب رشد و پرورش روان مى گردد و به آن توان و نيرو مى بخشد، همان گونه كه غذاى خوب و سالم به بدن آدمى توان و نيرو مى دهد. | |||
به همين ترتيب نادانى و بى ايمانى يك انسان بلاى جان اوست و او را در معرض ابتلا به بيمارى هاى گوناگون اخلاقى قرار مى دهد. | |||
بحث اخلاق اسلامى در همين زمينه است كه چه خوى و خصلتى مايۀ بهداشت و سلامت جان و روان است يا چه خوى و خصلتى مايۀ بيمارى و ناراحتى جان و روان و راه دست يابى بر آن يك و پيشگيرى يا درمان اين يك چيست. | |||
=== هماهنگى در رشد === | |||
همان طور كه قبلاً گفتيم انسان داراى دو جنبه است، يكى مادى و جسمانى كه از آن به بدن تعبير مى كنيم و ديگر معنوى كه آن را روح و روان مى ناميم. پرورش انسان بايد در هر دو جهت به طور هماهنگ پيش رود. اگر صرفاً به روح و روان خويش پردازد و تن را فراموش كند ناتوان و فرسوده مى شود و نه تنها از رفاه و لذت مادى محروم مى گردد بلكه براى سير و حركت معنوى هم مركب راهوارى در اختيارش نمى ماند، زيرا با بدن بيمار و فرسوده امكان رشد و تعالى براى جان و روان بسيار ضعيف است. همچنين اگر همۀ زندگيش خورد و خوراك و لذت مادى باشد، ديگر مجالى براى براى تجلى انسانيت آدمى نمى ماند و از سطح چهارپايان پا فراتر نمى نهد. | |||
براى تكامل انسان در هر يك از اين دو جهت ابزار و عوامل و راه هاى گوناگون هست كه بايد شناخته شوند و برنامۀ زندگى با در نظر گرفتن همۀ اين عوامل تنظيم گردد تا رشد او متوقف نشود يا دچار عدم تعادل نگردد. در جهت رشد بدن، تن آدمى به ويتامين ها و مواد غذايى گوناگون نياز دارد كه هر يك در حدى معين براى بدن لازم است، به همين جهت زياده روى در مصرف يك نوع مادۀ غذايى به همان اندازه بيمارى زاست كه كمبود آن. | |||
صفحه: 222 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
يا براى سلامت بدن حركت و كار ضرورى است. اگر بدن به كلى بى حركت باشد به زودى فرسوده و ناتوان مى شود. ولى استراحت و آرامش نيز براى بدن لازم است زيرا كار سخت و مداوم نيز انسان را از پا درمى آورد و تنبلى و بى كارى مستمر پژمرده اش مى كند. | |||
در جهت رشد معنوى هم همين طور، مثلاً داشتن رأفت و عاطفه براى آدمى لازم است. او بايد در برابر رنجى كه به ديگران مى رسد حساس باشد، عاطفه اش تحريك شود و در پى علاج ناراحتى مردم ديگر برآيد. ولى همين دلسوزى و عاطفه نبايد چندان افراطى باشد كه او را از مجازات خائن يا ضربه زدن به دشمن متجاوز باز دارد. | |||
از مهم ترين امتيازات اسلام آن است كه با ديدى همه سونگر آن چه را كه به همۀ ابعاد انسان تكامل مى بخشد مى آموزد و از هر چه ناهماهنگى يا وقفه در كمال و رشد همه جانبۀ او ايجاد كند جلوگيرى مى كند. به همين جهت اخلاق اسلامى نقش سازنده دارد و مايۀ سلامت بخش روان آدمى است. | |||
=== معيارهاى اخلاق === | |||
آيا اخلاق پايه و مايه و معيارهايى اصيل دارد يا پوششى ساختگى براى اغراض شخصى يا طبقاتى است؟ آيا طبقات مرفه و قدرتمند جامعه ها به خاطر آن كه تودۀ مردم را آمادۀ بهره كشى كنند اخلاق را بهانه كرده و مسائلى از قبيل صبر، قناعت، لزوم رعايت حق ديگران، گذشت و غيره را مطرح كرده اند تا خود به چپاول پردازند و استثمار كنند و زحمتكشان را به عنوان رعايت اصول اخلاقى به سكوت و تسليم وادارند؟ آيا طبقات محروميت كشيده مفاهيم اخلاقى از قبيل محبت، احسان، عدالت يا تواضع و غيره را براى رام كردن طبقات حاكم خلق كرده اند؟ يا آنكه براى مسائل اخلاقى زيربناهاى اصيل ترى وجود دارد؟ | |||
شك نيست كه برخى از تعاليم اخلاقى به صورت هاى مختلف مورد سوءاستفاده قرار گرفته و مى گيرد. آنان كه در پى جلب منافع خويش | |||
صفحه: 223 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
هستند، به خصوص اگر نفوذ و امكاناتى داشته باشند، مى كوشند تا از هر وسيله اى كه به دستشان برسد استفاده كنند و راه را براى رسيدن به مطامع خويش هموار سازند. آن ها در اين راه همه چيز را به خدمت خود درمى آورند، چنان كه تحقيقات علمى، با همۀ اصالت و صفايى كه دارد گهگاه در خدمت ظلم و طغيان و به بند كشيدن زحمتكشان درمى آيد. مفاهيم اخلاقى هم همين طور است. چه بسا كه به نام آزادى، آزادى ها سلب مى شود و به نام عدالت و برابرى، بى عدالتى ها و حق كشى ها صورت مى گيرد. اصولاً هر چيز خوب و سودمند ممكن است مورد بهره بردارى غلط قرار گيرد ولى در اين مطلب هم شكى نيست كه هيچ گاه عدالت و بى عدالتى يكسان نخواهند بود، هر چند از نام عدالت به غلط استفاده شود. و هيچ گاه آزادى واقعى همانند اسارت و بردگى نخواهد بود، هر چند آن را با مفهومى وارونه به خورد مردم بدهند. | |||
بدين ترتيب اگر از تعاليم اخلاقى بد بهره بردارى شود يا به صورت وارونه بر طبقۀ محروم تحميل گردد، دليل بى ارزشى يا عدم اصالت اين تعاليم نخواهد بود، بلكه دليل روشنى بر اين وظيفه است كه بايد تلاش كرد تا در جامعه «فريب» رخنه نكند و ارزش ها در خدمت بهره كشان درنيايد. | |||
حقيقت اين است كه اخلاق ريشه اى در فطرت انسانى دارد. انسان به حكم سرشت انسانى خويش خواهان خصلت هايى است كه با شرافت انسانى او سازگار باشد. پيشنهادكنندگان اصلى اخلاق نيز، اعم از پيامبران، حكيمان و اندرزگويان، به خاطر مصالح نوع انسانى و دفاع از منافع همۀ انسان ها مسائل اخلاقى را طرح و پيشنهاد كرده اند، نه به خاطر منافع يك طبقه و عليه طبقۀ ديگر. | |||
از اين گذشته بايد به فرق ميان اخلاق و آداب توجه شود. اخلاق به اصل نظام دادن به غرايز و احساسات و تمايلات و پرورش آن ها و كيفيت آن مربوط است. ولى آداب يك سلسله رفتارهاى عملى است كه تابع يك سلسله مصلحت ها و قراردادهاست و گاهى به معيارهاى اخلاقى هم مربوط مى شود. مثلاً خويشتن دارى و قوت اراده، استقامت، شجاعت، تقوا و امثال آن ها اخلاق است. در هزارها سال پيش استقامت | |||
صفحه: 224 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
و شجاعت و امثال آن ها خصلت هايى شايسته بوده و اكنون نيز چنين است. امّا برخلاف آن، آداب غذاخوردن و لباس پوشيدن و امثال اين ها - كه غالباً امورى نسبى و محلى هستند - مستقيماً به نظامات روحى و اخلاقى مربوط نمى شوند. البته همان طور كه خواهيم ديد وجود اصول كلى و ثابت اخلاقى مانع آن نخواهد بود كه دستورهاى اخلاقى، كم وبيش قابليت انعطاف داشته باشند. مثلاً راست گويى به عنوان يك اصل مسلم از اصول اخلاقى اسلام است ولى اگر گفتن يك راست موجب به خطر افتادن جان يا مال يا حيثيت كسى گردد، در اين صورت بايد از گفتن چنين راستى صرف نظر كرد. ولى وجود يك چنين موارد استثنايى كه انسان در آن ها بر سر يك دو راهى اخلاقى قرار مى گيرد، به ارزش و اصالت هر يك از آن دو در شرايط عادى لطمه اى نمى زند و به هر حال راست گويى به عنوان يك خصلت پاك روحى و اخلاقى ايجاب مى كند كه مادام كه يك مانع اخلاقى ديگر در كار نيست انسان از گفتن راست منحرف نشود. چنان كه نماز كه يك عبادت لازم همگانى است، در سفر و در حال بيمارى ساده تر مى شود يا روزه يك عبادت ديگر اسلامى است كه بر همه كس واجب است ولى در مواردى وجوب آن برداشته مى شود. | |||
=== پندار نيك، گفتار نيك و كردار نيك === | |||
شعار معروف پندار نيك، گفتار نيك و كردار نيك شعارى ارزنده است، ولى فقط همين اندازه مى تواند اثر داشته باشد كه توجه ما را به نقش نيكى در جنبه هاى مختلف زندگى انسان جلب كند، بى آن كه بتواند تعريف روشنى از اخلاق نيك به دست ما دهد، زيرا مهم اين است كه بدانيم ملاك و معيار «نيكى و خوبى» چيست. آن چه مردم بپسندند يا آن چه با طبع آدمى سازگار باشد؟ آن چه با قوانين موجود محيط منطبق گردد يا آن چه با منافع شخص يا گروهى جور آيد؟ آن چه آسايش و رفاه آدمى را تأمين كند يا چيزى جز اين ها؟ | |||
صفحه: 225 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
بسيارى از كارها از نظر برخى از مكتب هاى اخلاقى، پسنديده و اخلاقى است و از نظر مكتب هاى ديگر ناپسند و غيراخلاقى. مثلاً يك مكتب اخلاقى سكوت و تسليم در برابر زورگو را مى پسندد و كارى اخلاقى مى شمرد و مى گويد اگر به طرف راست چهره ات سيلى زدند طرف چپ را پيش بگير. ولى مكتب ديگر مى گويد اگر كسى بر تو ستم كرد جلو او را بگير و او را به همان اندازه كه ستم كرده مجازات كن و هر يك از اين دو مكتب همان كار را «نيك» و «خوب» مى داند كه خود پيشنهاد مى كند. اصولاً همۀ مكتب هاى اخلاقى با همۀ اختلاف روشى كه دارند، بر هر كار و خصلتى كه پيشنهاد مى كنند برچسب «گفتار نيك» يا «كردار نيك» مى زنند. پس اگر فعل اخلاقى را بخواهيم به «كار نيك» تعريف كنيم، متضمن هيچ توضيح و تفسيرى دربارۀ آن نخواهد بود. بنابراين مسألۀ مهم در اخلاق، شناخت ملاكها، معيارها، جهت ها و زيربناى واقعى نيك و بد است. | |||
=== معيارهاى اصلى اخلاق از نظر اسلام: === | |||
==== 1 - عزت، كرامت و ارجمندى انسان ==== | |||
در يك روايت معروف از پيغمبر گرامى اسلام چنين آمده است: | |||
«من برانگيخته شدم تا مايه هاى ارجمندى و بزرگوارى انسان را به حد كمال برسانم.» | |||
در روايت ديگر از امام صادق (ع) چنين نقل شده است: | |||
«خداى بزرگ پيامبران را به مكارم اخلاقى (خوبى هاى بزرگوارانه) اختصاص داده است. هركس اين خصلت ها را داراست، خداى را بر چنين مرحمتى سپاس گزارد، و هركس چنين خوبى هايى ندارد با التماس آن ها را از پيشگاه خدا درخواست كند.» | |||
صفحه: 226 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
راوى مى گويد: «پرسيدم اين خصلت ها كدامند؟» | |||
فرمود: | |||
«پارسايى، قناعت، بردبارى، سپاسگزارى، شكيبايى، سخاوت، شجاعت، غيرت، نكوكارى، راست گويى و اداى امانت.» | |||
منظور از كرامت و ارجمندى اين است كه آدمى در جريان خودسازى و حركت نفسانى خود برخى از كارها را با كرامت و ارجمندى و مقام انسانى خويش ناسازگار مى يابد يعنى كارهايى كه او را پست و زبون مى كند و بى مقدار و بى ارج جلوه مى دهد. و در برابر، كارهاى ديگرى را مايۀ بزرگوارى خويش مى يابد، كارهايى كه به او شخصيت روحى مى دهد و بر ارج و اعتبار او مى افزايد. مثلاً او به روشنى مى يابد كه حسد آدمى را در درون خود زبون مى كند. حسود كسى است كه نمى تواند پيشرفت ديگران را تحمل كند. از موقعيتى كه نصيب ديگران مى شود رنج مى برد و ناراحت مى شود و تنها عكس العملش اين است كه بكوشد تا در كار آن ها اخلال كند تا آن ها همچون خود او محروم شوند و تا به اين منظور پست خود نرسد، از پاى نمى نشيند. هركس به خوبى در خود اين دريافت درونى را دارد كه اين چنين خصلتى زبونى و بى شخصيتى است. اين بى ارزشى و كم ظرفيتى يك انسان است كه چشم نداشته باشد موفقيت ديگران را ببيند. | |||
همين طور صفت بُخل، يعنى اين كه شخص چندان به ثروتش وابسته باشد كه حاضر نشود آن را در راه رفاه زندگى خود و خانواده اش يا در راه خدمت به خلق مصرف كند. پيداست كه اين چنين انسانى اسير و زبون مال و منال خويش است و با اين خصلت در خود احساس پستى و كوچكى مى كند. | |||
پس مى بينيم كه احساس كرامت و بزرگوارى، احساس صادقى در انسان است. ما در يك سلسله كارها از قبيل احسان، گذشت، عفاف و استقامت در خود شرافت، عزت و بزرگوارى احساس مى | |||
صفحه: 227 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
كنيم و در يك سلسله كارهاى ديگر، نظير دروغ، ريا، چاپلوسى، حسد و بخل، احساس زبونى. اين حالتى است كه آدمى در خود مى يابد بى آن كه تابع آداب و عادت محيط يا تلقين اين و آن باشد. اسلام اين چنين خصلت هايى را به شدت نكوهش كرده و از آن نهى مى كند. صفاتى مانند «گذشت و فداكارى» مايۀ كرامت نفس و نشانۀ علو همت و عظمت روح است. چون انسان فداكار انسانى است كه بر خويشتن مسلط است و شخصيتى چنان والا دارد كه مى تواند از آن چه مورد علاقۀ شخصى اوست به خاطر ديگران يا به خاطر هدفش بگذرد. | |||
«تواضع» به معنى احترام گذاردن به ديگران، از پوستۀ خود درآمدن و ارزش هاى ديگران را هم به حساب آوردن، نه به معنى خودباختگى و زبونى در برابر زورمندان، يك خُلق بزرگوارانه و مايۀ كرامت انسان است. انسانى كه چندان بر خويشتن مسلط است كه گرفتار غرور و خودبينى نيست، بلكه با واقع بينى فضيلت ديگران را هم مى بيند و به آن ارج و احترام مى گذارد. | |||
اين خصلت ها كه پايه و مايۀ بزرگوارى نفس است بخشى از اخلاق پاك اسلامى است. از اين نمونه ها در دو قطب مثبت و منفى فراوان داريم و شايد بتوانيم كليۀ مسائل اخلاقى را تا حدودى به اصل «كرامت انسان» مربوط بدانيم. به همين جهت است كه پيغمبر بزرگوار اسلام رسالت اخلاقى و انسان سازى خود را در «تكميل مكارم اخلاق و مايه هاى بزرگوارى انسان» خلاصه كرده است. | |||
==== 2 - تقرب به خدا ==== | |||
كار پسنديده كارى است كه انسان را به خدا نزديك سازد، يعنى او را داراى آن صفات كمال كند كه در بحث خداشناسى قسمتى از آن ها را برشمرديم. خدا داناست، تواناست، كاردان است و از روى حساب كار مى كند. عادل، مهربان و بخشنده است و همه از خوان نعمتش برخوردارند. نيكان را دوست دارد و از بدان و | |||
صفحه: 228 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
ستمگران بيزار است و غيره. انسان به هر مقدار كه از اين صفات كمال الهى برخوردار باشد، به همان اندازه به خدا تقرب مى يابد و به او نزديك مى شود. اگر اين صفات در انسان به صورت خلق و خوى درآيد، يعنى به آن ها عادت كند و چنان شود كه اين كمالات از درون او بجوشند، در اين صورت مى توان گفت كه او به «اخلاق اسلامى» خو گرفته است: | |||
تَخَلَّقُوا بِاَخْلاقِ اللهِ. «به اخلاق الهى خو بگيريد و خداگونه شويد.» | |||
اين ها دو ملاك و معيار اصيل اخلاق اسلامى هستند. انسانِ اسلام، با صرف نظر از هر گونه سود كه در يك كار يا يك خلق و خوى براى خود يا ديگران بيابد، و با صرف نظر از هر نوع زيان كه در يك كار يا خوى براى خود يا ديگران ببيند، همواره در پى آن است كه بداند آيا اين كار يا اين خصلت با كرامت و ارج انسانى او سازگار است و به او در راه تقرب و سير به سوى حق كمك مى كند يا نه. هر كار يا خصلت و خوى را كه در جهت كرامت او باشد و بر ارج انسانى اش بيفزايد و او را به خدا نزديك تر كند، كار و خصلتى روا و پسنديده مى شناسد. و هر كار يا خصلت و خوى را كه بر كرامت انسانى او آسيبى وارد كند و او را در راه تقرب به حق ناتوان گرداند، كار و خصلتى ناروا و ناپسند مى شمرد و از آن مى پرهيزد. در عين حال مى داند كه با رعايت همين دو معيار اصيل اخلاق اسلامى، خودبه خود انسانى بار مى آيد هشيار، آگاه، پرشور و تلاش گر در راه بالاترين مصالح و منافع واقعى خود و كوشا در راه مصالح و منافع واقعى همۀ انسان هاى ديگر. | |||
صفحه: 229 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
=== خصلت هاى ناروا === | |||
==== اشاره ==== | |||
انسانِ اسلام بايد خود را از هر خصلت ناروا كه مانع كمال و كرامت نفس است پيراسته سازد تا آمادۀ پذيرش خوى هاى سازنده و پاك انسانى شود و تعادل و رشد لازم براى انسان تر شدن و به خدا نزديك گشتن را به دست آورد. | |||
حالا مى خواهيم چند خصلت ناپسند را بشناسيم و به نقش آن ها در انحطاط و سقوط انسان و آسيبى كه بر كرامت و ارج انسانى او وارد مى آورند و به زيان هاى بس بزرگى كه براى جامعۀ بشرى دارند، آشنا گرديم. | |||
==== 1 - نفاق ==== | |||
نفاق به معنى دورويى و دورنگى است، بدان گونه كه زبان چيزى را اظهار كند كه در دل نيست و شخص در ظاهر خود را به گونه اى بنماياند كه در حقيقت برخلاف آن است. | |||
نفاق اگر به اصل ايمان و مسلمانى مربوط باشد، خطرهاى بزرگى براى جامعۀ اسلامى به بار مى آورد. كسى كه خود را جزو اردوى مؤمنان و مسلمانان معرفى مى كند ولى در حقيقت با آن ها نيست، درست مانند جاسوسى است كه به دروغ، خود را هوادار يك ملت معرفى كند، در حالى كه دشمن آن ملت و در صدد خيانت به آن است. | |||
نفاق در زمينه هاى ديگر نيز آسيب هاى فراوانى به افراد جامعه وارد مى كند. مثلاً نفاق در زمينۀ دوستى و اظهار محبت. وقتى كسى خود را دوست ديگرى معرفى مى كند و اصرار دارد كه خود را خيرخواه و نزديك به او نشان دهد اما در باطن دشمن اوست، طرف مقابل به او اعتماد مى كند، اسرار خود را با او در ميان مى گذارد، در مشكلات خود با وى مشورت مى كند و حتى او را در كار و زندگى خود شركت مى دهد، | |||
صفحه: 230 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
بدان اطمينان كه وى به راستى دوست باصفا و صديق اوست در حالى كه او در حقيقت دشمن اوست و در مشورت به او خيانت مى كند، اسرار او را فاش مى سازد و نه تنها به او خدمتى نمى كند و دردى درمان نمى كند بلكه به هر ترتيب شده، به او صدمه مى زند و خيانت مى كند. رسول اكرم (ص) مى فرمود: | |||
«منافق چون چوبۀ نخلى (كج و معوج) است كه صاحبش آن را به هر طرف سقف بگذارد جور در نيايد. ناچار بايد آن را بسوزاند، چون نفع ديگرى برايش ندارد.»<ref>. اصول كافى، ج 2، ص 395.</ref> | |||
كسانى كه خود را خدمت گزار، طرفدار مصالح مردم و حافظ دين و منافع اجتماع مى نمايانند، اما در حقيقت مطامع شخصى خويش را دنبال مى كنند و در راه خيانت و زيان قدم برمى دارند، به هر نسبت كه نفوذ و موقعيت بيشترى داشته باشند خطر بيشترى هم دارند، چون ممكن است مردم به آنان اعتماد كنند و كارهاى خود را به دستشان بسپارند و صدمه ببينند. | |||
قرآن لبۀ تيز مبارزۀ خود را متوجه منافقان كرده است، بدان گونه كه در بيش از 35 مورد آنان را مذمت كرده است. شدت لحن قرآن در مورد منافقان چنان است كه گاهى از آن ها در رديف كافران و بت پرستان نام مى برد<ref>. سورۀ توبه، آيات 69 و 74.</ref> و زمانى پايين ترين و پست ترين درجۀ دوزخ را به آنان وعده مى دهد. | |||
منافقان از ديد قرآن: از نظر قرآن، يكى از خطرات منافقان براى جامعه اين است كه آن ها مروج فسادند و از كارهاى پسنديده جلوگيرى مى كنند: | |||
«مردان و زنان منافق همه از يك گروهند، به كارهاى ناپسند فرمان مى دهند و از كارهاى پسنديده جلوگيرى مى كنند و دستشان براى پول دادن باز نمى شود. آنان خدا را فراموش كرده اند، خدا هم آن ها را فراموش كرده است. به راستى كه منافقان تبهكارند.»<ref>. سورۀ توبه - آيۀ 68.</ref> | |||
صفحه: 231 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
آنان تا مى توانند در پيشرفت حق كارشكنى مى كنند: | |||
«وقتى به آنان گفته مى شود، به سوى دينى آييد كه خدا فرستاده و به جانب پيغمبر گراييد، مى بينى كه منافقان نمى گذارند كه مردم به تو بپيوندند.»<ref>. سورۀ نساء - آيۀ 61.</ref> | |||
حتى از سخت گيرى مالى و فشار اقتصادى نسبت به مردم باايمان و فداكار دريغ ندارند، بدان اميد كه اصل حق را از پاى درآورده و پراكنده سازند: | |||
«همان ها هستند كه مى گويند به اطرافيان پيغمبر پول ندهيد تا از دور و بر او پراكنده شوند. سرچشمه هاى ثروت آسمان و زمين در دست خداست، ليكن منافقان نمى فهمند.»<ref>. سورۀ منافقون - آيۀ 7.</ref> | |||
با وجود اين سخت وحشت دارند كه مبادا باطن آن ها آشكار گردد و رسوا شوند: | |||
«منافقان از آن بيم دارند كه مبادا عليه آنان سوره اى فرود آيد و رازهاى درونى آن ها فاش شود. بگو هر چه مى خواهيد مسخره كنيد، حتماً خدا آن چه را كه از آن بيم داريد آشكار خواهند كرد.»<ref>. سورۀ توبه - آيۀ 64.</ref> | |||
آن ها در اضطراب هميشگى به سر مى برند و از هر گوشه كه صدايى برخيزد، آن را سخنى مى پندارند كه عليه آنان گفته شده است: | |||
«... هر فريادى را عليه خود مى انگارند. آنان به راستى دشمنند، از آنان حذر كن...»<ref>. سورۀ منافقون - قسمتى از آيۀ 5.</ref> | |||
براى فريب دادن ديگران و خوب نشان دادن خود سوگندها مى خورند: | |||
«هنگامى كه منافقان پيش تو آيند، مى گويند: شهادت مى دهيم كه تو فرستادۀ خدايى - خدا مى داند كه تو فرستادۀ او هستى - اما خدا گواهى مى دهد كه منافقان دروغ مى گويند.»<ref>. سورۀ منافقون - آيۀ 1.</ref> | |||
اما همين كه به دام افتادند و گرفتار شدند، به دست و پا مى افتند، | |||
صفحه: 232 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
منكر خيانت هاى خود مى شوند و باز هم مى كوشند خود را خيرخواه معرفى كنند: | |||
«پس چرا وقتى در اثر كارهاى ناپسندشان گرفتار مصيبت مى شوند پيش تو مى آيند و به خدا سوگند ياد مى كنند كه ما جز نيكى كردن و فراهم آوردن وسايل پيشرفت شما نظرى نداشتيم.»<ref>. سورۀ نساء - آيۀ 62.</ref> | |||
وقتى از آن ها به همكارى دعوت شود، وعده هاى طلايى مى دهند ولى به هنگام عمل كوتاه مى آيند و خيانت مى كنند: | |||
«برخى از آنان هستند كه با خدا تعهد مى كنند كه اگر خدا در كارشان گشايشى داد و از فضل خويش به آنان مرحمت كرد، حتماً به ديگران انفاق كنند و كارهاى شايسته انجام دهند، اما همين كه خدايشان از فضل خويش كرامت فرمود، بخل مى ورزند و سرپيچى مى كنند و روى مى گردانند.»<ref>. سورۀ توبه - آيه هاى 75 و 76.</ref> | |||
آرى، نفاق و دورويى بلاى جان خود منافق و ديگران است. نفاق آلودگى و تيرگى جان آدمى و نشان بى شخصيتى و پستى و رذالت اوست، چه آدمى كه چند شخصيتى باشد در واقع شخصيت ثابتى ندارد و بدين ترتيب از آن كرامت نفس كه شايستۀ انسان است بى بهره و از خدا دور است. | |||
«منافقان به خيال خود به خدا نيرنگ مى زنند اما خدا نيرنگشان را به خودشان برمى گرداند. وقتى در نماز شركت مى كنند، با حالت بى ميلى نماز مى خوانند، ريا مى كنند و مردم را فريب مى دهند، نه اين كه به راستى به ياد خدا باشند. در حال دودلى و چندرنگى به سر مى برند، نه با اين جماعتند و نه با آن جماعت. هركس خدايش گمراه كند، براى او راه روشنى به سوى خدا پيدا نخواهى كرد.»<ref>. سورۀ نساء - آيه هاى 142 و 143.</ref> | |||
حضرت على (ع) دربارۀ منافقان مى فرمايد: | |||
صفحه: 233 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
«اى مردم، من شما را به تقوا سفارش مى كنم و از منافقان برحذر مى دارم. اينان گمراهند و گمراه كننده، لغزش گرند، و لغزاننده. هر لحظه به رنگى درمى آيند و هر گاه شكل تازه اى به خود مى گيرند. شما را به نفع خود بار مى آورند. همه جا براى شما كمين كرده اند. دلهايشان بيمار است اما ظاهرشان تميز و آراسته. پنهانى همه جا سر مى زنند. خود درد و رنج مى آفرينند اما از دارو سخن مى گويند. گفتارشان از درمان است اما عملشان درد و رنج آفرين. به آسايش افراد رشك مى برند و برايشان گرفتارى مى تراشند. اميدها را بر باد مى دهند. به خاطر آن ها در هر رهگذر كسى از پاى درآمده است. خود را محرم دل ها مى دانند و بر گرفتارى هاى مردم اشك تمساح مى ريزند. از ديگران ثنا مى گويند تا آنان نيز ثناخوانشان گردند. وقتى از كسى چيزى درخواست مى كنند پافشارى دارند و اگر با كسى درافتند رسوايش مى كنند. اگر حكمى كنند زور مى گويند. در برابر هر حق باطلى تراشيده اند و در راه هر تلاشگرى پرتگاهى. بر هر انسان زنده جلادى گماشته اند. بر هر در كليدى ساخته اند و براى هر شب تاريك چراغى افروخته اند تا به مطامع خود دست يابند و با بر باد دادن اميدها بازارشان گرم شود و كالايشان رونق يابد. سخن مى گويند اما فريب مى دهند. تفسير مى كنند اما تخدير مى نمايند. راه را براى جلب همكار هموار مى كنند سپس او را در تنگنا قرار مى دهند و راه فرار را به رويش مى بندند.» | |||
==== 2 - تكبر ==== | |||
تكبر، يعنى بزرگى فروختن به ديگران كه گاهى ناشى از «خود بزرگ بينى» و گاهى ناشى از احساس حقارت و «خود كم بينى» است. از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: | |||
«تكبر آن است كه ديگران را كوچك بشمرى و زير بار حق نروى.»<ref>. اصول كافى، ج 2، ص 308.</ref> | |||
صفحه: 234 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
در جاى ديگر فرمود: | |||
«هيچ كس نيست كه تكبر كند و زور بگويد، مگر در اثر حقارت و زبونى كه در خود احساس مى كند.»<ref>. اصول كافى، ج 2، ص 308.</ref> | |||
تكبر نشانۀ كم خردى است. امام صادق (ع) مى فرمايد: | |||
«در دل هيچ كس چيزى از تكبر پيدا نمى شود، جز اين كه به همان اندازه - نه كم، نه زياد - از عقلش كم مى شود.»<ref>. اصول كافى، ج 2، ص 308.</ref> | |||
آن كس كه در محاسبۀ مقام و ارزش خويش واقع بين و درست انديش است و حاضر است منصفانه قضاوت كند و به فضيلت هاى ديگران اعتراف نمايد و حقيقت را بپذيرد، خودبه خود تكبر نمى ورزد. متكبر در عين خودخواهى و بزرگى فروختن، در اعماق جان احساس زبونى مى كند. او درمى يابد كه كمبودهاى فراوان دارد. از اين كمبودها رنج مى برد اما به جاى آن كه در پى آن باشد تا با تدبير و پشتكار از كمبودهاى خود بكاهد، بر آن ها پرده مى نهد و به خود بزرگى مى بندد تا عقدۀ حقارتش گشوده شود. در صورتى كه عظمت و كبرياى واقعى از آن خداست، اوست كه همۀ كمالات را در حد بى نهايت داراست. قدرت، علم، عظمت و حاكميت مطلق فقط از آن اوست. | |||
او شايستۀ آن هست كه خود را به بزرگى وصف كند و عظمت و بزرگوارى خود را ابراز كند، چون به راستى چنين است. اما ديگران كه آفريده، پرورده و تحت تسلط او هستند، از خود چيزى ندارند و همه بندۀ اويند، پس شايسته نيست كه خود را بزرگ پندارند و كبريايى فروشند. بايد با كسب فضايل معنوى و علمى بيشتر و تخلق به اخلاق بهتر و سير به سوى خدا واقعاً بزرگى بيشتر و عزت و عظمت افزون تر كسب كنند، نه آن كه در عين زبونى و ناتوانى و دور بودن از همۀ كمالات به خويشتن بزرگى بندند و لباس كبريايى بپوشند. | |||
امام صادق (ع) فرمود: | |||
«تكبر در ميان اشرار پيدا مى شود. كبر و عظمت لباسى است زيبندۀ خدا. هركس با خدا در كبريايى و عظمت هماوردى كند و خود را بزرگ جلوه دهد، خدا به او چيزى جز زبونى و پستى نمى افزايد.» | |||
صفحه: 235 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
متكبران بلاى جان جامعه هستند. آنان چندان خودخواهند كه تصور مى كنند تنها رأى و نظر آن ها درست است، در حالى كه عملاً فقط منافع خود را مى بينند و شخصيت و احترام خود را مى پايند. آن ها همۀ شايستگى هاى گوناگون را منحصر در خود مى دانند، بنابراين، نظر، اعتبار، مقام و حقى براى ديگران نمى بينند و چنين انتظار دارند كه همه فرمانبردار و بردۀ آن ها باشند و همان را بخواهند كه آن ها مى خواهند، در هر مجلس براى آنان راه باز كنند، تسليم نظرشان باشند و در برابرشان كرنش كنند. همين متكبرانند كه رفته رفته به صورت طاغوتها درمى آيند. يعنى خودكامه هاى سركشى مى شوند كه به خود حق مى دهند هر گونه ظلم و زور و تعدى نسبت به ديگران روا دارند و خود را صاحب اختيار مطلق جان و مال و حيثيت مردم پندارند، يعنى همان وضع اجتماعى ناپسند كه درست در نقطۀ مقابل اصول تربيتى و اجتماعى اسلام است. | |||
اسلام همه را برابر مى داند و بندۀ يك خدا و داراى حقوق و احترام مشترك مى شمرد. از نظر اسلام هيچ كس حتى ضعيف ترين افراد جامعه نبايد مورد تجاوز و هتك حرمت و بى اعتنايى قرار گيرد. هيچ كس حق ندارد خود را انسانى برتر و مالك الرقاب تصور كند. | |||
بنابراين، متكبر هم به خود بد مى كند و از اعتبار و ارزش معنوى و كرامت انسانى خود مى كاهد، هم مردم را قلباً از خود بيزار مى كند، به طورى كه به او بى اعتنا مى شوند و ارج و نفوذى در دل آن ها ندارند، هم حقوق ديگران را پايمال مى كند، هم با خدا ستيزه دارد و به خود اجازه مى دهد كه در برابر كبريا و جلال او، خودى بنمايد. | |||
«به آنان (يعنى متكبران) گفته مى شود از درهاى دوزخ درآييد و جاودانه همانجا بمانيد كه جايگاه متكبران چه بد جايگاهى است.»<ref>. سورۀ زمر - آيۀ 72.</ref> | |||
«و موسى گفت: من از هر شخص متكبر به خدا پناه مى برم، خدايى كه پروردگار من و شماست.»<ref>. سورۀ غافر - آيۀ 27.</ref> | |||
صفحه: 236 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
«و اين چنين خدا بر دل هر انسان متكبر و زورگو مُهر مى زند.»<ref>. سورۀ غافر - قسمتى از آيۀ 35.</ref> | |||
==== 3 - سخن چينى ==== | |||
سخن چينى آن است كه شخص مطلبى را كه از كسى دربارۀ ديگرى شنيده نزد او بازگو كند، بدان گونه كه ميان آنان بدبينى و دشمنى ايجاد كند و بدين ترتيب بين دوستان قديمى و حتى خانواده ها و نزديكان اختلافات و دشمنى هاى عميقى به وجود آورد. اين نهايت پستى و رذالت انسان است كه در صدد باشد بين همنوعان خود آتش كينه و عداوت روشن كند و آن ها را به جان هم اندازد. قرآن توصيه مى كند كه به حرف اين گونه انسان نماهاى دو به هم زن گوش ندهيم: | |||
«از مردم پستى كه زياد سوگند مى خورند و فراوان طعنه مى زنند و سخن چينى مى كنند حرف گوش كن.»<ref>. سورۀ قلم - آيه هاى 10 و 11.</ref> | |||
امام صادق (ع) فرمود: | |||
«بزرگ ترين جادو سخن چينى است كه بين دوستان جدايى مى افكند و ميان افراد هم صف دشمنى ايجاد مى كند. از اين راه خون ها ريخته مى شود، خانه ها ويران مى گردد، رازها فاش مى شود و پرده ها بالا مى رود. سخن چين بدترين كسى است كه بر روى زمين قدم گذارده است.»<ref>. اصول كافى، ج 2، ص 369.</ref> | |||
اين گناه با چند گناه ديگر همراه است. همان گونه كه امام حسن مجتبى (ع) فرمود: | |||
«هر كه پيش تو آمد و از كسى سخن چينى كرد، بدان كه در حقيقت عليه خود تو سخن چينى مى كند. شايسته است كه سخن چين را دشمن داشته باشى و به راست گو بودن او اعتماد نكنى. چگونه مى توان او را دشمن نداشت، با آن كه سخن چين از دروغ، غيبت، حيله گرى، خيانت، فريب، حسد، دورويى، تفرقه اندازى و نيرنگ جدا نيست؟»<ref>. اصول كافى، ج 2، ص 369.</ref> | |||
صفحه: 237 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
حضرت على (ع) مى فرمايد: | |||
«بدترين شما كسانى هستند كه سخن چينى مى كنند و بين دوستان جدايى مى افكنند و براى اشخاص پاك عيب تراشى مى نمايند.»<ref>. اصول كافى، ج 2، ص 369.</ref> | |||
مسلمان پاك و شايسته كار هرگز خود را به چنين گناه بزرگ نمى آلايد. او حتى از گوش دادن به گفتار سخن چين و باور كردن حرف او دورى مى جويد. پيامبر اكرم (ص) فرمود: | |||
«سخن چين وارد بهشت نمى شود.»<ref>. اصول كافى، ج 2، ص 369.</ref> | |||
==== 4 - دروغ ==== | |||
دروغ را مى توان ريشه و خميرمايۀ بسيارى از بديها از قبيل تهمت، تقلب، خدعه و نيرنگ، شهادت باطل، داورى نادرست، نفاق و مانند اين ها داشت. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: | |||
«علامت شخص دورو و منافق سه چيز است: 1 - وقتى سخن مى گويد، دروغ مى گويد. 2 - هنگامى كه وعده مى دهد خلاف مى كند و 3 - هنگامى كه امانتى به او سپردند، در آن خيانت مى كند.» | |||
دروغ موجب گمراهى افراد است. كسانى كه به گفتۀ خلاف واقع يك دروغ گو اعتماد كنند و آن را بپذيرند به گمراهى مى افتند. اين خلاف گويى اگر در زمينۀ مسائل فكرى و اعتقادى باشد فكر مردم را تخدير و عقيدۀ آن ها را تباه مى كند. | |||
دروغ براى شخص دروغ گو مايۀ بى اعتبارى و سلب اعتماد مردم است. دروغ كه هميشه مخفى نمى ماند، بالاخره روزى فاش مى شود و دروغ گو را كوچك و بى آبرو مى كند. | |||
دروغ گو هم به خود خيانت مى كند، هم به ديگران. در درون با خود در ستيز است تا آن چه را در دل دارد وارونه جلوه دهد و با همۀ واقعيات جهان در ستيز است تا آن چه را كه هست خلاف جلوه دهد و جور ديگر بنماياند. | |||
صفحه: 238 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرمود: | |||
«مسلمان بايد از دوستى و برادرى با دروغ گو بپرهيزد، چون وى (سرانجام به صورت انسانى غيرقابل اعتماد در خواهد آمد، زيرا) چندان دروغ مى گويد تا بدانجا رسد كه اگر حرف درستى هم بگويد، كسى باور نكند.»<ref>. اصول كافى، ج 2، ص 340.</ref> | |||
امام صادق (ع) از قول حضرت على (ع) نقل مى فرمايد: | |||
«هركس زياد دروغ بگويد، ارزش و اعتبارش بر باد مى رود.»<ref>. اصول كافى، ج 2، ص 340.</ref> | |||
چنان كه ملاحظه مى كنيم دروغ گو يا از ترس دروغ مى گويد يا به خاطر طمع و در هر حال دچار زبونى است كه با كرامت نفس انسان منافات دارد. دروغ از پاكى جان و صفاى ضمير مى كاهد و با همۀ معيارهايى كه براى تربيت و اخلاق اسلامى بيان كرديم ناسازگار است. | |||
در برابر، راستى و صراحت لهجه نشان شخصيت انسان و كرامت و عظمت اوست. مردم هركس را كه به راست گويى بشناسند مورد احترام قرار مى دهند و به او اعتماد مى كنند. او گذشته از آرامش وجدان و روشنى ضمير خود، اعتبار اجتماعى هم پيدا مى كند و خدا و مردم همه از او راضى هستند. بله، راست گويى نشان بارز ايمان است و با دروغ نمى توان خود را مؤمن و مسلمان واقعى دانست. از پيامبر بزرگوار اسلام روايت شده كه فرمود: | |||
«ايمان هيچ كس راستين نيست مگر آن كه قلبش راستين باشد و ضمير و قلب هيچ كس راستين نيست مگر آن كه زبانش راست باشد.» | |||
حضرت على (ع) فرمود: | |||
«هيچ بنده اى مزۀ ايمان را نمى چشد، تا دست از دروغ بكشد، خواه شوخى باشد، خواه جدى.» | |||
صفحه: 239 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
==== 5 - غيبت و تهمت ==== | |||
از امام هشتم حضرت امام رضا (ع) روايت شده كه فرمود: | |||
«اگر كسى پشت سر شخصى چيزى بگويد كه در او هست و مردم هم از آن خبر دارند اين غيبت نيست، و اگر چيزى بگويد كه در او هست ولى مردم از آن خبر ندارند اين غيبت است. اما اگر به او نسبتى بدهد كه در او نيست اين تهمت است.»<ref>. اصول كافى، ج 2، ص 357.</ref> | |||
غيبت هم از آن جهت زشت و گناه است كه آبروى يك انسان را مى ريزد و او را خوار و خفيف مى كند و هم از آن جهت كه فاش كردن اعمال ناپسند و نقل كارهاى زشتِ اين و آن، مايۀ ترويج فساد مى شود و رفته رفته زشتى يك گناه را از نظر مردم مى اندازد. امام صادق (ع) فرمود: | |||
«كسى كه از فرد باايمانى كار زشتى نقل كند كه با چشم خود آن كار را از او ديده يا از ديگران درباره اش شنيده، در شمار كسانى خواهد بود كه خدا دربارۀ آنان فرموده است: كسانى كه دوست دارند كارهاى زشت در بين مردم باايمان شيوع يابد در دنيا و آخرت به عذابى دردناك گرفتار خواهند شد...»<ref>. اصول كافى، ج 2، ص 357. در اين حديق به قسمتى از آيۀ 19 سورۀ نور اشاره شده است.</ref> | |||
اگر عيب يا گناه پنهانى اشخاص بى جهت برملا نشود هم آبروى آن ها محفوظ مى ماند، هم كارهاى ناروا در بين مردم شايع نمى گردد. غيبت چندان در اسلام نكوهيده است كه قرآن آن را همانند آن مى داند كه كسى گوشت مردۀ برادر خود را بخورد: | |||
«... مبادا كسى از شما ديگرى را غيبت كند. آيا هيچ يك از شما دوست دارد گوشت برادر خود را در حالى كه مرده است بخورد؟ حتما از آن بدتان مى آيد...»<ref>. سورۀ حجرات - آيه 12.</ref> | |||
صفحه: 240 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
اسلام اصرار دارد كه دوستى و برادرى در بين مردم عميق تر گردد. از هر گونه نقار و دشمنى جلوگيرى شود و آبروى افراد دستخوش هوس هاى اين و آن نگردد. به همين جهت از غيبت، يعنى بدگويى پشت سر ديگران، با اين لحن شديد انتقاد كرده است. | |||
براى جلوگيرى از غيبت در قدم اول لازم است كه از گوش دادن به سخنان غيبت كننده خوددارى كنيم. بدين ترتيب نه تنها او را تأييد نكرده و به او ميدان نداده ايم بلكه عملا هم مانع بدگويى هاى او شده ايم، چه وقتى شنونده از خود سردى نشان دهد، سخن گوينده گل نمى كند ولى مستمعين زودباور سبب مى شوند كه بدگويان و غيبت كنندگان به حرف هاى خود آب و رنگ بيشترى دهند و حتى از غيبت پا فراتر نهند و به تهمت هاى ناروا هم دست بزنند. بدين جهت است كه اسلام شنوندۀ غيبت را با گويندۀ آن در گناه شريك مى داند. | |||
با اين كه غيبت از نظر كلى با اصول اخلاقى اسلام سازگار نيست، گاهى مصلحت اجتماعى ايجاب مى كند كه عمل ناپسند كسى بازگو شود. علماى اسلام در موارد زير فاش كردن عيب يا گناه ديگران را جايز دانسته اند: | |||
الف - شهادت: در صورتى كه دادگاه شرعى از شاهد بخواهد تا مطالبى را كه دربارۀ جرم و جنايت يا سرقت و مانند آن مى داند براى قاضى بگويد، در اين صورت روشن است كه شاهد دربارۀ اشخاص مطالبى را فاش مى كند كه عيب و گناه است و مرتكبين راضى به افشاى آن نيستند اما حفظ حقوق مردم ايجاب مى كند كه شاهد آن چه را مى داند، بى كم و زياد و با در نظر گرفتن خدا و وجدان بيان كند تا حقيقت روشن شود و عدالت اجرا گردد. | |||
ب - نهى از منكر: مى دانيم كه مسلمان وظيفه دارد جلوى ستم و كارهاى زشت ديگر را بگيرد. اين جلوگيرى مراتبى دارد كه به تدريج | |||
صفحه: 241 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
با شدت بيشترى همراه خواهد بود. اگر موردى پيش آيد كه خيانتكارى عمل خود را پنهانى انجام دهد، ولى به هيچ گونه حاضر نيست دست از خيانت خويش بكشد، جز اين كه كارش برملا شود و از ترس آبرو از ادامۀ خيانت دست بردارد، در اين صورت لازم است زشتكارى هاى وى بازگو گردد تا از اين راه از كار نارواى او جلوگيرى شود. | |||
ج - شكايت: كسى كه بر او ستمى رسيده است بايد از خود دفاع و ظلم ستمگر را برملا كند تا جلو او گرفته شود. | |||
د - راهنمايى و مشورت: در صورتى كه شخصى مى خواهد با ديگرى در كارى شركت كند يا همسفر يا زن و شوهر شود، يا همكارى ديگرى داشته باشد، ناچار قبلاً دربارۀ وى تحقيق خواهد كرد و به سراغ دوستان و آشنايان او خواهد رفت تا دربارۀ او اطلاعاتى كسب كند. در اين مورد لازم است كسى كه مورد شور قرار مى گيرد حقيقت را بگويد و طرف را آن چنان كه هست - بى كم و زياد - معرفى كند تا فكر مشورت كننده روشن شود و در اقدامى كه مى كند صدمه نخورد. در عين حال بايد كمال دقت را داشته باشد كه بيش از آن چه لازم است چيزى نگويد يا بى جهت و از روى غرض ورزى از او بدگويى نكند كه اين خيانت است آن هم خيانت به هر دو طرف، زيرا هم با خلاف گويى خود مانع همكارى آن دو مى شود، هم بى جهت آبروى شخصى را بر باد مى دهد. | |||
ه -: فاش كردن دروغ كسى كه شهادت دروغى داده يا خبرى جعل كرده يا رأى و نظر خطايى ابراز داشته است. | |||
و - درجه بندى دانشمندان و صاحبان حِرَف و صنايع و مشاغل براى آگاهى عموم بلامانع است زيرا هركس بتواند به راحتى طبيب يا صنعتگر يا دانشمند شايسته تر را پيدا كند. | |||
صفحه: 242 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
==== 6 - حسد ==== | |||
===== اشاره ===== | |||
در هر جامعه معمولا افرادى پيدا مى شوند كه با تلاش و كوشش پيگير خود از مزايايى از قبيل معلومات فوق العاده، مهارت فنى، فرزندان خوب، درآمد مشروع بيشتر، پيشرفت تحصيلى يا نظاير اين ها بهره مند شده اند. عكس العمل مردم در برابر اين افراد مختلف است: | |||
- بعضى بى تفاوتند و مسأله برايشان خيلى عادى و بى اهميت است. | |||
- بعضى ديگر از نعمت و مكنتى كه ديگرى دارد خوشحال مى شوند و از اين كه كسى در رفاه به سر مى برد يا امتيازاتى دارد شاد مى گردند. | |||
برخى ديگر به فكر مى افتند كه چرا خود اين چنين امكاناتى ندارند، بنابراين با رقابت سازنده و مثبت - تلاش مى كنند كه خودشان هم پيشرفت كنند و آن چه را ندارند به دست آورند، بدون آن كه خواستار محروميت ديگران باشند. | |||
- اما عده اى ديگر نمى توانند رفاه ديگران را ببينند و همه چيز را براى خود مى خواهند. آنان از آسايش يا پيشرفت ديگران ناراحت مى شوند. خودخورى مى كنند و رنج خود را به صورت آزاردادن، بدگويى و كارشكنى ابراز مى كنند، يعنى به جاى آن كه بكوشند تا خودشان هم پيش روند، مى كوشند تا ديگران را ساقط كنند از ارزش بيندازند يا از پيشرفت باز دارند. اين واكنش اخير همان حسد است كه خصلتى ناپسند و نكوهيده است كه متأسفانه در ميان بسيارى از كودكان، نوجوانان، زنان و مردان ديده مى شود. حتى كسانى كه خود اعتبار و امكانات فراوانى دارند گاهى از پيشرفت ديگران رنج مى برند. حسد تا در عمل انسان بروز نكرده است تنها يك خصلت ناراحت كننده براى خود شخص حسود است كه در اندرون خود رنج مى برد، اما همين كه در عمل ظاهر شد آدمى را به گناه مى كشاند و در قالب اذيت، بدگويى، غيبت، تهمت و... نمودار مى گردد. حضرت صادق (ع) فرمود: | |||
«مردى كه در او سه خصلت باشد ايمان ندارد: حرص، حسد و بُزدلى.»<ref>. سفينة البحار، ج 1، ص 250.</ref> | |||
صفحه: 243 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
و نيز فرمود: | |||
«حسود بيش از آن كه به ديگران زيان برساند به خود ضرر مى زند.» | |||
«ريشۀ حسد كوردلى و درافتادن با فيض الهى است و اين ها دو بال كفرند.» | |||
«با حسد، آدمى در افسوس هميشگى فرو مى رود و به مهلكه اى مى افتد كه هيچ گاه از آن نجات نخواهد يافت.»<ref>. سفينة البحار، ج 1، ص 250.</ref> | |||
حضرت على (ع) فرمود: | |||
«كسى كه به تو حسد مى ورزد همين مجازات برايش بس است، كه هنگامى كه تو شادى او اندوهگين است.» | |||
«ستمگرى نديدم كه به ستمديده بيشتر شباهت داشته باشد، مگر حسود، چه حسود بيچاره گرفتار رنج هميشگى و دل ناآرام و غم مدام است.»<ref>. سفينة البحار، ج 1، ص 250.</ref> | |||
حسد در حقيقت نشانۀ چند نوع كمبود يا بيمارى است: | |||
1 - حسود خودخواه است و همه چيز را تنها براى خود مى خواهد. | |||
2 - كم ظرفيت و زبون است وگرنه در برابر مقام يا پيشرفت يا امتيازى كه ديگرى به دست آورده خود را اين چنين نمى باخت. | |||
3 - كوردل و كوته بين است، به همين جهت ديگران را نمى بيند، فكر نمى كند كه ديگران هم حقى دارند و بايد به جايى برسند. | |||
4 - متجاوز است، چه حاضر است به طرف ضربه بزند و حيثيت و آسايش او را به خطر بيندازد، تا به خيال خود عقدۀ كمبودى را كه در خود مى يابد بگشايد. | |||
===== مبارزه با حسد ===== | |||
تلاش سازنده و مثبت در راه كسب فضايل و امتيازات، وسيلۀ مؤثرى براى مبارزه با حسد است. كسى كه سرگرم فعاليت است كمتر حسرت ديگران را مى خورد و چه بسا كم كم ديد وسيع، مناعت طبع، بزرگوارى و دگربينى در او زنده شود، از پوستۀ محدود خود به در | |||
صفحه: 244 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
آيد، ديگران را هم به حساب آورد، خود را با انسان ها پيوند دهد، احساس نوع دوستى و خيرخواهى در او زنده شود، و نه تنها از راحت ديگران رنج نبرد بلكه حاضر شود خود رنجى را تحمل كند تا ديگران را به راحت رساند. | |||
===== حساسيت عليه نالايقان و تجاوزگران و مبارزه با آن ها حسد نيست ===== | |||
تاكنون دانستيم كه حسد آفت جان آدمى و نشان زبونى و تنگ نظرى و مايۀ رنج درونى او و سلب آسايش ديگران است و بايد با چنين آفتى مبارزه كرد. اما نبايد نفى حسد را بدان معنى بگيريم كه اگر كسى با تجاوز و ستم، حقى را از ديگران تصاحب كرد يا با ساخت و پاخت، بدون آن كه لياقت مقامى را داشته باشد آن مقام را اشغال كرد، يا بى جهت خود را برتر از ديگران جا زد، جلوى هر گونه اقدامى را كه براى احقاق حق و فرونشاندن ظلم و فريب انجام مى شود ببنديم و آن را نوعى حسد تلقى كنيم. نه اين مسألۀ ديگرى است. با زور و بى عدالتى و تبعيض و تجاوز - به هر شكلش كه باشد - بايد از راه هاى مؤثر و اصولى در افتاد وگرنه بى تفاوتى و سكوت در اين مورد خود گناهى بزرگ است. بنابراين اگر كسى را كه با بى عدالتى و زور به ثروت رسيده است به باد انتقاد بگيريم، حسد نيست. يا اگر مقام كسى را كه شايستگى آن را ندارد متزلزل كنيم حسد نيست. در برابر امتياز و مكنت نامشروعى كه اشخاص تصاحب مى كنند نبايد بى تفاوت ماند بلكه بايد تلاش كرد تا حق به حق دار برسد و ريشۀ ظلم كنده شود. | |||
صفحه: 245 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
=== راهى به سوى پيراستن جان از آلودگى ها: === | |||
==== اشاره ==== | |||
اصول تربيتى اسلامى در پى تزكيۀ آدمى، يعنى پيراستن جان او از اين آلودگى هاست. پيراستنى كه در جهت سازندگى باشد. البته مبارزه با آفت كار آسانى نيست، مخصوصاً اگر ريشه دوانده و به صورت عادت درآمده باشد. اما در انسان، اين موجود مرموز كه سرشار از نيروست، تغيير عادت هم امرى محال نيست، بلكه ممكن و عملى است، منتها بايد همۀ نيروها را در او بسيج و همۀ شرايط محيطى را برايش آماده كرد. | |||
قبل از هر چيز بايد از خود انسان و از جان و درونش مدد گرفت. براى اصلاح نفس و بارآوردن آن دو چيز اهميت دارد: يكى بينش صحيح، بينشى كه خواست او را دگرگون كند، و ديگر ارادۀ قوى و آهنين. بايد به ارادۀ آدمى پرداخت و در او جوششى درونى به وجود آورد تا بتواند تصميم بگيرد و دگرگونى ها به وجود آورد. اگر ارادۀ قوى با بينش صحيح همراه باشد، حركت اصلاحى آغاز مى شود. | |||
به گفتۀ قرآن: | |||
«... خداوند وضع مردم را تغيير نمى دهد تا خود در آن چه در خويشتن دارند تغيير دهند...»<ref>. سورۀ رعد - آيۀ 11.</ref> | |||
به همين جهت اسلام به خودآگاهى و ارادۀ نيرومند، نقش مهمى در كار اصلاح نفس مى دهد: | |||
حضرت صادق (ع) فرمود: | |||
«تو خود طبيب خويشتنى، دردت را مى شناسى و درمانت را هم اكنون ببين تا چه حد حاضرى براى خود به پا خيزى و به خود برسى.» | |||
صفحه: 246 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
و نيز فرمود: | |||
«آن كس كه چه در هنگام شوق، چه در هنگام ترس، چه در حال هوس، چه در حال خشم، چه در حال خشنودى، خويشتن دار باشد خدا بدنش را بر آتش دوزخ حرام مى كند.»<ref>. وسائل الشيعه، ج 6، ص 123.</ref> | |||
انسان خويشتن دار كه در هر حال بتواند درست فكر كند و درست تصميم بگيرد و در برابر احساس برافروخته، ميل و شهوت زودگذر يا عادتى كه در او ريشه كرده تسليم نشود، مى تواند از آفت ها محفوظ بماند و از آتش برهد. اسلام نمى گويد صرفاً تلقين كنيد يا چشم و گوش بسته كسى را به كار خيرى واداريد. مى گويد كارى كنيد كه خودآگاهى انسان جرقه زند، از درون بجوشد و تصميم بگيرد. كارى كنيد كه زنگارها زدوده شود، جهل و زبونى باقى نماند، سرمايۀ درونى بشكفد و به «خودِ» انسان، استقلال و شخصيتى داده شود كه بتواند خوب فكر كند و خوب تصميم بگيرد. حضرت صادق (ع) فرمود: | |||
«هركس كه نه از خود واعظى براى خويش دارد، نه از همنشين ارشادكننده اى برخوردار است، دشمن بر گردنش سوار خواهد شد.»<ref>. وسائل الشيعه، ج 6، ص 123.</ref> | |||
پس آزادى و عزت آدمى در گرو «انتقاد از خود» و داشتن اندرزگر درونى است. قرآن به «نفس لوّامه» يعنى آن انتقادگر درونى كه اگر كارش را خوب انجام دهد، راه خودسازى را براى انسان هموار مى كند، سوگند ياد مى كند و مى گويد: | |||
«لاٰ أُقْسِمُ بِيَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ. وَ لاٰ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اَللَّوّٰامَةِ.» يعنى «سوگند به روز رستاخيز. و سوگند به نفس انتقادگر.»<ref>. سورۀ قيامت - آيه هاى 1 و 2.</ref> | |||
آيات ديگر قرآن كه در زمينۀ خودسازى آمده نيز نشان مى دهد كه | |||
صفحه: 247 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
از نظر اين كتاب الهى، انتقاد از خود، يكى از پايه هاى اساسى خودسازى است. اسلام مى خواهد احساسات و عواطف انسان در اختيار او باشد و در خدمت او. در اين روايت كه از حضرت امام جعفر صادق (ع) مى باشد دقت كنيد: | |||
«قلب خود را به صورت همدم نكوكار و فرزند باوفايى درآور و علم و آگاهيت را به صورت پدرى كه قلب از آن پيروى كند، و آلودگى هاى نفسانى را دشمنى بشمار كه با آن مبارزه مى كنى.» | |||
==== تقوا ==== | |||
چنين انسانى داراى «تقوا»، يعنى «پروا» است، او «بند و بار» دارد، «بند و بارى» كه عشق به حق و حقيقت بر او نهاده است. او در عين «آزادگى» كامل، «بندۀ» حق است و همين «بندگى حق» و «عبوديت» اوست كه ضامن حفظ آزادى و آزادگى او از بندگى و بردگى ديگران است. او با هر كار و هر صحنه كه روبه رو شود، نخست به اين نكته مى انديشد كه آيا اين كار با رضاى حق سازگار است و مايۀ خشم او نيست. | |||
او نارضايتى و خشم هركس ديگر را مى تواند تحمل كند ولى نارضايى و خشم حق برايش قابل تحمل نيست. از هر كارى كه بيم آن رود كه مايۀ نارضايى و خشم او شود «مى پرهيزد». اين «پرهيز» و «پروا» و «بند و بار داشتن»، «تقوا» است. | |||
انسان باتقوا را نه با تهديد مى توان تسليم كرد و به گناه و زبونى كشاند، نه با تطميع؛ تطميع به زر يا شهوت يا رياست. نقش تقوا چنان حساس است كه قرآن آن را تنها ملاك و معيار ارزشيابى انسان ها شمرده است: | |||
«گرامى ترين شما انسان ها پيش خدا كسى است كه تقواى بيشترى داشته باشد.»<ref>. سورۀ حجرات، آيۀ 13.</ref> | |||
آرى تنها انسان پاك و مسلط بر خويشتن است كه كرامت دارد | |||
صفحه: 248 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
و كرامت بيشتر در سايۀ «تقواى» بيشتر به دست مى آيد. | |||
آيات و روايات اسلامى دربارۀ تقوا فراوانند و اينك براى نمونه ترجمۀ قسمتى از خطبۀ معروف حضرت على (ع) كه بنا به درخواست يكى از ياران پاكدلش، هَمّام، در زمينۀ تقوا ايراد فرمود، مى آوريم: | |||
«... پرهيزكاران اهل فضيلت ها هستند، گفتارشان راست است و لباس شان متوسط، راه رفتن شان با فروتنى است. از آن چه خدا برايشان حرام كرده است چشم مى پوشند. گوش هاى خود را بر شنيدن دانش سودمند مى گمارند. در هنگام گرفتارى و مصيبت بدان گونه اميدوارند كه در هنگام رفاه و آسودگى... خدا چندان در اعماق جانشان بزرگ جلوه كرده است كه هر چيز ديگر در نظرشان ناچيز است... | |||
انسان پرهيزكار در ديندارى پايدار و نيرومند و در عين نرمش دورانديش است. ايمانش محكم و با يقين همراه است. به دانش اندوزى شوق مى ورزد... در حال بى نيازى ميانه رو است. در عبادت خدا خشوع دارد، حتى در حال تنگ دستى هم آراسته است. در سختى شكيباست. در جستجوى روزى حلال است و در راه هدايت پرنشاط. از طمع سخت مى پرهيزد... خواهش هاى ناروا در او مرده و خشم خود را فرو خورده است. همه به خير او اميدوار و از شرّش در امانند... ناسزا نمى گويد، گفتارى نرم و ملايم دارد. كار ناپسند از او ديده نمى شود، آن چه ديده مى شود همه پسنديده است. در اضطراب ها آرامش خود را از دست نمى دهد. در آسايش سپاس گزار است. اگر كسى را دوست داشته باشد به خاطر او به گناه نمى افتد... با نام گذارى هاى زشت و نسبت هاى ناروا ديگران را ناراحت نمى كند. به همسايه آسيب نمى رساند. خودش را به زحمت مى اندازد اما مردم از دست او در آسايش اند. خود را به خاطر سعادت آخرت به رنج و تلاش مى اندازد اما مردم را از دست خود آسوده مى گذارد. اگر از كسى دورى مى كند به خاطر | |||
صفحه: 249 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
وارستگى است و اگر با كسى نزديك مى شود براى مهر و محبت است، نه دوريش از روى تكبر و خودخواهى است، نه نزديك شدنش به خاطر فريب و كلاه گذارى...»<ref>. نهج البلاغه، قسمتى از خطبۀ 191.</ref> | |||
==== تقويت اراده ==== | |||
در بحث هاى پيش به اين نتيجه رسيديم كه انسان در حركت تكاملى اش قبل از هر چيز بايد از درون خويش نيرو بگيرد. شكفتگى نيروهاى درونى يك انسان به دو چيز بستگى فراوان دارد، يكى به قدرت اراده، ديگر به خودآگاهى و روشن بينى. | |||
براى تقويت اراده بايد از ورزش ها و تمرين هاى مناسب استفاده كرد. يكى از نقش هاى ارزنده و مؤثر تكاليفى كه در هر مكتب و مرام بر عهدۀ انسان ها گذارده شده همين است كه آن ها را به صورت افرادى متعهد درمى آورد و در آن ها نوعى عادت ريشه دار به رعايت اصول و ضوابط درست زندگى پديد مى آورد كه پشتوانۀ ارزنده اى براى ارادۀ آن هاست تا در برابر خودخواهى ها، هوسرانى ها و گرايش به بى بند و بارى مقاومت كنند و تسليم نگردند. در اسلام هم خواندن نمازهاى روزانه در پنج وقت و مراقبت از پاكى لباس و بدن و غصبى نبودن لباس و مكان و رعايت قبله و وقت و غيره يا روزه دارى و داشتن يك برنامۀ مخصوص در مدت يك ماه، به آدمى احساس مسئوليت، عادت به نظم در زندگى و نيروى پايدارى مى دهد. | |||
==== رابطۀ روزه با تقويت اراده ==== | |||
قبلاً دانسته ايم كه بر همۀ مردان و زنان مسلمان كه واجد شرايط تكليف باشند و مسافر و بيمار يا پير و از كار افتاده و مانند آن نباشند، واجب است كه در ماه رمضان روزه بگيرند، يعنى همه روزه از سپيده دم تا شامگاه از خوردن و آشاميدن، آميزش جنسى و ديگر مبطلات روزه خوددارى نمايند. اين پايدارى در برابر قسمتى از خواست هاى نفسانى به صورت تحمل گرسنگى و تشنگى و مقاومت در برابر نياز جنسى، باعث | |||
صفحه: 250 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
برانگيختن و بيدار كردن نيروهاى ناشكفتۀ درونى و تمرينى در راه مهار كردن خويشتن است كه در برخورد با عوامل طغيان هوس و شهوت يا خودخواهى و غضب، بر خود مسلط باشد و به آسانى تسليم عوامل انحراف نگردد. | |||
انسان ها هميشه در معرض خواست هاى گمراه كننده اند. حرام خوارى، آلودگى جنسى، هوس بازى، تسليم در برابر تطميع و غيره. چه بسيار حرص و آزها كه گل مى كند، و شهواتى كه برافروخته مى شود، و تمايلاتى كه زبانه مى كشد و آدمى را در كام خود فرو مى كشد و حيثيت و شرافت انسان را مى بلعد، مگر اين كه انسان با افزايش قدرت استقامت و خوددارى در خود، بتواند در برابر همه شررى، خودى نشان دهد و با هر جذبه مجذوب نگردد و به هر ندا پاسخ نگويد. در هنگام طغيان يك هوس نامشروع، به خويشتن برگردد. عقل خود را به كار اندازد. آينده را بنگرد و نتيجۀ نهايى را در نظر گيرد كه مبادا فداى يك خواست زودگذر شود. | |||
براى به دست آوردن اين قدرتِ مقاومت بايد در مواردى با خواست ها و لذات نفس درافتاد تا كم كم براى آدمى زمينۀ مقاومت را فراهم سازد. روزه مى تواند بدين منظور كمك شايانى كند و آدمى را مقاوم بار آورد. قرآن از اين نقش خلاق روزه چنين ياد مى كند: | |||
«اى مردم باايمان، روزه بر شما واجب شد، همان گونه كه بر آنان كه پيش از شما بودند واجب شده بود، باشد كه در اثر روزه تقوا پيدا كنيد (و در برابر گناهان و لغزش ها پايدار باشيد.)»<ref>. سورۀ بقره - آيۀ 183.</ref> | |||
==== توبه؛ بازگشت به راه حق ==== | |||
انسان گنه كار با گناه آلوده مى شود و آمادۀ سقوط و پستى مى گردد ولى همين انسان گناهكار مى تواند با گنه كارى و خطاى خويش به مبارزه برخيزد. اين خود او بوده است كه تاكنون كار ناشايستى انجام داده و اين خود اوست كه بايد بر ترك آن تصميم بگيرد و در خود دگرگونى به وجود آورد. | |||
صفحه: 251 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
در وجود آدمى قدرت بازگشت به راه حق، راه پاكى و صفا وجود دارد. خدا نيز راه بازگشت را به روى او باز گذارده و هيچ گاه انسان گنه كار را از درگاه خود محروم نساخته است. اين دعوت مهرپرور خدا هميشه هست كه: | |||
«بگو، اى بندگان من كه (در اثر كارهاى ناروا) به خود ستم كرده ايد، از رحمت خدا نااميد نباشيد، خدا همۀ گناهانى را (كه از روى غفلت) انجام داده (و اينك از آن به راستى بازگشت كرده ايد مى آمرزد)، به راستى خدا آمرزشگر و مهربان است.»<ref>. سورۀ زمر - آيۀ 52.</ref> | |||
دعوت به توبه و امكان آن مايۀ اميد است، اميدى حركت آفرين كه آدمى را به سوى بازگشت و اصلاح هر چه زودتر خويش تحريك كند، نه اميدى تنبلى زا و سست كننده. برخى چنين مى انگارند كه چون راه توبه باز است، آدمى مى تواند تا هر مدت كه بخواهد در گناه غوطه ور بماند تا سرانجام فرصتى براى توبه پيدا كند. اگر چنين باشد وعدۀ پذيرش توبه در واقع كمكى است به ادامۀ گناه و غرق شدن در آن. غافل از اين كه آدمى هر چه بيشتر به گناه عادت كند، قدرت تصميم در او ضعيف تر مى شود و روحش تاريكتر و آلوده تر مى گردد، در نتيجه اصلا فكر بازگشت در او مى ميرد. وانگهى، از كجا معلوم كه فرصتى براى بازگشت بماند، چون اجل هركس روشن نيست و كسى چه مى داند تا كى زنده خواهد بود و در آينده در چه شرايطى قرار خواهد گرفت. | |||
توبۀ واقعى اين است كه انسان به راستى از كارى كه كرده شرمنده و پشيمان شود و در صدد درمان خود باشد. اين درمان بايد هر چه زودتر عملى شود، عيناً مانند بيمارى كه گرفتار مسموميت يا حملۀ نوعى ميكروب شده است - و بايد از درمانى كه براى مبارزه با مسموميت وجود دارد يا دارويى كه براى مبارزه با ميكروب آماده شده، هر چه زودتر استفاده كند تا از خطر مرگ جلوگيرى شود و الا اگر بيمار با اطمينان به اين كه يك نوع | |||
صفحه: 252 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
راه درمان وجود دارد، امروز و فردا كند، معلوم است كه بيماريش ريشه دار مى شود و كار بدانجا مى كشد كه ديگر هيچ نوع درمان به حال او سودمند نيفتد. | |||
رسول گرامى اسلام (ص) فرمود: | |||
«هر دردى درمانى دارد، و درمان گناهان توبه است.» | |||
حضرت صادق (ع) فرمود: | |||
«همين كه بندۀ مؤمنى گناهى كرد، خدا به او هفت ساعت مهلت مى دهد. اگر آمرزش طلبيد و توبه كرد، اين گناه بر او نوشته نمى شود، و اگر اين ساعت ها سرآمد و بازگشت نكرد، اين زشتكارى به نام او ثبت خواهد شد.» | |||
از پيامبر اكرم (ص) سؤال شد، بندگان خوب پروردگار چه كسانى هستند؟ فرمود: | |||
«آنان كه وقتى كار نيكى مى كنند خوشحال مى شوند، و اگر كار بدى كنند آمرزش مى خواهند و توبه مى كنند. اگر كسى به آن ها خدمتى كرد سپاسگزارى مى كنند. اگر گرفتار شدند صبر مى كنند و اگر بر كسى خشم گرفتند از او درمى گذرند.» | |||
احساس پشيمانى در برابر گناه نشانۀ آن است كه در آدمى هنوز ايمان وجود دارد، چون در برابر كارهاى خوب و بد بى تفاوت نيست، از كار نيك به وجد مى آيد و از كار ناپسند نگران و ناراحت مى شود. در اين صورت روشن است كه در ريشۀ جانش مايه اى و كششى است كه مى تواند سرمايۀ اصلاح او باشد. حضرت صادق (ع) فرمود: | |||
«هركس از كار نيكش شادمان و خوشحال گردد و از كار بدش دل آزرده و ناراحت، اين چنين كسى مؤمن است.» | |||
همين وجدان بيدار انگيزه اى است براى به راه آوردن آدمى و جلوگيرى از بى بند و بار شدن او. | |||
صفحه: 253 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
حضرت على (ع) فرمود: | |||
«پشيمانى از كار بد آدمى را وادار مى كند تا آن كار را ترك كند.» | |||
امام صادق (ع) فرمود: | |||
«هيچ بندۀ خدايى نيست كه گناهى انجام دهد و جداً از آن كار پشيمان شود، جز اين كه خدا او را مى آمرزد، پيش از آن كه استغفار كند.» | |||
گاهى از اين حالت شرمندگى وجدانى به «حيا» تعبير مى كنند، آن حيايى كه اسلام موجب كمال آدمى مى داند. امام سجاد (ع) فرمود: | |||
«چهار چيز است كه اگر در كسى باشد ايمانش كامل و گناهش پاك مى شود: | |||
- به تعهدى كه در برابر مردم كرده وفادار باشد. | |||
- زبانش با مردم راستگو باشد. | |||
- از هر كار كه پيش خدا و مردم زشت است حيا كند. | |||
- با خانواده اش خوش خو و خوش رفتار باشد.» | |||
در روايات اسلامى از زبور حضرت داوود (ع) چنين نقل شده است كه خداوند فرمود: | |||
«اى داوود، آن چه مى گويم گوش كن كه حق مى گويم. مى گويم: هركس پيش من آيد و از نافرمانى هايى كه از من كرده است شرمنده باشد و حيا كند، من او را مى آمرزم و بر آنان كه گناهانش را حفظ كرده اند فراموشى مى افكنم.» | |||
به همين دليل، هر چه آدمى از تظاهر به گناه خوددارى كند، بار گناهش سبك تر است، زيرا هم نشانۀ آن است كه او يك نوع شرم و حيا از كار زشت دارد، هم با گناه پنهان خود مايۀ شيوع گناهان در بين ديگران نشده است. البته پشيمانى از گناه بايد واقعى باشد، بدان گونه كه آدمى را مصمم به ترك گناه كند. | |||
صفحه: 254 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
امام باقر (ع) فرمود: | |||
«آن كس كه از گناه خويش توبه كند، مانند كسى است كه گناه نكرده باشد اما آن كس كه استغفار كند ولى باز هم از گناه خود دست برندارد همانند كسى است كه خود را مسخره كند.» | |||
و نيز از امام صادق (ع) دربارۀ تفسير آيۀ «يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اَللّٰهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» سؤال كردند، فرمود: | |||
«توبۀ نصوح آن است كه كسى از گناه خويش توبه كند و ديگر مرتكب آن نشود.» | |||
صفحه: 255 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
=== عواطف و نقش خلاق آن ها در زندگى انسان: === | |||
==== اشاره ==== | |||
در انسان در برخورد با عوامل محيطى گاهى حالتى انفعالى پيدا مى شود كه «عاطفه» نام دارد، از قبيل بيم و اميد، مهر و كين و... | |||
اين حالات انفعالى در زندگى انسان نقش بسيار مؤثرى دارند. به زندگى هيجان، طروات و شادابى خاصى مى بخشند و از يكنواختى كسل كنندۀ زندگى جلوگيرى مى كنند و گذشته از اين ها، انگيزۀ نيرومندى براى بسيارى از جنب و جوش هاى خلاق آدمى هستند و گاهى ارادۀ او را بر تلاش و عمل چنان تحريك مى كنند كه هيچ عاملى نمى تواند در برابر آن بايستد. تلاش هاى ناشى از عواطف با گرمى و قاطعيت سرشارى همراه است، گرمى و قاطعيتى كه انسان را به فداكارى و تحمل رنج و شكنجه تشويق مى كند و در راه رسيدن به مقصود مشكلات را بر او آسان مى سازد، به طورى كه سختى ها را با شادابى و نشاط تحمل مى كند و در سخت ترين شرايط نوعى گشاده رويى دلپذير در چهرۀ او نمايان است. گويى او از تحمل اين سختى ها لذت مى برد. نمونه هاى جالب و جذاب اين عواطف در زندگى ما فراوانند. يك مادر واقعى و باعاطفه، شب هاى پى درپى ساعت ها بيدار مى نشيند و بى خوابى را با لذت و شادابى تحمل مى كند تا از نوزاد خود مراقبت نمايد. يك فرزند باوفا از خدمت به پدر و مادر لذت مى برد و در اين راه از هيچ گونه جانفشانى دريغ نمى ورزد. يك زن و شوهر دلسوز در راه تأمين وسايل رفاه و خوشبختى يكديگر با دلى سرشار از عشق و شور و نشاط مى كوشند و اگر خطرى كانون گرم خانوادگى آن ها را تهديد كند با شجاعتى در خور تحسين به مبارزۀ با آن مى پردازند. يك مسلمان دلير در راه دفاع از سرزمين اسلام جانبازى مى كند و در اين راه از هيچ چيز نمى هراسد و غيره. در همۀ اين موارد انگيزۀ انسان بر كار و تلاشى كه مى كند عاطفۀ نيرومندى | |||
صفحه: 256 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
است كه غالباً بر عقل حسابگر چيره مى شود و انسان را به كارها و فداكارى هايى وا مى دارد كه عقل حسابگر و مصلحت انديش هرگز اجازه نمى دهد به آن ها دست زند. | |||
==== عاطفۀ حقيقى، نه عاطفۀ مصنوعى و مصلحتى ==== | |||
عاطفۀ انسان در مواردى كه به خواسته هاى شخصى او مربوط مى شود صددرصد طبيعى است. آن جا كه آدمى از برخورد با يك حادثۀ تلخ، محروميت زا و خسارت بار، اندوهگين مى شود، يا در برخورد با يك جريان شيرين، موفقيت آور و ثمربخش شاد مى گردد و به وجد درمى آيد، رنج و شادى، مهر و كين و رغبت و نفرتش صددرصد طبيعى است. | |||
آن جا كه به فرزندش، به پدر يا مادرش، به همسرش، به برادر يا خواهرش آسيبى وارد آيد چطور؟ در اين موارد هم انسان معمولا متأثر و اندوهگين مى شود، ولى جهت و آهنگ اين تأثر و اندوه در همۀ افراد و جامعه ها يكسان نيست. | |||
در برخى از افراد اين تأثر و اندوه ناشى از يك نوع وابستگى اصيل و حقيقى است كه انسان ميان خود و فرزندان، پدر و مادر، همسر، خواهر و برادر يا دوستانش مى يابد. اين وابستگى آن قدر مايه دار و اصيل است كه گويى حادثه اى كه براى فرزندش روى داده، براى خود او رخ داده و آسيبى كه به فرزند او رسيده، به خود او رسيده است. در اين جا باز با يك عاطفۀ اصيل و حقيقى سروكار داريم. ولى در برخى از افراد وضع اين طور نيست. علاقۀ آن ها به پدر، مادر، فرزند، همسر، برادر، خواهر، خويشان و بستگان يا دوستان و آشنايان به خاطر آن است كه از آن ها به شكلى بهرۀ شخصى مى برند. پدر را دوست دارد، چون به او پول مى دهد و وسايل زندگى او را تأمين مى كند. مادر را دوست دارد، چون به كارهاى او مى رسد يا هنگام بيمارى از او پرستارى مى كند. فرزندان را دوست دارد، چون با آن ها مأنوس مى شود و عامل رفع تنهايى او هستند يا اميد دارد كه در روزهاى سختى و از كارافتادگى به درد او بخورند. همسر را دوست دارد، چون وسيلۀ كاميابى او يا سروسامان دادن به زندگى | |||
صفحه: 257 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
داخلى او يا تأمين نيازهاى اقتصادى و اجتماعى اوست. در همۀ اين موارد محبتى كه انسان نسبت به ديگران نشان مى دهد، يك محبت واقعى نيست. در روح او يك حالت عاطفى واقعى، با آن گرمى و دل انگيزى كه در مهر پاك مادر و پدر از آن ياد كرديم، وجود ندارد. اگر رنجى كه متوجه پدر يا مادر يا همسر شده، براى او زيانى نداشته باشد واقعاً دچار ناراحتى نمى شود. پدر و مادر، بستگان و دوستان را تاوقتى دوست دارد كه براى او سودى دارند. اگر روزى رسيد كه آن ها ديگر به درد او نخورند برايش از بيگانه هم بيگانه تر خواهند شد. سال ها مى گذرد، بى آن كه از پدر و مادر يا بستگان و دوستانش يادى كند و سراغى گيرد. اين همان اخلاق بى روح مادى ماشينى است. | |||
در اخلاق ماشينى مادى، محبت به ديگران و دوست داشتن آن ها اصالتى ندارد، ابزارى است براى سامان دادن به زندگى شخصى و تنظيم مناسبات «خود» با «ديگران»، براساس جلب هر چه بيشتر منافع شخصى. بايد با مردم دوستانه رفتار كنيم. آداب و رسوم مورد علاقۀ آن ها را رعايت نماييم. با ديگران به گرمى صحبت كنيم، هميشه لبخندى بر لب داشته باشيم، دست آن ها را به گرمى بفشاريم. ادب و فروتنى به خرج دهيم. در معاشرت اصول و آداب را رعايت نماييم، ولى براى چه؟ براى اين كه موقعيت اجتماعى خودمان را بهتر نگه داريم، براى اين كه از يارى و همكارى آن ها در جهت تأمين خواسته هاى خودمان بيشتر برخوردار باشيم، نه براى اين كه آن ها را به راستى دوست داريم، دوستى همنوع، و از شادى آن ها لذت مى بريم. اين نوع اخلاق به حق نوعى استثمار است، نظير خدماتى است كه در جامعه هاى صنعتى به كارگر مى شود، اما نه براى احترام واقعى به حقوق او، به انسانيت او و خانوادۀ او، بلكه براى كار كشيدن هر چه بيشتر و سودده تر از او. مدير مؤسسه اى را در نظر آوريد كه با كاركنان مؤسسه اش با محبت رفتار مى كند، با آن ها گرم مى گيرد، به آن ها اضافه كار و اضافه دستمزد مى دهد، اگر بيمار شدند از آن ها عيادت مى كند و به كمك آن ها مى شتابد، اما نه براى خدا و نه براى انسان دوستى و احترام به حقوق و عدل و مساوات، بلكه صرفاً براى اين كه نظر آن ها | |||
صفحه: 258 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
را به خود جلب كند و به قول معروف «آن ها را براى خود نگه دارد». | |||
در اين گونه موارد انسان هاى ديگر براى خودشان مطرح نيستند، يعنى براى اين كه آن ها هم انسانند و بايد خوب زندگى كنند، بلكه براى آن مورد توجه و عنايت و محبت قرار گرفته اند كه «بيشتر به درد من» بخورند، يعنى باز هم جلوه اى ديگر از همان «خودخواهى و خودپرستى» ننگين. اين «من» هستم كه مى خواهم در كار خودم موفق باشم، مدير لايقى به حساب آيم و بابت اين مديريت بيشتر حقوق بگيرم. يا اگر مدير مؤسسه اى هستم كه خودم به وجود آورده ام، از سود بيشتر برخوردار گردم، از اين رو به «روابط حسنه» ميان خود و كاركنان مؤسسه اهميت مى دهم. | |||
در اين وضع واكنش كاركنان مؤسسه هم چيزى خواهد بود از همين قبيل. آن ها هم در برخورد با مدير، ادبى و تواضعى مصنوعى نشان مى دهند، همراه با محبتى مصنوعى تر، اما در اعماق روحشان كم ترين محبتى نسبت به اين مدير به اصطلاح لايق ندارند. با او خوش و بشى مصنوعى مى كنند و در برابر هر خوش و بش مصنوعى توقع پاداشى تازه دارند. | |||
اين گونه زيربناى روابط اجتماعى به كلى مردود است، چون باز هم «من خودبين و خودخواه» محور همه چيز شده است. «من خودپرستى» كه اگر روزى برسد كه ديگر منافع او از راه محبت به ديگران تأمين نشود بلكه از راه بى اعتنايى و حتى ظلم و ستم به آن ها تأمين شود، ديگر عاطفه اش گل نمى كند و در دلش مهرى نسبت به آنان به جنب و جوش درنمى آيد، بلكه ظلم و ستم و خشونت دستورالعمل زندگى او مى گردد. | |||
در عصر خودمان ملت هايى را مى بينيد كه به داشتن اخلاق عالى و روابط عادلانۀ انسانى در ميان خود معروف هستند و زندگى ظاهرى آن ها نمايشگر اخلاق و تربيتى پيشرفته است. اما همين انسان هاى به اصطلاح اخلاقى را مى بينيد كه هر جا استفاده از منابع طبيعى ديگران يا به دست آوردن بازار فروش براى فرآورده هاى صنعتى شان ايجاب كند مردم سرزمين هاى ديگر را تحت فشار قرار مى | |||
صفحه: 259 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
دهند، جنگ هاى خونين به راه مى اندازند، ويرانى ها مى كنند و به آدم كشى ها و جنايت هاى هولناك دست مى زنند، چون محور واقعى عواطف و انگيزۀ اصلى دوستى ها و دشمنى هاى اينان چيزى جز «خود و منافع شخصى خود» نيست. همين ملت ها را مى بينيد كه پس از يك جنگ وحشيانه، باز نقاب عوض مى كنند، چهرۀ دلسوزى به خود مى گيرند، به ترميم خرابى هاى جنگ دست مى زنند و گروه هاى عمران و خدمت مى فرستند. اما اين خدمت آن ها در حقيقت متمم همان جنگ آن هاست. حتى اگر مواد غذايى براى سير كردن گرسنگان يك سرزمين مى فرستند، به راستى از روى انسان دوستى بى شائبه نيست بلكه نظير سوختى است كه به ماشين مولد نيروى يك كارخانه مى دهند تا چرخ هاى كارخانه را به حركت درآورد و هر چه بيشتر براى آن ها كالا ايجاد كند. | |||
==== اسلام خواستار عواطف پاك حقيقى است ==== | |||
از نظر اسلام آن گونه عواطف مصنوعى كه شرحش را باز گفتيم، نمى تواند عاطفۀ انسانى و اسلامى شمرده شود. مردى نزد پيغمبر (ص) آمد و درخواست كرد كه آن حضرت به او روشى ياد دهد كه به بهشت برود. فرمود: «هر چه را دوست دارى كه مردم نسبت به تو روا دارند، تو هم نسبت به آنان روا دار و هر چه بر خود نمى پسندى بر ديگران هم مپسند.» | |||
بنابراين در بينش تربيتى اسلام، «من» با همۀ جلوه اى كه در ژرفاى درونم دارد، همان گونه است كه «او» و «تو». يعنى انسان نبايد تنها «خود» را ببيند و ديگران را در خدمت خويش بنگارد، بلكه «ديگران» را با هيچ تفاوت به «جاى خود» ملاحظه كند و اين مبتنى بر فلسفۀ «مساوات» اسلامى است كه در آن «انسان ها همه برابرند» و بنابراين هركس بايد خود را به جاى ديگران ببيند نه در رأس همه و محور براى هر چيز، و تافتۀ جدابافته. رسول خدا (ص) مى فرمايد: | |||
«برترين كارها آن است كه در مقايسۀ ديگران نسبت به خويش جانب انصاف را رعايت | |||
صفحه: 260 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
كنى. با برادر دينى خود اصل برابرى را اجرا نمايى و در هر حال به ياد خدا باشى.» | |||
اين خصلت بزرگ ملاك ايمان و مايۀ شرف و عزت انسان و جامعۀ انسانى است. چنانچه آن حضرت فرمود: | |||
«بدانيد هر كه بين مردم و خودش انصاف و عدالت را رعايت كند، خدا بر او چيزى جز عزت و كرامت نخواهد افزود. هركس در زمينۀ مالش با نيازمندان همبستگى و برابرى را رعايت كند و خود را ميزان رفتار خود با ديگران قرار دهد، اين چنين شخصى مؤمن واقعى است.» | |||
پس آدمى همان طور كه دوست دارد خود او بين مردم محترم باشد، ديگران به او راست بگويند، نسبت به او وفادار باشند، به او كمك كنند، حق او را رعايت كنند، مؤدب و متواضع باشند، پس او هم بايد نسبت به ديگران همين گونه رفتار كند و به آنان راست بگويد، مؤدب باشد، وفادار و خدمت گزار باشد و حق ديگران را رعايت كند، زيرا ميان او و ديگران واقعاً جدايى نيست. در برابر، همان طور كه دوست ندارد، به او ناسزا گويند، از او بدگويى كنند، به او اهانت نمايند، او را متهم كنند، حقش را پايمال سازند، راه پيشرفتش را ببندند و به او تكبر و خودفروشى كنند، خود او هم بايد نسبت به ديگران چنين رفتارهايى نداشته باشد و از هرگونه تجاوز دست بردارد، زيرا ديگران هم چون او انسانند و بايد رنج و ناراحتى آنان به راستى مايۀ رنج و ناراحتى او باشد. | |||
==== نوع دوستى ==== | |||
از امام باقر (ع) پرسيدند، مقصود از اين گفتار خداى بزرگ كه مى فرمايد: وَ قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً چيست؟ فرمود: | |||
«بهترين چيزى كه دوست داريد مردم به شما بگويند، شما هم به آنان بگوييد.»<ref>. وسايل الشيعه، ج 2، ص 163.</ref> | |||
صفحه: 261 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
در معيارهاى تربيتى اسلام خوانديم كه هر چه مردم را به خدا نزديك كند و محبت و رضاى الهى را جلب نمايد، رفتار اخلاقى محسوب مى شود. اكنون در اين روايت كه از رسول خدا (ص) نقل شده است دقت كنيد. از پيامبر خدا (ص) پرسيدند: مَنْ اَحَبَ النّاسِ اِلى اللهِ، يعنى: «چه كسى پيش خدا از همه محبوبتر است؟» | |||
فرمود: | |||
«اَنْفَعُ الناسِ لِلناسِ» يعنى «آن كس كه نفعش به جامعه بيشتر برسد.»<ref>. همان.</ref> | |||
بنابراين مفيد بودن به حال انسان ها و خدمت به جامعه مايۀ نزديكى به خداست. گفتار ديگرى در همين زمينه از پيامبر گرامى اسلام آمده است كه بايد به عنوان يك اصل تربيتى در روابط اجتماعى اسلام معرفى گردد: | |||
«خلق خدا عائلۀ خدا هستند، بنابراين محبوب ترين خلق خدا پيش خدا كسى است كه به عائلۀ خدا نفع برساند و خاندانى را شاد كند.»<ref>. همان.</ref> | |||
با دقت به اين گونه تعبيرات اسلامى مى بينيم كه اصولا محور عواطف اجتماعى از «خود» گذشته و به «ناس» (مردم) رسيده است، منتها با پشتوانه و مايه اى ريشه دار و شكوهمند يعنى «خدا». يعنى چون همۀ مردم بندگان يك خدا و آفريده و دست پروردۀ يك پروردگارند و در سايۀ رحمت او زندگى مى كنند بنابراين همه برابرند و بايد يكديگر را به جاى خود ببينند و به هم خدمت كنند. با توجه به زيربناى توحيد اسلامى بايد هدف همۀ فعاليت ها و بيم و اميدها و تكيه گاه ها «خدا» باشد. براى رسيدن به فيض و رضاى خدا بايد به «خلق خدا» خدمت كرد. به اين ترتيب، انسان سازى اسلام پايۀ صفا و صميميت و صداقت در خدمت را مى ريزد. خدمت به مردم و حسن رفتار با آن ها ممكن است صرفاً به خاطر مردم دوستى باشد، ولى در اين صورت، اگر از اين مردم بى مهرى و بى وفايى ديده شود، خودبه خود شوق به خدمت در آدمى فرو مى نشيند، اما اگر براى خدا باشد، همۀ توجه ما به آن خواهد بود كه رضا و عنايت خداوند جلب شود. به همين جهت است | |||
صفحه: 262 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
كه انسانِ اسلام عاشق خدمت به انسان هاى ديگر است. او هر خدمتى از دستش برآيد با شوق و رغبت انجام مى دهد خواه ديگران بدانند يا ندانند و از او قدردانى بكنند يا نكنند. او گاهى ترجيح مى دهد خدمتى را پنهانى به انجام رساند، مبادا كارش به ريا و خودنمايى آلوده گردد يا كسى كه به او خدمت كرده در خود احساس حقارت كند. خدمت او خدمتى است صادقانه، از روى محبت قلبى نسبت به مردم و عشق درونى نسبت به خدا. او در راه نجات جامعه فداكارى و جانبازى مى كند، وقت و امكانات ديگرش را در خدمت محرومان قرار مى دهد و از اين گذشت و فداكارى صادقانه لذت مى برد، چون همه را براى خدا مى كند، خدايى كه از نيت او آگاه است، چه پنهان، چه آشكار. | |||
بنابراين انسانِ اسلام انسانى است نوع دوست، آن هم در سطحى بسيار عالى و با زيربنايى بسيار ارزنده، زيربنايى كه به نوع دوستى او آهنگى بس پاك و صادقانه مى دهد و پيوندى عالى و استوار ميان او و ديگران به وجود مى آورد. | |||
==== عواطف خانوادگى ==== | |||
علاوه بر نوع دوستى كه عاطفه اى است عمومى با قلمروى وسيع و دل هر انسان را با همۀ همنوعانش پيوند مى دهد، هر انسانى به طور طبيعى نسبت به پدر و مادر، فرزندان، خواهران و برادرانش و در درجۀ بعد نسبت به بستگان نزديك ديگرش، در خود عاطفه اى خاص احساس مى كند؛ عاطفه اى كه خودبه خود پيوندى قوى تر در قلمروى محدودتر به شمار مى رود. اين عاطفه ريشه هاى طبيعى دارد و يكى از نمونه هاى جالب آن عاطفه و مهر مادر نسبت به كودك است. تربيت اسلامى روى اين عاطفۀ سازنده سخت تكيه كرده و همواره كوشيده است آن را تقويت و در جهت صحيح هدايت كند. يكى از ياران امام صادق (ع) از آن حضرت پرسيد: چه كارهايى فضيلت بيشتر دارد؟ | |||
صفحه: 263 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
آن حضرت فرمود: | |||
«نماز خواندن به وقت، نيكى به پدر و مادر و جهاد در راه خدا.»<ref>. روايات اين بحث از اصول كافى، ج 2، ص 157 تا 161 نقل شده است.</ref> | |||
يكى ديگر از ياران آن حضرت مى گويد: | |||
«روزى به آن حضرت گفتم، پسرم اسماعيل با من خيلى خوش رفتار است. آن حضرت فرمود: من قبلاً هم او را دوست مى داشتم اما حال محبتم نسبت به او زيادتر شد. بعد فرمود، روزى خواهر رضاعى پيغمبر (ص) پيش وى آمد، همين كه پيغمبر او را ديد خوشحال شد. فرشى مخصوص برايش پهن كرد و او را روى آن نشانيد و با او به گفتگويى گرم پرداخت تا سرانجام خواهرش برخاست و خداحافظى كرد و رفت. چيزى نگذشت كه برادر همان زن وارد شد. پيغمبر (ص) نسبت به او چنان رفتارى نكرد و آن همه محبت و احترام ننمود. ياران پيغمبر كه اين وضعيت را ديدند پرسيدند: چرا با خواهرت آن چنان گرم و صميمانه رفتار كردى و با اين چنين نكردى؟! فرمود: خواهرم نسبت به پدر و مادرش بيشتر نيكى مى كند، از اين رو پيش من احترام و شرافت بيشترى دارد.» | |||
روايت ديگرى آمده كه از امام صادق (ع) پرسيدند خداوند در قرآن مجيد فرموده است: «وَ بِالْوالِدَينِ احْساناً» مقصود از اين احسان چيست؟ فرمود: | |||
«احسان آن است كه با آنان به نيكى مصاحبت كنى و اين كه آنان را وادار نكنى چيزى را كه احتياج دارند از تو درخواست كنند، هر چند اصولاً غنى باشند - يعنى همين كه احساس كردى به چيزى نياز دارند برايشان فراهم سازى. مگر چنين نيست كه خداوند مى فرمايد: هيچ گاه به نيكى نخواهيد رسيد تا از آن چه خود دوست داريد به ديگران انفاق كنيد.» | |||
در ادامه امام مى فرمايد: | |||
صفحه: 264 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
«اين كه خدا فرموده است: وَ اِخْفِضْ لَهُمٰا جَنٰاحَ اَلذُّلِّ مِنَ اَلرَّحْمَةِ، مقصود آن است كه حتى به تندى و خيره خيره به آن ها نگاه نكنى و با مهر و دلسوزى بر آنان نظر افكنى، و صداى خود را از صدايشان بلندتر ننمايى، و دستت را بالا دست آن ها قرار ندهى و پيشاپيش آنان راه نروى.» | |||
تفصيل حقوق و وظايف متقابل پدر و مادر و فرزندان را در بحث خانواده خواهيم ديد. اجمالا دامنۀ اين مسئوليت، تا مسائل مالى و حقوقى، نوع آميزش و معاشرت با آنان و رعايت ادب و احترام و صفا و محبت نسبت به آنان گسترده است، مخصوصاً در هنگام پيرى و ناتوانى پدر و مادر كه مسئوليت فرزندان بيشتر است. و پس از مرگ نيز نبايد اين پيوند گسيخته شود و از آنان غفلت گردد. حضرت صادق (ع) مى فرمود: | |||
«چه مانعى دارد كه هر يك از شما به پدر و مادر خود نيكى كند، خواه زنده باشند خواه مرده. از جانبشان نماز بخواند، صدقه بدهد، حج بكند، روزه بگيرد، تا خود وى هم به همان اندازه از آن كار ثواب ببرد. علاوه بر اين به خاطر پيوندى كه با پدر و مادر خويش برقرار كرده و نيكى كه به آنان نموده، خدايش خير فراوان عنايت فرمايد.» | |||
==== صلۀ رحم ==== | |||
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: | |||
«با خويشان خود پيوند داشته باشيد، هر چند به يك سلام كردن باشد. خداوند بزرگ مى فرمايد: خداى را پرهيزكار باشيد، آن خدايى كه دربارۀ او و دربارۀ خويشانتان مسئوليت داريد. خدا مراقب اعمال شماست.»<ref>. روايات مربوط به صلۀ رحم از اصول كافى، ج 2، ص 155 تا 157 نقل شده است.</ref> | |||
صفحه: 265 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
در قرآن در وصف مردم خردمند چنين آمده است: | |||
«... و آنان كه با هر چه خدا دستور داده با او پيوند داشته باشند، ارتباط برقرار مى كنند، و از خداى خود پروا دارند، و از نتيجۀ بدحساب خويش بيمناكند.»<ref>. سورۀ رعد - قسمتى از آيۀ 21.</ref> | |||
صلۀ رحم، در زندگى آدمى آثار ارزنده و سازنده اى دارد. حضرت باقر (ع) فرمود: | |||
«پيوند با خويشان اخلاق را نيكو مى كند، دست بخشش و احسان آدمى را مى گشايد، روان را پاك، روزى را زياد و عمر را طولانى مى كند.» | |||
روشن است كه صلۀ رحم هم جنبۀ محبت اخلاقى و گرم گرفتن دارد، هم خدمت مالى و احسان و هديه بردن و كمك كردن. اين گذشت ها مبارزه با خودخواهى و سودپرستى شخصى است كه اثر سازندگى و تهذيب نفس هم دارد. علاوه بر اين، وقتى آدمى به ديگران محبت كرد خود نيز رفته رفته مشمول محبت و خدمت آنان قرار خواهد گرفت و همين حمايت و كمك تسهيلات بيشترى براى رفاه و وسعت زندگى ايجاد مى كند به طورى كه روزى را زياد مى كند و عمر را طولانى مى نمايد. گذشته از اين، ممكن است افزايش عمر به دنبال صلۀ رحم يك نوع اثر معنوى باشد كه خداوند براى كارهاى نيك قرار داده است. | |||
از اين آثار دنيوى كه بگذريم اجر و ثواب آخرت هم براى آن هست. حضرت صادق (ع) فرمود: | |||
«پيوند برقرار كردن و نيكى كردن به خويشاوندان، حساب آخرت آدمى را آسان و او را از گناه حفظ مى كند.<ref>. معاشرت بيشتر با بستگان، دوستان و آشنايانى كه خود گنه كار نباشند، از جهات مختلف موجب پاك تر ماندن انسان از آلودگى هاست.</ref> بنابراين با خويشان پيوند و ارتباط برقرار كنيد. و با برادرانتان | |||
صفحه: 266 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
نيكى كنيد، هر چند به خوب سلام كردن و خوب جواب سلام دادن باشد.» | |||
و برعكس، قطع رحم كردن در رديف شكستن پيمان خدا و فساد در روى زمين و موجب زيان و خسارت است: | |||
«آنان كه پيمان خدا را پس از آن كه محكم شده است مى شكنند و با كسانى كه خدا دستور داده پيوند داشته باشند قطع رابطه مى كنند، و در زمين فساد و تباهى راه مى اندازند، اينان، آرى هم اينان زيانكارند.»<ref>. سورۀ بقره - آيۀ 27.</ref> | |||
==== محبت به همسايگان ==== | |||
جمعى كه در مجاورت يكديگر زندگى مى كنند نسبت به هم حق بيشترى پيدا مى كنند. درست است كه در اين جا پيوند طبيعى و خانوادگى وجود ندارد، اما همين كه نزديك يكديگر زندگى مى كنند، بيشتر يكديگر را ملاقات مى كنند و با هم آشنا مى گردند، خود آشنايى و سابقه داشتن ايجاد حق مى كند. به علاوه همسايگان به علت مجاورت در يك سلسله سود و زيان ها با يكديگر اشتراك دارند كه ديگران چنين نيستند. | |||
اگر افراد يك منزل جاروجنجال و سر و صداى زياد راه اندازند، يا آشغال و زبالۀ خانۀ خود را بيرون بريزند، يا برف بام و آب ناودان خود را در مسير رفت و آمد ديگران قرار دهند، يا معاشرت ها و اعمال نامطلوبى داشته باشند، روشن است كه بيش از همه، همسايگان اين منزل از اين اعمال ناروا آزار مى بينند. بنابراين، همين قرب جوار يك عده يا يك گروه، خانواده ها را به هم پيوند مى دهد و مسائل مشتركى براى آنان به وجود مى آورد. از اين رو، براى اين گروه به هم پيوسته وظايف و حقوق خاصى نسبت به يكديگر منظور شده است تا احساس مسئوليت بيشترى كنند و محيط مشترك زندگى را باصفا سازند. | |||
صفحه: 267 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
از تعليماتى كه حضرت فاطمه (ع) از پدر بزرگوارش، پيغمبر اكرم آموخت اين بود كه: | |||
«هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، همسايه اش را آزار ندهد. هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، ميهمانش را گرامى دارد. هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، سخن خوب بگويد وگرنه ساكت باشد.»<ref>. روايات اين بحث از اصول كافى، ج 2، ص 666 تا 669 نقل شده است.</ref> | |||
ملاحظه مى كنيد كه رعايت حق همسايگان چندان در اسلام مورد توجه است كه نشانۀ ايمان قرار داده شده است و اصولا ايمان واقعى بدون رعايت حق همسايه ممكن نيست. رسول اكرم (ص) فرمود: | |||
«به من ايمان نياورده است آن كه سير بخوابد و همسايه اش گرسنه باشد. خدا به مردم ديارى كه در بين آن ها كسى گرسنه بخوابد نظر لطف نمى كند.» | |||
مردى از انصار مدينه پيش پيغمبر (ص) آمد و گفت خانه اى در فلان محله خريده ام. همسايه اى كه از همه به من نزديك تر است آدم شايسته اى نيست، خيرى از او نمى بينم كه هيچ، از شرش هم در امان نيستم. پيغمبر اكرم دستور فرمود، حضرت على و سلمان و ابوذر و مرد ديگرى - كه راوى اين داستان مى گويد اسمش يادم نيست و گمان مى كنم مقداد بود - به مسجد بروند و با صداى هر چه رساتر فرياد كنند و به مردم بگويند: «آن كس كه همسايه اش از مزاحمت هايش در امان نباشد ايمان ندارد.» آنان رفتند و سه مرتبه اين مطلب را گفتند. سپس پيامبر با دستش اشاره فرمود و گفت، ساكنان چهل خانه از چهار سو، همسايه شمرده مى شوند. | |||
صفحه: 268 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
بنابراين نمى توان اين دستورهاى اخلاقى و تربيتى اسلام را در حاشيۀ ساير تعاليم قرار داد و جزو تشريفات به حساب آورد، اين ها تعاليمى است در متن دين و در دل ايمان، بدان گونه كه اگر اين مرزها شكسته شود ايمان متزلزل خواهد گرديد. | |||
براى جلوگيرى از مزاحمت همسايه حتى الامكان بايد با بردبارى و حوصله و از راه هاى مسالمت آميز و تذكر اقدام كرد اما اگر مؤثر نشد مى توان به راه هاى تندترى متوسل گرديد، چون در هر صورت بايد جلوى مزاحمت و تجاوز را گرفت، البته تا بدانجا كه شر بيشترى فراهم نگردد. امام باقر (ع) مى فرمايد: | |||
«مردى پيش پيغمبر آمد و از آزار همسايه اش شكايت كرد. پيغمبر اكرم به او فرمود: بردبار باش. بار ديگر آمد و شكايت خود را تكرار كرد. پيامبر اكرم فرمود: بردبار باش. سومين مرتبه آمد و همين شكايت را عنوان كرد. پيغمبر (ص) به او فرمود: روز جمعه هنگام ظهر كه مردم دسته دسته به سوى نماز جمعه مى روند، اثاث خانۀ خويش را در ميان راه بريز و هركس از تو پرسيد چرا چنين كرده اى بگو: از بس فلان همسايه اذيتم مى كند خانه را تخليه كرده ام. وى همين كار را كرد. (مردم دسته دسته از اين ماجرا خبردار شدند، خبر به گوش همسايۀ مزاحم رسيد كه افكار عمومى عليه او تحريك شده و آبرويش در خطر بود) فورى پيش وى آمد و پوزش خواست و خواهش كرد كه اثاثيه اش را به خانه بازگرداند و قول داد كه ديگر موجبات آزار وى را فراهم نسازد.» | |||
==== پيوند عقيدتى و عواطف ناشى از آن؛ برادرى ايمانى ==== | |||
در منطق اسلام برادرى ايمانى ريشه دارترين وحدت پيوندزا و مسئوليت آفرين است: | |||
«هر فرد با ايمان نسبت به افراد باايمان ديگر برادر است، همانند يك بدن كه اگر عضوى از آن به درد آيد، ديگر اعضا | |||
صفحه: 269 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
هم احساس ناراحتى مى كنند. روح دو مؤمن از يك روح سرچشمه مى گيرد و همه به خدا پيوند دارند. روح مؤمن پيوندش به خدا بيشتر از پيوند نور خورشيد به خورشيد است.»<ref>.: از امام جعفر صادق (ع).</ref> | |||
همچنين آن حضرت فرمود: | |||
«مؤمن برادر مؤمن ديگر است، چشم اوست، راهنماى اوست، به او خيانت نمى كند، به او ستم نمى كند، به او نيرنگ نمى زند، به او وعده اى نمى دهد كه خلافش رفتار كند.» | |||
مى بينيم كه اين پيوند معنوى بايد چندان قوى باشد، كه جلوى هرگونه بدخواهى و خيانت را بگيرد و دو انسان باايمان از هر نظر از يكديگر در امان باشند. | |||
محور پيوند ايمانى، ايمان به خداست. اگر حقوق برادرى دينى رعايت نگردد، پيوند با خدا هم گسيخته خواهد شد. در روايت زير كه نمونه اى از صدها روايت در اين مورد است ملاحظه مى كنيم كه حفظ پيوند ولايت با خدا در صورتى خواهد بود كه حقوق مسلمانان و هم مسلكان رعايت گردد وگرنه اين پيوند متلاشى مى شود. اين روايت قسمتى از حقوق و وظايف مسلمانان را نسبت به يكديگر بيان مى كند: يكى از ياران امام صادق (ع) از او پرسيد: | |||
- حق مسلمان بر مسلمان چيست؟ | |||
- آن حضرت فرمود: | |||
- هفت حق كه همۀ آن ها واجب است، بدان گونه كه اگر چيزى از آن تضييع گردد او از ولايت خدا و طاعت او خارج شده و از جانب خدا بهره اى ندارد. | |||
- اين حقوق چيست؟ | |||
- مى ترسم كه اين حقوق را از بين ببرى و رعايت نكنى، بشناسى و عمل نكنى. | |||
- از خدا كمك مى طلبم. | |||
صفحه: 270 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
- آسان ترين اين حقوق آن است كه براى او دوست دارى آن چه را كه براى خود دوست دارى و دشمن دارى آن چه را كه براى خود دشمن دارى. | |||
دوم اين كه از خشم او بپرهيزى و خشنوديش را بخواهى و درخواستش را بپذيرى. | |||
سوم اين كه با جان و مال و دست و پا به او كمك كنى. | |||
چهارم اين كه چشم او و راهنماى او و آينۀ او باشى. | |||
پنجم اين كه تو سير نباشى و او گرسنه، تو سيراب نباشى و او تشنه، تو پوشيده نباشى و او برهنه. | |||
ششم اين كه اگر تو خدمتكارى دارى و او ندارد لازم است او را نزد وى بفرستى تا جامه اش را بشويد، غذايش را درست كند و رختخوابش را آماده سازد.<ref>. البته با رعايت اين نكته كه تحميل يك كار اضافى بر خدمتكار نباشد.</ref> | |||
هفتم اين كه سوگندش را بپذيرى، دعوتش را اجابت كنى، در بيمارى عيادتش نمايى، تشييع جنازه اش بروى و اگر مى دانى نيازى دارد تلاش كنى تا حاجتش را برآورى و مجبورش نكنى كه از تو درخواست كند بلكه تو پيش دستى كنى. اگر چنين كنى پيوند ايمانى خود را با او برقرار كرده و ارتباط دوستى و برادرى او را با خويش محكم نموده اى. | |||
صفحه: 271 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
=== رفاقت === | |||
==== اشاره ==== | |||
در تربيت اسلامى، انس گرفتن و رفيق شدن و صفا و صميميت با ديگران برقرار كردن مورد سفارش قرار گرفته است. در اين بحث، نخست دو سه نمونه از دستورهاى پيشوايان دين را در اين مورد ذكر مى كنيم و بعد دربارۀ رفاقت و جنبه هاى منفى آن توضيح بيشترى خواهيم داد. | |||
حضرت على (ع) فرمود: | |||
«شخص باايمان با ديگران انس و آشنايى برقرار مى كند. آن كس كه با ديگران گرم نمى گيرد و كسى هم با او الفت برقرار نمى كند، خير ندارد.»<ref>. وسائل الشيعه، ج 2، ص 102.</ref> | |||
حضرت صادق (ع) از قول پيامبر اكرم چنين فرمايد: | |||
«خدا رفيق است و رفاقت را دوست دارد و بدان كمك مى كند.»<ref>. وسائل الشيعه، ج 6، ص 214.</ref> | |||
پيامبر اكرم (ص) فرمود: | |||
«هر جا رفاقت باشد، مايۀ افتخار و سربلندى مى شود، و از هر جا رفاقت رخت ببندد، به دنبالش خوارى و زبونى مى آيد.»<ref>. همان.</ref> | |||
از همين جا چند جمله استفاده مى كنيم كه رفاقت در تربيت اسلامى موقعيت جالبى دارد كه موجب خير و سربلندى و جلب عنايت خدا و هم دوش وظايف دينى قرار داده شده است. برخى از مردم اصولا ديرآشنا هستند، نه خود با ديگران نزديك مى شوند و نه از نزديك شدن ديگران به خويش استقبال مى كنند. ريشۀ اين سردى و گوشه گيرى يكى از چند چيز مى تواند باشد: | |||
1 - گاهى يك نوع خودبينى و غرور است كه شخص ديگران را به | |||
صفحه: 272 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
حساب نمى آورد يا آنان را همسطح خويش نمى داند تا با آنان آميزش كند يا گرم بگيرد. اين همان تكبر و خود بزرگ بينى است كه دربارۀ آن مستقلا بحث شد. | |||
2 - بعضى افراد گرفتار نوعى كم رويى و خودكم بينى هستند. بدان صورت كه نگرانند مبادا در آميزش ها و رفاقت ها درست از عهدۀ سخن گفتن يا رعايت ضوابط معاشرت برنيايند يا برخى ندانم كارى ها و حرف هاى بى رويه از آن ها سر زند كه باعث آبروريزى آن ها شود، بدين جهت كم تر با ديگران تماس مى گيرند. در اين زمينه آدمى درست در نقطۀ مقابل فرض اول بايد با خودكم بينى مبارزه كند و بر اتكابه نفس بيفزايد تا از وسوسۀ ضعف نفس نجات پيدا كند، چون اين خصلت ناروا در بسيارى موارد زيان بخش است و محروميت ها مى آورد. | |||
3 - گاهى اين حالت از دلسردى و يأس سرچشمه مى گيرد، بدان گونه كه گرفتارى هاى زندگى و كمبودها و شكست ها چندان لطمۀ روحى مى زند كه شورها و كشش ها و اميدها در شخص افسرده مى گردد و آدمى نسبت به انس و آشنايى و رفت و آمد با ديگران احساس علاقه نمى كند، يا نسبت به محيط زندگى خود و برنامۀ آن به چشم بدبينى مى نگرد. به كسى اعتماد ندارد و صفا و صميميتى احساس نمى كند تا متقابلا رفاقت برقرار كند. البته اين يأس و نوميدى يا بدبينى و بى اعتمادى، بيمارى ريشه دار و خطرناكى است كه در كارايى شخص و كليۀ روابط او با ديگران اثر بد دارد و بايد با آن مبارزۀ جدى به عمل آيد. | |||
4 - بعضى از آن جهت به رفاقت و آشنايى با ديگران تن در نمى دهند كه كارهاى مثبت زندگى آنان زياد است و احساس مى كنند اين نوع دوستى ها مزاحم كارهاى اصولى آنان خواهد شد. در اين مورد بايد گفت، در هر چيز بايد جنبۀ اعتدال رعايت گردد. هر كار خوب تا بدان حد مطلوب است كه مانع كارهاى خوب و ضرورى ديگر نگردد. رفاقت و آشنايى با ديگران البته خوب است اما نبايد وظايف و مسئوليت هاى ديگر آدمى فداى آن شود و بالعكس. | |||
به طور كلى بايد ديد، مقصود از رفاقت و آشنايى چيست؟ آيا رفاقت بدان معنى است كه انسان مرتباً وقت خويش را تلف كند و با اين و آن | |||
صفحه: 273 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
رفت و آمد نمايد و ساعت ها با درد دل و گفتگوهاى بيهوده وقت بگذارند؟ اين كه درست نيست. قطع رابطه با مردم و سردى و كناره گيرى هم كه درست نيست، زيرا در اين صورت آدمى مهجور مى ماند و احساس غربت مى كند. حتى همين عدم آشنايى باعث مى شود كه در كارهاى مثبت زندگى هم توفيق چشمگيرى نداشته باشد چون همان گونه كه برقرار كردن رابطۀ زياد با ديگران مزاحم كارها مى شود، رفيق و آشنا نداشتن هم لطمه مى زند. چه بسيار آشنايى ها كه براى انسان نتيجۀ علمى، فكرى، تربيتى و عملى دارد. | |||
امام صادق (ع) فرمود: | |||
«هر كه در كارش بر پايۀ آشنايى و رفاقت اقدام كند، آن چه را از مردم توقع دارد به دست خواهد آورد.»<ref>. وسائل الشيعه، ج 6، ص 215.</ref> | |||
بنابراين با رعايت ميانه روى و توجه به اين كه بايد همۀ رفت و آمدها و نشست و برخاست ها مفيد و ثمربخش باشد، لازم است انسان مسلمان با ديگران انس و رفاقت داشته باشد. | |||
از طرفى تذكر اين نكته هم مفيد است كه در رفاقت اسلامى، «صداقت» لازم است يعنى اين اظهار محبت ها و گرم گرفتن ها بايد ريشه دار باشد و از صميم قلب برخيزد. اسلام در همه چيز «راستى» مى خواهد؛ راستى در سخن، راستى در عمل، راستى در فكر، راستى در اظهار عواطف و مهر ورزيدن و غيره. بنابراين اگر اظهار دوستى و رفاقت، سطحى و مزورانه باشد در واقع پوششى است براى خيانت و آزار يا دامى است براى نيرنگ و سوءاستفاده، و در اين صورت، اين «نفاق» است؛ نفاق نكوهيده، كه به شدت مورد انتقاد اسلام است. | |||
==== انتخاب دوست و همنشين ==== | |||
در ذيل همين بحث مناسب است در مورد همنشينان نيز سخنى گفته شود و بدانيم كه اسلام سفارش مى كند با ديگران دوست صميمى | |||
صفحه: 274 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
باشيم و در عين حال از هر گونه همنشينى و تماس با افراد ناباب و تبهكار نهى مى كند، چون چنين معاشرتها موجب انحراف و زيان مى شود. امام سجاد (ع) به فرزندش حضرت باقر چنين توصيه مى فرمود: | |||
«- فرزندم؛ با پنج گروه همنشينى نكن و با آن ها گفتگو منما و همسفر و همراه نشو. | |||
- پدر جان، آنان چه كسانى هستند؟ آن ها را به من معرفى كن. | |||
- از همنشينى با دروغ گو بپرهيز كه همچون سراب است، دور را نزديك و نزديك را دور جلوه مى دهد. | |||
از همنشينى اشخاص فاسد و بدكار دورى كن كه تو را به يك لقمه يا كم تر خواهند فروخت. | |||
از همنشينى بخيل برحذر باش، چون پيش از آن كه تو به ثروتش نياز داشته باشى رسوايت خواهد كرد. | |||
از همنشينى شخص ابله بپرهيز كه او وقتى بخواهد به تو سود برساند ضرر مى رساند. | |||
از همنشينى كسى كه از خويشان خود بريده است دورى كن كه چنين كسى در قرآن، در سه جا مورد لعن و نفرين قرار گرفته است.»<ref>. اصول كافى، ج 2، ص 641.</ref> | |||
حضرت على (ع) در يكى از خطابه هايش چنين فرمود: | |||
«شايسته است شخص مسلمان از دوستى با سه طايفه دورى كند: تبهكار بى آزرم، ابله و دروغ گو. | |||
تبهكار بى آزرم كارهاى بد خويش را برايت خوب جلوه مى دهد و دوست دارد تو هم مانند او باشى، نه به درد دين تو مى خورد، نه به درد آخرتت. نزديك شدن به او ستم است و بدبختى و آمد و رفت با او ننگ توست. | |||
اما ابله، نه او مى تواند هيچ راه خيرى به تو بنماياند، نه تو | |||
صفحه: 275 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
مى توانى به او اميد داشته باشى كه از تو شرى دور كند، چه بسا به خود زحمت دهد و بخواهد به تو سودى رساند اما زيان مى رساند. مرگش از زندگى، خاموشى اش از سخن گفتن و دور بودنش از نزديك بودن بهتر است. | |||
اما دروغ گو، زندگى با او ابداً برايت گوارا نخواهد بود. گفتار تو را همه جا نقل مى كند و حرف ديگران را پيش تو بازگو مى كند. اگر به تو گزارش راستى دهد، با دروغى ديگر، از بينش مى برد تا بدانجا كه وقتى سخن راستى هم بگويد كسى باور نمى كند. در اثر دشمنى با مردم بين آنان جدايى مى افكند، و در دل ها كينه ايجاد مى كند. خداى را پرهيزكار و بر خود مراقب باشيد.»<ref>. اصول كافى، ج 2، ص 99 تا ص 104 و ص 639.</ref> | |||
==== گشاده رويى و برخورد گرم ==== | |||
معاشرت دوستانه بايد با خوش رويى و خوش خويى همراه باشد، بدان گونه كه طرف مقابل از اين برخورد صميمانه لذت برد و نشان دهندۀ گرمى و محبت ريشه دار باشد. رسول اكرم (ص) در اين باره مى فرمايد: | |||
«گشاده رويى كينه از دل مى زدايد.»<ref>. همان.</ref> | |||
امام جعفر صادق (ع) نيز مى فرمايند: | |||
«اخلاق نيكو گناهان را آب مى كند، همان گونه كه آفتاب يخ را.»<ref>. همان.</ref> | |||
وقتى كه از امام صادق (ع) خواستند حدود حسن خلق را بيان كند، فرمود: | |||
«نرم خو باش، خوش سخن باش. با برادر دينى خود با گشاده رويى برخورد كن.»<ref>. همان.</ref> | |||
صفحه: 276 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
حتى ايمان داشتن با اخلاق نيك مربوط است. چنانچه حضرت باقر (ع) فرمود: | |||
«ايمان كسى كامل تر است كه خلق و خويش نيكوتر باشد.»<ref>. همان.</ref> | |||
و امام صادق (ع) مى فرمايند: | |||
«بدخلقى ايمان را تباه مى كند، همان گونه كه سركه عسل را از بين مى برد.»<ref>. وسائل الشيعه، ج 6، ص 324.</ref> | |||
پيامبر اكرم در اين مورد گفتار جالبى با بنى هاشم دارد: | |||
«شما كه نمى توانيد با ثروت خود دل همۀ مردم را به دست آوريد، با روى باز و برخورد نيكو چنين كنيد.»<ref>. اصول كافى ج 2، ص 103.</ref> | |||
اخلاق بد تنها موجب ناراحتى ديگران نمى شود بلكه انسان كج خلق، خويشتن را نيز شكنجه مى كند. امام صادق (ع) مى فرمايند: | |||
«آن كس كه اخلاقش بد باشد خودش را عذاب مى كند.»<ref>. وسائل الشيعه، ج 6، ص 324.</ref> | |||
==== رعايت آداب معاشرت ==== | |||
برخورد با ديگران و نشست و برخاست با آنان، گذشته از آن كه اصولا بايد بر پايۀ محبت صادقانه و گشاده رويى باشد، آداب خاصى هم دارد كه ضمن ترجمۀ چند گفتار ارزنده از پيشوايان دينى به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم. رسول گرامى اسلام مى فرمايند: | |||
«هر گاه يكى از شما برادر مسلمانى را دوست داشته باشد بايد از او بپرسد كه اسمش چيست و اسم پدر و فاميل و خاندانش كدام است. اين از حقوق واجب او و لازمۀ برادرى صادقانه است، كه مشخصات او را بداند وگرنه آشنايى ابلهانه اى است.» | |||
صفحه: 277 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
پيامبر اكرم يكى از نشانه هاى ناتوانى انسان را چنين بيان كرد: | |||
«... اين كه كسى از شما با شخصى هم مجلس شود يا همراه گردد و ميل داشته باشد بداند او كيست و اهل كجاست اما پيش از آن كه از او در اين باره سؤال كند يا از وضعش آگاه شود، از او جدا گردد.» | |||
پس معرفى كردن اشخاص به يكديگر و آشنا بودن با نام و نشان كسانى كه با آن ها برخورد داريم يكى از اصول آداب معاشرت اسلامى است. در سخنانى كه بين طرفين رد و بدل مى شود بايد مهربانى و لطف نمودار باشد و موجب نشاط و دلگرمى گردد. پيامبر اكرم (ص) در اين باره مى فرمايند: | |||
«هركس با گفتار خود برادر مسلمانش را احترام كند، به طورى كه او را مورد ملاطفت و مهربانى قرار دهد و رنج و نگرانيش را بزدايد، در آن هنگام در سايۀ رحمت الهى كه بر سرش گسترده است قرار خواهد داشت.» | |||
دست دادن، مؤدب نشستن و رعايت همۀ ملاقات كنندگان را كردن نيز از آداب اسلامى است. پيامبر اكرم (ص) نگاهش را بين يارانش تقسيم مى كرد، گاهى به اين مى نگريست و گاهى به آن، به اندازۀ يكديگر هيچ گاه در حضور ديگران پا دراز نمى كرد و اگر كسى با او دست مى داد دستش را رها نمى كرد تا طرف دستش را رها كند. پس از آن كه مردم دانستند كه رسم پيامبر اين است، هركس با او دست مى داد خود زودتر دست پيغمبر را رها مى كرد. | |||
پس اگر در هنگام برخورد با كسى، او پيش آمد و دست داد بايد گذاشت تا او دست بردارد. همين رفتار در موارد مشابه هم سفارش شده است. مثلاً اگر كسى به ديدن شما آمد پيش از آن كه او برخيزد و خداحافظى كند، شما از او جدا نشويد. يا اگر كسى با شما آغاز سخن كرد، مادام كه گفتگوى خود را تمام نكرده است رهايش نكنيد. | |||
صفحه: 278 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
==== بدرقه و استقبال ==== | |||
پيامبر اكرم (ص) فرمود: | |||
«هركس وارد منزل ديگرى مى شود، از جمله حقوقى كه بر اهل آن منزل دارد آن است كه هنگام وارد شدن، از او به گرمى استقبال كنند و هنگام بيرون رفتن او را بدرقه نمايند.»<ref>. اصول كافى، ج 2، ص 658.</ref> | |||
مشايعت يا بدرقه آن است كه هنگام بيرون رفتن مهمان يا جدا شدن شخصى كه همراه انسان بوده است، چند قدم به دنبال او راه افتيم يا تا در منزل با او برويم و بدين ترتيب به او احترام گذاريم و محبت نشان دهيم. امام صادق (ع) فرمود: | |||
حضرت اميرالمؤمنين (ع) با كافرى ذمى، يعنى غيرمسلمانى كه در پناه حكومت اسلامى زندگى مى كرد، هم سفر شد. آن مرد على (ع) را نمى شناخت و نمى دانست خليفۀ وقت است. از او پرسيد: بندۀ خدا كجا مى روى؟ فرمود: كوفه مى روم. همين كه راهش جدا شد مرد ذمى ديد كه رفيق مسلمانش هم با او مى آيد. گفت: | |||
- مگر نگفتى به كوفه مى روم؟ | |||
- بله. | |||
- راه را عوضى گرفتى؟ | |||
- نه، راه را مى دانم. | |||
- اگر راه را مى دانى چرا با من مى آيى؟ | |||
- اين يكى از مراسم كمال خوش صحبتى است كه انسان در هنگام جدا شدن از همراهش او را مشايعت كند، پيغمبر (ص) چنين فرموده است. | |||
- راستى در اسلام اين چنين دستورى هست؟ | |||
- آرى. | |||
صفحه: 279 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
- پس پيروانش به خاطر اين گونه خلق و خوى نيكوى وى از او پيروى كرده اند، شاهد باش كه من هم دين شما را پذيرفتم. آن گاه با آن حضرت برگشت و همين كه دانست او اميرمؤمنان على (ع) است در حضور وى مسلمان گشت.<ref>. اصول كافى، ج 2، ص 670.</ref> | |||
==== فروتنى ==== | |||
يكى از مسائل تربيتى اسلام كه به برخورد و معاشرت شكل سالم مى دهد و روابط را براساس تفاهم و صميميت برقرار مى سازد، فروتنى است. در بحثهاى گذشته از فروتنى سخنى به ميان آمد و دانستيم كه تواضع و فروتنى نبايد به صورت زبونى و خود كم بينى درآيد. كسى كه خود را حقير مى كند و به شرافت خود لطمه مى زند برخلاف روش تربيتى اسلام عمل كرده است. تواضع اصيل اسلامى در روايتى از حضرت رضا (ع) چنين بيان شده است: | |||
«... تواضع درجاتى دارد، از جمله اين كه آدمى قدر خويش را بشناسد و با كمال سلامت نفس، خود را در همان موقعيت كه هست قرار دهد. دوست نداشته باشد با ديگران رفتارى كند، جز آن گونه كه دوست دارد ديگران با او كنند. اگر از كسى بدى ديد به خوبى پاسخ گويد. خشم خود را فرو نشاند. از مردم درگذرد و خدا نيكوكاران را دوست دارد.»<ref>. اصول كافى، ج 2، ص 317.</ref> | |||
از رسول خدا (ص) چنين نقل شده است: | |||
«صدقه دارايى آدمى را افزون مى كند، پس صدقه دهيد تا خدا به شما رحم كند. تواضع، شخص را بلند مى كند، تواضع كنيد تا خدايتان رفعت بخشد. گذشت به انسان عزت مى دهد، عفو كنيد تا خدايتان عزيز فرمايد.»<ref>. اصول كافى، ج 2، ص 21.</ref> | |||
صفحه: 280 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
در اخلاق و رفتارى كه از پيغمبر اكرم و ائمۀ دين شنيده ايم مظاهر فروتنى و رفتار صميمانه فراوان مى يابيم. هيچ يك از اين تواضع ها موجب كوچكى و پستى آن ها نشده، بلكه بر محبوبيت و شخصيت آنان افزوده است. دربارۀ آنان مى شنويم كه: ساده مى پوشيدند، ساده مى نوشيدند، با بيچارگان و ناتوانان مى نشستند و در سلام كردن پيش دستى مى كردند. مجلس پيامبر اكرم بالا و پايين نداشت، با ياران حلقه وار گرد هم مى نشستند، در هنگام راه رفتن جلو نمى افتاد، وقتى نشسته بود اجازه نمى داد كسى در برابرش بايستد، حتى با خدمتكارانش همچون يك دوست رفتار مى كرد. به كسى اجازه نمى داد از او تملق گويد و او را از حد يك بندۀ خدا بالاتر برد. در كارهاى خانه كمك مى كرد. احتياجات زندگى خود را خود مى خريد. خانه و زندگى او تجمل و تشريفات خاص نداشت، كوچك ترين افراد مردم به سادگى مى توانست با او سخن گويد. هميشه با ملايمت و گشاده رويى سخن مى گفت و لبخند مسرت بخشى بر لب داشت. | |||
==== مكاتبه ==== | |||
نامه نگارى دوستانه و تماس مكاتبه اى با رفقاى دور از وطن نيز از آداب اسلامى است. چنانچه حضرت صادق (ع) مى فرمايد: | |||
«براى ايجاد ارتباط بين برادران دينى، در حضر بايد از آن ها ديدن كرد و در سفر با آن ها مكاتبه نمود.»<ref>. اصول كافى ج 2، ص 637، 658 و 670.</ref> | |||
و در روايت ديگر مى فرمايد: | |||
«جواب نامه مثل جواب سلام واجب است: وقتى دو نفر به يكديگر مى رسند، آن كس كه زودتر سلام كند به خدا و رسولش نزديك تر است.»<ref>. همان.</ref> | |||
صفحه: 281 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
==== احترام به بزرگترها و مهربانى به كوچكترها ==== | |||
امام باقر (ع) مى فرمايد: | |||
«ياران خويش را بزرگ داريد و احترام كنيد، به يكديگر پرخاش نكنيد، به هم زيان نرسانيد، حسد نورزيد، از بخل بپرهيزيد، بندگان مخلص خدا باشيد.»<ref>. همان.</ref> | |||
اما اين حسن برخورد و معاشرت به تناسب موقعيت طرف وضع خاصى پيدا مى كند. ممكن است طرف مقابل در سن و سال بالاترى باشد، در اين صورت اين برخورد بايد به صورت بزرگداشت و احترام بروز كند. از امام جعفر صادق (ع) است كه: | |||
«احترام پير بزرگ سال جزئى از احترام به خداست.»<ref>. همان</ref> | |||
و پيامبر اكرم (ص) فرمودند كه: | |||
«هركس به شخصى كه در اسلام عمر خويش را گذرانيده و پير شده، احترام گذارد خداى بزرگ او را از رنج روز قيامت در امان مى دارد.»<ref>. همان.</ref> | |||
همچنين: | |||
«هر گاه بزرگ طايفه اى پيش شما آمد، شما هم او را گرامى داريد.»<ref>. همان.</ref> | |||
و اگر طرف كوچك تر بود، برخورد به صورت محبت كردن و رعايت و مواظبت درمى آيد و همين مطلب در بين خواهران و برادران بايد رعايت شود كه كوچك ترها احترام بزرگ ترها را رعايت كنند و در برابر آن ها مؤدب باشند و اطاعت نمايند و بزرگ ترها نسبت به كوچك ترها مهر بورزند، آن ها را دوست بدارند و حمايت كنند. | |||
«بزرگ ترهايتان را احترام كنيد و به كوچك ترانتان مهر | |||
صفحه: 282 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
ورزيد.»<ref>. اصول كافى ج 2، ص 637.</ref> | |||
==== مهمان دوستى ==== | |||
از آداب اجتماعى اسلام پذيرايى از مهمان است. در منابع اسلامى روايات فراوان در تشويق از اين خصلت ارزندۀ اجتماعى ملاحظه مى كنيم. از جمله، در سفارش هايى كه پيامبر اكرم به فاطمۀ زهرا (ع) فرمود چنين آمده است: | |||
«هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد بايد مهمان را گرامى دارد.»<ref>. وسائل، ج 6، ص 459.</ref> | |||
و نيز پيامبر اكرم مى فرمود: | |||
«بهترين شما كسى است كه به مردم غذا دهد، بلند سلام كند و شبانگاه كه مردم خوابند، نماز بخواند.»<ref>. وسائل، ج 2، ص 449</ref> | |||
در شرح حال پيامبر اكرم و امامان (ع) مى خوانيم كه به مهمان دارى علاقۀ فراوان داشتند و بسيار اتفاق مى افتاد كه غذاى خود را با مهمان مى خوردند و بعضى از آنان همچون امام مجتبى (ع) مهمان خانۀ مفصل عمومى براى پذيرايى روزانه از جمع كثيرى از مردم داشتند. | |||
مهمان دوستى و پذيرايى از مهمان باعث ايجاد انس و آشنايى بيشتر، شركت دادن ديگران در ثروت خود، احترام و بزرگداشت مردم و گذشت مالى است و اين ها همه از خواست هاى اسلام است. البته موضوع سير كردن گرسنه و كمك به مستمندان، خود دستور مهم مستقلى است كه درباره اش بسيار تأكيده شده است. | |||
صفحه: 283 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
غير از مهمانى هاى معمولى، در موارد خاصى، مخصوصاً سفارش شده است كه مهمانى ترتيب دهند كه به نام «وليمه» معروف است. پيامبر اكرم (ص) فرمودكه: | |||
«وليمه تنها در پنج مورد است: در عروسى، تولد نوزاد، ختنه سوران، خانۀ نو و بازگشت از سفر مكه.»<ref>. وسائل، ج 6، ص 451</ref> | |||
صفحه: 284 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
=== خودسازى براى كار دسته جمعى === | |||
==== اشاره ==== | |||
قهرمان كسى است كه بر خويشتن چيره باشد. رسول خدا (ص) | |||
بى شك كارايى نيروها، وقتى به هم پيوسته گردد، بيشتر خواهد بود. چه بسيار كارهاى بزرگ كه با نيروهاى فردى انجام شدنى نيست. به ويژه، در روزگارى كه روابط جمعى رو به فزونى است و كارها تمركز و توسعۀ فراون پيدا مى كند. | |||
سرمايه هاى اندك در برابر غول هاى تجارت دنيا كارى از پيش نمى برد. نيروهاى پراكنده در برابر قدرت هاى عظيم محكوم است. تحقيقات علمى وسيع بدون همفكرى و همكارى به ثمر نمى رسد و طرح هاى بزرگ و در زمينۀ خدمات و فعاليت هاى اجتماعى با نيروى انسانى پراكنده و سرمايه هاى مالى محدود عملى نيست. | |||
شايد در گذشته، سرپرستى از يك كودك يتيم يا غذادادن به چند مستمند يا تعليم چند كودك در يك آموزشگاه كوچك يا ارشاد و تربيت يك فرد، كارى به حساب مى آمد. اما امروز اين چنين اقدامات محدود و پراكنده، در كنار موج هاى عظيم مخالف نمى تواند گرهى بگشايد و اقدامى چشم گير به حساب آيد. | |||
در عصر ما، مؤسسات وسيع آموزشى، علمى، تعاونى، توليدى، امدادى و فكرى و تربيتى لازم است تا حركتى وسيع و سازنده و موج آفرين به وجود آورد و بتواند در جامعه منشأ اثرى باشد. بنابراين، انسان هاى مآل انديش و تلاشگر بايد علاوه بر كوشش هاى شخصى، در راه اقدامات اجتماعى هم قدم هاى مثبت بردارند و احساس مسئوليت كنند. اين كوشش ها بايد به صورت گروهى انجام شود. | |||
صفحه: 285 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
==== خصلت هاى لازم براى كار دسته جمعى: ==== | |||
===== 1 - وحدت هدف و خطمشى: ===== | |||
افرادى كه مى خواهند با هم كار مشتركى انجام دهند، بايد هدفشان از آن كار كاملا روشن باشد. خود بدانند كه چه مى خواهند و از تلاش هاى خود چه منظورى دارند و با بينش كامل و با ايمان و علاقه، هدف را تعقيب كنند وگرنه، اگر هدف مشخص و يكسان نباشد در جريانِ عمل، هركس به راهى مى رود تا نظر شخصى خود را تأمين نمايد و پراكندگى و از هم گسيختگى به وجود مى آيد. | |||
هدف دارى نه تنها در كارهاى جمعى ضرورى است، بلكه در فعاليت هاى شخصى هم لازم است. اگر شخص براى تحصيل خود رشته اى انتخاب مى كند، اگر كتابى را براى مطالعه در دست مى گيرد، اگر تصميم به مسافرتى مى گيرد، اگر كار و شغلى برمى گزيند و اگر با افرادى رفت و آمد مى كند، بايد برايش روشن باشد كه چرا و به چه منظورى چنين مى كند. چه فايده اى براى او دارد و آيندۀ كار چه خواهد شد. بى هدفى، سرگردانى، اتلاف وقت، بيهوده گرايى و هرج و مرج در زندگى است. اين در كار فردى. اما در كار گروهى، هدف دارى به مراتب لازم تر است، چون در اين مورد وقت و نيرو و سرمايۀ عده اى در جريان است و بى هدفى خسارت بيشترى بار خواهد آورد. پس، هدفى اساسى و روشن براى كار دسته جمعى لازم است و اين هدف بايد از طرف همۀ همكاران پذيرفته شده باشد. نيز بايد خطمشى اين گروه يكسان باشد، بدين معنى كه همه يك راه و روش براى رسيدن به هدف برگزيده باشند و اين در اساسنامۀ كار معين شده باشد. فرض كنيد هدف يك مؤسسۀ اجتماعى ارشاد فكرى جامعه است و همۀ گردانندگان آن بدين هدف مؤمن باشند، اما بايد معلوم باشد كه آيا خدمت خود را از طريق آموزشگاه و مدرسه انجام مى دهند، يا از راه كتاب و نشريات، يا مجامع تبليغى و غيره. همچنين در هر يك از اين روش ها، روشن باشد كه در چه سطحى، از كجا و به چه ترتيب بايد شروع كنند و همه يكسان تصميم بگيرند. | |||
صفحه: 286 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
===== 2 - شناختن حد خود و ديگران: ===== | |||
معمولا افراد حاضر نيستند به آسانى از پوستۀ خود به درآيند و ديگران را هم به حساب آورند چه بسا هركس فكر مى كند كه او همه چيز را مى فهمد و شايستگى هر كارى را دارد. وقتى از تقسيم مسئوليت سخن پيش مى آيد و مثلا انتخاب اعضاى هيئت مديره، يا رئيس، يا مدير عامل طرح مى شود، هر يك فكر مى كند اين سمت شايستۀ اوست. پيامبر اكرم (ص) فرمود: | |||
«خدا رحمت كند كسى را كه قدر و موقعيت خود را بشناسد و از حد خود پا فراتر ننهد.» | |||
اين خودگذشتگى و شهامت مى خواهد كه آدمى پيش خود اعتراف كند كمبودهايى دارد و از عهدۀ پذيرفتن برخى مسئوليت ها برنمى آيد، يا دربارۀ ديگرى اعتراف كند كه بهتر از خود اوست و مثلا قدرت مديريت، قاطعيت، تدبير، پشتكار يا روشن بينى بيشترى دارد. اگر گروهى چنين بودند و يا هركس بتواند خود را بدان اندازه كه هست بيابد و نقاط ضعف يا شايستگى هاى خود و ديگران را بشناسد و منصفانه داورى كند، در آن صورت مهره ها آسان تر در جاى خود قرار مى گيرند و مسئوليت ها براساس صلاحيت تقسيم مى شود و كاربرد اين همكارى افزون خواهد شد. | |||
===== 3 - ارزش گذارى منصفانه به كار خود و ديگران: ===== | |||
ممكن است در كار يك گروه پيشرفتى حاصل شود و رفته رفته ارزش و موقعيتى به دست آورند. در اين صورت بايد عوامل مؤثر را به خوبى شناخت و از آنان حمايت و تقدير كرد، نه اين كه هركس ادعا كند كه اين پيشرفت در اثر ابتكارات او بوده و فعاليت و زحمات ديگران را فراموش كند، يا برعكس، اگر ركود يا شكستى پيش آمد، هركس مسئوليت شكست را به عهدۀ ديگران اندازد و انتقاد از ديگران را شروع كند. اين درست نيست. بايد با واقع بينى منصفانه، بدون در نظر گرفتن جهات شخصى، مسائل را بررسى و ريشه هاى هر پديده را پيدا كرد. اگر به راستى ثابت شد كه خود شخص مسئول شكست هاست، يا خويش را اصلاح و | |||
صفحه: 287 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
گذشته را جبران كند يا كنار رود و جاى خود را به شخص لايقى واگذارد و اگر ديگرى مسئول بود از او بازخواست كنند و در تربيتش بكوشند و در اين داورى چندان جانب انصاف را رعايت كنند كه حتى اگر نزديك ترين خويشان يا دوستان شخص هم مسئول شناخته شدند از داورى صحيح دربارۀ او خوددارى نكنند. قرآن كريم مى فرمايد: | |||
«اى مردم با ايمان! عدالت را به پاى داريد و براى خدا گواهى دهيد، هر چند بر ضرر خود يا پدر و مادر و خويشانتان باشد...»<ref>. سورۀ نساء - قسمتى از آيۀ 134</ref> | |||
در برابر، از نقش سازنده و مؤثر افراد قدردانى كنند. به اين ترتيب ارزش ها بيشتر شكوفا مى شود، نيروهاى مثبت بارور مى گردد و پيشرفت بيشترى حاصل مى شود. وگرنه با قدرناشناسى از افراد اصيل و فعال و جلو انداختن رياكاران و زدوبندچى ها، و به خود بستن كار ديگران، رفته رفته افراد اصيل دلسرد مى شوند و از فعاليت خود مى كاهند و ناشايسته ها هم كه از خود چيزى ندارند. پس رفته رفته همۀ گروه از حركت باز مى ايستد و جمع از هم مى پاشد. | |||
===== 4 - پرهيز از خودخواهى و خودرأيى: ===== | |||
خودخواهى آفت مهم كارهاى دسته جمعى است. اگر هركس تنها خود را ديد و نظر خويش را اصيل شناخت، به ديگران اعتنايى نمى كند. در جلسات تنها براى خود حق سخن گفتن قائل است. توقع دارد همه حرف او را بشنوند و رأى او را بپذيرند يا اگر از پيش خود تصميمى گرفت و به نام گروه اقداماتى انجام داد، ديگران هم تصويب كنند و بر او اعتراضى نداشته باشند. اين چنين شخصى تنها خواهد ماند و يا اگر نفوذ زيادى داشته باشد ديگران را تسليم بى ارادۀ خود خواهد كرد. آن گاه ديگر كار جمعى نيست، بلكه كار يك فرد است و ديگران آلت فعل و كارگزاران او هستند، نه همفكر و همكار او. | |||
اما اگر هركس به همان اندازه كه براى خود حق قائل است، براى ديگران هم حق قائل باشد، به رأى ديگران احترام گذارد، حق سخن گفتن | |||
صفحه: 288 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
و اظهارنظر به ديگران بدهد، همۀ فكرها و نيروها به كار مى افتد و به كار علاقمند و دلگرم مى شوند و كار به راستى دسته جمعى خواهد بود. | |||
===== 5 - احترام به رأى اكثريت: ===== | |||
در مسائلى كه بناست افراد رأى خود را ابراز كنند، هركس دقت كامل كند تا نظر صحيح را برگزيند و از آن دفاع كند و بدان اندازه كه ممكن است آن را توضيح دهد و سپس اقدام به رأى گيرى شود، اگر نتيجۀ آرا برخلاف او بود و در اقليت قرار گرفت، نظر اكثر را بپذيرد و تسليم شود و حتى همكارى صميمانه كند، نه اين كه خويش را در نقطۀ مقابل قرار دهد و كارشكنى و منفى بافى كند. درست است كه اقدام برخلاف ميل و نظر خود، امرى مشكل است اما مصلحت كار جمعى مقدم بر مصلحت شخصى است و بايد آن را تحمل كرد تا كار پيش رود. | |||
روشن است كه پيروى از اكثريت در مواردى است كه جاى رأى گيرى باشد و رأى اكثريت با اصولى كه همۀ اعضا در ابتدا براى كار خود پذيرفته اند منافات نداشته باشد وگرنه رأى اكثريت اگر برخلاف اصول اساسى باشد، ارزشى ندارد. مثلا جمعى شركتى توليدى تأسيس مى كنند و در متن اساس نامۀ شركت قيد مى كنند كه بايد اقدامات اين مؤسسه برخلاف موازين شرعى نباشد. در اين صورت اگر بخواهند دست به كارى زنند كه بدون ترديد خلاف شرع است، اين تصميم ولو به اتفاق آرا تصويب شود، ارزش پيروى ندارد. اما اگر اين رأى موافق همۀ اصول پذيرفته شده بود ولى با سليقۀ يك يا چند نفر جور نيامد، در اين صورت بايد ديد نظر بيشتر اعضا چيست و همان نظر را گرفت و اجرا كرد، چون اين مطلب را همه از ابتدا پذيرفته اند كه تصميمات اكثريت قابل اجراست. بدين ترتيب هيچ يك نبايد پس از تصويب و تصميم كناره گيرى كنند و از همكارى سر باز زنند. | |||
همچنين در انتخاب افراد براى سمت هاى مختلف، ابتدا بايد كمال دقت را نمود و هيچ گونه ملاحظه كارى، رفيق بازى و خويشاوندى را در انتخاب افراد دخالت نداد و تنها به مصلحت كار و لياقت و شايستگى افراد انديشيد اما پس از اين كه دقت هاى لازم به عمل آمد و با بى طرفى، | |||
صفحه: 289 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
انتخابات انجام شد و كسانى براى سمت هايى برگزيده شدند، از آن پس بايد آنان را با نهايت صميميت تأييد كرد و همكارى نمود تا در كار خود موفق گردند، هر چند نتيجۀ اين انتخاب برخلاف نظرشخصى باشد. | |||
از دقت در مجموع شرايط بالا، ملاحظه مى كنيم كه پايۀ اساسى براى پيشرفت يك كار جمعى، علاوه بر ايمان به هدف، احساس مسئوليت، تسلط بر خويشتن و مبارزه با خودخواهى است. انسانِ خويشتن دار و با اراده كه به ديگران هم مى نگرد مى تواند در يك كار گروهى شركت كند و اين خودسازى، اصل بزرگى است در تربيت انسان ها براى مفيد بودن به حال خود و جامعه. | |||
وقتى مسلمانان از جهادى سهمگين برگشته بودند، پيامبر اكرم به آنان فرمود: خود را براى جهادى بزرگ تر آماده كنيد. با شگفتى پرسيدند: «آن جهاد ديگر كدام است؟» فرمود: «جهاد با خود». | |||
*** | |||
اين است چهرۀ انسانِ اسلام، در حدودى كه در چهارچوب محدود كتاب مى توانستيم معرفى كنيم. | |||
- انسانى درست انديش و واقع بين ولى هدف گرا. | |||
- انسانى كه طبيعت را مى شناسد و مى پذيرد ولى به آفريدگار دانا و توانا و پرمهر طبيعت نيز ايمان دارد، عشق مى ورزد و از او هدايت مى خواهد و همواره در پى آن است كه به راهى رود كه «او» مى پسندد. | |||
- انسانى كه خود را موجودى وابسته به حق و پيوسته به ابديت مى يابد. زندگى بازپسين را كه تجلى گاه بازده هاى جاويد كار و تلاش خود اوست فرا راه خود مى بيند و به همين جهت در هر كار روى همۀ بازده هاى فردى و اجتماعى اين جهانى و آن جهانى اش محاسبه مى كند. | |||
- انسانى كه هم به انديشه و تجربۀ خود و انسان هاى انديشمند و آزمودۀ ديگر ارج مى گذارد، هم با «وحى»، اين سرچشمۀ عالى | |||
صفحه: 290 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
آگاهى، آشناست. او در شناخت راه زندگى از همۀ اين منابع آگاهى استفاده و بر آن ها تكيه مى كند، بى آن كه ميان آن ها ناسازگارى بيابد. | |||
- انسانى كه به نقش خلاق «خود» در طبيعت و در جامعه آگاه است و دريافته است كه «رسالت سازندگى» رسالتى است بس بزرگ و «امانتى» است بس پرارج كه به او سپرده شده و اگر بخواهد انسان بماند بايد همواره مراقب اين رسالت و اين امانت باشد. | |||
- انسانى كه در عين شناخت صحيح قانونمندى هاى جامعه و نقش مؤثر بنيادهاى اجتماعى در ساختن افراد و شكل دادن به آن ها، به اين اصل هم توجه دارد كه انسان موجودى است ديگرگونه، موجودى برخوردار از خودجوشى بى مانند، موجودى كه به هر حال مى تواند در شكل دادن به خودش مؤثر باشد. موجودى است «خودساز». | |||
- موجودى كه خودسازيش او را به بهترين و ارزنده ترين مراحل كمال شخصى مى رساند. همچنين او را براى «محيطسازى» آماده تر مى كند يعنى «خودسازى» و «محيطسازى» اش مكمل يكديگرند. | |||
- موجودى خودساز كه با معيارهاى اصيل خودسازى اسلام، «خودى» فعال، بااراده، آگاه، پرشور و پرجنب و جوش باتنى سالم و روانى نيرومند و اخلاقى پسنديده مى سازد كه برخودخواهى ها و خودپسندى ها چيره شده و هوس هاى سركش را مهار كرده و شيفتۀ خدمت به خلق در راه رضاى حق است؛ خدمتى همراه با فداكارى خود او و همكارى ديگران، همكارى با همۀ كسانى كه هدف و خطمشى مشترك به هم پيوندشان داده و از آن ها امت و جماعتى فعال و پراثر به وجود آورده است. | |||
انسان اسلام با استفاده از اين معيارها و راههاى روشن، خود را براى تلاش و كوشش جمعى آماده مى سازد تا «محيط اجتماعى» خويش را بسازد؛ محيطى سالم و نورانى از فروغ اسلام، محيطى برخوردار از عدالت و فضيلت در قلمروى خانه و خانواده، در قلمروى جامعه، همراه با ارج گذارى صحيح به عوامل معنوى و روحى، فرهنگى، اقتصادى و ادارى. | |||
صفحه: 291 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
صفحه: 292 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
== خانواده == | |||
=== اشاره === | |||
صفحه: 293 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
صفحه: 294 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
=== فرد و جامعه === | |||
==== زندگى دسته جمعى ==== | |||
برخى از جانداران اجتماعيند، يعنى به صورت دسته جمعى زندگى مى كنند، از قبيل مورچه، زنبور عسل، موريانه و بسيارى از انواع ميمون ها. زندگى اجتماعى اين جانداران «گروه زى» گاهى از نظامات بس پرمعنى و جالبى برخوردار است. | |||
انسان هم جاندارى اجتماعى و «گروه زى» است كه پرتنوع ترين و جالب ترين نوع زندگى اجتماعى را دارد. | |||
==== جامعه ==== | |||
زندگى دسته جمعى معمولا ناشى از يك سلسله پيوندهاى طبيعى يا ارادى است كه عده اى را به هم مربوط مى كند و به صورت يك گروه به هم پيوسته درمى آورد. اين گروه به هم پيوسته را «جامعه» مى نامند. | |||
==== اقسام جامعه ==== | |||
جامعه انواع گوناگون دارد و از جهات مختلف به اقسام مختلف تقسيم مى شود. | |||
برخى از اين اقسام محدود و كوچكند، مانند خانواده، و برخى ديگر گسترده و بزرگند، مانند قبيله، كلان، ملت و... | |||
==== خانواده ==== | |||
ساده ترين، كوچك ترين و قديم ترين شكل جامعۀ انسانى خانواده است كه از زن و شوهر و فرزندان به وجود مى آيد و كشش ها و پيوندهاى متعددى اعضاى آن را به هم مربوط مى كند. | |||
صفحه: 295 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
==== قبيله ==== | |||
وقتى فرزندان يك خانواده بزرگ مى شوند، معمولا براى خود همسرى مى گيرند و فرزندانى مى آورند و از آن ها خانواده هاى جديدى پديد مى آيند. به اين ترتيب از يك خانواده به تدريج چند خانوادۀ به هم پيوسته به وجود مى آيند كه با يكديگر خويشاوندى دارند، به نياى مشتركى مى رسند و واحد اجتماعى بزرگ ترى را تشكيل مى دهند كه «خاندان»، «ايل»، «طايفه» يا «قبيله» ناميده مى شود.<ref>. اين واژه ها گاهى هم معنى اند و گاه ميان معنى آنها تفاوت مختصرى ديده مى شود.</ref> | |||
==== كلانْ ==== | |||
كلانْ<ref>. Clan: اين كلمه در زبان انگليسى به معنى قبيله و طايفه است ولى اكنون به صورت يك اصطلاح علمى درآمده و بر خانواده و خاندانهاى توتمى اطلاق مى شود.</ref> | |||
در برخى از نقاط جهان به يك نوع ديگر از همبستگى ميان افراد و خانواده ها برمى خوريم كه از يك پيوندِ افسانه مانند ريشه مى گيرد. اين خانواده ها به جاى اين كه خود را به يك نياى مشترك، يعنى انسانى كه نسب همۀ آن ها به وى رسد، منسوب شمرند، به حيوان، گياه يا چيزى از اين قبيل وابسته مى پندارند كه به صورتى مرموز بدان پيوسته اند و اين پيوند مايۀ خويشاوندى آن هاست. اين نياى موهوم «تُوتِم»<ref>. Totem</ref> و گروهى كه خود را به يك توتم وابسته بدانند «كلان» ناميده شده است. | |||
==== ملت ==== | |||
در جامعۀ بشرى، در مراحل پيشرفته تر، به يك واحد بزرگ تر اجتماعى برمى خوريم كه «ملت» ناميده شده است. ملت عبارت است از افراد، خانواده ها و قبيله هاى متعدد كه نژاد مشترك، يا سرزمين، زبان و فرهنگ مشترك آن ها را به هم پيوسته باشد. | |||
==== گروه بندى هاى ديگر اجتماعى ==== | |||
پيوند اجتماعى منحصر به آن چه گفتيم نيست. پيوندهاى اجتماعى گوناگون ديگر نيز وجود دارند كه منشأ گروه بندى هاى اجتماعى ديگرى | |||
صفحه: 296 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
شده اند، از قبيل پيوندهاى صنفى، طبقاتى، مذهبى و مسلكى. | |||
==== جامعۀ عقيدتى و مسلكى ==== | |||
يكى از مترقى ترين و بارورترين پيوندهاى اجتماعى، پيوند فكرى و عقيدتى است كه انسان هاى معتقد به يك راه، يعنى يك مذهب يا مسلك را به هم مى پيوندد و از آن ها يك «امت»، يعنى جامعه اى داراى هدف و خطمشى مشترك به وجود مى آورد. پيوند فكرى و عقيدتى مى تواند آن قدر نيرومند و پراثر باشد كه همۀ پيوندهاى ديگر را تحت الشعاع خود قرار دهد. در بخش هاى بعد با اين مطلب بهتر و بيشتر آشنا خواهيد شد. | |||
از ميان همۀ پيوندهاى اجتماعى كه ياد كرديم، اسلام به دو پيوند اهميت اساسى داده است؛ يكى پيوند فكرى و عقيدتى و ديگر پيوند خانوادگى. ما مطلب را با بحث پيرامون پيوند خانوادگى دنبال مى كنيم و بحث دربارۀ پيوند فكرى و عقيدتى و آثار آن را به بخش مربوط به «جامعۀ اسلامى» وا مى گذاريم. | |||
صفحه: 297 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
صفحه: 298 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
=== ازدواج === | |||
==== اشاره ==== | |||
ما بُنِى بِناءٌ فِى الْاِسْلامِ اَحَبُ اِلَى اللهِ مِنَ الْتَزويجِ. | |||
«در اسلام هيچ سازمانى به وجود نيامده كه نزد خدا محبوب تر از ازدواج باشد.»<ref>. من لايحضُوالفقيه، شيخ صدوق، ص 409.</ref> | |||
رسول خدا (ص) | |||
==== پيوند طبيعى ميان زن و مرد ==== | |||
دست آفرينش ميان زن و مرد، گرايش و كششى طبيعى نسبت به يكديگر به وجود آورده كه آن دو را به هم مى پيوندد و به سوى زندگى مشترك با يكديگر مى كشاند تا هستۀ اصلى خانواده را تشكيل دهند. اين گرايش يا ميل طبيعى همان ميل جنسى است كه مانند اميال غريزى ديگر بايد در جهت صحيح خود قرار گيرد تا در خدمت انسانيت درآيد. | |||
==== پيوند همسرى ==== | |||
زندگى مشترك دو همسر در آغاز غالبا از ميل جنسى ريشه مى گيرد ولى در اين حد متوقف نمى شود و به تدريج به نوعى همبستگى عميق روحى و عاطفى، اقتصادى و اجتماعى ميان آن دو كشانده مى شود كه از آن به «پيوند همسرى» يا «زناشويى» تعبير مى كنيم. | |||
==== پيمان همسرى ==== | |||
زن و مرد به دنبال احساس تمايل قلبى به ايجاد پيوند ميان خود با يكديگر پيمان همسرى يا «عقد ازدواج» مى بندند. | |||
صفحه: 299 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
اين پيمان در زندگى انسان از اهميت خاصى برخوردار است زيرا موجوديت دو انسان را از جهات بسيار به هم مى پيوندد و نخستين محيط زندگى نوزاد انسانى را بنيان مى نهد و از اين راه روى جسم و جان و انديشه و عمل آيندۀ او بسى اثر مى گذارد. به همين جهت پيمان ازدواج ميان ملل مختلف امرى مقدس شمرده مى شود و در نظام هاى حقوقى مختلف به آن و مسائل مربوط به آن توجه خاصى شده است. | |||
==== ارزش و اهميت ازدواج از نظر اسلام ==== | |||
اسلام نيز در نظام اجتماعى خود به مسألۀ ازدواج اهميت فراوانى داده است. در آيات قرآن و در سخنان پيامبر اكرم (ص) و پيشوايان عالى قدر ديگر اسلامى به تشويق هاى فراوان دربارۀ ازدواج برمى خوريم. در گفتار اول بحث كه از پيامبر اكرم (ص) نقل شده، ساختن و بنيان نهادن خانواده پيش خدا از هر بنيان گذارى ديگر محبوب تر شناخته شده است. | |||
==== هدف اساسى ازدواج ==== | |||
هدف اساسى ازدواج در اسلام عبارت است از: | |||
1 - ايجاد كانون آرامش براى دو همسر. | |||
2 - به وجود آوردن نسل جديد و تربيت كردن فرزندانى تندرست، باايمان و نيكوكار. | |||
دربارۀ هدف اول، در آيۀ 21 سورۀ روم چنين آمده است: | |||
وَ مِنْ آيٰاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوٰاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْهٰا وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ. | |||
«از نشانه هاى او (خدا) اين كه از خود شما برايتان همسرانى آفريد تا در كنار آن ها آرام گيريد و ميان شما دوستى و دلسوزى به وجود آورد. به راستى كه در آن براى مردمى كه بينديشند نشانه ها هست.» | |||
زن و شوى مسلمانِ پيرو قرآن بايد همواره «آرامِ جان يكديگر» | |||
صفحه: 300 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
باشند، روابط آن ها از كامجويى بسى فراتر رود و به مرحلۀ «مودت و رحمت»، يعنى دوستى پاك و ريشه دار، همراه با دلسوزى و خيرخواهى نسبت به يكديگر رسد. | |||
براساس اين آيه هدف طبيعى عقد ازدواج بايد همان هدف اصلى از خلقت «اَزْواج»، يعنى همسران و جفت ها باشد. بنابراين عقد ازدواج از نظر اسلام صرفاً يك قرارداد براى قانونى كردن كامجويى جنسى نيست، بلكه قرارداد پيوند همه جانبه اى ميان دو همسر است كه همۀ وجود آن ها را به هم مى بندد. به زندگى آن ها رنگ و آهنگى كاملاً تازه مى دهد. آن ها را از تنهايى واقعى درمى آورد، به طورى كه ديگر هيچ يك از آن ها «فرد» و «تك» نمى ماند. «زوج» مى شود، يعنى «جفت» و مكمل يكديگر. | |||
دربارۀ هدف دوم، در آيۀ 11 سورۀ شورى چنين آمده: | |||
فٰاطِرُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوٰاجاً وَ مِنَ اَلْأَنْعٰامِ أَزْوٰاجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْبَصِيرُ. | |||
«پديد آورندۀ آسمان ها و زمين، براى شما از جنس خودتان همسرانى آفريد و از چارپايان هم جفت ها، تا بر شمار شما بيفزايد، هيچ چيز مانند او نيست و اوست شنواى بينا.» | |||
در روايات اسلامى كه در زمينۀ انتخاب همسر آمده روى اين نكته تكيه شده كه همسرى انتخاب كنيد كه فرزند بياورد و عقيم نباشد. در روايت معروفى از پيامبر اكرم (ص) نقل شده كه فرمود: | |||
«با يكديگر ازدواج كنيد و نسل هاى نو آوريد تا بر شمار شما افزوده شود.» | |||
==== انتخاب همسر ==== | |||
يكى از حساس ترين مسائل مربوط به ازدواج و تشكيل كانون خانوادگى مسأله انتخاب همسر است. در اين زمينه بايد به چند مسأله توجه شود. | |||
- آزادى در انتخاب همسر. | |||
- كُفْوْ بودن، يعنى صلاحيت كلى براى همسرى. | |||
صفحه: 301 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
- معيارهايى كه بايد در تشخيص اين صلاحيت مورد توجه قرار گيرند. | |||
- كسانى كه نمى توانند همسر يكديگر شوند. | |||
- خواستگارى. | |||
==== آزادى در انتخاب همسر ==== | |||
آزادى در انتخاب همسر از اصولى است كه در اسلام سخت مورد عنايت و توجه قرار گرفته است، زيرا زندگى زناشويى هنگامى مايۀ آرامش خاطر خواهد بود كه ميان دو همسر توافق فكرى و تناسب روحى و اخلاقى وجود داشته باشد. اين هماهنگى وقتى كامل و قابل اعتماد خواهد بود كه انتخاب همسر با مطالعه و آزادى و اختيار كامل طرفين انجام گيرد و زن و شوهر دربارۀ اصل تصميم يعنى ازدواج و در انتخاب همسر كه شريك زندگى خواهد بود، اجبار و اكراهى نداشته باشند، در غير اين صورت چگونه مى توان انتظار داشت كه زندگى همسرى پايه اى استوار و متين داشته باشد و منشاء صفا و آرامش خاطر طرفين گردد. | |||
طبق مقررات اسلامى اولين شرط صحت عقد ازدواج اين است كه در بستن اين قرارداد، زن در «ايجاب»، يعنى در پيشنهاد ازدواج به همسر مورد علاقۀ خود، و شوهر در «قبول»، يعنى پذيرفتن اين پيشنهاد، رضايت و اختياركامل داشته باشند. پيشوايان اسلام به مناسبت هاى مختلف، به خصوص در مواردى كه در زمينۀ انتخاب همسر با آن ها مشورت شده، جداً روى اين مطلب تكيه كرده اند، كه «رضايت كامل طرفين ازدواج شرط اصلى صحت و استحكام عقد ازدواج است و در اين مورد هيچ گونه تحميل جايز نيست». جوانى به امام ششم (ع) مراجعه و اظهار كرد كه پدر و مادرش مى خواهند او را به قبول عقد ازدواج با دخترى وادار كنند كه مورد علاقه اش نيست و خود علاقه دارد با دختر ديگرى ازدواج كند. اينك وظيفۀ او چيست؟ امام فرمود: | |||
«ازدواج با همسرى را بپذير كه مورد علاقۀ تواست.» | |||
يادآورى اين نكته لازم است كه | |||
صفحه: 302 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
پدر و مادر نبايد فرزند خود را به ازدواجى مجبور كنند كه او بدان راضى نباشد. | |||
==== اجازۀ پدر براى ازدواج دختر ==== | |||
در تعاليم اسلام توصيه شده كه دختران با اجازۀ پدرها ازدواج كنند و بسيارى از صاحب نظران علوم اسلامى اين اجازه را شرط لازم براى ازدواج دختران شمرده اند. در اين زمينه لازم است به نكات زير توجه شود: | |||
1 - از آن جا كه ازدواج منشأ ارتباط اجتماعى دو خانوادۀ زن و شوهر است، به پسران و دختران، هر دو، توصيه مى شود كه در انتخاب همسر از پدر و مادر خود نظرخواهى و با آن ها مشورت كنند. اين نظرخواهى و مشورت، هم نوعى احترام و محبت نسبت به پدر و مادر و سپاسگزارى از آن ها و زحماتى است كه براى بزرگ كردن و تربيت فرزندان مى كشند و هم، كمكى به افزايش تفاهم و پيوند خانوادگى ميان بستگان نزديك دو همسر است و بالاتر از همه راهى مناسب براى استفاده از تجارب شخصى و اطلاعات اجتماعى آن ها در انتخاب همسر و رفتار صحيح زناشويى است. | |||
2 - به پدرها و مادرها توصيه مى شود كه در راهنمايى فرزندانشان، خواسته هاى صحيح آن ها و شرايط تازه اى را كه آن ها بايد در آن زندگى كنند در نظر گيرند و توجه داشته باشند كه ازدواج و همسرگيرى در درجۀ اول مربوط به فرزند آن ها و زندگى آيندۀ او و فرزندان آيندۀ اوست، نه به خود پدر و مادر. بنابراين در اين مشورت ها در درجۀ اول به ارزش هاى اصيل و اساسى كه بايد در همسر فرزندشان باشد توجه كنند، نه به ارزش هاى درجه دوم يا سوم، چه رسد به اين كه پاى بند مسائل موهومى از قبيل ثروت يا موقعيت اجتماعى خانوادۀ همسر باشند. | |||
3 - آن دسته از صاحب نظران علوم اسلامى كه اجازۀ پدر را شرط لازم مى شمرند، اين شرط را فقط در مورد دوشيزگان پذيرفته اند. روشن است كه اين اقدام براى اين گروه اهميت خاصى دارد و دخالت دادن نظر پدرِ دلسوز و باتجربه و دورانديش مى تواند براى آن ها ارزش فراوانى داشته باشد. | |||
صفحه: 303 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
4 - در مورد بالا، شرط دانستن اجازۀ پدر تا وقتى است كه او به راستى در راه تأمين مصالح فرزندش بكوشد، نه در راه تحميل نظر و خواستۀ خود بر او، هر چند برخلاف مصلحت او باشد. هرجا تشخيص داده شود كه پدر برخلاف مصلحت فرزند و به زيان او، دنبال تحقق بخشيدن به خواسته هاى خويشتن است، وظيفۀ مسئولان اجتماع است كه به اين كار رسيدگى و با استفاده از اختياراتى كه قانون الهى به حاكم عادل اسلامى داده مصلحت دختر را تأمين كنند. | |||
==== كُفْوْ بودن يعنى صلاحيت كلى براى همسرى ==== | |||
رسول خدا (ص) مى فرمايد: | |||
«با «كفوها» ازدواج كنيد و از ميان آن ها همسر بگيريد و براى نسلى كه بايد از شما پديد آيد بهترين زمينه را برگزينيد». در جامعه هايى كه با نظام قبيله اى اداره مى شوند، غالباً هر قبيله براى خود امتيازات و افتخاراتى قائل است و به موجب اين افتخارات واهى و ادعايى، خود را برتر از ديگران مى شناسد. اين امتيازطلبى ها گاهى رنگ نژادى به خود مى گيرد. نظير امتيازاتى كه سفيدپوست ها براى خود نسبت به سياه پوست ها يا سرخ پوست ها قائلند. گاه هم رنگ ملى، نظير آن چه در ميان برخى از ملل، حتى ملل امروز دنيا، ديده مى شود. در جامعه هاى طبقاتى امتيازهاى ادعايى ميان طبقات مختلف از قبيل روحانيان، نظاميان، بازرگانان، سياستمداران، كارفرمايان و... حكمفرماست. | |||
يكى از آثار اين امتيازطلبى ها اين است كه اعضاى يك خانواده، يك صنف يا يك طبقه همواره مقيد باشند جز در ميان خود ازدواج نكنند يا اگر با افراد خارج از اين خانواده ازدواجى پيش آيد، حتماً از خانواده هاى سرشناس و معروف باشند. سفيدپوست از ازدواج با سياه پوست ممنوع باشد، پسر يا دختر يك روحانى نظامى، بازرگان يا كارفرما حق نداشته باشد با دختر يك كارگر يا كشاورز ازدواج كند. اين شيوۀ ناپسند در ميان خانواده هاى به اصطلاح «اشراف» هنوز هم كم وبيش معمول است. اين خانواده ها عملا با ازدواج فرزندانشان با فرزندان خانواده هاى كم درآمد و محروم كه مشاغل به اصطلاح «بالا» ندارند، سخت | |||
صفحه: 304 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
مخالفت مى كنند. | |||
اسلام اين گونه امتيازطلبى را محكوم كرده است. از پيامبر اكرم (ص) نقل شده كه فرمود: | |||
«المؤمنون بعضهم اكفاء بعض» | |||
«انسان هاى باايمان همتاى هم ارج يكديگرند.»<ref>. وسائل، ج 14، ص 49.</ref> | |||
امام چهارم (ع) زنى را براى همسرى پسنديد و با او ازدواج كرد. دوستى داشت كه از گروه انصار<ref>. انصار يعنى ياران پيامبر (ص) در مدينه؛ كسانى كه اهل مدينه بودند و به اسلام ايمان آوردند.</ref> بود و از اين كه امام با زنى ازدواج كرده كه سرشناس نيست ناراحت شد. اين ناراحتى و نگرانى او را برانگيخت تا دربارۀ حَسَب و نَسَب او تحقيق كند. پس از تحقيق معلوم شد كه آن بانو از يكى از خانواده هاى اشرافى «بَنى شَيبان» است. به اين ترتيب نگرانى او برطرف شد، با خوشحالى نزد امام آمد و گفت: «از ازدواج تو با اين زن همواره دلخور و نگران بودم. با خود مى گفتم امام با زنى ازدواج كرده كه سرشناس نيست. مردم هم همين را مى گفتند. ناچار به تحقيق و پرس وجو پرداختم تا خانوادۀ او را شناختم و معلوم شد از خاندان بنى شيبان است.» امام چهارم (ع) در پاسخ او فرمود: | |||
«گمان مى كردم تو خوش فكرتر از آن باشى كه مى بينم. خداوند اسلام را آورد و در پرتو آن كسانى را كه طبقات پايين اجتماع شمرده مى شدند بالا برد، كم وكاستى ها را جبران كرد و كارى كرد كه ديگركسى ناچيز و كم ارج شمرده نشود. هيچ مسلمانى در معرض كم ارجى و حقارت نيست.»<ref>. وسائل، ج 14، ص 50.</ref> | |||
صفحه: 305 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
بنابراين در جامعۀ اسلامى نژاد، مليت، موقعيت خانوادگى و عواملى از اين قبيل هرگز نبايد مانع ازدواج و همسرى دو مسلمانى گردد كه خواستار ازدواج با يكديگرند و صلاحيت ازدواج با يكديگر را دارند. | |||
==== معيارهايى كه در انتخاب همسر بايد مورد توجه قرار گيرد ==== | |||
1 - ايمان: نخستين معيار در انتخاب همسر ايمان اوست، ايمان به اسلام و راه راست زندگى كه بشريت را به آن فراخوانده است. جامعۀ اسلامى يك جامعۀ ايدئولوژيك است. در هر جامعۀ ايدئولوژيك، ايمان به ايدئولوژى آن جامعه محور اصلى گردش چرخ زندگى آن جامعه و موتور محرك آن جامعه به سوى هدف هايى است كه براى زندگى بشر در نظر گرفته شده است. بنابراين در همۀ قوانين و نظام هاى اجتماعى چنين جامعه اى بايد به عوامل تقويت يا تضعيف ايمان توجه شود. | |||
در بحث هاى گذشته گفتيم كه از ديدگاه اسلام هدف از ازدواج صرفاً كامجويى جنسى نيست، بلكه تشكيل كانون سالم خانوادگى است كه اولا، براى دو همسر كانون هماهنگى و الفت و صميميت باشد. و ثانيا، محيط مناسبى براى پيدايش و رشد فرزندانى كه بتوانند اعضاى ساخته شده تر و سازنده تر براى امت، يعنى جامعۀ ايدئولوژيك اسلامى باشند. | |||
روشن است كه شرط اول رسيدن به اين دو هدف اين است كه هر دو همسر به اسلام مؤمن و معتقد و هر چه بيشتر بدان پاى بند باشند. گاهى ديده مى شود كه كسانى به حساب روشنفكرى، آزادمنشى و «تِلُرانس»،<ref>. Tolerence چون در بحثهاى به اصطلاح روشنفكرانه، زياد روى اين كلمه تكيه مى شود، ناچار شديم عيناً آن را بياوريم. تلرانس در اصل به معنى «تاب و تحمل» است و در محاورات امروز «تاب و تحمل آرا و عقايد ديگران را داشتن» ولى متأسفانه بسيارى از افراد آن را با «بى تفاوتى و بى اعتنايى به اصول» اشتباه مى كنند.</ref> به اين نظر گرايش دارند كه اختلاف در مذهب نبايد مانع ازدواج زن و مرد باشد. چه اشكال دارد كه يك مرد مسلمان باايمان با يك زن بى ايمان، بى ايمان به خدا يا بى ايمان به قرآن و پيامبر اسلام ازدواج كند. يا به عكس يك بانوى مسلمانِ باايمان، همسر يك مرد | |||
صفحه: 306 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
بى عقيدۀ به خدا يا بى عقيده به اسلام و قرآن گردد؟ | |||
اين نوع سؤال هاى به اصطلاح روشنفكرانه و آزادمنشانه غالباً نشانۀ آن است كه سؤال كننده نه از ازدواج آن برداشتى را دارد كه در آغاز اين بحث گفتيم و نه از مذهب آن برداشتى را كه شايستۀ هر دين، به خصوص دين اسلام است. اگر مذهب، همان طور كه از خود اين كلمه فهميده مى شود، به راستى مذهب، يعنى راه و روش و آيين زندگى باشد، و اگر ازدواج، آن طور كه در بحث هاى گذشته گفتيم، به راستى پيوند روحى و قلبى دو همسر و سازندۀ محيطى صميمى و پر از هماهنگى براى هر دو در نظر گرفته شود، چگونه مى توان از دو انسان، يكى مؤمن و معتقد و ديگرى بى ايمان و بى عقيده يا مؤمن و معتقد به مسلك يا مذهبى ديگر، چنين پيوندى و چنان محيط و كانونى به وجود آورد؟ | |||
تجربۀ عملى نشان داده كه اين نوع ازدواجها يا به سست شدن تدريجى هر دو همسر يالااقل يكى از آن ها در راه و روش و مذهب خود مى انجامد، يا به سردى و ناسازگارى آن ها. اين هر دو هم خطرى بزرگ براى يك جامعۀ عقيدتى و مسلكى است و هم خطرى براى سعادت و خوشبختى دو همسر و بدتر از آن ها خطرى بس بزرگ تر براى ايمان و سعادت فرزندان ايشان. | |||
راستى آيا در يك خانوادۀ دو عقيدتى مى توان در انتظار پيدايش و رشد صحيح فرزندان معتقد و مؤمن به راه اسلام بود؟ | |||
2 - درستى، پاكدامنى و فضايل اخلاقى ديگر: همبستگى عقيدتى ميان دو همسر، شرط لازم براى ازدواج است، ولى شرط كافى نيست و بايد به مسائل ديگر نيز، به خصوص جنبه هاى اخلاقى همسر، توجه شود. يكى از ياران امام دهم (ع) نقل مى كند كه دربارۀ ازدواج به ابوجعفر نامه اى نوشتم. پاسخى به خط او به دستم رسيد كه: | |||
«پيغمبر فرمود: وقتى خواستگارى نزدتان آمد كه ديندارى و اخلاق او برايتان رضايت بخش است، به ازدواج با او اقدام كنيد، اگر نكنيد در زمين انحراف و بحرانى بزرگ روى | |||
صفحه: 307 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
خواهد داد.»<ref>. وسائل، ج 14، ص 51.</ref> | |||
يكى ديگر از ياران آن امام در همين زمينه به او نامه نوشت و آن حضرت در پاسخ او چنين نگاشت: | |||
«هركس به خواستگارى نزد شما آيد كه از ديندارى و درستكارى او راضى هستيد، به ازدواج با او اقدام كنيد. اگر نكنيد...»<ref>. وسائل، ج 14، ص 51.</ref> | |||
در روايت ديگر كه از امام صادق (ع) رسيده، روى عفت و پاكدامنى همسر تكيه شده است.<ref>. وسائل، ج 14، ص 52، شماره هاى 5 و 7.</ref> | |||
3 - توانايى كافى براى تأمين هزينۀ زندگى: مرد مسلمان بايد بكوشد وسايل زندگى خود و همسر و فرزندان خود را فراهم كند. بنابراين لازم است قبلا توانايى او بر انجام اين مسئوليت محرز شود. از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: | |||
«همسر مناسب كسى است كه پاكدامن و بر تأمين زندگى توانا باشد.»<ref>. وسائل، ج 14، ص 52، شماره هاى 5 و 7.</ref> | |||
4 - تناسب فكرى دو همسر و هماهنگى ميان خواسته هاى آن دو: يكى از عوامل بسيار مؤثر در موقعيت ازدواج و به دنبال آن سامان يافتن زندگى مشترك دو همسر، تناسب فكرى و هماهنگى در خواسته ها و تمنياتى است كه در زندگى دارند. اين هماهنگى سبب مى شود كه ميان آن ها كم تر اختلاف پيش آيد و اگر هم در يك يا چند مورد اختلاف نظر پيدا كنند به آسانى موفق به حل آن شوند. تنها در اين صورت است كه مى توان اميد داشت كه ازدواج مايۀ رهايى از رنج تنهايى و منشاء سعادت و خير و بركت گردد وگرنه ازدواجى كه با اصطكاك و درگيرى دائمى ميان دو همسر همراه باشد از عوامل وحشتناك تباهى زندگى ايشان، فرزندان و بستگان نزديك آن هاست. | |||
همسرانى به زندگى صفا و آرامش مى بخشند كه: | |||
صفحه: 308 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
- مفهوم ازدواج انسانى را درك كرده باشند. | |||
- در عين آن كه براى همسر خود شريك زندگى هستند دوستى مهربان و همكارى وفادار نيز باشند. | |||
- در زمينه هاى مختلف زندگى تشريك مساعى لازم را داشته باشند. | |||
- از هر نوع تكبر و منت گذارى نسبت به يكديگر دورى كنند. | |||
- در جلب رضايت خاطر يكديگر و احترام متقابل به حقوق طرفين كوشا باشند. | |||
==== راه انتخاب همسرِ متناسب و حدود تحقيق لازم در اين زمينه ==== | |||
تحقيق كافى دربارۀ همسر موردنظر در زمينه هاى مختلف تا آن جا كه بتوان با روشنى براى انعقاد يك پيمان مستحكمِ غيرمحدود به زمان، تصميم قاطع گرفت امرى لازم و غيرقابل انكار است. | |||
هر گونه سهل انگارى و اتخاذ تصميم عجولانه در اين مورد كه تنها تحت تأثير احساسات جوانى يا ناشى از تحميل و اجبار بستگان و دوستان باشد چه بسا موجب ناراحتى ها و پشيمانى هاى بعدى گردد. اما تحقيق هاى مفيد و عاقلانه در اين مورد را نبايد با معاشرت هايى كه منشاء آن تنها هوس هاى زودگذر است اشتباه كرد. اين گونه معاشرت هاى نامحدود را هر چند تحت عناوينى فريبنده از قبيل علاقه به شناخت روحيۀ همسر باشد، نمى توان تجويز كرد زيرا غالباً مقصود اصلى از اين آشنايى ازدواج و تشكيل خانواده نيست. | |||
در اين مورد بايد راهى حد وسط و دور از هر گونه افراط و تفريط را در نظر گرفت و اين همان راهى است كه اسلام توصيه كرده است. مردى از امام ششم (ع) چنين سؤال كرد: آيا مرد اجازه دارد زنى را كه مى خواهد با او ازدواج كند قبلا ببيند و به موى او و زيبايى هاى ديگرش بنگرد؟ امام در پاسخ فرمود: | |||
«اگر از روى هوس رانى نباشد، مانعى ندارد.»<ref>. وسائل، ج 14، ص 60.</ref> | |||
صفحه: 309 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
==== كسانى كه نمى توانند همسر يكديگر شوند ==== | |||
نكاح با محارم: كسى را كه احترام خويشاوندى او مانع اين باشد كه بتوان با او پيمان همسرى بست (مَحْرَم) مى گويند. زيربناى اين مطلب شايد اين باشد كه روابط اصيل خانوادگى در اين سطح بايد به كلى از جنبۀ جنسى فراتر بماند، از قبيل رابطۀ ميان برادر و خواهر يا پدر و دختر يا پسر و مادر. | |||
==== محارم نسبى و سببى و رضاعى ==== | |||
محارمى كه ازدواج با آنان صحيح شمرده نشده است به طور كلى دو دسته اند: | |||
1 - محارم نسبى: يعنى خويشاوندانى كه با آن ها از راه همخونى و اشتراك در نسب بستگى داريم. | |||
2 - محارم رضاعى: يعنى كسانى كه از راه شيرخوارگى با آن ها بستگى پيدا مى كنيم. رابطۀ خويشاوندى از جهت شيرخوارگى با شرايط خاصى كه دارد ايجاد مى شود و در واقع نوعى رابطۀ خونى اكتسابى است. | |||
3 - محارم سببى: يعنى خويشاوندانى كه از طريق پيوند زناشويى به آن ها بستگى پيدا مى كنيم. | |||
مقررات منع ازدواج با محارم نسبى و سببى با اختلافاتى كم وبيش در دستورهاى ساير اديان يا آداب و رسوم اقوام مختلف وجود دارد. در ميان بعضى از اقوام گاهى از روى جهات خاص، از جمله جلوگيرى از آميزش خون آن ها با خون بيگانه و حفظ خصوصيات خانوادگى و نژادى، توصيه مى شده است كه رابطۀ زناشويى تنها با خويشان نزديك صورت گيرد ولى امروزه به ندرت نمونه هاى آن را مى توان ديد. | |||
==== محارم نسبى ==== | |||
خويشاوندانى كه به جهت منسوب بودن از راه همخونى با شخص محرم هستند و در نتيجه، ازدواج با آن ها صحيح نيست هفت دسته اند كه عبارتند از: | |||
صفحه: 310 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
براى مردان براى زنان | |||
- مادر (شامل مادربزرگ هم مى شود.) - پدر (پدربزرگ را هم شامل مى شود.) | |||
- دختر (شامل نوادگان نيز هست.) - پسر (شامل نوادگان هم هست.) | |||
- خواهر - برادر | |||
- دختر خواهر و نوادگان او - پسر برادر و نوادگان او | |||
- دختر برادر و نوادگان او - پسر خواهر و نوادگان او | |||
- عمه (شامل عمه پدر و مادر مى شود) - عمو (شامل عموهاى پدر و مادر مى شود) | |||
- خاله (شامل خاله پدر و مادر مى شود) - دايى (شامل دايى هاى پدر و مادر مى شود) | |||
==== محارم رضاعى ==== | |||
اين رابطه ها اگر از راه شيرخوارگى، با شرايطى كه براى آن گفته شده، حاصل شود باز موجب محرم شدن خواهد بود. | |||
==== محارم سَبَبى ==== | |||
خويشاوندانى كه در اثر پيوند زناشويى با شخص، رابطۀ خانوادگى پيدا مى كنند و در نتيجه ازدواج با آنان صحيح نيست پنج دسته اند: | |||
براى مردان براى زنان | |||
- مادر و مادربزرگ زن - پدر و پدربزرگ شوهر | |||
- دختر زن (نادخترى) و نوادگانش<ref>. در صورتى كه مرد با همسر خود آميزش جنسى كرده باشد، نه با صرف اجراى عقد.</ref> - پسر شوهر (ناپسرى) | |||
- زن پدر (نامادرى) - شوهر مادر (ناپدرى) | |||
- زن پسر (عروس) - شوهر دختر (داماد) | |||
- خواهر زن (به صورت موقت) - شوهرخواهر (به صورت موقت) | |||
ازدواج با خواهر زن تا وقتى حرام است كه خواهرِ ديگر، همسر انسان باشد. يعنى اگر به علت طلاق يا مرگ، به همسرى با يك خواهر | |||
صفحه: 311 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
پايان داده شود، ازدواج با خواهر ديگر مانعى ندارد. بنابراين ممنوعيت ازدواج با خواهر زن آن ابديتى را كه در محارم ديگر هست، ندارد. به همين جهت است كه خواهر زن از نظر نگاه و برخورد محرم شمرده نمى شود. | |||
==== عقد ازدواج ==== | |||
در مقررات ازدواج اسلامى، در صورت وجود شرايط لازم و كافى براى صحت ازدواج، طرفين خودشان مستقيما مى توانند با داشتن صلاحيت و رشد و اهليت كافى با يكديگر پيمان ازدواج ببندند و صيغه، يعنى آن الفاظ روشن را كه همچون قالب مناسبى براى اين منظور ريخته شده، ميان خود مبادله كنند و چنان نيست كه اجراى عقد ازدواج بدون دخالت ديگران صحيح نباشد. بنابراين انتخاب وكيل براى اين منظور امرى لازم و حتمى نيست. | |||
بعد از موافقت كامل دو همسر در مورد زندگى مشترك و روشن شدن كليۀ حدود و شرايط موردنظر و توافق طرفين، اجراى عقد ازدواج معمولا از طرف زن شروع مى شود. اين خود حاكى از اختيار كامل يك زن مسلمان در مورد انتخاب شوهر و قطعى كردن امر ازدواج با اوست. سپس مرد (شوهر) طبق شرايط مورد توافق آن را قبول مى نمايد. ابتدا زن به قصد ايجاب يعنى ايجاد قرارداد همسرى خطاب به شوهر آينده اش مى گويد: | |||
«خودم را به عقد ازدواج دائمى تو درآوردم با صداق معين (طبق قرارداد و شرايط مورد توافق)» كه به زبان عربى مى توان گفت: «اَنْكَحْتُكَ نَفْسى عَلَى الصَّداق» يا «زَوَّجْتُكَ نَفْسى عَلَى الصَّداق». | |||
پس از آن مرد نيز قبول خود را اعلام مى دارد و مى گويد «قبول | |||
صفحه: 312 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
كردم» يا «قَبِلْتُ النِّكاح» يا «قَبِلْتُ التَّزويج». | |||
بديهى است كه از نظر اسلام، چنان كه قبلا نيز يادآورى شد، دختر را نمى توان به ازدواجى كه خودش به آن راضى نيست مجبور كرد و با زور و تهديد يا تطميع از او «بله» گرفت. همان طور كه پسر را نيز نمى توان به ازدواجى كه مورد رضايتش نيست وادار كرد. به طور كلى قراردادى كه از روى اجبار و اكراه باشد صحيح نيست. | |||
==== استقلال مالى زنان ==== | |||
مى دانيم كه در سيستم اجتماعى اسلام زنان نيز مانند مردان استقلال اقتصادى دارند. مى توانند از راه هاى حلال كسب مال كنند و مانند مردان اختيار كامل اموال خود را دارند چنان كه در قرآن آمده: | |||
«لِلرِّجٰالِ نَصِيبٌ مِمَّا اِكْتَسَبُوا وَ لِلنِّسٰاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اِكْتَسَبْنَ» | |||
«... مردان از آن چه به دست آورده اند بهره اى دارند و زنان هم از آن چه به دست آورده اند بهره اى دارند...»<ref>. قسمتى از آيۀ 32، سورۀ نساء.</ref> | |||
اما اين كه زنان در منزل شوهران عهده دار كارهاى جارى خانوادگى مى شوند، از روى ميل و اراده و خواست خودشان است وگرنه هيچ گونه الزام و اجبارى از نظر شرعى و قانونى در انجام آن ندارند.<ref>. بد نيست بدانيم كه اين نوع استقلال اقتصادى در مورد زنان در كشورهاى اروپايى نظير انگلستان، سويس، آلمان، فرانسه و ايتاليا از سالهاى 1870 ميلادى به بعد در نظر گرفته شده است. (در انگلستان سال 1870، در آلمان 1900، سويس 1907، ايتاليا 1919) نيز اين نكته قابل توجه است كه انگيزۀ اصلى از تصويب اين گونه قوانين حمايت از حقوق زنان به عنوان يك عضو از جامعۀ انسانهاى آزاد نبوده بلكه در درجۀ اول به جهت موقعيت خاص زنان و تشويق اين قشر اجتماعى به كار گرفتن در مراكز صنعتى و كارگاههاى مختلف و بهره بردارى از فعاليت آنان بوده و كم كم به صورتهاى امروزى درآمده است. اما در مقررات اسلامى رعايت اين استقلال اقتصادى تنها جنبۀ انسانى و بسط عدالت داشته و دارد و به منظور استثمار اقتصادى نبوده و نيست. به گفتۀ ويل دورانت: «غرب زنان را مالك شناخت كه آنان را به خدمت بگمارد.».</ref> | |||
صفحه: 313 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
==== صداق يا مهريه ==== | |||
«وَ آتُوا اَلنِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ نِحْلَةً» | |||
«به زنان به عنوان پيشكش و هديه صداقشان را ادا كنيد...»<ref>. قسمتى از آيۀ 4، سورۀ نساء.</ref> | |||
در پيمان زناشويى اسلامى، مرد تعهد مى كند هديه اى خوشايند به زن تقديم كند. اين هديه نه عنوان خريد پيكر زن را دارد، نه آهنگ خريد كالا و خدمات او را در خانه و نه پشتوانه اى براى زندگى آيندۀ او در روز جدايى يا مرگ. به راستى هديه اى است متعلق و مربوط به خود او كه اگر مايل باشد، بايد بلافاصله به او تقديم شود. به همين جهت در قرآن، در آيه اى كه در آغاز مطلب آورديم، از آن به لفظ (نِحْلَه) تعبير شده است. شايد تعبير به «صداق» به جاى «مَهر» در آيۀ موردنظر، اشاره به اين مطلب باشد كه مهريه و صداق نشانه اى از صداقت مرد در دوستى و پيشنهاد همسرى به زن است و در واقع وسيله اى براى بيان علاقۀ او به چنين زناشويى و احترام قلبى است كه نسبت به همسر آيندۀ خود دارد. | |||
==== سبك بودن ميزان مهريه ==== | |||
در مورد سبك بودن صداق و آسان قرار دادن شرايط همسرى از طرف پيشوايان دينى اسلام توصيه هاى بسيارى شده است تا آن جا كه زنانى كه فقط با تعيين صداق هاى سنگين و شرايط مالى زياد حاضر به ازدواج مى شوند، «شوم و بى بركت»<ref>. من لايحضر الفقيه، ص 410.</ref> شمرده شده اند. در صداق، ارزش معنوى حاكى از اين امر است كه تقاضاى وصلت از طرف مردان، ناشى از ميل و علاقۀ قلبى آن هاست و به مراتب بيشتر از ارزش مالى و مادى آن مى باشد. | |||
يادآورى: به محض اجراى عقد ازدواج، آن چه به عنون صداق قرار داده مى شود به مالكيت زن درمى آيد و اگر زمين يا باغ و مالى باشد تحت اختيار او قرار مى گيرد تا از منافع آن بهره مند شود و تنها | |||
صفحه: 314 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
با رضايت كامل قلبى اوست كه مى تواند در عهدۀ شوهر باقى بماند يا ثمره و بهرۀ آن در راه ادارۀ زندگى مشتركشان مورد استفاده قرار گيرد. | |||
==== تعهدات مالى و اخلاقى طرفين ازدواج ==== | |||
بعد از بيان مفهوم ازدواج از نظر اسلام و اجراى تشريفات آن، لازم است به تعهدات اساسى كه با ايجاد قرارداد همسرى بر عهدۀ طرفين گذاشته مى شود اشاره شود. اين تعهدات شامل مسئوليتهاى مالى و انسانى است. | |||
==== نفقه يا مسئوليت مالى ادارۀ خانواده ==== | |||
يكى از مسائل حقوقى در نظام خانوادگى اسلامى «نفقه» است. نفقه يك نوع مسئوليت مالى است كه در موارد خاصى بر عهدۀ اشخاص گذاشته مى شود. به طور كلى نفقه در روابط خانوادگى بر دو نوع است: | |||
نوع اول: نفقه اى كه شرط آن نيازمند بودن طرفى است كه بايد اين مسئوليت به نفع او انجام شود مانند: نفقۀ فرزندانى كه توانايى تحصيل مال ندارند كه پرداخت نفقه به عهدۀ پدر يا مادر است، يا نفقۀ پدر و مادر كه از نظر قدرت كار فرسوده شده و نمى تواند مخارج خود را تأمين كنند كه به عهدۀ فرزندان است. | |||
نوع دوم: نفقه اى كه شرط آن نيازمند بودن گيرندۀ نفقه نيست، مانند نفقۀ زن كه به عهدۀ شوهر است. در اين مورد مقصود از نفقه، كليۀ وسايل لازم براى رفع نيازهاى ضرورى و عرفى در جهات مختلف است. در زندگى همسرى تأمين هزينه هاى لازم زندگى از جهت خوراك، پوشاك، مسكن و آن چه از نظر آسايش همسر و حسن ادارۀ امور منزل مؤثر است بر عهدۀ شوهر است. البته در اجراى اين مسئوليت هاى مالى، ميزان استطاعت و قدرت مالى شوهر نيز مورد توجه است. | |||
امتيازات نفقۀ زن را به طور خلاصه مى توان به شرح زير بيان نمود: | |||
صفحه: 315 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
- نفقۀ زن كه به عهدۀ شوهر است به اصطلاح حقوقى از «ديون ممتازه» است و بايد در درجۀ اول به پرداخت و تأمين آن اقدام كرد. | |||
- در آن حق مطالبه وجود دارد و مانند نفقۀ نوع اول نيست كه فقط جنبۀ تكليفى داشته باشد و اگر مدتى از اداى آن استنكاف شود قابل مطالبه نباشد. | |||
- شرط آن نيازمندى نيست بلكه در صورت تمكن مالى زن نيز اين تكليف بر عهدۀ شوهر است. حال آن كه در نوع اول از نفقه شرط وجود آن احتياج داشتن فرزندان و والدين و نداشتن امكانات شخصى براى رفع نيازمندى هاى خويشتن است. | |||
- در صورتى كه مردى با وجود توانايى مالى به تأمين نيازهاى ضرورى زندگى همسرش از قبيل پوشاك و خوراك و مانند اين ها اقدام نكند، از وظايف امام و متصدى امور مسلمين است كه تكليف آنان را روشن كند و در صورت لزوم، به جدايى آنان حكم دهد.§. مَنْ كانَتْ عِنْدَهُ اُمْرَأَةٌ فَلَمْ يُكْسِها عَوْرَتَها وَلَمْ يُطْعِمْها كانَ حَقّاً عَلَي الْاِمامِ اَنْ يُفَرِقَ بَيْنَهُما | |||
«هر كه زن دارد، اما خوراك و پوشاكش را تأمين نمى كند، وظيفۀ پيشواى مسلمين است كه آنها را از هم جدا كند.» (من لا يحضر الفقيه، كتاب النكاح، ص 424، حديث چهارم).§ | |||
==== نفقۀ فرزندان خانواده، مسئوليت سرپرستى و تربيت آنان ==== | |||
با تولد كودك در يك خانواده، تكاليف و مسئوليتهاى جديدى بر عهدۀ هر يك از پدر و مادر گذاشته مى شود و از آن جا كه كودك منسوب به هر دوى آنان است، هر كدام در حدود توانايى و امكانات خويش مسئوليتى را كه متناسب با شرايط طبيعى و عاطفى و اجتماعى خودشان است عهده دار مى شوند. | |||
زنان به طور طبيعى مجهز به دستگاه حمل و شيردادن | |||
صفحه: 316 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
هستند، پس براى هر فرزند غالباً تا مدتى درحدود 3 سال گرفتار حمل، وضع حمل و نگهدارى مى باشند و در دوران باردارى و شيردادن و مراقبت از نوزاد مسئوليت هاى خاص به عهده دارند. بديهى است كه كودك پس از اين مدت باز هم نياز به مراقبت و تربيت جسمى و اخلاقى صحيح دارد و غالبا رشد روحى و طراوت جسمى و فكرى خود را در غير دامان مادر كمتر باز خواهد يافت. اين مهر و عاطفۀ سرشار و عميق و مراقبت توأم با گذشت و فداكارى مادر است كه به خوبى مى تواند جوابگوى خواسته هاى كودك و پرورانندۀ غرايز و استعدادهاى او باشد. اولين محيط تربيتى كودك همان محيط دامان مادر است. | |||
در دوران هاى اوليۀ عمر كه نقش پذيرى كودك شديد و اساسى است قسمت عمدۀ اركان شخصيت كودكان به دست مادران پى ريزى مى شود و سرمايه هاى روحى و نبوغ هاى علمى و اجتماعى و آثار زشت و زيباى هر انسان ميوه هايى است كه بذرهاى اوليۀ آن غالباً توسط مادران در ضمير نقش پذير كودكان كاشته شده است. راستى اگر قرار باشد مادر عهده دار انجام اين مسئوليت هاى خطير در مورد نگهدارى و رشد و تربيت اساسى كودك شود، آيا بجاست كه باز از او توقع داشته باشيم كارى درآمدزا هم بر عهده گيرد و كارهاى خارج از محدودۀ خانواده و مراقبت و تربيت فرزند، در شرايطى مساوى با مرد، انجام دهد و بالاخره در صدد تأمين معاش و نيازهاى اقتصادى زندگى هم باشد؟ آيا اين انتظار و توقع تحميلى غيرعادلانه نسبت به او نخواهد بود؟ آيا اين صحيح است كه بار تكليف مسئوليت تربيت و نگاهدارى فرزند از دوش زنان برداشته شود و آنان عهده دار تأمين نيازمندى هاى مالى خود، حتى در دوران زندگى همسرى گردند؟ يا بهتر است از راهى شرافتمندانه و متناسب وسايل لازم زندگى مادران فراهم شود، به طورى كه با فراغت خاطر بتوانند به امر نگاهدارى و مراقبت همه جانبه از كودك خويش پردازند؟ آيا اين روش با تقسيم عادلانۀ كارها بين دو همسر، به طورى كه هر يك از آنان متناسب با وضع و توانايى و امكانات روحى و جسمى خود كارى را در راه تأمين نيازهاى خانوادگى بر عهده گيرد، از همه | |||
صفحه: 317 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
شرافتمندانه تر نخواهد بود؟ | |||
در هر حال آن چه يادآورى مجدد آن لازم به نظر مى رسد اين است كه در مورد نفقه، كه از مسائل مربوط به نظام خانوادگى در اسلام است، نه مسأله جيره خوار بودن زن مطرح است و نه موضوع خدمتگزار بودن او براى مرد كه در برابر واگذارى خود و وقت و قواى خويش استحقاق اين را داشته باشد كه غذا و لباس و مسكن و ساير وسايل لازم زندگى به او داده شود، بلكه اين مسأله از يك نوع تقسيم عادلانۀ كار و وظايف ريشه مى گيرد و پايۀ آن روى تشريك مساعى متقابل است. به همين جهت در صورت عدم توانايى كافى مرد براى تلاش معاش، عواطف خانوادگى و روح همكارى و اخلاقى ايجاب مى كند كه زن از هر گونه تلاش مشروع در راه همكارى و ادارۀ امور زندگى مشترك خانوادگى دريغ نكند، چنان كه در جامعه هاى اسلامى، به خصوص در ميان قشرهاى كم درآمد، نمونه هاى زيادى از آن ديده مى شود. همچنان كه براى مرد نيز اين كافى نيست كه تنها وسايل زندگى مادى زن را فراهم سازد اما در آن آثارى از خيرخواهى و تشريك مساعى و تعاون و مسئوليت هاى ديگر انسانى وجود نداشته باشد و زندگى همسرى خشك و بى روح گردد. | |||
يك يادآورى در مورد سرپرستى امر خانواده: نكته اى كه در اين جا شايان تذكر است اين است كه مسأله سرپرستى امر خانواده كه به عهدۀ مرد گذاشته مى شود تنها يك مسئوليت خطير است كه مانند مسئوليت هاى مشابه آن، مستلزم يك نوع فداكارى و از خودگذشتگى است<ref>. اشاره به آيۀ «اَلرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى اَلنِّسٰاءِ».</ref> چنان كه در مورد ادارۀ امور يك كشور مقام رياست براى تأمين خواسته هاى شخصى رئيس نيست، بلكه براى حسن ادارۀ امور امت است و در درجه اول آن چه مجوز لزوم اطاعت از اوست توجه داشتن او به مسئوليت هاى مربوط به خود و اطرافيانش در حسن اجراى تكاليف در حدود مسئوليت ها و امكانات است. بنابراين همان طور كه اگر يك حاكم يا رئيس از حدود خود تجاوز كند و بخواهد از موقعيت خود سوءاستفاده كند، ديگر حقى براى او ثابت نخواهد ماند تا توقع رعايت آن را از ديگران | |||
صفحه: 318 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
داشته باشد، در مورد مسائل خانوادگى نيز حقوقى در نظر گرفته شده است كه تخلف از آن جايز نمى باشد مانند حق ولايت پدر نسبت به فرزندانى كه به سن بلوغ نرسيده اند، يا اجازۀ پدر در مورد ازدواج دختر دوشيزۀ خود<ref>. رجوع شود به بحث آزادى انتخاب همسر.</ref> يا حقوقى كه براى شوهران در ادارۀ امر خانه ملحوظ شده است. همۀ اين ها، مسئوليت ها و تكاليفى هستند كه به آنان محول شده است تا از اختلال و از هم پاشيدگى كانون خانوادگى جلوگيرى شود و كارها انتظام و جريان شايستۀ خود را داشته باشد. بنابراين اگر در موردى تخلفى كنند از حدود اختيارات آن ها كاسته خواهد شد و ديگر قدرت نفوذ خود را مانند زمانى كه نقش خود را به خوبى ايفا مى كردند نخواهند داشت. | |||
به هر حال مسأله تأمين نيازمندى هاى زندگى به وسيلۀ مرد عامل بسيار مهمى در ايجاد راحتى و آسايش خاطر زن از نظر فعاليت هاى اقتصادى و تلاش در راه تأمين معاش است و به او فرصت خواهد داد كه با خيال آسوده سهم مؤثر خود را هر چه بهتر و جامع تر در تنظيم امور خانواده ادا كند و هرگز نبايد به صورت ابزارى براى تحكم مرد بر زن و فرزند درآيد. | |||
==== تعهدات اخلاقى و انسانى دو همسر ==== | |||
علاوه بر يك سلسله تعهدات و مقررات مالى كه معمولا از نظر تأمين و وسايل لازم براى زندگى همسرى از طرف شوهر تعهد مى شود و نيز كوشش طرفين در راه ارضاى تمايلات جنسى مشروع يكديگر كه جواب گوى نيازهاى متعارف در زندگى زناشويى است، يك سلسله مسائل مهم تر و اساسى تر نيز در رابطۀ زناشويى مطرح است كه آشنايى طرفين ازدواج با آن مسائل و سعى در رعايت آن ها در درجۀ اول اهميت قرار دارد و در حقيقت ادامۀ زندگى همسرى، توأم با نشاط و اميدوارى، در گرو رعايت آن هاست و هم آن ها هستند كه زينت بخش زندگى زناشويى محسوب مى شوند و آن را از صورت خشك و مادى آن كه نوعى مبادله و داد و ستد جلوه مى كند خارج مى سازند. در تعاليم اسلامى اين حقوق و مسئوليت ها در دو جملۀ زير خلاصه شده: | |||
صفحه: 319 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
1 - اعتماد به يكديگر، كه از آثار عملى آن تلاش و تعاون در راه سبك كردن فشارهاى زندگى از جانب طرفين است. | |||
2 - پرهيز از آن چه موجب ايجاد خلل در خوش بينى و اعتماد طرفين نسبت به يكديگر است. | |||
در روايات اسلامى بهترين همسر كسى شمرده شده كه در دوستى خالص و به تعبير روايات اسلامى «وَدُود» باشد. همسرى كه در حوادث روزگار و انجام دادن مسئوليت هاى زندگى، چه در امور مادى و چه در امور معنوى، معين و ياور همسرش باشد نه اين كه با اعمال و رفتار خود موجب شود كه فشار زندگى بر دوش همسرش بيشتر سنگينى كند و او را فرسوده سازد. | |||
صفحه: 320 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
=== طلاق يا انحلال پيوند زناشويى === | |||
==== اشاره ==== | |||
«منفورترين چيزها در نزد خدا طلاق است.» | |||
(پيغمبر اسلام) | |||
همان گونه كه در مباحث گذشته يادآورى شد، شايستۀ زندگى همسرى اين است كه با علاقه و صميميت شروع شود و در سايۀ فداكارى و محبت و گذشت با خوبى و خوشى ادامه يابد. ولى چنان كه در عمل ملاحظه مى شود، رابطۀ زناشويى و پيمان همسرى چنان نبوده و نيست كه در همۀ موارد تا پايان عمر دوام يافته باشد. در برخى موارد رابطۀ همسرى، به علل و جهت گوناگون، دستخوش عوارض و مشكلاتى مى شود كه ادامۀ آن را با اشكال مواجه مى نمايد. مثلاً بروز اختلافات و نگرانى هاى ريشه دار ميان دو همسر و نظاير آن از عوامل مشكل زا در زندگى مى باشند. در اين گونه موارد مصلحت ايجاب مى كند كه دو همسر از يكديگر جدا شوند و اگر از نظر قانون راه حل مناسبى وجود نداشته باشد و طرفين خود را در هر حال و با هر وضع مجبور به ادامۀ زندگى با هم ببينند، مسلما زندگى آنان حالت وحشتناك و اسفبارى پيدا مى كند و چه بسا منشاء بروز حوادث و اتفاقات ناگوار مى گردد. روشن است كه همان گونه كه اقدام به ازدواج در جاى خود يك ضرورت اجتماعى است، اقدام به جدايى و انحلال ازدواج نيز در جاى خود يك ضرورت اجتماعى به نظر مى رسد. | |||
از همين جهت است كه در ميان مسيحيان نيز با وجود دستور و توصيه اى كه در كتاب دينى كنونى آنان در مورد منع از طلاق وجود | |||
صفحه: 321 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
داردو جدايى دو همسر را جز در موردى كه زن زنا كند جايز نمى شمرد،<ref>. انجيل متى باب 5، آيۀ 32: لكن من به شما مى گويم هركس به غير علت زنا، زن خود را از خود جدا كند باعث زنا كردن او مى باشد و هر كه زن مطلقه را نكاح كند زنا كرده باشد.</ref> و با اين كه سال هاى سال از طرف مقامات دينى آنان با طلاق مخالفت مى شد، با وجود اين ها به علت نيازهاى اجتماعى و براى جلوگيرى از اشكالات گوناگون از مدت ها قبل قوانين مربوط به طلاق وضع و اجرا شده است.<ref>. اخيراَ حتى در ايتاليا كه مقر پاپ است نيز قانون طلاق را مورد تصويب قرار دادند.</ref> | |||
==== طلاق در فقه اسلامى ==== | |||
الف - مفهوم و موقعيت طلاق: انحلال رابطۀ همسرى در ازدواج دائمى را كه بعد از آن از نظر رعايت حقوق و تكاليف مربوط به زناشويى، مسئوليتى براى دو همسر نخواهد بود «طلاق» مى گويند. | |||
از نظر اسلام، گسيختن پيوند خانوادگى اصولا امرى ناپسند شمرده شده و در شمار زشت ترين و منفورترين كارها نزد خدا به حساب آمده است. در گفتار پيشوايان دينى آمده است كه: | |||
«محبوب ترين چيزها در نزد خدا خانه اى است كه با نكاح آباد شده باشد. و چيزى منفورتر از خانه اى نيست كه به سبب جدايى خراب شود.» | |||
در حقيقت طلاق را مى توان به منزلۀ دارويى تلخ و ناگوار دانست كه تنها در موقع ضرورت و ناچارى بايستى از آن استفاده شود، نه اين كه بدون علت قابل توجه و صرفا از روى هوس و دلخواه به آن اقدام گردد. در روايات اسلامى طلاق بدون ضرورت از موجبات دورى از رحمت خدا معرفى شده است.<ref>. مستدرك، جلد 3، ص 2.</ref> | |||
ب - تدابيرى براى پيشگيرى از وقوع طلاق: در اسلام براى اين كه از وقوع طلاق تا آن جا كه ممكن است جلوگيرى شود پيش بينى هايى | |||
صفحه: 322 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
به عمل آمده و توصيه هايى شده است، از جمله: | |||
1 - تأكيد فراوان دربارۀ دقت در انتخاب همسر. | |||
2 - توصيۀ مكرر به خوش رفتارى و گذشت از غفلت ها و تخلفات جزئى همسر كه در زندگى معمولا پيش مى آيد. | |||
3 - تسلط بر نفس كه خشم هاى آنى غلبه نكنند و اقداماتى عجولانه انجام نگيرد. | |||
4 - تشكيل محكمۀ داخلى خانوادگى براى حل اختلاف دو همسر. | |||
روابط بين دو همسر ممكن است گاهى در اثر اختلافات و گفتگوها تيره شود. دستور اسلام در زمينۀ بروز اختلافات در خانواده اين است كه هر چه زودتر و از هر راهى كه مناسب تر است نگرانى ها برطرف شود و به اين آسانى سخن از جدايى پيش نيايد، زيرا در تمام مواردى كه بين دو همسر نگرانى پيدا مى شود چنان نيست كه واقعاً شعلۀ محبت يكى از آنان يا هر دو به كلى خاموش شده باشد، به طورى كه از برقرارى مجدد رابطۀ علاقه و محبت نااميد باشيم. بلكه اين امور غالبا امورى هستند كه قابل ترميم و اصلاح و گذشت مى باشند. | |||
در هر حال چنان چه خود دو همسر نتوانند اختلافات خود را به طريقى حل كنند، به كار آنان در يك محكمۀ خانوادگى مركب از دو حَكَم (داور) رسيدگى مى شود. داورها از افراد زبده، دلسوز و باتجربه از خانوادۀ هر يك از دو همسر انتخاب مى شوند تا مطالب طرفين را بشنوند، بر مشكلات هر يك آگاه گردند و با كوشش در راه رفع اشكالات و موانع، زمينه را براى اصلاح و آشتى و ادامۀ زندگى زناشوئى با آرامش و صفا فراهم سازند. قرآن كريم در اين باره گويد: | |||
«... اگر از اختلاف ميان زن و شوهر بيم داشتيد، داورى از طرف مرد و داورى از طرف زن برانگيزيد. هر گاه آن ها (يعنى دو همسر) به راستى خواستار سازش باشند خدا سازش و صلح را در ميان آنان برقرار خواهد كرد.»<ref>. قسمتى از آيۀ 35، سورۀ نساء.</ref> | |||
صفحه: 323 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
بديهى است داور بايد شخصى مورد اعتماد، داراى نفوذكلام و شايسته براى داورى عادلانه باشد. انتخاب داوران از ميان دو خانواده از اين جهت است كه آن ها به خصوصيات دو همسر و امور خانوادگى آن ها بيشتر از ديگران آشنا هستند و معمولا علاقه براى برقرارى اصلاح علاقۀ بيشترى از خود نشان مى دهند. | |||
==== آثار و نتايج طلاق ==== | |||
طلاق از نظر روانى و حقوقى و اجتماعى آثارى دارد كه بعضى از آن ها مربوط به خود دو همسر است و بعضى ديگر به خانوادۀ آن ها و در صورتى كه از آن ازدواج فرزندانى هم به وجود آمده باشند، جدايى دو همسر تأثير بسيار قابل ملاحظه اى در وضعيت كودكان آن ها از جهات مختلف خواهد داشت. | |||
با توجه به اين آثار و نتايج گوناگون، براى طلاق شرايط خاصى در نظر گرفته شده كه تا حدود امكان از آن جلوگيرى به عمل آيد، زيرا چنان كه آن را خيلى سهل و ساده بگيرند، چه بسا خانواده ها كه با اندك بهانه اى كارشان به طلاق كشيده شود و در معرض تزلزل و سقوط قرار گيرند و در اين ميان غالباً آيندۀ كودكان خانواده دچار مخاطره خواهد شد. | |||
==== شرايط زنى كه طلاق داده مى شود ==== | |||
اين شرايط عبارتند از آن كه: | |||
1 - زن در عادت ماهانه نباشد. | |||
2 - پس از آخرين آميزش جنسى يك بار عادت ماهانه شده و از آن درآمده باشد. | |||
3 - اگر زن باردار و وضع حمل كرده، ايام استراحت پس از زايمان او تمام شده باشد. (پاكى از نفاس) | |||
البته در صورتى كه زن عادت ماهانه نمى بيند يا باردار است، اين شرايط ساقط است ولى در غير اين دو صورت بايستى مسألۀ طلاق تا وقتى اين شرايط حاصل شود، به تأخير افتد. | |||
صفحه: 324 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
==== شرايط اجراى طلاق ==== | |||
اجراى طلاق در صورتى صحيح و معتبراست كه شرايط زير در آن رعايت شده باشد: | |||
1 - بلوغ و صلاحيت طلاق دهنده از نظر عقل و رشد و تميز (طلاق نابالغ، ديوانه يا سفيه باطل است) | |||
2 - داشتن اختيار (طلاقى كه از روى اجبار و اكراه باشد صحيح نيست) | |||
3 - حضور دو عادل | |||
از نظر مقررات فقه شيعه - و طبق تصريحى كه در قرآن در آيۀ 2 از سورۀ طلاق شده است - طلاق بايد در حضور حداقل دو نفر انسان عادل و مورد اعتماد انجام گيرد. | |||
رعايت اين شرط، خودبه خود، مستلزم آن خواهد بود كه دو نفر عادل از تصميم دو همسر به جدايى باخبر شوند و چه بسا با دخالت و كمك آنان براى جلوگيرى از به هم پاشيدگى خانواده، براى آخرين بار، اقدامات مفيد و مؤثرى صورت گيرد و راه حل مناسبى براى سازش پيدا شود. اما در صورتى كه كار به طلاق منتهى شود، باز با اطلاع و نظارت آنان مسائل موجود بين دو همسر از جهات مختلف مالى و غير آن، ترتيب ادارۀ كودكان و ساير مسائل به بهترين صورت ممكن حل و فصل خواهد شد. | |||
==== صيغۀ طلاق ==== | |||
پس از طى همۀ مراحلى كه گفتيم، اگر سرانجام تصميم به طلاق قطعى شد، مرد در حضور دو گواه باايمان و درستكار كه زن و مرد را بشناسند، به منظور پايان دادن به رابطۀ همسرى كه تا آن لحظه ميان او و همسرش وجود داشته مى گويد: | |||
زَوْجَتى طالِق «همسرم رهاست.» | |||
صفحه: 325 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
==== اقسام طلاق ==== | |||
بعد از اجراى طلاق در برخى از موارد بازگشت به زندگى همسرى بدون اين كه نيازى به عقد مجدد ازدواج باشد ممكن است و در برخى ديگر براى برقرارى مجدد ازدواج نياز به عقد جديد هست. بنابراين طلاق از اين جهت بر دو قسمت است: | |||
قسم اول را طلاق «رِجعى» (قابل بازگشت بدون اجراى عقد مجدد). و قسم دوم را طلاق «بائن» (جداكنندۀ كامل) مى گويند. | |||
در طلاق رجعى در صورت پشيمانى مرد و تمايل او به برقرارى مجدد روابط زناشويى، رابطۀ همسرى خودبه خود برقرار خواهد شد و نيازى به عقد جديد نيست، به شرط آن كه فاصلۀ ميان اجراى طلاق و زمان بازگشت از مدت معينى كه آن را «زمان عِدّه» مى گويند و معمولا حدود سه ماه طول مى كشد، بيشتر نباشد. | |||
در طلاق بائن حق بازگشت به زندگى همسرى به اين ترتيب وجود ندارد. | |||
==== اقسام طلاق بائن ==== | |||
طلاق بائن داراى اقسام مختلفى است و عمدۀ آن ها عبارتند از: | |||
1 - طلاقى كه به درخواست زن واقع شود و او موافقت شوهر را به جدايى و اجراى طلاق جلب كرده باشد. اين طلاق را طلاق «خُلع» گويند. | |||
2 - طلاقى كه به علت نگرانى هر دو طرف از يكديگر و درخواست طرفين انجام گيرد كه آن را طلاق «مُبارات» مى نامند. | |||
3 - طلاقى كه تنها به درخواست شوهر واقع شده نيز در موارد زير طلاق بائن محسوب مى شود: | |||
الف - طلاق بعد از اجراى عقد و قبل از آميزش جنسى. | |||
ب - طلاق زنى كه عادت ماهانۀ زنان را نمى بيند يا به اصطلاح «يائسه» شده يعنى استعداد آوردن بچه را از دست داده است. | |||
ج - طلاقى كه براى دفعۀ سوم انجام شده باشد. | |||
صفحه: 326 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
در اين گونه موارد اگر طرفين تصميم به بازگشت به زندگى همسرى بگيرند، چون عقد ازدواج اول از اعتبار افتاده، بايستى مجدداً پيمان ازدواج بسته شود. | |||
==== يادآورى ==== | |||
1 - ازدواج مجدد با زنى كه سه بار طلاق داده شده است، براى شوهر طلاق دهنده وقتى ميسر است كه آن زن با شخص ديگرى ازدواج كرده و از او هم جدا شده باشد. (تا مردم مسأله طلاق را امرى ساده و عادى تلقى نكنند و بيهوده اقدام به آن ننمايند.)<ref>. اگر بين زن و شوهرى طلاقهاى مكرر واقع شده باشد (تا 9 بار)، ديگر هرگز نمى توانند به عقد ازدواج يكديگر درآيند. اين محدوديت نيز موجب مى شود كه از اجراى طلاقهاى بى مورد حتى الامكان كاسته شود.</ref> | |||
2 - در طلاق خُلع و مبارات امكان بازگشت موكول به اين است كه زن آن چه را به شوهر واگذار كرده است مطالبه نمايد و اين مطالبه هم قبل از تمام شدن زمان عِدّه باشد. | |||
در غير اين صورت چنان چه مايل به زندگى همسرى با يكديگر باشند بايستى با عقد ازدواج مجدد، و شرايط مورد توافق، از نو ايجاد رابطۀ زناشويى نمايند. | |||
==== عِدّۀ طلاق ==== | |||
يكى از مسائل مهم در مورد جدايى دو همسر اين است كه آيا زن از شوهر سابق خود باردار است يا نه. براى روشن شدن اين مطلب در فقه اسلامى مقرر شده كه زن تا مدت معينى به ديگرى شوهر نكند، تا كاملا مشخص شود كه از شوهر سابق خود حامله نيست. اين مدت معين را «عِدّه» مى نامند. | |||
==== مدت عدّۀ ==== | |||
مدت عده در زنى كه باردار نباشد تا رسيدن سومين نوبت عادت ماهانۀ اوست كه معمولا حدود سه ماه مى شود. زن باردار نيز تا وضع حمل نكرده در حال عده است. | |||
صفحه: 327 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
==== احكام زمان عدّۀ ==== | |||
- زن در مدت عده نمى تواند شوهر جديدى اختيار كند و نبايد كسى از او خواستگارى نمايد. | |||
- نيازمندى هاى زندگى او مانند زنان شوهردار بايد از طرف شوهر تأمين شود. | |||
- در طلاق هاى رِجعى چنانچه در اثناى عده يكى از دو همسر از دنيا رفتند، ديگرى از جملۀ وارثان او محسوب مى شود. | |||
==== حِضانت يا حق سرپرستى فرزند ==== | |||
از جمله مسائل مهم و قابل توجهى كه با طلاق پيش مى آيد، مسأله حق سرپرستى و نگه دارى و تربيت فرزندان است كه به آن حق «حِضانت» مى گويند. | |||
در فقه اسلامى حق نگه دارى فرزند در سال هاى اول زندگى - پسر تا 2 سال و دختر تا 7 سال - با مادر است، حتى در صورتى كه پدر مايل به نگه دارى او در نزد خويش باشد و توانايى او براى اين نگه دارى اثبات گردد. | |||
در صورتى كه مادر توانايى مراقبت و سرپرستى فرزند يا صلاحيت آن را نداشته باشد، پدر اين مسئوليت را به عهده مى گيرد. مخارج نگه دارى در هر دو صورت بر عهدۀ پدر است. از نظر مراقبت و سرپرستى آن چه را به صلاح فرزند باشد بايستى عملى كرد و براى رعايت همين مصلحت است كه در قانون اسلامى حق تقدم در نگه دارى فرزندى كه پدر و مادرش از يكديگر جدا شده اند در سال هاى اول كودكى با مادر است و نيز به همين جهت است كه اگر هيچ يك از مادر و پدر صلاحيت نگه دارى و تربيت فرزند را نداشته باشند براى اين امر تصميم ديگرى كه سعادت كودك را در بر داشته باشد گرفته خواهد شد، چنان كه اگر طرفين (مادر و پدر) موافقت كنند كه فرزند آنان تحت سرپرستى ديگرى تربيت و محافظت شود و اين كار را از جهت رشد جسمى و روانى طفل خود بهتر و مناسب تر بدانند، همان گونه عمل خواهد شد. | |||
صفحه: 328 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
=== ازدواج موقت === | |||
==== مشكل جنسى جوانان قبل از ازدواج ==== | |||
شك نيست كه غريزۀ جنسى بايد در جهت ازدواج دائم و ايجاد كانون خانوادگى هدايت شود اما از آن جا كه براى همۀ جوانان، در آستانۀ نمايان شدن آثار بلوغ و طغيان خواسته هاى جنسى، زمينۀ تشكيل خانواده و ازدواج دائم فراهم نيست و غالباً ازدواج ها، سال ها بعد انجام مى گيرد، براى بسيارى از آن ها انحرافات و آلودگى هايى از اين نظر پيش مى آيد. | |||
در جوامع بشرى با تفاوتى كم يا بيش جوانان بسيارى هستند كه در اثر فشار غريزۀ جنسى و محروم بودن از نعمت همسرى شايسته، نيروها و استعدادهاى ارزنده شان بيهوده از دست مى رود و تلاش آنان به جاى آن كه در امور مؤثر و سازنده متمركز شود، متوجه راه هاى انحرافى مى گردد و نتايجى تلخ و ناگوار چه از نظر خودشان و چه از نظر اجتماعى كه در آن زندگى مى كنند به بار مى آورد و غالبا بهترين ايام جوانى آن ها از تلخ ترين دوره هاى عمرشان به حساب مى آيد. | |||
==== راه حل عاقلانۀ اين مشكل در نظام اسلامى ==== | |||
در مقررات اسلامى كه خواسته هاى فطرى و نيروهاى مختلف جسمى و روانى اشخاص از نظر دور نمانده است و همۀ شرايط و تغييرات احتمالى اجتماعى مورد توجه قرار گرفته اند، با واقع بينى كامل براى اين گونه بن بست هاى اجتماعى نيز راه حل هاى عاقلانه و دور از هر گونه افراط و تفريط ارائه و پيشنهاد شده است تا نه جامعه گرفتار هيجانات و طغيان هاى كوبنده و خانمان برانداز گردد و نه با واقعيت ها، درگيرى هاى بى حاصل صورت گيرد. با توجه به اين كه تمايل جنسى از مهم ترين انگيزه ها و خواسته هاى افراد است مسلما در صورتى كه راهى صحيح و مشروع براى ارضاى آن ها در نظر گرفته نشود، خواهى نخواهى | |||
صفحه: 329 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
كار به انحراف و فساد مى كشد. در تعاليم و مقررات اسلامى ضمن ارائۀ راه هاى عملى براى ايجاد مقاومت در برابر هوس ها و تمايلات فريبنده، طرح نقشه هايى در مورد دور ماندن از محرك هاى جنسى خارجى و به كار انداختن نيروها در امور سازنده و اساسى متناسب با زندگى انسانى، با در نظر داشتن اين كه هركسى توانايى خوددارى در برابر هوس هاى سركش خويش را ندارد يا گاهى اين مقاومت و رياضت عواقب نامطلوبى را به دنبال دارد، براى آسان كردن ازدواج تعاليم فراوانى آمده كه قبلاً با قسمتى از آن ها آشنا شديد. كم بودن صداق، سبك كردن هزينۀ ازدواج، حذف تشريفات زايد و برگزار كردن اين گونه امور با كمال سادگى و بى تشريفاتى از آن جمله مى باشند. به اين ترتيب بسيارى از موانع تحميلى كه در راه اقدام به ازدواج دائمى است برطرف مى شود و جوانان حتى در دوران دانشجويى و كارآموزى و قبل از فراهم شدن وسايل مجهز زندگى مى توانند ازدواجى ساده راه اندازند و ناچار نيستند تا حدود سنين 30 يا 35 سالگى و پايان تحصيلات عالى و يافتن تخصص در يك رشتۀ علمى منتظر بمانند و هنگامى آهنگ ازدواج كنند كه آن شور و شوق كافى دوران جوانى را از دست داده و اقدام آن ها به ازدواج بيشتر بر مبناى نياز به نجات از سرگردانى و بى سروسامانى باشد. | |||
علاوه براين، براى حل مشكل جنسى در مواردى كه مردوزن يا پسرودختر هيچ راهى براى ازدواج دائم ندارند، در حقوق اسلامى يك نوع ازدواج موقت و غيردائمى پيشنهاد شده است. در اين نوع ازدواج هدف تشكيل خانواده نيست، بلكه داشتن روابط جنسى قانونى در مدتى است كه تعيين مى كنند. به همين جهت بايد براى اين منظور قرارى روشن ميان خود داشته باشند و قراردادى مشخص ميان آن ها بسته شود، قراردادى كه در آن همۀ جهات روشن شده باشد. | |||
==== صيغۀ عقد ازدواج موقت ==== | |||
صيغۀ عقد در حقيقت متن همين قرارداد براى تصريح به مقصود | |||
صفحه: 330 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
طرفين و استحكام امر مورد توافق آن هاست و معمولا در زبان عربى به اين شكل است كه زن مى گويد: زَوَّجْتُكَ نَفْسي فِي الْمُدَّةِ الْمَعْلوْمَةِ عَلَي الْصَّداقِ الْمَعْلوم. و مرد در جواب مى گويد: قَبِلْتُ. يا مثلا به زبان فارسى زن مى گويد: «خود را همسر تو براى مدت (معين) قرار دادم با صداق معين.» و مرد هم مى گويد: «قبول كردم.» | |||
يادآورى اين نكته لازم است كه فرزندان حاصل از اين ازدواج غيردائمى داراى تمامى حقوق و مزاياى فرزندان ازدواج دائمى مى باشند و از اين نظر در نظام خانوادگى اسلام مشكلى پيش نمى آيد. برخلاف تصور كسانى كه تجويز ازدواج موقت را موجب اشاعۀ روابط آزاد و نامحدود و رواج فحشا مى پندارند، اين طرح عامل مؤثرى براى جلوگيرى از اشاعۀ فحشا و تزلزل خانواده هاست و چنان كه در عمل ملاحظه مى شود، در اثر انحصار ازدواج قانونى به نوع ازدواج دائمى و توجه نداشتن به ساير نيازهاى فردى و مشكلات اجتماعى، در همۀ جامعه ها با تفاوتى كم يا بيش، روابط آزاد جنسى با همۀ آثار نامطلوبش وجود دارد و همان كسانى كه به زبان از اين نوع ازدواج انتقاد مى كنند عملا به نحو ديگرى آن را مورد اجرا قرار داده و مى دهند. | |||
اينك بايد دانست ازدواج غيردائمى در مقايسۀ با ازدواج دائمى چه احكام و مقررات و آثارى دارد. | |||
==== احكام ازدواج غيردائمى ==== | |||
علاوه بر تصريح به مدت و صداق در عقد، دربارۀ ازدواج غيردائمى مسائل و احكامى مقرر شده كه بايد به آن ها توجه شود، از جمله: | |||
1 - در اين ازدواج چون هدف اصلى تشكيل خانوادۀ دائمى و پذيرفتن مسئوليت سنگين آن از نظر تربيت فرزندان و غيره نيست، هر يك از طرفين مى توانند از تشكيل نطفه و پيدايش فرزند جلوگيرى | |||
صفحه: 331 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
كنند و حال آن كه در ازدواج دائمى تنها با توافق آن ها اين امر مجاز خواهد بود. | |||
2 - اگر در اثر آميزش زن و مردى كه همسر موقت يكديگرند، كودكى متولد شد مانند ازدواج دائمى مرد مسئول اداره و تأمين وسايل كافى براى رشد و تربيت آن كودك است. | |||
3 - در ازدواج غيردائمى مرد مسئول نفقه و تأمين هزينۀ زندگى زن از جهت لباس و غذا و مسكن و غيره نيست مگر اين كه در اين مورد تعهدى كرده باشد. | |||
4 - در اين نوع از ازدواج حق توراث بين زن و شوهر وجود ندارد. | |||
5 - ممنوعيت ايجاد روابط جنسى زن با ديگران در مدت مورد توافق همانند ازدواج دائمى است. | |||
6 - بعد از تمام شدن مدت، زن و شوهر خودبه خود از هم جدا مى شوند و نيازى به طلاق نيست ولى اگر آميزش جنسى صورت گرفته باشد، زن بايد عِدّه نگاه دارد تا اگر حملى صورت گرفته معلوم شود و پدر كه مسئول ادارۀ كودك است مشخص گردد. عدۀ اين ازدواج تقريباً عدۀ ازدواج دائم، يعنى گذشتن دو بار عادت ماهانه است. | |||
7 - زن و مرد مى توانند در اين نوع ازدواج شرط كنند كه بهره بردارى هاى جنسى آن ها محدود باشد و مثلا آميزشى صورت نگيرد و مرد مكلف است شروط مورد توافق را كه در ضمن عقد مى شود رعايت كند. بنابراين چنين ازدواجى كه با شرط خوددارى از آميزش جنسى همراه باشد، براى دوران نامزدى هم جالب خواهد بود و در حقيقت مى تواند راهى براى يك نوع آشنايى و آزمايش طرفين ازدواج بدون احساس گناه باشد. | |||
==== تفاوت هاى اساسى بين ازدواج دائم و موقت ==== | |||
با تأمل در احكام ازدواج غيردائمى ملاحظه مى شود كه فرق آن با ازدواج دائمى آن است كه: | |||
صفحه: 332 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
- مسئوليت هاى مربوط به تشكيل خانواده كه معمولا با تهيۀ منزل و وسايل زندگى و تحمل هزينه هاى روزمرۀ زندگى و غيره توأم است در اين ازدواج نيست. | |||
- هر يك از دو همسر مى تواند از تشكيل نطفۀ كودك جلوگيرى كند تا ايجاد مسئوليتى جديد و احياناً دست و پا گير براى آن ها نشود. برخلاف ازدواج دائم كه جلوگيرى از بچه دار شدن موكول به رضايت طرفين است. | |||
- در مورد مسأله جدا شدن از يكديگر از نظر اخلاقى يا قانونى اشكالى وجود ندارد، حال آن كه در مورد طلاق هايى كه بعد از ازدواج دائمى صورت مى گيرد غالباً يك نوع احساس نگرانى و مسئوليت در برابر طرف ديگر يا فرزندان در ميان خواهد بود. | |||
- در اين معاشرت مشروع، برخلاف ايجاد روابط نامشروع، با وجدانى آرام و بدون اين كه تصور گناه يا خلاف و تقصيرى در ذهن ايجاد شود اقدام خواهد شد. ضمناً تكليف فرزندى كه احتمالاً پيدا مى شود روشن است. و نيز بلافاصله بعد از جدا شدن از شوهر قبلى، نمى توان قبل از انقضاى مدتى ايجاد ارتباط ازدواج با ديگرى كرد، مگر آن كه آميزش جنسى صورت نگرفته باشد. | |||
- به وسيلۀ ازدواج موقت از آميزش هاى جنسى بى بندوبار و بى تناسب و ارتباطهاى خانمان برانداز و امور منافى عفت جلوگيرى مى گردد. | |||
از تأمل در اين مطالب روشن مى شود كه حل اين مشكلات در يك محدودۀ معقول قانونى ابتكارى است از اسلام كه در فقه اماميه ثابت مانده است. | |||
==== ازدواج موقت از نظر ديگران ==== | |||
به نظر كسانى كه به اين مسأله از روى واقع بينى توجه كرده اند، تجويز يك نوع ازدواج غيردائمى از نظر قانون و عرف راهى معقول و علمى شناخته شده است كه هم مى توان به وسيلۀ آن از فشار غرايز در جهتى خطرناك و در هم ريختگى و آشفتگى كاست و آن را در طريق صحيح به كار انداخت و هم به آسانى خود را از تحمل يك نوع رنج روحى و احساس گناه و عصيان و تخلف از اصول و مقررات اخلاقى | |||
صفحه: 333 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
و قانونى رها ساخت. | |||
ازدواج موقت نظر عده اى از متفكران غربى را نيز به خود جلب كرده است. به گفتۀ يكى از آن ها: | |||
«آيا مى توان به جوانان گفت، رياضت بكشند و رهبانيت اختيار كنند؟ و آيا با تجويز روابط آزاد جنسى و نامحدود مى توان اطمينان كرد كه چنين جوانانى پس از ازدواج و انتخاب يك همسر افرادى عفيف و وفادار باشند؟ آيا مى توان افزايش فرزندان غير قانونى را كه محصول اين گونه روابطند و تأثيرات مختلفى را كه در وضع عمومى جامعه دارند ناديده گرفت؟»<ref>. برتراندراسل.</ref> | |||
اين مشكل را چگونه مى توان حل كرد؟ تجارب اجتماعى چه راه حلى نشان داده اند؟ به دنبالۀ سخن همين متفكر توجه كنيد: | |||
«قاضى ليندزى، كه ساليان متمادى مأمور دادگاه دِنْوِرْ (در امريكا) بوده و در اين مقام فرصت مشاهدۀ حقايق زيادى داشته پيشنهاد مى كند كه ترتيبى به نام «ازدواج رفاقتى» داده شود. او متأسفانه پست رسمى خود را از دست داد، زيرا مشاهده شد كه او بيش از ايجاد حس گناهكارى، در فكر سعادت جوانان است. براى عزل او كاتوليك ها و فرقۀ ضد سياه پوستان از بذل مساعى خوددارى نكردند... ليندزى متوجه شد كه اشكال اساسى در ازدواج، فقدان پول است. ضرورت پول فقط از لحاظ اطفال احتمالى نيست، بلكه از اين لحاظ است كه تأمين معيشت از جانب زن برازنده نيست. او به اين ترتيب نتيجه مى گيرد كه جوانان بايد مبادرت به ازدواج رفاقتى كنند، كه از سه لحاظ با ازدواج عادى متفاوت است: اولا، منظور از اين ازدواج توليد نسل نيست. | |||
صفحه: 334 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
ثانياً، مادام كه زن جوان باردار نشده و فرزندى نياورده طلاق با رضايت طرفين ميسر خواهد بود. ثالثاً، زن در صورت طلاق مستحق كمك خرجى براى خوراك خواهد بود... من هيچ ترديدى در مؤثر بودن پيشنهادهاى ليندزى ندارم و اگر قانون آن را مى پذيرفت تأثير زيادى در بهبود اخلاق مى كرد.» | |||
صفحه: 335 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
=== تعدد زوجات === | |||
==== اشاره ==== | |||
يكى از مسائل مورد بحث و گفتگو در زمينۀ نظام خانوادگى اسلام مسأله تعدد زوجات - چند زنى - است. اينك در اين زمينه طرح چند مطلب لازم به نظر مى رسد: | |||
==== الف - شرايط و موجبات طبيعى يا اجتماعى چند همسرى ==== | |||
روشن است كه مسألۀ چند زنى به طور طبيعى وقتى صورت مى گيرد كه: | |||
اولاً، تعداد زنان آمادۀ ازدواج نسبت به مردان آمادۀ ازدواج بيشتر باشد. | |||
ثانياً، زنانى وجود داشته باشند كه حاضر به ازدواج با مردان متأهل باشند و اين اقدام را با ميل خود انجام دهند و به صلاح خود بدانند. | |||
بنابراين اولا در صورت كمى تعداد زنان آماده به ازدواج نسبت به مردان و ثانيا در صورت عدم رضايت آنان به ازدواج با مردى كه همسرى ديگر دارد، اين امر خودبه خود موردى پيدا نمى كند. ولى بايد ديد در صورت وجود دو نكته اى كه قبلا ذكر شد از نظر حفظ نظام خانواده و نيز رعايت مصلحت اين گونه زنان چه راه حل عاقلانه و قابل اجرايى مى تواند وجود داشته باشد. | |||
در اين جا يك مسأله ديگر پيش مى آيد كه در حد خود قابل توجه است و آن تفاوتى است كه بين زنان و مردان در آمادگى براى توالد و تناسل وجود دارد. اين تفاوت در دو جهت محسوس است: | |||
1 - سنين آمادگى به ازدواج، به اصطلاح بلوغ جنسى، در دختران غالبا زودتر از پسران شروع مى شود. | |||
صفحه: 336 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
2 - از نظر توليد مثل و آوردن بچه، زنان به طور محدود و تا سن معينى اين آمادگى را دارند به طورى كه بعد از گذشتن از آن حد و مرز سنى معمولا زايمان در آنان به ندرت اتفاق مى افتد و حال آن كه در مردان قدرت توليد مثل محدود به سن معينى نيست. | |||
==== ب - سابقۀ تعدد زوجات قبل از اسلام ==== | |||
اين مسئله را بايد در نظر داشت كه قبل از ظهور اسلام رسم تعدد زوجات در ميان اعراب، يهود، ايرانيان و بسيارى از اقوام و ملل ديگر وجود داشته است و كارى كه اسلام در اين زمينه انجام داد محدود كردن آن بود. در قرون وسطى در اروپا منتشر كرده بودند كه رسم تعدد زوجات براى اولين بار توسط پيغمبر اسلام عرضه شده است. ويل دورانت اين ادعا را دروغ مى شمرد و دربارۀ آن مى گويد: | |||
«علماى دينى در قرون وسطى چنين تصور مى كردند كه تعدد زوجات از ابتكارات پيغمبر اسلام است، در صورتى كه چنين نيست و چنان كه ديديم در اجتماعات ابتدايى جريان همسرى بيشتر مطابق آن بوده است.»<ref>. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 1، ص 61.</ref> | |||
اروپائيان در طول چندين قرن كوشيدند تا مسأله تعدد زوجات را بدون توجه به موجبات طبيعى و اجتماعى و شرايط و حدود آن در اسلام، به عنوان نقطۀ ضعفى بزرگ در تعاليم اين دين معرفى كنند. ولى سرانجام گروهى از محققين آن ها پرده از روى اين غرض رانى برداشتند و معلوم شد تصويرى كه از اين رسم و ارتباط آن با اسلام به مردم داده شده تا چه حد غيرمنصفانه و نعل وارونه بوده است. | |||
گوستاولوبون در تاريخ تمدن اسلام و عرب گويد: | |||
«در اروپا هيچ يك از رسوم مشرق به قدر تعدد زوجات بد معرفى نشده و دربارۀ هيچ رسمى هم اين قدر نظر اروپا به خطا نرفته است. نويسندگان اروپا تعدد زوجات را شالودۀ مذهب اسلام دانسته و در انتشار ديانت اسلام و تنزل و انحطاط ملل شرقى آن را علت العلل قرار داده اند... اگر خوانندگان | |||
صفحه: 337 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
اين كتاب از اهل اروپا براى مدت كمى تعصبات اروپايى را از خود دور سازند، تصديق خواهند كرد كه رسم تعدد زوجات براى نظام اجتماعى شرق يك رسم عمده اى است كه به وسيلۀ آن، اقوامى كه اين رسم ميان آن ها جارى است، روح اخلاقى ايشان در ترقى و تعلقات و روابط خانوادگى آن ها قوى و پايدار مانده و بالاخره در نتيجۀ همين رسم است كه در مشرق اعزاز و اكرام زن بيش از اروپاست. ما قبل از شروع به اقامۀ دليل و اثبات مدعاى خود، از ذكر اين مطلب ناچاريم كه رسم تعدد زوجات ابداً به اسلام مربوط نيست، چه قبل از اسلام هم رسم مذكور در ميان تمام اقوام شرقى از يهود، ايرانى، عرب و غيره شايع بوده است... در مغرب هم با وجود اين كه آب و هوا و طبيعت هيچ يك مقتضى براى وجود چنين رسمى نيست، با اين حال رسم وحدت زوجه رسمى است كه ما آن را فقط در كتاب هاى قانون مى بينيم درج است، و الا خيال نمى كنم بشود اين را انكار كرد كه در معاشرت واقعى ما اثرى از اين رسم (رسم وحدت زوجه) نيست. راستى من متحيرم و نمى دانم كه تعدد زوجات مشروع مشرق از تعدد زوجات سالوسانۀ اهل مغرب چه كمى دارد و چرا كم تر است.»<ref>. گوستاولوبون - تاريخ تمدن اسلام و غرب، ص 507.</ref> | |||
==== ج - تعدد زوجات و قيود و شرايط آن در اسلام ==== | |||
تعدد زوجات در اسلام با سه قيد و شرط اساسى تجويز شده است: | |||
1 - حفظ پاكى و صفاى زندگى خانوادگى، به طورى كه موجب به هم ريختگى امور خانواده و تزلزل آن نشود. | |||
2 - محدوديت در تعداد، كه هرگز نبايد از چهار تجاوز كند. | |||
3 - رعايت عدالت كامل در رفتار با همسران. | |||
اينك به آيۀ قرآن در اين مورد توجه كنيم: | |||
«فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ اَلنِّسٰاءِ | |||
صفحه: 338 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
مَثْنىٰ وَ ثُلاٰثَ وَ رُبٰاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ تَعْدِلُوا فَوٰاحِدَةً» | |||
«پس ازدواج كنيد با زنانى كه برايتان حلال و پاكيزه اند دو و سه و چهار، اما اگر مى ترسيد كه نتوانيد ميان همسران به عدالت رفتار كنيد، تنها يك همسر داشته باشيد.»<ref>. قسمتى از آيۀ 3، سورۀ نساء.</ref> | |||
در مورد تعداد، همان طور كه سابقاً يادآورى شد، قبل از اسلام از اين نظر نوعى نامحدودى وجود داشت و اسلام آن را محدود ساخت و از تشكيل حرمسراها كه در تاريخ زندگى ثروتمندان و حكمفرمايان و سلاطين ديده مى شد جلوگيرى كرد. علاوه بر اين، اسلام اكيداً يادآور شده است كه حق استفاده از اين اجازۀ قانونى مشروط به اجراى «عدالت» كامل ميان همسران است. رعايت اين شرط اساسى خودبه خود، مستلزم داشتن روحيه و امكانات خاصى در مردان است كه اگر فاقد آن باشند نبايد بيش از يك زن بگيرند. (فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّٰ تَعْدِلُوا فَوٰاحِدَةً...) | |||
در پايان اين بحث تذكر اين نكته لازم به نظر مى رسد كه با توجه به هدف اساسى از زندگى زناشويى در اسلام، يعنى سكونت خاطر و آرامش اعضاى خانواده، بر مبناى «شدت دوستى و مهربانى» (مودت و رحمت) دو همسر نسبت به يكديگر، بهترين و مطمئن ترين شكل ازدواج همان شكل «تك همسرى» است كه طرفين كاملا به عشق و علاقۀ يكديگر متكى باشند. بنابراين مردها بايد توجه داشته باشند كه از تعدد زوجات تنها در موارد لازم و استثنايى استفاده كنند، آن هم با رعايت شرط اساسى آن، يعنى صلاحيت براى ادارۀ زندگى همسران از جهات مادى و معنوى و با رعايت اجراى عدالت. | |||
صفحه: 339 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
=== اخلاق خانوادگى === | |||
==== رفتار با همسر ==== | |||
رسول اكرم مى فرمايند: | |||
«بهترين مردان شما كسانى هستند كه براى زنان خود بهترين شوهر باشند.»<ref>. من لا يحضره الفقيه، ص 425.</ref> | |||
همچنين على (ع) مى فرمايد: | |||
«- نسبت به همسر خوش رفتار باش كه خوش رفتارى و سخت گيرى نكردن با او براى اصلاح او مفيدتر است، فكرش را آرام تر مى سازد و در حفظ سلامت و زيبايى او مؤثر است. از بذل و بخشش هايى كه همسر در منزل مى كند جلوگيرى نكنيد و در اين مورد امساك نداشته باشيد. با پاكدامنى خودتان چشم او را از نظر داشتن به ديگران پوشيده و فكر او را از انديشۀ گناه بازداريد. با او آن چنان باش كه در پناه سنگر خانوادگى و ارضاى اميال مشروع خودش، هوس هاى نامشروع پيدا نكند. رفتارت با او طورى نباشد كه تو را در حال انكسار و ناتوانى جنسى ببيند.»<ref>. اصول كافى، ج 5، ص 510.</ref> | |||
و رسول اكرم (ص) دربارۀ رفتار با همسر مى فرمايند: | |||
«بهترين زنان شما آنانند كه: با مهر و با محبت باشند. در مراقبت خودشان از نظر حفظ عفت بكوشند. نسبت به شوهر خود حالت نافرمانى و تكبر به خود نگيرند. آرايش و خودنمايى آنان براى شوهرشان باشد. در غياب او رعايت امانت و حقوق همسرى او را بنمايد.»<ref>. وسائل، ج 14، ص 14.</ref> | |||
صفحه: 340 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
==== قسمتى از تكاليف متقابل والدين و فرزندان ==== | |||
والدين و فرزندان يك سلسله حقوق و تكاليف متقابل نسبت به يكديگر دارند، به طورى كه هر يك از آنان اگر آن تكاليف را نشناسند يا به آن عمل نكنند نسبت به ديگرى ستم كرده اند و به اصطلاح «عاق» او خواهند شد. | |||
پيشوايان دينى ما يادآور شده اند كه همان گونه كه فرزند در اثر نافرمانى و حق ناشناسى والدين عاق والدين مى شود و گنه كار به حساب مى آيد، والدين نااهل و مسامحه كار نيز عاق فرزند خود خواهند بود و مجرم و گناهكار محسوب خواهند شد. | |||
از مهم ترين تكاليف والدين نسبت به فرزندان اين است كه: | |||
- به عنوان نخستين مربيان كودكان مراقب رفتار و كردار خود باشند تا براى بچه ها الگوى بدى نباشند و اعمال آنان فرزندان را به فساد و لاابالى گرى نكشاند. بايد سخت هشيار باشند كه خواهى نخواهى وضع آنان سرمشق عملى كودكانشان خواهد بود و در تشكيل تمايلات و عادات اوليۀ آنان تأثير مستقيم خواهد داشت. | |||
- به اندازۀ توانايى و درك اجتماعى خودشان در پرورش و رشد استعدادهاى نونهالان كوشش را به عمل آورند و به خصوص در آموزش آنان، كه يكى از راه هاى مؤثر در پرورش آنان است، از هيچ گونه فداكارى و تحمل زحمت مضايقه اى نداشته باشند. | |||
- طورى با فرزندان رفتار كنند كه آنان با كرامت و با بزرگ منشى بار آيند، نه پست همت كه به هر اهانت و خوارى تن در دهند. | |||
- از نظر جسمى و روحى آنان را افرادى قوى و سالم بار آورند و در محيط و شرايطى از زندگى قرار دهند كه امكان رشد جسمى و سلامت و تربيت صحيح اخلاقى شان بهتر فراهم باشد. | |||
صفحه: 341 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
در قرآن دربارۀ اهميت حقوق والدين چنين آمده است: | |||
«وَ قَضىٰ رَبُّكَ أَلاّٰ تَعْبُدُوا إِلاّٰ إِيّٰاهُ وَ بِالْوٰالِدَيْنِ إِحْسٰاناً» | |||
«حكم پروردگار تو اين است كه جز او چيزى و كسى را مورد پرستش قرار ندهى و نسبت به مادر و پدر رفتارى پسنديده و نيكوكارانه داشته باشى.»<ref>. قسمتى از آيۀ 23، سورۀ اسراء.</ref> | |||
و باز يادآورى شده است كه: | |||
«وَوَصَينَا الْاِنْسانَ بِوالِدَيهِ حُسْناً» | |||
«به آدمى سفارش كرديم كه دربارۀ مادر و پدر خود به نيكى رفتار نمايد.»<ref>. قسمتى از آيۀ 8، سورۀ عنكبوت.</ref> | |||
در مورد طرز رفتار با فرزندان سفارش شده است، به وعده هايى كه به آنان داده مى شود با كمال دقت وفا شود. در روايات اسلامى داريم كه: | |||
«اِذا وَعَدَ اَحَدُكُمْ صَبِيَّهُ فَلْيُنْجِزْ» | |||
«هر گاه يكى از شما به فرزندش وعده اى داد حتما آن را عملى سازد.»<ref>. مستدرك الوسائل، ج 15، ص 170. اين حديث را امام جعفرصادق (ع) از قول پيامبر (ص) بيان فرموده اند.</ref> | |||
و با فرزندانى كه در خانواده هستند با مساوات در بخشش و خوش رفتارى رعايت شود. | |||
«ساوُوا بَيْنَ اَوْلادِكُمْ فِي الْعَطّيَة» | |||
«ميان فرزندان در مورد بخشش مساوات داشته باشيد.» | |||
صفحه: 342 | |||
</br> | |||
---- | |||
</br> | |||
== پاورقی == | == پاورقی == | ||