'''مطالعه رایگان:''' [https://download.zooha.ir/Book/Ghbook/020170.html کتابخانه امام رضا علیه السلام]</br>
</div>
]]
=== مقدمه کتاب بقلم مولف ===
==فهرست مطالب==
بسم الله الرحمن الرحیم
{{TwoColumnContent
| محتوا =* [[شناخت اسلام (کتاب)#انسان عصر ما|انسان عصر ما]]
* [[شناخت اسلام (کتاب)#ايمان|ايمان]]
* [[شناخت اسلام (کتاب)#شناخت قاطع|شناخت قاطع]]
* [[شناخت اسلام (کتاب)#مبدأ آفرينش و عامل گردش جهان هستى|مبدأ آفرينش و عامل گردش جهان هستى]]
* [[شناخت اسلام (کتاب)#نشانه هاى خدا|نشانه هاى خدا]]
* [[شناخت اسلام (کتاب)#توحيد قرآن|توحيد قرآن]]
* [[شناخت اسلام (کتاب)#توحيد در عبادت، يكتاپرستى|توحيد در عبادت ، يكتاپرستى]]
* [[شناخت اسلام (کتاب)#اسماء و صفات خدا|اسماء و صفات خدا]]
* [[شناخت اسلام -100-200 (کتاب)#نقش جهان بينى الهى در زندگى انسان و مقايسۀ آن با بينش مادى|نقش جهان بينى الهى در زندگى انسان و مقايسۀ آن با بينش مادى]]
* [[شناخت اسلام -100-200 (کتاب)#پيامبران؛ رهبران الهى|پيامبران رهبران الهى]]
* [[شناخت اسلام -100-200 (کتاب)#عدل و ميدان گستردۀ آن در اسلام|عدل و ميدان گستردۀ آن در اسلام]]
* [[شناخت اسلام -100-200 (کتاب)#حيات انسان و تكامل|حيات انسان و تكامل]]
* [[شناخت اسلام -100-200 (کتاب)#انسان|انسان]]
* [[شناخت اسلام -100-200 (کتاب)#تاريخ در بينش اسلامى|تاريخ در بينش اسلامى]]
* [[شناخت اسلام -220 تا 343 (کتاب)#خودسازى|خودسازى]]
* [[شناخت اسلام -220 تا 343 (کتاب)#خانواده|خانواده]]
* [[شناخت اسلام -343 تا آخر (کتاب)#نظام عادل اجتماعى|نظام عادل اجتماعى]]
* [[شناخت اسلام -343 تا آخر (کتاب)#اقتصاد اسلامى|اقتصاد اسلامى]]
}}
الحمدلله الذی نور قلوب العارفین بنور معرفته و اثبت فؤاد انبیائه و اولیائه بقصص الأنبیاء والمرسلین واکمل ایمان المسلمین و المؤمنین بولایة علی أمیر المؤمنین علیه السلام. و الصلوة والسلام علی اشرف الموجودات محمد المصطفی المبعوث الی الکائنات و علی روحه و نفسه و صهره و وصیه سید الاتقیاء والاصفیاء مولی الموالی امام المتقین علی ابن ابیطالب و علی اوصیائه سیما صاحب العصر و الزمان و خلیفة الرحمن و امام الانس و الجان و واسطة ایصال الوجود الی الخلق من الملک المنان حجة بن الحسن
== انسان عصر ما ==
الهادی المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف.
بسم الله الرحمن الرحيم
بر ضمیر اهل بصیرت و سالکان راه حقیقت، آشکار است که بعد از کلام الهی و سخنان پیامبران گرامی حق و ائمه هدی علیهم السلام، که شفابخش دلهای بیمار و فروغ قلوب پارسایان و پرهیزگاران است، سخنی ارجمندتر از گفتار علمای عاملین و عرفای متألهین و شرح حال ایشان نیست که ارواح را اسباب تزکیه از کدورتهای عالم ماده میگردد و سالکان و پویندگان طریق معرفت را مایه تشویق و تثبیت خواهد بود «و کلا نقص علیک من انباء الرسل ما نثبت به فؤاد» (1) - «لقد کان فی قصصهم عبرة لاولی الالباب (2)، و بزرگان گفته اند: گفتار اولیاء خدا، تازیانه اهل سلوک است. پس بر اهل صلاح فرض است که از جویبار نور و حکمت کلام خدا و همچنین گفتار و کردار اهل حق کسب فیض و در هر بامداد به تلاوت آیاتی از قرآن کریم همت کند و احادیث رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و روایات مأثوره از ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین را به دقت قرائت کند و برگی چند از دفتر زندگی و شرح حال و کرامات و سخنان بزرگان دین را با تدبر مرور کند تا وی را از دام وساوس شیطانی برهاند و به راه مستقیم رهبری دهد و از مهالک نجات بخشد.
در عصر ما انسان از نظر دستيابى به ساز و برگ زندگى به مرحلۀ پرشكوهى رسيده است. اكتشافات و اختراعات بى شمار برايش امكاناتى فراهم كرده كه تا پيش از اين در نظرش افسانه مى نمود.
ص: 5
دستگاه هاى برقى خودكار و ابزار الكترونيك، بسيارى از ناشدنى ها را براى انسان عصر ما شدنى كرده اند. با فشار بر يك تكمه، آب، هوا، گرما، سرما، خوراك، پوشاك و هر چه بخواهد برايش آماده است.
----1- 1- آیه 120 سوره هود، قرآن کریم
2- 2- آیه 111 سورة یوسف، قرآن کریم
امواج راديويى در يك چشم بر هم زدن صدايش را به دورترين نقطۀ جهان مى رسانند، نه تنها صدايش را كه تصويرش را هم.
و در این زمان که کثرت عالم ماده و توجه به صور جسمانی بسیاری از افراد بشر را از حق غافل کرده است، تا آنجا که عده ای به سبب انهماک در شهوات و غفلت از یاد الهی منکر بسیاری از مبانی احکام دینی و عوالم ماوراء حس بشری شده اند، بر هر فرد مسلمان واجب و لازم است که حتی المقدور غافلین را تذگر و جاهلین را تعلیم دهد و عاملین را تشویق کند. چنانکه خدای تعالی می فرماید: ادع الی سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن.(1) یعنی : «با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت نما و با ایشان به بهترین وجهی بحث و گفتگو کن.» به جهات یاد شده، این بندۂ ناچیز، تراب اقدام عالمان عامل و دوستدار عارفان متشرع «نجم الدین، علی بن حسنعلی اصفهانی» بر خود لازم دیدم که با بضاعت مزجاة خویش، به نگارش و تذکر برخی از کلمات و گرد آوری پاره ای از یادداشتها و بعضی از کرامات صادره از پدر بزرگوار و استاد ارجمندم عالم ربانی و عارف صمدانی مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی» رضوان الله علیه همت گمارم، تا طالبان و سالکان راه خدا را نمونه و سرمشق و مذکر و مشوقی باشد «... فبهدهم اقتده (2)» «به هدایت گذشتگان راه یافته، اقتدا نما...) وانگهی بسیاری از دوستداران آثار آن مرد جلیل القدر قدس سره مرا بر این کار ترغیب و تشویق کردند و بویژه آنان که توفیق درک محضر شریفش را نیافته، ولی مشتاق بودند تا از راه و رسم و سیر و سلوک ایشان آگاهی یابند، انجام این مهم را خواستار گردیدند. و از آنجا که مرد را به سخنانش توان شناخت و به فرموده امیرالمؤمنین علیه السلام : المرء مخبو تحت لسانه - و یعرف المرء من فلتات لسانه » « آدمی در پشت زبان خود پنهان است . و هر کس را از آنچه ناگهان بر زبان می راند، توان شناخت» و نیز گفته اند:
هواپيماها پهنۀ فضا را مسخر وى كرده اند. به آسانى و با سرعتى برق آسا از اين سوى جهان به سوى ديگر پرواز مى كنند، آسان تر، سبكبال تر و دورپروازتر از آن چه در افسانه ها دربارۀ سيمرغ شنيده بود.
تلک آثارنا تدل علینا فانظروا بعدنا إلی الاثار
كيهان نوردها پايش را به كرات آسمانى گشوده اند و اينك از سفر به ماه يا كرات آسمانى ديگر چنان ساده دم مى زند، كه گويى از رفتن از اين شهر به شهرى مجاور.
ص: 6
دامنۀ نوآورى هاى علمى و صنعتى در عصر ما آن قدر گسترش يافته كه به شمار آوردن آن ها كار دشوارى است. گويى طبيعت از نگهدارى رازهايى كه هزاران سال در سينۀ خود نگه داشته به ستوه آمده و برآن شده كه يكباره مهر از دهان بردارد و اين رازهاى بى شمار را در زمانى هر چه كوتاه تر به انسان قرن ما بازگويد.
----1- 1- آیه 125، سوره نحل، قرآن کریم
2- 2- آیه 90، سورۂ انعام ، قرآن کریم
در پرتو اين آشنايى گسترده با اسرار طبيعت و نوآورى هاى شگرف در جهت مهار كردن نيروهاى طبيعى و بهره گيرى از آن هاست كه انسان عصر ما به اوج رفاه مادى رسيده و عرصۀ زمين را براى خود به صورت كاخى بس مجهز و مجلل درآورده است، بدان اميد كه آسوده و شادكام و خوشبخت در آن زندگى كند و به سعادتى كه همواره آرزوى آن را
بر آن شدم، یادداشتهائی که آن مرحوم به خط خویش گرد آورده بود، چه آنها که از خود نوشته و چه مطالبی که از دیگران انتخاب فرموده بود، منظم سازم و آنچه خود، از کلمات آن بزرگوار و یا کرامات وی شنیده و دیده بودم، بر آن بیفزایم و به صورت کتابی در دسترس علاقه مندان گذارم، لیکن تقدیر پروردگار چنین بود که با اندوه و افسوس از کنار مرقد منور سلطان علی بن موسی الرضا علیهما السلام رخت مهاجرت بر بندم و در اصفهان سکونت کنم. در این شهر نیز توفیق کار نیافتم؛ تا آنکه پس از مدتی به تهران رحل اقامت افکندم و به خواست و مدد خداوند به جمع و تألیف این گنجینه افتخار یافتم و نظر باینکه خداوند در حدیث قدسی فرموده است: اولیائی تحت قبابی لا یعرفونهم غیری، دوستان من پنهان در تحت قبه عزتمند نمی شناسد آنها را غیر من و حضرت امام الموحدین امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خطبه متقین نشانهائی از آنها بیان فرموده است و چون این کتاب هم اقتباس از فرمایشات ائمه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین است لذا نام اینرا «نشان از بی نشانها»، نهادم چه آنکه:
صفحه: 17
از آن مرد خدا از دیده عامی بود پنهان
</br>
----
</br>
که عارف داغ بر دل دارد و زاهد چه پیشانی
در سر مى پروراند برسد.
امید آنکه مطالعه این کتاب موجب طلب رحمت برای آن عالم پرهیزگار و سبب آمرزش و مغفرت برای این حقیر گردد و نیز از لغزشهائی که بر اثر قلت مایه و کمی سرمایه در تدوین و تألیف این کتاب ممکنست از من ناشی شده باشد چشم پوشی شود.
=== جانورانى حريص ===
نه شکوفه ای نه برگی نه ثمر نه سایه دارم
آن چه تا اين جا گفتيم يك روى سكه بود، اما اين سكه يك روى ديگر هم دارد. تمدن مادى امروز همواره با گره گشايى هايى بس ارزنده كه از زندگى بشر كرده و توانايى هاى خيره كننده كه در مقابله با طبيعت به او داده، در زمينۀ افزون خواهى مادى آن قدر فلسفه بافته، شعر و ترانه يا سرود مقدس خوانده و سر و صدا و غوغا راه انداخته كه انسان عصر ما را به صورت جانورى حريص درآورده است كه شب و روزش در غم توليد و مصرف و افزايش آن مى گذرد و به چيزى جز آن نمى انديشد.
همه حیرتم که دهقان ز چه روی کشت ما را
مادى گرى و اقتصادزدگى چنان در انسان عصر ما ريشه دوانده كه او را به صورت يك ماشين توليد و مصرف درآورده، يا در حد قوت لايموت يا در طريق دست يابى به زندگى مجهز و لوكس و وسايل تفننى هر چه لوكس تر، و اين وضع چنان همه گير است كه زندگى بيشتر انسان هاى زمان ما، از هر نوع محتواى ارزندۀ ديگر تقريباً خالى شده است.
لیکن با این آرزو که شاید اهل دلی را سودی و غفلت زده ای را هشیاریی بخشد به این کار دست زدم. که «فذکر ان نفعت الذکری»(1)«یادآوریشان کن که یاد آوری سودمند است و به این امید که شاید در پیشگاه رفیع و آستان منیع حضرت بقیة الله ولی عصر سلطان العارفین حجة بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف، چونان کلاف ریسمان پیرزن در میان خریداران یوسف، شرف قبول یابد و به چشم عنایت در
انسانى كه يك روز كرامت خود را در آزادى و آزادگى مى يافت و در اين راه جان فدا مى كرد، اينك غلام حلقه بگوش توليد و مصرف شده و همۀ آزادمنشى هاى خود را به پاى اين بت زمان قربانى كرده است.
ص: 7
هر قدر پيشرفت تمدن مادى بيشتر شده، نيازمندى هاى مصرفى انسان نيز رو به فزونى گذارده و راه هاى تأمين اين نيازمندى ها، پيچيده تر شده تا آنجا كه بسيارى از مردم، سلامت جسمى و اخلاقى خود را هم در اين راه فدا مى كنند.
----1- 01 آیه 9، سوره اعلی، قرآن کریم
آن بنگرند.
در جامعۀ ماده گراى امروز همۀ ارزش هاى عالى انسان به تدريج كنار نهاده شده يا مى شود و همه چيز، حتى ارزش هاى اخلاقى، تنها در حدود ملاحظات مادى اعتبار و ارزش پيدا كرده است.
سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان
در بيشتر نقاط دنيا زيربناى واقعى تعليم و تربيت همين ملاك هاى مادى و اقتصادى، و جهت اصلى برنامه هاى تربيتى و تعليماتى ساختن انسان هايى شده است كه بازده اقتصادى بيشترى براى جيب ديگران يا احياناً جيب خود داشته باشند. «همه چيز در خدمت اقتصاد و لذائذ مادى وابسته به آن» شعارى است تقريباً حاكم بر انديشۀ همگان، از مردم عادى گرفته تا به اصطلاح «برجستگان و نخبگان»، دارندگان تخصص هاى عالى علمى و فنى،
یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم
صفحه: 18
در اینجا لازم میدانم نکاتی چند را برای توجه بیشتر خوانندگان تذکر دهم:
</br>
----
</br>
نخست آنکه : تنظیم و تألیف کتاب حاضر تنها بر اساس امکان فایده برای طالبان و جویندگان بوده است که شاید به خواست خداوند صاحبدلی با مطالعه آن منتفع شود یا از ره افتاده ای بدینوسیله دستگیری گردد وگرنه آن مرد بزرگ روحانی، خود در زمان حیاتش از هر گونه تظاهر و خود آرائی بر حذر بود و حتی در پاسخ آنانکه از وی می پرسیدند: این آثار شگفت انگیز از دعا یا دارو و یا ... از نفس شما است؟ می فرمود: اولا این آثار از برکت استاد من و از یمن بزرگانی است که محضر ایشان را درک کرده ام و ثانیة، اراده حق تعالی بر این قرار گرفته است که بیماری بهبود یابد و با گرهی از کار گشوده گردد و مرا، فقط واسطه این امر مقرر فرموده است، زیرا که اثر، لازمه وجود است و ممکن از خود بود و وجودی ندارد که صاحب اثر باشد که «لا مؤثر فی الوجود الا الله» و آثاری که بر حسب ظاهر از ما بروز و ظهور می یابد، شعاعی از نور شمس ولایت است که بر من تابیده و این مرحمت به سبب خدماتی است که به وسع خود در طول عمر خویش، نسبت به سادات و ذراری مکرم حضرت صدیقه زهرا سلام الله علیها بجا آورده ام؛ گرچه تقوی و پرهیز و عمل به مستحبات و شب زنده داری و بیداری اسحار، در این راه، بسیار مدد کرده اند، لیکن اینگونه اعمال بمنزله جسم و خدمت و محبت نسبت به فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) هم چون روح و روان است و بدیهی است که چون روح با جسم جمع گردد، منشأ بروز آثار شود و انسان را به مراتب رفیع رساند. به خاطر دارم که وقتی یکی از شاگردان پدرم، پس از وفات وی، درصدد برآمد که شمه ای از کرامات استاد خویش را که خود به چشم دیده بود، جمع آوری و تدوین کند، پس از چندی پدرم در عالم رؤیا به او فرمود: این چیست که مینویسی؟ پاسخ داد که برخی از کرامات شما است. فرمود: از این کار دست بدار که من در حیات خود، صد یک آنچه را که از مواهب الهی و الطاف پیشوایان دین ارزانیم شده بود، ظاهر نساختم و مکرر از آن مرد بزرگوار شنیدیم که می گفت: ممکن را چه حد که در دستگاه خلقت
سياستمداران، نويسندگان، انديشمندان و هنرمندان. و كار بدانجا كشيده كه حتى بسيارى از دست اندركاران مسائل عالى معنوى هم از تأثير جاذبه هاى مادى و اقتصادى مصون نمانده اند و تبليغ و نويسندگى دينى پررونق در برابر پاداش مالى و مادى بيشتر مبادله مى شود. اين وضع لازمۀ طبيعى فلسفه هاى گوناگون مادى رايج در زمان ماست.
ص: 8
وقتى دائماً به انسان تلقين كنند كه او يك حيوان اقتصادى بيش نيست، وقتى با تبليغ شبانه روزى غناى اقتصادى و افزايش امكانات گوناگون مادى را تنها معيار خوشبختى و تنها نشانۀ پيشرفت يك ملت يا گروه يا طبقه قلمداد كنند، وقتى شب و روز، بيخ گوش ها و در برابر چشم ها همواره از كيمياى پول، معجزۀ پول، مشكل گشايى پول و خروارها پول صحبت كنند كه از راه شانس يا از طريق غارت مستقيم و غيرمستقيم هم نوعان بدست آيد و در راه ارضاى مبتذل ترين خواسته هاى حيوانى صرف شود، خودبه خود انسان ها، يا بهتر بگوييم، انسان نماهاى عصر ما به «جانوران حريصى» تبديل مى شوند كه شب و روز بى امان و از هر راه شده، در پى پول درآوردن براى مصرف كردن در راه لذت جويى هاى مادى هر چه بيشتر باشند، غلامان حلقه به گوش توليد و مصرف شوند، زندگى آن ها از هر نوع محتواى عالى و ارزندۀ ديگر كه برازندۀ انسان و انسانيت است خالى شود و يكسره به پوچى و ابتذال گرايد.
اظهار وجود کند، هر چه هست اوست و همه از او است.
=== در جستجوى فلسفۀ زندگى و هدف آن ===
همه از کارکرد الله است
آن چه مايۀ اميد و خوشوقتى فراوان است، اين كه از گوشه و كنار همين دنياى مصرفى آواهاى تازه اى هم برخاسته است، آواهاى نويدبخشى كه مى تواند سپيده دم رهايى و آزادى از بردگى توليد و مصرف براى انسان هاى به بند كشيده شدۀ عصر ما باشد، و آن چه بيشتر مايۀ خوشحالى و اميد است، اين كه اين آوا با جوانان و نوخاستگان بيشتر پيوند دارد تا با ميانسالان يا سالخوردگان.
نیک بخت آن کسی که آگاه است
مدتى است زبان و قلم و واكنش هاى عملى جوانان سراسر دنيا اين آوا را سر داده كه: ما در درون اين كاخ مجهز و مرفه و مجلل كه براى زندگى آراسته شده، زندگى را بى معنى، پوچ و مبتذل مى يابيم.
هر چه هست ای عزیز هست از اوی
به ما بگوييد، در اين قصر مجلل آدم هاى خوشبخت كجا هستند؟
بود تو چون بهانه، یاوه مگوی
آيا اين كشتى پرباروبنه و آكنده از توشۀ سفر به سوى كدام كرانۀ امن و آرام مى خرامد؟
دوم آنکه : «کراماتی که در این جا از آن سخن رفته است و می رود، مرتبه ای است پائین تر از معجزه و در درجه دوم از آن و نیز با این تفاوت که معجزه، پیوسته همراه و مقارن با دعوی نبوت و رسالت و سمتی از ناحیه حق تعالی است، ولی صاحب کرامت را هرگز ادعایی نیست و عمل خود را صرفا اثر اراده خداوند می داند که بر دست وی آشکار فرموده است و در حدیث قدسی آمده است که: «عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی انا حی لا اموت اجعلک حا لا تموت و انا اقول للاشیاء کن فیکون و انت تقول للاشیاء کن فیکون» «ای بنده من، مرا فرمان بر، تا که تو را همانند خویش کنم، من حی نامیرا هستم و ترا نیز زنده نامیرنده خواهم ساخت، من به هر چیز فرمان دهم، چنان خواهد شد و تو را نیز چنین خواهم کرد که بهر چه فرمان دهی، انجام پذیرد.». و در حدیث دیگر است که : «ان العبد یتقرب الی بالنوافل حتی کنت سمعه الذی یسمع به وبصره الذی یبصر به و یده الذی یبطش به «بنده با انجام نوافل چنان بمن نزدیک می گردد که من گوش او می شوم که با آن می شنود و دیده او میگردم که با آن می بیند و دست او می شوم که با آن عمل می نماید.» پس در حقیقت هر چه که از این بنده خدا و ولی حضرت حق صادر شود، از خدا و به اراده او است و در قرآن مجید، خطاب به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) - فرمود: «... و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی...(1)» «... تیری که از شست تو رها شد، تو رها نکردی و در حقیقت خداوند آنرا رها فرمود...» مثل مرد عارف و ولی حق، مثل آهن تفته است، همچنانکه آهن سرد و سیاه در اثر نزدیکی به آتش، خواص آتش پذیرد و گرم و روشن شود، همانطور بنده خدا، به سبب طاعت و عبادت و قرب به حق، صفت امکان از او زائل گردد و متصف به صفات ربوبیت شود و از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «العبودیة جوهرة
صفحه: 19
ص: 9
</br>
----1- ا. آیه 17، سوره انفال ، قرآن کریم
----
</br>
کنهها الربوبیه ما فقد فی العبودیة وجد فی الربوبیة.» «عبودیت و بندگی حق، جوهری است که کنه و حقیقت آن ربوبیت است آنچه که در عبودیت از دست رود در ربوبیت حاصل گردد. در این حالت است که بنده به صفات رب جل و علامتصف می شود، هم چنانکه آهن گداخته در عین آنکه ذاتا سرد و تاریک است دعوی تواند کرد که من آتشم. مولانا پیر رومی و عارف قیومی گوید:
آيا اين تمدن باشكوه تا چه حد به خود انسان به ديدۀ ارزش و اعتبار مى نگرد؟
رنگ آهن محو رنگ آتش است
آيا به راستى اين همه سازوبرگ رنگارنگ زندگى در خدمت انسان قرار دارد، يا اين ما انسان ها هستيم كه مغز و انديشه و دستمان يكسره در خدمت سازوبرگ آفرينى به كار گرفته شده است؟
ز آتشی میلاد و خاموش وش است
آيا اين تمدن پرشكوه به همان اندازه كه فاصلۀ شهرها، قاره ها و كرات را كوتاه و جهان بزرگ را به يك محله يا خانه تبديل كرده، انسان هاى ساكن اين خانه را هم به راستى به يكديگر نزديك و دل هايشان را نسبت به هم مهربان ساخته يا مكان ها به هم نزديك تر و دل ها از هم دورتر شده، يا بدتر از اين، آدم ها صرفاً و يكپارچه مغز و دست شده، مغز و دستى در خدمت شكم و غريزۀ جنسى و جاه طلبى هاى رنگارنگ و خواسته هايى چونان اين ها، و ديگر برايشان دلى نمانده كه از دل هاى ديگر دور باشد يا نزديك؟
چون بسرخی گشت هم چون زرکان
درست است كه اين آواها غالباً از مردمى به گوش مى خورد كه در سرزمين هاى به رفاه اقتصادى رسيده زندگى مى كنند، مردمى كه غم نان شب و نيازهاى اوليۀ زندگى همۀ وجودشان را فرا نگرفته است.
پس «انسانار» است لافش بی زبان
درست است كه هنوز توده هاى محروم و انسان هاى به فقر كشيده شدۀ بيشتر نقاط جهان نه خودشان، نه زن و فرزند و خويشاوند و همسايه و هم زنجيران ديگرشان، حتى يك بار هم مزۀ سيرى را نمى چشند و ناچار بيش از هر چيز به تقلاى آرام يا خونينى مى انديشند كه بتواند در درجۀ اول به فقر مادى و اقتصادى آنان پايان دهد.
شد ز رنگ و طبع آتش محتشم
ولى آينده نگرى صحيح ايجاب مى كند كه تلاش همين مردم محروم هم در بسترى و به سويى هدايت شود كه به چنين سرنوشتى دچار نشوند.
گوید او من آتشم من آتشم
آن چه مسلم است اين است كه انسان هاى به هوش آمده و از افسون رفاه مادى و اقتصادى رهيدۀ هر دو اردوگاه بزرگ كنونى جهان، آشكارا مى بينند كه:
آتشم من گر تو را شک است و ظن
هر چند بشر قرن هاست كوشيده تا سازوبرگ هر چه بهترى براى بهتر زيستن خود فراهم كند، ولى اينك در بزرگ ترين و پرشكوه ترين معبدهاى صنعت و ابزار، در دو اردوگاه بزرگ شرق و غرب، آدميان را بى رحمانه در پاى بت بزرگ ابزار و صنعت قربانى مى كنند و در هيچ يك از اين دو اردوگاه از كرامت واقعى انسان و آزادى و آزادگى و انتخاب گرى واقعى او جز الفاظ و شعارهاى توخالى و بى محتوا، چيزى باقى نمانده است، بلكه در هر دو نظام، همۀ اين كرامت ها را از انسان گرفته اند، به اين بهانه كه گردش سريع
آزمون کن دست خود بر من بزن
صفحه: 20
آدمی چون نور گیرد از خدا
</br>
----
</br>
هست مسجود ملایک ز اجتبا
چرخ هاى صنعت و اقتصاد پيچيدۀ طراز نوين در عصر ما چنين اقتضا مى كند.
و در حالات حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) آمده است که در نماز، جملة مبارکه «ایاک نعبد و ایاک نستعین» را آنقدر تکرار فرمود که بیهوش بر زمین افتاد، در این باره از وی پرسش کردند، فرمود: «لا زال اکررها حتی سمعت من قائلها» آنقدر تکرار کردم که از گوینده اصلی، آنرا استماع نمودم». ولی با این همه، انسان چون به خود باشد، همان فقیر نیازمند و بنده ناچیز است. «یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید.»(1)«ای مردم شما نیازمندان حضرت حقید و خداوند است که بی نیاز و ستوده است.» و بگفته مولوی:
به هرحال، انسان عصر ما ديگر نمى تواند به همين قانع باشد كه به كمك علم و صنعت به او ياد دهيم، «چگونه زندگى كند». بلكه با اصرار فراوان مى خواهد بداند، «براى چه زندگى كند.» به عكس آن چه بدبينان مى انگارند، اين «به خود آمدن» و آواهايى كه از آن برمى خيزد و به صورت زمزمه يا فرياد به گوش مى خورد، مى تواند طليعۀ «خودآگاهى» خوش يمن و پربركتى براى بشريت باشد و به «خود انگيختگى» پرثمرى انجامد و «تولدى تازه» براى جامعۀ انسانى به همراه داشته باشد و بشر را بر آن دارد كه ديگر فريب نخورد و «تكامل ابزارى» را به جاى «تكامل انسانى» اشتباه نگيرد و با شناختى ژرف تر هدف واقعى و انسانى «حركت تكاملى» خويش را باز شناسد و با عزمى استوار، به جنبشى خوش فرجام در جهت سعادت واقعى و انسانى خويش تحقق بخشد.
چون پری غالب شود بر آدمی
=== قرآن در اين زمينه چه مى گويد؟ ===
گم شود از مرد وصف مردمی
قرآن بر اين اصل تكيه دارد كه زندگى با همۀ زرق و برق و شكوه و زيبايى و عيش و نوشش در صورتى كه از هدفى درخور انسان و از ايمان و معنويت خالى باشد، پوچ و بى محتواست و انسانِ دلبسته به آن زيان كار، و تلاش هايش بيهوده و بى حاصل:
هر چه گوید او پری گفته بود
«آگاه باشيد زندگى دنيا بازيچه و سرگرمى است، و خودآرايى و فخرفروشى و افزون طلبى در ثروت و فرزندان، اين چنين زندگى خشك و بى محتوا همانند بارانى است كه ببارد و گياه فراوانى بروياند، بدان گونه كه كشاورزان حيرت زده شوند، اما به زودى اين صحراى سرسبز، پژمرده و زرد شود و به مشتى خس و خاشاك تبديل گردد.»<ref>. سورۀ حديد - آيۀ 20.</ref>
زان سری نه زین سری گفته بود
در جاى ديگر ابتدا از خدا ياد مى كند كه نور آسمان ها و زمين و روح و حقيقت و معنى جهان است و رهگشا و جهت دهنده و هدف كل عالم مى باشد.
چون پری را این دم و قانون بود
صفحه: 21
کردگار آن پری را چون بود
</br>
----
</br>
آدمی رفته پری خود او شده
و سپس از مردمى ارزنده و بلندپايه كه سوداگرى ها و تلاش معاش از ياد خدا و هدف اساسى زندگى بازشان نمى دارد و در نتيجه به بهترين بازده عمل و تلاش خويش دست مى يابند، ياد مى كند كه تلاش هايشان همواره بارور مى شود و فضل و كمال مى زايد. سپس دربارۀ تقلاهاى مردم بى هدف و از خدا بى خبر چنين مى گويد:
ترک بی الهام تازی گوشده
«تلاش انسان هاى بى خدا همچون سرابى است در بيابانى صاف كه انسان لب تشنه آن را آب مى پندارد اما همين كه پيش مى رود چيزى نمى بيند و تنها خدا را مى يابد كه تمام و كمال به حسابش مى رسد، آرى خدا زود به حساب مى رسد. يا چون ظلماتى در دريايى ژرف كه امواج متراكم آن را پوشيده و بر فراز آن ابرى تيره برآمده، همه جا تاريك، تاريكى بالاى تاريكى، بدون امكان ديد، حتى اگر دست خويش از گريبان برآورد، آن را نتواند ديد. آرى كسى كه خدا بر راهش پرتويى نيفكند هيچ پرتو روشنگرى فرا راه خويش ندارد.»<ref>. سورۀ نور - آيه هاى 35 تا 40.</ref>
چون بخود آید نداند یک لغت
قرآن در اين آيات همان حقيقتى را بيان مى كند كه اينك پس از پيشرفت هاى عظيم علمى و صنعتى و گسترش ابعاد زندگى مادى بشر، بسى آشكارتر گرديده است:
چون پری راهست این کار و صفت
زندگى صرفاً مادى همچون سراب، تلاش انسان حريص و آزمند بر باد، جهت زندگى و هدف و معنى آن ناپيدا، همه جا تاريك و انسان ها در گردابى از سرگردانى و پوچى و سردرگمى غوطه ور و بالاخره اين سؤال همچنان باقى كه: «زندگى چه معنى دارد؟ هدف چيست؟»
پس خداوند پسری و آدمی
قرآن راز اين حيرت و بيهودگى را رخت بر بستن «ايمان» از متن زندگى انسان مى داند كه سبب مى شود تلاش ها سراسر مادى شود و آدمى در دور «توليد براى مصرف و مصرف براى توليد» افتد و بس. ممكن است اين چنين مردمى در هدف هاى مادى خود تا سر حد اعلى پيش روند اما در وراى اين خواست ها و در اوج تكامل ابزارى خود چيزى كه واقعاً درخور انسان باشد نيابند و سقوط كنند:
از پری کی باشدش آخر کمی
صفحه: 22
گرچه قرآن از لب پیغمبر است
</br>
----
</br>
هر که گوید حق نگفته کافر است
«هركس تنها زندگى دنيا و تجمل و زيور آن را بجويد، آنان را كم وبيش بدين آرزوها خواهيم رساند و در اين حوزۀ زندگى به بازده كار خود بدون هيچ كمبودى خواهند رسيد، اما براى اين مردم در پايان جز آتش رنج و حسرت چيزى نيست، سرانجام كاخ عظيمى كه ساخته اند فرو مى ريزد و همۀ اعمال شان برباد مى رود.»<ref>. سورۀ هود - آيه هاى 15 و 16.</ref>
ص: 10
صفحه: 23
----1- 1- آیه 15، سوره فاطر، قرآن کریم
سوم آنکه : آنچه را در این کتاب گرد آورده ام یا خود از زبان آن مرد حق شنیده ام و یا در یادداشتهائی که به خط آن مرحوم باقی مانده بود یافته ام و همچنین حالات و عبادات و راه و روش بندگی و کراماتی که از وجود ایشان صادر شده و خود به چشم دیده و یا بلاواسطه از افراد مطمئن و مورد وثوق شنیده ام درج شده است و بویژه در نقل سخنان آن عارف ربانی رعایت امانت گردیده است و حتی المقدور تنها به تقریر و تنظیم و تبویب آنها پرداخته ام. و نیز باید متوجه بود که ایشان در اداء سخنان و با نگارش آنها فقط نظر به تفهیم و تفهم داشته اند و از آرایش و پیرایش ظاهر سخن حذر میفرموده اند بخصوص که در برخی موارد برای فهم مستمع و خواننده عامی، نهایت سادگی را در کلام به کار برده اند و از نوشتن این یادداشتها شاید هرگز ایشان را نظری به چاپ و انتشار آنها نبوده است. شاهد این مدعا آنکه در چندین حکایت در متن کتاب دیده میشود که حتی حاجتمند را از افشای سرگذشت، خواه تا پایان حیات خودشان و یا تا پایان حیات طرف منع کرده اند نظیر حکایات سید ابوالقاسم هندی - آقای کوچصفهانی و حاجی علی بربری و غیره همچنین در نوشتن این یادداشتها به آن اندازه که سخن از خطای کلی مصون باشد و موجب تغییر معنی و یا اشکالی در افاده مقصود نگردد اکتفا کرده اند و به صنایع ظاهری کلام نپرداخته اند:
</br>
----
</br>
قافیه اندیشم و دلدار من
صفحه: 24
گویدم مندیش جز دیدار من
</br>
----
</br>
== ايمان ==
اما در باره امثالی که برای تقرب ذهن آمده و ممکن است برخی از آنها، ابتدا، خواننده را خوشایند نیفتد، باید متوجه بود که خداوند تعالی نیز در قرآن کریم، از ذکر این قبیل امثله خودداری نفرموده است، در آنجا که گوید: «ان الله لایستحیی آن یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها فأما الذین آمنوا فیعلمون انه الحق من ربهم و اما الذین کفروا فیقولون ماذا اراد الله بهذا مثلا یضل به کثیرا و یهدی به کثیرة و ما یضل به الا الفاسقون (1)». «همانا که خداوند را شرم از آن نیست که پشه یا چیزی بالاتر از آنرا به مثال آورد؛ لیکن آنها که ایمان آورده اند، می دانند که این از جانب پروردگار ایشان بوده و مثلی به حق است و آنها که کافرند
=== اشاره ===
ص: 11
صفحه: 25
----1- 1- آیه 29، سوره بقره، قرآن کریم
گویند: خدای را از آوردن این مثل چه اراده بوده است؟ بسیاری از این، به گمراهی و بسیاری به راه هدایت میگروند اما تنها فاسقان و گناهکارانند که از آن به گمراهی می افتند.» و در موردی دیگر منحرفان از حق را چنین مانند فرموده است که: «مثل الذین اتخذوا من دون الله أولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا و ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت...»(1)«مثل آنانکه دوستانی جز خداوند اختیار کرده اند، مثل عنکبوتی است که خانه یی برای خود ساخته، در حالی که سست ترین خانه ها همان خانه عنکبوت است . و در مواردی فرماید «... و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون» (2) ۔ یعنی : «... مقصود از آوردن چنین مثالها آنست که شاید آدمیان به فکر فرو روند و اندیشه در کار کنند.»
</br>
----
</br>
ص: 12
صفحه: 26
----1- 1. آیه 41، سوره عنکبوت، قرآن کریم.
2- 2- آیه 21، سوره حشر، قرآن کریم
</br>
----
</br>
ص: 13
وقتى به درستى يك نفر آن قدر معتقد هستيم كه با دلى «امن» و خاطرى آرام به او اعتماد مى كنيم، مى گوييم به اين شخص «ايمان» داريم. هرگاه درستى يك مطلب تا سرحد يقين برايمان روشن باشد، مى گوييم به اين مطلب «ايمان» داريم. وقتى به يك سيستم فكرى - به اصطلاح اروپايى اش «ايدئولوژى» و به تعبير ما «مرام و مسلك» - عقيدۀ پروپاقرصى داريم و با اطمينان خاطر و با ميل و رغبت و شور و شعف آن را زيربناى كار و زندگى خويش قرار مى دهيم، مى گوييم ما به اين مسلك «ايمان» داريم.
=== شرح حال عارف سالک، عالم ربانی، مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی قدس سره ===
با توجه به اين مثال ها مى توان گفت: «ايمان» عبارت است از «اعتماد و اطمينان قلبى كامل، به يك شخص، يك مطلب، يك مسلك، يك دين يا...»
الشیخ العالم العامل الالهی حسنعلی بن علی اکبر بن رجبعلی المقدادی الاصفهانی رحمة الله و رضوانه علیه، در خانواده زهد و تقوی و پارسائی چشم به جهان گشود، پدر وی مرحوم ملا علی اکبر، مردی زاهد و پرهیزگار و معاشر اهل علم و تقوی و ملازم مردان حق و حقیقت بود و در عین حال از راه کسب، روزی خود و خانواده را تحصیل می کرد و آنچه عاید او می شد، نیمی را صرف خویش و خانواده می کرد و نیم دیگر را به سادات و ذراری حضرت زهرا علیها السلام اختصاص می داد.
در سال 1299 هجری قمری، دختری به وی عنایت شد که مادرش تا چهار ماه پس از وضع حمل حتی قطره ای شیر در سینه نداشت و آنچه دوا و دعا کردند، موثر نیفتاد. تا یکی از دوستان، او را به سوی مردی صاحب نفس به نام حاج محمد صادق درویش تخت پولادی هدایت کرد. ملاعلی اکبر به دلالت دوست خود، به حضور حاجی رسید و عرض حاجت نمود. حاجی به وی دستور داد تا هر چه دعا و دوا برای زوجه اش گرفته است. از وی دور سازد و خود، نفس مبارک در حب نباتی بدمید و فرمود تا آن را به زوجه خود بخوراند. با انجام دستور حاجی، پس از ساعتی شیر از پستان زن جریان یافت و به خارج راه گشود و همین امر سبب ارادت فراوان ملا علی اکبر به مرحوم حاجی محمد صادق گردید و مدت بیست و دو سال خدمت درویش را به عهده گرفت و در این مدت، تحت تربیت و ارشاد وی به مقاماتی معنوی نائل آمد. ملا علی اکبر در شهر، به کسب خود اشتغال می ورزید و در عین حال حوایج آن مرد بزرگ را نیز فراهم می ساخت و شبهای دوشنبه و جمعه به خدمت او می رفت و در تخت پولاد بیتوته می کرد.
=== شك و دودلى ===
از طرف دیگر مرحوم ملا علی اکبر که فرزند ذکوری نداشت، عهد کرده بود که به اعتاب مقدسه مشرف و متوسل شود تا خداوند پسری به او کرامت فرماید، این سفر که
نقطۀ مقابل ايمان شك و دودلى يا ترديد و تزلزل است، خواه نسبت به يك شخص، خواه نسبت به يك مطلب، خواه نسبت به يك مسلك. اثر طبيعى شك و دودلى بى اعتمادى است. با شك و دودلى، حتى در صورتى كه با خوش بينى همراه باشد، نمى توان به يك شخص يا به يك مسلك دل بست و به آن اعتماد كرد، به خصوص در مواردى كه بايد به دنبال اين دلبستگى عملاً در برابر خطرهاى احتمالى يا قطعى ايستاد و سرسختى نشان داد.
ص: 14
صفحه: 27
در حدود سال یازدهم از خدمت او به مرحوم حاجی محمد صادق اتفاق افتاد با حامله شدن عیالش پایان پذیرفت و حاجی قبل از تولد فرزند به او بشارت پسری داده و سفارش کرده بود که آن پسر را « حسنعلی» نام گذارد. و بالاخره در سحرگاه یک شب که ملا علی اکبر در تخت پولاد، به خدمت استاد خود سرگرم بوده است، خبر شادی بخش تولد نوزاد را از مرشد و مخدوم خود می شنود ومجددا در مورد نامگذاری کودک به حسنعلی» توصیه می گردد.
</br>
----
</br>
خلاصه آنکه مرحوم حاج شیخ حسنعلی شب دوشنبه و یا جمعه نیمه ماه ذی القعدة الحرام سال 1279 هجری قمری با بشارت قبلی مرحوم حاجی محمد صادق در اصفهان در محله معروف به جهانباره که گویند میهمانسرای سلطان سنجر بوده است، دیده به جهان می گشاید.
=== ايمان كودك ===
مرحوم ملا علی اکبر فرزند دلبند را از همان کودکی در هر سحرگاه که خود به تهجد و عبادت می پرداخته، بیدار و او را با نماز و دعا و راز و نیاز و ذکر خداوند آشنا می ساخته است و از هفت سالگی او را تحت تربیت و مراقبت مرحوم حاج محمد صادق قرار داده است.
زندگى كودك بيشتر بر محور ايمان مى چرخد، به خصوص ايمان به اطرافيانى مانند پدر و مادر، برادر و خواهر، دايه، مربى كودكستان و نظاير اين ها.
پدر بزرگوارم مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی نقل فرمود: بیش از هفت سال نداشتم که نزدیک غروب آفتاب یکی از روزهای ماه رمضان که با تابستانی گرم مصادف شده بود، به اتفاق پدرم، به خدمت استادم حاجی محمد صادق، مشرف شدم. در این اثناء کسی نباتی را برای تبرک به دست حاجی داد. استاد نبات را تبرک و به صاحبش رد فرمود و مقداری خرده نبات که کف دستش مانده بود، به من داد و فرمود بخور،(1) من بیدرنگ خوردم. پدرم عرض کرد: حسنعلی روزه بود. حاجی به من فرمود: مگر نمی دانستی که روزهات با خوردن نبات باطل می گردد. عرض کردم: آری، فرمود: پس چرا خوردی؟ عرضه داشتم: اطاعت امر شما را کردم. استاد دست مبارک خود را بر شانه من زد و فرمود: با این اطاعت بهر کجا که باید می رسیدی رسیدی.
سعادت كودك و رشد صحيح و متناسب او براى زندگى، مقدار زيادى به ايمان مادر، پدر، مربى، معلم و همۀ كسانى كه نسبت به او مسئوليتى بر عهده دارند، وابسته است و تنها كسانى از عهدۀ ايفاى اين مسئوليت هاى حساس برمى آيند كه به كار و وظيفۀ خود ايمان داشته باشند. مادرى كه پرستارى و تربيت جسمى و روحى فرزندان خود را با عشق و علاقه و ايمان و با احساس مسئوليت نسبت به آنان انجام مى دهد، پدرى كه در تلاش براى تأمين رفاه و سلامت جسم و جان اعضاى خانواده اش با عشق و ايمان مى كوشد و مربى و معلمى كه كار ظريف و پرمسئوليت تعليم و تربيت را با عشق و ايمان بر عهده مى گيرد، بى شك در سعادت كودك نقش مؤثرى دارند.
خلاصه، پدرم از همان زمان، زیر نظر حاجی به نماز و روزه و انجام مستحبات و
=== يورش شك و ترديد ===
ص: 15
دورۀ كودكى به تدريج سپرى مى شود و دوران رشد و بلوغ فرا مى رسد. در دوران بلوغ در انسان تحول هاى جسمى و روحى گوناگون به وجود مى آيد، از جمله اين كه شخص نسبت به بسيارى از مطالبى كه در دورۀ كودكى به درستى آن ها ايمان داشته، دچار شك و ترديد مى شود. ميزان اين شك و ترديد در اشخاص مختلف دايره اش آن قدر وسيع است كه تقريباً همه چيز را دربرمى گيرد و كمتر چيزى مى ماند كه شك بدان سرايت نكند.
----1- ١- باید توجه داشت که روزه ایشان بعلت صغر سن مستحبی بوده است والا هیچ مرشد بر حقی امر به ترک واجب نمیکند.
نوافل شب و عبادات پرداخت و تا یازده سالگی، که فوت آن مرد بزرگ اتفاق افتاد، پیوسته مورد لطف و مرحمت خاص مرشد و استاد خود بود و از آن پس نیز روح بزرگ آن مرحوم همیشه مراقب احوال او بود و در مواقع لزوم او را مدد و ارشاد می فرمود. پدرم می فرمود: هر زمان که به هدایت و ارشادی نیاز مند می شدم، حالتی شبه خواب بر من عارض می گشت و در آن حال، روح آن مرد بزرگ به امداد و ارشادم می شتافت و از من رفع مشکل می فرمود. از جمله پس از فوت مرحوم حاجی، شخصی به من اصرار می کرد که نزد مرشد زنده برویم و از ارشاد او بهره مند شویم. به دنبال اصرار او بود که حالتی شبیه خواب بر من عارض شد و در آن حال مرحوم حاجی را دیدم که آمدند و دست به شانه های من زدند و فرمودند: هر کس مثل ما آب زندگانی خورد، از برای او مرگ نیست، تو کجا می خواهی بروی؟ «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون».(1) و سخن معجز اثر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز مؤید همین معنی است که فرمود: «الا ان اولیاء الله لایموتون بل ینقلون من دار الی دار» «با خبر باش که اولیاء خدا را مرگ نیست بلکه از خانه ای به خانه دیگر نقل مکان می کنند.» هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
=== شك سازنده و پيش برنده ===
ثبت است بر جریدة عالم دوام ما
شك دوران بلوغ يكى از عوامل بسيار مؤثر در تكامل انسان است، به شرط آن كه با نوعى عشق و ايمان توأم باشد، عشق و ايمان به كاوش گرى و تحقيق. تنها اين نوع از شك است كه مى توان به آن «شك
مرحوم حاج شیخ حسنعلی، قدس سره، از دوازده تا پانزده سالگی، تمام سال، شبها را تا صبح بیدار می ماندند و روزها همه روز، بجز ایام محرمه، با ترک حیوانی روزه می گرفتند و از پانزده سالگی تا پایان عمر پر برکتش، هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان و ایام البیض هر ماه را صائم و روزه دار بودند و شبها تا به صبح نمی آرمیدند.
صفحه: 28
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
</br>
----
</br>
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
سازنده» لقب داد. البته كار شك هميشه خراب كردن است - خراب كردن آن چه تاكنون باور داشتيم - و سازندگى مربوط به كاوش و تحقيقى است كه در پى اين خراب كردن شروع مى كنيم ولى از آن جا كه تا باورهاى سست بنياد خراب نشود به راه كاوش و تحقيق نمى افتيم، شك را هم در اين سازندگى سهيم مى شمريم و آن را «شك سازنده» مى ناميم.
=== تحصیلات مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی و برخی از استادان او ===
=== باز هم نقش ايمان ===
مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی از آغاز نوجوانی خود، به کسب دانش و تحصیل علوم مختلف مشغول شدند، خواندن و نوشتن و همچنین زبان و ادبیات عرب را در اصفهان فرا گرفتند و در همین شهر، نزد استادان بزرگ زمان، به اکتساب فقه و اصول
ص: 16
شك دوران بلوغ معمولاً در انسان شوق به تحقيق را برمى انگيزد، گويى آدمى مى خواهد دانستنى هاى تلقينى دورۀ قبل از بلوغ را دور بريزد و در اين زمينه نيز مثل بسيارى از زمينه هاى ديگر روى پاى خود بايستد و خود را از «طفل بودن» و «طفيلى بودن» درآورد. پس اين شك با نوعى ايمان همراه است؛ ايمان به خود، ايمان به اين كه بايد روى پاى خود بايستم و ببينم خودم چه مى توانم بفهمم. با شك دوران بلوغ، ما خود را در برابر دنياى جديدى مى يابيم. دنياى بى كران مجهولات و نشناخته ها. آن گاه شوقى به دانستن در ما برانگيخته مى شود و با اميد فراوان به اين كه مى توانيم با كاوش گرى و تحقيق خويش معرفت خالص تر و قابل اعتمادترى دربارۀ اين مجهولات به دست آوريم، به دنبال تحقيق و پژوهش مى رويم.
----1- ١- قرآن کریم، سورة آل عمران، آیه 199
و منطق و فلسفه و حکمت پرداختند از درس فقه و فلسفه عالم عامل مرحوم آخوند ملا محمد کاشی فایده ها بردند و فلسفه و حکمت را از افادات ذیقیمت مرحوم جهانگیر خان و تفسیر قرآن مجید را از محضر درس مرحوم حاجی سید سینا پسر مرحوم سید
اگر به دنبال آن شك همه گير، عشق به شناسايى و ايمان به تحقيق نبود، براى ما نشاط و تلاشى باقى نمى ماند و شكِ بلوغ، «شك سازنده» نمى شد؛ شكى يكسره خراب كننده بود كه اعتماد نسبت به هر چيز متزلزل مى كرد و ما را به ترديدى ملال آور و پرعذاب دچار مى ساخت. بنابراين در شكوفايى دوران بلوغ نيز بايد نقش اصلى را از ايمان دانست، ايمان به اين كه بايد براى نوشناسى همه چيز تلاش كرد.
جعفر کشفی و چند تن دیگر از فحول علماء عصر بیاموختند.
=== نقش ايمان در پيشرفت علم و صنعت ===
سپس برای تکمیل معارف به نجف اشرف و به کنار مرقد مطهر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مشرف شدند. در این شهر، از جلسات درس مرحوم حجة الالسلام حاجی سید محمد فشارکی و مرحوم حاجی سید مرتضی کشمیری و ملا اسماعیل قره باغی اعلی الله مقامهم استفاده می کردند.
پيشرفت هاى علمى و صنعتى كه بشرِ امروز از آن برخوردار است، معمولاً نتيجۀ كار و كوشش كسانى است كه به آزمايش هاى پيگير مى پردازند و گاهى براى كشف يك مطلب به صدنوع آزمايش دست
مرحوم پدرم، خود نقل می فرمودند، نخستین روزی که برای زیارت و درک حضور مرحوم حاجی سید مرتضی کشمیری به محل سکونت ایشان در مدرسه بخارائیها رفتم،اتفاقا روز جمعه بود و کسی را در صحن و سرای مدرسه نیافتم که جویای اطاق آن مرد بزرگ شوم؛ ناگهان از داخل یکی از حجرات در بسته، صدائی شنیدم که مرا با نام نزد خود می خواند، بسوی اطاق رفتم، مردی در را به روی من گشود و فرمود: بیا، کشمیری منم.
صفحه: 29
و نیز پدرم می فرمودند: شبی از شبهای ماه رمضان، مرحوم حاجی سید مرتضی کشمیری به افطار، میهمان کسی بود. پس از مراجعت به مدرسه، متوجه می شود که کلید در را با خود نیاورده است. و نزدیک بودن طلوع فجر و کمی وقت و بسته بودن در اطاق، او را به فکر فرو می برد، اما ناگهان به یکی از همراهان خود می فرماید: معروف است که نام مادر حضرت موسی ، کلید قفلهای در بسته است، پس چگونه نام نامی حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) چنین اثری نکند؟ آنگاه دست روی قفل بسته گذاشت و نام مبارک حضرت فاطمه «سلام الله علیها» را بر زبان راند که ناگهان قفل در گشوده شد.
</br>
----
</br>
باری مرحوم حاج شیخ حسنعلی، قدس سره پس از مراجعت از نجف اشرف، در مشهد مقدس رضوی سکونت اختیار کردند و در این دوره از زمان، از محاضر درس و تعالیم استادانی چون مرحوم حاجی محمد علی فاضل و مرحوم آقا میر سید علی حائری یزدی و مرحوم حاجی آقا حسین قمی و مرحوم آقا سید عبدالرحمن مدرس بهره مند می گردیدند و در عین این احوال و در ضمن تحصیل و تدریس، به تزکیه نفس و ریاضات
مى زنند تا درستى يا نادرستى يك فكر نوين علمى يا صنعتى را كه به مغزشان راه يافته بيازمايند. چه بسا خود شما نمونه هايى از اين كاوش گران علمى را از نزديك ديده باشيد كه با چه نشاط و حوصله و بردبارى كار خود را تعقيب مى كنند و چگونه برق درخشندۀ ايمان به كار و ايمان به علم و تحقيق از چهره شان مى درخشد. شايد خودتان هم كم وبيش لذت اين شور و نشاط و ايمان به كاوش علمى را چشيده باشيد.
ص: 17
=== ايمان به آئين و مسلك ===
شاقه موفق و مشغول بودند.
انسان وقتى روى پاى خود مى ايستد، يعنى به سن رشد و بلوغ مى رسد و به ميدان زندگى و فعاليت مستقل گام مى نهد، ناچار است براى زندگى خود هدفى برگزيند و براى رسيدن به آن هدف راهى.
و اما در علوم باطنی به طوری که پیش از این یاد آوری شد، نخستین استاد و مرشد ایشان، مرحوم حاجی محمد صادق تخت پولادی بود که از هفت سالگی در تحت مراقبت و مرحمت مخصوص آن مرد بزرگ قرار گرفته؛ لیکن بعد از وفات او، به خدمت سید بزرگوار مرحوم آقا سید جعفر حسینی قزوینی که در شاهرضای اصفهان متوطن بود، راه یافت. پدرم خود نقل می فرمود: در یکی از سفرها که عازم عتبات عالیات بودم به شهرضا رفتم که شب عاشورا را در آنجا متشرف باشم و مرسوم من چنین بود که از اول ماه محرم تا عصر عاشورا روزه می گرفتم و جز آب چیزی نمی خوردم،. روز هشتم ماه محرم بود که خبر یافتم سیدی جلیل القدر در این شهر سکونت دارد؛ به امید و به انتظار ملاقات سید که از خلق منزی میزیست، نشستم، تا آنکه برای تجدید وضو به کنار حوض آمد، پیش رفتم و سلام کردم، نگاه عمیقی به من افکند و پس از وضو فرمود: حاجتی داری؟ گفتم: غرض تشرف به حضور شما است. فرمود: هر زمان که بخواهی، می توانی نزد من بیایی. گفتم: گویا وقت شما مستغرق کار است. گفت: آری ولیکن برای تو هرگز مانعی نیست و این بیت را بخواند:
يكى از بزرگ ترين نعمت ها اين است كه انسان در اين مرحلۀ حساس انتخاب راه و هدف و به عبارت ديگر انتخاب آئين و مسلك، بتواند دربارۀ راه و هدف و آئين و مسلكش شناختى روشن به دست آورد؛ شناختى اطمينان آور، ايمان ساز و همراه با يقين، تا در نشيب و فرازهايى كه خواه ناخواه پيش مى آيد با آگاهى و با اراده اى مصمم در راه راستِ زندگى به سوى هدف تكاملى اش پيش رود و در اين پيشروى در همه حال از شور و شادابى برخوردار باشد.
خلوت از اغیار باید نی زیار
=== مسلك دارى با بى بندوبارى سازگار نيست ===
پوستین بهر دی آمدنی بهار
ايمان به يك مسلك، خواه ناخواه براى انسان محدوديت ها و وظايفى به وجود مى آورد. در جوامع انسانى، هر مسلك و مرام براى خود نظام و مقرراتى دارد كه هركس به راستى به آن مسلك درآيد و به آن ايمان پيدا كند، خودبه خود بايد در رعايت آن ها بكوشد. او ديگر نمى تواند صرفاً به دلخواه خود و بدون هيچ قيدوبند زندگى كند. حتى گروه هايى كه «بى مسلكى و بى بندوبارى» را مسلك خود قرار داده اند و به هيچ يك از نظام هاى اجتماعى تن در نمى دهند، براى اين بى مسلكى خود مقرراتى دارند كه اعضاى گروه ملزم به رعايت آن
و به اشاره او، بامداد دیگر روز، به خدمتش رفتم. نظری به من کرد و گفت: نه روز است که چیزی نخورده ای و جز به آب، روزه نگشودهای، ولی در ریاضت هنوز ناقصی، زیرا که اثر گرسنگی در رخساره ات هویدا و ظاهر گشته و آنرا شکسته و فرسوده است، در حالیکه مرد کامل از چهل روز گرسنگی نیز چهره اش شکسته نمی شود.
صفحه: 30
از آن مرد خدا از دیده عامی بود پنهان
</br>
----
</br>
که عارف داغ بر دل دارد و زاهد به پیشانی
هستند. اين گروه ها در باشگاه هايى كه به منظور مبارزه با لباس پوشيدن و قيود ديگر در معاشرت تشكيل مى دهند، نمى گذارند كسى با سر و وضع عادى شركت كند زيرا شركت كردن فردى با سر و وضع عادى، مزاحم نظام بى بند و بارى آن هاست. وقتى «بى مسلكى و بى بندوبارى» براى خودش نظامى وظيفه آور دارد، چطور عده اى توقع دارند به آن ها «مسلكى سازنده» عرضه شود بى آن كه براى آن ها تعهد و وظيفه اى ايجاد كند؟ مخصوصاً طبقۀ روشنفكر جامعۀ ما بايد خود را با اين حقيقت بيشتر آشنا كند. روشنفكرهاى غيرمتعهد و مخالف با قيود، حتى در يك كار مثبت عادى هم نمى توانند نقش مهمى داشته باشند. بايد گفت: بى بندوبارى و فرار از تعهد به طور كلى با روشنفكرى واقعى و حقيقت گرايى هيچ سازگارى ندارد.
خلاصه، با آن مرد بزرگ باب مذاکره بگشودم، و الحق او را دریایی مواج از علوم ظاهری و باطنی یافتم. گفتم: با این مایه از علوم، چرا چنین خلوت گزیده و به انزوا نشسته اید؟ فرمود: در آن زمان که پس از کسب اجازه اجتهاد از مراجع علمی وقت نجف اشرف به ایران باز می گشتم، به دوست خود گفتم: از این پس، من تنها عالم بلند پایه قزوین، خواهم بود. دوستم گفت: نه چنین است تو را با یک حمال قزوینی تفاوتی
=== ايمان آگاهانه ===
ص: 18
ايمان دورۀ كودكى با همۀ پاكى و صفا اين نقيصه را دارد كه از آگاهى توأم با تجزيه و تحليل سرچشمه نگرفته است بلكه بيشتر حالت انفعال و تأثرپذيرى از محيط را دارد و در حقيقت نوعى بازتاب است. به همين جهت ايمان دورۀ كودكى در برابر شك هاى دورۀ بلوغ تاب مقاومت ندارد و همان طور كه قبلاً گفتيم با فرا رسيدن دورۀ بلوغ متزلزل مى شود.
نیست، زیرا اگر در رهگذری مردی به تو و یک حمال جاهل از پشت سر دستی بزند، هر دو محتاجید که برای شناسائی صاحب دست سر بگردانید، در حالیکه سی سال درس و تحصیل باید که اینقدر روشنی به محل ارزانی داشته باشد که بدون باز پس نگریستن،
البته از دورۀ كودكى بيش از اين هم نمى توان انتظار داشت. اما در دوران بلوغ اين امكان براى ما وجود دارد كه ايمانى «آگاهانه» داشته باشيم؛ ايمانى كه به دنبال محاسبه و بررسى و تجزيه و تحليل عميق به دست آيد.
زننده دست را بشناسد. این سخن در دلم چنان اثر کرد که یکسره از خلق کناره گرفته و در انزوا به تزکیه نفس و تصفیه روح خود سرگرم شدم.
عالى ترين منبع تعاليم اسلامى، يعنى قرآن، همواره ما را به تفكر، تدبر، نظر و مشاهدۀ عينى، و بررسى و تجزيه و تحليل منطقى دعوت مى كند.
از آن سید بزرگوار پرسیدم: شنیده ام که وقتی، دست شما شکسته بوده و بدستور طبیب، زفت بر آنها نهاده بودید و مقرر بود تا آن زفت به خودی خود، پوست را رها نکرده است، جدایش نسازید. گفت: آری چنین بود و چهارده روز زفت، دست مرا رها نکرد. گفتم پس برای وضوء در این مدت چه می کردید؟ فرمود: از سوی خلاق عالم و آفریننده گیتی، به طبیعت من امر آمد که عمل نکند و خواب هم به چشمم ننشیند و به اراده حضرت حق، در این مدت هیچ مبطلی عارض نگشت. پس از آن فرمود: برای من گاهگاه حالتی عارض می شود که از خود بیخود می شوم و سر به بیابانها می گذارم و در کوه و صحراهای بی آب و علف در حالت جذبه راه می سپرم، لیکن در وقت نماز، به خود می آیم و باز پس از انجام فرائض، به حالت نخستین می افتم و گاهی این احوال تا بیست روز به طول می انجامد. چون قصد مراجعت به شهر و آبادی می کنم، متوجه می شوم که از ضعف گرسنگی و تشنگی در اعضایم قوت بازگشت نیست. دست به دعا بر می دارم که: الهی به عشق و محبت تو به اینجا افتاده ام و اینک قوتی نیست که به شهر باز گردم. در حال، از غیب، گرده نانی و سبوی آبی ظاهر می شود که با تناول آن نیروئی به دست میآورم، سپاس حق میگزارم و به آبادی باز می گردم. پدرم می فرمود: من خود از افراد دیگری هم شنیدم که می گفتند: سید را در حالات جذبه و عشق و شور، تنها در
صفحه: 31
بیابانها و کوهها دیده اند.
</br>
----
</br>
=== احاطه مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمة الله علیه به علوم ===
صفحه: 32
در یادداشتی از حضرت ایشان چنین دیدم:
نیست علمی که مرا نیست در آن استقصا
</br>
----
</br>
ای بسا گنج که خوابیده به ویرانه ما است
== شناخت قاطع ==
ایشان از جمیع علوم ظاهری و باطنی بهره فراوان داشتند و معتقد بودند که بعد از علم و
=== اشاره ===
ص: 19
صفحه: 33
توحید و ولایت و احکام شریعت که تعلم آن واجب است، تحصیل سایر علوم نیز لازم و ممدوح و جهل به آنها مذموم و ناپسند است و مراد از حرمت برخی از علوم و فنون، استعمال آنهاست، نه تحصیل و تعلم آنها، مانند علم سحر که دانستن آن واجب کفائی است، ولی استعمال آن حرام شده است. مرحوم پدرم فقه و تفسیر و هیأت و ریاضیات را به طلاب علوم تدریس می فرمودند ولی در فلسفه و علوم الهی با آنکه متبحر کامل بودند، تدریسی نداشتند و می فرمودند طالب این علم باید که اخبار معصومین علیهم السلام را کاملا مطالعه کرده باشد و علم طب را نیز بداند و در حین تحصیل، باید که به ریاضت و تزکیه نفس پردازد زیرا که «... یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة..»(1). پیامبر، مردم را در آغاز تزکیه و تصفیه نموده، سپس کتاب و حکمت به ایشان می آموزده و بخشی از معضلات علم حکمت و فلسفه، جز به مکاشفه، حل شدنی نیست و اگر این شرایط در متعلم نباشد، تحصیل این علم بروی حرام و ناروا است و ممکن است او را از جاده شریعت به انحراف کشد و نسبت به علم اصول می فرمود: قسمتی از این علم واجب و بسیاری از آن اتلاف عمر است و به قول ملا محسن فیض رحمة الله علیه این علم سه بخش است: اصول و فضول و غیر معقول، تعلم اصول آن لازم و فضول آن مکروه و غیر معقول آن حرام است. همچنین ایشان را در علم طب و شیمی و علوم غریبه ید طولانی بود.
</br>
----
</br>
=== مسافرتهای ایشان به اطراف ===
صفحه: 34
مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمة الله علیه در سال 1302 هجری قمری به سبب پیشامدی که در رابطه با ظل السلطان حاکم اصفهان برای ایشان رخ داد و منجر به تنبیه حاکم از طریق تصرفات نفسانی گردید.(2) از آن شهر رخت سفر بربستند و در بیست و چهار سالگی، تنها از اصفهان خارج شدند و به عزم مشهد مقدس قدم به راه گذاردند و این نخستین سفر ایشان به آن شهر منور بود که به قصد زیارت مرقد مطهر
ص: 20
</br>
----1- ١- قرآن کریم، سوره جمعه، آیه 2.
----
</br>
2- 2- به مبحث کرامات مراجعه شود.
=== شناخت قاطع، عميق و روشن ===
حضرت سلطان اولیاء علی بن موسی الرضا (علیه آلاف التحیة و الثناء) صورت پذیرفت.
قرآن تأكيد دارد كه انسان بايد تنها و تنها به دنبال راه و هدفى رود كه در آن آگاهى قطعى و روشن داشته باشد:
لیکن در همان روزهای اول سفر راه را گم می کنند و نزدیک غروب آفتاب، در کوه و بیابان سرگردان می شوند. در این حال به ذیل عنایت حضرت ثامن الحجج علیه السلام متوسل می گردند و عرضه می دارند مولای من! آگاهی که قصد زیارت ترا داشته ام ولی در این وادی سرگردان شده ام. ترا توانائی یاری و مددکاری من هست. از من دستگیری فرما. پس از دقایقی به خدمت با سعادت حضرت خضر علیه السلام تشرف حاصل می کنند و به طریق ظاهر و باطن راهنمایی می شوند و در کمتر از چند دقیقه هجده فرسنگ راه باقی مانده تا کاشان را، به مدد مولا، طی می کنند و وارد آن شهر می شوند. باری، مدت توقف ایشان در شهر مقدس مشهد از یکسال کمتر به طول می انجامد که تمام این مدت را در حجره ای از حجرات صحن عتیق رضوی که ظاهرة اطاق فوقانی درب بازار سنگتراشان بوده است به ریاضت و تصفیه باطن اشتغال داشته اند. سپس به اصفهان مراجعت می کنند و به سال 1304 هجری قمری، بار سفر به صوب نجف اشرف می بندند و مدتی نیز در آنجا به تحصیل علوم ظاهری و تزکیه نفس و ریاضت سرگرم بودند تا آنکه مجددا به اصفهان باز می گردند.
«در پى آن چه بدان «علم» ندارى نرو، چه گوش و چشم و دل همه مسئولند»،<ref>. سورۀ اسراء - آيۀ 36.</ref> چنين شناختى تنها در پرتو دلايل قطعى، قوى، روشن و روشنگر به دست مى آيد:
در سال 1311 هجری قمری برای دومین بار، به ارض اقدس رضوی مسافرت و تا سال 1314 در آن شهر توقف می کنند. در این مدت در مدرسه حاج حسن و فاضل خان سکنی میگزینند ولی برای اشتغال به امور معنوی، حجره ای نیز در صحن عتیق به اختیار خود داشته اند. در همین سفر، در مدتی بیش از یکسال، هر شب ختمی از آن قرآن مجید در حرم حضرت رضا (علیه السلام) قرائت می کرده اند و روزها در محضر علماء زمان به کسب علوم ظاهر همت می نموده اند.
«شما بر اين ادعاى خود دليل قطعى "سلطان" نداريد، آيا آن چه بدان «علم» نداريد به خدا نسبت مى دهيد؟»<ref>. سورۀ يونس - آيۀ 68.</ref>
مرحوم پدرم می فرمودند: در همین سفر و در آن زمان که در صحن عتیق رضوی به ریاضت مشغول بودم، روزی پیری ناشناس بر من وارد شد و گفت: یا شیخ، دوست دارم که یک اربعین، خدمتت را کمر بندم. گفتم: مرا حاجتی نیست تا به انجام آن پردازی. گفت: اجازه ده که هر روز کوزه آب را پر کنم. به اصرار پیر تسلیم شدم! و هر روز علی الصباح به در اطاق می آمد و می ایستاد و با کمال ادب می خواست تا او را به کاری فرمان دهم و در این مدت هرگز ننشست. چون چهل روز پایان یافت، گفت: با شیخ من چهل
«اين آرزوها و خيالات آن هاست. بگو اگر راست مى گوييد دليل روشن "برهان" خود را بياوريد.»<ref>. سورۀ بقره - آيۀ 111.</ref>
ص: 21
ظن و گمان هرگز نمى تواند راهى به سوى اين گونه شناخت باشد:
روز ترا خدمت کردم، حال از تو توقع دارم تا یک روز مرا خدمت کنی. در ابتدا اندیشیدم که شاید مرد عوامی باشد و مرا به تکالیف سخت مبتلا کند، ولی چون یک اربعین با اخلاص به من خدمت کرده بود، با کراهت خاطر پذیرفتم. پیر فرمان داد تا من در آستانه اطاق بایستم و خود در بالای حجره روی سجاده من نشست و فرمان داد تا کوره و دم و اسباب زرگری برایش آماده سازم. این کار با آنکه بر من به جهاتی شاق و دشوار بود، به خاطر پیر انجام دادم و لوازمی که خواسته بود فراهم ساختم. دستور داد تا کوره را آتش کنم و بوته بروی آتش نهم و چند سکه پول مس در بوته افکنم و آنگاه فرمود آنقدر بدمم تا مسها ذوب شود. از ذوب آن مسها آگاهش کردم. گفت: خداوندا، بحق استادانی که خدمتشان را کرده ام، این مسها را به طلا تبدیل فرما و پس از آن به من دستور داد بوته را در «رجه» خالی کن و سپس پرسید در رجه چه می بینی؟ دیدم طلا و مس مخلوط است. او را خبر دادم. گفت: مگر وضو نداشتی؟ گفتم: نه. فرمود تا همانجا وضو ساختم و دوباره فلز را در بوته ریختم و در کوره دمیدم تا ذوب شد و به دستور وی و پس از ذکر قسم پیشین، بوته را در «رجه» ریختم؛ ناگهان دیدم که طلای ناب است. آنرا برداشتیم و باتفاق، نزد چند زرگر رفتیم. پس از آزمایش، تصدیق کردند که زر خالص است. آنگاه طلا را به قیمت روز بفروخت و گفت: این پول را تو به مستحقان میدهی یا من بدهم؟ گفتم: تو به این کار اولی هستی. سپس با هم به در چند خانه رفتیم و پیر پول را تا آخرین ریال به مستحقان داد، نه خود برداشت و نه به من چیزی بخشید و بعد از آن ماجرا از یکدیگر جدا شدیم و دیگر او را ندیدم.
«بيشتر آنان جز از گمان خويش پيروى نمى كنند، با آن كه ظن و گمان كسى را از حق بى نياز نمى كند.»<ref>. سورۀ يونس - آيۀ 36.</ref>
مرحوم پدرم حاج شیخ حسنعلی طاب ثراه، مجددا در سال 1315 هجری قمری به اصفهان مراجعت نموده و پس از مدتی توقف، به نجف اشرف تشرف حاصل کردند و تا سال 1318 قمری در آن شهر سکنی گزیدند و در سن 1319 ه. ق. بار دیگر به اصفهان بازگشتند پس از آن، سفری به شیراز کردند و چندی در آنجا مقیم شدند و در این مدت، قانون ابوعلی سینا را نزد طبیب معروف و مشهور عصر مرحوم حاج میرزا جعفر طبیب تحصیل و تعلم نمودند.
و اصولاً از نظر قرآن ظن و گمان هيچ گونه اعتبار و ارزش ندارد، بدان گونه كه در بسيارى از آيات، پيروى از گمان، نوعى عمل نابخردانه و كوركورانه معرفى شده است.<ref>. از جمله در سورۀ انعام، آيۀ 148 و آل عمران، آيۀ 104.</ref>
پدرم می فرمود: صبح ها در مطب حاجی میرزا جعفر به معاینه مرضی و نسخه نویسی سرگرم بودم و عصرها کتاب قانون بوعلی را نزد وی میخواندم.
صفحه: 35
ص: 22
</br>
----
</br>
روش حاجی بر این بود که حق الزحمه ای برای معالجه بیماران خود معین نمی کرد و هر کس هر مبلغ می خواست در قلمدان او می گذاشت و اگر بیماری چیزی نمی پرداخت حاج میرزا جعفر از وی مطالبه نمی فرمود. درآمد حاجی از مطب خود، روزانه از هشت
=== عوامل بازدارنده از شناخت علمى روشن ===
یا نه ریال تجاوز نمی کرد و او هم از کمی درآمد خود شکوه ای نداشت. یک روز که به سرکار خود آمد گفت: خداوندا، امروز میهمان داریم، به فرشتگان خود امر فرما تا وجه لازم را فرود آورند. آنروز، درآمد مطب، سی و پنج ریال شد و یکروز هم از خدا خواست که فرشتگان را امر کند تا پول برای خرید انگور جهت تهیه سرکه بیاورند، در آنروز هم عایدی وی به چهل و پنج ریال بالغ گردید. لیکن در روزهای دیگر، نه در آمد وی تغییر محسوسی داشت و نه او عرض حاجتی می کرد. در مدتی که من در مطب او سرگرم بودم، سه هزار بیمار را معاینه کردیم و نسخه دادیم و هیچ بیماری برای بهبود مرض خود، محتاج به مراجعه سومین بار نگردید، و تنها در این میان، سه تن از ایشان تلف شدند که حاجی، خود از پیش خبر داده بود. هر بیمار که از در مطب وارد می شد، حاجی نگاهی به رخسار وی می کرد و پیش از سؤال و معاینه، نوع بیماری او را تشخیص میداد.
قرآن از عواملى ياد مى كند كه به صورت پشتوانۀ ظن و گمان درمى آيند و آن را جانشين شناخت روشن و دقيق علمى مى كنند:
مرحوم پدرم در رمضان همان سال به بوشهر و از آنجا بوسیله کشتی، به قصد زیارت بیت الله الحرام، به حجاز سفر می کنند. در جده، پس از فرود آمدن از کشتی، پیاده به مدینه منوره مشرف می گردند و از آن شهر مقدس، احرام حج بسته و با پای پیاده به طرف مگه رهسپار می شوند. در این سفر که به سال 1319 ه. ق . مصادف با حج اکبر بوده است، با مرحوم حاجی شیخ فضل الله نوری و حاج شیخ محمد جواد بید آبادی که در التزام یکدیگر سفر می کردند ملاقات می فرمایند و در همین سفر، در ارتباط با شریف مگه واقعه ای رخ میدهد که در جای خود از آن سخن خواهیم گفت.(1)
1 - پيروى از هوى و هوس: هوس ها، شهوات، مطامع و سودجويى، انديشه را از قضاوت و دريافت درست بازمى دارد:
باری، پس از حج بیت الله و زیارت اعتاب مقدسه ائمه اطهار (علیهم السلام)، حضرت شیخ به ایران مراجعت می فرمایند و بعد از مدتی توقف، مجددا به نجف تشرف حاصل می کنند و باز، پس از چند سال توطن در آن شهر، به اصفهان باز می گردند و پس از چند سال اقامت در آن شهر، در سال 1329 هجری قمری، این شهر را به قصد مجاورت در
«چه كسى گمراه تر از آن كه از هوس خود پيروى كند، بى آن كه هدايت الهى را دريابد.»<ref>. سورۀ قصص - آيۀ 50.</ref>
ص: 23
2 - عادات و سنت هاى نياكان: «... مى گويند ما نياكان خويش را بر راه و رسمى يافتيم و به دنبال آنان راه جسته ايم. و همين طور پيش از تو در هيچ سرزمينى هشداردهنده اى نفرستاديم، جز اين كه ثروت اندوزان خوش گذران آن سرزمين با آنان به مخالفت برخاستند و گفتند ما نياكان خويش را بر طريقه اى يافته ايم و ما راه آن ها را پيروى مى كنيم.»<ref>. سورۀ زخرف - آيات 22 تا 24.</ref>
----1- 1- رجوع نمائید به «بخش کرامات».
مشهد رضوی، ترک می گویند و در آن بلدة طیبه، مجاور می شوند و از این زمان تا پایان عمر شریفش که سال 1391 ه. ق. بوده، فقط دو سفر کوتاه به اصفهان و یک سفر به سلطان آباد اراک فرموده اند.
3 - خودباختگى در برابر بزرگان و قدرت ها: «آنان مى گويند: از بزرگان و پيشوايان خود پيروى كرديم و ما را از راه گمراه كردند.»<ref>. سورۀ احزاب - آيۀ 67.</ref>
=== سالهای مجاورت در مشهد تا پایان عمر شریف ===
خودكم بينى و ضعف نفس در برابر قدرت هاى بزرگ و حتى كشورهاى پيشرفته و افكار و عادات و مكاتب آنان، توان فكرى آدمى را مى گيرد و آن چنان شخص را فريفته و مجذوب مى كند كه از خود نمى انديشد، با چشم ديگران مى بيند و با گوش ديگران مى شنود و با مغز آنان فكر مى كند.
مرحوم پدرم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی، اعلی الله مقامه، در کلیة ساعات روز و شب، برای رفع حوائج حاجتمندان و درماندگان، آماده بودند. روزی عرضه داشتم خو بست برای مراجعه مردم وقتی مقرر شود. فرمود: پسرم، لیس عند ربنا صباح و لامساء آن کس که برای رضای خدا، به خلق خدمت می کند، نباید که وقتی معین کند. پدرم در ابتدای شبها پس از انجام فریضه، به نگارش پاسخ نامه ها و انجام خواسته های مراجعان مشغول و سپس مدتی به مطالعه می پرداختند. از نیمه های شب تا طلوع آفتاب به نماز و ذکر و نوافل و تعقیبات سرگرم بودند. پس از طلوع خورشید اندکی استراحت می فرمودند و بعد از آن تا ظهر به ملاقات و گفتگو با مراجعان و تهیه و ساخت دارو برای بیماران می نشستند و بالاخره عصرها برای تدریس به مدرسه میرفتند و پس از آن نیز به پاسخگوئی و رفع نیاز مندی محتاجان و گرفتاران مشغول بودند و در تمام سال به تفاوت ایام و اختلاف احوال پس از طلوع آفتاب و یا ساعتی بعد از ظهر استراحتی کوتاه می فرمودند .
در سال 1314 هجری یکی از سادات محترم مشهد برای ایشان سجاده ای و رختخوابی هدیه فرستاد. در جواب فرموده بودند، سجاده را به خاطر سیادت شما که رعایت حرمتش را بر خود واجب می دانم می پذیرم ولی به رختخواب نیازم نیست زیرا که بیست و پنجسال است که پشت و پهلو بر بستر استراحت ننهاده ام. آری بندگان خدا اینگونه عمل میکردند و اینچنین بود حال و رفتارشان رحم الله معشر الماضین
صفحه: 36
که به مردی قدم نهادندی
</br>
----
</br>
راحت جان بندگان خدا
=== مهمترين ابزار شناخت ===
راحت جان خود شمردندی
قرآن براى به دست آوردن آگاهى روشن و علم قابل اعتماد از چند ابزار اساسى نام مى برد:
باری پدرم، رحمة الله علیه، استمداد از ارواح مطهر ائمه هدی علیهم السلام و نیز استمداد از ارواح اولیاء ، رحمة الله علیهم اجمعین، را یکی از شرایط سلوک الی الله
1 - سمع (گوش) 2 - بصر (ديده) 3 - فؤاد (دل).
ص: 24
«او است خدايى كه شما را از رحم مادرانتان بيرون آورد، در حاليكه چيزى نمى دانستيد اما براى شما چشم وگوش و دل قرار داد تا سپاسگزار اين نعمت ها باشيد و آن ها را به كار اندازيد و از نادانى به در آييد.»<ref>. سورۀ نحل - آيۀ 78.</ref>
می دانست از اینرو به اعتکاف و زیارت مشاهد متبرکه ائمه (علیهم السلام) و قبور مقدسه اولیاء اهتمام فراوان می ورزیدند. در انجام فرائض یومیه در اول وقت و اتیان نوافل و بیداری سحرگاهان و تهجد و احیاء شبهای جمعه و لیالی متبرک و روزه در ایام البیض و خدمت به خلق بویژه نسبت به سادات و زیارت قبور انبیاء و اوصیاء و اولیاء علی الخصوص در شبها و روزهای جمعه مداومت و مراقبت می فرمودند. در اصفهان هر ساله چند اربعین در کوه های «ظفره، به ریاضت و انزوا و تزکیه نفس می پرداختند و همچنین در مساجد و بقاع متبرکه مانند مسجد لنبان و مقبرة علی بن سهل اصفهانی و محمد بن یوسف معدان بناء و بابا رکن الدین و مزار استاد خود، مرحوم حاجی محمد صادق و همچنین کوه صفه که محل عبادت استاد ایشان بود، به اعتکاف و عبادت مشغول می شدند. در ناحیه نجف اشرف، مسجد کوفه و سهله و مقبره کمیل و میثم تمار، محلهایی بود که بسیار زیارت می فرمودند. در مشهد مقدس، او آئل امر در صحن عتیق و پس از آن، در کوهپایه های اطراف شهر مانند کوه «گراخک» و «بازه غیاث منصور» در جا غرق و خادر و حصار سرخ و کوه معجونی نزد مقبرة شرف الدین علی کاسه گر، به مجاهده و ریاضت و عبادت میگذرانیدند. قبور اولیاء خدا را، مانند مقبره بوعلی فارمدی، در فارمد و علاء الدین علی مایانی در مایان و مقبره درویش یحیی و درویش شمس الدین دو فرزند شیخ جعده جاسبی که در ایوان طرق واقع است و قبر عبدالله مبارک در کوه چشمه سبز که پدرم، خود کاشف آن بودند، و مقبره میر تقی خدایی در محله نوغان که هم اکنون در داخل منزلی جنب یک دبستان واقع شده است و مزار شیخ محمد کاردهی، مشهور به پیر پالاندوز و قبر شیخ فضل الله سرابی که به دست افغانیها شهید گردیده و آثار آن، فی الحال، محو شده است و مرقد حضرت شیخ محمد مؤمن قدس سره، معروف به گنبد سبز که مورد توجه فراوان پدرم بود، زیارت و از ارواح ایشان استمداد می کردند. عصر هر پنجشنبه، زیارت گنبد سبز را ترک نمی کردند و می فرمودند: در کتابی خطی که مؤلف آن سید بزرگواری از اهل قزوین و نواده دختری مرحوم شیخ بهاء الدین عاملی، رحمة الله علیه بوده و در شرح حال جد خود نگاشته است، خواندم که: چون جدم شیخ بهائی به مشهد مشرف می شود، پس از سه شب، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را در عالم رؤیا زیارت میکند که با عتاب به وی می فرمایند:
و در آيۀ ديگر:
ص: 25
«خداست كه شما را به وجود آورد و برايتان سمع، بصر، و فؤاد قرار داد. چه كم سپاسگزاريد.»<ref>. سورۀ سجده - آيۀ 9.</ref>
چرا تاکنون به دیدار گل ما شیخ مؤمن نرفته ای؟ بامداد همان شب، شیخ بهائی برای زیارت شیخ مؤمن، از خانه بیرون می رود و در راه دو تن از اهل علم را می بیند و خواب خود را برای ایشان نقل می کند. آن دو نفر نیز به عزم زیارت شیخ مؤمن همراه می گردند
بخش عمده اى از آگاهى هاى ما از طريق شنيدن بدست مى آيد. مانند بسيارى مطالب كه حاصل تجارب و تحقيقات يا فكر و انديشۀ ديگران است، يا حوادثى كه اتفاق افتاده و ما آن ها را از افراد و منابع مورد اعتماد مى شنويم.
و برای آزمایش عظمت شیخ، هر یک نیتی می کنند. یکی از آنان، کفن و دیگری، انار و سومی، شیر برنج را در خاطر می گذراند. چون به خدمت شیخ تشرف حاصل می کنند، شیخ اظهار می دارد: تا پیامبر دستور نفرمود، به دیدار من نیامدی؟ می خواهی بگویم که در رؤیا به تو چه فرموده اند؟ حال خود بگو، شیخ بهائی رؤیای خود را نقل می کند و شیخ مؤمن هم می گوید: معلوم می شود ما هنوز ثمره نشده ایم که پیامبر ما را گل تعبیر کرده است. پس از آن، شیخ مؤمن برخاسته و از گنجه خود عمامه و پشقابی انار و ظرفی
بخش عمدۀ ديگر دريافت هاى ما از طريق مشاهدات و ديدنى ها است و بخش عمدۀ ديگر، مشاهدات درونى و دريافت هاى باطنى ماست. اما آن چه از راه ديدن و شنيدن يا مشاهدۀ درونى وارد ذهن مى شود، هنوز سطحى و كم ارزش است چون به قدر كافى بررسى، ارزيابى و تحليل نشده و بايد اين مواد خام در حوزۀ «فؤاد» و به يارى فكر و انديشه پخته شود تا به صورت آگاهى قابل اعتماد، با ارزش و درخور پذيرش و پيروى درآيد.
شیر برنج به ترتیب پیش روی صاحبان نیت قرار میدهد.
قرآن رشد انسانى را در پرتو درست به كار گرفتن اين ابزار مى شناسد، بدان گونه كه به كار نينداختن و عدم استفاده از آن ها، انسان را تا سرحد چهارپايان ساقط مى كند:
و نیز پدرم از همان کتاب روایت کردند که: وقتی حاکمی از اصفهان همراه سه تن از کارمندان خود، مأمور شهر بلخ یا مرو می شود. در نیشابور حاکم را حالت جذبه عارض می شود و سر به بیابان می گذارد و آن سه تن به جانب حوزه ماموریت خود روانه می شوند و ماجرا را به دربار اصفهان گزارش می دهند. باری، حاکم مدت یک ماه در کوههای اطراف نیشابور سرگردان می ماند؛ تا آنکه شبی که صبح فردای آن به مشهد وارد می شود، در خواب می بیند فیلی قصد هلاک او را دارد، در این هنگامه ، پیری فرا رسیده سیلی سختی بصورت پیل مینوازد که حیوان در اثر آن لطمه می افتد و هلاک می شود. بامداد همان شب، حاکم مزبور وارد مشهد میشود و معبری جستجو می کند، شیخ مؤمن را به وی معرفی می کنند. چون به صورت شیخ می نگرد، می یابد که وی همان پیری است که دوش در رؤیا آفت پیل را از او دفع کرده است. آنگاه شیخ پیش از آنکه حاکم خواب خود را بیان کند، این رباعی را میخواند:
«... آنان دل هايى دارند كه با آن نمى انديشند و چشم هايى كه به وسيلۀ آن
آنیم که پیل برنتابد لت ما
صفحه: 37
بر عرش برین زنند هر شب کت ما
</br>
----
</br>
گر مورچه ای در آید اندر صف ما
نمى نگرند، و گوش هايى كه با آن نمى شنوند. آنان همچون چهارپايان، بلكه گمراه ترند.»<ref>. سورۀ اعراف - آيۀ 179.</ref> چه حيوانات از نوعى هدايت غريزى برخوردارند، اما اينان كه بايد خود از ابزار شناخت استفاده كنند تا به حقايق دست يابند، در اين راه كوششى نمى كنند و گمراه و سرگردان مى مانند.
آن مورچه شیر گردد از همت ما
=== نقش اساسى و گستردۀ فؤاد ===
پس از آن شیخ رحمة الله علیه حاکم را از آن حال خارج و با دستوری او را به صوب ماموریت خود روانه می فرماید. ولی قلی بیک شاملو در خاتمه «قصص خاقانی» در احوال شیخ مؤمن رحمة الله
قرآن دربارۀ نقش اساسى و گستردۀ «فؤاد» تعبيرات گوناگونى دارد، از جمله: تفكر، تدبر و تعقل.
ص: 26
تفكر؛ انديشيدن و تنظيم دريافت هاى بيرونى و درونى است تا تحليل، تركيب، مقايسه و ارزيابى شود و از آن اصول و ضوابط كلى به دست آيد يعنى بتوان دربارۀ حوادث و دريافت هاى جزئى برداشتى سنجيده داشت و هر دريافتى را دقيقاً در جاى و خط مخصوص خود قرار داد.
علیه چنین مینگارد:
تدبر به معنى راهيابى به پشت نمودها است، تا به «حقيقت» امور راه پيدا كنيم. چه دريافت هاى حسى ما انعكاسى است سطحى از ظواهر اشياء و از وضع موجود آن ها، بدون آن كه حواس ما مستقيماً به باطن و حقيقت شيئى راه يابد يا آينده و سرانجام حادثه را ببيند. شناخت هاى حسى ما نسبت به آن چه مشهود و ملموس نيست، برد و توان كافى ندارد. اما با تدبر و ژرف نگرى و تجزيه و تحليل ذهنى مى توان به درون اشياء و حقيقت امور نفوذ كرد.
«شیخ مؤمن مشهدی» : «دیگر سالک مسالک ربانی، طالب رضاجوئی حضرت سبحانی تاجا للعارفین، شیخ مؤمن است رحمة الله ، که در بلده طیبه مشهد مقدس در بقعه مشهور به « پای چنار» رحل اقامت افکنده معتکف خانقاه ریاضت شده بود. مؤمی الیه از مبادی حال الی حین الارتحال چله نشین بقعه سلوک و فیمابین کبار مشایخ به صفات مستحسنه آراسته است. جمع کثیری به توسط هدایت آن رفیع الشأن قدم از دایره لهو و لعب و جهالت و ضلالت کشیده سالک شاهراه کوی معرفت گردیده اند. جمهور سکنه خراسان مرید اوضاع و اطوار آن بزرگوارند. مشهور است که به دستیاری مریدان اخلاص کیش، آن شیخ خیر اندیش ابنیه عالیه بینهایت در بلاد خراسان از مسجد و بقعه و رباط و پل و آب انبار بنا نهاده، در هیچ مکان از توابع و ملحقات ولایت جئت درایت مشهد مقدس نیست که آثار خیرات و مبرات آن شیخ صاحبدل نباشد. شرذمه ای از صفات احوال آن قدوه اهل سلوک آنکه اکثر اوقات در خلأ و ملأ به مناجات و عبادت ملک علام قیام و اقدام داشت. تا آنکه در سنه 1093 (یکهزار و شصت و سه دعوت حق را لبیک اجابت گفت. مریدانش آن مستغرق بحار رحمت را به موجب وصیت در بقعة قریة «دستجرد» که از جمله بناهای مرحوم مزبور بود مدفون نمودند.(1)
بنابراين شناخت عالمانه بايد از زودباورى، حدس، تخمين سست پايه، قضاوت سطحى و كوته بينى به دور باشد و با تحليل دقيق فكرى و ژرف بينى همراه گردد تا بازدهى روشن و قاطع و قابل اعتماد و درخور پيروى پيدا كند.
حضرت شیخ رحمة الله علیه چون به کسی دوا یا دعا میدادند می فرمودند: ما بهانه ای بیشس نیستیم و شفا دهنده اوست، زیرا که این عالم محل اسباب است و خداوند فرموده است: «ابی الله أن یجری الامور الا باسبابها، یعنی: «خداوند از انجام کارها جز به وسیله اسباب و وسائط، ابا و امتناع دارد. از اینرو لازم است به هنگام مرض به طبیب مراجعه نمود. سپس می فرمودند: حضرت موسی علی نبینا و علیه السلام مبتلا به قولنج شد، و هنگامی که برای مناجات با حضرت رب الارباب به کوه طور رفت عرض کرد: خداوندا مریض شده ام مرا شفا عنایت فرما. خطاب شد: یا موسی به طبیب مراجعه کن. عرض کرد: خداوندا پاسخ مردم را چه بگویم، در حالیکه خواهند گرفت که تو کلیم اللهی و مرده را زنده میکنی و کور را شفا میدهی، آنگاه برای مرض خود به طبیب مراجعه میکنی؟ خطاب شد: یا موسی ما این گیاهان را عبث نیافریدیم و علم طب را عبث به انسان الهام
=== نظر ===
ص: 27
قرآن در موارد متعدد ما را تشويق به «نظر» مى كند. «نظر» يعنى نگرشى جستجو
----1- ١- نقل از استدراک کتاب تفسیر محمد مؤمن « مشهدی» با تصحیع و مقدمه علی محدث سال 1391
نکردیم، حال آیا چون تو موسی هستی انتظار داری که این همه را عبث بگذاریم و بی سبب مرض تو را شفا دهیم؟
صفحه: 38
پدرم با آنکه به عبادت و مجاهدت و ریاضت و زیارت و اعتکاف در اماکن متبرک، سخت مداومت و مراقبت داشت، لیکن اظهار می فرمود: روح همه این اعمال، خدمت با اخلاص نسبت به سادات و ذریه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه است و بدون آن، اینگونه اعمال، همچون جسمی بی جان باشد و آثاری بر آنها مترتب نمی گردد.
</br>
----
</br>
=== سالهای آخر عمر پر برکت پدر گرانقدرم رحمة الله علیه ===
گرانه، مشاهده اى از روى توجه و همراه با تفكر و ژرف نگرى. در آيات زير دقت كنيد:
حدود دو سال قبل از وفات پدرم، کسالت شدیدی مرا عارض شد و پزشکان از مداوای بیماری من عاجز آمدند و از حیاتم قطع امید شد.
پدرم که عجز طبیبان را دید، اندکی از تربت طاهر حضرت سید الشهداء ارواح العالمین له الفداء به کامم ریخت و خود از کنار بسترم دور شد.
«بگو، «نظر» كنيد كه چه چيزها در آسمان ها و زمين است.»<ref>. سورۀ يونس - آيۀ 101.</ref>
در آن حالت بیخودی و بیهوشی دیدم که به سوی آسمانها می روم و کسی که نوری سپید از او می تافت، بدرقه ام می کرد. چون مسافتی اوج گرفتیم، ناگهان، دیگری از سوی بالا فرود آمد و به آن نورانی سپید که همراه من می آمد، گفت: «دستور است که روح این شخص را به کالبدش بازگردانی، زیرا که به تربت حضرت سیدالشهداء علیه السلام، استشفا کرده اند. در آن هنگام دریافتم که مرده ام و این، روح من است که به جانب آسمان در حرکت است و به هر حال، همراه آندو شخص نورانی به زمین بازگشتم و از بیخودی، به خود آمدم و با شگفتی دیدم که در من، اثری از بیماری نیست، لیکن همه اطرافیانم به شدت منقلب و پریشانند.
«بگو، در زمين سير كنيد و بنگريد (نظر كنيد) كه چگونه آفرينش را آغاز كرد»<ref>. سورۀ عنكبوت - آيۀ 20.</ref>
پس از چند روز، هنگامی که در خدمت پدرم به شهر می رفتیم، واقعه را حضورشان عرض کردم. فرمودند: «مقدر بود که یکی از ما دو نفر از جهان برویم و اگر تو میرفتی،من پانزده سال دیگر عمر می کردم و چون مقصد و مطلوب من از حیات در این دنیا جز خدمت به خلق خدا نیست، ترجیح دادم که خود رخت بربندم و تو که جوانی و به خواست خداوند، مدتی دراز تر در جهان خواهی زیست، زنده بمانی. این بدان که من مرگ را برای خود و حیات را برای تو خواستم، تا آنکه در طول زندگی، پیوسته با قصد
«آيا به شتر نمى نگرند "نظر نمى كنند" كه چگونه آفريده شده، و به آسمان كه چگونه برافراشته شده، و به كوه ها كه چگونه برپا شده، و به زمين كه چگونه گسترده شده است؟!»<ref>. سورۀ غاشيه - آيۀ 17.</ref>
قربت، به مردم خدمت کنی و هر گاه در این کار مسامحه و غفلت ورزی، سال آخرت عمرت خواهد بود.
ملاحظه مى كنيم كه در تمام اين موارد «نظر» بايد چندان دقيق و نافذ باشد كه سئوال هايى را پاسخ گويد و مشكلاتى را كه در اين زمينه ها مطرح است حل كند، يعنى با دقت و غور و بررسى كافى همراه باشد. اين تدبر و تفكر و نظر، سراسر واقعيت ها و حقايق جهان را شامل مى شود و در يك محدودۀ خاص نيست. در قرآن توصيه شده تا در زمينه هاى گوناگون تدبر و تفكر كنند، از جمله:
یکسال قبل از وفات پدرم، شبی در عالم رویا مشاهده کردم که حدود عصر است و من از شهر خارج شده ام و به طرف قریه نخودک می روم که آفتاب ناگهان غروب کرد و در من اضطرابی پدید آمد. این اضطراب دو علت داشت: اول، تاریکی هوا، دوم آنکه نمی دانستم به پدرم چگونه پاسخ دهم، زیرا ایشان فرموده بودند که همیشه قبل از غروب آفتاب در منزل باش، و قبول نخواهند کرد اگر بگویم که آفتاب ناگهان غروب کرده است. در این اضطراب و اندیشه بودم که ناگهان خورشید از مغرب طلوع کرد و به قدر یک نیزه بالا آمد. مقداری که راه آمدم متوجه شدم که کارد بزرگی در دست من است و سگ بزرگی مرا تعقیب می کند. ناگهان پیری نسبتا بلند بالا پدیدار گشت و کارد را از دست من گرفت و با یکدست سگ را نگاه داشت و با دست دیگر سر او را از تن جدا کرد، بی آنکه کارد به خون آلوده شود. آنگاه کارد را به من ردکرد و فرمود: بابا آیا کار دیگری داری؟ عرض کردم: خیر، تشکر نمودم، و پیر ناگهان ناپدید شد.
در طبيعت: «در خلقت آسمان ها و زمين و رفت و آمد شب و روز نشانه هايى است براى خردمندان، همانان كه ايستاده، نشسته و به پهلو خوابيده خدا را ياد مى كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند.»<ref>. سورۀ آل عمران - آيۀ 191.</ref>
بامداد، خواب را خدمت پدرم عرض کردم. ایشان چند دقیقه تأمل کردند و سپس پرسیدند: آیا متوجه نشدی آن پیر که بود؟ عرض کردم: خیر. فرمودند: او شیخ عطار بود. آنگاه فرمودند: امسال سال آخر عمر ما است، و تو بعد از من زحمت و ناراحتی بسیار خواهی دید، بگو چه خواهی کرد؟ عرض کردم: به خداوند پناه می برم. پس از دو ماه یک روز که در خدمت ایشان به شهر می رفتیم؛ فرمودند: امروز عصر بعد از آنکه به خانه بازگشتیم، من مریض خواهم شده و همین مرض مقدمه فوت من خواهد بود. همانطور که فرموده بودند، عصر همان روز به محض ورود به منزل به تهوع دچار و بیمار شدند.
و صدها از اين قبيل آيات را مى توان يافت كه جهان پهناور آفرينش را زمينه تفكر و مطالعه و تحقيق انسان قرار مى دهد و او را به چنين انديشۀ وسيع و ثمربخشى فرامى خواند.
در این اثناء تسبیح عقیقی داشتند که گم شد. فرمودند: مفقود شدن تسبیح علامت مرگ ما است. اگر یافت شود بهبود خواهم یافت ولی هر چه جستجو کردیم تسبیح را نیافتیم تا آنکه یکماه بعد در اطاق مسکونی ایشان پیدا شد و به دنبال آن حال ایشان کمی بهبود یافت. اما مجددآ تسبیح مزبورگم شد و دیگر هرگز یافت نشد. کسالت ایشان مجدد شدت یافت و حدود چهار ماه در بستر بودند. در این مدت ایشان شرحی مفصل
در تاريخ: «برايشان داستان هاى گذشتگان را بازگو كن، باشد كه بينديشند.»<ref>. سورۀ اعراف - آيۀ 176.</ref>
ص: 29
و آيات متعدد ديگرى كه بررسى تحولات اقوام پيشين را مايۀ عبرت و روشن بينى مردم مى داند، و بررسى علل پيشرفت و سقوط و دگرگونى هاى ملت ها را آموزنده.
از حالات خود، از آغاز تا پایان و از احوال اساتید و بزرگانی که محضرشان را درک کرده بودند برای من نقل فرمودند.
صفحه: 39
مدتها بود که پدرم بنا به مقتضیاتی در شهر مشهد سکونت نداشتند و معمولا در حومه شهر، ابتدا در ده نخود و سپس در ده سمزقند ساکن بودیم. روزی در ایام کسالت ایشان که من برای درس بشهر رفته بودم هنگام ظهر بوسیله شخصی احضارم نمودند و فرمودند امروز روح از جسدم پرواز کرد و به حضور حضرت ثامن الائمه (علیه السلام) تشرف حاصل کردم و دیدم که استادم مرحوم حاج محمد صادق تخت پولادی هم شرف حضور دارد. از او درخواست کردم از امام (علیه السلام) استدعا کند اجازه فرمایند که برای ابراز وصایای خود روحم بار دیگر به کالبدم باز گردد. اما رخصت فرمودند. اکنون، پسرم، باید که مراقب حال من باشی و به شهر باز نگردی. خلاصه آنکه به کوشش طبیبان، حال پدرم بهبود پذیرفت اما آن مرد جلیل القدر در برابر شادمانی طبیب معالج خود فرمود: بهبود من شادمانی ندارد زیرا که ما رفتنی شده ایم. پزشک پرسید: پس تکلیف چیست؟ فرمود تکلیف شما این است که تا من در قید حیاتم به تدابیر پزشکی ادامه بدهید و من نیز آنچه دستور شما باشد تمکین کنم. تا واپسین ساعات عمر ایشان همین روش برقرار بود.
</br>
----
</br>
در این اوقات نیز پدرم، مانند سالهای دیگر حیاتش، همه شب تا بامداد بیدار میماند و گاهگاه در دل شبها این دو بیت را ترنم میکرد:
در انسان: «ما آيات خود را در كرانه هاى طبيعت و در خود آنان به ايشان مى نمايانيم، تا برايشان آشكار گردد كه او حق است.»<ref>. سورۀ فصلت - آيۀ 53.</ref>
زمانه بر سر جنگ است یا علی مددی
درآورده هاى وحى: «چرا در قرآن «تدبر» نمى كنند؟ آيا بر دل هايشان قفل زده شده است؟»<ref>. سورۀ محمد - آيۀ 24.</ref>
کمک زغیر تو ننگ است یا علی
=== شناخت علمى در اصطلاح امروز و مغالطه اى كه از اين راه پيش آمده ===
گشاد کار دو عالم به یک اشاره توست
در فارسى امروز معمولاً بر «شناخت تجربى»، «شناخت علمى» و بر «علم تجربى» «علم» اطلاق مى شود و به اين ترتيب در معنى واژۀ علم، محدوديتى پديد آمده است.
به کار ما چه درنگ است یا علی مددی
در زبان هاى اروپايى براى دانش و آگاهى به معنى عام آن كه شامل هر نوع شناخت آگاهانه است، كلمه اى خاص به كار مى رود (مانند Knowledge در انگليسى) و درخصوص دانش تجربى كلمه اى ديگر (مانند Science) اما در فارسى هر دو واژه، «علم» ترجمه شده است.
به دستور پزشکان معالج، پدرم به بیمارستان «منتصریه» مشهد انتقال یافت و در آنجا بستری گردید. به خاطر دارم روزی در راه بیمارستان، چشمم به درشکهای افتاد که در آن مردی و زنی بی حجاب نشسته بودند. چون به خدمت پدر رفتم، فرمود: دیگر رفتن ما نزدیکست، اما تو چرا چشم خود را حفظ نکردی؟ عرض کردم: بعمد خطایی مرتکب نشدم. فرمود: می دانم ولی تو که در خیابان جویای کسی نبودی، پس چرا چشم
مشترك بودن واژه علم در فارسى امروز، ميان آن معنى اصلى وسيع و اين معنى تازۀ محدود، راه را براى يك مغالطۀ گمراه كننده هموار كرده است. تركيب اين مغالطه چنين است:
ص: 30
1 - هر گونه معرفتى كه «علمى» نباشد ارزش ندارد و تنها «معرفت علمى» است كه مى توان براساس آن واقعيتى را اذعان كرد و بدان سنديت و اعتبار داد.
به داخل درشکه انداختی که نگاهت به نامحرمی تصادف کند. امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است: النظرة سهم مسموم من سهام الشیطان.
2 - «معرفت علمى» يعنى «معرفت تجربى»، بنابراين هر آگاهى كه از راه تجربه به دست نيايد، ارزش و اعتبار ندارد و نمى توان در پى آن رفت.
تیر زهر آلود و قلب آدمی
ملاحظه مى كنيد كه «علم» در بند اول به معنى عام و گسترده اش به كار رفته و در نتيجه از اين بند مطلبى استفاده مى شود كه هيچ كس در آن ترديدى ندارد: «هر معرفتى كه از روى علم و آگاهى نباشد، ارزش ندارد.»
کاش مادر مر مرا ناز دامی
اما در بند دوم، «علم» به جاى اين كه در معنى لغوى و گسترده اش به كار رود در معنى محدود اصطلاحى به كار رفته است، يعنى خاص «علم تجربى». نتيجۀ اين مغالطه اين شده كه گروهى بگويند تنها آگاهى كه داراى ارزش و اعتبار است، آگاهى تجربى است. و در اين برداشت
<nowiki>*</nowiki> * *
صفحه: 40
هر نظر ناو کیست زهر آلود
</br>
----
</br>
که ز شست و کمان ابلیس است
محدود تا آنجا پيش رفته اند كه مى خواهند روح انسان را در زير چاقوى جراحى پيدا كنند.<ref>. اين سخن از «بروسه» نقل شده است. رجوع شود به متن فرانسوى كتاب «روانشناسى و متافيزيك» اثر: فيليسين شاله، پاريس، 1927، ص 745.</ref> يا خدا را ضمن يك پرواز فضايى در آسمان بيابند، تا آن را بارور كنند.
دیدن زلف و خال نامحرم
=== ... يك مغالطۀ ديگر ===
دانه کید و دام ابلیس است
ملاحظه كرديم كه با يك مغالطۀ لفظى، «علم و معرفت» از حوزۀ باز خود درآمده و در دايره اى تنگ و محدود زندانى شده است. به دنبال اين اشتباه، مغالطۀ ديگرى پيش آمده است كه مى گويند چون تنها «علم تجربى» ارزش و اعتبار دارد، پس تنها با مشاهده و تجربه مى توان واقعيتى را ثابت كرد. بنابراين، اگر چيزى مشهود نبود و امكان «شناخت آزمايشگاهى» و محاسبات رياضى نداشت حقيقت ندارد و از اين جا استفاده كردند كه: «رئاليته» همان واقعيتى است كه از راه «تجربه» روشن شود.
پس از آن فرمود: دیشب ، در عالم رؤیا، مرحوم حاج شیخ عباس محدث قمی را دیدم که می گفت: بیا که ما در انتظار توایم. روز دیگر به رئیس بیمارستان فرمود: مرگ من نزدیک است و اگر فوت من در این بیمارستان اتفاق افتد، ازدحام مردم، نظم اینجا را درهم خواهد ریخت، لذا مصمم شده ام که از بیمارستان به خانه روم و اصرار رئیس در نگهداشتن ایشان سودی نبخشید و بالاخره به منزل یکی از ارادتمندان خود، آقای حاج عبدالحمید مولوی منتقل و بستری شدند و یکماه آخر عمر را در منزل ایشان بستری بودند. تا آنکه دعوت حق را لبیک اجابت گفتند.
مى دانيم كه تنها امور مادى است كه قابل شناخت تجربى است. بنابراين امور غير مادى چون قابل شناخت تجربى نيستند و نمى توان آن ها را در آزمايشگاه تجربه كرد، واقعيت ندارد. همچنين مى گويد: «ايده» يعنى تصورى ذهنى، بنابراين خواب و خيالى بيش نيستند. سپس نتيجه مى گيرند كه «رئاليسم» فلسفه اى است كه تنها «ماده» را حقيقت مى داند و «ايده آليسم» آن جهان بينى است كه به غير ماده هم معتقد است. و چون منطق فطرت حكم مى كند كه «رئاليسم» (واقع بينى - واقع گرايى) مقدم بر «ايده آليسم» (خيال گرايى - پندارگرايى) است، پس جهان بينى «ماترياليسم» مقدم بر جهان بينى الهى است.
دو هفته پیش از رحلت آن مرد بزرگوار، شبی در خواب دیدم که به زیارت بقعه عارف بزرگ، شیخ مؤمن که هم اکنون در مشهد به «گنبد سبز» مشهور است، رفتم. پدرم را دیدم که با شیخ مؤمن در گفتگو است. چون من وارد شدم، پدرم از شیخ درخواست کرد که برای من دستوری فرماید تا توفیق تهجد و نماز شب داشته باشم. چون پیر خواست چیزی به من بگوید، پدرم گفت: اکنون چند روزی صبر کنید.
چه پندارگرايى آشكارى!! با دقت در توضيح فوق ملاحظه مى كنيم كه اين سخن تا چه اندازه غير علمى است و در حقيقت مغالطه اى بيش نيست زيرا اگر «رئاليسم» و «ايده آليسم» را به همان معنى كه گفته شد يعنى اولى را واقع بينى و دومى را خيال گرايى معنى كنيم، قبول داريم كه «رئاليسم» مقدم بر «ايده آليسم» است، اما بايد ديد حوزۀ «رئاليته» و واقعيت چه اندازه است و در حقيقت «رئاليست» كيست؟
باری، آنچه در خواب دیده بودم، برای پدرم گزارش کردم. فرمود: آری. دیگر چیزی از عمر من باقی نمانده است.
صفحه: 41
در نیمه شبی، حال پدرم سخت شد، طبیبان بعیادتش آمدند و پس از معاینات پزشکی، اعلام کردند که بیمار از دنیا رفته است، لیکن با شگفتی فراوان، قلب پدرم پس از توقف، دوباره بکار افتاد و روز بعد یکی از پزشکان معالجش که دکتر سید ابو القاسم قوام نام داشت به من اظهار کرد: پدرت دیشب درگذشت، ولی مجددا به زندگی بازگشت.
</br>
----
</br>
پس از این حادثه، فردای آنروز چون اطاق، خالی از اغیار شد، پدرم فرمود: شب
«رئاليته» واقعيتى است عينى كه در حقيقت وجود دارد. اين واقعيت ممكن است مادى يا غيرمادى باشد. هر چيزى كه وجود دارد لازم نيست حتماً مادى باشد همان گونه كه هر چيزى كه «علمى» است لازم نيست حتماً در آزمايشگاه مشاهده شود. بنابراين «رئاليسم الهى» اعتقاد آگاهانه و علمى به حقايق مادى و غيرمادى است، نه اعتقاد به تصوراتى ذهنى و پندارهايى ساختگى، و كسى كه معتقد به جهان بينى الهى است مى گويد: من با بينش، بصيرت، علم و آگاهى به «حقيقت مجرد» رسيده و آن را «يافته ام»، نه اين كه «پنداشته ام». و اين حقيقتى است انكارناپذير كه متأسفانه وارونه جلوه داده شده و درست برعكس تفسير شده است.
ص: 31
=== واقع بينى (رئاليسم) ===
گذشته روح از بدنم مفارقت کرد و به خدمت امام رضا (علیه السلام) مشرف شدم و وسیله استاد خود مرحوم حاج محمد صادق از امام تقاضا کردم که برای تکمیل وصایای خود، یکهفته مهلت داده شوم. امام اجازت فرمودند، اما قدغن کردند که دیگر چنین درخواستی نکنم. سپس فرمودند: در این مدت شبها از نزد من دور نشو و مراقب حال من باش.
از نظر اسلام جهان مجموعه اى به هم پيوسته از واقعيت هاى بس گوناگون است. آن بخش از هستى كه عالم طبيعت نام دارد نيز مجموعه اى است از واقعيت ها؛ واقعيت هايى كه همواره در حال شدن و دگرگونى و حركتند، شدنى ناشى از خواست خداى يكتا. به همين جهت اسلام از انسان خواسته است كه در شناخت خود و محيط خويش به اين اصل توجه كند و هر چيز را همان طور كه هست و در هر مرحله اى از شدن و حركت كه واقعاً قرار دارد، بشناسد. يعنى با همۀ خصوصيات واقعيتش، با همۀ بُعدهاى مختلف كه در او هست و با همۀ پيوستگى ها و وابستگى هايش شناخته شود. بنابراين اسلام آيينى است كه بر واقع بينى (رئاليسم) تكيه دارد.
رفته رفته اثر بهبودی در حال پدرم پدید آمد، اما ناگهان روز چهارشنبه حال ایشان به وخامت گرایید و دستهایشان متورم گشت و پزشکان از این تغییر حالت ناگهانی دچار تعجب شدند. دیگر کسی جز سادات اجازه عیادت پدرم را نداشتند.
دربارۀ رئاليسم بايد به اين نكتۀ حساس توجه شود كه رئاليسم اين نيست كه انسان تسليم واقعيت هاى موجود گردد. شايد شما هم گهگاه به ناصحان مشفقى برخورد كرده ايد كه در مقام نصيحت مى گويند، آخر انسان بايد «رآليست» و واقع گرا باشد و همواره به واقعيات موجود گردن نهد و با آن ها در نيفتد.
خلاصه در آن وقت بود که اظهار داشتند: من صبح یکشنبه خواهم مرد و پس از آن وصایای خویش را به شرح زیر به من فرمودند:
اسلام اين نوع واقع گرايى را براى انسان نمى پسندد و آن را با شأن انسان، رسالت او، و قدرت خلاقيتى كه به او داده شده سازگار
«.. و لقد وصینا الذین أوتوا الکتاب من قبلکم و ایاکم آن اتقوا الله..»(1) « یعنی هر آینه سفارش کردیم به پیامبران پیش از شما و به شما نیز که مؤکدا از خدای بپرهیزید و تقوی پیشه سازید.»
صفحه: 42
نیست جز تقوی در این ره توشه ای
</br>
----
</br>
نان و حلوا را بنه در گوشه ای
نمى داند. انسانِ اسلام حق ندارد به آسانى تسليم واقعيت هاى محيط طبيعى و اجتماعى خويش شود، آن هم با اين بهانه كه: «اين ها واقعيت هاى موجودند و آدم عاقل با واقعيات در نمى افتد».
بالتقوی بلغنا ما بلغنا، اگر در این راه، تقوی نباشد، ریاضات و مجاهدات را هرگز اثری نیست و جز از خسران، ثمری ندارد و نتیجه ای جز دوری از درگاه حق تعالی نخواهد داشت. حضرت علی بن الحسین علیهما السلام فرمایند: «ان العلم اذا لم یعمل به لم یزدد صاحبه الاکفرا و لم یزدد من الله الا بعدا، (2)اگر آدمی، یک اربعین به ریاضت پردازد، اما یک نماز صبح از او قضا شود، نتیجه آن اربعین، هباء منثورا خواهد گردید. بدان که در تمام عمر خود، تنها یک روز، نماز صبحم قضا شد. پسر بچه ای داشتم شب آن روز از دست رفت. سحرگاه، مرا گفتند که این رنج فقدان را به علت فوت نماز صبح ، مستحق شده ای. اینک اگر شبی، تهجدم ترک گردد، صبح آن شب، انتظار بلایی می کشم.
از نظر اسلام، انسان براى خلاقيت و دگرگون كردن محيط خود آفريده شده و اين رسالت را دارد كه قدرت افزايش پذيرِ خلاقيت فكرى و عملى خود را به كار اندازد و در محيط طبيعى و اجتماعى خويش دگرگونى هاى لازم را به وجود آورد و تازه هاى سودمند بيافريند تا براى زندگى بهتر و انسانى تر خود و ديگر انسان ها آماده تر شود و هرگز يكسره تسليم واقعيت هاى موجود نگردد. بنابراين انسانِ اسلام، «واقع بين» هست ولى «واقع گرا» نيست بلكه «هدف گرا» ست.
بدان که انجام امور مکروه، موجب تنزل مقام بنده خدا می شود و به عکس انیان مستحبات، مرتبه او را ترقی می بخشد. بدان که در راه حق و سلوک این طریق، اگر به
صفحه: 43
ص: 32
</br>
----1- آیه 131، سورة النساء، قرآن کریم
----
</br>
2- 2. یعنی : اگر به مقتضای علم عمل نشود، جز افزایش کفر و بعد از درگاه خداوندی ثمره آن علم نخواهد بود.
صفحه: 44
جایی رسیده ام، به برکت بیداری شبها و مراقبت در امور مستحب و ترک مکروهات بوده است، ولی اصل و روح همه این اعمال، خدمت به ذراری ارجمند رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است.
</br>
----
</br>
اکنون، پسرم، ترا به این چیزها و صیت و سفارش می کنم:
== مبدأ آفرينش و عامل گردش جهان هستى ==
اول : آنکه نمازهای یومیه خویش را در اول وقت آنها به جای آوری.
=== اشاره ===
دوم : آنکه در انجام حوایج مردم، هر قدر که می توانی، بکوشی و هرگز میندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته نیست، زیرا اگر بنده خدا در راه حق، گامی بردارد، خداوند نیز او را یاری خواهد فرمود.
صفحه: 45
در این جا عرضه داشتم: پدر جان، گاه هست که سعی در رفع حاجت دیگران، موجب رسوایی آدمی می گردد. فرمودند: چه بهتر که آبروی انسان در راه خدا بر زمین ریخته شود.
</br>
----
</br>
سوم : آنکه سادات را بسیار گرامی و محترم شماری و هر چه داری، در راه ایشان صرف و خرج کنی و از فقر و درویشی در این کار پروا منمایی. اگر تهیدست گشتی، دیگر تو را وظیفه ای نیست.
صفحه: 46
چهارم : به آن مقدار تحصیل کن که از قید تقلید وارهی.
</br>
----
</br>
در این وقت از خاطرم گذشت که بنابر این لازم است که از مردمان کناره گیرم و در گوشه انزوا نشینم که مصاحبت و معاشرت، آدمی را از ریاضت و عبادت و تحصیل علوم ظاهر و باطن باز می دارد، اما ناگهان پدرم چشم خود بگشودند و فرمودند: تصور بیهوده مکن، تکلیف و ریاضت تو تنها خدمت به خلق خدا است.
به منظور بررسى دربارۀ مبدأ و علت پيدايش جهان و عامل نخستين حركت و تطورات عالم هستى لازم است به مسائل و اصول زير توجه دقيق كنيم.
بعد از آن فرمودند: چون صبحگاه روز یکشنبه کار من پایان یافت، اگر حالت مساعد بود، خودت مرا غسل بده و کفن و دفن مرا مباشرت کن و هم چنین سفارش کردند که مرحوم دکتر شیخ حسن خان عاملی که طبیب معالجشان بود ایشان را به جانب قبله کند و آداب میت را اجرا نماید. و به مرحوم سید مرتضی روئین تن مدیر روزنامه طوس نیز فرمودند: شما هم صبح یکشنبه بیائید و بعد از فوت من یکساعت بالای سر من قرآن بخوانید. مرحوم سید ظاهری زننده اما باطنی عجیب داشت که: مردان خدا غائبند در اوباش.
=== جهان واقعيت دار ===
ص: 33
جهان واقعيت دارد، قابل لمس و درك و مشاهده و دريافت است. خواب و خيال نيست. ساخته و پرداختۀ تصورات و افكار اين و آن نمى باشد. با صرف نظر از انديشه ها و برداشت ها و قضاوت هاى ما، عالم هستى حقيقت است و واقعيت دارد، خواه براى انسان ها سودمند باشد و در جهت بهره گيرى آن ها قرار گيرد يا نه، خواه پديده هاى آن را بشناسند و كشف كنند. يا نه. به هرحال جهان حقيقتى است قطعى و غيرقابل ترديد.
باری از ظهر پنجشنبه واپسین زندگانیشان تا روز یکشنبه که فوت خود را در آنروز پیش بینی فرموده بودند دیگر با کسی سخن نگفتند و پیوسته در حال مراقبه بودند. شب جمعه بود که ناگهان سر از بالین برداشتند و دیده بر در گشودند و فرمودند: «ای شیطان، بر من که سراپا از محبت علی پر شده ام، دست نخواهی یافت.»
واقعيت داشتن جهان هستى از نظر علم تجربى هم مورد ترديد نيست. چه آن همه تلاش هاى علمى براى شناختن روابط پديده هايى است كه واقعيت دارند، نه براى بررسى امرى پوچ و موهوم. اگر واقعيت داشتن جهان امرى مسلم نبود اين همه كاوش و تحقيق بيهوده و بر باد بود.
ابیات زیر وصف حال و شرح مآل آن مرد بزرگ بود و خود نیز گاهگاهی به آنها ترنم می فرمودند:
=== نظم جهان ===
ای به ولای تو تولای من
تا آنجا كه انسان ها از طريق مشاهده، تجربه، انديشه و محاسبه دريافته اند، جهان را منظم ديده اند، بدان گونه كه بين عناصر و پديده هاى عالم، روابط قاطع و سنت هاى ثابت حاكم است و معمولاً هدف آزمايش ها و تحقيقات علمى كشف اين روابط است.
از خود و اغیار تبرای من
وجود نظم چندان مسلم گرفته شده است كه هيچ حادثۀ طبيعى را بى حساب و بدون ارتباط با ديگر پديده ها نمى دانند و اگر عامل يك پديده را نشناسند چه بسا سال ها به آزمايش هاى گوناگون دست زنند تا علت حادثه را بيابند. از طرفى اگر قانونى كشف شد، چندان به عمومى بودن و ثبات آن قانون اطمينان دارند كه براساس آن دستگاه هاى عظيم
سود تو سرمایه سودای من
صفحه: 47
گر بشکافند سراپای من
</br>
----
</br>
جز تو نجویند در اعضای
صنعتى راه مى اندازند و هزاران وسيله و ابزار فنى مى سازند.
من ناد علیة علیة یاعلی
بنابراين جهان با همۀ ابعاد و در همۀ سطوحش داراى روابطى منظم و البته پيچيده و دقيق است، به طورى كه از نوعى طرح حساب شده حكايت مى كند.
روز شنبه فرا رسید. زیر لب فرمودند: کار رفتن را بر من دشوار گرفته اند و عتاب دارند: تو که حضور محضر حضرت رضا (علیه السلام) را در این جهان آرزو داشتی از چه رو گاه و بیگاه لب به خنده می گشودی؟
پيروزى علم تجربى در جبهه هاى مختلف معلول كشف صحيح اين طرح ها و قوانين حاكم بر طبيعت است.
نزدیکان را بیش بود حیرانی
«خورشيد و ماه تابع نظم و حسابى هستند، و گياه و درخت در برابر سنت هاى الهى كرنش مى كنند و آسمان را برافراشت و براى آن ميزان و قانونى قرار داد...»<ref>. سورۀ رحمن - آيه هاى 5-7.</ref>
کانان دانند سیاست سلطانی
=== «شدن» و عامل آن ===
بالاخره صبح روز یکشنبه و ساعت آخر عمر ایشان فرا رسید. به دستور پدرم گوسفندی به عنوان نذر حضرت زهرا سلام الله علیها قربانی گردید و یکی دو ساعت از طلوع آفتاب روز هفدهم شعبان سال 1391 هجری قمری گذشته بود که خورشید روحش در افق مغرب زندگانی فرو شد و روان پاکش به عالم قدس و بقا پر کشید که: ألا ان اولیاء الله لا یموتون بل ینقلون من دارالی دار.
ما در پديده هاى طبيعى تطور و تغيير مى بينيم و مخصوصاً در موجودات زنده اين تغيير مشهودتر است: درخت رشد مى كند، شكوفه مى دهد، گل به تدريج باز مى شود و بالاخره پژمرده مى گردد و با رشد آرام، ميوه و دانه پيدا مى شود.
ساعتی نگذشته بود که خبر رحلت آن عارف بزرگ و آن عالم ربانی به سراسر شهر فرا رسید و انبوه جمعیت برای ادای احترام و تودیع او و انجام مراسم مذهبی گرد جنازه اش حاضر شدند.
سلول نطفه اى يك انسان به تدريج تكثير شده و به صورت جنين در مى آيد و دگرگونى هاى مداوم و بى وقفه جنين را رشد مى دهد تا آمادۀ تولد شود. به همين گونه نوزاد دائماً رو به رشد و در حال «شدن» است؛ بزرگ مى شود، پير مى شود و...
جنازه آن فقید علم و معرفت بر روی هزاران دست از ارادتمندان اندوهگین و سوگوارش، از محله سعد آباد مشهد در خیابانهای شهر که عموما به حال تعطیل در آمده بود، عبور می کرد تا به ده «سمرقند» بمحل سکونتشان رسید در آنجا بر حسب وصیتشان در آب روان غسل داده شد.
«شدن» را مى توان چنين تبيين كردكه نوعى «هستى» و وجود كه سيلان دارد و تدريجى است. در هر مرتبه، «هستى» آن غير از آن است كه بوده و غير از آن است كه بعداً خواهد بود اما به هرحال هست و پيوند مستمرى بين اين «هستى ها» برقرار است و در مجموع يك «هستى سيال» است. ولى بايد ديد كه عامل اين «شدن» چيست؟ اين يافتن، آميختن و ساختن از كجاست؟ اين تطور كه براساس نظم و حسابى دقيق است «چرا» پيدا شده است؟
در این هنگام دسته های بزرگ سینه زنان که سالها از حرکت ایشان ممانعت می شد،
=== عامل نظم و دگرگونى ===
ص: 34
اين همگرايى و تركيب كه در ميليون ها پديدۀ طبيعى ديده مى شود عاملى مى خواهد.
در سوگ آن مرد جلیل، راه افتاد و جنازه در میان غمی جانکاه، پس از تغسیل و تکفین به شهر حمل گردید و پس از طواف به دور مرقد منور حضرت ثامن الحجج علیهم افضل الصلوات، در همان نقطه از صحن عتیق که خود پیش بینی و سفارش فرموده بودند، در خاک آرمید.
صفحه: 48
سالها پیش پدرم فرموده بودند: وقتی مصصم شدم که به نجف اشرف رحل اقامت افکنم، لیکن در آن هنگام که در یکی از اطاقهای صحن عتیق رضوی در مشهد، به ریاضتی سرگرم بودم، در حال ذکر و مراقبه، دیدم که درهای صحن مطهر عتیق بسته شد و ندا بر آمد که حضرت رضا سلام الله علیه اراده فرموده اند که از زوار خویش سان ببینند. پس از آن، در محلی جنب ایران عباسی. در همین نقطه که اکنون مدفن پدرم می باشد، کرسی نهادند و حضرت بر آن استقرار یافتند و به فرمان آن حضرت در شرقی و غربی صحن عتیق گشوده شد، تا وار از در شرقی وارد و از در غربی خارج گردند. در آن زمان دیدم که پهنه صحن مالامال از گروهی شد که برخی به صورت حیوانات مختلف بودند و از پیشاپیش حضرتش میگذشتند و امام علیه السلام دست ولایت و نوازش بر سر همه آن زوار، حتی آنها که به صور غیر انسانی بودند، می کشیدند و اظهار مرحمت می فرمودند. پس از آن سیر و شهود معنوی و مشاهده آن رأفت عام از امام علیه السلام، بر آن شدم که در مشهد سکونت گزینم و چشم امید به الطاف و عنایات آن حضرت بدوزم.
</br>
----
</br>
پدرم، پس از ذکر این واقعه، محل استقرار کرسی امام (علیه السلام) را برای مدفن خود، پیش بینی و وصیت فرمودند و بالاخره به خواست خدا، قبل از اذان صبح دوشنبه، در همان نقطه مبارک مدفون شدند.
گياه به مقدار لازم از عصارۀ خاك، آب باران، انرژى خورشيد و تركيبات هوا استفاده مى كند تا گلى و ميوه اى از گريبان خويش بيرون آورد. اين همكارى و جذب و انجذاب و تأثير و تأثر را چه نيرويى سامان مى دهد و به چه دليل اين عناصر مختلف به ميزان دقيق و در شرايط خاص به هم مى آميزند تا ثمرى پيدا شود... چرا؟
ص: 35
=== تصادف نيست. ===
مرحوم سید ذبیح الله امیر شهیدی که از ارادتمندان ایشان بود، سنگی را بر روی قبر ایشان نصب کرد که روی آن این عبارت حک شده است: «تربت کیمیا اثر مقتدای اهل نظر مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی طاب ثراه، 17 شعبان 1391
شما مشتى حروف سربى چاپخانه را در جعبه اى بريزيد و خوب مخلوط كنيد و سپس جعبه را وارونه كرده و حروف را روى سطحى صاف بپاشيد. احتمال اين كه اين حروف تصادفاً چندان منظم و دقيق پهلوى هم قرار گيرند كه از گردآمدن آن ها يك غزل كامل سعدى ترتيب يابد چه اندازه است؟
هجری»
احتمالى است بسيار ناچيز نزديك به صفر. يا يك ماشين تحرير جلوى كودكى دو ساله بگذاريد و اجازه دهيد كه با انگشت هاى كوچكش روى دكمه هاى ماشين فشار دهد. پس از نيم ساعت بازى با دكمه ها، ناگهان ملاحظه كنيد كه بر روى كاغذ يك متن مشكل فلسفى از بوعلى سينا به زبان عربى نوشته شده است. اين احتمال تصادف تا چه اندازه درست است؟ آيا اين تصور منطقى است؟
ص: 36
مى گويند:<ref>. شال اوژن گوى (زيست شناس سويسى).</ref> احتمال اين كه تصادفاً مواد و شرايط لازم براى پيدايش يك سلول زنده فراهم گردد، رقمى است برابر يك تقسيم بر 10 به توان 16 و ديگرى مى گويد: احتمال اين كه به طور تصادف مواد زنجيرى لازم براى پيدايش يك پروتئين ساده فراهم شود عددى است برابر يك تقسيم بر 10 به توان 48
هنوز هم مدفن ایشان مزار اهل دل و عارفان و سالکان راه حق و ارادتمندان او است و از روح پر فتوحش استمداد می کنند و از مقام ارجمندش همت می طلبند.
پس اين همه تغيير، تطور، «شدن» و پيدايش، دقيقاً تابع نظم و قوانين علمى حساب شده و حاصل گرد آمدن عناصر گوناگون با اندازه و شرايط خاصى است؛ همان كه علم براى كشف آن تلاش و خدمت فراوانى كرده است و تصادفى و بى حساب نيست.
انصاری در کتاب خویش، در شرح حال علمای اصفهان صفحه 212 در ترجمه حال آن مرد بزرگ چنین آورده است: «آقای حاج شیخ حسنعلی عالم زاهد و فیاض و بزرگی مرتاض در مدرسه کاسه گران و سالهاست به ارض اقدس مجاور و مورد ارادت عاکف و زائر و متفقد احوال مقیم و مسافر. اول متقی عابد و در علوم غریبه ید طولائی دارد.»
=== تضاد؛ عامل «شدن» ===
ملک الشعرای دربار رضوی مرحوم دکتر قاسم رسا در رثاء فقید سعید چنین سرود:
از نظر منطق ماترياليسم - ديالكتيك هر موجود مادى در بطن خود جوانه اى از مرگ
جهان که زادن و کشتن همیشه شیوه اوست
صفحه: 49
طمع مدار از او لطف و مهربانی را
</br>
----
</br>
مکن به چشم حقارت نظر به بنده حق
يا جوانه اى از تضاد درونى همراه دارد كه به تدريج موجبات نابوديش را فراهم مى كند اما دوباره از دل مرگ، زندگى جديدى متولد مى شود.
که اعتنا نکند تاج خسروانی را
به عبارت ديگر، هر فكر، هر حادثه و به طور كلى هر «شيئى» (تز)<ref>. Thesis</ref> همين كه به وجود آيد، ضمن رشد، مخالفتى از درون خويش، عليه خود برمى انگيزد كه آن را «ضدشيئى» (آنتى تز)<ref>. Antithesis</ref> مى گويند و از مبارزۀ آن دو، مولود جديدى كه «تركيب» (سنتز)<ref>. Synthesis</ref> آن دو و موجودى برتر است به ظهور مى رسد.
هزار حیف که دست اجل ز محفل علم
بنابراين: «علت اساسى نشو و نماى هر چيز خارج از آن نيست، در درون آن است.» اين علت همان سرشت متضاد هر چيز و هر پديده است. مولد حركات و نشو و نماها، تضادها هستند.... اساساً در دنياى نباتات و حيوانات رشد ساده يا نشو و نماى كمى به تحريك تضادهاى داخلى است. همه تطورات ديگر عالم هم بر همين رويه است. پس، همه چيز از بطن ماده برمى خيزد و عامل تطور:
ربود عارف محبوب اصفهانی را
1 - هميشه در درون شئى است،
حسنعلی که به وجه حسن به خطه طوس
2 - همواره همراه با تضاد و درگيرى است،
گرفت دامن معبود جاودانی را
3 - هميشه آهنگ تكامل دارد.
در آستان رضا سر سپرد و شد تسلیم
اما بايد ديد كه: ماده تا چه حد مى تواند اين توان را داشته باشد؟ اين نظريه تا چه اندازه مى تواند علمى باشد؟ تجربيات و تحقيقات انجام يافته آن را تأييد مى كند؟ آيا اين اصول در همه جا قابل تعميم است؟ آيا هر دگرگونى و تطورى آهنگ تكامل دارد يا در موارد مختلف فرق مى كند؟ آيا هميشه عامل حركت تضاد است يا در مواردى التيام و جاذبه و كشش؟
ز جان، مبارک فرمان آسمانی را
با توضيحات بعدى بدين پرسش ها پاسخ مى دهيم:
خدایش با اولیاء خویش محشور فرماید و روح پاکش را قرین روح و رحمت و غریق دریای مغفرت خود سازد و این بنده بی مقدار را به برکت توفیق، خلف صدق آن بزرگمرد فرماید. بالنبی و آله صلوات الله علیهم و علی الانبیاء و المرسلین و الحمد لله رب العالمین.
در علم جديد سيستم ها كه روى مجموعه هاى متشكل از عناصر مادى مرتبط - اعم از بى جان و جاندار - بحث مى كند و كليۀ آن ها را در ده طبقه يا در ده سطح تصاعدى قرار مى دهد، سيستم ها به سيستم هاى بسته و باز تقسيم شده و مورد بررسى قرار گرفته است و اين اصل علمى اعلام شده كه:
=== شرح حال مرحوم حاج محمد صادق تخت فولادی قدس سره ===
صفحه: 50
قدوه السالکین مرحوم حاج محمد صادق مشهور به تخت فولادی از عرفای بزرگ قرن سیزدهم و استاد سیر و سلوک مرحوم حاج شیخ حسنعلی رحمة الله علیه در اواخر سلطنت فتحعلیشاه قاجار زندگی می کرده اند در اوایل جوانی به کار رنگرزی اشتغال داشته و به کمک چند شاگرد کارگاه رنگرزی را اداره می کرده اند. عادت آن مرحوم در جوانی این بود که با وجود ناامنی حاکم به شهر هر روز عصر با شاگردان برای تفریح از
ص: 37
</br>
----
</br>
شهر اصفهان خارج می شدند.
فقط سيستم هاى باز - آن هم در شرايط خاص - مى توانند خصلت حفظ و توليد و تكامل داشته باشند. سيستم باز مجموعه اى است كه با خارج يا با غير خود ارتباط و تبادل داشته باشد. مثلاً مواد غذايى و انرژى لازم را جذب نمايد و آن چه زائد يا مضر است دفع كند.
روزی به هنگام غروب که از دروازه شیراز به طرف شهر باز می گشتند، در بین راه در قبرستان تخت فولاد از دور چشمشان به پیر مردی می افتد که سر بر زانوی تفکر نهاده و در خود فرو رفته بود. مرحوم حاجی به شاگردان خود می گویند: هنوز تا غروب وقت زیادی است برویم و قدری با این پیر شوخی و مزاح کنیم پس از فرا رسیدن غروب به شهر باز می گردیم. به پیر مرد نزدیک می شوند و سلام می کنند. پیر مرد سر برداشته جواب سلام می دهد و دوباره سر به زانو می گذارد. می پرسند اسم شما چیست؟ از کجا آمده اید؟ چکاره هستید؟ پیر جوابی نمی دهد. مرحوم حاجی با ته عصائی که در دست داشتند به شانه پیر مرد می زنند و می گویند: انسانی یا دیوار که هر چه با تو صحبت می کنیم جوابی نمی دهی؟ باز هم جوابی نمی شنوند. لاجرم ایشان به همراهان می گویند برگردیم برویم ایستادن بیش از این نتیجه ای ندارد. چند گامی که از پیر مرد دور میشوند آن مرد بزرگ سر بر میدارد و به مرحوم حاج محمد صادق میفرماید: عجب جوانی هستی، حیف از جوانی تو! و دیگر حرفی نمی زند. مرحوم حاج محمد صادق با شنیدن این کلمات دیگر خود را قادر به حرکت نمی بیند، می ایستد و کلید دکان را به شاگردان میدهد. سپس خود بر میگردد و در خدمت پیر می نشیند. تا سه شبانه روز پیر سخنی نمی گوید جز اینکه هر چند ساعت یکبار بر سبیل استفهام می فرماید اینجا چه کار داری؟ برخیز و به دنبال کار خود برو.
اما سيستم هاى بسته چون داراى محتواى محدود و مشخص هستند، ظرفيت تحول و توليدشان به همان نسبت ناچيز است و هرگز نمى توانند بيش از خودشان را بسازند.
بعد از سه شبانه روز پیر روشن ضمیر به مرحوم حاجی میفرماید: شغل شما چیست؟ میگوید رنگرزی. پیر می فرماید: پس روزها برو و به کسب خود مشغول باش و شبها اینجا نزد من بیا.
نكتۀ مهم تر آنكه سيستم هاى بسته به خودى خود معمولاً تحولى انجام نداده، راكد و خاموش مى مانند و يا اگر داراى جنب و جوش و حيات و حركتى باشند، تحول آن ها هميشه همراه با افزايش «آنتروپى» و كهولت، يعنى تنزل و انحطاط و انهدام انرژى مؤثر و از بين رفتن كاردهى و نظم تشكيلاتى است.
مرحوم حاجی به دستور پیر عمل می کند. روزها به شغل رنگرزی مشغول بوده و شبها با درآمد روزانه خود به خدمت پیر که نامش
ضمناً تنها سيستم هاى متشكل از عناصر زنده كه داراى هدف باشند، ممكن است داراى تحول تكاملى، يعنى در جهت افزايش نظم و تقويت و توسعه باشند.
( بابا رستم بختیاری) بود می آمده است. آن پیر بزرگوار نیز وجوه مزبور را کلا به فقرا ایثار می کرد. حتی اعاشه مرحوم حاج محمد صادق نیز از قبل مرحوم بابا رستم تأمین می گردید. پس از یکسال مرحوم بابا
وقتى هيچ ماده ساده يا مركب و هيچ سيستم بسته اى قادر به سازندگى خود نباشد و احتياج به ارتباط و امداد از خارج داشته باشد، مجموعۀ مواد و سيستم هاى دنيا نيز، به خودى خود، توانايى ايجاد و ادارۀ يك دستگاه مرتبط، نظام يافته، متحرك و متكامل را ندارند. هم فرد فرد واحدها بايد ارتباط و امداد با غير خود داشته باشند و هم مجموعۀ آن ها.
ص: 38
اكنون كه از درون ماده و خودبه خود و بدون امداد از غير، اين نظم و سازماندهى و تركيب نمى توانند پيدا شود، بايد سراغ عامل و مديرى از برون بود... و چون نظم حساب شده اى دركار است خودبه خود پاى شعور و ارادۀ نظم آفرينى درميان است.
رستم می فرماید دیگر رفتن شما به دکان رنگرزی ضروری نیست، همینجا بمانید. مرحوم حاجی در آن محل که امروز به نام تکیه مادر شازده در قبرستان تخت فولاد اصفهان معروف میباشد، می ماند مزار ایشان نیز آنجا است. مدت یکسال تمام شبها را به تهجد و عبادت و روزها را به ریاضت میگذراند.
=== تضاد يا جاذبه و التيام ===
پس از یکسال در روز عید قربان مرحوم بابا به مرحوم حاجی می فرمایند: امروز به شهر بروید. به منزل فلان شخص مراجعه کنید و جگر گوسفندی را که قربانی کرده اند بگیرید. بعد در ملأ عام هیزم جمع کنید و با جگر گوسفند اینجا بیاورید.
درست است كه در تحولات اجتماعى، در مواردى، سير ديالكتيك (تز - آنتى تز - سنتز) مشهود است و با تضاد درون جامعه تركيبى تازه پيدا مى شود، يعنى دگرگونى و تكامل نظام اجتماعى محصول تضاد است - كه بحث مفصل دربارۀ آن را در بخش مربوط به فلسفۀ تاريخ در همين كتاب خواهيم ديد - اما اين رابطه نه در كل جهان و نه در جامعه، كلى و دائمى نيست.
شخصی را که مرحوم بابا رستم نام برده بودند کسی بود که مرحوم حاجی محمد صادق با ایشان از قبل میانه خوبی نداشتند. به این علت مرحوم حاجی جگر گوسفندی را از بازار خریداری می کنند. قدری هیزم هم از نقاطی خلوت جمع آوری می کنند و با خود می برند. چون به خدمت بابا می رسند، ایشان با تشدد می فرمایند: هنوز اسیر هوی و هوس خود هستی و خلق را می بینی. جگر را خریدی و هیزم را از محل خلوت جمع نمودی.
صفحه: 51
سالی دیگر می گذرد. یک روز که مرحوم حاجی برای انجام حاجتی به شهر میروند در راه مقداری کشمش خریده و می خورند. پس از مراجعت مرحوم بابا با تغیر و تشدد می فرمایند: هنوز هم گرفتار هوای نفسی.
</br>
----
</br>
مرحوم حاجی می فرمایند آنگاه تصمیم گرفتم چند ساعتی از نزد ایشان دور شوم بلکه غضب مرحوم بابا فرو نشیند. ولی به محض آنکه راه افتادم از اطراف بر من سنگ بازیدن گرفت ناگاه مرحوم بابا با صدای بلند فرمودند: دو سال است زحمت ترا کشیده ام کجا می روی؟ برگشتم و فهمیدم که غضب ایشان بر حسب ظاهر خشم و غضب است ولی در باطن جز رحمت و محبت چیزی نیست. یکروز مرحوم بابا رستم به مرحوم حاجی می فرمایند: بروید شهر مقداری ماست بخرید و بیاورید، مرحوم حاجی طبق دستور عمل می کنند. در مراجعت با یکی از سوارهای حکومتی برخورد می کنند. سوار از ایشان می خواهد که از لباسها و اسبش
اگر بادقت بيشتر، به وضع كلى پديده هاى جهان نظر بينداريم و تشبيه و قياس شاعرانه را با مشاهدۀ عينى و مطالعۀ علمى عوض نكنيم خواهيم ديد كه روال امور و قانون واقعى به نحو ديگرى جريان دارد. از آن جمله در موارد ذيل:
ص: 39
- پديده هاى فيزيك و مكانيك يكسره محصول تأثير انرژى ها روى مواد است، بدون آن كه رابطۀ ديالكتيك برقرار باشد. مانند گرم و منبسط شدن اجسام، ذوب، تبخير، جريان برق و آثار آن، انتقال صدا، حركات اجسام، تغيير شكل هاى ارتجاعى و غيره.
نگهداری کنند تا او در رودخانه شنا کند، مرحوم حاجی می فرمایند وقت ندارم و باید بروم آن مرد جاهل با دسته تازیانه به سر حاجی می زند بطوریکه سر ایشان می شکند و ماستها می ریزد مرحوم حاجی با سکوت در کنار رودخانه خود را تمیز می کنند. مجددا
- در فعل و انفعال هاى شيميايى به تركيب دو يا چند عنصر برمى خوريم كه احياناً با دخالت انرژى هاى مختلف صورت مى گيرد، بدون آن كه هيچ يك از بطن ديگرى بيرون آمده باشد.
ماست می خرند و مراجعت می نمایند. مرحوم بابا علت تأخیر را جویا می شوند مرحوم حاجی قضیه را شرح می دهند. مرحوم بابا سؤال می کنند شما چه عکس العملی نشان دادی؟ مرحوم حاجی می گویند هیچ نگفتم و جزای عمل او را به خدا واگذار نمودم.
گاهى نيز تجزيه رخ مى دهد كه خلاف «سنتز» است. ضمناً به جاى آن كه اجسام فعل و انفعال كننده ضد يكديگر باشند مابين آن ها ميل تركيبى نيز وجود دارد.
می فرمایند: کار خوبی نکردی. برای اینکه او سر شما را شکسته به خدا واگذارش نمودی. فورآ با عجله برگرد و با او تغیر و تشدد نما. مرحوم حاجی فورا بر میگردند. ولی هنگامی میرسند که کار از کار گذشته و اسب او را بر زمین زده و هلاکش کرده بود.
- در قلمرو حيات، به مراحل سه گانه متوالى ولادت، رشد و مرگ برخورد مى كنيم ولى به اين اختلاف اساسى نيز مى رسيم كه اولاً، توليد مثل يا پيدايش «آنتى تز» از بطن «تز» بدون وساطت يك «تز» ديگر (زوج نر) امكان پذير نبوده، توليد زنجيرى درونى تك پايه محال است.
چه خوب می گوید مولانا:
ثانياً، تركيب دو تز به جاى تنازع و تضاد از طريق تمايل و عشق صورت مى گيرد.
اولیا اطفال حقند ای پسر
و ثالثاً، مابين مادر و فرزند يا تز و آنتى تز نيز به عوض ضديت و جنگ و مرگ، علاقه و فداكارى و حيات بخشى ديده مى شود.
غائبی و حاضری بس باخبر
- وقتى به عمق درون ماده و عناصر تشكيل دهندۀ جهان فرو مى رويم و دنياى سراسر جوش و خروش الكترون و هسته را تماشا كنيم، كوچك ترين نشانه اى از جهش هاى سه پله اى - تز، آنتى تز و سنتز - را مشاهده نمى كنيم بلكه به يك سلسله ذرات يا عناصر متفاوت برمى خوريم كه دست به گريبان، دور هم مى گردند، تا وقتى كه در معرض بمباران خارجى ذرات ديگرى قرار گرفته و احياناً تجزيه و تبديل به اتم هاى تازه بشوند.
غائبی مسندیش از نقصانشان
آن چه در همه جا كليت و حاكميت دارد، به هيچ وجه توليدهاى درونى تك پايه اى آنتى تزها براى جنگ كردن و تركيب و جانشين شدن تزها نبوده، چهرۀ ديناميك واقعى جهان از برخوردهاى متقابلۀ عناصر يا واحدها و عوامل بيگانه و جداى از هم تشكيل مى شود كه روى يكديگر عملياتى از نوع تحريك، تركيب، تجزيه، تبادل و استثنائاً
کو کشد کین از برای جانشان
صفحه: 52
گفت اطفال منند این اولیا
</br>
----
</br>
در غریبی فرد از کار و کیا
تخريب انجام مى دهند.
از برای امتحان خوار و یتیم
به جاى قانون كلى و عمومى - توليد، تنازع و تركيب - آن چه بيشتر وجود دارد، تلاقى، تركيب و توليد است.
لیکن اندر سر منم یار و ندیم
دنيا بيشتر ازدواج است كه از دو طرف براى تركيب يا تحليل به سوى هم مى آيند، تا دنياى افراد مولد اضداد.<ref>. براى توضيح بيشتر به كتاب «علمى بودن ماركسيسم» مراجعه شود.</ref>
مرحوم حاجی چند سالی در خدمت مرحوم بابا رستم به ریاضت خود ادامه داده شبها را تا صبح بیدار و به عبادت مشغول بوده اند. خود ایشان فرموده اند هر زمان که خواب بر من غلبه می کرد، مرحوم بابا می فرمود: صادق اینجا محل خواب نیست اگر می خواهی بخوابی به خانه خود برگرد.
با وجود اين، مقصود آن نيست كه چون قاعده «ديالكتيك» عموميت ندارد و نمى تواند صددرصد علمى باشد و بدان اشكالاتى وارد است، ما به خدا رسيده ايم، و اگر بدان ايرادى وارد نبود اصول ديالكتيك جانشين خدا مى شد. خير، چنين نيست. زيرا:
مرحوم حاجی فرموده بود پای مرحوم بابا بر اثر زیاد ایستادن جهت عبادت و نماز از قدرت افتاده بود، بطوریکه در موقع حرکت میشلید و به سبب بیداری مداوم نیز یک چشمشان دید خود را از دست داده بود. لذا ایشان به لهجه بختیاری با خداوند مناجات و عرض می کرده است: خدایا شلم کردی، کورم کردی دیگر از من چه می خواهی؟
اولاً، مؤسس و الهام بخش فلسفۀ «ديالكتيك» در قرون اخير<ref>. هگل.</ref>، خود فردى خداشناس است كه از همين طرح خود به وجود اراده و شعور مطلق جهان مى رسد.
این وضع ادامه داشته تا بعد از چند سال که روزی مرحوم بابا به مرحوم حاج محمد صادق می فرماید: آرزو دارم به سفر حج مشرف شوم ولی استطاعت بدنی و قدرت راه رفتن ندارم. مرحوم حاج محمد صادق می فرماید من شما را به پشت میگیرم و به مکه
ثانياً، اگر اين اصول صحيح باشد و هيچ گونه اشكال علمى و عقلى پيدا نكند، تازه ما توانسته ايم براى حركت و تكامل طبيعت و جامعه قانونى كشف كنيم مثل همۀ قوانينى كه براى پديده هاى طبيعى داريم. كشف قوانين طبيعى نشانۀ بى نيازى از قانون گذار و طراح طبيعت نيست، چون همين نيرويى كه از دل «ماده» با قدرت «تضاد»، ميلياردها منظومه و كهكشان و پديده هاى شگرف طبيعت را به وجود مى آورد، خود نشانۀ هدايت آگاهانه و شعورى حكيمانه است كه چنين نيروى نظم آفرينى اندرون ماده تعبيه كرده و با حساب گرى دقيق به جهان هستى سامان و سازمان داده است.
ص: 40
صفحه: 53
می برم. مرحوم بابا می پذیرد. از اصفهان لباس احرام تهیه می کنند و مرحوم حاجی ایشان را بر پشت میگیرد و به عزم سفر بیت الله راه می افتند. وقتی که به شاه رضا که 14 فرسنگ با اصفهان فاصله دارد می رسند، مرحوم بابا می فرماید: عمر من به پایان رسیده
</br>
----
</br>
است. امشب من خرقه تهی خواهم کرد مرا غسل دهید و با این لباس احرام مراکفن و دفن کنید. سه شبانه روز بر قبر من بیتوته و قرآن تلاوت کنید و بعد برگردید.
صفحه: 54
مرحوم حاج محمد صادق مطابق دستور عمل می کند و بعد از انجام مراسم به اصفهان باز میگردد و سال دیگر به نیابت از طرف مرحوم بابا به قصد زیارت بیت الله از اصفهان حرکت می کند.
</br>
----
</br>
شخصی که با ایشان همسفر بود نقل کرده است که : نزدیک شیراز در کاروانسرائی فرود آمدیم هوا سرد و برفی بود. مرحوم حاجی روی سکوی در ورودی کاروانسرا، بیرون از سرا، پوست را افکندند و نشستند. سایر کاروانیان عرض کردند هوا سرد است و اینجا گذرگاه حیوانات درنده است. بهتر است که به داخل کاروانسرا تشریف بیاورید. ولی ایشان در جواب فرموده بودند در داخل کاروانسرا آب نیست و به جوی آبی که در خارج از کاروانسرا جریان داشت اشاره فرموده و گفته بودند اینجا برای من بهتر است. هنگام غروب کاروانسرادار به مسافرین می گوید که ما معمولا سر شب در کاروانسرا را می بندیم و تا صبح باز نمی کنیم. اگر ایشان بیرون بمانند احتمال دارد سرما و حیوانات درنده به ایشان آسیب برسانند. مسافرین از راه محبت تصمیم میگیرند که علیرغم مخالفت مرحوم حاج محمد صادق دسته جمعی گوشه های پوست تخت را بگیرند و ایشان را به داخل کاروانسرا منتقل کنند. ولی همسفر مزبور که به احوال ایشان آشنا بوده است می گوید ایشان از اشخاص معمولی نیستند و اگر بر خلاف میل ایشان حرکتی کنیم که عصبانی و ناراحت شوند حتما صدمه خواهیم خورد و خود مجددا به خدمت حاجی میرسد و عرض میکند که این مردم شما را نمیشناسند و به احوال شما وارد نیستند و از راه محبت و نوع دوستی قصد دارند که علیرغم میل شما، شما را به داخل ببرند. من میدانم که بر اثر این عمل صدمه می خورند. پس شما خودتان لطف کنید و به داخل کاروانسرا تشریف بیاورید و راضی نشوید افرادی که باطن نیتی جز خیر خواهی ندارند
== نشانه هاى خدا ==
ص: 41
=== اشاره ===
صدمه ببینند. حاجی می پرسند، نگرانیشان از چیست؟ عرض می کند یکی سردی هوا است که ممکن است شما را از بین ببرد و دیگر وجود حیوانات درنده است که در این نواحی انواع مختلف وجود دارد. مرحوم حاجی سر از زانو بر می دارد و به آن همسفر
صفحه: 55
میگوید دستت را به سینه من نزدیک کن. آن همسفر گفته است: بمحض اینکه دستم را به سینه ایشان نزدیک کردم گوئی به دیگ جوشانی دست کرده ام و از شدت حرارت احساس تألم کردم. حاجی فرمود به اینها بگو آیا ذکر خداوند به اندازه ده سیر زغال
</br>
----
</br>
گرمی نمی دهد. اما در مورد حیوانات درنده هم تا خواست خداوند نباشد زیانی نمی رساند. هر چه بشود به اذن حق و به اراده او است. من در زمین و آسمانها از حیوانات نمی ترسم.
صفحه: 56
مرد مزبور باز می گردد و آنچه را حس کرده و شنیده بود به سایر مسافران می گوید. چون حاجی قدری کسالت هم داشت کاروانیان برای ایشان قدری آش می پزند و پهلوی سجاده ایشان می گذارند و بعد در کاروانسرا را می بندند.
</br>
----
</br>
صبح روز بعد که در کاروانسرا را باز می کنند می بینند برف فراوانی باریده است. ولی در جلو سجاده مرحوم حاجی برف نیست. ظاهرة حیواناتی که در طول شب جلو سجاده نشسته بوده اند مانع شده اند که برف در آن قسمت به زمین بنشیند. آثار پاهای حیوانات نیز بر روی برفها مشاهده می گردید. حاجی فرموده بودند: شب گذشته شیری با بچه های خود اینجا آمد و تا صبح همینجا بود. باو گفتم اگر مأموریتی داری من تسلیم هستم ولی معلوم شد مأموریت ندارد. تا صبح اینجا بودند. قبل از رفتن مقداری از آش را خوردند و بعد همگی رفتند.
اسلام عالم طبيعت را با همۀ بزرگى، با همۀ ريزه كارى ها و با همۀ رابطه هاى متقابل كه ميان پديده هاى گوناگونش وجوددارد، واقعيتى مى داند به هم پيوسته اما نيازمند و «وابسته»، وابسته به واقعيتى بى نياز، مستقل و غيروابسته كه «خدا» يش مى ناميم. اين واقعيت غيروابسته واقعيتى است نامحسوس كه همچون همۀ واقعيت هاى نامحسوس ديگر بايد از راه نشانه هاى محسوس به هستى به او پى برد و در حدود گويايى و روشنگرى همين نشانه هاست كه مى توانيم بر آگاهى هاى ارزنده دربارۀ او دست يابيم. قرآن كه اساسى ترين مأخذ براى شناخت جهان بينى اسلام است، در زمينۀ خداشناسى همواره از «آيات»، يعنى «نشانه هاى خدا» ياد مى كند و از انسان ها مى خواهد كه به اين نشانه ها بينديشند و از اين راه سرچشمۀ هستى را بشناسند. اين نشانه يابى براى عده اى از انسان ها كارى است سرراست و فطرى و در آن ها يقينى قاطع، رسا و روشن نسبت به خدا به وجود مى آورد، چنان كه گويى خدا را مى بينند. البته نه با چشم، بلكه با بينش باطنى و به اصطلاح معروف با «شهود». ولى براى عده اى ديگر مطلب به اين آسانى و سرراستى نيست، زيرا آن ها به چون و چرا و تجزيه و تحليل خو گرفته اند. در اين تجزيه و تحليل عده اى با شكيبايى و بردبارى پيش مى روند و به نتايج روشنى مى رسند ولى عده اى ديگر در پيچ و خم استدلال ها خسته و كوفته وا مى مانند،
پس از تشرف به بیت الله مرحوم حاجی به اصفهان باز می گردند و در همان محل تکیه مادر شازده اقامت می کنند یک سال تمام هر روز صبح به کوهی به نام چشمه نقطه می رفتند که در آن کوه غاری و چشمه آبی بود و غروب به تکیه باز می گشتند. مکتب داری که در آن حوالی زندگی می کرد، هر روز یک سیر سنگینک دانه ای مانند نخود) را برای ایشان می پخت تا شب را با آن افطار کنند. سنگینک غذای منحصر ایشان تا شب دیگر بود.
صفحه: 57
ص: 42
</br>
----
</br>
بزرگان ایران خصوصا بزرگان اصفهان همه به مرحوم حاجی ارادت داشته از چشمه فیاض وجود ایشان بهره می گرفتند. مرحوم آقا شیخ محمد نجفی بزرگ نیز از مریدان آن مرحوم بود و هر شب جمعه خدمت رسیده از محضر پر فیض ایشان استفاده می کرد و مشکلات علمی خود را از ایشان جویا می شد.
بى آن كه به نتيجۀ روشنى رسند.
یکی از این روزها مرحوم حاجی به ایشان می فرمایند جمعه دیگر که می آیید خودتان شخصا یک خروس برای من بیاورید. مرحوم آقا نجفی هم به دستور ایشان عمل نموده، جمعه بعد خروسی را از منزل برداشته زیر عبا میگیرند و سوار بر مرکب شده با مستخدمشان به سوی تکیه مادر شازده راه می افتند. در بین راه خروس سعی می کند سرش را از زیر عبا بیرون آورد. مرحوم آقا نجفی از این مسئله که اگر سر خروس معلوم شود و مردم ایشان را با وجود موقعیت و مرتبه ای که داشتند ببینند که خروسی را زیر عبا گرفته همراه می برند، چه فکری در باره شان خواهند کرد، بسیار ناراحت بودند مرحوم آقا نجفی تصور می کردند این امر با شئون ظاهری ایشان منافات دارد، لذا این مسافت را با ناراحتی طی کرده به خدمت مرحوم حاجی می رسند و خروس را تقدیم می کنند. مرحوم حاجی خروس را گرفته می فرمایند من از شما خروس خواستم، ولی نه و خروس دزدی!
كسب آگاهى بر مبدأ هستى از راه نشانه هاى او شيوه هاى متعدد دارد. ما در اين كتاب به چند شيوه اشاره مى كنيم:
مرحوم آقا نجفی از این سخن شگفت زده شده عرض می کنند، من از شما تعجب می کنم که چنین سخنی می فرمائید. این خروس را من از منزل خود آورده ام. مرحوم حاجی می فرمایند: تعجب من هم از این بود که اگر این خروس از خود شماست، چرا این
=== 1 - اصل عليت (پديد آورنده) ===
قدر ناراحت بودید که کسی نبیند! فکر کردم شاید مال خودتان نبوده! به این سبب نمی خواستید کسی بفهمد.
==== اشاره ====
بله منظور مرحوم حاجی از این عمل این بود که، انیت و خودبینی را از مرحوم نجفی دور نمایند و این چنین بوده سیره بزرگان در تربیت شاگردان.
فكر انسان با هر پديده اى روبه رو شود بى درنگ سراغ علت آن را مى گيرد زيرا به نظر او هر پديده علتى دارد كه آن را پديد آورده است. اين اصل، يعنى اصل عليت، در حقيقت زيربناى همۀ تلاشهاى عادى يا علمى ما انسان هاست. انسان هر قدر در راه علم و صنعت پيش تر رفته، به اين اصل پايبندتر شده است. سماجت و پافشارى يك دانشمند طبيعت شناس، انسان شناس، جامعه شناس و... در كشف علت هر حادثۀ طبيعى يا اجتماعى از اين جهت است كه او هرگز نمى تواند باور كند كه يك رويداد طبيعى يا اجتماعى خودبه خود و بدون دخالت علل و عوامل رخ دهد. بنابراين به صدها آزمايش، بررسى و تجزيه و تحليل دست مى زند تا اين علل و عوامل را بشناسد و اگر نتيجۀ همۀ اين بررسى ها و آزمايش ها منفى بود، به بررسى هاى ديگرى بر مبناى فرضيه اى ديگر دست مى زند و اگر آن ها هم بى نتيجه بود و حتى تلاش پى گير علمى او تا پايان عمر هم به نتيجۀ روشنى نرسيد، باز دانشمند يا دانشمندان ديگرى كار او را دنبال مى كنند، به اميد آن كه سرانجام به شناخت اين علل و عوامل موفق شوند ولى هرگز و در هيچ حال پيدايش يك چيز بدون علت را نمى پذيرند.
یکی دیگر از مریدان ایشان مرحوم مستوفی الممالک بزرگ بوده که خیلی نسبت به مرحوم حاجی ارادت می ورزیده و همیشه به خاطر زیارت ایشان به اصفهان مسافرت می کرده است.
صفحه: 58
ص: 43
</br>
----
</br>
مرحوم پدرم می فرمودند ناصرالدین شاه با امام جمعه وقت اصفهان مرحوم آقا میر سید محمد که شخصی بزرگ و با سیاست و کفایت بود میانه شان به هم خورده بود. به همین سبب به مستوفی الممالک مأموریت می دهد به اصفهان رفته و مرحوم سید را با خود به تهران بیاورد مستوفی الممالک به اصفهان می رود و با امام جمعه مذاکره می کند. امام جمعه می گوید من حاضر به آمدن نیستم اگر شما مجبورید می توانید مرا به زور ببرید. مستوفی الممالک فکر می کند بردن امام جمعه با اکراه ممکن است مشکلاتی ایجاد کند و باعث درگیری شود لذا وقتی خدمت مرحوم حاجی میرسد با ایشان در مورد مأموریت خود و مذاکراتی که با امام جمعه نموده مشاوره می نماید. مرحوم حاجی می فرمایند: مزاحم ایشان نشوید به تهران برگردید و به ناصرالدین شاه بگوئید چون امام جمعه حاضر نبود بیاید من صلاح ندیدم او را با اکراه، بیاورم لذا تنها برگشتم، مستوفی الممالک نیز به دستور مرحوم حاجی عمل می نماید.
در اين بحث توجه به اين نكته لازم است كه:
آن ایام مصادف بود با جدا شدن افغانستان از ایران و ناصرالدین شاه از این موضوع ناراحت بود. لذا تمکین نکردن امام جمعه باعث شدت ناراحتی او می شود اتفاقا شب مادر شاه علت شدت ناراحتی شاه را جویا می شود. شاه میگوید امام جمعه اصفهان مالیات وصولی را مصرف نموده و مانع از ارسال آن به تهران شده از آمدن به اینجا نیز خودداری نموده است. مادرش می گوید افغانستان را که خارجی ها از تو گرفته اند، بگذار اصفهان را نیز این سید بخورد. ناراحت مباش. این سخن در شاه اثر کرده باعث فروکش کردن غضب او شده از مزاحمت برای امام جمعه صرف نظر میکند.
چه وقت ما سراغ علت يك چيز را مى گيريم؟ وقتى كه او «پديده» باشد و به پديده بودن او توجه پيدا كنيم. تا وقتى كه فكر ما به يك واقعيت خارجى، صرفاً به صورت يك «واقعيت خارجى» مى نگرد، نمى پرسد: «از كجا و به چه علت؟». ولى همين كه متوجه شد كه اين واقعيت «پديده» است يعنى نبوده و بعد پيدا شده، فوراً مى پرسد «از كجا و به چه علت؟». بنابراين، آن چه علت مى خواهد «پديده» است، نه هر «واقعيت خارجى»
همچنین مرحوم پدرم می فرمودند، شخص سودجوئی از ارادت مستوفی الممالک به مرحوم حاجی مطلع می شود از این مسئله سوء استفاده می کند. نامهای جعلی از قول حاجی به مستوفی الممالک می نویسد به این مضمون که ماهی سه تومان و سالی سه خروار گندم مقرری به آن شخص پرداخت شود. مهر مرحوم حاجی را نیز جعل می کند و نامه را نزد مستوفی الممالک می برد. مستوفی الممالک دستور می دهد طبق مفاد نامه برای او مقرری برقرار گردد بعد از مدتی عده ای خدمت مرحوم حاجی آمده عرض می کنند فلان شخص نامه ای جعلی از قول شما پیش مستوفی الممالک برده و برای خود
==== جهان پديده ها ====
ص: 44
جهان ما پر از پديده ها، يعنى موجوداتى است كه نبوده اند ولى به وجود آمده اند، نيستند و به وجود مى آيند. با توجه به مطلبى كه گفته شد هر يك از اين پديده ها بايد به وسيلۀ پديدآورنده يا پديدآورنده هايى پديد آيد. آن پديدآورنده يا پديدآورنده ها اگر خود پديده نباشد، يعنى واقعيتى پابرجا و ازلى و ابدى باشد، مطلب تمام است و سؤال تازه اى پيش نمى آيد. ولى اگر خود آن ها هم پديده باشند، باز ذهن ما سراغ پديدآورندۀ آن ها را مى گيرد.
حقوقی سالیانه مقرر ساخته شما بنویسید این نامه جعلی بوده و درست نیست. مرحوم حاجی میفرمایند بگذارید مردم از مهر و اسم انسانی به نوائی برسند چرا چنین کاری انجام دهیم و باعث قطع خیر بشویم. همچنین می فرمودند یک روز ظل السلطان حاکم وقت اصفهان می آید خدمت مرحوم حاجی در تکیه مادر شازده، بعد از سلام و عرض ارادت و احوالپرسی از مرحوم حاجی سؤال میکند مشغول چه کارید. می فرمایند دعا در حق خلق خدا. می گوید در حق شاه بابا هم دعا می کنید ؟ (منظور از شاه بابا ناصرالدین شاه بوده است) می فرمایند کار ما دعا کردن برای تمام خلق است. باز ظل السلطان می گوید: در حق شاه بابا هم؟ و حاجی می فرمایند در حق همه خلق خدا. این سؤال و جواب سه مرتبه تکرار می شود. بعد ظل السلطان خداحافظی می کند و سوار اسب شده می رود ولی هنوز چند قدم نرفته است که اسب او را محکم به زمین می زند. ظل السلطان از زمین بلند می شود. و مجددا خدمت مرحوم حاجی رسیده دست ایشان را می بوسد و می گوید غرض من از تکرار این سخن توهین به مقام شما نبود بلکه می خواستم مزاحی کرده باشم حاجی می فرمایند: منظور اسب هم از زمین زدن شما یک شوخی بیش نبود والآ بایست هلاک می شدید. بعد مبلغی پول به حاجی تقدیم می کند، ایشان قبول نمی کنند. عرض می کند پس اجازه دهید به این فقرائی که در اطراف تکیه هستند بدهم. می فرمایند خودت میدانی سپس وجه مزبور را بین آنان تقسیم می کند و مجددا از مرحوم حاجی عذرخواهی کرده بر می گردد. باز مرحوم پدرم می فرمودند:
اين سراغ گيرى از پديدآورنده تا كى ادامه دارد؟ تا وقتى كه به پديدآورنده اى برسيم كه خودش پديده نباشد. چنين واقعيتى ازلى و ابدى و بى نياز از علت است.
در یک زمستان سخت که برف زیادی باریده بود؛ یکشب به حاجی عرض میکنند روباهی پای دیوار تکیه ایستاده و از سرما می لرزد. می فرمایند گوش او را بگیرید و بیاورید اینجا، می روند روباه را می آورند مرحوم حاجی خطاب به روباه می فرمایند در اینجا اطاقی هست که چند مرغ و خروس از ما در آنجا است تو هم می توانی شبها بیائی و در آن اطاق با آن حیوانات بمانی و صبح که شد دنبال کارت بروی. سپس به خدمتکارشان می فرمایند: روباه را ببرید در اطاق مرغها جای دهید. از آن پس، روباه هر شب می آمد و مستقیم به اطاق مرغها می رفت و تا صبح پهلوی آنها بود. صبح که میشد از تکیه بیرون می رفت. بعد از مدتی یک شب یکی از مرغها را می خورد و صبح زود هم
بنابراين جهان ما كه جهان پديده هاست يكسره نشانه اى گويا بر هستى پديدآورنده اى است كه خود پديده نباشد تا به پديدآورنده اى نيازمند باشد، بلكه موجودى است ازلى و ابدى برتر از محدودۀ زمان كه همه چيز را پديد آورده است. يك انسان هوشمند و كنجكاو مى تواند از اين راه بر هستى خدا نشانه يابى كند.
ص: 45
صفحه: 59
طبق معمول از تکیه خارج می گردد اما شب که بر می گردد دیگر داخل تکیه نمی شود و بیرون تکیه پای دیوار می خوابد. جریان را به حاجی عرض می کنند. می فرمایند بروید روباه را بیاورید. روباه را می آورند. حاجی رو به او کرده می فرمایند: تو تقصیری نداری
</br>
----
</br>
طبع روباهی تو غلبه کرد و بر خلاف تعهدت عمل نمودی، حالا برو جای هر شب بخواب ولی شرط کن دیگر خطا نکنی. می فرمودند دو ماه دیگر روباه هر شب می آمد و صبح میرفت بدون اینکه دیگر متعرض این حیوانات بشود، تا اینکه زمستان تمام شد. در هر حال سخن کوتاه کنیم که سخن اولیای حق تمامی ندارد.
=== 2 - هماهنگى موجودات جهان ===
مرحوم حاجی را رسم چنین بود که شبهای جمعه، اول شب را به ملاقات با علماء اختصاص داده بودند. برخی از علماء که سؤالاتی داشتند خدمت ایشان می رسیدند و از فیوضات ایشان بهره می گرفتند و روزهای جمعه قبل از ظهر را برای ملاقات با مردم عادی تعیین کرده بودند. مردم از صنوف مختلف خدمت ایشان می رسیدند و حاجت های خود را عرض نموده جواب می گرفتند. هفته ای دو شب هم، شبهای دوشنبه و جمعه پدر بزرگم مرحوم ملا علی اکبر اصفهانی رحمة الله علیه تا صبح خدمت ایشان بودند. صبح هنگام مراجعت مرحوم حاجی احتیاجات هفته خود را به ایشان می گفتند تا از شهر تهیه نموده دفعه بعد که مشرف می شوند با خود ببرند.
==== اشاره ====
مرحوم حاجی قریب 23 سال عمر کردند و تا آخر عمر ازدواج ننمودند. در شب دوشنبه نیمه ذی القعدة الحرام سنه 1290 هجری قمری داعی حق را لبیک گفته و به سرای باقی می شتابند.
در موجوداتى كه پيرامون خود مى يابيد دقت كنيد. ببينيد آيا در ساختمان داخلى و در روابطشان با يكديگر تابع نظمى استوار هستند يا نه؟
نقل کرده اند که آن بزرگوار در شب فوتشان دستور میدهند قبری در محل سکونتشان در تکیه - مادر شازده - حفر نمایند سپس در آن قبر می خوابند. پس از چند لحظه بلند شده می فرمایند این محل قبر من نیست دستور میدهند نقطه دیگری را در همانجا که در حال حاضر مدفن ایشان است حفر نمایند و می فرمایند: قبر من اینجا است. وصیت نموده بودند که مرحوم حاج شیخ محمد باقر نجفی که از علمای معروف اصفهان و مرید ایشان بود مراسم غسل و کفن و دفن ایشان را انجام دهد و مرحوم پدرم می فرمودند روز فوت ایشان برف زیادی باریده بود. مرحوم آقا نجفی را خبر کردند و
انسان در همان نخستين برخوردش با طبيعت به اين نكته توجه پيدا مى كند كه در جهان طبيعت نظمى دقيق حكمفرماست. پيشرفت علوم طبيعى به انسان توانايى بيشترى بخشيده تا نظام نيرومند طبيعت را بهتر بشناسد، نظامى همه گير كه از بى نهايت كوچك ها گرفته تا بى نهايت بزرگ ها، از اتم و بخش هاى داخلى آن تا كهكشان هاى دور و نزديك. كهكشان هايى كه برخى از آن ها در حدود 350 ميليون سال نورى<ref>. واحد اندازه گيرى فضا سال نورى است، يعنى مسافتى كه نور در يك سال مى پيمايد. نور در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر طى مى كند.</ref> با ما فاصله دارند.
ص: 46
از همه جالب تر و شگفت انگيزتر نظامى است كه در موجودات زنده هست، از ساده ترين موجود زندۀ تك ياخته اى گرفته تا موجودات زندۀ تكامل يافته، به خصوص انسان. شما در سال هاى تحصيل در مدرسه، در كتاب هاى علوم و كتاب هاى گوناگون ديگر، كم يا بيش، مطالبى در اين زمينه خوانده ايد. اين كه يك بار ديگر همان مطالب را براى آشنايى هر چه بيشتر و عميق تر با نظام گسترده و استوارى كه در اين جهان حكمفرماست، بخوانيد و آن وقت به اين سؤال بينديشيد كه، آيا اين نظام دقيق و وسيع و حيرت انگيز نشانه اى گويا بر هستى باشعور نامحدود و توانا كه پديدآورندۀ اين نظام است، نيست؟
ایشان همراه جمعیت کثیری از شیفتگان مرحوم حاجی و مریدان خودش به سرعت به تخت فولاد آمده مشغول تغسیل و تکفین گردیدند. پس از دفن، مرحوم آقا نجفی رو به جمعیت کرده می گوید سالها باید بگذرد تا درویش و اصلی و مرد کاملی مثل مرحوم
بسيارى از دانشمندان كه در كشف اسرار اين نظام سهمى بسزا دارند، در برخورد با اين سؤال، آواى فطرى درونى خود را شنيده اند كه مى گويد: اين آفريده هاى بزرگ و اسرارآميز، نشانۀ آفريدگارى بزرگ تر و اسرارآميزتر است كه خدا نام دارد. خداى بزرگ تر از همه، بزرگ تر از آن كه به وصف درآيد. الله اكبر.
حاج محمد صادق پیدا شود که تمام افعال و حرکات و سکنات او مطابق شرع مطهر و سنن مقدس حضرت سید المرسلین خاتم النبیین(صلی الله علیه و آله وسلم) باشد. آری
صفحه: 60
مردان خدا ز خاکدان دگرند
</br>
----
</br>
مرغان هوا ز آشیان دگرند
==== هماهنگى دو جانبه ميان دو موجود ناهمزمان ====
منگر تو بدین چشم بدیشان،کایشان
در نظام هستى گاهى به هماهنگى هاى دو جانبه ميان دو موجود ناهمزمان برمى خوريم، مثلاً مى بينيم نيازمندى هاى يك موجود در ساختمان موجود ديگرى كه پيش از او به وجود آمده، پيش بينى شده است. گويى اين يك را با توجه به نيازهاى آن يك ساخته و پرداخته اند. يك نمونۀ همه كس فهم از اين گونه هماهنگى را ميان مادر و فرزند مى بينيم. در انسان و جانداران مشابه آن همين كه مادر باردار مى شود، همراه با رشد جنين در رحم و رسيدن آن به مرحلۀ زاده شدن و زندگى در خارج از رحم، غده هاى توليدكنندۀ شير تحت تأثير هورمون هاى مخصوص آرام آرام خود را براى تغذيۀ نوزاد آماده مى كنند، به طورى كه معمولاً با تولد فرزند غذاى او قبلاً آماده شده است. اين مادۀ غذايى هم با قدرت دستگاه گوارش نوزاد و نيازهاى غذايى او تناسب فراوان دارد و هم در خزانه اى مناسب، يعنى پستان مادر، انباشته مى شود. خزانه اى كه هنگام ساختن پيكر مادر، يعنى سالها قبل از به وجود آمدن اين كودك، ساخته و براى آن يك دهانۀ دگمه اى با سوراخ هاى ريز و ظريف در نظر گرفته شده، تا امروز كار تغذيۀ نوزاد را آسان تر كند و كودك بتواند با مكيدن آن غذاى روزانۀ خويش را از آن دريافت نمايد.
بیرون ز دو کون در مکان دگرند
خوب دقت كنيد. اين جا صحبت از تأثير متقابل دو موجود همزمان در ميان نيست. اين جا سخن از پيش بينى نيازهاى آيندۀ يك موجود در ساختمان موجود ديگرى است كه مدت ها پيش از او به وجود آمده است. آيا اين به راستى يك نوع پيش بينى، يك نوع كار از روى نقشه و حساب و همراه با آينده نگرى و بنابراين نشانۀ روشن ترى بر اين مطلب نيست كه پيدايش اين همه موجودات به هم پيوسته، كار شعورى تواناست كه از عهدۀ اين همه ظريف كارى و آينده نگرى برآمده است؟
ص: 47
==== نقش شعور توانا ====
ص: 48
آيا فكر شما هرگز مى تواند بپذيرد كه كيفى كه در دست شماست
=== کرامات حضرت شیخ قدس سره ===
صفحه: 61
==== حکایت 1- ====
</br>
به خاطر دارم که شخصی بنام «صنیعی» از اهل اصفهان که ریاست اداره تلفن مشهد را نیز به عهده داشت، برای من حکایت کرد که: وقتی به درد پا مبتلا شدم و به ارشاد و به اتفاق دو تن از دوستانم به نامهای حسن روستائی و شاهزاده دولتشاهی به خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمة الله علیه رفتم تا توجهی فرماید و از آن درد خلاص گردم، چون به خانه او رفتم، دیدم که در اطاق گلی و بر روی تخت پوست و زیلویی نشسته است. در دلم گذشت که شاید این مرد نیز با این ظواهر، تدلیس می کند. پس از شنیدن حاجتم، فرمود تا دو روز دیگر به خدمتش برسم. روز موعود و بنابه وعده آنجا رفتم ولیکن در دل من همچنان خلجانی بود. چون به خدمتش نشستم، نظر عمیقی در من افکند که ناگهان خود را در شهر اراک که مدتی محل سکونتم بود، یافتم. در آن وقت نیز پسرم در آن شهر ساکن بود. یکسره به خانه او رفتم، ولی به من گفتند: فرزند تو چندی است که از این خانه به جای دیگر منتقل شده است و نشانی محل جدید او را به من دادند. به سوی آن نشانی جدید راه افتادم و در راه با تنی چند از دوستان مصادف شدم که قرار گذاشتند همان شب به دیدن من بیایند. چون به در منزل فرزندم رسیدم و در را به صدا در آوردم، خادمه یی در را بگشود، چون خواستم به درون روم، ناگهان صدای مرحوم حاج شیخ مرا به خود آورد، دیدم غرق عرق شده و خسته و کوفته ام. آنگاه دستوری از دعا و دوا به من مرحمت فرمود، ولی پیوسته در اندیشه بودم که این چگونه سیر و سیاحتی بود که کردم؟ پس از چند روز، نامه یی گله آمیز از پسرم رسید که چه شد به اراک و تا در خانه ما آمدی، ولی داخل نشده بازگشتی و چرا با دوستانت که در راه، قرار ملاقات نهاده بودی، و شب به دیدار تو آمده بودند، تخلف وعده کردی؟ و در پایان، آدرس منزل خود را، در همان محل داده بود که من در آن مکاشفه و سیاحت به آنجا رفته بودم.
----
</br>
==== حکایت 2- ====
بدون دخالت يك عامل باشعور و صرفاً به دنبال يك سلسله فعل و انفعال ناآگاهانۀ مادى به وجود آمده باشد؟ شما كيف دستى خودتان را به يك متفكر مادى نشان دهيد و به او بگوييد، درست است كه معمولاً كيف به دست كارگر يا به وسيلۀ ماشين با دخالت كارگر ساخته مى شود ولى به طور استثنايى اين كيف كه در دست من است صرفاً تحت تأثير عوامل طبيعى و بدون دخالت هيچ سازندۀ داراى فكر و شعور ساخته شده است. آن وقت ببينيد اين متفكر مادى چه عكس العملى از خود نشان مى دهد. آيا رو در روى شما يا لااقل پشت سرتان نخواهد گفت كه فلانى هذيان مى گويد؟
میرزا علی جابری اصفهانی فرزند میرزا حسین جبری در سال 1393 هجری قمری برای من نقل کرد که قریب 35 سال پیش عازم زیارت مشهد مقدس بودم.
ص: 49
يعنى فكر اين متفكر مادى حتى به صورت يك در ميليارد هم نمى تواند بپذيرد كه كيفى كه هر يك از اجزاى آن روى حساب چيده و بعد به هم دوخته شده است، صرفاً تحت تأثير عوامل طبيعى فاقد شعور به وجود آمده باشد. به عبارت ديگر او در ساختمان كيف نقش فعال يك شعور سازنده را مى يابد و هر نوع شايد ديگر، از قبيل اين كه شايد اين كيف به طور استثنايى و بدون دخالت هر نوع شعور ساخته و پرداخته شده باشد، در نظرش وسواسى است بى ارزش و يك نوع شكاكيت است نه يك شك علمى قابل توجه.
مرحوم حاج سید محمد صادق خاتون آبادی رحمة الله علیه سفارش و تأکید کرد که در مشهد حاج شیخ حسنعلی اصفهانی را زیارت کنم. من نیز بنا به توصیه او فقط یک بار خدمت مرحوم حاج شیخ شرفیاب شدم. در مراجعت مرحوم خاتون آبادی از من پرسید: حاج شیخ را چگونه مردی دیدی؟ گفتم: بد مردی نبود. فرمود پس او را بدرستی نشناخته ای. ولی اگر وقتی به مشکلی دچار شدی به او متوسل شو. از این جریان سالها گذشت و در این مدت نه حاج شیخ را مجددا دیدم و نه با او مکاتبه ای داشتم. تا آنکه در اواخر سلطنت رضا شاه، گروهی از مردم به دادگستری شکایت بردند که عمال دربار املاک ما را متعلق به شاه معرفی کرده از تصرف ما خارج ساخته اند. بر اساس این شکایات مرا مأمور کردند تا به این موضوع رسیدگی کنم و گزارش دهم. اما برخی از صاحبنظران توصیه کردند که مبادا حق را به جانب شاکیان و صاحبان املاک بدهی زیرا ممکن است مخالفت با مأموران دربار برای تو موجب خطر شود. اما چون به محل رفتم و از نزدیک وضع فلاکت و فقر شاکیان را دیدم و دریافتم که همه آنها از ذراری حضرت زهرا علیها سلام بودند رضا ندادم که حق را کتمان کنم و بر کار مأموران سلطنت صحه گذارم و به همین جهات حکم را علیه دربار صادر کردم و به اصفهان بازگشتم. - لیکن پس از روزی چند، به شهربانی احضار شدم. به جای آنکه به شهربانی بروم و شاید توقیف شوم به منزل یکی از آشنایان رفتم و در آنجا پنهان شدم. از آنجا به شیراز رفتم و در خانه یکی از دوستان متواری و مخفی گردیدم. روزی از سخن و سفارش حاجی سید محمد صادق یاد آوردم که فرموده بود: اگر دشواری برایت پیش آمد کرد به حاج شیخ حسنعلی متوسل شو. اما فکر کردم که نامه ها در تهران سانسور میشود و اگر من نامهای برای او بنویسم، اسباب زحمتش را فراهم ساخته ام و به این سبب از فکر تشبث به او منصرف شدم. بعد از چند روز، کسی به آن منزل که مخفی گاه من در شیراز بود، مراجعه کرد و به صاحب خانه گفت از حاج شیخ حسنعلی اصفهانی مکتوبی آمده است و در جوف آن، نامه ای به عنوان میرزا علی جابری با آدرس منزل شما هست. صاحبخانه من حاج شیخ را نمی شناخت و مردد شد که در جواب او چه بگوید؟ من که در اطاق در بسته مجاور بودم، با شنیدن مکالمه ایشان، بانگ برآوردم: نامه مربوط به من است.
=== 3 - حركت به سوى كمال بى نهايت ===
ص: 50
عده اى از كاوشگران پس از سال ها مشاهده، تجربه، مطالعه و تحقيق بالاخره به اين نتيجه رسيده اند كه جهان بى فرض خدا چون لفظى بى معنى است. اين ها مى گويند هر چه ما در كار جهان دقيق تر شده ايم به اين واقعيت بهتر پى برده ايم كه اين جهان يكپارچه حركت و جنب و جوش است. در اين جنب و جوش و حركت عظيم نوعى جهت گيرى نمايان است و آدمى به خوبى مى فهمد كه جهان به سمتى پيش مى رود. صفت عمومى اين حركت تكامل است، يعنى جهان بر روى هم به سوى كمال پيش مى رود، بى آن كه در هيچ يك از اين مراحل كمال نسبى توقف كند. گويى هدفى در كار است و مقصدى در پيش. آيا اين هدف و مقصد چيزى جز كمال بى نهايت مى تواند باشد؟
صاحبخانه در را گشود و من، نامه حاج شیخ را از آن مرد گرفتم، نوشته بودند: شما ترسیدید برای من نامه بنویسید، اما من از این کار نهراسیدم و در ضمن نامه دستوری داده بودند که در مدت سه روز انجام دهم تا به خواست خداوند، فرجی حاصل شود. من بر حسب دستور، سه روز به آن دعا و ذکر مداومت کردم. سه روز بعد تلگرافی از اصفهان رسید که خبر داده بودند: مرا از سوی دربار شاهی احضار کرده اند و مورد عنایت شخص شاه قرار گرفته ام. بی درنگ به اصفهان و پس از آن، به تهران و به دربار رضاشاه رفتم شاه مرا مورد انعام و اکرام فراوان قرار داد و جایزهای نقدی به من عطا کرد. پس از آن ماجرا به محل مأموریت خود بازگشتم و ترقی در کار من پدیدار گشت.
اين تنها هدفى است كه شايستۀ اين حركت تكاملى است. گويى
==== حکایت 3- ====
صفحه: 62
چراغچی باشی آستان مقدس حضرت رضا علیه السلام می گفت: دولتشاهی رئیس تشریفات آستانه، مدتی مرا از کار برکنار کرده بود، روزی در صحن مطهر خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی رسیدم و از حال خود به او شمهای عرض کردم. نباتی مرحمت فرمود که در چای به دولتشاهی بخورانم. گفتم: اینکار برای من میسر نیست، فرمود: تو برو خواهی توانست، بیدرنگ به دفتر تشریفات رفتم. پیشخدمت مخصوص دولتشاهی بدون مقدمه به من اظهار کرد: اگر می خواهی چیزی به «آقا» بخورانی، هم اکنون وقت آن است. من نبات را به وی دادم، در چای ریخت و نزد «آقا» برد. از دفتر به صحن آمدم. چند لحظه نگذشته بود که دولتشاهی مرا نزد خود احضار کرد و کار سابقم را مجددا به من واگذاشت.
==== حکایت 4- ====
</br>
مرحوم سید ابوالقاسم هندی نقل کرد که در خدمت حاج شیخ حسنعلی به کوه «معجونی» از کوهپایه های مشهد رفته بودیم. در آن هنگام مردی یاغی به نام «محمد قوش آبادی» که موجب ناامنی آن نواحی گردیده بود از کناره کوه پدیدار شد و اخطار کرد که: اگر حرکت کنید، کشته خواهید شد. مرحوم حاج شیخ به من فرمودند: وضو داری؟ عرض کردم: آری. دست مرا گرفتند و گفتند: چشم خود را ببند. پس از چند ثانیه که بیش از دو سه قدم راه نرفته بودیم، فرمودند: باز کن، چون چشم گشودم، دیدم که نزدیک دروازه شهریم.
----
</br>
بعداز ظهر آن روز، به خدمتش رفتم؛ کاسه بزرگی پر از گیاه، در کنار اطاق بود. از من
كمال بى نهايت، قطب جاذبۀ نيرومندى است كه همه را به سوى خويش مى كشاند و اگر جاذبۀ نيرومند او نبود، حركتى هم نبود.
ص: 51
اين نوع شناسايى خدا در ميان متفكران برجسته، سابقه اى طولانى و جايگاهى بس پرارزش دارد. گذشته از آثار عرفا يا فلاسفۀ بزرگ، بسيارى از دانشمندان طبيعت شناس، مخصوصاً دانشمندان فلك شناس، اتم شناس، زيست شناس، روان شناس و جامعه شناس نيز گفته ها و نوشته هاى جالبى در اين زمينه دارند.
پرسیدند: در این کاسه چیست؟ عرض کردم: نمیدانم و در جواب دیگر پرسشهایشان نیز اظهار بی اطلاعی کردم. آنگاه فرمودند: قضیه صبح را با کسی در میان نگذاشتی؟ گفتم: خیر، فرمودند: خوبست تو زبانت را در اختیار داری، بدان که تا من زنده ام، از آن ماجزی سخنی مگو وگرنه موجب مرگ خود خواهی شد.
=== 4 - نشانه هاى گويا كه با ما به زبان خودمان سخن مى گويند ===
==== حکایت 5- ====
==== اشاره ====
چند سال بعد، در خدمت حاج شیخ به «حصار سرخ» رفته بودم، ایشان در آن محل سرگم ریاضتی بودند. روز آخر، به همان ترتیب از آنجا به فاصله چند ثانیه به نزدیک «بست» صحن مقدس امام رضا (علیه السلام) رسیدیم. کاروانی که از شهر مشهد به حصار سرخ میرفتند، ما را هنگام طلوع آفتاب، در کنار «بست مشاهده کرده بودند و با مردم حصار گفته بودند که حاج شیخ را در سر آفتاب، نزدیک صحن زیارت کرده ایم و این امر، موجب نهایت شگفتی ایشان گردیده بود، زیرا که اهل محل، ما را در آن وقت، در حصار دیده بودند.
==== حکایت 6- ====
نياز پديده به پديدآورنده و رسيدن اين رشته به پديدآورنده اى بى نياز، نقش مشهود شعورى بس توانا در كارگاه هستى، و معنى داشتن و هدف داشتن جنب و جوش عالم گيرى كه در سراسر جهان هستى مى يابيم، نشانه هاى روشنى بر هستى خدايند؛ نشانه هايى كه با ما سخن مى گويند، البته نه در قالب كلمات و جمله ها. ممكن است سخن اين گويندگانِ خاموش، براى عده اى درست قابل فهم نباشد و نتواند در فكر ناآرامشان دريافتِ آرامش بخشى نسبت به هستى آفريدگار جهان به وجود آوَرَد. ما به اين عده توصيه مى كنيم كه يك راست به سراغ نشانه هاى زبان دار و گويايى بروند كه دربارۀ اين راز نهفته با ما به زبان خودمان سخن مى گويند. اين نشانه هاى گويا پيغمبرانند. پيامبران و علوم ويژۀ آن ها، با توجه به سوابق زندگى ايشان و منبعى كه براى علوم فوق العادۀ خود نشان مى دهند، نشانه هايى قاطع بر ارتباط آنان با مبدأ فوق طبيعت، يعنى آفريدگار طبيعت مى باشد.
مرحوم سید ابوالقاسم فوق الذکر می گفت: علاوه بر این دو مورد، سه مرتبه دیگر نیز مرحوم شیخ مرا به طی الارض، سیر داد، یکبار به زیارت حضرت سید محمد در سامرا و دو بار هم به زیارت حضرت سیدالشهداء به کربلا رفتیم، ولی از من تعهد گرفت که با کسی از این وقایع سخنی نگویم وگرنه سال آخر عمر من خواهد بود.
==== حکایت 7- ====
==== نشانه هاى اختصاصى كه پيغمبران با خود مى آورند ====
و نیز همان سید نقل می کرد: روزی مرحوم حاج شیخ به من دستور داد که به شهر تربت بروم و شب را در کوه «بیجک صلوة» بمانم و پیش از طلوع آفتاب، مقداری معین از علفی که نشانی آنرا داده بودند بچینم و با خود بیاورم. طبق دستوربه تربت رفتم، اهالی مرا از ماندن شب در آن کوه منع کردند و گفتند: در این کوه، ارواحی هستند و باشخاصی که در آنجا بخوابند، آسیب خواهند رسانید. اما من به گفته آنها ترتیب اثر ندادم و به آن کوه رفتم. هنگام غروب که فرا رسید، سر و صدای فراوانی به گوشم خورد، مرکب خود را دیدم که آرام نمی گیرد و مانند آن است که از کسی فرار می کند، ناگهان فریاد زدم: من فرستاده حاج شیخ حسنعلی هستم، اگر به من آسیبی برسانید، شکایت شما را به او خواهم برد. با این جمله، سر و صداها تمام شد و به من هم صدمه ای نرسید. خلاصه، شب را در کوه خوابیدم و پیش از آفتاب، علفها را بر طبق
ص: 52
از آنجا كه سخن پيغمبران مربوط به يك موضوع فوق العاده و غيرطبيعى، يعنى ارتباط گرفتن يك انسان از راه وحى با مبدأ غيرمادى و برتر از حس است، گروهى از مردم حتى با اعتراف به پاكى، راستى و درستى، حسن نيت و فهم و شعور قابل ستايش پيغمبران،
نشانی و بمقدار معین چیدم، ولی در همین وقت به این اندیشه افتادم که خوب است مقداری هم برای خود بچینم، بی شک روزی مرا به کار خواهد آمد. به محض آنکه خواستم فکر خود را عملی کنم، ناگاه دیدم که سنگهای عظیمی از بالای کوه سرازیر شد، چهار پای من افسار خود را پاره کرد که فرار کند، آنرا گرفتم و استوارتر بستم، باز فکر کردم که شاید حرکت سنگهای امری طبیعی بوده است. خواستم مجددا به چیدن آن گیاه بپردازم که دیدم باز سنگها شروع بغلطیدن کرد. این بار فهمیدم که این ماجرا امری طبیعی نیست بالنتیجه از آن کار صرف نظر کردم و به مشهد بازگشتم و خدمت حاج شیخ رسیدم. حاج شیخ چون مرا دیدند فرمودند: ترا چه به این فضولیها؟ چرا می خواستی بیش از حدیکه دستور داده بودم از آن گیاه بچینی؟ آنوقت بود که متوجه شدم آن مرد بزرگ در طول انجام مأموریتم، همواره مراقب حال و کار من بوده است.
صفحه: 63
==== حکایت 8- ====
</br>
همچنین مرحوم سید ابوالقاسم هندی نقل کرد که به دستور مرحوم حاج شیخ ، به اتفاق یکی از دوستان، برای آوردن علفی، به کوه هزار مسجد رفتیم. پس از رسیدن به محل مورد نظر علفها را کندم و برگشتیم. هنگام بازگشت در میان درهای علفی نظر مرا جلب کرد. آنرا چیدم. سپس آتشی افروختم و سکه ای مسی در میان علف نهادم و بر آتش دمیدم. پس از مدتی رنگ پول مسی برگشت. دو نوع علف دیگر را نیز آزمودم که یکی از آنها سکه را به رنگ زرد در آورد و دیگری آن را به رنگ سفید برگرداند. سپس ساعتی چند بالای دره مزبور به استراحت پرداختیم. تشنه شده بودیم و احتیاج به آب داشتیم و آب هم پائین دره بود. ناچار دوست خود را به پائین دره فرستادم. اما پس از ساعتی دست خالی برگشت و گفت: پائین دره در کنار آب هیاهوی زیادی است. چند بار دلو را آب کردم و بالا آمدم اما آنرا از دست من گرفتند و خالی کردند در حالیکه کسی را هم نمی دیدم. با شنیدن ماجرا ناچار خود دلو را برداشتم و به پائین دره رفتم اما نظیر همان واقعه برای خود من نیز تکرار شد. آنگاه با وحشت تمام و با صدای بلند فریاد کردم که من فرستاده حاج شیخ حسنعلی اصفهانیم. اگر مرا اذیت کنید شکایت شما را به حاج شیخ خواهم برد. در این هنگام صدای خنده ای به گوشم رسید و دیگر کسی مزاحمم نشد. به راحتی آب برداشتم و به بالای دره آمدم. وقتی به شهر
----
</br>
ص: 53
باز هم در پيغمبرى آنان دچار وسوسه مى شوند.
رسیدیم و خدمت حضرت شیخ شرفیاب شدم، بدون مقدمه فرمودند: اگر اسم مرا نبرده بودی نمی توانستی آب برداری، و آن مزاحمت به سبب فضولی آنروز ظهر بود، چرا بدون اجازه آن علف را کندی و امتحان کردی؟
اين گروه براى اين ارتباط فوق العادۀ پيغمبر با مبدأ غيرمادى، نشانه هاى اختصاصى مطالبه مى كنند و به عنوان نشانه از پيغمبران معلومات يا كارهايى انتظار دارند كه از عهدۀ هيچ بشرى ساخته و با علل طبيعى و عادى قابل توجيه نباشد، يعنى از آن ها معجزه و بينه مى خواهند. آن وقت ديدن يك يا چند معجزه از پيغمبر در آن ها چنان ايمان قاطعى به وجود مى آورد كه با هيچ وسيلۀ ديگرى نمى توان به آن رسيد.
==== حکایت 9- ====
==== همه چيز در همه حال نشانۀ اوست ====
چند تن از دوستان از قول مردی به نام ملا محمد که خادم و محافظ پشت بام حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام بود، روایت کردند که : حاج شیخ حسنعلی اصفهانی شبهای جمعه را در بالای بام حرم بیتوته و عبادت می فرمود. یک شب از ایشان اجازه خواستم تا برای حفاظت باغ انگوری که در خارج شهر داشتم، بروم. حاج شیخ فرمودند: شب جمعه دنبال چنین کارها مرو و در همین جا بمان و اگر نگران باغ خود هستی، دستور می دهم که آنرا نگهداری کنند. خلاصه شب را ماندم و بعد از نماز صبح و پیش از طلوع آفتاب، به قصد باغ بیرون آمدم. اما چون نزدیک باغ رسیدم، دیدم مردی که جوالی همراه داشت بر روی دیوار باغ نشسته است، فریاد کردم کیستی؟ جوابی نداد. نزدیک شدم، حرکتی نکرد، پایش را کشیدم از بالای دیوار روی زمین افتاد، مدتی شانه هایش را مالیدم تا به هوش آمد. گفتم: تو کیستی؟ گفت حقیقت امر آنکه به دزدی آمده بودم، ولی چون بالای دیوار رفتم، گربه ای نزدیک من آمد و چنان بانگ مهیبی کرد که از هوش رفتم تا اکنون که به حال خود باز آمدم.
==== حکایت 10- ====
برخى تصور كرده اند كه خدا را بايد تنها در آغاز آفرينش جستجو كرد و نقطۀ اتكاء بحث خداشناسى را بر اين قرار مى دهند كه اين جهان از كجا پيدا شده؟ پيدايش مادۀ اوليه عالم از چيست؟ اولين سلول زنده چگونه به وجود آمد؟ اولين انسان چطور؟ گويى انسانى كه امروز متولد مى شود نمى تواند ما را به خدا رهنمون شود! يا هزاران هزار موجود زنده اى كه هر لحظه پديد مى آيد نمى تواند دليل خدا باشد! حتماً بايد به سراغ آغاز حيات يا آغاز پيدايش جهان رفت!
همشیره زاده مرحوم پدرم، بنام عبدالعلی می گفت: به اتفاق حاج شیخ از «ظفره» به طرف اصفهان می آمدیم و من بزغاله ای بر دوش داشتم. حیوانک با دیدن گله های گوسفند در راه به هیجان می آمد و دست و پا می زد و فریاد میکشید و موجب زحمت من میشد. حاج شیخ فرمودند: چرا عقب مانده ای؟ عرض کردم: این حیوان اذیت می کند. فرمودند: بزغاله را نزد من بیاور. چون پیش ایشان بردم، چیزی در گوش آن حیوان گفتند و فرمودند: رهایش کن، از آن پس، بزغاله قریب هفت فرسنگ باقیمانده راه را تا شهر بدون دردسر عقب ما آمد و دیگر به اطراف و گوسفندان توجه نکرد.
==== حکایت 11- ====
شيوۀ خداشناسى قرآن درست برعكس آن است. قرآن همين زادن و مردن ها، همين گل و گياه و سبزه كه مى رويد و خشك مى شود، همين حركت باد و ابر، تابش آفتاب و گردش ستارگان را «آيات» و نشانه هاى زنده و مشهود بر وجود خدا و قدرت و حكمت او مى داند.
کربلائی رضا کرمانی، مؤذن آستان قدس رضوی نقل می کرد: پس از وفات حاج شیخ، هر روز بین الطلوعین، بر سر مزار او می آمدم و فاتحه می خواندم. یک
ص: 54
هر نظمى كه در كوچك ترين سلول يا مولكول يك جسم يا در دل يك اتم وجود دارد، راهى است به سوى خدا. بنابراين اگر مشكل آغاز پيدايش مادۀ اصلى جهان، يا آغاز پيدايش حيات همچنان حل نشده باقى ماند، يا اگر راه حل مادى براى آن پيدا شود، باز هم وجود حكمت عاليۀ الهى و تجلى ذات بارى از سراسر عالم و تطورات آن مشهود است.
روز در همانجا خواب بر من چیره شد، در عالم رؤیا حاج شیخ را دیدم که به من فرمودند: فلانی چرا سوره یاسین و طه را برای ما نمی خوانی؟ عرض کردم: آقا من سواد ندارم. فرمودند: بخوان و سه مرتبه این جمله ها میان ما رد و بدل شد. از خواب بیدار .. شدم، دیدم که به برکت آن مرد بزرگ، حافظ آن دو سوره هستم. از آن پس تا زنده بود، هر روز آن دو سوره را بر سر قبر آن مرحوم، تلاوت می کرد.
از طرفى، هستند كسانى كه از موارد استثنايى و از بى نظمى ها و نادانسته ها بر وجود خدا استدلال مى كنند. مثلاً اگر هزاران بيمار از طريق دارو درمان شوند سخن از خدا در ميان نيست اما اگر بيمارى صعب العلاج با دعا معالجه شود به ياد خدا مى افتند. گوئى درمان
==== حکایت 12- ====
صفحه: 64
آقای سید علی اکبر قوام زاده کد کنی، حکایت می کرد: پسرم مدت دو سال بود که به اگزما مبتلا شده بود و هر چه معالجه می کردم، آثار بهبودی ظاهر نمی شد، خلاصه، کار بر ما سخت شد، روزی به سر مزار مرحوم حاج شیخ رفتم و اظهار کردم: یا شیخ، شما در زمان حیات خود از مردم بیچاره دستگیری می فرمودی، حال هم کمکی به من گرفتار بفرما. شب در خواب، آن مرحوم را دیدم، فرمودند: سه روز، هر روز دو مثقال برگ عناب جوشانیده و به بیمار بخوران. بر طبق دستور عمل کردم، بیماری به کلی مرتفع شد و تا امروز که چندین سال می گذرد، دیگر عود نکرده است.
==== حکایت 13- ====
</br>
آقا شیخ مختار روحانی نقل کرد: یک روز زنی سیده و فقیر از من تقاضای چادر و مقنعه ای کرد. گفتم: اکنون چیزی ندارم که با آن، حاجت تو را روا کنم. اتفاقا همان روز خدمت حاج شیخ حسنعلی طاب ثراه رسیدم و عرض حاجت کردم . چون می خواستم از محضرش بیرون آیم، وجهی به من مرحمت کردند و گفتند: این پول را برای آن بانوی سیده، چادر و مقنعه بخر و علاوه یک تومان دیگر و یک قبض حواله یک من برنج هم دادند که به آن زن برسانم. در شگفت بودم که حاج شیخ از کجا مطلع شدند که چنین بانوئی از من درخواست چادر و مقنعه کرده است؟ خلاصه، از خدمت او برخاستم، اما به فکرم گذشت که فعلا یک تومان پول و آن قبض برنج را به آن زن نمیدهم و پس از مدتی باو تحویل خواهم داد، اما ناگهان صدای حاج شیخ بلند شد که فرمود: هر چه گفتم انجام بده و دخالتی در کار مکن.
----
</br>
==== حکایت 14- ====
دارويى و آن همه خواص و آثارى كه در تركيبات گياهى و شيميايى گذارده شده نشانۀ خدا نيست!
مردی حصیر باف می گفت: عیال من پس از وضع حمل تا هشت ماه، قطره ای شیر در سینه نداشت که به بچه خود بنوشاند و از این بابت بسیار در زحمت و اندوهگین بودم. تا آنکه یکی از دوستان، مرا به حضور حاج شیخ دلالت کرد. بامدادی
ص: 55
اگر طوفان و زلزله اى پيدا شود و خرابى ها به بار آورد سخن از خدا به ميان مى آيد اما در جريان مستمر باران و رودخانه و رويش گل و گياه و گردش و پويش كهكشان ها و هزاران پديدۀ روزمره كه با آن عادت كرده اند، نقش خدا پيدا نيست! يا تا آن هنگام كه نمى دانستند باران چگونه پيدا مى شود، رعد و برق و زلزله از كجا مى آيد، علت به وجود آمدن بيمارى ها چيست، علت همه را خدا مى دانستند و او را در اين همه مؤثر مى يافتند.
بود که به خدمتش رفتم و جماعتی پیش از من در انتظار نوبت بودند، اما ناگهان مرحوم شیخ با صدای بلند فرمودند: آن کس که عیالش شیر ندارد، بیاید. به حضورش رفتم، سه دانه انجیر مرحمت کردند و فرمودند: عیالت هر روز یک دانه از اینها را با قرائت سه قل
اين است كه وقتى «علم» قدم پيش گذاشت و «چرا» ها را تا حدودى جواب گفت و روابط را توجيه نمود، سنگر خداپرستى آنان فرو ريخت و راهشان به سوى خداشناسى بسته شد، و از اين رو خود را بر سر يك دو راهى ديدند كه: يا با پيشرفت علمى مخالفت كنند و اكتشافات و قوانين را منكر شوند و آن ها را دروغ پندارند، يا از ديندارى دست بكشند، يا آن كه تغيير سنگر دهيد و باز هم دست به دامن مسائلى شويد كه هنوز براى بشر لاينحل مانده است و از آن ها بر وجود آفريدگار استدلال كنند.
هو الله احد و سه صلوات بخورد. مستقیما به خانه آمدم و یکی از آن سه انجیر را به عیال خود دادم، ساعتی نکشید که اطلاع داد، سینه هایش از شیر پر شده است و شیر خود به خود خارج می شده و پیراهن او را خیس کرده است. قبول این ماجرای شگفت انگیز
اين منطق با شيوۀ قرآن صددرصد مخالف است. اين يك روش غلط است كه باعث شده در مواردى «علوم جديد» را رو در روى «دين» قرار دهند و تصور شود كه دين در تاريكى ها و مجهولات جلوه اى دارد و بنابراين «علم» با پيشرفت خود حوزۀ دين را تسخير خواهد كرد.
برای زنان همسایه مشکل بود، اما چون از نزدیک دیدند، به صحت گفته او اذعان کردند. خلاصه عیال من با آنکه هشت ماه بود که قطره ای شیر در سینه نداشت، بعد از آن، چنان صاحب شیر شد که علاوه از فرزند خود، کودکان دیگر را هم شیر میداد.
قرآن درست برعكس اين رويه، با تشويق به علم، انديشه، تدبر، تعقل و جستجو، مردم را به سوى خدا رهبرى مى كند و با صراحت اعلام مى دارد كه پديده هاى طبيعى تابع نظم و حسابى است و همه چيز قانون مربوط به خود را دارد و با وادار كردن مردم به «مشاهدۀ طبيعت» و پرس و جو از «چرايى حوادث» ياد خدا را در دل آنان زنده مى كند و اصولاً خضوع در برابر خدا را در پرتو «عالم شدن» - و نه جاهل ماندن - مى شمرد.<ref>. إِنَّمٰا يَخْشَى اَللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ اَلْعُلَمٰاءُ.</ref>
==== حکایت 15- ====
بنابراين، در منطق قرآن ريشۀ «خداگرايى» جهل مردم نيست تا علم با آن درافتد، بلكه «علم» مركب راهوارى است به سوى خدا و تلاش علمى هم مولود «دين» و هم رهنمود آن است، نه دشمن آن.
آقای سید محمد ریاضی یزدی، شاعر معروف، حکایت کرد که: دوستی داشتم از صلحا و خوبان. وی میگفت روزی با سیدی بزرگوار در جائی نشسته بودیم. شیخی ابراهیم نام که با دوستم سابقه مودت داشت بر ما وارد شد، پس از تعارفات معمول، سید به او گفت: آقا شیخ ابراهیم، ماجرای خود را با مرحوم حاشیخ حسنعلی اصفهانی برای رفیق ما بازگو. شیخ گفت: از گیلان به زیارت مشهد مقدس آمدم و در آن شهر هر چه پول داشتم مصرف شد. بدون خرجی ماندم. حساب کردم تا مراجعت به وطن، به پانصد تومان احتیاج دارم. به حرم مشرف شدم و به امام عرض کردم: به پانصد تومان نیازمندم که به گیلان باز گردم، انتظار مرحمت دارم. اما تا روز دیگر خبری نشد. مجددا در حرم عرض حاجت کردم و گفتم: سیدی، من گدای متکبری هستم و این بار هم احتیاج خود را به حضورت عرض می کنم، اما اگر عنایتی نفرمائی، دیگر بار نخواهم آمد و چیزی نخواهم گفت، ولی یادداشت می کنم که امام رضا (علیه السلام) مهمان نواز نیست. چون از حرم خارج گردیدم، شنیدم که از پشت سر، کسی مرا صدا می زند، بازگشتم دیدم شیخی است که بعدا فهمیدم او را «حاج شیخ حسنعلی اصفهانی» می خوانند. حاج شیخ مرا مخاطب ساخته و فرمودند: آقا شیخ ابراهیم گیلانی چرا اینقدر جسورانه در محضر امام سخن گفتی؟ شایسته نیست که چنین بی ادب و گستاخ باشی و سپس پاکتی به من دادند. از اطلاع شیخ بر مکنونات باطنی خود و سخنی
ص: 56
صفحه: 65
که سرا با امام خود در میان نهاده بودم، غرق تعجب شدم. به خانه آمدم و پاکت را گشودم، با کمال شگفتی دیدم که پانصد تومان است. تصمیم گرفتم که صبح روز دیگر به خانه حاج شیخ بروم و از او بپرسم که چگونه از راز دل من آگاه شده و این پول از کجا
</br>
----
</br>
است؟ اما شب در خواب دیدم که شیخ به در خانه آمدند و فرمودند: آقا شیخ ابراهیم تو به پانصد تومان پول حاجت داشتی به تو داده شد، دیگر از کجا دانستم و از کجا آوردم، بتو مربوط نیست. بدان که اگر برای این پرسش به خانه من بیائی، ترا نخواهم پذیرفت. از
==== آيا جهان متحول هدف دارد؟ ====
خواب بیدار شدم و دیگر برای این کار به خانه ایشان نرفتم و به گیلان بازگشتم.
دانستيم كه جهان طبيعت دائماً در دگرگونى و تغيير است، از اتم تا كهكشان همه در حركت هستند. همه چيز در حال «شدن» است و سكون و ثبات وجود ندارد.
==== حکایت 16- ====
علم، «چگونگى» اين حركت را تا حدودى حل كرده، اما به «چرايى» آن پاسخى روشن نداده است. چرا اين عالم در حال دگرگونى و شدن است؟ اين حركت رو به كجاست؟ به سوى كدام هدف و براى چه منظورى است؟
پیرمردی نقل کرد که: در سابق به اتفاق دو نفر از همدستان خود دزدی می کردیم. محل سکونت ما در «محمد آباد (1)بود. هر رز بین الطلوعین، بر سر راه به کمین می نشستیم و اشخاص را لخت می کردیم. اما همه روز می دیدیم شیخی عبا بر سر کشیده از جاده می گذرد و به نقطه نامعلومی می رود. پیش خود اندیشیدیم که او مردی معامله گر است و صبح زود می رود تا پیش از دیگران به قافله برسد و جنس خریداری کند و لذا تصمیم گرفتیم که راه را بر او ببندیم. روز دیگر، سحرگاه که شیخ پیدا شد، به دنبال او راه افتادیم از جاده بیرون رفت. به این سبب خوشحالتر شدیم که دیگر در بیابان کسی مزاحم ما نخواهد شد. پس از آنکه مقداری راه پیموده شد، ناگهان دیدیم که بیابان از مارهای فراوان پر شد مارها بما حمله ور گردیدند؛ فریاد برداشتم: ای شیخ بداد ما برس، هم اکنون مارها ما را هلاک خواهند کرد. شیخ به عقب برگشتند و فرمودند: با من چکار داشتید؟ گفتیم پرسشی می خواستیم بکنیم، گفتند: چرا تا در جاده بودم، نپرسیدید، پس شما قصد دزدی در سر داشتید، حال اگر از کار بد خود توبه کنید، از شر این مارها خلاصی خواهید یافت وگرنه هلاکتان خواهند کرد. با اشاره شیخ، مارها، بی حرکت شدند و ما هم از کار خود توبه و اظهار ندامت کردیم. به این ترتیب از شر مارها نجات یافتیم. اکنون از ما سه نفر، فقط من زنده هستم و دو نفر دیگر از دنیا رفته اند.
ص: 57
بايد توجه داشت كه ديد انسانِ دربارۀ هدفِ حركت عمومى عالم، مستقيماً در بينش وى دربارۀ هدف زندگى و جهت حركت و تلاش خود او مؤثر است.
----1- 1- «محمد آباد، قریه ای است متصل به شهر مشهد مقدس و در جنوب آن واقع شده و هم اکنون فرودگاه شهر در آنجا تأسیس شده است.
==== حکایت 17- ====
در پاسخ به سؤال هاى بالا سه نظريۀ مهم درخور بررسى است:
مردی بنام حسن اسلامی - دوا فروش - گفت: مدتی به مرض نواسیر(1) مبتلا و از جراحی آن هم سخت بیمناک بودم. با دلالت کسی به خدمت حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رفته و از آن مرد بزرگ کمک خواستم. چند دانه انجیر به من مرحمت کردند و فرمودند: روزی یک دانه از آنها را بخور و مجددا بیا تا دوائی به تو بدهم، بسیاری از امراض را فراموشی مداوا می کند. القضه، یک دانه از انجیرها را خوردم و از خدمتش مرخص شدم. و در ظرف سه روز درد و بیماری خود را بکلی فراموش کردم، تا آنکه یک روز بمناسبتی متذکر کسالت خود شدم و متوجه گردیدم که دیگری نه اثری از دردی و نه زخمی در محل دارم و تا این زمان که هجده سال میگذرد، بیماری مزبور دیگر عود نکرده است.
==== حکایت 18- ====
الف - بى هدفى - براساس اين نظر، براى تطورات جهان هيچ گونه هدف و منظورى نمى توان پيدا كرد و براى آن تفسيرى به جز پوچى و بيهودگى وجود ندارد. همه چيز در ابهام و سردرگمى فرو رفته و جهان بى معنى است.
از پیرزنی شنیدم می گفت: گاوی داشتم که در ابتداء شیر بسیار می داد، اما رفته رفته شیرش رو به کاستی گذاشت. به خدمت حاج شیخ حسنعلی اصفهانی که در آن هنگام در جا غرق (از ییلاقات مشهد مقدس) مشغول ریاضت بودند، رفتم و ماجرای گاو را برای ایشان نقل کردم. فرمودند: فردا صبح پیش از آنکه گاو را بدوشی مرا خبر کن. روز دیگر بنا به وعده آمدند و ایستادند و دست مبارکشان را بر پشت گاو می کشیدند. من مشغول دوشیدن شیر شدم؛ آنقدر شیر آمد که دلو گاودوشی پر شد. آنگاه فرمودند: بس است؟ عرض کردم: آری و بعد از آن هم هر روز دلو خود را از شیر آن گاو پر می کردم.
==== حکایت 19- ====
همين بينش - نه تنها در جهت حركت عمومى جهان - بلكه در هدف پيدايش انسان و تلاش هاى او هم جارى است، گوئى زندگى آدمى هم پوچ و بى معنى است (نيهيليسم)
حاج ذبیح الله عراقی که یکی از نیکان است می گفت که: این حکایت به تواتر رسیده است که حاج شیخ محمد علی قاضی بازنهای عراقی، وقتی قصیده ای برای تولیت آستان قدس رضوی سروده بود که به امید صله ای در حضورش قرائت کند. کسی
به او تذکر می دهد که به جای این کار، برای حضرت رضا (علیه السلام) قصیده ای انشاء کن. بر اساس این توصیه، از قرائت شعر تولیت صرفنظر می کند و قصیده ای در جلالت قدر امام هشتم می سراید و در حرم مطهر قرائت می کند. شاعر گوید: پس از قرائت، کسی مبلغ ده تومان به من داد. به امام عرضه داشتم: این وجه کم است و دوباره اشعار را
در عصر ما پوچ انگارى جهان به صورت بافت اصلى برخى از مكتب هاى فلسفى و اجتماعى درآمده است.
ص: 58
حقيقت اين است كه اين وضع كم وبيش معلول و واكنش اوضاع و احوالى است كه در جوامع كنونى گريبان گير بشريت شده است. انسان عصر ماشين از اسارت چرخ هاى عظيم صنعتى و از آن همه انضباط و اصول و مقرراتى كه به احترام ماشين و توليد ماشينى به او تحميل مى شود خسته شده و خود را همچون شيئى بدون اراده و بى شخصيت در اسارت قدرت ها و بهره كشان مى يابد. گويى هر دستور و راه و رسمى كه برايش تعيين مى كنند، قدمى است در راه رام كردن و به بند كشيدن او تا طعمۀ سربه زيرى براى منافع ديگران باشد.
----1- 1- نواسیر یا «نواصیر، بیماری و جراحتی است که در گوشه چشم، بن دندان و در نزدیک مقعد عارض می گردد.
خواندم، باز شخصی پیدا شد و ده تومان دیگر به من داد و خلاصه در آن شب، شش بار قصیده را در محضر امام تکرار کردم و در هر بار کسی می آمد و ده تومان می داد. بامداد روز بعد به خدمت حاج شیخ حسنعلی شرفیاب شدم. فرمودند: آقا شیخ محمد علی، دیشب با امام علیه السلام راز و نیازی داشتی، شعر خواندی و شصت تومان به تو دادند. اکنون آن پول را به من بده. من شصت تومان را به خدمتشان تقدیم کردم و ایشان مبلغ یکصد و بیست تومان به من مرحمت کردند و فرمودند: فردا صبح به بازار می روی و
صفحه: 66
مادیان ترکمنی سرخ رنگی که عرضه می شود، به مبلغ بیست تومان خریداری و با بیست تومان دیگر از آن پول، خرج سفر و سوغات خود را تأمین می کنی. چون به عراق رسیدی، مادیان را به مبلغ چهل تومان بفروش و به ضمیمه هشتاد تومان باقیمانده، گاو و گوسفندی بخر و به دام داری و زراعت بپرداز که معیشت تو از این راه حاصل خواهد شد و توفیق زیارت بیت الله الحرام، نصیب تو خواهد گردید و از آن پس دیگر از وجوهات مذهبی ارتزاق مکن، ولی در عین حال ترویج دین و احکام الهی را از یاد مبر.
</br>
----
</br>
==== حکایت 20- ====
انسان از اين همه قيد و بند و تشريفات زائد و دست و پا گير و مقررات خشك و خشن به ستوه آمده و از اين همه خطمشى ها كه با انواع دستگاه هاى تبليغاتى به خوردش مى دهند دچار سرگيجه گشته است و خود را در دام هايى رنگارنگ اسير مى يابد. از اين رو، به همه چيز پشت پا مى زند و ناگهان اعلام مى كند كه ارزش ها بى ارزش شده و همه چيز پوچ و توخالى است. همۀ اصول و ضوابط تحميلى را بايد كنار زد، حتى در لباس پوشيدن، غذا خوردن، انتخاب شغل و مسكن و رفت و آمدها بايد خود را از اسارت آداب تحميل شده نجات داد.
حاج شیخ حسین از غدی ساعت ساز می گفت: برادری داشتم مصروع که در اثر حمله صرع در جوی آب افتاده و مرده بود. آب جنازه او را برده بود و جسد در زیر پلی مانده بود. چون جسد مانع جریان آب می شد، آبیاران به جستجوی علت بند آمدن آب پرداختند و جنازه را پس از یکی دو ساعت از زیر پل بیرون کشیدند. خلاصه جنازه را روی زمین خوابانیدیم و با پارچه ای آنرا پوشاندیم. در آن هنگام، حاج شیخ حسنعلی اصفهانی در ده ما که «حصار»(1) نام داشت، ساکن و به ریاضتی مشغول بودند. باری، گریه کنان به خدمتشان رفتم و ماجرا را برای ایشان تعریف کردم. آن مرد بزرگ بالای سر جسد برادرم حضور یافتند و با انگشت خود، بر پیشانی او اشارتی کردند و دعائی خواندند. ناگاه برادرم که قریب دو ساعت، زیر پل در آب مغروق مانده بود، عطسه ای کرد و برخاست.
==== حکایت 21- ====
«نيهيليسم» در اين حدش طغيانى است عليه بيهوده ها كه به نام ضرورت ها و اصول به انسان تحميل كرده اند و نمى تواند مورد نكوهش قرار گيرد، اما از اين فراتر چطور؟
از مردی به نام ابوالقاسم مجتهدی شنیدم که گفت: مدتها به دل درد مزمنی مبتلا بودم و پزشکان از معالجه آن عاجز بودند. حکایت حال را نزد حاج شیخ
ص: 59
گروهى در همين مرحله مى مانند و تمام جهان را هيچ و پوچ و زندگى را بيهوده مى دانند و هيچ گونه فروغ رهگشا و قانون دلپذيرى براى زندگى پيدا نمى كنند و در سرگردانى و نااميدى و بدبينى بسر مى برند و بهترين چاره اى كه براى خود مى انديشند بريدن از متن زندگى و احياناً انتحار است. و اين چه آفت بزرگى است براى انسانيت! هرزه شدن و سقوط!
----1- 1- «حصار، قریه ای است در چند فرسنگی شهر مشهد
عرض کردم. آن مرد بزرگ از برکت آب دهان خود، درد و بیماریم را شفا بخشیدند.
اما براى گروهى ديگر، اين مرحله سكوى جهشى است به سوى هدف يابى و جهت گيرى راستين و صادقانه براى زندگى. آرى، اگر نفى ارزش هاى موجود در واقع نفى ارزش نماها باشد در راه دست يافتن بر ارزش هاى اصيل، و اگر طرد ضوابط، پشت پا زدن به مقرراتى باشد كه در جهت اسارت انسان و شيئى شدن او وضع شده و به دنبال آن تلاشى باشد سازنده براى شكوفا شدن انسانيت انسان و راه يابى او به راه درست زندگى، در اين صورت اين «نفى» خراب كننده مى تواند زمينۀ «اثباتى» سازنده باشد. همان گونه كه در جهان بينى توحيدى اسلام دو مرحله به چشم مى خورد: يكى نفى شرك و شكستن همۀ بت ها، و ديگر رسيدن به خدا. يعنى حركت از «لا اله» به «الا الله»
==== حکایت 22- ====
ب - تكامل طبيعى برخاسته از متن ماده - نظريۀ دوم، هدف حركت جهان هستى را «تكامل» مى داند، البته صرفاً تكامل طبيعى. يعنى اين زايش و پويش جهان براى آن است كه در جهت مادى و طبيعى پيشرفت كند و تا حد اعلاى ممكن، تنوع و زيبايى و رشد و گسترش داشته باشد.
محمد جواد دری برای من تعریف کرد که : روزی سر مزار حاج شیخ حسنعلی اعلی الله مقامه فاتحه می خواندم، مردی آمد و بسیار گریست. سبب را پرسیدم، گفت: روزی صاحب این قبر را با اتومبیل خود به شهر تربت میبردم؛ در راه بنزین تمام شد و وسیله من از حرکت باز ماند و ناچار بودم که قریب دو فرسنگ راه را پیاده بپیمایم، تا به جاده تهران مشهد برسم و از اتومبیلهای عبور مقداری بنزین بگیرم. اما حاج شیخ به من فرمودند: ماشین را روشن کن. عرض کردم: بنزین نداریم. باز اصرار فرمودند و من انکار کردم، ولی به سبب اصرار مسافرین دیگر که گفتند: تو ماشین را روشن کن، شاید این آقا توجهی فرموده باشند، ناچار پشت فرمان نشستم و کلید را چرخاندم. با کمال شگفتی اتومبیل روشن شد و مسافران را سوار کردم و به مقصد رسانیدم. حاج شیخ به من فرمودند: تا آن زمان که مخزن بنزین را باز نکرده باشی، این اتومبیل احتیاجی به بنزین نخواهد داشت. من مدت پانزده روز با آن بدون ریختن بنزین، مسافرتها کردم تا یکروز وسوسه شدم و با اتومبیل را باز کردم که ببینم چه در آن است، دیدم همچنان خشک و خالی از سوخت است، ولی با کمال تأسف تا مجددا بنزین در آن نریختم اتومبیل حرکت نکرد.
==== حکایت 23- ====
صفحه: 67
پاسبانی می گفت: همسر من مدتها کسالت داشت و سرانجام قریب شش ماه بود که به طور کلی بستری شده بود و قادر به حرکت نبود. بنابه توصیه دوستان خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی قدس سره رفتم و از کسالت همسرم به ایشان شکوه کردم. خرمایی مرحمت کردند و فرمودند: بخور. عرض کردم: عیالم مریض است. فرمودند: تو خرما را بخور او بهبود می یابد. در دلم گذشت که شاید از بهبود همسرم مأیوس هستند ولی نخواسته اند که مرا نا امید باز گردانند. باری به منزل مراجعت و دق الباب کردم؛ با کمال تعجب، همسر بیمارم در حالیکه جارویی در دست داشت، در خانه را بر روی من گشود. پرسیدم : چه شد که از جای برخاستی؟ گفت: ساعتی پیش در بستر افتاده بودم، ناگهان دیدم مثل آنکه چیز سنگینی از روی من برداشته شد. احساس کردم شفا یافته ام، برخاستم و به نظافت منزل مشغول شدم. پاسبان میگفت:
ص: 60
</br>
----
</br>
درست در همان ساعت که من خرمای مرحمتی حاج شیخ را خوردم، کسالت همسرم شفا یافته بود.
توجيه چنين تكاملى از جهات گوناگون با اشكال روبه رو مى شود:
==== حکایت 24- ====
1 - از نظر اصل علمى افزايش جهان (آنتروپى)، عالم رفته رفته رو به كهولت و يك نواختى و از دست دادن انرژى لازم پيش مى رود، مگر آن كه براى مواد پراكنده و بى رمق آينده، زايشى از نو به صورت انفجارى عظيم در انبوه اتم هاى انباشته تصور كنيم كه هنوز تصور و فرضيه اى بيش نيست تا بتوان هدف و حاصل اين انفجار را بررسى كرد.
آقا سید ابراهیم شجاع رضوی از قول پاسبانی که پیشخدمت منزل سرهنگ نوایی رئیس نظمیه آن زمان مشهد بود، نقل می کرد که : یک شب، چند تن میهمان از تهران به خانه سرهنگ وارد شدند. سرهنگ نامه ای نوشت به من گفت تا آن را به خانه حاج شیخ حسنعلی اصفهانی برسانم. طبق دستور نامه را به آن مرد بزرگ دادم و ایشان پس از مطالعه نامه، همراه من، به منزل سرهنگ نوائی آمدند و با میهمانان وی مشغول گفتگو شدند. من سخنان ایشانرا از پشت در می شنیدم و مراقب بودم. سخن از قدرت پروردگار بود و آنان انکار می ورزیدند. پس از ساعتی، شیخ دستور دادند تا سینی بزرگی را که روی کرسی بود از آب لبریز کردند. آنگاه سینی را بلند و همچنان در هوا رها کردند، بدون آنکه بیفتد یا از آب آن بریزد و سپس به میهمانان گفتند: اگر می توانید آب این سینی را خالی کنید ولی ایشان هر چه کوشیدند نتوانستند حتی قطره ای از آب سینی را که همانطور در هوا معلق ایستاده بود، خالی کنند. پس از دیدن این قدرت از شیخ ، همگی تسلیم شدند و از روی احترام و تمکین بر دست او بوسه دادند.
==== حکایت 25- ====
2 - در بحثى كه از سيستم هاى باز و بسته پيش آمد اين نكته يادآورى شد كه اگر تكاملى براى كل جهان وجود داشته باشد، ناگزير بايد با دخالت عاملى خارجى باشد و در صورت دخالت عامل خارج از ماده، هدف تكامل مفروض نمى تواند به صورت صرفاً مادى باقى بماند.<ref>. براى توضيح بيشتر اين دو بحث به صفحه هاى 40-43 همين كتاب مراجعه كنيد.</ref>
از مرحوم ابوالقاسم اولیائی، دبیر شیمی دبیرستانهای مشهد شنیدم که میگفت: هر روز جمعه به خدمت حاج شیخ که در خارج شهر سکونت داشتند، می رفتم. یکروز در میان راه، به عبارتی از ابوعلی سینا می اندیشیدم و آن عبارت را خطا و اشتباه میدیدم. چون به حضور حضرت شیخ رسیدم: بدون آنکه مطلبی را طرح کنم، ایشان عبارت ابن سینا را قرائت فرمودند و مشکل آنرا برای من حل کردند. سپس فرمودند: شایسته نیست که آدمی بدون تأمل به مردان بزرگ دانش، همچون ابو علی سینا، نسبت غلط و اشتباه دهد.
==== حکایت 26- ====
ج - حركت به سوى كمال مطلق - براساس اين نظر، هدف حركت جهان تكامل معنوى و سير به سوى خداست، سير و تكاملى كه از بستر ماده آغاز مى گردد و به خداى آفريدگار آن مى انجامد:
سید مرتضی لاریجانی حکایت کرد که: به قصد زیارت به مشهد مقدس وارد شدم و چون شب جمعه بود، یکسر تا صبح در حرم مطهر بیتوته کردم. چون از حرم خارج گردیدم، آقا محمد آل آقا پسر حاج میرزا عبدالله چهل ستونی، نزدیک کفشداری مرا ملاقات کرد و گفت: حاج شیخ حسنعلی اصفهانی ترا احضار کرده اند،
ص: 61
«ما آسمان و زمين و آن چه را كه در ميان آن هاست بازيچه نيافريديم، ما آن ها را جز براساس حق نيافريده ايم، اما بيشتر مردم نمى دانند (و از اصالت داشتن جهان و حكمت و نظم آن آگاه نيستند)»<ref>. سورۀ دخان - آيات 38 و 39.</ref>
فردا برای دیدار ایشان به فلان محل بیا. گفتم: من چنین کسی را نمی شناسم. گفت: در هر صورت، ایشان تو را می شناسند و به من فرموده اند، بامداد جمعه، نزدیک کفشداری صحن عتیق منتظر تو شوم و چون از حرم خارج شدی، دستورشان را به تو ابلاغ کنم. باری سید گفت فردا در همان محل، به قصد زیارت شیخ رفتم؛ گروه بسیاری جمع شده بودند و من عقب سر ایشان منتظر شدم. ناگهان مرا نزد خود خواندند و فرمودند: شب جمعه از حضرت رضا سلام الله علیه، دو حاجت خواسته بودی؛ یکی از آن دو برآورده
«هر آن چه در آسمان ها و زمين است از آن خداست و همۀ امور به او باز مى گردد»<ref>. سورۀ آل عمران - آيۀ 109</ref>
می شود؛ فردا بیا تا در باره آن مطلب با تو گفتگو کنم. روز دیگر بنابه قرار، خدمتش رسیدم و به اتفاق، بر مزار پیر پالاندوز رفتیم. در آنجا، مطلب را که یک سؤال علمی بود، برایم بازگو کردند و فرمودند: حاجت دوم تو آنست که از محضر بزرگی بهره مند شوی. اکنون در جائی خبری نیست. به شهر خود بازگشتم و پس از یک سال، مجددا به مشهد مشرف گردیدم و از مطلب دوم سؤال کردم. باز فرمودند: خبری نیست.
«سلطۀ آسمان ها و زمين براى خداست و بازگشت به سوى اوست.»<ref>. سورۀ حج - آيۀ 72</ref>
اما سال دیگر که خدمتشان رسیدم، فرمودند: هم اکنون آتشی در گلپایگان روشن است و تو یک بار به درک محضر و فیض او خواهی رسید. عرض کردم: پس چرا زودتر نمی فرمودی؟ با حالت عصبی فرمودند: بابا چرا اینقدر نفهمی، اگر در جائی خبری باشد، ما آگاه خواهیم بود. این شخص بزرگ، امام جمعه گلپایگان است و تا شش ماه پیش، فیض بگیر بود، ولی اکنون، خود فیاض گردیده است و مرا فرمود تا به گلپایگان سفر کنم. طبق دستور روانه شدم. اما چون به شاهرود رسیدم، ناگهان به این اندیشه افتادم که حاج شیخ مرا از کجا می شناخت و به چه طریق از ورود من به مشهد آگاه گردید و بر حاجات من از حضرت، به چه وسیله مطلع شد؟ بنابر این، او خود همان مرد بزرگی است که من آرزوی در محضرش را داشته ام و به همین سبب بود که نمی فرمودند: این جا خبری نیست، بلکه می فرمودند: جایی خبری نیست. خلاصه، از غفلت خود سخت متأسف شده و تصمیم به بازگشت گرفتم؛ اما باز اندیشیدم که خوب است ابتداء به گلپایگان بروم سپس به خدمت حاج شیخ شرفیاب شوم. باری، به گلپایگان رفتم و تنها یکبار درک محضر امام جمعه برای من حاصل شد و امام جمعه فوت کرد چیزی نگذشت که خبر درگذشت حاج شیخ را شنیدم.
«اى انسان تو با تلاش به سوى پروردگارت سير مى كنى و سرانجام به او خواهى رسيد.»<ref>. سورۀ انشقاق - آيۀ 6</ref>
ص: 62
بر اين اساس عالم طبيعت كه عالم پويايى، حركت، تطور و تحول است، در درون خود يك آهنگ تكاملى دارد و از موجودات طبيعى ساده تر با روندى خاص موجودات
==== حکایت 27- ====
صفحه: 68
از بسیاری شنیدم که حاجی آقا کوچصفهانی که یکی از اعیان و ملاکین کوچصفهان بوده است نقل کرده که : مدتها به بیماری قند شدیدی مبتلا بودم و گاهگاه ضعف بر من مستولی می شد. تا آنکه سفری به آستان امام هشتم (علیه السلام) کردم و در صحن مطهر به همان ضعف و رخوت شدید دچار شدم. یکی از خدام آستانه، مرا به حضرت شیخ هدایت کرد. چون خدمت آن بزرگمرد رسیدم و حال خود را شرح دادم، حبه قندی مرحمت کردند و فرمودند: بخور، بسیاری از امراض است که با فراموشی از میان می رود قند را خوردم. تا سه روز از خاطرم رفت که مبتلا به چنان کسالتی هستم و در آنروز متوجه شدم که دیگر اثری از آن بیماری در من نیست بهبودی حال خود را به خدمت شیخ عرض کردم. فرمودند: از این واقعه با کسی سخن مگو. اما من پس از ده سال یکروز در محفلی، ماجرای بهبودی خود را در اثر نفس آن مرد بزرگ بازگو کردم و با کمال تأسف بیماریم عود کرد.
==== حکایت 28- ====
</br>
دو تن از کسبه بازار مشهد برای من تعریف کردند که از تنگی معیشت سخت در مضیقه بودیم و برای رفع این گرفتاری، به خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی شرفیاب شدیم. جماعتی در انتظار نوبت بودند و ما هم منتظر نشستیم. اما ناگهان، حضرت شیخ ما دو تن را از میان آن گروه، به نزد خود طلبیدند و به یکی از ما فرمودند: تو باید کاری بکنی ولی نمی کنی و به دیگری فرمودند: تو کاری که نباید بکنی، انجام می دهی؛ بروید و به وظیفه خود عمل نمائید تا وضع شما اصلاح شود. اعتراف می کنیم که یکی از ما نماز نمیگزارد و آن دیگر شراب می نوشید. به توصیه حاج شیخ، وظائف خود را مراعات کردیم و در اثر آن، معیشت ما از تنگی به وسعت باز آمد.
----
</br>
==== حکایت 29- ====
پيچيده تر و كامل تر پديد مى آيند و سفرۀ گستردۀ طبيعت به تدريج رنگين تر مى شود تا نوبت به پيدايش حيات و موجود زنده فرارسد.
در شب چهلم وفات مرحوم پدرم، حاج شیخ حسنعلی اصفهانی اعلی الله مقامه، مجلس تذگری ترتیب دادم و از مردی به نام «حاج علی بربری» دعوت کردم که امر آشپزی آنشب را به عهده گیرد. هنگامیکه مشغول کشیدن خورشها شد، دیدم که سخت گریه می کند و بی پروا دستهای خود را در دیگهای جوشان و غذاهای داغ فرو می برد و خلاصه حال طبیعی خویش را از دست داده است. پرسیدم: حاجی چه شده که چنین بیقراری می کنی؟ از سؤال من بر گریه خود افزود و پس از آن گفت: هر چه
ص: 63
اين روند همچنان ادامه پيدا مى كند تا انسان پديد آيد. انسان موجودى مادى با روحى الهى است. موجودى كه مى تواند با حركت تكاملى خويش به صفات خدايى آراسته گردد.
بادا باد، ماجرا را نقل خواهم کرد. گفت: من هر سال که برای حج به مگه مشرف می شدم، در مواقف عرفه و عید و روزهای دیگر حاج شیخ را می دیدم که سرگرم عبادت یا طواف هستند. ابتدا اندیشیدیم که شاید شباهت ظاهری این مرد با حاج شیخ سبب اشتباه من گردیده است، لذا برای تحقیق از حال، پیش رفتم و پس از سلام، پرسیدم شما حاج شیخ هستید؟ فرمودند: آری. گفتم پس چرا پیش از این ایام و پس از آن دیگر شما را نمی بینم؟ و دیگران هم شما را تاکنون در اینجا ندیده اند؟ فرمودند: چنین است که میگویی لیکن از تو میخواهم که این سر را با کسی نگویی وگرنه در همان سال عمرت به پایان خواهد رسید. آری این کرامتی بود که به چشم خود دیده ام، و اکنون آن مرد بزرگ از میان ما رفته است، تصور نمی کنم باز گفتن آن ماجرا اشکالی داشته باشد. باری، این جریان، در ماه رمضان بود و پس از آن حاج علی به قصد زیارت حج، از مشهد بار سفر بست، ولی در کربلا مرحوم گردید.
در بحث هاى آينده اين تطور و سير تكاملى را با توضيحى بيشتر تعقيب مى كنيم.
==== حکایت 30- ====
صفحه: 69
حاجی میرزا علی نقی قزوینی حکایت می کرد که: یکی از بازرگانان شاهرود از من خواهش کرد که از حاج شیخ قدس سره دعایی بگیرم که به برکت آن، خداوند فرزند پسری به وی عطا فرماید. حاج شیخ فرمودند: نذر کند، پس از آنکه دارای پسری شد، مبلغ سی تومان بدهد. پس از اندک زمانی، خداوند پسری به آن مرد عنایت کرد، ولی وی از دادن آن مبلغ استنکاف ورزید. خواستم از پول خود نذر آن مرد را ادا کنم، اما حاج شیخ از نیت قلبی من آگاه شدند و فرمودند: هر که پسر خواسته باید پول را بدهد. به تو ارتباطی ندارد. یکبار دیگر که به آن مرد یاد آوری کردم، گفت: خواست پروردگار بوده که فرزندی به من مرحمت کند، به کسی مربوط نمیشود، تا یکروز که حاج شیخ برای امری به تجارتخانه من تشریف آورده بودند جریان را به ایشان عرض کردم، فرمودند: مانعی ندارد، پسر من از خودم و پول او هم متعلق به خود او باشد. چند روزی گذشت، نامه ای از آن شخص دریافت داشتم که نوشته بود: پسرم پیش از ظهر فلان روز در دامنم نشسته بود، ناگهان و بدون هیچ مقدمه ای، به زمین افتاد و مرد. چون دقت کردم متوجه شدم درست در همان ساعت که حاج شیخ آن مطلب را فرمودند، فرزند آن مرد نیز افتاده و مرده است.
ص: 64
</br>
----
</br>
==== حکایت 31- ====
صفحه: 70
شیخ عبدالرزاق کتابفروش گفت: عصر یکروز، حضرت شیخ در حجره فوقانی یکی از مدارس مشهد مشغول تدریس بودند که ناگهان عقربی یکی از طلاب را نیش زد و فریاد وی از درد برخاست. حاج شیخ باو فرمودند: چه شده؟ گفت: می سوزم، می سوزم.حاج شیخ فرمودند: خوب نسوز و بلافاصله درد و سوزش وی ساکت شد. پس از نیمساعت، او را دیدم که مشغول کشیدن قلیان بود، گفتم: دردت تمام شد؟ گفت: به مجرد آنکه حاج شیخ فرمودند: نسوز، در دم بکئی مرتفع گردید.
==== حکایت 32- ====
</br>
از کسانی شنیدم که یک سال آقای سید باقر قاضی از علمای تبریز به مشهد مشرف شده بود. در این اثناء، نامه ای به این مضمون، از شهر خود دریافت کرد که: منزل شما در شهر تبریز به منظور احداث خیابان، خراب خواهد شد. قاضی از این خبر سخت متأثر شده و خدمت مرحوم حاجی شیخ آمد. آن مرد بزرگ، بدون اینکه از قاضی مطلبی بشنود، فرمود: از مندرجات نامه ناراحت نباشد. چند برابر قیمت آن به نفع شما خواهد شد، لیکن مراقب باشید آن را به غیر مسلمان نفروشید وگرنه برای شما زیان
----
</br>
فراوان به بار خواهد آورد. ضمنا خداوند پسری هم به شما عنایت خواهد فرمود. القصه، خانه قاضی خراب می شود و قسمتی از آن خانه در حاشیه خیابان واقع می گردد، به قیمتی عظیم مورد معامله قرار می گیرد. اما وی غافل از توصیه حضرت شیخ، آنرا به
== توحيد قرآن ==
بانک روس اجاره می دهد. به سبب این معامله، مردم و مریدان از پیرامون وی پراکنده می شوند و خسارت بزرگی به شخصیت اجتماعی او وارد می آید. و به همان ترتیب که حضرت شیخ فرموده بودند خداوند پسری به وی مرحمت کرد و به همین مناسبت نام او
=== اشاره ===
را «محمد علی» نهادند.
صفحه: 71
==== حکایت 33- ====
</br>
حاجی ذبیح الله عراقی می گفت: در شهرستان اراک، میان من و چند تن از دوستان، سخن از بزرگی و بزرگواری و جلالت قدر مرحوم حاجی شیخ حسنعلی اصفهانی شد، و مقرر گردید: یکی از حاضران بنام «سید حسین» به مشهد مشرف شود و
----
</br>
تحقیق کند. از گاراژ «مارس» بلیط مسافرت به مشهد برای او گرفتیم. چون هنگام حرکت وی، برای بدرقه به گاراژ مارس رفتیم، تلگرافی به مضمون زیر از حضرت شیخ به عنوان سید حسین رسید که در آن، وی را از مسافرت با اتومبیل شماره فلان یعنی همان وسیله
صفحه: 72
ص: 65
</br>
----
</br>
که قصد مسافرت با آنرا داشت، منع کرده بودند. وصول این تلگراف، با توجه به اینکه مرحوم شیخ از ماجرای گفتگوی ما خبری نداشتند، موجب شگفتی گردید و به همین سبب، سید حسین از مسافرت با آن اتومبیل منصرف شد. بعد از سه روز خبر رسید که آن اتومبیل در جاده مشهد و در محل فیروزکوه، دچار حادثه گردیده و در اثر واژگونی، جمعی از سرنشینان آن زخمی و مجروح شده اند.
توحيد در بحث هاى دينى به معنى «يكى دانستن خدا و مبدأ هستى» است. اعتقاد به يگانگى «او» از هر جهت، از جهت ذات، آفرينش، اداره و چرخاندن چرخ هستى، بندگى و پرستش يا راز و نياز و نيايش و از جهات بسيار ديگر.
==== حکایت 34- ====
آيات توحيدى قرآن بيشتر روى توحيد در خلق يعنى آفريدن، و امر يعنى كارگردانى جهان، و توحيد در عبادت و اطاعت يعنى يكتاپرستى تكيه دارد. قرآن توجه انسان را نخست به «يگانگى آفريدگار» و «يگانگى كردگار» جلب مى كند و پس از روشن كردن اين كه «خلق و امر»، يعنى آفريدن و گرداندن چرخ آفرينش و فرمانروايى بر جهان، مخصوص خداست، نتيجه مى گيرد كه نيايش و پرستش نيز مخصوص اوست.
و باز از همین حاجی ذبیح الله عراقی شنیدم که می گفت: پس از آنکه سید حسین از سفر مشهد بازگشت، من به بیماری سختی دچار شدم و پزشکان، در اراک و تهران، مرا از بهبودی مأیوس ساختند. به ناچار به مشهد مشرف و به خدمت حضرت
شیخ اعلی الله مقامه شرفیاب شدم و عرض کردم، هر مبلغ که به عنوان حق العلاج بخواهید می پردازم، مرا معالجه کنید و از این درد نجاتم دهید.
=== دليل قرآن بر توحيد در خلق و امر ===
حاج شیخ از شنیدن این سخن، متغیر شدند و فرمودند: به طبیب مراجعه کن، من که طبیب نیستم و هر چه در این کار اصرار ورزیدم، نپذیرفتند. تا بالاخره با ناامیدی به حضرت رضا (علیه السلام)، متوسل شدم. یک شب در عالم رؤیا، حضرت را زیارت کردم و پس از عرض حاجت، فرمودند به حاج شیخ مراجعه کن. عرضه داشتم. چند بار خدمتش رفته و تقاضای معالجه کرده ام، ولی ایشان مرا از خویشتن رانده است. حضرت فرمودند: این بار دیگر هم نزد او برو. گفتم پس نشانه ای مرحمت فرمائید تا مرا بپذیرند.
قرآن، نظام يكسره، به هم پيوسته و يگانه اى را كه در سراسر جهان است دليلى روشن بر يگانگى آفريدگار و فرمانرواى جهان مى شمرد و از ما مى خواهد كه به اين نظام و استوارى و همه گيرى آن بينديشيم و از اين راه به «توحيد در خلق و امر» پى بريم:
فرمودند: بگو به این نشانی که طفل شیرخوار همسایه را که مرده بود، به زندگی باز گرداندی، مرا معالجه کن. با این نشانی، مجددا به خدمت شیخ شرفیاب شدم، تا چشم ایشان به من افتاد، با تندی فرمودند: نگفتم باید به طبیب مراجعه کنی؟! عرض کردم:
«خداى شما خدايى است يكتا، جز او، آن مهربان مهروز، خدايى نيست. در آفرينش آسمان ها و زمين و در پى هم آمدن شب و روز، و كشتى ها كه در دريا به سود مردم روانند، و آبى كه از آسمان فرستاده و با آن زمين را پس از مرگ باز زنده كرده، و در آن انواع جانوران را پراكنده، و گردش بادها و ابرى كه در ميان آسمان و زمين تحت فرمان است، نشانه هايى است براى مردمى كه خرد خود را به كار اندازند.»<ref>. سورۀ بقره - آيه هاى 163 و 164</ref>
حضرت رضا (علیه السلام)، با این نشانی مرا نزد شما فرستاده اند، تا این سخن را از من شنیدند، فرمودند: ساکت شو! تا من زنده ام این مطلب را با کسی در میان مگذار. آنگاه چند انجیر و مقداری معجون به من دادند که با استفاده از آنها بیماری من بطور کلی رفع
صفحه: 73
شد و شفا بافتم.
</br>
----
</br>
==== حکایت 35- ====
ده ها آيۀ ديگر از سوره هاى مختلف قرآن با تعبيرهاى گوناگون توجه انسان را به نشانه هاى گويايى كه در نظام استوار جهان بر يگانگى آفريدگار و كردگار جهان هست جلب مى كنند.
به خاطر دارم، روزی باتفاق پدرم رحمة الله علیه به حمام رفته بودیم. پس از بازگشت به منزل، فرمودند: من در اطاق خود مشغول دعا میشوم، در را
ص: 66
=== ابطال فرضيۀ چند خدايى ===
به روی من بند و ضمنا دستور دادند، نزد کسی روم و پیامی از ایشان به او برسانم و فرمودند: در بازگشت، از راهی که گورستان فلان در آن واقع است، عبور کن و مراقب باش که در راه، به جائی ننگری و به چیزی چشم ندوزی. اطاعت کردم و پس از بستن در
قرآن فرضيۀ چندخدايى را به صورت زير طرح و ابطال كرده است:
اطاق، برای انجام مأموریت، از خانه خارج شدم و نزد آن کس رفتم. در بازگشت که از آن گورستان می گذشتم، زنی را دیدم که در راهرو منزل، بچه خود را به شدت کتک می زند. لحظه ای به آن منظره نگریستم و باز راه افتادم. چیزی نگذشته بود که پدرم را
«خدا كسى را به فرزندى نگرفته و هرگز با او خدايى نبوده، وگرنه هر خدا با آن چه خود آفريده (به گوشه اى) مى رفت و خدايان درصدد برترى جويى بر يكديگر برمى آمدند.»<ref>. سورۀ مومنون - آيۀ 91</ref>
دیدم که به سوی من می آیند. به تندی در من نگریستند و به سوی منزل بازگشتند. من هم دنبال ایشان به راه خود ادامه دادم، ولی ناگهان از نظرم ناپدید شدند و دیگر ایشان را ندیدم. با تحیر به خانه آمدم و پرسیدم پدر کجا هستند؟ گفتند: در اطاق خودشان مشغول هستند. پرسیدم: در این مدت، که من در خانه نبودم، کسی از خانه خارج یا به خانه وارد نشده است؟ گفتند: از آن زمان هیچکس در اینجا رفت و آمد نکرده است. به سوی اطاق رفتم، در را همچنان که بود بسته دیدم. پس از ساعتی پدرم از دعا فراغت
اگر جهان چند آفريدگار داشته باشد، رابطۀ اين آفريدگارها با جهان به يكى از چند صورت زير خواهد بود:
یافتند و از اطاق بیرون آمدند و به من فرمودند: پدر حاج شیخ محمود حلبی فوت کرده است، باید که به تشییع جنازه اش رویم. گفتم: خبری از مرگ ایشان نبوده، فرمودند: هم اکنون جنازه او را از نظر من گذرانیدند. باری، در خدمتش به راه افتادم تا آنکه به محلی رسیدیم که ایشان را دیده بودم و بتندی به من نگریسته بودند. ناگاه فرمودند: چرا امر مرا اطاعت نکردی و در راه مراجعت، تأمل نمودی؟ ابتدا انکار کردم. فرمودند: تو نبودی که به آن زن که فرزند خود را با کفش کتک می زد، نگریستی؟ خلاصه رفتیم تا به صحن عتیق رضوی داخل شدیم. در این زمان کسی به سوی پدر آمد و خبر فوت همان شخص را که پدرم در خانه فرموده بودند به اطلاع رسانید.
1 - يكى اين كه هر يك از آن ها صاحب اختيار و فرمانرواى بخشى از جهان باشد كه خود آفريده است. در اين صورت بايد در هر يك از اين بخش ها نظامى باشد مستقل از نظام بخش هاى ديگر و بدون هيچ وابستگى به آن ها، ولى ما مى بينيم كه سراسر جهان قلمرو يك نظام است؛ نظامى يگانه و به هم پيوسته.
==== حکایت 36- ====
2 - ديگر آن كه از ميان اين آفريدگارها و فرمانرواهاى منطقه اى، يكى از همه برتر و بر ديگران حاكم باشد و به كار آن ها وحدت و هماهنگى عمومى بخشد. در اين صورت تنها همين يكى است كه واقعاً فرمانرواى كل جهان است و ديگران كارگزاران اويند.
و نیز در آن هنگام که خارج از شهر مشهد سکونت داشتیم، روزی پس از اداء فریضة ظهر، برای بازگشت به منزل، باتفاق پدرم از شهر خارج گردیدیم و در دست هر یک از ما چیزی از لوازم و مایحتاج خانه بود. از ایشان خواستم تا در رفتن شتاب کنند؛ اما ایشان به سبب کهولت و ضعف آهسته گام بر می داشتند. در راه، به دو نفر از سادات محترم که بر درشکهای سوار بودند، برخوردیم. با دیدن پدرم از درشکه پیاده
ص: 67
3 - سوم اين كه هر يك از اين خدايان به تنهايى بر سراسر جهان فرمانروايى داشته باشد، در هر مورد هر طور بخواهد فرمان دهد و عمل كند. در اين صورت كار به هرج و مرج مى كشد و ديگر قانون و نظامى باقى نمى ماند.
شدند و قریب نیم ساعت با ایشان به گفتگو پرداختند. پس از آن از ما جدا شدند. مجددا از پدرم خواستم که در رفتن شتاب کنند و از این توقف طولانی که موجب اتلاف وقت شده بود، اظهار نارضائی کردم. فرمودند: سیده بودند و نخواستم نسبت به ایشان کم
به گفتۀ قرآن،
توجهی شود. باز عرض کردم: پس در رفتن تعجیل فرمائید. فرمودند: من بار تو را میکشم و به خاطر تو آهسته میروم، اکنون میروم اگر توانائی همراهی مرا داری، بیا. ناگهان با کمال تعجب دیدم، که زمین زیر پای پدرم به سرعت می گذرد و ایشان همچنان به حال طبیعی گام بر می دارند و من، چون آن کسی که بر اتومبیل سوار باشد، زمین و درختان را در حال حرکت سریع می دیدم. باری، هر چه دویدم به ایشان نرسیدم. چون اندکی از این وضع گذشت، توجهی نمودند و زمین به حال نخستین قرار گرفت. پس از آن فرمودند: خواستم بدانی که ما بار تو را می کشیم.
صفحه: 74
==== حکایت 37- ====
</br>
شب اول ماه شوال بود و ما در مزرعه نخودک در خارج از شهر مشهد ساکن بودیم. پدرم فرمودند: تا به بالای بام روم و استهلال کنم. چون ابر، دامن افق مغرب را پوشانده بود، چیزی ندیدم و فرود آمدم و گفتم: رؤیت هلال با این ابرها هرگز ممکن نیست. عتاب آلوده فرمودند: بی عرضه چرا فرمان ندادی که ابرها کنار روند؟ گفتم: پدر جان، من کی ام که به ابر دستور دهم؟ فرمودند: بازگرد و با انگشت سبابه اشاره کن که ابرها از افق کنار روند. ناچار به بام شدم، با انگشت اشاره نموده و چنانکه دستور داده بودند گفتم: «ابرها متفرق شوید، لحظه هایی نگذشته بود که افق را صافی از ابر و هلال ماه شوال را آشکارا دیدم و پدرم را از رؤیت ماه آگاه ساختم. رحمة الله علیه.
وقتی در باغی از روستای سمزقند (1) ساکن بودیم، به امر پدرم هر بامداد، در بالاخانه ای که راهرو آن از اطاق ایشان بود، به ریاضتی سرگرم بودم و هر روز پس از نماز صبح، مدتی در حدود دو ساعت و نیم در آن بالاخانه مشغول کار خود میگردیدم. یکروز که خواستم از بالاخانه فرود آیم، احساس کردم، پدرم به خواب رفته اند و دریغم آمد که با رفت و آمد خود، استراحت کوتاه ایشان را برهم زنم، از طرف دیگر، حاجتی وادارم می کرد تا از آن اطاق پائین آیم. باری از اهل خانه خواستم
ص: 68
«اگر در آن ها (يعنى در آسمان و زمين) به جز خدا، خدايان ديگرى بود، نظام آن دو بر هم مى خورد. بنابراين پيراسته باد خدا، خداوندگار تخت (فرمانروايى جهان) از آن چه اينان درباره اش مى گويند.»<ref>. سورۀ انبياء - آيۀ 22</ref>
----1- ا- سمزقند، دهی بوده است در اطراف شهر مشهد. که اکنون جزو شهر شده
تا با قرار دادن نردبانی بر دیوار حیاط وسیله فرود آمدن مرا از بام فراهم سازند. اما نردبان کوتاه بود و من به زحمت خود را از دیوار خشتی و مرطوب از باران بهاری، پائین کشیدم و پای خود را به نردبان رساندم. ناگهان، خشت از جای کنده شد و نردبان به عقب برگشت و می رفت که به کف باغ سقوط کند، ولی با شگفتی دیدم نردبان، خود به خود، به جای اول بازگشت و من از خطر رهائی یافتم. پدرم چون از حال استراحت بیرون آمدند، به اتفاق به سوی شهر رهسپار شدیم. در راه به من فرمودند: چرا امروز از پلکان
به اين ترتيب، يگانگى و سرتاسرى بودن نظام عالم، فرضيۀ «چند خدا با چند قلمرو» را نفى مى كند و استوارى اين نظام، فرضيۀ چند خدا در يك قلمرو را. و اما فرض ديگر كه دو خدا يا چند خدا بر سراسر جهان فرمانروايى كنند ولى همه وقت و همه جا با هم هماهنگ باشند - يك جور بخواهند و يك جور فرمان دهند - فرضى خيالى است زيرا دو تا بودن يا چند تا بودن، خودبه خود ايجاب مى كند كه خدايان لااقل در يك جهت با هم ناهمسان باشند و اين ناهمسانى، خودبه خود در اراده و خواست و فرمان آن ها، ولو در يك مورد هم باشد، اثر خواهد گذارد.
نیامدی و از نردبان استفاده کردی؟ مرا در عالم خواب ناراحت ساختی. آن وقت متوجه شدم که باطن ایشان پیوسته مراقب و نگران من است و در آن وقت نیز مرا حفظ کرده است.
=== علل و اسباب، ارزش و نقش آن ها ===
==== حکایت 39- ====
قرآن، در عين آن كه روى «توحيد در خلق و امر» بدين پايه تكيه دارد، وجود علل و اسباب و نقش واقعى آن ها را انكار نمى كند.
هنگامی که ارتش روسیه خراسان را در اشغال خود داشت، ما در خارج شهر مشهد در «نخود » خانه داشتیم و مرحوم پدرم هفته ای دو روز برای انجام حوائج مردم و امور دیگر به شهر می آمدند. یکروز عصر که از شهر خارج میشدیم، احساس ناامنی کردم و به پدرم عرض کردم: چرا با وجود این هرج و مرج، تا نزدیک غروب در شهر مانده اید؟ فرمودند: برای اصلاح کار علویهای اجبارة توقف کردم. گفتم: راه خطرناک است و سه کیلومتر راه ما در میان کوچه باغهای خلوت، امنیتی ندارد و اراذل و اوباش شبها در اینگونه طرق، مزاحم مردم می شوند. پدرم در آن اواخر، بر اثر کهولت بر الاغی سوار می شدند و رفت و آمد می کردند. آنروز هم بر مرکب خود سوار بودند، در جواب من فرمودند: تو هم ردیف من بر الاغ سوار شو. عرض کردم: پدر جان این الاغ ضعیف است و شما را هم به زحمت حمل می کند وانگهی شخصی نیز لازم است که دائما آن را از دنبال براند. فرمودند: تو سوار شو من دستور می دهم تند برود. اطاعت کردم. وارد کوچه باغها شدیم که مؤذن تکبیر میگفت. در این وقت از من پرسیدند فلان کس را ملاقات کردی؟ گفتم : آری. ناگهان و با حیرت دیدم که سر الاغ به در منزل مسکونی ما رسیده و مؤذن مشغول گفتن تکبیر است. در صورتی که برای رسیدن به خانه، لازم بود از پیچ چند کوچه باغ میگذشتیم و پس از عبور از دهی که سر را همان قرار داشت، به قلعه «نخودکی که در آنجا خانه داشتیم، می رسیدیم، با شگفتی
پرسیدم: پدر جان چگونه شد که ما ظرف چند لحظه به اینجا رسیدیم؟ فرمودند: کاری نداشته باش، تو دوست داشتی زودتر به خانه مراجعت کنیم و مقصودت حاصل شد. باز متعجبم که پس او ورود به خانه چی شد که حادثه را بکلی فراموش کردم تا آنکه پس از
«و خدا از آسمان آب فرستاد و با آن زمين را پس از مرگش باز زنده كرد. در آن نشانه اى است براى مردمى كه مى شنوند.»<ref>. سورۀ نحل - آيۀ 65</ref>
فوت آن مرحوم، به خاطرم آمد.
از جملۀ «فَأَحْيٰا بِهِ اَلْأَرْضَ» يعنى «با آن و به وسيلۀ آن زمين را زنده كرد» وسيلۀ شناختن آب براى زنده كردن زمين فهميده مى شود.
==== حکایت 40- ====
آن چه از قرآن دربارۀ «علل و اسباب و نقش آن ها» استفاده مى شود
در سال 1359 هجری قمری، باغی در ده «سمرقند» برای سکونت خریدیم. فروشنده در هنگام تحویل لوازم و ابزار باغبانی، تفنگ سر پری را هم در برابر مبلغ چهار تومان بما داد و گفت: چون در اینجا حیوانات از قبیل شغال و روباه مزاحم
میشوند وجود این تفنگ بعنوان «مترسک» برای راندن آنها مفید است. خانه ما در این باغ، برجی شکل، دو طبقه و دارای دیوارهای بلند بود. نیمه یکی از شبهای زمستان بود که پدرم رحمة الله علیه مرا از خواب بیدار کردند و فرمودند دزدی به باغ وارد شده و در
صفحه: 75
اندیشه بالا آمدن از دیوار خانه است. لازم است پیش از آنکه اسباب زحمت ما و خودش گردد، تفنگ را خالی کنی تا بگریزد. گفتم: پدر جان، شما در این اطاق دربسته و از پشت این دیوارهای ضخیم خانه، چگونه آگاه شدید که دزد وارد باغ شده است و اندیشه او را چگونه دریافتید؟ فرمودند: روی بام برو و نگاه کن، هم اکنون آن مرد در میان باغ، به درخت توت تکیه کرده و مشغول دود کردن سیگار است. به بام رفتم و باغ را که در زیر نور مهتاب نقره ای رنگ شده بود، از نظر گذراندم با تعجب دیدم مردی به درخت توت تکیه کرده است و سیگار می کشد. فرود آمدم و تفنگ را خالی کردم و به اطاق خود رفتم. بامداد همانروز از پدرم پرسیدم: شما که از پشت در و دیوار و آن همه حاجب و مانع، در شب، دزدی را می بینید و حتی بر اندیشه اش آگاه می گردید، چرا کاری نکردید که او از این خیال منصرف شود؟ فرمودند: پس خداوند برای چه تفنگ را خلق کرده است؟ باید که از این اسباب استفاده کرد، تا جائی که میتوان دشمن را با وسائل موجود دفع کرد، نباید از طرق دیگر کار کرد. اما در صورتی که وسیله ای یافت نمی شد، آنگاه بدون اسباب عمل می کردیم؛ چون اسبابی نبود که بتوان با آن از پشت دیوارها دزدی را دید و بر اندیشه اش آگاه شد، از اینرو بدون اسباب، بر این حادثه اطلاع یافتم، ولی برای دفع شر او اسباب موجود کافی است و لازم بود که از آن استفاده کنیم.
</br>
----
</br>
ص: 70
اين است كه آفريدگار توانا و دانا همه چيز را مى داند و بر همه كار توانايى دارد، ولى جهان را با نظامى خاص آفريده و در اين نظام برخى از آفريده ها را عهده دار نقش معينى در پيدايش برخى ديگر كرده است، اما آن ها در ايفاى اين نقش، كارگزارانِ فرمانبردار او هستند؛ كارگزارانى كه وظيفه اى را كه بر عهدۀ آن ها گذارده شده، بى چون و چرا و بدون كم و زياد، انجام مى دهند و سر مويى از دستورش تخلف نمى كنند و يكسره زير فرمان اويند.
خداوند متعال هر چه خلق کرده، عبث و بیهوده نبوده است و باید از آنها در جای خود، بهره گرفت و قدرت باطن نباید که موجب تعطیل اسباب ظاهری شود زیرا این وضع، منافی با حکمت آفرینش حضرت حق خواهد بود.
نيروى عظيم جاذبۀ خورشيد در ميدان اثر پهناورش موجودى بس پراثر است، ولى هر چه مى كند طبق فرمان آفريدگار مى كند. نيروى پرتوان جاذبۀ زمين هم نيرويى است پراثر، اما آن هم در برابر اراده و فرمان خدا خاضع است. آيا نمى نگرند آن جا كه آفريدگار اراده كند به يك پرندۀ كوچك توانايى مى دهد تا در برابر نيروى بزرگ جاذبۀ زمين بايستد و ساعت ها در فضا بماند.
==== حکایت 41- ====
=== خداى سبب ساز و سبب سوز ===
در ایام نوروز سال 1317 ه. ش . مردی به نام کربلائی محمد سبزی فروش به خانه ما مراجعه کرد و گفت پسر چهارده ساله ام دیروز صبح سوار بر روی باری از سبزی که بر یابوئی حمل می شد، از محل سبزی کاریهای خارج شهر می آمده است. هنگام عصر یابو و بار سبزی آن به مقصد می رسند لیکن از بچه خبری نیست و هر چه جستجو کرده ایم، از او اثری و خبری نیافتیم. به تقاضای وی، ماجرا را به عرض پدرم رساندم، پس از لحظه ای تأمل فرمودند: پیش از ظهر دیروز در آن وقت که یابو از خندق کنار شهر، از گودال آبی می گذشته چون خواسته است که از آن آب بنوشد، پایش لغزیده و با بار و بچه به داخل آب سقوط کرده است؟ حیوان خود را با تلاش از آب بیرون می کشد، ولی بچه در آب غرق گردیده است. امروز، دو ساعت به غروب مانده به فلان محل بروید و جسد مغروق را از آب بگیرید. کربلائی محمد، بر حسب دستور، به آن محل رفت و جنازه بچه را در همان جا که فرموده بودند از آب بیرون کشید.
==== حکایت 42- ====
بنابراين نظام علت و معلول از نظر قرآن نظامى است نيرومند، پرارج و داراى اعتبار و انسان با آن كه به كمك نيروهاى خداداد و دانش و تدبير روزافزونش مى تواند در داخل اين نظام به كارهايى شگفت انگيز دست زند، باز بايد در همۀ تلاش هايش مواظب اين نظام باشد و در همان حدود كه روابط متقابل علت و معلول به او امكان عمل مى دهد عمل كند، وگرنه كوشش هايش بى اثر مى ماند. البته همين نظام نيرومند و پراعتبار نيز مقهور ارادۀ خداست و اگر براى انسان و موجودات ديگر عالم چهارچوبى نيرومند است، براى خداى سبب ساز، كم ترين نقشِ «چهارچوبِ بودن» ندارد زيرا همان خداى توانا و دانا كه اين اسباب را آفريده و به هر يك اثر و خاصيت يا اثرها و خاصيت ها داده، در هر لحظه مى تواند اثر و خاصيت يك يا چند سبب را بگيرد و آن ها را خنثى كند.
مردی بنام استاد احمد مسگر نقل می کرد که وقتی فرزندم رضا مفقود شد. هر چه جستجو کردیم، یافت نشد. نزد حضرت شیخ آمدم و عرض کردم پسرم گم شده است. فرمودند: فردا در آغاز صبح، در فلان دروازه شهر برو و پیش از طلوع آفتاب، این دعا را در کف دست بگیر و هفت مرتبه بگو «یا معید، رضا را به من برگردان». هنگامی که آفتاب طلوع کند، مردی با چند چهار پا می رسند. فرزند تو بر آخرین چهار پا سوار است. می گفت: همانطور که حضرت شیخ دستور دادند، عمل کردم و پسرم به همان ترتیب به من ملحق شد. .
==== حکایت 43- ====
قرآن در سرگذشت حضرت ابراهيم (ع) مى گويد:
حدود سال 1312 ه. ش . چند تن به خانه پدرم، مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی اعلی الله مقامه، مراجعه کرده و به وسیله اینجانب به عرض رسانیدند که طفلی از ما گم شده و اثری از او به دست نیامده است. حضرت شیخ تأملی کردند و
ص: 71
«آن ها گفتند اگر اهل كار هستيد، او (يعنى ابراهيم) را
پس از آن به من فرمودند: به ایشان بگو: فرزند شما بوسیله گروهی از جنیان ربوده شده و هم اکنون در کوهی در شانزده فرسنگی شهر است. دو روز دیگر، قافله ای از آنجا خواهد گذشت و فرزند شما را با خود خواهد آورد. هم آنان پس از دو روز مراجعه و اظهار کردند که به همان محل که حضرت شیخ فرموده بودند، رفتیم و منتظر ماندیم، قافله ای آمد و طفل روی بار قاطر سوار بود، او را گرفتیم و از کاروانیان پرسیدیم که این کودک را از کجا آورده اید؟ گفتند: دو روز پیش او را تنها در دامنه فلان کوه یافتیم و هر
صفحه: 76
چه جستجو کردیم شخص دیگری در آنجا نبود، اضطرار کودک را با خود آوردیم.
</br>
----
</br>
==== حکایت 44- ====
بسوزانيد و (از اين راه) خدايانتان را يارى كنيد. ما هم گفتيم اى آتش بر ابراهيم سرد و بى گزند باش. آن ها خواستند به او نيرنگ زنند اما ما آن ها را ناكام كرديم.»<ref>. سورۀ انبياء - آيه هاى 68 تا 70</ref>
در ده «نخود» زارع متمکنی سکونت داشت. یکروز در غیاب مرحوم پدرم، مجلسی بعنوان ختنه سوران پسرش ترتیب داده بود و ساز و آواز و لهو و لعب راه انداخته بود. پس از چند روز ملاقاتی دست داد و پدرم به او عتاب کرد که ازخدا شرم نداری که چنین اعمال و رفتاری در این ده به راه انداختی؟ سوگند یاد کرد که اصلا چنین خبری نبوده است، پدرم نگاه تندی به صورت او کردند و فرمودند: با این اعمال زشت، قسم دروغ هم یاد می کنی؟ خجالت نمی کشی؟ حیا نداری؟ مرد در پاسخ پدرم، باز هم در دروغ خود پافشاری نشان داد. آنگاه پدرم فرمودند: با این اعمال زشت، قسم دروغ هم یاد می کنی؟ خجالت نمی کشی؟ حیا نداری؟ مرد در پاسخ پدرم، باز هم در دروغ خود پافشاری نشان داد. آنگاه پدرم فرمودند: حال که دروغ میگویی و سوگند ناحق به خدا یاد می کنی و شرم هم نداری، برو که نیست باشی. باری، از این ماجرا، یک هفته نگذشته بود که مرد با کمال ذلت و خواری در کنار جاده ای مرد و جنازه او را یافتند و پس از دو روز همسر وی نیز از جهان رفت. فرزندان او هم پس از گذراندن شب هفته پدر و مادر، مایملک خود را فروختند و از آن ده آواره گردیدند و بیش از ده روز نکشید که دیگر اثری از آن خانواده در نخودک نماند.
==== حکایت 45- ====
به اين ترتيب خدا، آن جا كه لازم بداند با يك فرمان، با همان اراده و فرمانى كه جهان و نظام آن را آفريده، «آتش» را از «سوزانندگى» مى اندازد.
شیخ حسین آبکوهی میگفت: یکروز عصر که برای استفاده از درس حضرت شیخ رفته بودم، به من فرمودند: این نهال توت را بردار، و در خارج شهر، در فلان محل، غرس کن و سفارش کردند که مبادا خطا کنی و در جای دیگری نهال را بکاری. باری، درخت را به خارج شهر بردم، ولی در بین راه اندیشیدم که مقصود
ص: 72
مگر نه انسان امروز تا آن جا پيش رفته كه با استفاده از فرمان هاى موجى و الكترونيكى، مين يا بمب آتشزايى را كه خود ساخته خنثى مى كند؟ پس چرا خدا نتواند چيزى را كه خود ساخته از كار و اثر بيندازد و خنثى كند؟
حضرت شیخ، این بوده است که من نهال را در این مسیر و در این حوالی بکارم، دیگر فرقی در محل آن نیست و با این اندیشه، از رفتن به محلی که دستور داده بودند، اهمال ورزیدم و درخت را در جای مورد نظر خود کاشتم و به خدمتش مراجعت کردم. چون
=== معجزات ===
چشم آن مرد بزرگ بر من افتاد، با تلخی فرمود: چرا به دستور من عمل نکردی و درخت را در آن محل که گفتم، نکاشتی؟ بی درنگ باز گرد. مطابق فرمان، به همان جارفتم، لیکن نهال را در آن محل که کاشته بودم، ندیدم و از آنجا به مکانی که دستور حضرت شیخ بود رفتم، با تعجب دیدم که درخت، در همان مکان که مقصود ایشان بود، غرس گردیده است.
با توجه به رابطۀ علل مادى با خدا و اراده و فرمانش، معجزات به صورت رويدادهايى درمى آيند كه از نظر يك انسان آگاه و هوشمند به راحتى قابل فهم هستند و مشكلى در پذيرش آن ها باقى نمى ماند. جهان بينى اسلام اصل روى دادن معجزات را تأييد مى كند ولى در اين رويدادها كم ترين منافاتى با معتبر شناختن قانون عليت نمى بيند، زيرا قانون عليت مى گويد: «هيچ پديده اى بدون علت پديد نمى آيد.» معجزه نيز پديدۀ بدون علت نيست، پديده اى است با علت كه علت آن، ارادۀ خاص خداست.
==== حکایت 46- ====
رويداد معجزات نه تنها با اعتبار اصل كلى عليت منافات ندارد بلكه با اعتبار و ارزش علمى و عملى نظام عادى علت و معلول نيز ناسازگار نيست، زيرا بشر در ارزش نهادن به قوانين علمى و تجربى هرگز در انتظار شناخت قوانين مطلق و استثناناپذير طبيعى ننشسته است. همۀ كسانى كه با علوم پيشرفتۀ تجربى سر و كار دارند مى دانند كه بيشتر قوانينى كه در اين علوم پذيرفته شده اند مشمول «قانون نسبيت» اند. طبيعت شناسان هشيار و آگاه و پيراسته از غرور هيچ گاه
طفل بودم و در خدمت پدر رحمة الله علیه، در قریه «مایان» میهمان یکی از مریدان ایشان بودیم. روزی باتفاق اطرافیان آن شخص، به زیارت قبر «علاءالدین علی مایانی» رفتیم. مزار او در بالای کوهی بود. در راه، پدر فرمودند: تا می توانی سوره توحید را قرائت و به روح مرحوم علاءالدین هدیه کن. چون به محل قبر رسیدیم بعد از قرائت فاتحه، دستور دادند تا همراهان همگی از مقبره خارج شوند و به دامنه کوه روند و مرا نیز با خود به آنجا برند و منتظر مراجعت ایشان بمانند. به همان ترتیب عمل شد، اما چون توقف پدرم در آن مقبره طولانی گشت، من از غفلت میزبان و همراهان استفاده کرده و خود را به مقبره رسانیدم تا ببینم پدرم در چه حالت است. چون پشت در مقبره رسیدم، شنیدم که پدرم با صدای بلند، با صاحب قبر سخن میگویند و از سوی قبر نیز به ایشان پاسخ داده می شود. از شنیدن این مکالمه فریادی کشیدم؛ پدرم با شنیدن فریاد من از آنجا خارج شدند و نزد میزبان خود آمدند و او را ملامت کردند که چرا اجازه دادی «علی» به مقبره نزدیک شود؟ در هر حال، بازگشتیم و در میان راه، کدخدای ده، از پدرم به ناهار دعوت کرد و در خواهش خود اصرار ورزید. میزبان پدرم عرض کرد: اگر درخواست او را نپذیرید، می رنجد و ممکن است اسباب زحمت ما بشود. پدرم بنابه تقاضای میزبان خود، که یکی از سادات محترم بود، دعوت کدخدا را پذیرفتند. چون به منزل وی رفتیم. سفره گستردند و چند کاسه ماست و آبگوشت در آن قرار دادند. پدرم به کدخدا فرمودند: گاهی در کوهپایه ها و باغات، شب هنگام گاوها در
ص: 73
صفحه: 77
باغ همسایه می چرند و ممکن است باغ مجاور، مال یتیمی و یا وقفی باشد، مباداگاو تو نیز دیشب، افسار گسیخته و در باغ مجاور چریده باشد. عرض کرد: گاو من بسته بود و چنین تصادفی رخ نداده است. پدرم لقمه نانی در آن ماست زدند و به دهان بردند، و
</br>
----
</br>
بلافاصله از دهان خارج نموده خشمگین شدند و گفتند: کدخدا چرا دروغ میگوئی؟گاو تو دیشب، از محل خود فرار کرده و در باغ مجاور که متعلق به یتیمی است چریده است و از شیر همان گاو، این ماست را فراهم کرده ای. در این وقت، کدخدا چاره ای جز اقرار
به ارزش و اعتبار مطلق و صددرصد اين قوانين معتقد نيستند، ولى با وجود اين، در ادامۀ بررسى هاى علمى و نتيجه گيرى هاى عملى و فنى، از همين قوانين نسبى استفاده و بر آن ها تكيه مى كنند مگر اين كه با پيشرفت هاى علمى بعدى بى اساس بودن يك قانون علمى تجربى ثابت شود.
به گناه و اعتراف به خلاف واقع بودن اظهارات قبلی خود نداشت. اما پدرم دیگر ننشستند و از منزل او خارج گردیدیم.
در زندگى عادى و روزمره هم قرار همۀ ما بر اين است كه در انتظار ارزش و اعتبار صددرصد يك وسيله ننشينيم. همۀ مردم عاقل دنيا براى مسافرت از ماشين، قطار، كشتى يا هواپيمايى كه به وسيلۀ مكانيسيت هاى ورزيده سرويس و به وسيلۀ راننده، ناخدا يا خلبانِ ورزيده و وظيفه شناسى هدايت شود استفاده مى كنند، با اين كه همه مى دانند كه بر هيچ يك از اين وسايل صددرصد نمى توان اعتماد كرد. مجهزترين وسايل نقليه كه به وسيلۀ مطلع ترين، ورزيده ترين و وظيفه شناس ترين اشخاص سرويس و هدايت مى شود ممكن است در بين راه آسيبى ببيند يا دچار نقص فنى شود و سرنگون گردد.
==== حکایت 47- ====
همۀ اين ها به خاطر اين است كه انسان در ارزش نهادن علمى و عمليش به قوانين علمى، علل و اسباب طبيعى يا وسايل صنعتى، روى وضع و شرايط عادى حساب مى كند، نه روى حوادث استثنايى؛ به خصوص حوادث استثنايى كه طبق قانون احتمالات، احتمال رخ دادن آن ها خيلى ضعيف باشد، مثلاً يك در هزار يا از اين هم كمتر. بنابراين، با توجه به اين كه نسبت حوادث معجزه آسا و خارق العاده كه در مواردى بسيار استثنايى به فرمان الهى رخ مى دهند، به مجموع حوادث عادى و طبيعى كه در جهان روى مى دهند بسيار ناچيز و حتى از يك در ميليون هم كمتر است، اين نكته به خوبى روشن مى شود كه، اعتراف به وقوع معجزات به اراده و فرمان خدا به ارزش و اعتبار علمى و عملى نظام عادى علت و معلول لطمه نمى زند.
نزدیک غروب بود که چند تن از مردم تهران، خدمت پدرم شرفیاب شدند و عرضه داشتند: یکی از بستگان ما مورد خشم دستگاه دولت رضا شاه است دو سال میگذرد که از ایران خارج شده است و هیچگونه اثری از او در دست نیست و از
مرگ و زندگیش خبر نداریم؛ کسی ما را به خدمت شما هدایت کرده است تا گره از این کار بگشائید. پدرم اندکی تأمل کردند و پس از آن فرمودند: منسوب شما در لندن است و روز شنبه، خبر سلامتیش از آنجا خواهد رسید و چهارشنبه نیز، خود به ایران باز
=== سبب شناسى دور از پندارهاى موهوم ===
می گردد. آن چند نفر روز شنبه مراجعه کردند و اظهار داشتند: امروز صبح تلگراف او از لندن رسیده است و درست، روز چهارشنبه بود که گفتند: همین امروز، وارد تهران شده است و ورود او را به ما اطلاع دادند.
يكى از تعاليم پرارزش قرآن دربارۀ علل و اسباب و ارزش و اعتبار آن ها اين است كه:
==== حکایت 48- ====
در شناسايى علل و ميزان تأثير آن ها بايد فقط بر علم، يعنى
انتظام کاشمری - واعظ - نقل می کرد که: به خدمت حاج شیخ حسنعلی اصفهانی عرض کردم: دستوری مرحمت فرما که توفیق تهجد یابم و گشایشی در کارم حاصل شود. فرمودند: هر صبح ، از تلاوت قرآن مجید مخصوصا (یس) غفلت منما؛ انشاء الله توفیق رفیق خواهد گشت. به کاشمر بازگشتم و هر بامداد، در حین راه رفتن، به قرائت سوره یاسین مداومت می کردم، اما نتیجه ای به دست نمی آمد. سال دیگر در ایام عید به مشهد مشرف شدم و در یک شب بارانی برای اصلاح کاری به خانه یکی از علماء شهر رفتم؛ چون در آن شب، آقا به بیرونی نیامده بود، دست خالی بیرون آمدم و اندیشیدم: خوب است به خدمت حاج شیخ حسنعلی شرفیاب شوم و از عدم حصول
ص: 74
صفحه: 78
نتیجه او را آگاهی دهم. با این فکر به منزل حاج شیخ آمدم ؛ دیدم که جماعتی در اطاقند و در بسته است و ایشان، مشغول گفتار و موعظه هستند. با خود گفتم: اگر در اینحال به اطاق روم، ممکن است که جائی برای نشستن من نباشد و دیگر آنکه شاید سخن
</br>
----
</br>
حضرت شیخ به سبب ورود من به اطاق، قطع شود. از این رو بود که پشت در نشستم و به سخنان ایشان گوش دادم تا مجلس تمام شود و به حضورش شرفیاب شوم. در همین زمان، ناگاه شنیدم که مرحوم حاج شیخ موضوع فرمایشات خود را تغییر دادند و فرمودند: برخی از من دعای توفیق سحری و گشایش امور می خواهند، دستور می دهم که قرآن تلاوت کنند، لیکن به جای آنکه رو به قبله و در حال توجه به قرائت قرآن پردازند، در حال راه رفتن، سوره یاسین می خوانند و بعد به قصد گله می آیند که از دستور من حاصلی نگرفته اند. تازه در شب بارانی ابتدا، به منظور انجام کار دنیایی خود، به در خانه دیگران می روند و چون به مقصد نمی رسند، به فکر آخرت افتاده، سری هم به منزل من می زنند؛ این که شرط انصاف نیست، خوب است بروند و هر بامداد رو به قبله با توجه و تدبر و نه بالقلقة لسان، به تلاوت کلام الله پردازند، آنگاه اگر مقصودشان حاصل نشد گله مند گردند، و پس از این سخنان، باز به موضوع اصلی سخن خود پرداختند. و پس از پایان گفتار، در باز شد و من داخل شدم. حضرت شیخ محبت فرمودند و پرسیدند حاجتی داری؟ عرضه داشتم: جواب خود را شنیدم. فرمودند: پس معطل چه هستی؟ برخاستم و خداحافظی کردم و مجددا پس از چند روز به خدمتش رسیدم. از من خواستند که ظهر در آنجا بمانم، عرض کردم: امروز مهمانم و قرار شده است که برای من آش ترشی فراهم سازند، زیرا که مزاجم احتیاج به مسهلی داشته است. گفتند: امروز در آنجا خبری نیست. گفتم: وعده کرده ام، چگونه ممکن است خبری نباشد؟ فرمودند: همان است که گفتم: در آنجا خبری نیست. به اطاعت فرمان ایشان ظهر ماندم، ولی همه فکرم متوجه محل وعده بود که تخلف کرده بودم. باری، حضرت شیخ از اندرون برای ناهار من قدری گردوی کوبیده و پنیر و نان آوردند. چون از خوردن غذا فارغ شدم، فرمودند: زودتر برخیز و برو که مقصودت حاصل شده است. من ناراحت از اینکه با صراحت، عذر مرا می خواستند، از آنجا بیرون آمدم، ولی به مجرد آنکه به منزل
آگاهى روشن و بى ابهام، و بَينه، يعنى دليل روشنگر و ابهام زدا، تكيه شود، نه بر پندارهاى واهى و بى اساس. اعتقاد واهى به عوامل خيالى فيزيكى موجب عقب ماندگى در علم و صنعت و محروميت از بهره گيرى بيشتر از طبيعت مى شود، نظير آن چه بشر قرن ها در زمينۀ «درد و درمان» گرفتارش بود و از تلاش صحيح در راه شناخت علمى آن دو روى مى گرداند و يا نظير اعتقاد بى اساس و واهى كه به تأثيرات مرموز ستارگان داشت و فلك شناسى علمى و ابزارهاى ارزندۀ فنى آن مانند اسطرلاب را در خدمت طالع بينى از روى افلاك درآورده و خود را در موارد بسيار از تحرك باز داشته بود.
ص: 75
اعتقاد واهى به تأثير عوامل موهوم و خيالى در زمينۀ متافيزيك از اين هم بسى زيان بارتر است زيرا انسان را از اصل عالى توحيد منحرف مى كند و به دام خطرناك شرك مى اندازد. به همين جهت آيات قرآن در زمينۀ عدل و اسباب متافيزيكى با صراحت و قاطعيت بسيار تأكيد مى كند كه بايد از اتكا به هر گونه ظن و گمان بپرهيزيم<ref>. سورۀ والنجم - آيه هاى 28 و 123</ref> و تنها بر «علم» يعنى آگاهى قطعى و روشن كه از «برهان»<ref>. سورۀ بقره - آيۀ 111</ref> و «سلطان»،<ref>. سورۀ يونس - آيۀ 68</ref> يعنى دليل نيرومند، چيره و توانا و «بَينه»<ref>. سورۀ انعام - آيۀ 57</ref> يعنى دليل روشنگر به دست آيد، تكيه كنيم.
رسیدم، مانند کسی که مسهلی خورده باشم، مزاجم اجابت کرد و راحت شدم. و آنگاه معلومم گردید به چه سبب به من فرمودند: زود برخیز و برو. بعد از آن مطلع شدم، میزبان آن روز، پیش از ظهر به محل سکنای من مراجعه کرده و به علت پیدایش مانعی از
=== دعا ===
پذیرائی عذر خواسته بود.
يكى از علل و اسبابى كه خدا در كنار انسان مؤثر قرار داده است «دعا» است. يعنى اين كه آدمى با تمام وجودش به خدا توجه كند، با او به راز و نياز پردازد، خواستۀ خود را با او درميان نهد و از او كمك بخواهد. درست است كه خدا همه چيز را مى داند و از خواست قلبى و راز درونى همه كس آگاه است ولى همان طور كه او در مناسبات بشر با طبيعت، نظام كار و كوشش و عمل و بازده عمل را مقرر كرده و نابرده رنج گنجى و ناكرده كار مزدى ميسر نساخته، در مناسبات انسان با خدا نيز نظام «دعا و استجابت» را مقرر ساخته است.
==== حکایت 49- ====
صفحه: 79
نیز انتظام کاشمری نقل کرد: در کاشمر، سیدی فقیر زندگی می کرد که در عین حال، عاشق دختر یکی از علمای متعین محل بود. اما پدر دختر به علت فقر سید، با ازدواج ایشان مخالفت می کرد. وی از خدمت حضرت شیخ همت خواست. به برکت
نفس ایشان دختر به همسری سید در آمد و زندگانیش نیز سر و سامان گرفت. اما پس از مدتی سید مزبور نزد شخصی از مدعیان معنویت رفته و سرسپرده بود و کسی از این کارآگاهی نداشت. یک روز رقیمه ای از حضرت شیخ به من رسید که نوشته بودند: به
</br>
----
</br>
سید بگو از این کار باز گردد وگرنه روزگار از او روی خواهد گرداند. مطلب را با سید در میان نهادم، تصور کرد که من به حضرت شیخ در این موضوع نامه نوشته ام؛ سوگند خوردم که تا این زمان هیچگونه اطلاعی از سرسپردگی تو نداشته ام و چون به تاریخ نامه
حاج شیخ دقت کردیم، معلوم شد درست، نامه را در شبی مرقوم فرموده بودند که سید نزد آن کس در کاشمر سرسپرده و مرید شده بود و خلاصه آنکه سید از کار خود صرفنظر نکرد و به اندک زمانی دنیا از او برگشت و در غربت جان سپرد.
«و اگر بندگان من دربارۀ من از تو بپرسند، من نزديك و دعارس هستم، به دعاى آن كس كه مرا مى خواند پاسخ مى دهم، پس آن ها هم دعوت مرا بپذيرند و مرا باور دارند، باشد كه به راه آيند.»<ref>. سورۀ بقره - آيۀ 186</ref>
==== حکایت 50- ====
دربارۀ دعا گاهى به اين سؤال برمى خوريم كه: «مگر با دعاى ما ارادۀ خدا عوض مى شود، كه از ما مى خواهد دعا كنيم و از او چيزى بخواهيم؟ ارادۀ خدا كه قابل تغيير نيست!»
حاج عباس فخرالدین یکی از ملاکین مشهد بود. او نقل کرد که سالی نخود بسیار کاشته بودیم، ولی ملخها به مزرعه ام حمله کردند و چیزی نمانده بود که همه آنرا نابود کنند. به استدعای کمک، به خدمت حضرت شیخ آمدم، فرمودند: آخر ملخها هم رزقی دارند، گفتم: با این ترتیب از زراعت من هیچ باقی نخواهد ماند. فکری کردند و فرمودند: به ملخها دستور میدهم تا از فردا زراعت تو را نخورند و تنها از علفهای هرزه ارتزاق کنند. پس از آن به ده رفتم، اما با شگفتی دیدم که ملخها به خوردن علفهای هرزه مشغولند و آن سال در اثر از میان رفتن علفهای زائد، آن زراعت سود سرشاری عاید من ساخت.
ص: 76
پاسخ جهان بينى اسلام به اين سؤال اين است كه:
==== حکایت 51- ====
خدا ازلى و ارادۀ او نيز ازلى و تغييرناپذير است، ولى همان ارادۀ ازلى و تغييرناپذير مقرر كرده كه در بخش بزرگى از جهان هستى، يعنى بخش طبيعت، هر لحظه پديده و پديده هاى تازه اى به وجود آيند كه در پيدايش آن ها عوامل قبلى مؤثرند، از جمله در برخى موارد كار تو و دعاى تو، كه باز هم كارى از كارهاى توست، نقشى و تأثيرى دارد، نقشى كه همان ارادۀ ازلى بر عهدۀ آن گذارده است.
نیز حاج عبدالحسین حقیر میگفت: در ناحیه «جام(1) املاکی را که مجاور قبر عارف بزرگ «شاه قاسم انوار» بود در اجاره داشتم؛ لیکن ملخ فراوان زراعت مرا جدآ تهدید به نابودی می کرد. عرض حاجت به خدمت حضرت شیخ بردم؛ فرمودند: مقبره شاه قاسم به ویرانی گرائیده است تعمیرش کن تا شر ملخها از زراعت تو دور شود. او سوگند خورد همین که به تعمیر آن بقعه اقدام کردم، اثری از ملخها باقی نماند.
==== حکایت 52- ====
بنابراين هم خدا و علم و ارادۀ او ازلى است و هم در هر لحظه پديده هاى نو پديد مى آيند كه گاهى تو، خواست تو، كار تو و دعاى تو در پيدايش آن ها مؤثرند و نقشى دارند. بنابراين اگر در دام سختى ها گرفتار آمده اى نوميد مشو و دست از تلاش مكش، حركت كن و از خدا بخواه زيرا تو هرگز نمى توانى پيش بينى قطعى كنى كه راهى به سوى نجات از اين سختى ها ندارى. «او هر روز در كارى است» پس تو از كجا مى توانى صددرصد خود را شكست خورده بدانى، شايد فردا وضعى نو پيش آيد.
حاج شعاع التولیه، از خدام و صاحب منصبان آستان مقدس رضوی میگفت: یکی از اطاقهای صحن عتیق در اختیار من بود. وقتی به خاطر مسافرت، کلید آنرا به حاج ملا هاشم که از فضلا و دانشمندان مشهد بود، سپردم. در همین مدت، مرحوم حاج شیخ حسنعلی طاب ثراه برای انجام یک اربعین ریاضت، اطاقی در صحن عتیق از حاج ملا هاشم خواسته بودند و حاجی نیز کلید اطاق مرا به ایشان داده بود. پس از مدتی که از سفر بازگشتم، مصادف ایام عیدی بود که باید هر کس ایوان اطاقی را که در صحن دارد، چراغانی و آذین بندی کند. به همین سبب از حاجی ملا هاشم، کلید را مطالبه کردم، گفت: نزد حاج شیخ حسنعلی اصفهانی است، و منهم تا آن زمان، حضرت شیخ را نمی شناختم؛ ولی معلوم نشد که به چه سبب حاجی کلید را از ایشان مطالبه نکرد و من از اینکه نتوانستم شب عید آن اطاق را چراغانی کنم سخت ملول بودم. روز دیگر به صحن رفتم و اطاق رادق الباب کردم ؛ حضرت شیخ در را گشودند، ولی مرا به داخل اجازه ورود ندادند. من عتاب آلوده گفتم: به چه سبب کلید را تحویل نداده ای؟ با ایشان تندی بسیار کردم. اما حضرت شیخ تمام سخنان مرا گوش دادند و جوابی ندادند. به داخل اطاق بازگشتند و پس از چند لحظه با یک سجاده از اطاق خارج شدند. اندیشیدم که برای حمل اثاثه خود حمالی خواهند آورد. لیکن هر چه منتظر ماندم، بازنگشتند. ناچار به داخل اطاق رفتم، دیدم خالی است. در شگفت ماندم که چگونه این شخص در این مدت بدون هیچ وسیله ای به سر برده است و از عمل خود سخت ناراحت و پیشمان شدم. روز دیگر که ماوقع را برای حاجی ملا هاشم گفتم مرا از کاری که کردم بودم بسیار ملامت کرد و گفت: تو آن مرد را نشناختی وگرنه چنین جسارتی نمی نمودی،
ص: 77
در قرآن نمونه هاى متعددى از اين رويدادهاى نو، كه برخلاف پيش بينى انسان بوده، آمده است، از قبيل كمك خواهى حضرت موسى (ع)<ref>. سورۀ طه - آيه هاى 25 و 26</ref> و فرزندخواهى حضرت زكريا (ع).<ref>. سورۀ مريم - آيه هاى 1 تا 9</ref> با بررسى اين نمونه ها
----1- 1- «جامه همان تربت جام است.
رنجش خاطر وی ممکن است برای تو گران تمام شود. شعاع التولیه می گفت: مدتی مترصد فرصت شدم تا آنکه وقتی توفیق جبران عمل ناپسند خود را یافتم، ولی هنوز هم پس از سالها از کار خود شرمسارم.
صفحه: 80
هر چند که چون صورت دیوار خموشم
</br>
----
</br>
از یاد کسی هست درون، پر ز خروشم
به روشنى فهميده مى شود كه از نظر قرآن، «دعا» خود علت و سببى است مؤثر، همچون علل و اسباب ديگر. يعنى همان طور كه آفريدگار جهان در نظام عليت بر عهدۀ نور، حرارت، الكتريسيته، جاذبه و... نقشى گذارده و فلان گياه يا فلان تركيب شيميايى را در درمان فلان بيمارى مؤثر قرار داده، بر عهدۀ دعاى واجد شرايط نيز نقشى گذارده و آن را در رسيدن انسان به خواسته هايش مؤثر قرار داده است. اين تأثير منحصر به آثار روانى و تلقينى دعا نيست. البته دعا از اين نظر نيز آثار شناختۀ شدۀ فراوان دارد. اميد را زنده، اراده را قوى و بسيارى از توان هاى خفته را در آدمى بيدار مى كند و او را به كار و كوششى كه هرگز از او انتظار نمى رفت وا مى دارد ولى تأثيرى كه قرآن براى دعا بيان مى كند چيزى است بيش از اين ها و رساترين عبارت براى بيان اين تأثير اين است كه:
با تهمت و طعنم چه از این خانه برانی
«از ديد قرآن دعا خود سببى مستقل است و تأثير آن منحصر در آثار روانى آن، از قبيل تقويت اراده و نظاير آن نيست.»
زاهد ز تو این خانه که من خانه به دوشم
صفحه: 81
<nowiki>*</nowiki> * *
</br>
----
</br>
آسمانا آشیان من مزن برهم که من
== توحيد در عبادت، يكتاپرستى ==
یک نفس ویران کنم این نه قفس کاشانه را
=== اشاره ===
تو خیال خود کردی و این خانه های تو به تو
همان طور كه قبلاً گفتيم، توحيدِ قرآن بيش از هر چيز روى «يكتاپرستى» و «توحيد در عبادت» تكيه دارد و آن را نتيجۀ منطقى «توحيد در خلق و امر» مى شمرد. وقتى معلوم شد كه دركار اين جهان، چه در جهت آفرينش، چه در جهت كارگردانى و تدبير آن، هيچ كس و هيچ چيز جز خدا دست اندركار نيست، يعنى از جانب خود كم ترين نقشى ندارد و هركس و هر چيز تنها نقشى را ايفا مى كند كه از جانب آن «نقش آفرين» به او سپرده شده است. وقتى معلوم شد همۀ منابع تأثير در جهان، خورشيد و ماه و ستارگان، ابر و باد و باران، رعد و برق، آب و خاك، ديوان و فرشتگان و... همه زير فرمان او هستند، ديگر نيايش و پرستش در برابر اين كارگزاران فرمانبردار يا تصوير يا مجسمۀ آن ها چه معنى دارد؟
ورنه من درویشم و بر دوش دارم خانه را
«اى مردم خدايتان را بپرستيد كه شما و پيشينيان شما را آفريده است، باشد كه به راه تقوى درآييد. هم او كه زمين را زير پايتان گسترده و آسمان را (بر فرازتان) ساخته و از آسمان آب فرستاده و به وسيلۀ آن باروبرها بيرون داده تا روزى شما باشد، حالا كه اين حقايق را مى دانيد ديگر براى خدا هم طرازانى مسازيد.»<ref>. سورۀ بقره - آيه هاى 20 و 21</ref>
==== حکایت 53- ====
«ديوان را شريك خدا شمردند با اين كه او آفريدگار آن هاست، و ندانسته براى او پسران و دخترانى تراشيدند، پيراسته و والا باد خدا از آن چه اينان در وصفش مى گويند، پديدآورندۀ آسمان ها و زمين، او كه همسرى نداشته، پس از كجا فرزندى برايش آمده؟ او هر چيز را آفريده و بر همه چيز
از آقا سید ابوالحسن مرتضوی فرزند مرحوم حاج سید کاظم اصفهانی شنیدم که میگفت: در مشهد، در خدمت حاج شیخ حسنعلی اصفهانی بودم. مردی آمد و گفت: بر مزار شیخ طبرسی فاتحه می خواندم که عقربی دست مرا گزید. حضرت شیخ پرسیدند: عقرب چه شد؟ گفت: در سوراخی پنهان شد. فرمودند: آن عقرب، سوراخ خود را گم کرده است، به آنجا برو و سر نزدیک سوراخ بر و بگو : حاج شیخ حسنعلی فرمود تا بیرون بیائی. چون از سوراخ خارج شد، آهسته آنرا بگیر، در کف دست خود نه و به قبرستان محله پائین خیابان بر و در کنار فلان سوراخ رهایش کن تا دست تو شفا یابد. اگر دستور را انجام دادی، مراجعت کن به ما خبر ده. ناقل داستان می گفت: هنوز من در خدمت حضرت شیخ بودم که آن مرد عقرب گزیده بازگشت و عرضه داشت: طبق فرمان، عمل کردم و در دم همان دم ساکت شد و محل نیش عقرب نیز التیام یافت.
==== حکایت 54- ====
صفحه: 82
آقای سید محمد رضا کشفی، فرزند مرحوم آقا سید مهدی کشفی از پدرش نقل می کرد: در سنه 1358 ه. ق پیش از وقایع شهریور 1320 ه. ش . در قم ساکن بودم؛ پیش خود تصمیم گرفتم که برای بهبود اوضاع اجتماعی، به ختم دعای سیفی پردازم. در این وقت، نامه ای از مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی دریافت
ص: 78
</br>
----
</br>
داشتم که مرقوم فرموده بودند: لازم نیست شما ختم بگیرید؛ امام زمان علیه السلام ناظر و مراقب احوال است، هر وقت مصلحت ببینند، اوضاع را دگرگون خواهند فرمود.
آگاه است. آن است خدا، خداوندگار شما، جز او خدايى نيست، آفريدگار همه چيز، پس او را بپرستيد كه اختيار همه چيز در دست اوست.»<ref>. سورۀ انعام - آيه هاى 101 تا 103</ref>
==== حکایت 55- ====
«از نشانه هاى او شب و روز و خورشيد و ماه است، در برابر خورشيد و ماه خاضع نشويد و بر خاك نيفتيد، در برابر خدايى از سر خضوع بر خاك افتيد كه آن ها را آفريده است.»<ref>. سورۀ فُصِّلَت - آيۀ 37</ref>
آقا عبدالرسول اصفهانی می گفت: یکی از دوستان تهرانیم اظهار می کرد: به اتفاق مرحوم مقوم السلطان در مشهد، خدمت حضرت شیخ رضوان الله علیه شرفیاب شدیم و به خاطر شفای بیماری در شیراز، دعا خواستیم. مرحوم حاج شیخ خرمائی به من مرحمت کردند که بخورم. چون خرما را خوردم، مریضمان در شیراز شفا یافت.
==== حکایت 56- ====
«گروهى از مردم موجوداتى ديگر را هم طراز خدا مى شمرند و نسبت به آن ها چون خدادوستى مى ورزند، ولى مردم باايمان خدا را بسى بيشتر دوست دارند...»<ref>. سورۀ بقره - آيۀ 165</ref>
نیز آقای سید محمد رضا کشفی از پدرشان نقل می کردند: در قم، مشغول تدریس کتاب «کفایه (1) شدم. پس از دو روز نامه ای از حاج شیخ رسید؛ مرقوم فرموده بودند: «شما را همین دو روز تدریس «کفایة» کفایت است، ترک نمائید.»
==== حکایت 57- ====
پرستش و نيايش اگر از راه نيازخواهى باشد، مخصوص خداست. چون تنها اوست كه مى تواند نيازها را برآورد.
مرحوم حاج سید علی موسویان که یکی از تجار مشهد بود، گفت: برای درمان کسالتی، از مرحوم حاج شیخ اعلی الله مقامه، دوایی خواستم. فرمودند: تریاکی لازم است که گل آن قرمز باشد. عرض کردم: مرا به چنین تریاکی دسترس نیست. فرمودند: این دانه های خشخاش را در باغچه منزل خود بکار و از آن، تریاک لازم را تهیه کن. گفتم: برای اینکار ماهها وقت لازم است. فرمودند: تو اینها را بکار، زود به ثمر خواهد رسید. باری، خشخاشها را کاشتم، ظرف یک هفته سبز شد و گل داد و آماده شد؛ شیره آنرا گرفتم و به خدمت آن مرد بزرگ بردم. سپس از آن تریاک، دوایی ترتیب دادند که با استعمال آن، رفع کسالت از من گردید.
==== حکایت 58- ====
«بگو آيا به جاى خدا چيزى را نيايش كنيم كه براى ما نه سودى دارد نه زيانى...»<ref>. سورۀ انعام - آيۀ 71</ref>
همسر مرحوم حاج میرزا محمد صادق خاتون آبادی که از علماء ارجمند عصر خود در اصفهان بود، از زبان شوهر خویش نقل کرد که: یک شب جمعه، به اتفاق مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی به قبرستان معروف «تخت پولاد، اصفهان رفتیم و در تکیه «مادر شاهزاده بیتوته داشتیم. اندکی قبل از طلوع فجر، به من فرمودند: من از تکیه خارج میشوم، ولی تو، تا من نیامده ام، از اینجا بیرون مرو. اما پس از مدتی وسوسه شدم که به دنبال حاج شیخ بیرون روم. چون از تکیه خارج شدم، آن بزرگوار را
ص: 79
و اگر از راه خودباختگى، شيفتگى و شيدايى ناقص در برابر «جلال» و «كمال» و «جمال» موجود كامل باشد، باز هم مخصوص خداست، چون تنها اوست كه شايستۀ چنين «عشق و شيدايى» است.
----1- 1- «کفایه» کتابی است در علم اصول فقه، نوشته آخوند ملا محمد کاظم خراسانی.
دیدم که به نماز ایستاده است و صفوف بسیاری از سپید پوشان با ایشان نماز میگزارند. با دیدن این منظره، از خود بیخود شدم و از حال رفتم. تا آنکه حاج شیخ را دیدم، که بر بالینم آمده و می فرمایند: مگر نگفتم که از جای خود بیرون نروی!
=== توحيد در سرسپردگى و اطاعت ===
==== حکایت 59- ====
توحيد در سرسپردگى و اطاعت<ref>. توحيد در سرسپردگى و اطاعت يكى از جنبه هاى پرارج توحيد اسلامى است كه در نظام اجتماعى و اقتصادى جامعۀ اسلامى نقش تعيين كننده اى دارد. در اين بحث ما صرفاً به بيان اصل اين جنبه از توحيد اسلامى پرداخته ايم و شناخت گستردۀ آن و آثار گوناگونى را كه در زندگى انسان دارد به بحثهاى مربوط به «نظام اجتماعى»، «نظام اقتصادى» و «نظام تربيتى» اسلام وا مى گذاريم</ref>
مرحوم حاج سید ابوالفضل خاتون آبادی نقل کرد که: از اصفهان، به قصد زیارت به مشهد مشرف شدم. شبی در خانه حاج شیخ حسنعلی میهمان بودم. پس از صرف غذا به محل سکونت خود، مدرسه «حاجی حسن»، مراجعت کردم. اما نیمه های شب، عطشی شدید بر من عارض شد. چون در حجره، آبی نبود، اجبارة کوزه ای به آب انبار مقابل مدرسه بردم و بسختی از پلکان تاریک آن پائین رفته و کوزه را از آب پر کردم. اما چند پله ای بالا نیامده بودم که گویی یکی، کوزه را از دست من گرفت و آنرا خالی کرد. دو مرتبه، پائین رفتم و کوزه را پر از آب کردم. بار دیگر همچنان آب آنرا خالی کردند. چند بار این کار تکرار شد. بناچار بانگ زدم: من میهمان حاج شیخ حسنعلی اصفهانیم و اگر آزارم دهید، شکایتتان را به ایشان خواهم برد. پس از آن، دیگر مزاحمم نشدند. فردا عصر که به خدمت شیخ رفتم، پیش از آنکه از ماجرا سخنی بگویم، فرمودند: اگر دیشب نام مرا نبرده بودی، نمی گذاشتند آب برداری.
==== حکایت 60- ====
اطاعت از نظر قرآن بر دو گونه است:
یکی از آشنایان به نام سرهنگ عباسعلی میرزائی میگفت: سفری به مشهد مقدس کرده بودم، و برای خرید کلاهی به دکان کلاه فروشی رفتم. صحبت از مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی به میان آمد. کلاه فروش گفت: روز فوت مرحوم شیخ در دکان سلمانی بودم و یک نفر در صندلی اصلاح نشسته بود. چون سر و صدای تشییع کنندگان برخاست، مشتری پرسید چه خبر است؟ سلمانی گفت: جنازه حاج شیخ حسنعلی اصفهانی را تشییع می کنند. به شنیدن این خبر، مشتری آنچنان به فغان و ناله افتاد
که تصور کردیم از منسوبان شیخ است. چون از او توضیح خواستیم، گفت من با این مرد بزرگ نسبتی ندارم، لیکن حکایتی میان من و او هست که این چنین موجب شوریدگی احوال من شده است. آنگاه داستان خود را بدینگونه تعریف کرد: پدرم در قریه
1 - اطاعت همراه با سرسپردگى و تسليم بى قيد و شرط در برابر
نخودک(1) کدخدا بود و من هم در اداره ژاندارمری کار می کردم. روزی حاج شیخ به
صفحه: 83
ص: 80
</br>
----1- ا- «نخود» از مزارع حومه شهر مشهد است و مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رضوان علیه سالی چند، در آنجاسکونت داشته اند، و بهمین مناسبت، برخی ایشان را حاج شیخ حسنعلی نخودکی می خواندند.
----
</br>
پدرم فرموده بودند: اگر احتیاج نداری، از شغل کدخدایی استعفاء کن. پدرم نیز به موجب توصیه حضرت شیخ از کار خود استعفاء کرد و چون من از ماوقع مطلع گشتم، بعضی از مرحوم شیخ در دلم پدید آمد و دیگران هم مرا به این دشمنی، تحریک و تشویق می کردند تا آنکه مصمم شدم ایشان را به قتل برسانم و چون گاهی از اوقات نیمه شبها که از مأموریت خود باز می گشتم مرحوم شیخ را دیدم بودم که تنها از ده خارج می شوند، بر آن شدم که در یکی از این شبها ایشان را هدف گلوله سازم. اتفاقا ، در یکی از شبهای تاریک زمستانی که به طرف آبادی می آمدم، حضرت شیخ را دیدم که عبا بر سر کشیده و می خواهند از ده خارج گردند. با خود اندیشیدم که وقت مناسب فرا رسیده، اما بهتر است اندکی صبر کنم تا از ده دور شوند و صدای شلیک من کسی را آگاه نکند. باری، مسافتی در عقب ایشان آهسته رفتم تا آنکه کاملا از ده بیرون رفتند. در آن حال که خواستم تفنگ خود را به قصد شلیک از دوش بردارم، ناگهان حضرت شیخ روی به طرف من گردانیدند و فرمودند: حبیب، کجا می آیی؟! بی اختیار گفتم: خدمت شما می آمدم و سخت از کار خود به وحشت افتادم. فرمودند: بیا تا با هم به زیارت اهل قبور برویم. بی درنگ پذیرفتم و به قبرستان ده که مسافتی فاصله داشت، رفتیم و فاتحه خواندیم. آنگاه حضرت شیخ فرمود: دوست داری که به شهر رویم و حضرت رضا علیه السلام را زیارت کنیم؟ عرض کردم: آری. فرمودند: دنبال من بیا. چند قدمی نرفته بودیم که دیدم پشت در صحن مطهر رسیدیم و چون درها بسته بود، اشارتی کردند و در باز شد، ولی کسی را ندیدم که در را گشوده باشد. دستور دادند تا وضو بگیرم. با آب جوی وضو ساختم و بسوی حرم مطهر روانه شدیم. در اینجا نیز درهای بسته باشارة حضرت شیخ باز شدند و داخل حرم شدیم و زیارت کردیم و در هنگام بازگشت، درها یک به یک پشت سر ما بسته شد. چون از صحن خارج شدیم، فرمودند: دوست میداری که امیرالمؤمنین (علیه السلام) را هم زیارت کنی؟ عرض کردم: آری و هنوز چند قدمی به دنبال ایشان نرفته بودم که در برابر صحن و حرم رسیدیم، ولی من چون تا آن وقت به زیارت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نرفته بودم، ابتدا آنجا را نشناختم. باری، درهای
آن چه به آدمى گفته شود.
ص: 81
در توحيد ِقرآن اين نوع اطاعت كه در حقيقت «عبوديت» است، مخصوص خداست و هيچ موجود ديگر شايستگى آن را ندارد.
بسته صحن و حرم حضرت امیر علیه السلام هم به اشاره حضرت شیخ باز شد. زیارت کردیم و خارج شدیم. در این هنگام حضرت شیخ فرمودند: حبیب، شب گذشته است و تو هم خسته ای بهتر آنست که به «نخودکی باز گردیم. عرضه داشتم: آقا، هر چه صلاح
2 - اطاعت كسانى كه به حق بر ما ولايت دارند و رعايت مصلحت خود ما و مصلحت عمومى ايجاب مى كند كه فرمانبردار آنان باشيم، نظير اطاعت پيغمبر، امام، زمامداران و پيشوايانى كه به فرمان پيغمبر و امام يا برطبق موازين معتبر در عصر غيبت به اين منصب رسيده باشند. اين نوع اطاعت خودبه خود در محدوده اى است كه خدا تعيين كرده و بنابراين همواره مشروط به اين است كه دستور صاحبان اين مناصب از حدود عدل و قانون تجاوز نكند و اطاعت كننده، خود موظف است هر دستورى را كه دريافت مى كند از اين نظر ارزيابى كند و اگر آن را برخلاف عدل و قانون يافت از اجراى آن خوددارى ورزد.
میدانید بکنید. باز پس از چند قدمی، ناگهان خود را در همان جای ملاقات نخستین یافتم. پس از آن به من فرمودند: حبیب، مبادا که تا من زنده ام، از سر این شب با کسی چیزی در میان گذاری که موجب کوری چشمان تو خواهد شد و دیگر آنکه هیچوقت نزد من میا و هر گاه که مرا دیدی، از دور سلامی کن و والسلام. آیا با این کراماتی که من از این بزرگوار دیده ام، جای آن نیست که چنین در ماتم ایشان شیون و فغان کنم؟ رحمة الله و رضوانه علیه.
به اين ترتيب اين گونه اطاعت مطلق نيست و به هيچ وجه آهنگ «خودباختگى» و «سرسپردگى» ندارد.
یکی از دوستان موثق می گفت: روز فوت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمة الله علیه، زنی مسیحی در مسیر جنازه به سر و سینه خود میزد و شیون میکرد. گفتم: مگر تو مسیحی نیستی؟ آخر این مرد، روحانی مسلمانان است. گفت: این
دو دخترم که با من هستند، چندی قبل، به مرضی دچار شدند که هر چه مداوا کردیم سود نداد. حتی پزشکان بیمارستان امریکائی نیز این دو را جواب کردند. باری رفته رفته، بیماریشان سخت تر شد و به حال نزع افتادند. بانوی همسایه که زنی مسلمان بود، چون
=== توحيد اجتماعى و پرهيز از جدال هاى نابجاى تفرقه انداز در صف يكتاپرستان ===
حال پریشان مرا دید، گفت: برای شفای بیماران خود، به قریة «نخود » برو و از حاج شیخ حسنعلی اصفهانی که دم عیسی دارد کمک بخواه. بیا چادر مرا بر سر کن و به آنجا برو از روی استیصال چادر او را بر سر کردم و پرسان پرسان به آن ده که محل سکونت
يكى از نتايج توحيد در سرسپردگى و اطاعت اين است كه انسان هاى خداپرست، هر جا پاى مسائل دينى و الهى به ميان آيد، «يكسره تسليم حكم و وحى الهى» باشند و در اين زمينه اعمال نظر و سليقۀ شخصى را كنار بگذارند تا وحدت و همبستگى آنان محفوظ بماند و دچار «صف بندى هاى مذهبى تفرقه انداز داخلى» نشوند.
حضرت شیخ بود رسیدم، دیدم که جلو در خانه نشسته و گروهی از حاجتمندان، اطرافشان گرفته اند. من هم بدون آنکه مذهب خود را اظهار کنم، پریشانی خود را عرضه نمودم. فرمودند: این دو انجیر را بگیر و به آن زن همسایه که مسلمان است بده تا با وضو آنها را به دختران تو بخوراند. گفتم: قادر به خوردن چیزی نیستند. فرمودند: در آب حل کنند و به ایشان بدهند. به شهر بازگشتم و انجیرها را به آن زن مسلمان دادم و او نیز وضو ساخت و آنها را در آب حل کرد و در دهان دختران بیمار من ریخت. ناگهان پس از چند دقیقه چشم گشودند و شفا یافتند. آری چنین مردی از میان ما رفته است.
صفحه: 84
ص: 82
</br>
----
</br>
==== حکایت 62- ====
قرآن در اين باره چنين مى گويد:
مرحوم سید ذبیح الله امیر شهیدی از مرحوم نجم التولیه حکایت می کرد که وقتی در خدمت حاج شیخ به «حصار سرخ» رفته بودم و حضرت شیخ در کنار تپه ای به نماز ایستاده بودند. ناگاه زنی نزد من آمد و پریشان حال گفت که فرزند مرا مار گزیده، دعائی بدهید شفا یابد. گفتم: من اهل این کار نیستم، نزد آن شیخ که مشغول نماز است، برو. زن به خدمت حضرت شیخ رفت و عرض حاجت کرد. حضرت شیخ رحمة الله علیه مرا نزد خود طلبیدند و فرمودند: به آنطرف این تپه برو گیاهی به این شکل
روئیده است آنرا بکن و بیاور تا این زن آنرا بکوبد و روی محل نیش مار نهد. طبق دستور به آن طرف تپه رفتم و آن گیاه را یافتم و آوردم و با استعمال آن فرزند، مار گزیده آن زن شفا یافت. و من از این در شگفت بودم که آن مرد بزرگ بی آنکه پشت تپه رفته باشند، از وجود آن گیاه آگاهی داشتند.
«پيروان انجيل بايد به آن چه خدا در آن فرستاده حكم دهند و آن ها كه به آن چه خدا فرستاده حكم ندهند، هم آن ها تبهكارند. ما اين كتاب را به حق به سوى تو فرستاديم، هم تأييدكنندۀ كتابى كه در برابر اوست و هم حاكم بر او، بنابراين تو ميان آن ها به آن چه خدا فرستاده حكم كن و در برابر حقى كه به سوى تو آمده از تمايلات آنان جانبدارى مكن... و ميان آن ها به آن چه خدا فرستاده حكم ده و پيرو تمايلات آن ها نباش و از آن ها حذر كن، مبادا تو را بفريبند و از قسمتى از آن چه خدا به سوى تو فرستاده باز دارند، و اگر آن ها از تو روگردان شدند، بدان كه خدا مى خواهد آن ها را به برخى از گناهانشان كيفر دهد و بيشتر اين مردم تبهكارند.»<ref>. سورۀ مائده (5) - آيه هاى 47 تا 49</ref>
==== حکایت 63- ====
در اين آيات قرآن راه حل منطقى و معقولى براى پرهيز از درگيرى هاى بس نابه جاى پيروان «وحى» عرضه مى كند تا با استفاده از آن همۀ مردمى كه به خدا و راه انبيا ايمان دارند جدال ها و پرخاش هاى تعصب آميز را كنار بگذارند و هر فرد و هر گروه با اتكاء بر وحى الهى به سوى «خيرات» و نيكى ها بشتابد و به اين ترتيب مسابقه اى عمومى به سوى خيرات و نيكى ها جانشين درگيرى هاى بى ثمر و سردرگم پيروان وحى گردد.
نیز سیدی از خانواده محترمین مشهد میگفت: نزدیک چهارده سال بو که از مشهد به تهران رفته بودم و در سنه 1317 برای زیارت به مشهد مراجعت کردم و همشیرهام همسر مرحوم نظام التولیه امانتی به من سپرد که در مشهد به مرحوم حاج
شیخ حسنعلی رحمة الله علیه برسانم. باری، در همان نخستین روز ورود به مشهد به قریه «نخود » رفتم و امانت را در خانه مرحوم شیخ دادم و گفتم که اگر فرمایشی نیست، به شهر باز گردم. حاج شیخ پیغام دادند که داخل خانه روم. پیش خود اندیشیدم که من
چنين به نظر مى رسد كه تنها راه به هم بستگى صحيح ميان پيروان «وحى» همين باشد، در غير اين صورت چه بسا پيروان يك پيامبر و يك كتاب به جان هم خواهند افتاد و راه راست و روشن الهى را به كلافى پيچيده و سردرگم تبديل خواهند كرد اختلاف بر سر اين اجتهاد يا آن اجتهاد، اين مذهب يا آن مذهب، آن ها را به ميدان بس آلوده كننده و تاريكى زاى «جدال» خواهند كشاند و از آن همه روشنايى دلپذير «مكتب وحى» جز «سوسويى ضعيف» باقى نخواهد ماند.
مردی آلوده به گناهم و قابلیت محضر آن مرد بزرگ را ندارم و از ملاقات با ایشان خجل بودم و به همین سبب گفتم: من کاری ندارم اگر ایشان را فرمایشی نیست، باز گردم. این بار هم قاصدی از طرف ایشان بیرون آمد و گفت: حضرت شیخ می فرماید: ما را با تو
صفحه: 85
کاری هست، داخل شو. من پنداشتم که حضرت شیخ مرا با برادرم که در خدمت ایشان رفت و آمدی داشت، اشتباه کرده اند، اما چون به خدمت رفتم مرا نام بردند و از من و برادرم احوالپرسی کردند و آنوقت دریافتم که ایشان اشتباه نکرده اند. سپس به من
</br>
----
</br>
فرمودند: فلانی، اگر بی عاری های جهان را تقسیم می کردند، بیش از این سهم تو نمیشد، دیگر باید که از معصیت و گناه توبه کنی، چرا در نماز خود کاهلی کرده ای؟ باید که از این پس در این کار اهتمام کنی. بی درنگ پذیرفتم و پس از آن فرمودند: باید که از
به همين جهت قرآن كه «يكتاپرستى» را محور نظام عقيده و عمل در آيين خدا مى داند با قاطعيت تمام اين جنگ جدل آميز را از «توحيد جامع» منحرف مى شمرد و برخورد آرا و عقايد دينى را جز در شكل «بحث هاى روشنگر كه از ستيز و جدال خودخواهانه و تعصب آميز به كلى پاك باشد» منع مى كند و آن را نشانۀ «خودپرستى» مى شمرد كه بى شك ضد «خداپرستى» و مانعى بزرگ بر سر راه «توحيد در نظام اجتماعى بر محور وحى» است.
ص: 83
صفحه: 86
شرب خمر احتراز جوئی. این را نیز در باطن خود قبول کردم که دیگر گرد این کار نگردم. آنگاه فرمودند: باید که از زنهای بد کاره چشم بپوشی، اما از فرط آلودگی و علاقه ای که به این عمل زشت داشتم نتوانستم بپذیرم که از آن عمل نیز اجتناب خواهم کرد. و پیش خود اندیشیدم که با منعه کردن آنان، مشکل این معصیت را حل خواهم کرد. اما ناگهان حضرت شیخ فرمودند: زنها بد کاره رعایت عده نمی کنند و به این سبب متعه کردن آنان هم رفع اشکال نمی کند. باید صرفنظر کنی و به شهر باز گرد و غسل توبه به جای آر و به زیارت حضرت امام رضا علیه السلام مشرف شو و بلیط مراجعت به تهران را همین امروز تهیه کن که فردا عصر بازگردی و در گاراژ دو اتوبوس آماده رفتن به تهران است، با نخستین اتوبوس که نو و تازه است مرو و با اتوبوس دیگر که اندکی کهنه تر است حرکت کن. عرض کردم: من چهارده سال است که از مشهد دورم. اینک یک روز بیش نیست که آمده ام و هنوز موفق به دیدار خویشان و آشنایان هم نگردیده ام. فرمودند: صلاح تو در اینست که باز گردی و فردا عصر در شهر نزد من بیا تا به تو دستوری دهم و پس از آن به تهران باز گرد. خواهی نخواهی طبق دستور حضرت شیخ عمل کردم و فردای آنروز به خدمتش رفتم و دستوری فرمودند و غروب همانروز با اتوبوس دوم به جانب تهران حرکت کردم. اما چهار فرسنگ از سبزوار نگذشته بودیم که ناگهان دیدم اتوبوس اول چپ شده و مسافرین و سرنشینان آن خون آلوده و مجروح شده اند. چند تن از آنان را با اتوبوس ما به بیمارستان سبزوار رسانیدند. آنوقت دانستم که سر دستور حضرت شیخ در حرکت با اتوبوس دوم این بوده است. اما چون به تهران رسیدم، ملاقات دوستان پیشین دست داد. مرا با خود به کافه ای در میدان توپخانه بردند و نیمه شب مست و لایعقل از آنجا بیرون آمدم. چون به زنی دسترسی نبود، ناچار پسر هرزه ای را با خود به خانه بردم، لیکن از فرط مستی بی آنکه عمل خلافی از من سر بزند، لباس پوشیده روی تخت دراز کشیدم، اما هنوز خوابم نبرده بود که ناگهان مرحوم حاج شیخ را دیدم که بر بالین من ایستاده اند و می فرمایند: ابوالقاسم، خجالت نمی کشی؟ حیا نمی کنی، مگر تو توبه نکرده بودی، به همین زودی تو به خود را شکستی؟ و می خواهی گناهی بدتر از زنا مرتکب شوی؟ از این گفته ها به خود آمدم و چشمهای خود را مالیدم
</br>
----
</br>
ص: 84
== اسماء و صفات خدا ==
که شاید خواب آلوده و مستم و این منظره در جلوی چشمم تجلی کرده است، لیکن دیدم خواب آلودگی نیست و به حقیقت حاج شیخ بر بالینم ایستاده اند و سخت بر من می تازند. من از شدت ترس، سراپا لرزان بودم، اما پس از چند لحظه حاج شیخ در را
=== اشاره ===
محکم به هم کوفتند و خارج شدند، به طوری که آن پسرک از صدای در که در ساختمان پیچید از خواب پرید و پرسید چه خبر شده؟ گفتم: دزد آمده است، برخیز و زود از این خانه برو که ممکن است خطری برای تو پیش آید. خلاصه دو ساعت پس از نیمه شب بود که پسر را به در خانه آوردم و درشکه ای را که میگذشت صدا کردم و اجرتی دادم تا او را به میدان توپخانه برساند و وجهی هم به آن پسر بخشیدم ولی تا بامداد خواب به چشمم راه نیافت. سالی از این ماجرا گذشت و من دیگر در این مدت بدنبال چنین عملی نرفتم تا آنکه در یکی از شبهای زمستان، بانوی بیوه ای که با من ارتباط داشت، به اصرار از من دعوت کرد تا به خانه اش بروم، ولی چون آخر شب لباسهای خود را بیرون کردم تا برای خواب آماده شوم، باز ناگهان حاج شیخ را دیدم کنار تخت ایستاده اند و می فرمایند سید حیا نمی کنی، این چه توبه ای بود که تو کردی؟ با دیدن این منظره از جای برخاستم و با لباس زیرین از خانه خارج شدم و چنان پریشان حال بودم که آن زن پنداشته بود که مرا جنونی عارض گردیده است. باری، به همان حال به خانه بازگشتم و از دیوار به داخل منزل رفتم و پس از چند روز لباسهایم را برایم آوردند. و باز پس از مدتی چند تن از دوستان مرا با اتومبیلی به کرج بردند. در میان ایشان زنی هم دیده می شد. قبل از رفتن به آنها گفتم مرا با خود نبرید که موجب مشکلاتی خواهد گردید. در نیمه راه اتومبیل چپ شد و آسیب دید. من از آنان جدا شدم. پس از چند سال یک شب در خیابان با زنی مواجه شدم و او را به خانه بردم، اما چون زن به خانه من آمد نبی شدید او را فرو گرفت و حالش چنان وخیم شد که دست به دعا برداشتم که خداوندا این زن در اینجا تلف نشود، من دیگر گرد چنین کارها نخواهم گشت و چون صبح شد، حال آن زن بهبود یافت. وجهی به او دادم و جوابش کردم، و به همین ترتیب دیگر گرد اینگونه هرزگی ها نگردیدم، ولی گاهگاه دمی به خمره می زدم. تا بامداد یکروز تابستان، زنگ در صدا کرد، من با ناراحتی از بستر استراحت برخاستم و به
صفحه: 87
ص: 85
</br>
----
</br>
پندار اینکه رفتگر محله است خواستم به او اعتراض کنم. اما چون در را گشودم کسی را در لباس رفتگران دیدم که پیش از آنکه مجال سخن گفتن به من بدهد گفت: آقا سید تو که دعوی داری به حاج شیخ حسنعلی اصفهانی ارادت می ورزی، چراگرد این چنین اعمال خلاف میگردی و خطاها و گناهان مرا یک یک بر می شمرد. و من در این حیرت بودم که چگونه و از چه طریق این مرد ناشناس از اعمال پنهانی من آگاهی دارد. چون سخنانش پایان یافت، گفت: پس دیگر منتظر گوشمال باش تا آدم شوی و چند قدمی دور شد و ناگهان از چشمم ناپدید گردید. هر چه به این طرف و آن طرف خیابان که در آن بامداد خلوت بود، نگریستم، کسی را ندیدم. از عطار جنب منزل پرسیدم که این مرد را با این کیفیت ندیدی؟ او هم اظهار بی اطلاعی کرد. اما چند روزی نگذشته بود که
صفحه: 88
گرفتاریهایی برای من آغاز شد و مجبور گردیدم که چند ماهی از تهران خارج شوم و این توفیقی بود که مرا از ارتکاب گناه نگاه می داشت و به همین سبب رفته رفته در من روشنی و صفایی پدید آمد. روزی به آن مرد بزرگ نامه ای نوشتم که با اینهمه آلودگی
</br>
----
</br>
که دارم و با این گناهان و معاصی، در درگاه حضرت باریتعالی چه حالی خواهم داشت و چگونه در من می نگرد؟ در پاسخ برای من مرقوم فرمودند:
=== گامى فراتر در راه خداشناسى ===
آلایشی به دامنت ار هست باک نیست
تا اين جا توانستيم به يارى نيروى دوربُردِ شناختِ خويش از اصل هستى آفريدگار و يكتايى و بى همتايى او آگاه شويم و بدانيم كه او سرچشمۀ هستى و هستى بخش ماست. آيا اين آخرين حد آگاهى انسان دربارۀ خداست يا او مى تواند در راه خداشناسى گامى فراتر نهد و بر آگاهى هاى بيشتر دربارۀ اين سرچشمۀ هستى دست يابد؟
زیرا ز اصل پاکی و از نسل حیدری
برخى از انديشمندان به اين نظر گراييده اند كه انسان در راه «مبدأشناسى» فقط به يك «شناخت» مى رسد و بس، آن هم اين كه «جهان را مبدأ و هستى را سرچشمه اى است»، بى آن كه دربارۀ اين مبدأ به هيچ گونه شناخت و آگاهى ديگر دسترسى داشته باشد.
==== حکایت 64- ====
به نظر اين انديشمندان هر نام و هر صفت كه براى تعبير از مبدأ هستى به كار رود، به اين منظور كه معنى و مفهوم و گويايى اش بيش از اين باشد، به كلى از «او» بيگانه خواهد بود و چه بسا انسان را در مسير «مبدأشناسى» به بى راهه بكشاند.
آقای محمد جعفر لؤلؤئیان میگفت که مدتی ساکن زاهدان بودم و سپس به هندوستان مسافرت کردم. روزی به مقبره سید جلال الدین حیدر رفته و در آنجا به خانقاهی وارد شدم که درویش جوانی بر تخت نشسته بود و قریب صد نفر به احترام در مقابل او ایستاده بودند. وقتی سلام کردم، درویش جوان که قطب آنان بود مرا پذیرفت و در کنار یکی از دراویش جای داد و دستور داد که چای بیاورند. چای را که آوردند، دیدم چای سبز است. با خود اندیشیدم که خوب بود چای سیاه می آوردند. درویش از نیت من آگاه شد و بلافاصله دستور داد چای سیاه بیاورند. هنگام شب، اطاقی را مخصوص من معین کرد و دستور پذیرائی داد. آن شب را تا صبح بیدار بودم و همواره خود را سرزنش می کردم که چرا عوض رفتن به مشهد و زیارت حضرت رضا علیه السلام به اینجا آمده ام، و آنهم نزد جوانی که معلوم نیست دارای چه احوالی است.
ص: 86
برطبق اين نظر، عالى ترين مرحلۀ «مبدأشناسى» همين است كه «مى دانم اوست و مى دانم كه او از هر چه به انديشۀ آدمى راه يابد، برتر است.»
هنگام صبح درویش جوان مرا احضار نمود و گفت: ما که تو را نخواستیم، خودت آمدی، پس چرا شب گذشته به ما بد میگفتی؟ از این واقعه فهمیدم که درویش از تمام خاطرات قلبی من مطلع است. آنگاه به من گفت: تو چرا خدمت حاج شیخ حسنعلی اصفهانی در مشهد نرفتی؟ عرض کردم: من ایشان را نمی شناسم. فرمود: حاج شیخ حسنعلی پیر و مقتدای همه ما است. سه روز در آن خانقاه ماندم و شب چهارم به سید جلال الدین حیدر متوسل شدم. هنگام صبح درویش جوان به من گفت: تو شب گذشته به مقام بالاتری متوسل شدی و کار تو از دست من خارج شد. دستوری به من داد و فرمود: به مشهد، خدمت حاج شیخ حسنعلی در نخودک برو و ایشان را زیارت کن. سپس گفت: پسرت مهدی امروز از زاهدان به مشهد رفت. در بین راه کمک راننده ظرف غذای او را برداشت و غذای او را خورد و ظرف را در بیابان پرت کرد و به پسرت گفت ظرف غذایش گم شده است. و نیز در بین راه کلاه او را باد برد و بمحض ورود به مشهد پنج تومان داد و کلاهی خرید. پس از مراجعت از هندوستان، به مشهد وارد شدم. وقتی جریان گم شدن ظرف غذا و بادبردن کلاه را از پسرم سؤال کردم، دیدم که وقایع همانگونه بوده است که آن درویش برایم گفته بود. چند روز بعد از ورودم به مشهد، یکروز صبح که با زنم اوقات تلخی کرده و با عصبانیت از خانه خارج شده بودم، به فکرم رسید که به نخودک خدمت حاج شیخ حسنعلی بروم. وقتی به درب منزل ایشان رسیدم و در زدم، کسی پشت در آمد و گفت چه کسی را می خواهید؟ گفتم حاج شیخ را میخواهم ببینم. او قدری تأمل کرد و سپس گفت: ایشان به شهر رفته اند و منزل نیستند. من مظنون شده و با خود گفتم: حتما ایشان منزل بوده و نخواسته اند مرا بپذیرند، اینهم مرد خدا! سپس به شهر بازگشتم. دو روز بعد، سید تاجری بنام آقا سید علی اصغر اعتماد زاده به دیدن من آمد و گفت: حاج شیخ حسنعلی اصفهانی تو را احضار کرده اند.
اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم
پرسیدم: ایشان از کجا می دانست که من با شما ارتباط دارم؟ گفت: نمیدانم، ایشان امروز صبح نزد من آمدند و به من امر کردند که به تو اطلاع دهم که فردا در نخودک خدمت ایشان بروی. به حسب دستور، فردای آنروز خدمت ایشان شرفیاب شدم. پس از آن که
و زهر چه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم
سلام کردم، ایشان فرمودند: کسی که میخواهد به دیدن دوست برود، باید با حالی
بنابراين «مبدأشناسى» پس از يقين به وجود مبدأ فقط در يك سو پيش مى رود، آن هم سوى «تنزيه و تسبيح» با وسيع ترين معنايش، يعنى برتر شمردن مبدأ همۀ مفاهيمى كه ساخته و پرداختۀ ذهن ماست.
ص: 87
صفحه: 89
خوش و فکری سالم باشد. تو با زنت دعوا کرده و با عصبانیت به دیدن ما آمده بودی، وقتی هم ما نبودیم، پیش خود فکر کرده ای که حتما در خانه بوده ایم و تو را نپذیرفته ایم، آنگاه میگوئی : اینهم مرد خدا! از این جریان سخت به حیرت افتادم. پس از آنکه مدتی با ایشان صحبت کردم، به من فرمودند: هم اکنون با عجله به شهر برو و در منزلت هر چه نامه و کاغذ داری بسوزان و خاکستر آنرا در پارچه ای بیند و در چاه آب بینداز. پرسیدم چرا؟ فرمودند: صلاح تو در آن است، زیرا تا یکساعت دیگر مأمورین شهربانی به خانه تو خواهند آمد. من بی اختیار از جا حرکت کردم و با عجله به شهر آمدم و آنچه را که حاج شیخ دستور داده بودند انجام دادم. اندکی بعد ناگهان مأمورین شهربانی به خانه من ریختند و هر چه جستجو کردند چیزی نیافتند، و من از این مخاطره نجات یافتم. هنگام شب در عالم رویا دیدم که در منزل ما مجلس روضه منعقد است و بیرقهای سبز بسیاری در آن برافراشته است. ناگاه عده ای وارد شدند و بیرقها را جمع کردند و رفتند. فردای آنروز خدمت حاج شیخ شرفیاب شدم و جریان رؤیای خود را تعریف کردم ایشان پس از تأملی فرمودند: دستورالعمل و ذکری را که آن درویش در هندوستان به تو داده بود، دیروز بدون آنکه متوجه شوی با کاغذهای دیگر سوزانده ای.
</br>
----
</br>
پس از مراجعت به منزل، هر چه جستجو کردم دستور درویش را نیافتم و فهمیدم که به سبب اضطراب خاطر، اشتباه دستور مزبور را با سایر کاغذها سوزانده ام.
=== ارزيابى نظريۀ دانشمندان ===
==== حکایت 65- ====
نظريه اى كه اين دانشمندان بدان گراييده اند از جهت والا شمردن خدا و پيراستن او از پندارهاى نابه جا و خرافى كه در زمينۀ خداشناسى گريبان گير انسان شده بسيار جالب و ارزنده است ولى اگر بخواهيم اين نظريه را واقع بينانه ارزيابى كنيم بايد بگوييم در اين راه زياده از حد تند رفته و به جانب افراط گراييده است، زيرا اگر ناتوانى بشر در «خداشناسى» به اين حد باشد كه از خدا هيچ چيز نداند و فقط بتواند با لفظ «او»، يعنى «ابهام مطلق»، از خدا ياد كند از چه راه به «واقعى بودن او» پى برده است؟
آقا سید مهدی هزاوه ای گفت: چند سال قبل که به مشهد رفته بودم، همواره پس از تشرف به حرم مطهر، بر حسب سابقه ی ارادتی که داشتم در کنار مقبره حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمة الله علیه نیز ساعتی می نشستم و فاتحه قرائت و طلب مغفرتی برای آن مرحوم می کردم. در یکی از روزها شخصی را دیدم که در کنار مقبرة آن مرحوم با توجه خاصی فاتحه می خواند و از فقدان آن عزیز گریان و نالان بود. حال آن مرد در من بسیار اثر کرد، بنحوی که مجبور شدم تا خاتمه کارش در آنجا توقف کنم. هنگامیکه عزم رفتن کرد جلو رفته و سلام کردم و گفتم:گویا سبب این گریه و ناله امر فوق العاده ای است؟ در پاسخ گفت: همین طور است. چند سال قبل عیال من مبتلا به زخم خنازیر شد. صرف نظر از اینکه هر چه داشتم صرف معالجه او کردم، پرستاری
ص: 88
چنين به نظر مى رسد كه انديشمندان بزرگى كه به اين نظر گراييده اند، شناخت كامل و همه جانبه را با شناخت نسبى عوضى گرفته اند. ممكن است چيزى دهها نشانۀ اختصاصى داشته باشد ولى آگاهى ما آن را در برابر چيزهاى ديگر مشخص و ممتاز كنند. در اين صورت ما بر هر يك از اين اختصاصات او آگاه شويم مى توانيم به وسيلۀ آن او را از چيزهاى ديگر باز شناسيم بى آن كه در انتظار شناخت كامل همۀ وجوه امتياز او از موجودات ديگر باشيم. نه تنها دربارۀ خدا، بلكه دربارۀ موجودات ديگر نيز وضع ما همين است. شما دو فرزند داريد و به راحتى آن ها را از يكديگر باز مى شناسيد. ولى آيا از همۀ خصوصيات جسمى و روحى هر يك از آن ها مطلع هستيد؟
چهار بچه و دلداری و پرستاری آن مریضه نیز مرا از کارم بیکار کرد و در نتیجه دچار نهایت عسرت و فقر و زندگی فلاکت باری شدم. روزی یکی از آشنایان مرا خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی رحمة الله علیه راهنمایی کرد. پس از شرفیابی، مفضلا عرض حالا خود را به محضر آن مرد بزرگ معروض داشتم. در آن وقت ایشان چشمها را روی هم گذاشته بودند و به ظاهر چنین می نمود که ابدآ توجهی به عرایض این بنده نفرموده اند. لذا بنده که خود را از این راه مأیوس دیدم قصد مراجعت کردم. در همین موقع ایشان چشم گشودند و فرمودند: روز چهارشنبه آخر سال بیا و قدری خرما هم با خودت بیاور. عرض کردم : تکلیف من تا چهارشنبه آخر سال چیست و در این مدت چکار کنم؟ فرمودند: همان کاری که تاکنون می کرده ای. روز مقرر با مختصر خرمایی شرفیاب شدم. ایشان هفت دانه از خرماها را در مشت گرفته و چیزی خواندند و بر آنها دمیدند و فرمودند: آن مریضه روزی یکدانه از این خرماها را تناول کند و پس از آن تا وقتی زنده است خرما نخورد. سپس بقیه خرماها را به بنده رد کردند و مرخص شدم. به فاصله سه چهار روز هنوز خرماها تمام نشده بود که مریضه شفا یافت و زندگی تازه ای را از سر گرفتیم و بحمد الله و المنه خودم و عائله ام در حال حاضر زندگانی بسیار مرقه و خوبی داریم. سپس گفت: حالا تصدیق خواهید کرد که هر قدر از فقدان این مرد بزرگ بنالم حق دارم.
بنابراين در مسألۀ شناخت خدا، اگر صحبت از شناسايى كامل و همه جانبه باشد، بايد اعتراف كنيم كه قدرت شناخت بشر در حد دستيابى بر يك چنين شناسايى همه جانبه از خدا نيست و ذهن او در اين راه وامانده و معطل است.
==== حکایت 66- ====
به كنه ذاتش خرد برد پى *** اگر رسد خَسْ به قعر دريا
جناب آقای حاج شیخ محمد مهدی تاج که از وعاظ محترم طهرانند نقل کردند که یکی از تجار محترم طهران میگفت باغی در شمیران خریدم که از نظر آب در مضیقه بود و لوله کشی آب هم نبود. لذا ناچار شدیم در یکی از نقاط باغ چاه عمیقیحفر کنیم و بوسیله موتور آب در آوریم و باغ را مشروب سازیم. اما هر نقطه باغ را که حفر کردیم به آب نرسیدیم، و با وجود آنکه مبالغ زیادی صرف این کار کردیم، نتیجه ای عاید نشد. تا آنکه در این خلال، به قصد زیارت حضرت ثامن الائمه علیه السلام ، عازم مشهد شدم. در آنجا بعلت سابقه آشنائی که با مرحوم حاج شیخ حسنعلی رحمة الله علیه داشتم، به زیارت آن مرد بزرگ رفتم. ضمن شرفیابی، جریان حفر چاههای متعدد و بی نتیجه ماندن آنها و خسارتهای وارده را عرض و از ایشان
ص: 89
و اگر صحبت از شناسايى در يك يا چند جهت، يعنى آن مقدار از شناسايى نسبى باشد كه «او» را از «ماسواى او» ممتاز كند، البته انسان بايد دربارۀ خدا يك چنين آگاهى داشته باشد تا بتواند به وجود «او» پى برد و اصولاً بدون چنين آگاهى صحبت از «خدا» معنى ندارد.
استمداد کردم. ایشان فرمودند: من دستوری می دهم اگر طبق آن هر نقطه از باغ را حفر کنید به آب می رسید و هیچگاه هم خشک نمی شود و تمام نیاز شما را کفایت می کند، مشروط بر اینکه شیری هم در خارج باغ بگذارید تا مردم رهگذر و همسایه ها نیز از آن
بنابراين، اعتراف به عجز از معرفت كامل و شناخت همه جانبۀ
آب استفاده کنند. شرط مزبور را پذیرفتم. سپس ایشان قطعه کاغذی برداشتند و چند جمله دعا روی آن نوشتند و به من دادند و فرمودند: هر نقطه را که خواستید حفر کنید ابتدا این کاغذ را در آنجا بگذارید و سپس شروع به حقاری کنید، و هنگامی که به آب
صفحه: 90
رسیدید این کاغذ را در چاه بیندازید. وقتی به تهران مراجعت کردم طبق دستور ایشان عمل کردم و در اولین حفاری به آب رسیدم، و هم اکنون سالها است که از این چاه بهره برداری می کنیم و با وجود آنکه در تابستان گاهی روزانه چند ساعت بوسیله موتور از این چاه آب میکشیم، اما تا کنون هیچگونه نقصانی در میزان آب آن پدید نیامده است. همانطور که دستور فرموده بودند شیری پشت دیوار باغ نصب کرده ایم که عموم مردم از آن استفاده می کنند.
</br>
----
</br>
==== حکایت 67- ====
يك واقعيت مستلزم آن نيست كه يك باره به آن سر ديگر مطلب، يعنى عجز از دست يابى بر هرگونه شناخت از آن واقعيت گرايش پيدا كنيم. ميان «شناخت مطلق و همه جانبه» و «عدم شناخت مطلق و همه جانبه» حد وسط، بلكه حد وسطها هست، يعنى «شناخت نسبى از يك يا چند جانب.»
همچنین آقای حاج شیخ محمد مهدی تاج اظهار می داشتند: یکی از حکایاتی که از مسموعات این حقیر است و به انحاء مختلف نیز آنرا نقل کرده اند، داستان مرحوم شیخ ابراهیم ترک است. این داستان در کتاب «التقوی و ما ادریک مالتقوی» که در احوال مرحوم حاج شیخ محمد تقی بافقی یزدی رضوان الله تعالی علیه نوشته شده نیز آمده است، و هم ایشان در کتاب توسلات یا «راه امیدواران» به ذکر آن پرداخته اند. داستان از این قرار است که شخصی به نام شیخ ابراهیم ترک به زیارت و استان بوسی حضرت ثامن الحجج علیه السلام شرفیاب می شود و مدت زیادی در آنجا توقف می کند، تا آنکه پولش تمام می شود و برای مراجعت و تهیه سوغات برای اهل و عبال خود معطل می ماند. وی می گوید: به منظور تأمین در آمد، مدیحه ای در باره یکی از بزرگان شهر (استاندار) ساختم تا از او صله ای دریافت کنم، اما بعد به قلبم خطور کرد که در جوار قبر حضرت رضا (علیه السلام) سزاوار نیست که مداح دیگری باشم و از غیر آن حضرت حاجتی بخواهم. فورا استغفار کردم و مدیحه ای به نام حضرت رضا (علیه السلام) ساختم و به حرم مطهر وارد شدم. پس از زیارت عرض کردم: آقا مدیحه ای
ص: 90
دقت بيشتر دربارۀ «معرفت و ارزش و حدود آن» نشان مى دهد كه معرفت انسان دربارۀ همين جهان طبيعت هم غالباً معرفت مطلق يعنى معرفت به كنه طبيعت نيست. به همين جهت طبيعت شناسى عملى امروز اصولاً به شناخت «نمودها» توجه دارد نه به شناخت «ذات و جوهر اشيا». در زمينۀ مبدأشناسى هم مطلب چيزى است در اين حدود.
برای شما سروده ام و انتظار صله دارم. آنگاه آهسته آن مدیحه را خواندم. سپس نزدیک ضریح مقدس رفته و بر آن بوسه داده و عرض حاجت کردم. پس از قدری توقف نتیجه ای حاصل نشد و صله ای دریافت نکردم. ناراحت شدم. عرض کردم: ای آقا اگر من این اشعار را برای هر کسی غیر از شما می خواندم، صله و انعام من حتمی بود، ولی از سوی شما خبری نشد. با ناراحتی از حرم بیرون آمدم و چون خواستم از در صحن بیرون روم ناگاه شیخ جلیل القدری را دیدم که جلو آمد و با من مصافحه کرد و گفت: صله و
بنابراين انسان هشيار و آگاه وقتى دربارۀ ذات خدا مى انديشد، با صدق و صفا مى گويد:
انعام حضرت را بگیر و دیگر با امام گستاخانه سخن مگو! پس از مصافحه پاکتی را در دستم دیدم، اما از هیبت آن آقا سخنی نگفته و رد شدم. پاکت را که باز کردم مبلغ یکصد و بیست تومان پول در آن بود که تمام مخارج بعدی مرا کفایت کرد. پس از چند دقیقه از وقوع این ماجرا، برای شناختن آن شیخ بزرگوار نزدیک به صحن رفته و از خادمی که ناظر و شاهد ملاقات من با آن مرد بزرگ بود پرسیدم: این بزرگوار که با من مصافحه کرد که بود؟ او پاسخ داد: ایشان آقای حاج شیخ حسنعلی اصفهانی هستند که با حضرت رضا علیه السلام ارتباط مستقیم دارند.
ندانم چه اى، هر چه هستى تويى.
==== حکایت 68- ====
ولى همين انسان وقتى به آينۀ آيات، يعنى نمودها و نشانه هاى خدا مى نگرد و بر قسمتى از نشانه هاى اختصاصى خدا آگاه مى شود، از «او» نوعى شناخت پيدا مى كند كه به هر حال با «نشناختن مطلق» بسيار فاصله دارد و به او اين امكان را مى دهد كه با قاطعيت از بود «او» سخن گويد.
همچنین آقای تاج نقل کردند که روزی بر سر منبر به مناسبتی از کرامات مرحوم آقای شیخ حسنعلی اصفهانی رحمة الله علیه یاد کردم. وقتی از منبر پائین آمدم شخصی نزدیک آمد گفت: آیا شما مرحوم حاج شیخ را دیده بودید؟ گفتم: خیر. گفت: من ایشان را زیارت کرده بودم و حکایتی از ملاقات خود با آن بزرگوار دارم. وقتی به اتفاق چند نفر از دوستان به قصد زیارت به مشهد رفته بودیم. پس از ورود، دوستان اظهار داشتند که برای زیارت حاج شیخ حسنعلی اصفهانی و رفع برخی از حوائج قصد رفتن به نخودک را دارند و از من هم دعوت کردند که با ایشان بروم. اما من گفتم: کسی که خدمت حضرت رضا علیه السلام مشرف شده است نباید به غیر آن حضرت متوسل شود. من از رفتن امتناع کردم. آنها اصرار ورزیدند و گفتند: شما موافقت کنید با ما بیائید، ولی از ایشان درخواست مکنید. من نیز قبول کردم و همراه آنها رفتم. خدمت ایشان که رسیدیم، دوستان حوائج خود را به عرض ایشان رساندند و جواب گرفتند. من دورتر ایستاده و ناظر آنان بوم که در این موقع حاج شیخ مرا صدا
ص: 91
بايد گفت هركس وجود خدا را باور داشته باشد خودبه خود «او» را لااقل با صفتى مى شناسد كه متناسب با راهى است كه از آن به وجود خدا پى برده است و خداشناسى او دست كم با شناخت صفاتى از قبيل «خالق، ربّ و مُدَبِّر، مبدأ، واجب الوجود و...» همراه خواهد بود.
زدند و سر به گوش من گذاشتند و فرمودند: چه کسی گفته است که دیدار حاج شیخ با زیارت حضرت رضا (علیه السلام) منافات دارد؟
=== اسماء و صفات خدا در قرآن ===
==== حکایت 69- ====
در قرآن اسماء و صفات بسيار براى خدا آمده است:
به خاطر دارم که شخصی از تهران آمد و خدمت پدرم رحمة الله علیه رسید و عرض کرد که دزد به خانه من آمد و تمام اثاثه منزلم را برده است. ایشان تأملی کردند و فرمودند: امروز به طرف تهران حرکت کن و صبح چهارشنبه قبل از طلوع آفتاب به میدان حسن آباد برو و سمت شرقی خیابان بایست. در آن هنگام سه دسته چهار نفره و پنج نفره و هفت نفره با فاصله از آنجا عبور خواهند کرد. نفر هفتم از دسته سوم مردی است که بقچه ای زیر بغل دارد. او دزد خانه تو است. آن شخص بعد نقل کرد که به دستور حضرت شیخ عمل کردم. دزد را یافتم و اموالم را پس گرفتم.
==== حکایت 70- ====
«اوست خدا و جز او خدايى نيست، داناى نهان و آشكار، او بسى پرمهر و مهرورز است. اوست خدا كه جز او خدايى نيست، فرمانرواى پاك، بى عيب، ايمنى بخش، نگهبان، گران قدر، پرقدرت، بلندپايه، پيراسته باد خدا از آن چه شريك او قرار مى دهند.
شخصی در تهران منزلش مورد دستبرد قرار گرفته بود و تمام اموال و اثاثه را به سرقت برده بودند. به شهربانی مراجعه کرده، نتیجه ای حاصل نشده بود. یکی از آشنایانش او را به حضرت شیخ راهنمایی می کند. شخص دزد زده نامه ای به آن عزیز می نویسد و چاره جویی می کند. از حضرت شیخ جواب می آید که: گشاد کار تو به دست «جناب است. شخص مزبور از پاسخ نامه بسیار متأثر می شود و دوباره نامهای گله آمیز به حضرت شیخ می نویسد و می گوید: من به شما متوسل شده ام و شما به عوض
گشودن مشکلم می نویسید کار تو به دست «جناب» است. من چه میدانم جناب کیست و کجا است تا به او مراجعه کنم؟ وقتی شخص مزبور می خواهد نامه را پست کند چون بسیار مضطرب و متفگر بوده است چند بار بدون آنکه متوجه شود از کنار صندوق
صفحه: 91
پست می گذرد و دوباره باز می گردد، در نتیجه توجه یکی از مأمورین آگاهی - که در زمان رضاشاه سخت مراقب مردم بودند - جلب می شود و به محض اینکه نامه را در صندوق می اندازد مأمور به او نزدیک می شود و او را مورد سؤال قرار می دهد که تو کیستی و اینجا چه می کنی او میگوید تو کیستی میگوید من مأمور آگاهی. شخص مذکور وقتی به مأمور آگاهی نگاه می کند ناگهان متوجه می شود که لباسش به تن مأمور مزبور است. لذا در پاسخ مأمور می گوید که من به دنبال تو میگشتم و با یکدیگر دست به یقه می شوند. کار به اداره آگاهی می کشد و مأمور مزبور به رئیس اداره آگاهی
</br>
----
</br>
ص: 92
اوست خداى آفريدگار، هستى بخش، چهره نگار، بهترين نام ها از آن اوست، آن چه در آسمان ها و زمين است تسبيح گوى اوست و اوست والاى كاردان.»<ref>. سورۀ حَشر - آيه هاى 22 تا 24</ref>
می گوید: این شخص مورد سوء ظن من واقع شده است و حال که او را جلب کرده ام یقه مرا گرفته و می گوید: من دنبال تو میگشتم و تو را رها نمی کنم. رئیس آگاهی وقتی جویای حقیقت قضیه از شخص مذکور می شود، او می گوید دستور دهید نامه مرا از
=== لَهُ الْاَسْماءُ الْحُسْنى ===
صندوق پست بیاورند تا حقیقت مطلب بر شما آشکار شود. به دستور رئیس آگاهی با مراجعه به اداره پست نامه را می آورند و می خوانند. وقتی از نام مأمور سؤال می شود میگوید نام من جناب است. شخص دزد زده می گوید: وقتی من در کنار صندوق پست
آهنگ اصلى اسماء و صفاتى كه در قرآن براى خدا آمده، همان است كه در اين آيه با جملۀ «له الاسماء الحسنى، بهترين نام ها از آن اوست» بيان شده است. مثلاً، توانايى و كارآيى كمال است و خدا كاراى توانايى است كه بالاترين توان را دارد. او بر همه كار تواناست:
متفکر ایستاده بودم و ایشان به طرف من آمد، لباس خود را بر تن او دیدم، لذا رهایش نکردم. رئیس آگاهی از مأمور سؤال می کند که این لباس را از کجا خریدهای، او نشانی دوخته فروشی را می دهد. رئیس آگاهی فورا دستور می دهد دوخته فروش را حاضر کنند و بوسیله بازجویی از او دزد را می شناسند و او را دستگیر می کنند و اموال مسروقه را به صاحبش بر می گردانند.
... إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. «... كه خدا بر هر كار تواناست.»<ref>. سورۀ عنكبوت - آيۀ 20</ref>
==== حکایت 71- ====
دانايى كمال است و خدا دانايى است كه بالاترين درجۀ دانايى را دارد. او از آشكار و نهان باخبر است و همه چيز را مى داند.
محمد تقی بخارائی که از فراریهای بخارا در زمان انقلاب بلشویکی در روسیه بود نقل می کرد که: من در زمان رضاشاه مورد سوء ظن واقع شده بودم و مرا به کاشمر تبعید و سپس زندانی کردند. در زندان با خود اندیشیدم که به حاج شیخ حسنعلی اصفهانی متوسل شوم و نامه ای برای ایشان بنویسم. اما ترسیدم که این کار اسباب زحمت حضرت شیخ و خود من گردد، لذا منصرف شدم. چند روز بعد نامه ای از حضرت ایشان در زندان به دستم رسید که نوشته بودند: تو ترسیدی نامه بنویسی، اما من
نترسیدم. آنگاه دستوری فرموده و نوشته بودند: به این دستور عمل کن خلاص میشوی. من نیز به دستور ایشان عمل کردم. بعد از چند روز از زندان آزاد شدم.
... إِنَّ اَللّٰهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ. «... كه خدا همه چيز را مى داند.»<ref>. سورۀ توبه - آيۀ 115</ref>
==== حکایت 72- ====
«... هم نهان را و هم آشكار را...»<ref>. سورۀ رعد - آيۀ 9</ref>
همچنین محمد تقی بخارائی نقل کرد که حضرت شیخ به حاجتمندان و گرفتاران می فرمودند برای سادات فراری بخارائی نذر کنید. آنگاه دستوری می دادند و کار آنها اصلاح می شد. روزی شخص تاجری به من گفت مقداری پوست قره گل دارم و کسی نمی خرد. اگر از حضرت شیخ دعائی بگیری که بر اثر آن به فروش رسد، صد تومان به سادات و ده تومان به تو می دهم. خدمت حضرت شیخ شرفیاب شده و عرض حاجت کردم. ایشان فرمودند: به او بگو چهل روز دیگر کالای تو
ص: 93
كاردانى كمال است و خدا حكيم است و كاردان:
به فروش می رسد. بعد از بیست روز تاجر مزبور مرا دید و گفت هنوز آثاری ظاهر نشده است. تصمیم گرفتم به حضرت شیخ مراجعه کنم. همان شب در خواب دیدم که به حضور حضرت شیخ مشرف شده ام و ایشان در زیر درختی مشغول ذکرند. در این حال شخصی از من سؤال کرد: چه حاجتی داری و برای چه کار آمده ای؟ عرض حاجت کردم. او گفت: برو نگاه کن اگر اسم تو روی برگ درخت نوشته شده است حاجت تو برآورده گشته است. بسوی درخت رفتم و نگاه کردم اسم خود را بر روی برگ درخت دیدم. ناگهان از خواب بیدار شدم. روز سی و نهم تاجر مزبور مرا دید و گفت یکروز بیشتر باقی نمانده است و هنوز خبری نیست. به او گفتم: تا فردا صبر کن، اگر پوستها به فروش نرفت به حضرت شیخ مراجعه خواهم کرد. صبح روز چهلم دو نفر آلمانی برای خرید پوست از تهران به مشهد وارد شدند و به تاجر مزبور مراجعه کردند و تمام پوستهای او را یکجا خریدند. همانروز از تهران به آنها تلگراف شد که همان یک معامله بس است و دیگر پوست نخرید. آنها به تهران بازگشتند و آن شخص تاجر نیز به نذر خود عمل کرد.
... وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ. «... و خدا دانا و كاردان است.»<ref>. سورۀ مُمْتَحِنه - آيۀ 10</ref>
==== حکایت 73- ====
مهرورزى به ديگران نيز كمال است و خدا «رَحْمنْ و رَحيم» يعنى «بسى پرمهر و مهرورز»، آن هم در بالاترين درجه، يعنى «اَرْحَمُ الراحِمين، از همۀ مهرورزها مهرورزتر» است.<ref>. سورۀ حمد - آيه 3 و سورۀ يوسف - آيۀ 64</ref>
چند سال پس از فوت مرحوم پدر قدس سره، روزی مریضی با درشکه به منزل ما آمد. درشکه چی نیز همراه او به منزل آمد و گفت: چند سال است که میخواهم شما را ملاقات کنم اما موفق نمی شوم امروز این مریض سبب ملاقات ما شد و غرضم از این دیدار آن بود که حکایتی را برای شما نقل کنم و آن اینکه: مرحوم دکتر شیخ حسن خان عاملی(1) را عادت بر آن بود که وقتی سوار بر درشکه میشد مقصد را به درشکه چی نمیگفت، بلکه با گفتن دست راست یا چپ درشکه چی را به مقصد راهنمائی می کرد. یک شب که دیر وقت بود با درشکهام از جلو مطب دکتر عبور میکردم که دیدم دکتر آنجا ایستاده است با اشاره دست مرا دعوت به توقف کرد. وقتی سوار شد گفت برو. مقدار مسافتی که درشکه را راندم ناگهان متوجه شدم که گویا دکتر می خواهد از شهر خارج شود. رو به او کرده و گفتم: آقای دکتر درشکه من چراغ ندارد، اگر می خواهید به خارج شهر بروید درشکه دیگری سوار شوید. اما او اعتنائی به حرف
ص: 94
صفحه: 92
----1- 1. مرحوم دکتر شیخ حسن خان عاملی، از ارادتمندان پدرم رحمة الله علیه و طبیب ایشان بود.
من نکرد و گفت برو. تا آنکه به دروازه شهر رسیدیم. در آنجا مرا به سوی کوچه باغهایی هدایت کرد که چاههای قنات بایر در آن زیاد بود. دوباره گفتم: آقای دکتر شب است و تاریک و ما هم چراغ نداریم و حتما در چاه خواهیم افتاد، استدعا دارم مرا معاف کنید. دکتر گفت: برو، نمی دانی که به کجا می روی. بالاخره از اصرار باز ماندم و به حرکت ادامه دادم. ناگهان در آن تاریکی شب اسبهای درشکه به داخل یکی از چاههای سرگشاده قناتهای مخروبه افتادند. درشکه در حال سقوط به داخل چاه بود که فریاد زدم: دکتر رفتیم! اما در آن لحظه پر هیجان صدای دکتر را شنیدم که با خونسردی گفت نترس طوری نمی شود. لحظاتی نگذشته بود که ناگهان با کمال تعجب متوجه شدم که از چاه خارج شده ایم، و من و دکتر بطور طبیعی در جای خود نشسته ایم. دچار حالت بهت شدم و گفتم دکتر چه شد؟ دکتر گفت: مگر نگفتم نترس؟ زیرا ما به نخودک خدمت حضرت شیخ می رویم و او ما را حفظ خواهد کرد. ما به راه خود ادامه دادیم تا به نخودک رسیدیم. تا نزدیک اذان صبح دکتر شیخ حسن خان خدمت حضرت شیخ بود و سپس با هم به شهر مراجعت کردیم. من از آن زمان هر چه فکر می کنم که آن واقعه چه بود؟ و چگونه درشکه ما بعد از آنکه به چاه افتاد و دوباره از چاه بیرون آورده شد و چه کسی ما را نجات داد و چه شد که کوچکترین صدمه ای به ما وارد نیامد، هنوز هیچ نمیفهمم.
</br>
----
</br>
==== حکایت 74- ====
بنابراين در ناميدن خدا دستتان باز است و مى توانيد او را به هر يك از اين «بهترين نام ها» بناميد:
آقای نظام التولیه سرکشیک آستان قدس رضوی نقل کرد که شبی از شبهای زمستان که هوا خیلی سرد بود و برف می بارید، نوبت کشیک من بود. اول شب خدام استان مبارکه به من مراجعه کردند و گفتند به علت سردی هوا و بارش برف زائری
در حرم نیست، اجازه دهید حرم را ببندیم، من نیز به آنان اجازه دادم. مسئولین بیوتات درها را بستند و کلیدها را آوردند. مسئول بام حرم مطهر آمد و گفت: حاج شیخ حسنعلی اصفهانی از اول شب تاکنون بالای بام و در پای گنبد مشغول نماز می باشند و مدتی است که در حال رکوع هستند و چند بار که مراجعه کردیم ایشان را به همان حال رکوع دیدیم، اگر اجازه دهید به ایشان عرض کنیم که می خواهیم درها را ببندیم. گفتم: خیر، ایشان را به حال خود بگذارید، و مقداری هیزم در اطاق پشت بام که مخصوص
«بگو الله يا گوييد رحمن، هر يك را بگوييد (يكسان است) زيرا بهترين نام ها همه از آن اوست...»<ref>. سورۀ اِسْراء - آيۀ 110</ref>
ص: 95
«و بهترين نام ها از آن خداست، پس او را با همين نام ها بخوانيد و به كسانى كه در نام هاى او كج انديشى و كجروى دارند اعتنا نكنيد. به زودى به كيفر آن چه كرده اند خواهند رسيد.»<ref>. سورۀ اعراف - آيۀ 180</ref>
مستخدمین است بگذارید که هر گاه از نماز فارغ شدند استفاده کنند و در بام را نیز ببندید. مسئول مربوطه مطابق دستور عمل کرد و همه به منزل رفتیم. آنشب برف بسیاری بارید. هنگام سحر که برای باز کردن درهای حرم مطهر آمدیم، به خادم بام گفتم برو ببین حاج شیخ در چه حالند. پس از چند دقیقه خادم مزبور بازگشت و گفت: ایشان همانطور در حال رکوع هستند و پشت ایشان با سطح برف مساوی شده است. معلوم شد که ایشان از اول شب تا سحر در حال رکوع بوده اند و سرمای شدید آنشب سخت زمستانی را هیچ احساس نکرده اند نماز ایشان هنگام اذان صبح به پایان رسید.
=== تسبيح و تنزيه، پيراستگى خدا ===
==== حکایت 75- ====
خدايى كه از هر كمال بالاترين مرتبه اش را دارد، خودبه خود از هر گونه عيب و نقص و فقر و نياز پيراسته است. قسمتى از آيات قرآن كه در ستايش خدا آمده روى اين پيراستگى تكيه دارد.
آقای حاج سید محمد دعائی زارچی که از وعاظ معروف یزد بودند، نقل کردند که من بوسیله یکی از دوستانم به نام ملا حیدر که با یکدیگر مباحثه داشتیم، در اصفهان با مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی آشنا شدم. روزی خدمت ایشان عرض کردم که پدرم به سفر عتبات رفته است و از او خبری ندارم. حضرت شیخ چند دقیقه تأمل کردند، سپس فرمودند: پدر شما هم اکنون در خمین مهمان علی اکبر سردار است و در زیر درخت زرد آلو نشسته و مشغول خوردن ماست میش می باشد. از این نکته آخر سخن حضرت شیخ به شگفت آمدم، زیرا پدرم هیچگاه ماست میش نمی خورد. آقای دعائی گفتند چون بین خمین و اصفهان مسافت زیادی نیست، فردا به استقبال پدرم رفته و ایشان را در دروازه اصفهان ملاقات کردم و از وضع و حال ایشان در روز گذشته سؤال کردم و دیدم که کاملا همانطور بوده است که حضرت شیخ فرموده اند. از ایشان پرسیدم که شما هیچگاه ماست میش نمیخوردید، چه شد که دیروز خوردید؟ ایشان گفت: از حمام آمده بودم و عطش شدیدی داشتم. کدخدا گفت: این ماست از گوسفندان ما است و در شیر آن شکر کرده و در چاه گذاشته ایم و بسیار خنک است بخورید، من نیز به منظور رفع عطش آنرا خوردم.
==== حکایت 76- ====
=== خداى بى نياز ===
همچنین آقای حاج سید محمد دعائی نقل کردند که وقتی ملا حیدر به ظفره رفته بود و در آنجا با پسران ملا محمد علی کدخدا مباحثه و آنها را مغلوب کرده بود. این امر بر ملا محمد علی گران آمد و دستور داد که ملا حیدر را به درخت ببندند و چوب بزنند. پس از این واقعه ملا حیدر به اصفهان آمد و آنچه بر او رفته بود
ص: 96
قرآن خدا را از فقر و نياز پيراسته مى داند و روى اين «بى نيازى» به صورت «يك اصل مهم» در خداشناسى تكيه مى كند، اصلى كه مى توان به كمك آن برخى از انحراف هاى فكرى و عقيدتى را كه دربارۀ خدا پيدا شده كشف كرد.
خدمت حضرت شیخ عرض کرد. حضرت شیخ برای حاج آقا نورالله - پسر مرحوم آقا نجفی - پیغام فرستادند که باید ملا محمد علی را از شغل خود عزل کنی و به درخت ببندی و فلکش کنی و به جای او ملا حیدر را به کدخدائی منصوب کنی. اما حاج آقا نورالله نپذیرفت. روز بعد حضرت شیخ تشریف آوردند و به من فرمودند: اگر می خواهید که واقعه ای را ببینید بیائید به اتفاق برویم. چون مشغول زیارت عاشورا بودم، به اشاره عرض کردم که قدری تأمل فرمائید. پس از اتمام زیارت به اتفاق یکدیگر به میدان شاه آمدیم. در این هنگام حاج آقا نورالله با درشکه از میدان عبور می کرد. حضرت شیخ ذکری خواند و با انگشت اشاره ای نمودند. ناگهان درشکه حاج آقا نورالله سنگباران شد. درشکه چی به گوشه ای پرت شد و سر حاج آقا نورالله شکست. مردم جمع شدند و حیرت زده درشکه را مرتب کردند و حاج آقا نورالله که از وقوع چنین حادثه ای مات و مبهوت بود دوباره سوار بر درشکه شد. وقتی می خواست از میدان
=== بى نيازى خدا از ايمان، عبادت و اطاعت ما ===
خارج شود، حضرت شیخ به نزدیک او رفته و فرمودند: تا سگ خود را از ظفره دور نکنی، و همانطور که دستور داده ام عمل نکنی، هر دفعه که از خانه بیرون آئی، با همین وضع مواجه خواهی شد. سپس به اتفاق حضرت شیخ به مدرسه رفتیم. یک ساعت بعد، ابو الفقراء، پیشخدمت حاج آقا نورالله خدمت حضرت شیخ رسید، و عرض کرد: حاج آقا نورالله می خواهد شما را ملاقات کند. حضرت شیخ فرمودند: من با او کاری ندارم، اگر او کاری دارد به اینجا بیاید، و به حاج آقا نورالله بگو حرف همان است که گفته ام. ابوالفقراء پیغام حضرت شیخ را به حاج آقا نورالله رساند، و او نیز امر ایشان را اطاعت کرد، ملا محمد علی را عزل کرد و بدرخت بست و چوب زد و ملاحیدر را بجای او به کدخدائی ده منصوب کرد. پس از ده روز، حضرت شیخ برای ملا حیدر پیغام فرستادند که دیگر بس است، استعفا بده و بیا و مشغول تحصیل علم شو.
«موسى گفت، اگر شما و همۀ مردم روى زمين هم كافر گرديد خدا (نگرانى نخواهد داشت چون او) بى نياز و ستوده است (يعنى از هر عيب و نقصى كه بر ستايش او آسيبى وارد سازد مبراست.)»<ref>. سورۀ ابراهيم - آيۀ 14</ref>
==== حکایت 77- ====
انسان با توجه به اصل بى نيازى خدا بايد بداند كه «او» به ايمان يا عبادت و اطاعت ما نياز ندارد و اگر از ما ايمان، عبادت و اطاعت مى خواهد براى ماست نه براى «او».
نیز آقای حاج سید محمد دعائی نقل کردند که مدتی بین اصفهان و یزد مخاصمه و ستیز بود و کسی بین این دو شهر رفت و آمد نمی کرد. من نیز مدتی بود که از پدرم که در یزد بود خبر نداشتم و نگران بودم. مشکل خود را خدمت حضرت شیخ عرض کردم. ایشان فرمودند: امروز عصر نزد شما می آیم و قلیانی می کشم. عصر که
تشریف آوردند پشت میز کوچکی نشستند و چند دقیقه در خود فرو رفتند و سپس حته قندی به من دادند و فرمودند: هم اکنون پدر شما با همشیره تان نشسته و چای می خوردند، و می خواستند این حبه قند را به همشیره تان بدهند که از دستشان افتاد و من
صفحه: 93
هم برداشتم، و هر دو سالم و خوب هستند. شکل حبه قند که چهارگوش بود، کاملا مشابه با قندهای پدرم بود، زیرا که ایشان عادت داشت قند را به صورت چهارگوش می شکست. چندی بعد که موفق به ملاقات پدرم شدم، واقعة قند آنروز را برایش نقل کردم و ایشان نیز آنرا تأیید کرد و گفت ما آنروز نفهمیدیم که حبه قند وقتی از دست من افتاد چه شد که بکلی ناپدید شد.
</br>
----
</br>
==== حکایت 78- ====
=== خداى برتر از زمان و مكان ===
همچنین آقای حاج سید محمد دعائی گفتند: در سالی که علماء در قم جمع شده بودند، با زوار بسیار به قصد کربلا عزم سفر کردیم. مرحوم آقاسید ابوالحسن اصفهانی ما را از رفتن منع فرمودند. بدین سبب، من برای زیارت حضرت رضا (علیه السلام) عازم مشهد شدم. در سبزوار به آقا سید مهدی خرونقی برخوردیم ایشان هم به اتفاق ما عازم مشهد شدند. از دروازه ته خیابان وارد شهر شدیم. مشغول خواندن اورادی بودم که متوجه شدم شیخی در کنار اسب من پیاده راه می پیماید. چون سالها بود که حضرت شیخ را ندیده بودم ابتدا ایشان را درست نشناختم، اما با اندکی تأمل ایشان را شناختم. خواستم از اسب پیاده شوم، ایشان مرا قسم دادند که همانطور به راه خود ادامه دهم و فرمودند من دلم می خواهد پیاده با شما بیایم. تا آنکه در کاروانسرای هراتی ها فرود آمدیم و قدری استراحت کردیم. آنگاه به آقای خرونقی عرض کردم مهیای زیارت شوید. پس از چند دقیقه ایشان آمدند و گفتند: من حال زیارت ندارم، زیرا کتاب مفتاح من که اسناد و قباله هایی لای آن بوده است، بین راه گم شده است. در این هنگام حضرت شیخ فرمودند: ناراحت نباشید، زیرا در اذن دخول دوم کتاب مزبور همراه با اسناد و قباله ها به شما خواهد رسید. حضرت شیخ از ما جدا شدند. ما به حمام رفتیم و غسل کردیم و سپس عازم حرم مطهر شدیم. در هنگام اذن دخول دوم ناگهان حضرت شیخ را دیدیم که به ما نزدیک شدند و کتاب مفتاح سید را به او دادند و فورا از ما دور شدند. آقا سید مهدی مفتاح را باز کردند و دیدند تمام اسناد لای کتاب است. پس از
ص: 98
پيراسته بودن خدا از «فقر و نياز» خودبه خود مستلزم آن است كه خدا نه در زمان بگنجد نه در مكان. او موجودى است برتر از زمان و مكان، چون موجودى كه در مكان بگنجد خودبه خود به مكان نياز دارد و موجودى كه در زمان بگنجد، موجودى است كه تنها در شرايط خاصى كه در زمان معين وجود دارد قابل تحقق باشد، وگرنه تحقق يافتنش مخصوص آن زمان نمى شد. هميشه مى توانست باشد و در اين صورت، ديگر موجودى زمانى نبود كه در داخل چهارچوب زمان گنجيده و هستى اش در گرو شرايط خاص زمانى باشد.
انجام زیارت، بالای سر مطهر برای نماز زیارت توقف کرده بودیم که حضرت شیخ تشریف آورند. آقا سید مهدی فورا دست به دامن حضرت شیخ شد و مصرا خواست تا بداند که کتابش کجا بوده است؟ حضرت شیخ فرمودند: در اولین منزل راه یزد، در اطاقی که به استراحت پرداختید، جهت احترام کتاب مفتاح(1) را از میان اثاثه خود در آورید و بالای رف اطاق قرار دادید، اما هنگام حرکت فرموش کردید آنرا بردارید.
=== خداى دانا ===
==== حکایت 79- ====
آفريدگار جهان همه چيز را مى داند. جهان هستى براى ما به دو بخش «غيب» يعنى «نهان» و «شهادت» يعنى «آشكار» تقسيم مى شود ولى خدا غيب و شهادت، نهان و آشكارِ جهان را مى داند و اصولاً براى او «غيبى» وجود ندارد. در برابر او جهان يكسره «شهادت» است.<ref>. سورۀ رعد - آيۀ 9</ref>
آقای حاج سید محمد دعائی زارچی نقل کردند که در سال 1318، به مناسبت عدول از ممنوعیت وعظ و تبلیغ، مرا در یزد زندانی کردند. هنگام اذان ظهر، مشغول گفتن اذان شدم که پاسبان زندان مزاحمت ایجاد کرد و مانع شد. به او گفتم: وقت ظهر است و باید اذان را همه جا گفت. او اعتراض شدیدی کرد و من او را مضروب کردم. دستور دادند مرا حبس انفرادی کنند. پس از بیست و چهار ساعت، به مناسبت پیش آمدهای سوئی که برای رئیس شهربانی - شاهزاده دولتشاهی - رخ داد، متنبه شد و آمد از من عذرخواهی کرد. سپس به بهانه مریض بودن مرا به بیمارستان شهربانی فرستاد و در آنجا اطاق مناسب و خوبی در اختیار من قرار داد و اجازه داد که دوستانم به عیادتم بیایند. بیش از یکسال گذشت و من همچنان در زندان بودم. یکی از دوستانم به ملاقاتم آمد و گفت: من عازم مشهد هستم، آیا در آنجا کاری ندارید که برایتان انجام دهم. از او التماس دعا کردم و گفتم: به مشهد که رفتید به خدمت حاج شیخ حسنعلی اصفهانی برسید و به ایشان عرض کنید: سید سلام رساند و عرض کرد: شما که قدرت دارید وضع را عوض کنید چرا نمی کنید، تا من نیز از زندان نجات یابم. پس از یکماه دوستم به یزد بازگشت و به ملاقات من آمد و گفت: طبق دستور شما، وقتی به مشهد وارد شدم سراغ حاج شیخ حسنعلی اصفهانی را گرفتم، گفتند ایشان روز یکشنبه قبل از ظهر از خارج شهر می آیند و به مدرسه خیرات خان می روند. صبح یکشنبه به مدرسه خیرات خان رفتم و همراه جمعی از مردم گرفتار و بیمار منتظر ایشان شدیم. نزدیک ظهر بود که حضرت شیخ از در مدرسه وارد شدند. من ایشان را نمی شناختم، اما از هجوم جمعیت به سوی ایشان فهمیدم که حاج شیخ حسنعلی اصفهانی ایشان هستند. با خود اندیشیدم که با این
ص: 99
«بر خدا هيچ چيز پوشيده نيست، نه در زمين، نه در آسمان.»<ref>. سورۀ آل عمران - آيۀ 5</ref>
----1- 1.کتاب مفتاح، کتابی است مشتمل بر ادعیه و زیارات.
جمعیت زیاد، تا نوبت به من برسد ساعتها طول خواهد کشید. حضرت شیخ روی سکوی اطاقی نشستند و جمعیت در اطراف ایشان حلقه زد. ناگهان ایشان سر مبارکشان را بلند کردند و فرمودند: آن کسی که از یزد آمده است و پیغامی دارد بیاید جلو. من فورا جلو رفتم و سلام کردم. قبل از آنکه سخن بگویم، حضرت شیخ فرمودند: سلام مرا به آقای سید محمد برسان و بگو این فضولی ها به ما مربوط نیست، بابا بزرگ هر وقت بخواهد وضع را عوض می کند. و به ایشان بگوئید شما دو ماه دیگر آزاد می شوید. دوستم گفت:
خدا از كوچك ترين جزئيات جهان آگاه است، حتى يك يك كارهاى ما را مى داند:
مرا دیگر برای سخن گفتن نماند و مراجعت کردم. اما اندکی بعد با خود اندیشیدم که اگر آقا سید محمد از من بپرسد که «بابا بزرگ» کیست من چه پاسخ دهم؟ لذا بلافاصله بازگشته و خدمت حضرت شیخ عرض کردم: اگر آقا سید محمد از من بپرسند که «بابا
«... او از هر كارى كه از شما سر زند آگاه است.»<ref>. سورۀ نحل - آيۀ 91</ref>
بزرگ کیست، چه پاسخ دهم؟ ایشان فرمودند: برو بگو امام زمان (علیه السلام) خود ناظر بر همه امور هستند، هرگاه بخواهند وضع را عوض خواهند کرد، اینگونه امور به ما و شما مربوط نیست. حاج آقا سید محمد دعائی گفتند: همانطور که حضرت شیخ فرموده
نیز حاج آقا سید محمد دعائی زارچی حکایت کردند که وقتی به منظور زیارت حضرت رضا علیه السلام به اتفاق آخوند ملا حسین اشکذری به مشهد رفتیم، مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی یک شب ما را به منزل خود دعوت فرمودند: پس از صرف شام کله قندی به من دادند و فرمودند: به خرونق که رسیدید این کله قند را به آقا سید مهدی خرونقی بدهید و به ایشان بگوئید: شما بدون آنکه به ما خبر دهید داماد می شود، اما ما خبر داریم، و این هم شیرینی عروسی شما. در مراجعت از مشهد به خرونق رسیدیم و وارد منزل آقا سید مهدی خرونقی شدیم. هنگام شب در ضمن صحبت، پیغام حضرت شیخ را رساندیم و کله قندی را که مرحمت کرده بودند، تقدیم ایشان کردیم. آقا سید مهدی پرسیدند که شما چه شبی در خدمت حضرت شیخ بوده اید؟ تاریخ آنرا عرض کردیم و معلوم شد که ایشان همان شب پنهانی تأهل اختیار کرده بودند و کسی اطلاع نداشته است. اتفاقا آن شب اهل بیت آقا سید مهدی پشت در اطاق بودند و گفتگوی ما را شنیدند، و هنگامی که ایشان به اندرون رفتند سخت مورد
ص: 100
او چنان توانا و مسلط است كه همين كه بخواهد چيزى به وجود آيد و كارى انجام شود، كافى است كه فرمان دهد «شو» و بلافاصله
عتاب خانم اول خود واقع شدند.
صفحه: 94
==== حکایت 81- ====
</br>
مرحوم پدرم، حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمة الله علیه، فرمودند:در ایام جوانی که مشغول تحصیل بودم، کتابی به امانت نزد من بود که مفقود شد. خدمت استادم عرض کردم: کتابی نزد من امانت بوده است گم شده و ممکن است صاحب آن ادعای مرا قبول نکند و خیال کند که نمی خواهم کتاب را پس بدهم. استادم فرمودند: دستوری به تو می دهم که اگر عمل کنی جای کتاب را در خواب خواهی دید. به دستور استاد عمل کردم و شب در عالم رویا دیدم که کتاب مزبور در زیر کتابهای یکی از طلبه ها در یکی از اطاقهای مدرسه است. هنگام صبح رؤیای خود را خدمت استادم عرض کردم. ایشان فرمودند: مراقب باش هر وقت آن طلبه از اطاق خارج شد، به اطاقش برو و کتاب را بردار، اما به کسی اظهار مکن که آبرویش نریزد، و من نیز آنچنان کردم. همچنین فرمودند پس از مدتی در ایام دهه اول محرم، به منظور شرکت در مجلس مصیبت حضرت سیدالشهداء علیه السلام به منزل عالم عارف مرحوم حاج سید حسین نایب الصدر خاتون آبادی رفته بودم. مشیرالسلطنه پیشکار ظل السلطان خدمت آقا بود. عرض کرد که جعبه جواهری متعلق به ظل السلطان در اطاق خوابش گم شده است او اکنون عده ای را زندانی کرده است و زجر می دهد، و میگوید که اگر نتوانم مال خود را حفظ و پیدا کنم چگونه می توانم اموال مردم را حفظ کنم؟ و اکنون مردم بی گناهی به خاطر این موضوع زیر شکنجه هستند. من به او گفتم به ظل السلطان بگوئید که اگر حاضر است دزد را نخواهد، من مال او را باو نشان خواهم داد. فردای آنروز مشیرالسلطنه خدمت آقا آمد و عرض کرد که ظل السلطان حاضر شده است. باو گفتم ظل السلطان باید این موضوع را بنویسد و کتب تعهد کند که دزد را نخواهد خواست، زیرا بعد از پیدا شدن جواهرات ممکن است بگوید دزد را هم می خواهم. فردای آن روز مشیرالسلطنه آمد و تعهدنامه ظل السلطان را به خط خود او آورد. گفتم: باو بگوئید در خارج از شهر در فلان نقطه قنات متروکه ای است، در داخل چاه زمین را حفر کنند، جواهرات آنجا است. پس از یافتن جواهرات، به فاصله چند روز مشیرالسلطنه آمد و گفت: ظل السلطان میگوید: من دزد را میخواهم. حتما این شیخ با دزدها شریک بوده است، و چون دیده اند که
----
</br>
ص: 101
«خواهد شد».
نزدیک است حقیقت بر ملا شود این حقه را به کار برده اند، و چاره ای جز آنکه دزد را نشان دهند وجود ندارد. مشیرالسلطنه گفت من هر چه خواستم او را از این خواسته اش منصرف کنم موفق نشدم، و احساس کردم که به خاطر حمایت از شما ممکن است من
«وقتى او چيزى را بخواهد فرمان او همين است كه «شو» و به دنبال آن خواهد شد.»<ref>. سورۀ يس - آيۀ 82</ref>
نیز در مظان تهمت قرار گیرم. بنابر این بهتر است که شما خود نزد او تشریف بیاورید و با او صحبت کنید. فردای آن روز من به ساختمان حکومتی نزد ظل السلطان رفتم و به او گفتم شما فرزند ناصرالدین شاه، پادشاه این مملکت، و حاکم اصفهان می باشید، پس چگونه به خود اجازه می دهید که تعهد و امضاء خویش را نادیده بگیرید و آنرا بی اعتبار سازید؟ ظل السلطان گفت من این حرفها را نمی فهمم، من دزد را می خواهم. به او گفتم: من اول شرط کردم که نمی توانم دزد را به شما نشان دهم و شما هم قبول کردید، حال نیز می گویم که این کار از من ساخته نیست. ظل السلطان گفت: من دستور می دهم که تو را فلک نمایند تا اقرار کنی که دزد کیست. سپس به فراشها دستور داد که چوب بسیار با سه پایه آوردند و آنگاه گفت: این شیخ را به حیاط ببرید و مضروب نمائید. کار که به اینجا رسید گفتم اگر قرار است من مضروب شوم، تو در این امر اولی هستی. لذا امر کردم که او را به حیاط باغ حکومتی بردند و به پایه ای بستند و شروع کردند به چوب زدن باو. فراشها و خدمه ای که آنجا بودند جلو رفتند که ممانعت کنند اما خودشان نیز مضروب شدند. و پا به فرار گذاشتند. من نیز همان ساعت مستقیما از باغ حکومتی به قصد زیارت حضرت رضا علیه السلام عازم مشهد شدم و از یکی از آشنایان خواستم که به منزل ما برود و به مادرم خبر دهد. بعدا یکی از محترمین اصفهان نقل کرد که مشیرالسلطنه گفت: ظل السلطان مدت نیم ساعت چوب میخورد و کسی جرأت نزدیکی شدن به او را نداشت، تا آنکه موکلین او را واگذاشته و رفتند. آنگاه او را برداشتیم و به بستر منتقل کردیم. پس از یکساعت به هوش آمد و پرسید آن شیخ کجا است؟ گفتیم نمی دانیم کجا رفت. مشیرالسلطنه می گفت: از آن به بعد هر گاه شخصی معمم و روحانی مراجعه می کرد، ظل السلطان میگفت با او مماشات کنید و کارش را انجام دهید. به او می گفتیم: همه کس آن شیخ نیست. می گفت: آری، اما احتیاط کنید.
=== اراده و مشيت خدا (قضا و قدر) ===
==== حکایت 82- ====
موجوداتى كه از «دانايى» و «توانايى» برخوردار هستند، معمولاً مى توانند به همه يا قسمتى از آن چه «مى خواهند» تحقق بخشند يا دست كم در راه تحقق بخشيدن به آن تلاش كنند. وقتى از روى آگاهى در صدد آن برمى آييم كه به خواستۀ خود تحقق بخشيم، مى گوييم «اراده كرده ايم كه فلان كار را به انجام برسانيم» بنابراين «اراده عبارت است از خواستى آگاهانه و نيرومند كه در تحقق يافتن خواستۀ ما مؤثر باشد.»
پدر بزرگوارم فرمودند: در سفر حج، وقتی وارد حجاز شدیم، چون
ص: 102
در ميان موجودات گوناگون اين جهان، جانوران - لااقل جانوران پيشرفته - كم يا بيش از اين خصلت برخوردارند كه چون در خود «خواستى» بيابند، در راه تحقق بخشيدن به آن آگاهانه بكوشند. از ميان جاندارانى كه تاكنون شناخته ايم، انسان بيش از هر جاندار ديگر از اين امتياز برخوردار و قلمرو و ارادۀ او از قلمرو ارادۀ همۀ جانداران شناخته شدۀ ديگر گسترده تر است. به همين جهت علم و آگاهى در زندگى او بيش از زندگى همۀ موجودات ديگر نقش خلاق دارد. با اين حال بسيارى از كارهاى انسان، همان كارها كه خود او انجام مى دهد، ظاهراً از روى اراده نيست. دستگاه گردش خون، دستگاه تنفس، دستگاه گوارش، غده هاى بزرگ و كوچك بدن او كه مواد شيميايى لازم را مى سازند و... بدون ارادۀ او كار مى كنند.<ref>. شك نيست كه كار هر يك از اين دستگاهها به سلسله اعصاب مربوط است و حتى اندام شناسى پيشرفته براى هر يك از آنها يك مركز فرماندهى در ناحيه اى از مغز كشف كرده است. ولى به هر كار كه فرماندهى آن به مغز مربوط شود «كار ارادى» گفته نمى شود. از انسانهايى كه به كمك رياضت و تمرين بر قدرت و تسلط ارادۀ خود بر خويش افزوده اند نيز مكرر نقل شده كه مثلاً گردش خون خود را تا حدى تحت اراده و كنترل خود درآورده اند ولى اين تسلط، بر فرض كه صحت داشته باشد، محدود و استثنايى است</ref> از اين ها هم كه بگذريم،
پولی همراه نداشتم و شریف مکه نیز مبلغی پول به عنوان خاوه از هر مسافر دریافت می کرد، ناچار با عده ای که مایل به پرداخت وجهی از این بابت نبودند از راه فرعی از جده عازم مکه شدیم. در بین راه به مأمورین حکومتی برخوردیم و آنها مانع حرکت ما
صفحه: 95
شدند و گفتند در این محل بمانید تا مأمورین وصول خاوه بیایند و پس از پرداخت پول به راه خود ادامه دهید، در غیر این صورت حق ورود به مگه را ندارید. همگی در سایه چند درخت خرما به انتظار مأمورین وصول نشستیم. تمام همراهان پولهای خود را حاضر کردند و به من گفتند: شما نیز پول خود را حاضر کنید. گفتم من پولی همراه ندارم. گفتند: اگر طمع داری که ما به تو پول دهیم، پولی به تو نخواهیم داد. اگر هم پولی ندهی نمی توانی بسوی خانه خدا بروی. گفتم: من به شما طمع ندارم، بلکه به خداوند طمع دارم
</br>
----
</br>
که مرا یاری نماید. گفتند: در این بیابان عربستان خداوند چگونه تو را یاری خواهد کرد. گفتم: در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شده است که: هر کس به خاطر رضای خدا به مردم خدمت کند و مزدی نخواهد، خداوند در بیابان در حال
قلمرو تأثير ارادۀ او به هر حال محدود است. مثلاً تاكنون ارادۀ او در نظام گردش كرات آسمانى نقشى نداشته است. يا هر يك از انسان ها را كه بنگريم با خصوصيات جسمى و ارثى از مادر به دنيا مى آيند كه خود در داشتن اين خصوصيات كم ترين نقش ارادى و آگاهانه نداشته اند.
گرفتاری همچون سیلی که از کوه جاری شود و موانع را برطرف سازد، موانع کار او را رفع نموده و او را یاری خواهد فرمود. پس از ساعتی آنها سؤال خود را تکرار کردند و من نیز همان پاسخ را به آنها دادم. آنها به تمسخر گفتند: گویا این شیخ حشیش کشیده که
بنابراين تأثير «اراده و مشيت» انسان به هر حال محدود است به همين جهت بسيار اتفاق مى افتد كه اراده مى كند كارى را انجام دهد ولى موفق نمى شود و عواملى كه از دايرۀ «دانايى و توانايى» او بيرون هستند مانع انجام گرفتن خواست او مى شوند.
این حرفها را می زند، والأ در بیابان غیر از ماکسی نیست که به او کمک کند ما نیز به هیچ وجه به او کمک نخواهیم کرد. ساعتی نگذشت که از دور گردی ظاهر شد، به همراهان گفتم این خیری است که به سوی من می آید، و آنها استهزاء کردند. پس از لحظاتی از
اما خدا كه دانا و تواناى مطلق است، هر چه بخواهد مى كند:
میان گرد و خاک دو نفر سوار ظاهر شدند که اسبی را نیز یدک می کشیدند. به ما نزدیک شدند. یکی از آن دو گفت: آقا شیخ حسنعلی اصفهانی در بین شما کیست؟ همراهان مرا نشان دادند. او گفت: دعوت شریف را اجابت کن. سوار بر اسب شدم و به اتفاق مأمورین بسوی جایگاه شریف مکه راه افتادیم. وقتی وارد چادر شریف مگه شدیم دیدم که مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری رحمة الله علیه و مرحوم حاج شیخ محمد جواد بید آبادی، که مرا با آنها سابقه مودت بود، نیز در آنجا حضور دارند. شریف مگه حاجتی
«... كه پروردگار تو هر چه بخواهد مى كند.»<ref>. سورۀ هود - آيۀ 107</ref>
داشت که من به خواست خداوند آنرا برآورده ساختم. بعد از آن معلوم شد که شریف
«هيچ چيز نمى تواند مانع انجام خواست او شود.»<ref>. سورۀ هود - آيۀ 33 و...</ref> «خواست او بر همۀ جهان حكومت و تسلط دارد (قضا) اما خواست ديگران نه»<ref>. سورۀ مؤمن - آيۀ 20</ref> «ديگران، هر چه و هر كه باشند، فقط در چهارچوب و محدوده اى حركت مى كنند، كه خداوند به عنوان قلمرو كار و حركت و ارادۀ آن ها معين كرده است، چه او براى هر چيز محدوده اى معين كرده است (قدر)»<ref>. سورۀ طلاق - آيۀ 3 و...</ref>
ص: 103
انسان نيز مشمول همين قانون كلى است. توانايى او بر خودسازى و انتخاب راه و چاه در جهات مشخصى از زندگى، در چهارچوب همان اندازه و محدوده اى است كه «قضا و قدر» الهى براى او معين كرده است. او چنين خواسته كه انسان به تشخيص خود و به خواست خود آيندۀ خويش را، نيك يا بد، زشت يا زيبا و تابناك يا تيره بسازد. تازه در همين محدوده ها هم نه انسان و نه هيچ موجود ديگر، نبايد خود را فرمانرواى مطلق و بى منازع در منطقه اى محدود بداند. اگر خدا بخواهد خواست او را در همين منطقه هم خنثى و بى اثر مى كند. چه بسا فرمان او بيايد و نتيجۀ تلاش هاى يك فرد يا گروه مغرور را چنان بر باد دهد كه براى هيچ كس قابل پيش بينى نباشد، تا عاملى هشياركننده براى آن ها و ديگران باشد و به آن ها بفهماند كه حتى در دايرۀ
ابتدا حاجت خود را خدمت مرحوم حاج شیخ فضل الله نوری رحمة الله علیه عرض کرده بود و مرحوم حاج شیخ فضل الله به او فرموده بودند، انجام حاجت شما به دست شخصی است به این نام. دستور دهید ایشان را پیدا کنند و اینجا بیاورند و حتما ایشان جزء پیاده ها هستند. از اینرو شریف دستور می دهد که مأمورین به تمام راههای فرعی بروند و هر جا مرا یافتند نزد او ببرند.
صفحه: 96
==== حکایت 83- ====
</br>
آقای مهندس فرزانه نقل کردند: پانزده سال قبل به منظور خرید زمینی برای تأسیس کارخانه به اتفاق یکی از دوستان، قصد تشرف به مشهد را داشتم. دوستم که با من شریک بود، گفت من دوستی دارم به اسم لهراسب زردشتی، که ساکن کانادا است، او هم باید در این کارخانه سهیم باشد و با ما به مشهد خواهد آمد.
----
</br>
همگی به اتفاق با هواپیما به مشهد مشرف شدیم. هنگامی که می خواستیم از هواپیما خارج شویم مرد زردشتی از من پرسید «نخودکی» در مشهد کیست؟ گفتم میدانم شما که را می خواهید، ایشان به رحمت حق پیوسته اند ولی شما به من بگوئید با ایشان چکار داشتید.
قدرت و سازندگى خويش نيز بايد همواره به سايۀ مشيت و ارادۀ الهى، كه در همه جا گسترده است، توجه داشته باشند.
از هواپیما پیاده شدیم و به هتل رفتیم. پس از استقرار در هتل مجددا از لهراسب پرسیدم شما با ایشان چکار داشتید؟ گفت: در کانادا، در همسایگی ما، یک ژنرال بازنشسته امریکائی زندگی میکند. موقع عزیمت از کانادا نزد او رفتم که با او خداحافظی کنم. گفتم قصد مسافرت به ایران و مشهد را دارم. ژنرال مزبور تأکید کرد که در مشهد به دیدار «نخودکی» بروم. وقتی علت را از او استفسار کردم گفت: در چند سال پیش که من با درجه سرگردی، از طرف دولت امریکا در مشهد مشغول خدمت بودم، و محل سکنای من نیز در بیمارستان امریکائیهای مشهد بود، به بیماری سختی دچار شدم بطوریکه پزشکان امریکایی از مداوای من اظهار عجز و مرا جواب کردند مدتی در حال اغماء بودم. شخصی از مراجعین به همسرم که بسیار بی تابی می کرد گفت اگر شفای شوهرت را میخواهی باید به نخود بروی، خدمت حضرت حاج شیخ. همسر من از روی استیصال به اتفاق آشپز بیمارستان به نخودک می رود. وقتی خدمت حضرت حاج شیخ می رسند ایشان می پرسند: آیا این
=== خداى بخشندۀ پرمهر ===
ص: 104
خدا نسبت به همۀ آفريده هايش بسى پرمهر و بخشنده است. او نعمت هاى فراوان و بيرون از شمارش را بر همه ارزانى داشته و امكانات فراوانِ بهزيستى در اختيار همۀ ما نهاده است. او پرگذشت و توبه پذير است. اگر گنه كارى از راه آلودگى و گناه به راه پاكى و صلاح باز گردد، راه بازگشت را به رويش نمى بندد، بلكه توبه و بازگشت او را مى پذيرد، به شرط اين كه به راستى از راه خطا به راه پاكى و صفا بازگشته باشد.
مریض که مسیحی است به دین خود معتقد است؟ جواب میدهند که بیمار در زمان سلامت روزهای یکشنبه به کلیسا می رفته است. مرحوم حاج شیخ خرمائی به آشپز بیمارستان می دهند و می فرمایند: تو این خرما را بخور و برو. مریض شفا خواهد یافت. البته این امر برای همسرم قابل قبول نبود ولی با نا امیدی به بیمارستان بازگشت و به بالینم آمد دید سالم در بستر نشسته ام وقتی جریان را از من استفسار کرد باو گفتم ساعتی قبل حضرت مسیح بر بالین من آمد و گفت تو شفا یافته ای و حالت خوب شده است. بلافاصله از اغماء به خود آمدم و دیدم حالم کاملا خوب است. وقتی پزشک بیمارستان از جریان امر مطلع می شود می گوید بی شک معجزه ای واقع شده است والا این مریض رفتنی بود.
=== خداى سخت كيفر ===
==== حکایت 84- ====
نشانه هاى مهر و رحمت خداوند در سراسر هستى فراوان و بيرون از شمار است و انسان نيز همچون موجودات ديگر اين جهان از اين رحمت بى كران بسى برخوردار است، آن هم با يك امتياز، امتياز برخوردارى از يك نعمت استثنايى، يعنى «توانايى بر خودسازى، خودسازى آگاهانه كه با شناخت نيك و بد و زشت و زيبا و انتخاب يكى از آن ها همراه است». اين «خودسازى آگاهانه همراه با انتخاب» در صورتى زمينه دارد كه لااقل قسمتى از كارهاى انسان بازده مطلوب و بازده نامطلوب داشته باشد و بازده مطلوب براى او مسرت بخش (پاداش و ثواب) و بازده نامطلوب بر او دردناك و رنج آور (عذاب اليم) و (كيفر و عقاب) باشد.
آقای گرکانی نقل کرد که آقا شیخ محمد عبده میگفت وقتی روسها وارد ایران شدند پسرم - یا به علت مسافرت یا انجام وظیفه - نزد ما نبود و ما بسیار نگران بودیم. به قصد توسل به حضرت ثامن الائمه به مشهد مشرف شدیم و ضمنا به راهنمائی دوستی خدمت حاج شیخ رسیدیم. پس از عرض مطلب حضرت شیخ فرمودند نگران پسرتان نباشید، سالم است. شما هم از حضرت همان چیزی را بخواهید که خانم شما الساعه در حرم مطهر در باره فرزندش از حضرت استدعا می کند و به من راهنمائی فرمودند که از حضرت چه استدعا کنم. عرض کردم خانم من در طهران است. فرمودند ساعتی قبل به مشهد وارد شده است و الساعه در حرم می باشد. بسیار تعجب کردم چون قرار نبود ایشان به مشهد بیایند. از خدمت حاج شیخ مرخص و به حرم مشرف شدم. خانمم را در حرم ملاقات کردم و از علت مسافرتش پرسیدم گفت طاقت نیاوردم و آمدم تا از حضرت چنین استدعائی کنم. استدعای او همان بود که حضرت حاج شیخ به من تعلیم فرموده بودند.
==== حکایت 85- ====
اين «نگرانى و دلهره» نسبت به از دست دادن بازده هاى مطلوب - ثواب - و دچار شدن به بازده ها نامطلوب - عقاب - است كه مى تواند آدمى را برانگيزد تا از «خود»، انسانى بسازد كه شايستۀ ثواب باشد و رهيده از عقاب. ايجاد اين دلهره و نگرانى در انسان خود رحمتى است الهى، رحمتى كه براى ناسپاسانِ قدرناشناس كيفر و غضب الهى را به دنبال دارد.
آقا سید ابراهیم شجاع رضوی نقل کرد: در جوانی به بیماری حصبه مبتلا شدم ولی چون در حال بیماری ناپرهیزی کردم حالم بد شد. پزشک از معالجة من مأیوس شد و به اصطلاح مرا جواب کرد. در حال اغماء بودم که به استدعای پدرم، حضرت حاج شیخ به بالینم تشریف آوردند. در آن حال چنین دیدم که بالای بام حرم
ص: 105
بر اين اساس، قرآن مكرر از خشم خدا، خشمى كه دامنگير انسان هاى سركش مى شود و عذاب اليم و كيفر سخت خداوند نيز ياد مى كند.
مطهر هستم و حضرت رضا (علیه السلام) روی تختی جلوس فرموده اند و حاج شیخ نیز همانجا در کنار تخت ایستاده اند. حضرت فرمودند: سید ابراهیم! اگر شفا میخواستی حاج شیخ شفای تو را از من گرفت و اگر پول می خواهی به قائم مقام مراجعه کن. - در آن
صفحه: 97
زمان مرجوم حاج قائم مقام متولی موقوفات سادات رضوی بود.
</br>
----
</br>
به خود آمدم و دیدم سر تا پا عرق کرده ام و حالم خوب است. مرحوم حاج شیخ نیز بالای بسترم نشسته بودند.
=== خداى دادگر ===
==== حکایت 86- ====
خدا به كسى ستم نمى كند. او همواره از ما مى خواهد كه همۀ كارهايمان براساس «عدل» و «قسط» باشد. در اين جهان همه چيز را آن طور آفريده كه نظام استوار هستى ايجاب مى كرده، همه هماهنگ و مكمل يكديگر، و در جهان ديگر پاداش نيكوكار و كيفر تبهكار را در چهارچوب نظام متقن «عمل و عكس العمل» مقرر ساخته است، در آن جهان هركس آن دِرَوَد كه در اين جهان كِشته و خود را با آن شخصيت انسانى مى يابد كه در اين جهان براى خود ساخته است. هر تلخ يا شيرينى كه در آن جهان به او رسد فرآوردۀ كار اين جهانى خود اوست كه تمام و كمال و بى كم و كاست به او رسيده است، بى آن كه بر او ستمى رفته باشد. آيندۀ جاودانى هر انسان در گرو تلاش خود اوست؛ تلاش او در راه خودسازى، چه خودسازى مستقيم چه خودسازى غيرمستقيم، يعنى كوششى كه فرد براى محيطسازى مى كند، تا از راه آماده تر كردن محيط طبيعى و اجتماعى براى بهزيستى خود و ديگران، راه را براى خودسازى بهتر هموار كرده باشد.
در ایامیکه پاکروان استاندار خراسان و نایب التولیه وقت آستان قدس رضوی بود مبتلا به بیخوابی شد و اطباء مشهد از معالجه او عاجز شدند. بعضی از دوستانش به او پیشنهاد می کنند خوب است کسی را بفرستید خدمت حاج شیخ حسنعلی اصفهانی. وی موافقت نموده یکی از نزدیکان را خدمت ایشان می فرستد. مرحوم پدرم در یک کاسه چینی دعائی نوشته می فرمایند دعای نوشته شده در کاسه را بشویند و بخورند و بعد کاسه را زیر سر گذاشته بخوابند. وی بدستور ایشان عمل نموده بلافاصله به خواب عمیقی فرو می رود بطوریکه در طی 24 ساعت خواب مداوم فقط برای صرف غذا او را بیدار می نمایند. همچنین پیشکار پاکروان نقل نمود که وی مدتی بعد از این ماجرا مبتلا به اسهال خونی می شود و باز هم معالجه اطباء سودی نمی بخشد و قرار شد برای معالجه به تهران برود، ولی در آن زمان هواپیما هفته ای دو روز به تهران پرواز داشت: لذا باید دو روز صبر می کرد. وی به چند نفر از محترمین مشهد که به عبادت او آمده بودند شرح حال خود را گفت آنها گفتند خوب است کسی را بفرستیم خدمت حاج شیخ حسنعلی اصفهانی و از نفس ایشان کمک بخواهیم. نامبرده گفت پاکروان مرا خواست و گفت برو نزد حاج شیخ و شرح حال مرا بگو و خبر آن را بیاور. من فورا با ماشین خدمت حضرت شیخ رسیدم و شرح حال پاکروان را عرض کردم. ایشان چند ثانیه سکوت نموده بعد فرمودند: برو به پاکروان بگو این مرتبه که برای قضای حاجت میرود دست بگذارد روی شکم خود و بگوید شیخ فرموده بر گرد خوب می شود. گفت فوری برگشتم هنوز آن افراد حضور داشتند. امر حضرت شیخ را ابلاغ کردم. پاکروان تعجب نموده با ناباوری این سخن را گوش کرد. چند دقیقه نگذشت که احتیاج پیدا کرد بلند شد
ص: 106
***
و رفت. ولی بعد از زمان کوتاهی مراجعت کرد و با حالت تعجب رو به حضار نمود و گفت دست روی شکم خود گذاشتم و گفتم شیخ فرموده برگرد. کم کم درد ساکت شد و شکم عمل نکرد. به این ترتیب کسالت او به کلی مرتفع شد. این امر سبب شد که ارادت
اين است فشرده اى از خداشناسى قرآن و شناختى كه اين كتاب الهى از خداى جهان آفرين به ما داده است.<ref>. در اين كتاب دربارۀ برخى از مسائل از قبيل علم خداوند، عدل او و... بسيار فشرده بحث شده، در صورتى كه هر يك از اين مسائل شايستۀ بحثهاى گسترده و همه جانبه اى است كه هر يك به صورت كتاب مستقلِ پر صفحه اى درآيد. خوشبختانه در زمينۀ قسمتى از اين مسائل، نويسندگان خوش قريحه و محقق معاصر كتابهاى سودمندى نوشته اند كه منتشر شده است و اميد است در قسمتهاى ديگر هم به تدريج چنين آثارى در صحنۀ مطبوعات فارسى پديدار گردد.</ref> شناختى مستند به وحى ولى در عين حال متكى بر آگاهى هايى كه انسان مى تواند از راه تدبر در آيات و نشانه ها دربارۀ او و اسماء و صفاتش به دست آورد. شناختى كه هم تشنۀ معرفت را در حدود امكان كم وبيش سيراب مى كند و هم در عمل به كار مى آيد و ما را در بزرگ ترين مسئله اى كه با آن روبه رو هستيم، يعنى «جهت دادن به زندگى»، يارى مى كند.
بسیاری به حضرت شیخ پیدا نمود و بعدا بوسیله آقای عبدالحسین معاون که از محترمین مشهد بود به پدرم رحمه الله علیه پیغام داد: از من دیدنی نمائید نه بخاطر اینکه استاندار هستم بلکه به علت اینکه خادم و خدمتگزار آستان قدس رضوی میباشم. شاید هم از شاه
با الهام گيرى از يك چنين خداشناسى پيشرفته، واقع بينانه و
قدری ملاحظه می کرد چونکه اطلاع داشت رضا شاه از مراجعه رؤسای ادارات قدری ناراحت است. مرحوم پدرم رحمة الله قبول نموده و فرمودند شیخ مؤمن این مرد را مریض کرد، که به من مراجعه نماید تا من به او بگویم قبر شیخ را خراب نکند چونکه تصمیم گرفته بود قبر شیخ را خراب کند. به این جهت یک شب به ملاقات او رفتند. از ایشان استدعا کرده بود چیزی از من بخواهید. پدرم رحمة الله ، فرموده بودند قبر شیخ را خراب نکنید، بلکه تعمیر نمایید.
صفحه: 98
شهردار وقت مشهد آقای محمد علی روشن که از مریدان پدرم بود - میگفت بعد از این قضیه پاکروان مکرر میگفت چه خوب شد که این جا را خراب نکردیم چون که قبل از این قضیه، من مانع از خرابی آن بدستور حضرت شیخ بودم. ولی بعد از گذشت دو ماه آقای سعیدی کرمانی رئیس حسابداری آستان قدس رضوی با نامه لاک و مهر شده ای خدمت پدرم رسید و گفت پاکروان گفته است باید نامه را شخصا بدست حضرت شیخ بدهم پدرم رحمة الله ایشان را پذیرفتند. نامه را باز نموده و خواندند در نامه نوشته بود خرابی این گنبد در وزارت کشور تصویب شده و باید این خیابان باز شود و برای افتتاح آن رضاشاه تا چند ماه دیگر به مشهد خواهد آمد. پدرم رحمة الله علیه فرمودند بایشان بگویید شما گنبد را خراب نکنید تا چند ماه دیگر نه رضاشاه در ایران خواهد بود و نه شما در مشهد. سعیدی گفت برگشتم و پیغام را دادم. سؤال کرد در آنجا غیر از تو کسی دیگر نبود گفتم خیر. گفت این سخن را جائی نگویید که خطر جانی برای ما دارد و بعد هم همانطور شد. چند ماهی نگذشت که وقایع شهریور پیش آمد هم رضاشاه رفت و هم پاکروان ولی قبر شیخ مؤمن رحمة الله علیه هنوز بعد از پنجاه سال همانطور باقی مانده
</br>
----
</br>
ص: 107
سازنده است كه زندگى انسان به خدا، پيوسته سراسر شور و نشاط، اميد و تلاش و توانايى و كارآيى مى شود و مناسبات او با انسان هاى ديگر همواره با رعايت استقلال فكرى و عملى خويش، در عين همكارى با ديگران و احترام به استقلال فكرى و عملى آن ها، همراه مى گردد. انسانِ به خدا پيوسته نه بندۀ خود فروختۀ ديگران مى شود نه در صدد آن برمى آيد كه ديگران بنده و غلام حلقه به گوش او گردند. انسانى است آزاده و خواستار آزادى ديگران، پاك و خواستار پاكى ديگران، حتى بنده و بردۀ هوس يا خشم خويشتن هم نيست. او بندۀ حق است. هر جا حقى ببيند به همان سو مى گرايد و هر جا ناحقى ببيند از آن رو برمى گرداند. او همواره ياور حق است و با ناحق در ستيز.
است.
صفحه: 99
داده خود سپهر بستاند
</br>
----
</br>
نقش الله جاودان ماند
صفحه: 100
==== حکایت 87- ====
</br>
مرحوم میرزا محمد آل آقا پسر مرحوم آیت ا... حاج میرزا عبدالله چهل ستونی تعریف می کرد شخصی بود در دالان مدرسه خیرات خان که مغازه اسلحه فروشی داشت و یک غده بسیار بزرگی در سر و گردن او پیدا شده بود. روزی من به همراه حضرت شیخ به نخودک میرفتیم، این مرد نیز از شهر پشت سر حضرت شیخ می آمد و مرتب میگفت یا شیخ یا مرا شفا دهید یا بکشیدم و ایشان جوابی نمیدادند تا به اواسط راه که رسیدیم حضرت شیخ برگشته خم شدند و در گوش او آهسته سخنی گفتند.
----
</br>
مرد بلند گفت قبول دارم و تعهد می کنم. سپس فرمودند: پس تو را خواهم کشت عرض کرد بکشید. از مرکبی که سوار بودند پیاده شده به مرد دستور دادند تا کنار جاده لب گودالی بنشیند آنگاه چاقوئی از جیبشان در آورده پوست گردن او را شکافتند و غده را
خارج نمودند. از شکاف چرک و خون بسیاری آمد. با پهنای چاقو روی زخم را مالیدند تا هر چه چرک بود خارج شود بعد آب دهان خود را به محل زخم انداخته با چاقو روی آن را مالیدند و فرمودند: حالا با دستمال روی آن را ببند و برو و بعد از چند روز آثار زخم کاملا از بین رفته بود. چند سال از این موضوع گذشت پس از فوت مرحوم شیخ آن مرد را دیدم که مجددا مرضش عود کرده بود. از او پرسیدم که آنروز حضرت شیخ به گوش تو چه گفتند که تو جواب دادی متعهد می شوم. گفت: من با خانمهای شوهردار رابطه نامشروع داشتم و ایشان فرمودند اگر تعهد کنی بعد از این دنبال این کارها نروی تو را معالجه میکنم و بعد فرمودند اگر دیگر مرتکب چنین عمل زشتی شوی مرض تو عود خواهد کرد و خواهی مرد و من قبول کردم. بعد از چندین سال شیطان مرا اغوا نمود و مرتکب چنین معصیتی شدم و میدانم از این مرض خواهم مرد و چیزی نگذشت که او فوت کرد.
==== حکایت 88- ====
همچنین مرحوم میرزا مرحوم آل آقا نقل می کرد یک سال که به مشهد مشرف شده بودم مدتی گذشت و از خانواده ام اطلاعی نداشتم. یک شب جمعه که در قلعه نخودک خدمت حضرت شیخ مشرف بودم خیلی مضطرب و در فکر بودم.
ص: 108
نصف شب حضرت شیخ فرمودند خیلی ناراحت خانواده ات هستی عرض کردم بلی. فرمودند این قاچ خربزه را بخور. من به محض اینکه خربزه را خوردم ناگهان دیدم در منزل خودمان بالای سر خانم نشسته ام، او را بیدار کردم بعد بلند شدم از کوزه ای که در
کنار پنجره اتاق بود آب بخورم که ناگهان کوزه از دستم افتاد و شکست، از صدای شکستن کوزه به خود آمدم دیدم در خدمت حاج شیخ نشسته ام فرمودند: راحت شدی عرض کردم بلی بعد که آمدم تهران خانم عصبانی شد که تو در تهرانی و میگوئی من رفتم مشهد و آن وقت نصف شب می آیی منزل و مرا بیدار می کنی و کوزه را می شکنی و باعث وحشت اهل منزل می شوی مگر به ما مشکوکی که چنین کاری را انجام دادی.
==== حکایت 89- ====
صدر رشتی که از فضلا و وعاظ مشهد بود نقل نمود مبتلا به مرض بواسیر شدم و خون زیاد از من دفع می شد ماه محرم نزدیک بود آمدم خدمت شیخ و عرض کردم ماه محرم آمده و من با این کسالت نمی توانم منبر بروم زیرا منبر آلوده می شود. فرمودند چهارشنبه آخر ماه صفر بیا تا علاج کنم عرض کردم زندگی من در این دو ماه تأمین می شود چگونه تا آخر ماه صفر صبر نمایم با این کسالت هم که نمیتوانم منبر بروم. فرمودند: من چکنم؟ عرض کردم نمیدانم خود دانید با تندی فرمودند: برو دیگر خون دفع نشود. گفت بعد از آن دیگر سلامتی حاصل و خون دفع نشد.
==== حکایت 90- ====
آقای ظفرالسلطان که از محترمین نهاوند بودند نقل نمودند: خدمت حضرت شیخ مشرف شدم. عرض کردم عروسم اولاد ندارد و چونکه تخمدان او را برداشته اند دکترها میگویند حامله نمیشود. ایشان فرمودند تو برای پسرت اولاد می خواهی چکار داری عروست تخمدان دارد یا ندارد و بعد دعائی دادند و چند دانه خرما و خداوند به آنها چندین اولاد عنایت فرمود.
==== حکایت 91- ====
شخصی نقل کرد بعد از فوت مرحوم شیخ در تهران در دکان بقالی طفل چند ساله ای را دیدم که بغل پدرش بود خیلی شباهت زیاد به مرحوم شیخ داشت. جلب نظر مرا کرد و محو او بودم که پدر طفل متوجه شد و علت توجه بسیار مرا به طفل پرسید. گفتم شخص بزرگی بود در مشهد به نام مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی و این بچه به شیخ شباهت بسیار دارد. گفت درست است من و خانمها که سنی از ما گذشته
ص: 109
بود و دیگر طبق روال طبیعی نباید اولاددار میشدیم خدمت ایشان مشرف شدیم و عرض کردیم خیلی میل داشتیم اولادی داشته باشیم ولی خداوند عطا نفرموده حال هم دیگر خانم و من هر دو پیر شده ایم و قطع امید برای ما شده ایشان فرمودند: شما فرزند
می خواهید به یائسه شدن خانمتان چکار دارید دعائی دادند و فرمودند خداوند به تو پسری میدهد اسم او را حسنعلی بگذارید و این همان فرزند است که از اثر نفس ایشان خداوند به ما کرامت فرموده است.
==== حکایت 92- ====
یک سال مانده به آخر حکومت رضا شاه پهلوی شبی سه نفر از طلاب علوم دینی در باغ سمزقند خدمت مرحوم پدرم رسیدند و عرض کردند امروز آقا شیخ محمود کلباسی را به دستور رئیس شهربانی توقیف کردند و در زندان محبوس است و قرار است فردا او را بفرستند تهران و احتمال خطر جانی برایش دارد و عیال ایشان که سیده است بسیار ناراحت است و گریه زاری می کند لذا چون رئیس شهربانی به شما ارادت دارد دستور دهید او را آزاد نمایند. مرحوم پدر فرمودند بروید فکری می کنم. فردا صبح که من مهیای آمدن به شهر برای رفتن به مدرسه بودم فرمودند برو در منزل آقای شیخ صالح شایسته و بایشان بگو برود پیش نصرت الملک ملکی و ایشان بروند نزد جلیل الملک رئیس دفتر رئیس شهربانی و به او بگویند که از قول من به رئیس شهربانی بگوید حاج شیخ فرموده این شخص را آزاد نمائید و من هم طبق دستور عمل کردم. بعد از چند روز مرحوم گنابادی دادستان خراسان که از شاگردان و مریدان مرحوم پدرم بود نزد ایشان آمد گفت سه روز پیش رئیس شهربانی سرهنگ وقار مرا در شهربانی خواست و گفت در طول یک هفته دو نامه و یک تلگراف از تهران برای من فرستاده اند که شیخ کلباسی را دستگیر نموده و به تهران بفرستیم دیروز او را دستگیر کردیم اکنون در زندان می باشد و اسم او هم در دفتر زندان ثبت شده است حالا حاج شیخ دستور داده اند او را
آزاد نمائیم، شما چه می گوئید؟ آقای گنابادی گفتند به ایشان گفتم بیائید به اتفاق برویم خدمت حاج شیخ و ماوقع را بگوئیم و عرض کنیم اگر قبل از دستگیری ایشان دستور داده بودند ممکن بود او را دستگیر نکنیم ولی حالا چونکه دستگیر شده و اسم ایشان در دفتر زندان ثبت شده دیگر نمی شود کاری کرد و آزاد نمودن او مسئولیت اداری دارد.
ص: 110
آقای گنابادی گفتند سرهنگ در جواب گفت من یک ساعت است دارم فکر می کنم که چکنم ولی مصمم شده ام که دستور حاج شیخ را عملی نموده او را آزاد نمایم. گفتم جواب تهران را چه خواهید داد اگر از شما بازخواست نمودند چه جوابی میدهید گفت
میروم خدمت حاج شیخ و عرض می کنم من به دستور شما ایشان را آزاد نمودم جواب تهران را هم خود شما بدهید ولی می دانم چونکه ایشان دستور داده اند کسی از من بازخواست نخواهد کرد و بلافاصله شیخ را از زندان احضار نموده به او گفت الساعه از
این شهر خارج شو و برو به استان دیگری و ایشان هم گوش کرد و بلافاصله به شیراز سفر نمود و همانطور که سرهنگ وقار پیشبینی می کرد مشکلی هم بوجود نیامد.
==== حکایت 93- ====
آقای حاج سید عباس کلالی برای من نقل کردند که قبل از جنگ دوم جهانی در تربت جام نزدیک مرز افغانستان ملکی داشتم و به زراعت مشغول بودم و در همان محل هم سکونت داشتم بین من و دو نفر از فامیل آقایان صارم کلالی و هژبر کلالی اختلافی بود در این ایام سارقی در آنجا بود که اشخاص پولدار را می دزدید و در کوه نگاه می داشت تا از آنها پول گرفته سپس آزاد می کرد. اداره ژاندارمری برای دستگیری او از من کمک خواستند، چون می دانستم ژاندارمری آن موقع رفیق دزد و شریک قافله است حاضر به همکاری با آنها نشدم بعد از مدتی سارق کشته شد. مخالفین من از این فرصت استفاده نموده به دو نفر از افراد ایل کلالی وجهی داده و وعده کمک نیز دادند و گفتند شما بروید بگوئید که عباس خان کلالی به هر نفر ما هزار تومان پول و اسلحه داد تا برویم سارق را بکشیم و ما نیز سارق را کشتیم و صد هزار تومان وجه نقدی را که داشت به عباس خان دادیم. آنها هم عینا به دستور عمل نمودند در نتیجه دادرسی ارتش مرا احضار نمود از تربت به مشهد آمده و رفتم منزل آقای امیر تیمور کلالی و شرح حال خود را گفتم. ایشان هم به خاطر قرابت نزدیکتر و ثروت زیادتر آقای صارم و هژبر اعتنائی به سخن من نکردند و کسی را دیگر در مشهد نمیشناختم که به او متوسل شوم. قرار بود روز بعد خود را معرفی نمایم و خیلی در حال وحشت و اضطراب بودم با یکی از دوستان در کوچه ارک داشتیم میرفتیم به مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی برخوردیم دوست من گفت برو به حاج شیخ متوسل شو من هم رفتم جلو و سلام کردم و
ص: 111
شرح حال خود را گفتم. فرمودند دوازده ختم قرآن نذر مؤمنین وادی السلام نجف کن کارت درست می شود. من از شدت استیصال دست زدم و عبای ایشان را گرفتم عرض کردم فردا صبح مرا محاکمه می نمایند و فرصت این کار نیست من دست از شما بر نمی دارم تا حاجت مرا بر نیاورید و ایشان با حال عصبانیت عبای خود را از دست من کشیده فرمودند بر و سید زدیم در کارت و کارت درست شد برو و راحت باش این سخن برای من قابل قبول نبود آمدم چیز دیگری عرض کنم رفیقم گفت ساکت باش. و دست مرا گرفت از شیخ دور کرد. ایشان به راه خود ادامه دادند سپس به من گفت وقتی که حضرت شیخ فرمودند کارت را درست کردیم دیگر راحت باش. به هر حال من با حالت تحیر و ناراحتی به همراه دوستم براه ادامه دادم ساعت تقریبا ده صبح بود، نزدیک ظهر به یکی از دوستان مشهدیم برخورد کردم بعد از سلام گفت فلانی دو ساعت قبل فرمانده لشکر مرا خواست و گفت من با آقا سید عباس کلالی ساکن تربت جام کاری دارم و هر چه زودتر او را به من برسان، گفتم سید عباس در مشهد نیست باید او را پیدا نمایم گفت من نمیدانم فردا صبح باید او را بیاوری. گفتم نمی دانی چکار داشت. گفت خیر. فردا ساعت هفت صبح باتفاق همان شخص رفتیم نزد فرمانده لشکر و سلام نمودیم. دوستم مرا معرفی کرد. فرمانده احترام بسیاری به من نمود. در صورتی که هیچگونه ملاقات و سابقه ای با هم نداشتیم، بعد از من خواست روی صندلی بنشینم و گفت آقای سید عباس من به شما حاجتی دارم. عرض کردم هر چه امر کنید اطاعت می کنم گفت مجانی هم نیست مبلغ پانصد تومان در مقابل این زحمت به شما میدهم. سپس گفت دو نفر افسر مهندس یک هفته مهمان شما در تربت جام محل سکونتتان خواهند بود. از آنها پذیرائی نموده و عصرها نزدیک غروب با آنها همراهی نمائید تا از مرز ایران و افغانستان نقشه برداری نمایند. گفتم اطاعت می کنم ولی من در دادگاه نظامی پرونده دارم فورة رئیس دادگاه را احضار کرد و گفت الساعه ایشان را محاکمه نموده نتیجه را به من اطلاع دهید. باتفاق رئیس دادگاه رفتیم اتاق ایشان دو نفر شخصی که مرا متهم نمودند احضار کرد آنها را از زندان آوردند از آنها سؤال نمود. گفته های سابق خود را تکرار کردند بعد از من سؤال کرد که شما دفاع خود را بگوئید من رو به آن دو نفر کرده گفتم شما را به
ص: 112
حضرت عباس (علیه السلام) من اصلا با شما ملاقات و قراردادی راجع به آن شخص سارق مقتول داشته ام؟ آن دو نفر مدتی در خود فرو رفته بعد سربلند نموده گفتند ما هر چه گفتیم دروغ بود و به تحریک آقای صارم و هژبر کلالی این اتهام را به آقای سید عباس زده ایم نه ایشان به ما پول داده و نه اسلحه و نه ما چنین کاری کرده ایم بالطبع بعد از اقرار آن دو نفر من تبرئه شدم و حکم برائت را رئیس محکمه شخصا آورد نزد فرمانده لشکر. ایشان هم رو به من کرده و گفتند: به سلامت بروید و مأموریت خود را انجام دهید و مبلغ پانصد تومان هم داد و باتفاق آن دو افسر مهندس به تربت جام برگشتیم.
==== حکایت 94- ====
مرحوم امیر شهیدی نقل می کردند، که در زمان رضاشاه مرحوم سید عباس خان آریا وزیر راه وقت مورد غضب شاه واقع شد، شاه دستور داد او را زندانی و ممنوع الملاقات نمایند. او از زندان بوسیله یکی از دوستان به من پیغام داد برای حل مشکلش از حاج شیخ حسنعلی استمداد نمایم. من هم بوسله مسافری پیغام ایشان را خدمت حضرت شیخ رساندم. ایشان فرموده بودند بگوئید دو ختم قرآن یکی برای مؤمنین نجف و یکی برای مؤمنین مشهد بخواند. پس از اتمام دو ختم قرآن از زندان آزاد خواهد شد. مرحوم امیر شهیدی گفتند این خبر که رسید کسی نبود که بوسیله آن امر مرحوم شیخ را به او ابلاغ نمایم فقط سرهنگ غفاری بود که دوست مشترک ما بود ولی اعتقاد مذهبی نداشت. به او گفتم من کاری ندارم که تو اعتقاد مذهبی داری یا نه ولی می توانی پیغام دوستی را ه دوستی برسانی؟ گفت بله. گفتم پس امر مرحوم حاج شیخ را به آریا در زندان ابلاغ کن و او نیز عمل نمود. گفتند بعدا مرحوم آریا گفت من شروع به خواندن قرآنها کردم در حالی که هیچ راه امیدی نبود کسی هم جرأت شفاعت نزد رضاشاه را نداشت و احتمال از بین رفتنم زیاد بود. چند شب بعد ساعت یک بعد از نصف شب بود که مشغول ختم قرآن دوم بودم همینکه سوره قل اعوذ برب الناس را تمام نمودم در اتاق باز شده افسری وارد گردید و گفت آقا برخیزید اثاثیه خود را هم بردارید برویم. در این هنگام من یقین کردم جز کشتن کار دیگری با من ندارند چونکه اگر اقدامی هم می شد باید در روز مرا می خواستند. به هر حال با ناامیدی و یأس از حیات
ص: 113
لباس و کتاب و قرآن خود را برداشته باتفاق مأمور رفتیم در اتاق رئیس نگهبانی زندان. سلام کردم و احترام نمودم گفت آقا الساعه از دربار تلفن کردند شما را آزاد نمائیم و شما آزادید و می توانید بروید منزل اگر ماشین دارید شماره تلفن منزل را بدهید تا تلفن نمائیم ماشین بیاید و الا با ماشین زندان شما را ببریم گفتم ماشین دارم تلفن کردم بلافاصله ماشین شخصی خودم آمد و رفتم منزل و بعد حتی مورد محبت شاه نیز واقع شدم.
==== حکایت 95- ====
یکی از کارمندان عالی رتبه شهرداری نقل کرد که به علتی مرا از شهرداری اخراج نمودند. رفتم خدمت حضرت شیخ ایشان فرمودند نمازهایت را اول وقت بخوان چهل روز دیگر کارت درست می شود. مدت یکماه گذشت اثری ظاهر نشد مجددا مراجعه کردم فرمودند گفتم چهل روز دیگر هر چه فکر کردم آثاری و امیدی در ظاهر نبود روز چهلم در خیابان نزدیک یک قهوه خانه بودم. شهردار سابق مشهد آقای محمد علی روشن با درشکه از آن محل عبور می کرد بلند شده سلام کردم. درشکه را نگاه داشت پرسید چرا این جا نشسته ای مگر کاری نداری شرح حال خود را گفتم. گفت با من بیا. با ایشان سوار درشکه شدم، رفتیم به استانداری و فوری دستور داد رفع اتهام از من کرده مرا به خدمت برگرداندند و درست قبل از ظهر چهلمین روزی که مرحوم حاج شیخ فرموده بودند حکم اعاده به خدمت مرا داده و مشغول کار شدم.
==== حکایت 96- ====
اطلاعات هفتگی شماره 1390 جمعه 28 تیرماه 1347 شمسی :
آقای ابوالقاسم فرزانه تحت عنوان اسرار مرگ و روح و زندگی - از کجا آمده ایم و بکجا می رویم با تیتر درشت در صفحه اول:
مرد بزرگی در خراسان که ارواح را با چشم عادی می دید و از وضع آنها خبر داشت بعد از اینکه نویسنده می نویسد علامت کمال در قدیم کشف قبور بوده است و از شیخ بهائی و سید محمد گیسو دراز و سهروردی تعریف و توصیف میکند می نویسد: در زمان ما نیز افرادی نظیر شیخ بهائی و سهروردی بوده اند و هنوز هم قطعا در گوشه و کنار مانند او هستند که حاضر نیستند خودشان را نشان دهند. یکی از آنها مردی بود
ص: 114
بسیار بزرگوار که در مشهد سکونت داشت و در چند سال آخر عمرش به قریه نخودک) رفت و تقریبا بیست سال پیش دیده از جهان بر بست. دهها هزار نفر از اهالی خراسان و شهرهای دیگر ایران حتی تهران - که ایشان را دیده اند و گروه انبوهی از آنها که از برکت وجود ایشان از دردهای بی درمان نجات یافته اند - با ذکر نام نخودک میدانند منظورم چه کسی است. به ایشان که اکنون هم در خراسان و طهران و دیگر شهرستانها به نام شیخ نخودکی شهرت دارند بیش از چهل سال بود که آن قدرت روحی عجیب را داشتند اما از نشان دادن خودشان بطور بی سابقه و بی نظیر خودداری میکردند. فقط چند نفری در آن سالها ایشان را می شناختند که کیستند و چه مقامی دارند. بالاخره در سالهای اخیر عمرشان بود که از شهر مشهد به قریه نخودک رفتند و در آنجا تا اندازهای پرده را برداشتند و مردم توانستند گوشه ای از منزلت بی مانند ایشان را عملا به چشم مشاهده کنند.
من در اوائل جوانی این سعادت را داشتم که در مشهد قریب یک سال از نزدیک و تقریبا بطور مستمر به زیارت ایشان نائل گردم. علت آن بود که یکی از نزدیکانم که در آن موقع سرپرستی مرا بر عهده داشت یکی از آن چند نفر معدودی بود که شیخ از آنهاپرده پوشی نمی کرد.
من نیز چون دیگر مردمان - در آن زمان - از اسپریتیزم فقط اسم و حرفهائی جسته گریخته شنیده بودم اما خود ناظر واقعه ای بودم که آنروزها مفهومش را درست درک نمی کردم. بعد از چند سال که با اصول این علم آشنا شدم تا حدی مطلب به دستم آمد. داستان از این قرار بود که شیخ هر موقع از برابر یکی از حمامها عبور می کرد حالش تا حدی منقلب می گردید بطوریکه از چهره اش نمایان بود که ناگهان دچار ناراحتی شده است. یک نشانه دیگر دگرگون شدن حال شیخ این بود که مرتبا استغفار میکرد و لااله الا الله می گفت اما با لحنی که پیدا بود ناشی از تعجب و ناراحتی است. موقعیکه علت آن دگرگونی احوال پرسیده شد شیخ گفته بود به صاحب این حمام که چندی است از دنیا رفته درجه روحی پستی داده شده است. تعلق خاطرش به دنیا و مال دنیا خیلی شدید بود و هنوز هم موقعیت خود را درست درک نکرده است و نمیداند که از دنیا رفته است و
ص: 115
دائما سر حمام است و ناله و افغان دارد که چرا اموال او را تصرف میکنند. هر وقت از جلو این حمام عبور می کنم وضع او باعث ناراحتی من می گردد.
==== حکایت 97- ====
یکی از اهل علم نقل میکرد: در خدمت حضرت شیخ به قبرستانی برای فاتحه رفتیم. شیخ به من فرمودند گوش کن از این قبر چه صدائی میشنوی. بر اثر توجه ایشان شنیدم که از آن قبر صدا می آمد: «خیار سبز است - کاکل بسر است». بعد به قبر دیگری اشاره کردند شنیدم میگفت: لا اله الا الله. فرمودند صاحب قبر اول بقال بود و هنوز با اینکه چند سال است از فوت او میگذرد خیال میکند زنده و مشغول فروش خیار است. دومی مردی بود اهل دل و ذکر، در آن عالم همه مشغول ذکر حق است.
ص: 116
=== برخی از مکتوبات حضرت شیخ قدس سره ===
==== 1- این مکتوب را حضرت شیخ به نواده آیة الله حاج میرزا حسن شیرازی بزرگ اعلی الله مقامه الشریف نوشته اند: ====
«سید اورع اتقی عالم عامل آقای ...
یگانه محبا! امید است از خالق لیل و نهار و محرک فلک دوار آنکه شما را در سلک ابرار و اخیار و محشور با شهداء دار القرار و معتصمین به آثار ائمه اطهار گرداند بحق الحق و النبی المطلق. دلم بجانب شما نگران است و توجهم بشما بیش از دیگران است و الشاهد علی ذلک قلبک الشریف. اوصیک بان ترفع نفسک عن هذه الدنیا الدنیة فانه لیس بدار القرار و یجب عنها الفرار ولا تکن ممن اراد الله أن یرفعک و ترید الخلود، فائه تعالی قال «و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الی الارض..» (1) و اسئل الله ان بریک حقیقة الدنیا حتی تفر منه فرارا ولا تطلب منها قرارة و صر صاحب الهمة العالیة فاذا رفعت الهمة لا تنظر إلی هذه الخائس الرواجس. صاحبان همت عالی ابدآ نظر به شغلهای خسیس ندارند و نفس خود را ارفع از آن میشمارند. و اقتد بآبائک الطاهرین و اسئل الله أن یدخل فی صراط المستقیم و یجعل کتابک فی علیین. قال أبو عبدالله علیه السلام لولده اسمعیل یا بنی اجتهد فی تعلم علم السرفان له برکة کثیره اکثر مما یظن. یا بنی من تعلم علم العلانیة و ترک علم السر یهلک و لایسعد. یا بئی ان اردت ان یکرمک ربک
بعلم الشر فعلیک ببغض الدنیا و اعرف خدمة الصالحین و احکم امرک للموت فاذا اجتمعت فی هذه الخصال الثلاثة یکرمک ربک بعلم السر».(2)
ص: 117
----1- 1- آیه 179 سوره اعراف
2- 2- ترجمه بخشهای عربی نامه: سفارش اکیدت میکنم که نفس خود را فراتر از این دنیای دون قرار دهی که دنیا جای قرار و استقرار نیست و دوری از آن بر تو فرض است. و از آن کسان مباش که خداوند رفعت و علو مقام او را اراده نموده است ولی او خود پیوستگی در پستیها را طلب میکند. خداوند تعالی فرمود: اگر میخواستیم او را رفعت می بخشیدیم اما او خود را پیوسته و وابسته این زمین ساخت. از خداوند می خواهم که حقیقت دنیا را به تو بنمایاند، تا خود از آن به سختی بگریزی. و از آن انتظار قرار و آرامش نداشته باشی. بکوش که تا همت بلند داری که با همت بلند، بسوی این امور پست و پلید نظر نخواهی کرد. صاحبان همت عالی هرگز خود را به کارهای پست و مشاغل دون آلوده ساخته و نفس خویش را ارفع از آن می شمارند. به اسلاف و پیشنیان پاک و منزه خود، اقتدا و تأسی کن. از خداوند می خواهم که تو را در طریق مستقیم و راه راست داخل فرماید و کتاب تو را در علیین قرار دهد. حضرت صادق علیه السلام به فرزندش اسمعیل فرمود: فرزندم، در آموختن علم سر یا دانش پنهان کو شش کن، که این علم، دارای برکات بی شماری است، افزون از آنچه که در باره آن گمان رود. فرزندم، هر کس که علم ظاهر و آشکار را آموخت و از علم سر و پنهان، روی بتافت، به هلاکت فرو افتاد و به سعادت و نیکبختی نرسید. فرزندم اگر خواهی که پروردگارت اکرام نموده و علم سر را به تو اعطا فرماید، به دنیا به چشم دشمنی بنگر و شناسای اهمیت و ارزش خدمت به صالحین باش و موقع و شرایط خویش را برای مردن محکم ساز. آنگاه که این سه خصلت در تو جمع شد، پروردگار متعال ترا باعطای علم سر اکرام خواهد فرمود.»
==== 2- صورت مکتوبی است که در پاسخ به نامه سید صدرالدین وصال شیرازی مرقوم فرموده اند: ====
امید از حضرت واهب العطایا و خالق البرایا آنکه دائما موفق به توفیقات سبحانی و مؤید به تأییدات ربانی بوده باشید. رقیمه مودت شمیمه رسید مشعر بر سلامتی مزاج بود، حمد الهی را سبب شد. سعدی گوید هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات، پس در هر نفسی دو نعمت موجود است... الحال هر گاه خبر سلامتی یک از دوستان برسد نعمتی و شکری لازم است، که شکر نعمت سبب مزید نعمت است. نوشته بودید که ارجاع امری شود. روایت است که حضرت روح الله به حواریین فرمود: الی الیکم حاجة، یعنی حاجتی به شما دارم، گفتند: هر حاجتی داشته باشی حاضریم. از قرینه کلام، معلوم می شود که وقتی بوده که از راه رسیده بودند. حضرت عیسی آب آورد و پای یک یک آنها را از گرد راه شست و پاکیزه نمود. حواریون عرض کردند که ما برای آنکه پای شما را بشوئیم سزاوارتر بودیم. حضرت عیسی فرمود در این جا نکته ای است و آن اینست که وقتی من از دنیا رفتم بالضروره شما بر مردم ریاست خواهید یافت، باین وسیله خواستم به شما بفهمانم که توقع خدمت از کسی نداشته باشید، بلکه خادم همه مردم باشید. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در وصایای خویش به حضرت امام حسن علیه السلام می فرمایند: «و راح الاخوان فی الله» یعنی با برادران خود سختی مکن و مشکلی را بر آنها تحمیل منما. لذا به دستور آن دو بزرگ خوش ندارم که
ص: 118
در باره امور دنیا امری بنمایم، و اگر بفرمائید که آخر رابطه ای باشد، عرض میکنم آنچه را خداوند امر نموده است: «.. و لقد وصینا الذین أوتوا الکتاب من قبلکم و ایاکم ان اتقوا الله ...(1).
یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشید
شاید که نگاهی کند آگاه نباشید
نخست موعظه پیر می فروش این است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
امید است در صراط مستقیم ثابت باشید. در نماز که قرة العین پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلم) است اهتمام داشته باشید. در هر حال از خدا غافل مشوید:
==== 3- این نامه پاسخی است به نامه یکی از ارادتمندان: ====
در عین تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
خط شما رسید و مطالب شما معلوم گشت. آن دعا و قرائت آیه هم برای بازگشت به مناصب صوری و هم برای رسیدن به عوالم معنوی مفید است. همه یا الله می گویند و هر کس مطلبی را مد نظر گرفته است. یکی دنیا می خواهد و یا الله می گوید دیگری عقبی
می خواهد و یا الله می گوید، و آن هم که مولا می خواهد یا الله می گوید. مرا دلی است که از یار، یار می طلبد.
خدایا زاهد از تو حور میخواهد قصورش بین
به جنت میگریزد از درت یارب شعورش بین
<nowiki>*</nowiki> * *
در دیاری که توثی بودنم آنجا کافی است
آرزوی دگرم غایت بی انصافی است
<nowiki>***</nowiki>
هر کجا باشد شه ما را بساط
هست صحرا و ربود سم الخیاط (2)
ص: 119
----1- ١. قرآن مجید، سوره نساء، آیه 131 یعنی: «و محققأ کسانی را که از کتاب آسمانی بهره مند ساختیم، و نیز پیشینانشان را سفارش نمودیم که تقوی پیشه کنند و از خدا بپرهیزند.»
2- ٢- سوراخ سوزن
هر کس مطلوبی دارد و طالب همان مطلوب است. همت را باید عالی کرد و طالب مطلوبی شد که اگر او را بیابی و هیچ چیز دیگر نیابی همه چیز را یافته باشی، نه آنکه طالب مطلوبی باشی که اگر هم او را بیابی گویا که هیچ نیافتهای فان المؤمن یطیر بهمته کما
أن الطائر بجناحیه ...(1) باری نوشته بودید که استعفا دادم، اگر بتوانید مقام منیع را درک نموده اید اعانک الله و هدیک (2) اما در مورد مسأله تهران، باختیار نبوده و بلکه مقهور بودم، اینست که زود حرکت کردم و مجال دیدن هیچکس حاصل نشد و همه گله مند
گشتند، ولی بهمه اطلاع دادم که مجبور بودم، والأگفت:
شهریست پر کرشمه و خوبان زشش جهت
دستم تهی است ورنه گرفتار هر ششم
باری اگر بتوانید در این آخر عمر کار خود را ترک کنید. «برو بمیکده و سر بپای خم بسپار».
چون پیر شدی جامی در میکده داخل شو
کاین علت پیری را خمهای شراب اولی
ورنه ادهم وار سرگردان و دنگ
ملک را برهم زدندی بی درنگ
در مورد ذکر، در آغاز، چند صلوات فرستاده و دل را حاضر کنید و بعد مشغول ذکر شوید.
خوش آنکه دلش ز ذکر پر نور شود
وز پرتو ذکر نفس مقهور شود
اندیشه کثرت از میان برخیزد
ذاکر همه ذکر و ذکر مذکور شود
سخن مردان خدای تمامی ندارد، یا علی مددی.»
==== 4- این نامه را حضرت شیخ قدس سره در پاسخ نامه و درخواست یکی از ارادتمندان خویش مرقوم فرموده اند. ====
بسمه تعالی شأنه. یا اخی و رفیقی و یا صاحبی و شفیقی قد قرأت کتابک و فهمت خطابک و علمت مرجعک و ایابک فطفقت بالجواب و لم یهیء لی الأسباب حتی
ص: 120
----1- ١- همچنانکه پرنده با دو بال خویش به پرواز در می آید مؤمن نیز با بال همت خویش پرواز می کند.
2- 2- خدایت کمک و هدایت نماید.
یکون توافق بین الوسیله و الجواب فاقول مستعینا بالله ایها الراکب بر ذون ابی عصام و المکتری من مکار کانه حمار دق باللجام تفکر فی ابتلائک بالاراذل و اللثام فان سبه ما کان الاکفرانک صحبة الأخیار و الکرام فابتلاک الله باللئام حتی تعرف قدر صحبة الکرام و اما شفاء غلیلک بالخیار ففی ذلک ایضا: نکتة التعلم ان الحرارة التی حصلت فی المزاج من مصاحبة الأشرار لایطفیء الا ببرد صحبة الابرار والاخبار و اما قولک ان ساعدت الاستخارة اما سمعت قول القائل الذی کان من الأحرار: در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست. و اما قولک طفقت فی اکل الخیار بالاختیار فاعلم أن هذه الاختیار عین الاضطرار فان الحرارة قد اضطرک فی اکل الخیار فتفکر و اعلم ان هذه الاختیار عین الاضطرار و استشهد ایضا لک بقول الاخیار.
این جفای خلق با تو در جهان
گر بدانی گنج زر باشد نهان
خلق را با تو کج و بدخو کند
تا تو را ناچار رو آنسو کند
افترق مثل البقه من هذه المرتبة الثقة و اللقة إلی مرتبة حقة و انظر بعین بصیرتک الابعین بصرک فتفکر فی جولان نظرک و استمع قول المنادی:
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
فاذا قطعت هذه المفاوز و الفیافی و التلال و الاوادی تفوز بعالم وسیع و تجوز من المهالک و الضیق و الفظیع فتری الحدائق و الاشجار و تصل إلی العیون و الأنهار و لن تصل الی حقایق الشقایق و شقایق الحقایق حتی تنقطع عن هذاه العلائق و العوائق و تقطع نفسک عن العلائق و العوائق، و لنعم ما قال شیخ الطریقة و مفتی الشریعه و صاحب الحقیقة:
از حقیقت بر تو نگشاید دری
زین مجازی مردمان تا نگذری
فما دام نظرت الی الرقیقة ناظرة فاعلم أن صفقتک خاسرة و مبانیک دائرة و وجهک فی القیمة باسرة تظن أن تفعل بها فاقره فجاف جنبک عن هذه الدار الداثرة و توجه الی الدار الاخرة حتی یصیر وجهک ناضرة و الی ربک ناظرة و فی هذا المقام یصح الکلام ان تقول الحمدلله الذی اذهب عنا الحزن فان هذه الدار دارالحزن و المحن فکیف تقول مادام مقامک فیها الحمدلله الذی اذهب عنا الحزن فکرر فی هذه الوریقة بصرک و حول
ص: 121
فی معانیها بصیرتک و نظرک لعلک تصل الی بعض ما حققته و رقمته لک لعل الله یحدث بعد ذلک امرة و تفکر فی التماس دعائک أن لا یکون مثل باقی ادعائک بل دع اللفظ و ادع المعنی فان المعنی من کل لفظ والمعنی و ففی هذالمقام قد جف القلم و سکن القدم فان تک اهلا ففی هذا کفایة و الحمد لله اولا و آخرة والسلام علی من اتبع الهدی. کتبه العبد الجانی الفانی حسنعلی الأصفهانی فی غایة العجلة.»
ترجمه : «بنام او که شوکت و شأنش بس ارجمند است. ای برادر و رفیق و همراه و دوست مهربان من! نامه تو را خواندم و گفتارت را دریافتم و حال و بالت معلومم گردید. به پاسخ نامه ات با فقدان اسباب لازم، که موجب هماهنگی مرقومه و جوابش می شود، مبادرت نمودم. اینک با استعانت از خداوند متعال، معروض میگردد: ای سوار بر اسب ابی عصام که آنرا از مکاری کرایه کرده ای، و آن همچون الاغی است که به سبب لگام و دهانه اش از رفتن بازمانده است، در باره ابتلاء و گرفتاری خود در چنگ مردمان پست و فرومایه بیندیش. پس بدون تردید چنین ابتلائی به سبب کفران نعمتی است که در مصاحبت اخبار و بزرگان کرده ای. به مکافات آن خداوند متعال، تو را گرفتار فرومایگان نمود تا شناسای قدر و ارزش مصاحبت عزیزان و بزرگواران باشی. اینکه شفاء تو از بیماری عطش در استفاده از «خیار است، در آن اشارتی است تا بدانی که حرارتی که بر اثر مصاحبت با مردمان بد و شرور در مزاج آدمی پدید می آید جز بوسیله سردی و برودت مصاحبت با نیکان و مردم صالح، زائل نمی گردد. (توضیح آنکه کلمه «خیار» به معنی مردمان نیک نیز هست) و اما سخن تو که : اگر استخاره مساعدت و یاری نماید...»
آیا نشنیدی سخن آن آزاده را که گفت: «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست. گفته بودی که: اختیار خوردن خیار کردم؛ بدان که اختیار، عین اضطرار است، و حرارت مزاج، تو را در خوردن خیار، ناچار کرده است. پس اندیشه کن و بدان این چنین اختیار، عین اضطرار است، و نیز از سخن اخیار برای تو گواه می آورم:
این جفای خلق با تو در جهان
گر بدانی گنج زر باشد نهان
خلق را با تو کج و بدخو کند
تا تو را ناچار رو آنسو کند
پس همچون پشه از این مرتبه مورد اعتماد و مأنوس خود بسوی مرتبه بالاتری که مرتبه
ص: 122
حق است ترقی نموده و با چشم دل و نه با چشم سر بنگر، پس در گردش نظر خویش اندیشه نما و بشنو که چه میگویندت:
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
چون با پای سلوک، بیابانهای خشک و بلند و پست این بادیه را پیمودی به جهانی گسترده خواهی رسید و از مضایق و مهالک، رهائی خواهی یافت و به باغستانها و درختان و چشمه ها و جویباران معنی دست خواهی یافت. اما بدان که وصول به این حقایق شقایق و آن شقایق حقایق، جز با بریدن از وابستگی ها و علائق دنیوی حاصل نشود.
شیخ طریقت و مفتی شریعت و صاحب حقیقت چه نیکو فرموده است.
از حقیقت بر تو نگشاید دری
زین مجازی مردمان تا نگذری
لیکن مادام که چشم بر این متاع بی قدر و این دنیای پست، دوخته داری، بدان که معامله تو با زبان همراه، و اساس حیات معنویت همعنان تباهی است. و روی تو در قیامت عبوس خواهد بود، و گمان مبر که زیرکانه عمل میکنی. پس از این خانه هلاکت، پهلو تهی کن و روی بسوی خانه آخرت نما تا روی تو خرم گردد و دیده ات به سوی پروردگار ناظر و روشن شود. و در این مقام است که توانی گفت: حمد و سپاس خداوندی را که حزن و اندوه از صفحه دل ما زدود، اما تا وقتی که در این دنیای دون که خانه حزن و محنت است، مقام گزیده ای چگونه میتوان دعوی کرد که : حمد و سپاس خداوندی را است که حزن و اندوه ما را زائل ساخت.
پس مکرر در این نامه بنگر و نظر و بصیرت خویش در معانی آن بگمار، شاید که به معانی برخی از آنچه برای تو نگاشتیم ، دست یابی و شاید که خداوند بعد از آن، گشایشی در کار فراهم فرماید. و نیز در التماس دعای خویش اندیشه کن، مبادا همچون دیگر دعاوی تو باشد. از الفاظ بگذر و دل در معانی بند که منظور از گفته ها مفاهیم و معانی است. این مرکب قلم به خشکی گرائید و قلم از حرکت باز ایستاد. پس اگر تو اهل و شایسته هدایت باشی همین مقدار از سخن، تو را کفایت می کند. مطلق حمد و ثنایش، در آغاز و انجام، از آن خداوند است. و سلام بر آن کس که طریق هدایت
ص: 123
پیماید. این نامه را بنده جانی فانی حسنعلی اصفهانی، در نهایت عجله و شتاب تحریر نمودم.
==== 5- نامه ای نیز به قلم مبارک حضرت شیخ در جواب نامه یکی از شیوخ عرب کاظمین ====
این نامه نیز به قلم مبارک حضرت شیخ در جواب نامه یکی از شیوخ عرب کاظمین که مورد غضب ملک فیصل قرار گرفته و متوسل به حضرت شیخ گردیده نگاشته شده است:
السلام علیک یا شجرة الطور و الکتاب المسطور اکسیر فلزات العرفاء و معیار نقود الاصفیاء و رحمة الله و برکاته ثم السلام علینا و علی عباد الله الصالحین سیما الاخ الاعز الکریم. عبدالکریم و بعد فقد بلغنی کتابک و فهمت کلامک و بلغت مرامک فاسئل الله العظیم ثم نتوسل بنبیه الکریم و آله الأمجاد الفخیم أن یصلح امورکم و یرجعکم الی دورکم و یمن علیکم بنعمة الظاهرة و الباطنة کما وعد فی کتابه الکریم و خطابه الجسیم «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه.. ثم لایخفی علی جنابکم ان استعینوا فی کل الأمور الصعبه باربابها وأتوا البیوت من ابوابها و کلام سید الاولیاء ارواحنا له الفداء استعینوا علی حوائجکم بالکتمان ان یکون امورکم مکتوم منکل احد حتی خلص اخوانکم. ففی اظهار الأمور مفاسد عظیمة ثم اعلم یا اخی کتبتم آن لی بدأ فی الروحانیات لیس هکذا. قال سید الموحد علیه سلام رب العالمین الهی کم من قبیح سترته و کم من عثار و قیته و کم من ثناء جمیل لس اهلا له نشرته. هذا فعل رب العالمین و ظن اخوانی المؤمنین و الأ لسان حالی و مقالی إلی سیدی ناطق بهذه الفرد بالفارسیه:
بدنائت و رذالت بجهان چو من سگی نه
شرفی ندارم الاکه تو رای خانه زادم
و لیس فی غیر هذا. ثم اعلم ان الله تعالی امر باتیان بابه، ثم قال: «و ابتغوا الیه الوسیلة»:
فوجب علی جنابک ان یتوسل إلی ائمتنا و انی اساعدکم بقولی علما و عملا. اما عملا فکتبت لکم دعاء و ارسلته الیکم ان یکون معک.
و الثانی آن جنابک قد علمت و سمعت ان المرحوم المبرور قدس سره السید مرتضی الکشمیری کان من علماء النجف حین وقوفی بها و قد استفدت عند جنابه و هو سید جلیل بارع فی العلم وکان فریدة فی عصره مستجاب الدعوة و سمعت الیوم ان اولاده
ص: 124
کانوا فی عسر شدید و کان الیوم ابنه الاکبر آقا سید محمد حفظه الله فی غایة الزهد و التقوی، و توسل إلی جنابه لیتوسل إلی جده سلطان الأولیاء لیرد سلطنتکم ثم و ابعث الیه شیئا بعنوان النذر و الهدیة لانهم سمعت کانوا فی غایه العسرة ثم توسل الی سیدتنا المظلومة المعصومة و کلما تبعث الی السید محمد کان بعنوان النذر للحضرات الفاطمیه و توسل کل لیلة الجمعه او الاثنین بساعة قبل طلوع الفجر برکعتین المنسوبة الیها الأولی بعد الحمد مائه مرة سورة القدر و الثانیه سورة التوحید و بعد الصلوة تسبح تسبیحها ثم الصلوة مائه مره ثم تسجد و تهدی ثوابها إلی روحها و تقول الهی بحق هذه المظلومه ارفع عنا هذه الظلم ثم تقرأکل یوم بعد صلوه الصبح مائة و عشره مزه یا قاهر العدو، و فی کل شهر او شهرین تبعث أحدة الیه و تکتب الیه و تساله التوسل الی جده و تنذر له نذرا: اذا
اصلح الله امورکم تبعث الیه فان شاء الله یصلح امورکم و یرجعون الی مقامکم و دورکم انشاء الله.»
ترجمه نامه فوق را در اینجا می آوریم:
سلام بر تو ای درخت طور و ای کتاب نگاشته شده! ای کسی که فلزات وجود عارفان را تو اکسیری! و ای آنکه نقد نیکی معنوی برگزیدگان خدا را تو معیاری! رحمت و برکات خداوند بر تو باد. سپس، سلام بر ما و بر بندگان صالح خدا به ویژه برادر عزیز و کریمم «عبدالکریم». و اما بعد، نامه تو را دریافت نمودم و سخن تو را فهمیدم و مقصودت را دانستم.
پس از خداوند، بزرگ مسألت می نمایم و به پیامبر بزرگوارش و خاندان گرامی و بلند پایه اش توسل می جویم، که امور شما را اصلاح فرماید و شما را به آن جایگاه موقعیت نخستین باز گرداند و بوسیله نعمتهای ظاهری و باطن خویش بر شما منت گذارد، همانگونه که در کتاب کریم و خطاب بزرگ خویش وعده فرموده است: «چنین اراده نموده ایم که بر مستضعفین زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان زمین قرار دهیم». سپس، این نکته بر شما پوشیده نیست که در تمام امور مشکل و صعب باید از ارباب آن امور استعانت و یاری جست و برای ورود به خانه ها از در آنها استفاده کرد، نیز این کلام سرور اولیاء که ارواح ما فدای او باد: «در حوائج و نیازهای خویش از کتمان و راز پوشی باری بجوئید،
ص: 125
اینکه امور شما از هر کس پوشیده بماند تا حتی برادران صمیمی شما.» پس در آشکار کردن امور و مشکلات مفاسد بزرگی نهفته است. آنگاه ای برادر بدان که برای من نگاشته بودی که من دستی در روحانیات دارم و دارای قدرت و نفوذی در عوالم روحی و معنوی می باشم، و حال آنکه نه چنین است. سرور موحدین که سلام پروردگار عالیمان بر او باد، در دعا چنین عرضه داشت: «خداوندا! چه بسیار زشتی را که تو پوشاندی، و چه بسیار لغزشهائی که تو مرا از آنها نگاهداشتی، و چه بسا مدح و ثنای زیبائی که من شایسته آنها نبودم و تو آنها را پراکنده و منتشر کردی». این فعل و کارکرد پروردگار عالم، و گمان نیک برادران مؤمنم در باره من است، و حال آنکه زبان و قال من در برابر مولایم گویا به این بیت فارسی می باشد:
به دنائت و رذالت به جهان چون من سگی نه
شرفی ندارم الاکه تورای خانه زادم
و جز این هم نیست. پس بدان که خدای تعالی امر به رفتن در خانه اش را نمود، سپس فرمود: «برای رفتن بسوی او در طلب وسیله برآئید». پس بر شما واجب است که به امامان بزرگوارمان توسل جوئید و من در این راه علم و عملا شما را یاری و مساعدت خواهم نمود. اما از نقطه نظر مساعدت عملی، دعائی برای شما نوشتم و آنرا برایتان فرستادم که همراهتان باشد.
دوم آنکه، جنابعالی آگاهید و شنیده اید که مرحوم مبرور سید مرتضی کشمیری قدس سره یکی از علماء نجف اشرف بود و در آن هنگام که من در آن جا توقف داشتم از محضر آن بزرگوار استفاده می نمودم، و او سید بلند پایه پرهیزگاری در علم و عمل، بلکه یگانه عصر خویش و مستجاب الدعوه بود، و اکنون شنیده ایم که اولاد او در عسرت و سختی بسر می برند، و پسر بزرگ ایشان آقا سید محمد که خداوند او را حفظ فرماید در غایت زهد و تقوی میباشند. پس به آن جناب توسل جوئید که ایشان به جد بزرگوارشان سرور و سلطان اولیاء برای بازگرداندن مقام سروری شما توسل جوید سپس چیزی به عنوان نذر و هدیه برای ایشان بفرستید، که شنیده ام در غایت عسرت و تنگدستی زندگی میکند، آن گاه به سیده مظلومه معصومه ما حضرت فاطمه (سلام الله
ص: 126
علیها) توسل نمائید، و هر آنچه را که برای آقا سید محمد می فرستید به نیت نذر برای حضرت فاطمه (سلام الله علیها) باشد، و هر شب جمعه با دو شنبه، قبل از طلوع فجر دو رکعت نمازی را که منسوب به آن حضرت میباشد بجای آورید که در رکعت اول آن
سوره حمد و صد مرتبه سوره قدر و در رکعت دوم سوره توحید خوانده شود. و بعد از نماز، تسبیح حضرت زهرا (سلام الله علیها) را گفته و صد مرتبه صلوات بفرستید و آنگاه سجده نموده و ثواب آنرا به روح حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) هدیه نمائید و بگوئید: الهی به حق این بانوی مظلوم و ستمدیده بار این ظلم را از ما بردار. سپس هر روز صبح بعد از نماز صبح صد و ده بار بگوئید: «یا قاهر العدو الخ»، و در هر ماه یا هر دو ماه یکبار کسی را بسوی آن سید بزرگوار بفرستید یا نامه ای برای او بنویسید و از او تقاضا کنید که برای رفع این مشکل به جدشان متوسل شود، و نزد خود چیزی را نذر کنید که وقتی خداوند امور شما را اصلاح فرمود آنرا برای او بفرستید. پس انشاءالله خداوند امور شما را اصلاح فرماید و شما را به مقام و موقعیتتان باز گرداند.
==== 6- و این نیز متن نامه دیگری است از حضرت شیخ، خطاب به یکی از ساکنان وادی طلب: ====
بعرض عالی می رساند، امید است بالطاف الهی سرگشتگان وادی طلب به مقصد برسند، و لنعم ما قال:
دست از طلب مدار که در طی این طریق
از پافتادنی که بمنزل رسیدن است
و من یخرج من بیته مهاجرة الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله وکان الله غفورا رحیما.
باری! اولا که امروزه در بسته است و آن طرق سابق تماما مسدود است، ولی آنچه که امروزه تکلیف است: نخست نماز اول وقت است، دوم اهتمام در حضور قلب در ساز و این کار مثل خوشنویسی است و به یک روز و دو روز درست نمی شود و طول زمان لازم دارد. از او که گذشت، بیداری پیش از صبح است:
هر گنج سعادت که خدا داد بحافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود»
==== ٧- پاسخ نامه به یکی از محترمین که درخواست نموده بود که ====
ص: 127
درباره یکی از اعیان مشهد که به سختی و مصیبتی گرفتار آمده بود توجه و عنایتی کنند. در پاسخ او چنین مرقوم فرمود:
هویا علی مدد
بعرض عالی می رساند انشاء الله مزاج شریف سالم است. تعلیقه جنابعالی زیارت شد، مرقوم فرموده بودید در امر آقای انتظام الملک توجهی شود و لنعم ما قال:
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش
خداوند شاهد است که حقیر خود را احقر و اذل تمام مخلوق میدانم و قابل هیچگونه مطلبی نیستم، هیچ نیست الأ حسن ظن مؤمنین و فرمایش حضرت سلطان اولیاء روحی و ارواح العالمین له الفداء : «الهی کم من قبیح سترته ... و کم من ثناء جمیل
لست أهلا له نشرته(1). ولی بمضمون وافی هدایه: «و اذا سألک عبادی عنی فائی قریب اجیب دعوة الداع اذا دعان فلیستجیبوا لی و لیؤمنو ابی لعلهم یرشدون»(2) و حدیث بلاغت مشحون «یا داود لو علم المدبرون عنی کیف انتظاری لهم و شوقی الی ترک معاصیهم لماتوا شوقا و تقطعت أوصالهم من محبتی»(3) عرض میکنم اگر چنانچه جناب ایشان ما بین خود و خدایشان را اصلاح کنند و رحم بر ضعفا و فقرا را بر خود لازم کنند، بلکه با خود قرار بگذارند که اگر انشاءالله خداوند ایشان را بر اعدایشان غلبه داد محضة الله از آنها انتقام نکشند، امید است که انشاء الله منصور و مظفر شوند و حقیر هم بقدر قوه در دعا کوتاهی نخواهم کرد، حقیر که قابل نیستم ملائکه هم دعاگو هستند. «... ربنا وسعت کل شیء رحمة وعلمة فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک و قهم عذاب الحجیم (4)
ص: 128
----1- ١- عباراتی از دعاء کمیل: «خداوندا! چه بسیار زشتی را که تو پوشاندی... و چه بسیار مدح و ثنای زیبایی که من شایسته آنها نبودم و تو آنها را منتشر نمودی!»
2- 2- قرآن کریم، سوره بقره، آیه 189 : «وقتی که بندگان من در باره من از تو پرسش میکنند بگو که من به آنها نزدیکم، وقتی کسی مرا بخواند دعوتش را پاسخ می گویم، پس دعوت مرا اجابت نمایند و به من ایمان آورند، شاید که رشد و هدایت یابند.»
3- 3- «ای دارد. اگر آنها که به من پشت کردند می دانستند که من چگونه انتظار آنان را می کشم و چقدر مشتاق ترک نافرمانی آنها هستم، از شدت شوق می مردند و اعضاء بدنشان از فرط محبت و عشق به من از یکدیگر میگسلید.
4- 4- سوره المومن (غافر) آیه 8: «پروردگارا رحمت و علم تو همه موجودات را فرا گرفته است . پس گناه کسانی را که بسوی تو بازگشتند و راه تو را تبعیت نمودند بپوشان و بخشای و آنها را از عذاب دوزخ نگاهدار.
اینهمه گفتیم لیک اندر بسیج
و بی عنایات خدا هیچیم هیچ
بی عنایات حق و خاصان حق
گر ملک باشد سیاهستش ورق
اگر چنانچه متعهد میشوند اطلاع دهید، و السلام علیکم و علی من اتبع الهدی اقل الفقراء و الطلبة حسن علی.
نامه فوق که به دست مبارک حضرت شیخ نگاشته شده است، در پاسخ به نامه ذیل بوده است :
بعرض عالی میرساند وقایع جناب اکرم آقای انتظام الملک را که شنیده اید و اعداء ایشان را، الحال محض اینکه خون مسلمانان ریخته نشود عازم شهرند، لکن اعداء در صدد اذیت ایشان هستند. اگر توجهی بفرمائید رفع اعداء ایشان بشود و مظفر و منصور شوند، انشاء الله رفع ظلم از فقراء خواهند فرمود.»
انتظام الملک در پاسخ به نامه مرحوم حضرت شیخ قدس سره، چنین نوشته است: هوا الله تعالی. مطالبی را که مرقوم داشته اید همه قسم متعهد هستم. امیدوارم خداوند توفیق خدمت بعموم بندگانش مرحمت فرماید و اسباب ظلم و فسق بهیچ وجه برای این بنده فراهم نشود، انشاء الله تعالی. التماس دعا دارم.»
==== 8- و این نامه ای است که حضرت شیخ قدس سره در پاسخ کسی که علم کیمیا طلب نموده بود، مرقوم فرموده اند: ====
ای طالب راه خدا و ای سالک طریق هدی! جستن کبریت احمر عمر ضایع کردن است. روی بر خاک سیه آرکه یکسر کیمیا است، و شیخ بهائی علیه الرحمه می فرماید:
گیرم که نحاس را تو زر کردی
زر کن مس خویشتن اگر مردی
ای برادر یقین دان که قنطار قنطار طلای احمر برای کسی که از این عالم داخل آن عالم شد به قدر ذرهای نفع و اثر ندارد. چنان فرض کن که انسان عمری را صرف نمود و آن علم را پیدا کرد، بعد امر به انتقال به آن عالم شد، از اینجا که رفته، در آنجا هم چنین
علمی ذرهای نفع ندارد. پس اکسیری حاصل کن که برای آن عالم بدرد خورد، و آن اکسیر را حضرت حق توسط پیغمبر بر حق حضرت محمد بن عبدالله علیه الاف التحیه و الثناء برای شما آورده است و هو: «و استعینوا بالصبر و الصلوة و انها لکبیرة الاعلی
ص: 129
الخاشعین».(1) انسان باید ابتدا مقدمه آن را که خشوع است، پیدا کرده و سپس در صدد ساختن آن اکسیر برآید، که هر کس دارای آن مقام شد یقینا رستگار شده است. ولی همین قدر بدانید که همچنانکه اگر کسی بخواهد خوشنویس شود، بآسانی ممکن نیست و باید زحمت بکشد و مواظبت نماید تا درست شود، و از همان اول مرتبه ممکن نیست، همچنین حضور قلب، برای انسان از ابتدا، مشکل است. باید مقید شد که نماز در اول وقت گزارده شود و برای انجام نمازها در اول وقت، باید از هر کاری دست کشید، سپس لازم است که معانی کلمات نماز را درک کرد، آنگاه نکات و مزایای دیگر. باری سعی کنید که معانی نماز را خوب بفهمید و در هنگام قرائت به معانی مزبور توجه نمائید، و در طریقه حقیر اصل همه کارها توجه بمعانی نماز است، بعد چیزهای دیگر.»
==== 9- این نامه را حضرت شیخ قدس سره در پاسخ یکی از مریدان نگاشته است: ====
«... بعد از مقدمات عرض می کنم اینکه فرموده اید که اگر قبح عقلی نبود، هر آینه آنچه را که باید بکنم می کردم، معلوم می شود که کار به نهایت اضطرار رسیده است و همین اضطرار اسباب اجابت می باشد «امن یجیب المضطر اذا دعا(2)». پس باید که از این اضطرار، نهایت وجد نمود. و لنعم ما قال:
در عین تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
و در جای دیگر می فرماید:
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
هر که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
<nowiki>*</nowiki> * *
رخ از بلا متاب که مقصود انبیاء
جز در میان آتش و کام نهنگ نیست
معراج خلیل الرحمن و یونس پیغمبر در نار و آب بود، اگر چه به صورت زحمت و نقمت بود، ولی در معنی رحمت و نعمت بود.
ص: 130
----1- ١- قرآن کریم، سوره بقره، آیه 45. یعنی: «از صبر و نماز یاری بجوشید، که آن، جز برای اهل خشوع در برابر حق، گران و دشوار است».
2- ٢- سوره نحل آیه 92
ای بسا درد مر تو را دارد
و ای بسا شیر مر تو را آهو
<nowiki>*</nowiki> * *
دیده ای خواهم که باشد شه شناس
ناشناسد شاه را در هر لباس
<nowiki>*</nowiki> * *
امید که با تفکر و تدبر در این مطالب غم و غصه مبدل بفرح و شادی شود. و اگر مرتبه اعلای آن را بخواهید باید صدمات را از محبوب دانست و در این صورت است که می گویند: «ضرب الحبیب لا یوجع»(1)
همه از کارکرد الله است
نیک بخت آن کسی که آگاه است
و چه بسا که ابتلا نشانه عنایت باشد.
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی
ولی این مرتبه ای بسیار شامخ است و به این گفتگوها درک آن ممکن نیست، بلکه طول زمان و مجاهدات بسیار می خواهد. و لنعم ما قال: «دع الدعوی فما بالرقی ترقی إلی وصل رقی (2)
سکندر را نمی بخشند آبی
به زور و زر میسر نیست این کار
ولی عجالة امید است که با مرور و تدبر در این عرایض قدری تسکین خاطر و آسایش خیال پیدا شود. از طول مطلب و تضییع وقت سر کار عذر خواهم: «یار چون طالب حرف است خموشی نتوان». اکنون عریضه را بکلام معجز نظام سلطان اولیاء، صدر اعظم
کارخانه خدا حسن ختام می دهم «یا من ازمة الامور طرأ بیدک و مصادرها عن قضائک» (3)
جنابعالی گاهی توجه کاملی به این املائات داشته باشید و گاهی نیز توجه به اشخاصی که شما منتسب به آنها هستید بنمائید زیرا که آباء و اجداد شما مردمان بزرگی هستند.
آلایشی بدامنم ار هست باک نیست
زیرا ز اصل پاکم و از نسل حیدرم».
ص: 131
----1- ١- ترجمه : «ضربت از دست دوست ، درد آور نیست »
2- 2- یعنی از این تصور بگذر که بتوانی با حیله به به قله رفیع برتری دست یابی»
3- 3- ترجمه: «ای خدائی که زمام همه کارها به دست توست و سررشته امور به حکم و قضاء تو.»
==== 10- این، نیز نامه ای است از مرحوم شیخ اعلی الله مقامه به یکی از محترمین رفسنجان: ====
هو
امید است به الطاف الهی و توجهات حضرت ظل اللهی و بمضمون آیه شریفه: والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»(1)، حق متعال سرگشتگان وادی طلب را بمنزلگاهشان برساند و از قید تحیر و مشقت بوادی راحت نائل فرماید.
خط شریف رسید و مطالب آن معلوم گشت. اولا بدانید که از ابتدای خلق عالم تاکنون امور عالم همواره بر دو دسته بوده اند؛ نور و ظلمت، حق و باطل، رحمانی و شیطانی.
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور
در خلایق می رود تا نفخ صور
در هر عهدی، برای هر موسی فرعونی بوده است، اما
مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هر کسی بر طینت خود رو کند
و هرگز رحمانیان، عمل شیاطین مرتکب نشوند و از پیروان شیطان، عمل رحمانی نیاید، الا سخت هشدار که
ای بسا ابلیس آدم روی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست
بعضی این کار را شیوه خود قرار داده اند، خود را آدم روی می کنند، با وجود آنکه آدم نیستند. اینکه نوشته بودید که هر کس باری از دوش کسی برداشت باید آدم خوبی باشد، اینرا بدانید که در صورتی چنین است که قصدش بار برداشتن باشد. ولی آنکس که اهل رحمانی نبود عمل رحمانی از او سر نمی زند، الا آنکه بجهت از راه بردن دیگران خود را بآن صورت می سازد. حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) می فرماید: شیطان نود و نه راه خیر را بانسان می نماید و راهنمایی می کند برای آنکه در مورد صدم او را مبتلای به شت کند، لذا گفته اند:
ص: 132
----1- 1- قرآن مجید، سوره عنکبوت، آیه 99. یعنی: « آنانکه در راه ما مجاهده و کو شش نمودند، راههای خود را به آنان نشان خواهیم داد.»
ای بسا ابلیس آدم روی هست. اما در اینکه نوشته بودید که پنج سال است با آنها متارکه کرده اید، اگر کسی طالب حق بود و یک وقت امر بر او مشتبه شد و داخل بناحق گشت، بمضمون آیه «لنهدینهم سلبنا خداوند راه را به او می نماید، وقتی که دید این
مطلوب او نبوده، قطعة منصرف میشود.
اما مسئله شیخ ... و شیخ ... هیچکدام ابدآ طالب راه خدا نبودند. زیرا همین که دیدند ریاستی برای ... محقق شده و پسر او ... خیلی بی وجود و بی مایه است، بقصد اینکه ریاست را بعد از او حائز باشند، داخل در این دستگاه شدند. سپس ... ملتفت شد و کار پسرش را محکم نمود. بعد از فوت او ... پسر کوچک ... را با خود همراه نمود و مدت دو سال با شیخ ... جدال می کرد. سپس دید که او مخرب سختی است او را شیخ المشایخ کرد و آسوده شد. بعد ... دید بیچاره زحمت را او کشیده و نتیجه را دیگری برده است. بعد از ... هم ... آمد برگشت و مخرب شد، والا هیچوقت اهل رحمانی طالب شیطانی نیست و اهل شیطانی طالب رحمانی، الا آنکه گاهی اهل شیطانی می بینند که امروز مردم طالب رحمانی هستند لذا خود را بصورت رحمانی در می آورند، برای آنکه ریاست را که مطلوبشان است درک کنند، مثل خلیفه دوم. اما اینکه نوشته اید دروغگوئی بدترین گناه است، می دانید که دروغگو معروف است به دشمن خدا، ولی زانی و لواطگر و شارب الخمر را دشمن خدا نگفته اند. و اینکه مرقوم داشته اید که مقصدی جز خدا ندارم، هر کسی باید طالب خدا باشد، الا اینکه چون عالم عالم اسباب است و خداوند چنین مقدر کرده است، ناچار باید دنبال اسباب رفت. پیغمبر ما (صلی الله علیه و آله و سلم) که شخص اول در خانه خدا است و مثل او موحدی نیامده است، به عنوان تألیف قلوب به
کفار پول می داد و یا اینکه در دعوت و فتح امصار بحسب ظاهر در مقام تهیه اسباب بر می آمد. خداوند حضرت موسی را ده سال به خدمت شعیب می فرستد، چون عالم، عالم اسباب است. ولی مطلب همان است که گفته شد، اگر کسی طالب باشد خداوند به مضمون وعده خود: «لنهدینهم سبلنا، راه را باو می نماید. اگر در هر ورطه ای بیفتد، چون طالب راه خدا است آن طلب او را بمنزل می رساند.
سالکا اندر طلب زن هر دو دست
کاین طلب در راه نیکو رهبر است
ص: 133
امید است این طلب شما را بمقصد برساند. اما این حقیر دو سه نفر از بزرگان را از زمان طفولیت تا اوائل تکلیف دیدم و صفات بزرگی را در آنها بچشم خود مشاهده نمودم، ولی قسمت نبود. یکی از آنان، ده ساله بودم که فوت شد. دیگری را وقتی که از مشهد به قصد زیارت کربلا باصفهان آمدم در شاهرضای اصفهان ملاقات نمودم. گفتم زیارت کربلا می روم و سپس می آیم به خدمت او. اما حقیر در کربلا بودم که خبر فوت او را آوردند. و بعد از آن به کسی بر نخوردم. گاهی بعضی اظهار طلب می کنند، می گویم
والله من خود را قابل این منصب نمی بینم، الا اینکه چون فقها عنوان می دارند که اگر کسی در بلدی بود که مجتهد نداشت و دست او به مجتهد نمی رسید، اما یکنفر بود که بتواند جامع عباسی شیخ بهائی یا حدیقه مجلسی را درس بگوید و توضیح دهد، تکلیف مردم آنست که تا وقتی که به مجتهدی برسند مسائل را از او اخذ کنند. حقیر به این عنوان گاهی دوستان را که طالب راه خدا می بینم و مشاهده می کنم که دست آنها به کسی نمی رسد، مطالبی را که از بزرگان شنیده ام به آنها می گویم، والا خداوند می داند که ابدآ خود را قابل ارشاد و هدایت نمیدانم، و با هر کس مراوده داشته ام این مطلب را تصریح نموده ام که والله من اهل نیستم و خود را قابل نمی دانم، الا آنکه چون اهلی را نمی بینم که خود نزد او بروم و یا دیگری را به او راه بنمایم، و این اشخاص مدعی را مدعی باطل میدانم، لذا مطالبی را که از بزرگان شنیده ام برای آنها می گویم. و اما در باره التماس دعا امیدوارم که خداوند توفیق دهد که در دعای در حق طالبان راه حق تقصیری ننمایم، چونکه خود طالبم و می دانم شخص طالب چه حالی دارد، لذا کوتاهی نمیکنم، و لنعم ما قال:
دلم سوخت بر طالبی رهنورد
که می گفت با حسرت و آه و درد
دریغا که هر سو که بشتافتم
نه رستم نه وارستهای یافتم
لذا امید است که شما هم از دعا در حق حقیر کوتاهی نکنید. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته. چون شب بود و غلبه خواب، اگر تقصیر شده عفو خواهید فرمود.
==== 11- و بالاخره، حضرت شیخ قدس سره در نامه دیگری خطاب به یکی از طالبان راه حق چنین مرقوم فرموده است: ====
ص: 134
یک چشم زدن غافل از آن ماه مباشید
شاید که نگاهی کند آگاه نباشید
طریقة تقوی طریقه بزرگان است، و شیوه یکه مردان است. خداوند جلیل توسط جبرئیل بر برگزیده اولاد خلیل فرستاد: «... و لباس التقوی ذلک خیر ....)(1) و شیخ جلیل بهاء الدین تفسیر آیه را چنین فرموده است:
نیست جز تقوی در این ره توشه ای
نان و حلوا را بنه در گوشه ای
یعنی مادامی که اسیر هواهای نفسانی باشی از نفحات رحمانی بی بهره ای. و لنعم ما قال:
غیر ناکامی در این ره کام نیست
راه عشق است این ره حمام نیست
و ایضا برای خلاصی از شر نفس و شیطان: «و استعینوا بالصبر و الصلوة و انها لکبیرة الاعلی الخاشعین»(2) الحال بس است، در خانه اگر کس است. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
==== 12-آنچه در زیر می آید قسمتهای گزیده ای از مجموع چند نامه است که حضرت شیخ قدس سره به یکی از سادات علماء دزفول نگاشته اند: ====
بسم الله الرحمن الرحیم
امید است مشمول الطاف الهیه و توجهات اولیاء حق خصوصا حضرت ظل الله فی العالمین بوده باشید. رقیمه شریفه زیارت شد، ولی نمیدانم چه بنویسم، چ ه خوش گفته است خلاق المعانی کمال الدین اصفهانی قدس سره الشریف:
داریم ساقیا هوس عشرت و نشاط
جویای راه میکده ایم اهدنا الصراط
میخانه ای بساز و بکن وقف عاشقان
چیزی که بی ریاست به از صد پل و صراط
شبانه روز پنج مرتبه بحضور حق و هر مرتبه دوبار «اهدنا الصراط، گویائیم، و حضرت حق صد و بیست و چهار هزار پیغمبر داشته است که شاید در مقابل هر نبی لااقل ده ولی بوده است، و همه آنها برای هدایت طریق آمده اند. پیغمبری در مناجات
ص: 135
----1- ا- قرآن مجید، سوره اعراف، آیه 29. یعنی : «لباس و پوشش تقوی نیکوتر است.)
2- 2- قرآن مجید، سوره بقره، آیه 45، یعنی: راز صبر و نماز باری بجوئید، که آن، جز برای اهل خشوع، دشوار و سنگین است.»
عرض کرد: «رب این الطریق الیک» یعنی: «پروردگارا راه بسوی تو کدام است؟» خطاب رسید: «دع نفسک و تعال» یعنی: «نفس خویش را رها کن و بیا»
تو را تا در نظر اغیار و غیر است
اگر در مسجدی آن عین دیر است
چو برخیزد ز پیشت کثرت غیر
تو را مسجد نماید صورت دیر
عزیز من بهر حالت که هستی
خلاف نفس کافر کن که رستی
باری وقت تشرف به آستان قدس، حقیر خیالاتی داشتم، ولی دیدم نظر شما به جای دیگر است و لنعم ما قال:
هوی ناقتی خلفی و قدامی الهوی
و انی و ایاه لمختلفاتی(1)
میل مجنون پیش آن لیلی روان
میل ناقه پس پی طفلش دوان
لیک ناقه بس مراقب بود و چست
هر کجا دیدی مهار خویش سست ...
عشق مولی کی کم از لیلی بود
گوی گشتن در رهش اولی بود
زین کند نفرین حکیم خوش دهن
و بر سواری کو فرو ناید ز تن
باری بعد از زمانی بر من معلوم شد که این ابتلا از کجا بوده است.
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش بر همه آفاق زد
امروزه به حسب شهرتی که بنده پیدا کرده ام، و بحمدالله خداوند حفظ کرده است بمضمون: «کم من عثار وقیته و کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته»، و تا حال خداوند اعمال بد حقیر را پوشانده است بمضمون حمدی که همه روزه می کنم: «الحمد الله الذی ستر عورتی و لم یفضحنی بین الناس»، لذا غالب مردم خود را به حقیر نسبت می دهند. شخص دروغ گوئی اعمالی را مدعی شده و گفته است که من از فلانی اخذ کرده ام، و از اینرو رفقا می گویند: وقتی که فلانی به او گفته است، باید به طریق اولی بما بگوید، و حال آنکه سالبه بانتفاء موضوع بوده است، و آن شخص جهت رواج بازار خود این دروغ را گفته است، و چه آثار وخیمی از عمل او به بار آمده است. باری خدا حفظ کند. دیگر آنکه شخصی نقل کرد که فلانی فوت شد و داماد او رفت نزد فلانی و شیخوخیت باو
ص: 136
----1- ١- عشق من مرا به جلو میخواند و کشش و عشق ناقه من بسوی عقب است و در این مورد با هم در دو جهت مختلف هستیم
داد و چون این علم را مدعی بود نسخه ای هم باو داد و او یک سال مشغول بود اما نتیجه نگرفت. دوباره مراجعه کرد و به او گفته شد فلان جای آن خراب شده است، لذا دستوری گرفت و باز آمد. دو سال دیگر مبتلا بود اما نتیجه ای حاصل نشد. خواست برگردد که فوت شد. اما حقیر نسخ خط اساتید را که شاید تعداد آنها حدود چهار صد نسخه باشد، و نیز نسخی را که به خط غیر صاحب عمل است ولی نسخ صحیحه است و تعداد آنها قریب سه هزار نسخه می باشد در اختیار دارم، اما وقتی نگاه می کنم می بینم این عمل یا ابدا در ناصیة طلب کننده آن نیست، و یا اگر هست وقت ظهور آن نرسیده است. آن وقت می بینم اگر چیزی باو بگویم هم تضیع وقت او شده است و هم تضییع مال او، و لذا ساکتم. مردم این سکوت را حمل بر بخل حقیر می کنند، ولی خدا شاهد است که چنین نیست. ولنعم ما قال:
مردانه ساختیم زنانه فروختیم
رو رو زنانه ساز که مردانه می خرند
باری چون حال مردم را چنین دیدند گفتند: هذا زمان السکوت و ملازمة البیوت. زیرا پسند اهل این دوره، مردمی اند که به میل اهل این زمان رفتار کنند، چه واعظ، چه ملا، و چه مفتی.
می خورکه شیخ و زاهد و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
حدیث است که خداوند می فرماید: «لا تجعل بینی و بینک عالمة قلبه مفتون بحب الدنیا فانهم قطاع طریقی» یعنی: «عالمی را که قلبش شیفته محبت دنیا است، بین من و خود قرار مده، زیرا ایشان راهزنان راه من هستند. از حضرت عیسی علیه السلام سؤال شد: «من نجالس؟» یعنی: «با چه کس همنشین باشیم» فرمود: «من یذکرکم الله رؤیته، و یزیدکم فی العلم منطقه، و یرغبکم فی الاخرة عمله، یعنی: «با کسی همنشین باشید که دیدن او شما را به یاد خدا بیاندازد، و سخن او بر علم و دانش شما بیفزاید، و عمل او شما را به آخرت ترغیب نموده و مایل سازد». اما مردم طالب کسی هستند که میان آنها و محبوبشان دلاله باشد. چون طالب دنیا هستند، خواهان کسی هستند که آنها را به دنیایشان برساند. مثل مردم، مثل بقالی است که پدرش مرده بود و می خواست برای او نماز و روزه بخرد. او خم شیره ای داشت و موش در آن افتاد و مرد. پس چاره ای
ص: 137
اندیشید و شخصی را دید و به او گفت تو یکسال نماز و روزه برای پدر من بجا آور و من این خم شیره را بعنوان اجرت بتو میدهم. بقال پس از آنکه خم شیره را بعنوان اجرت نماز داد، خواست تقدس کرده باشد لذا از آن شخص حلالیت طلبید و گفت : شیرهای را که در عوض نماز دادم، موش در آن افتاده بود، شما مرا حلال کنید. شخص مزبور گفت: البته شما را حلال می کنم، به شرط آنکه شما هم مرا حلال کنید. پرسید مگر چه شده؟ گفت: در این نمازها که متعهد به خواندن آنها بودم، هر گاه که به رکوع میرفتم بادی از من خارج می شد و من علت آنرا نمی دانستم، و اکنون فهمیدم. این مردم می خواهند با ملائی مراوده داشته باشند که به درد کارهای دنیای آنها بخورد، و در مرحله بعد برای آخرتشان نیز مفید باشد. این است که کارهای امروزه همه همین طور است که مشاهده می کنید، یعنی تمام عنوان حقه بازی و دنیاداری پیدا کرده است. . فارجع البصر هل تری من فطور.(1)
از اوائل تکلیف که مأمور به صوم ایام البیض و قرائت آیه «قل انما، شدم، و در این سه روز سه هزار مرتبه بر این قلب قاسی آیه «... فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحة..»(2) قرائت می شد، تاکنون هوای ملاقات از سر حقیر بیرون نرفته است. باید ترک دنیاداری نمود «.. لعل الله یحدث بعد ذلک امرآ (3)حضرت عیسی علیه السلام می فرماید: «ان الزق ما لم یتخرق او ینحل یوشک أن یکون وعاء للعسل. یعنی «بدرستیکه مشک هنگامی قابلیت دارد که در آن عسل بریزند که پاره و پوسیده نباشد». مثل الجته التی وعد المتقون فیها انهار من ماء غیر اسن و انهار من لبن لم یتغیر طعمه و انهار من خمره لذة للشاربین و انهار من عسل مصفی...»(4) فیا اخوانی علیکم بموعظة الشیخ حتی تحیی قلوبکم المیتة و اعملوا عملا صالحا لعل الله یرزقکم لقائه.»
ص: 138
----1- 1- آیه 3 سوره ملک ، ترجمه «باز گردان نظر خود را به عالم خلقت آیا نقصی در آن مشاهده میکنی.»
2- 2- آیه 110 سوره کهف، ترجمه «... پس هر کس امید به لقاء پروردگارش دارد پس باید عمل صالح انجام دهد
3- 3- آیه 1 سوره طلاق. ترجمه «... شاید خداوند بعد از آن امر جدیدی حادث کند
4- 4- آیه 15 سوره محمد - ترجمه «مثل بهشتی که وعده آن به مردم پرهیزگار داده شده جائی است که در آن نهرهائیاز آب گوارا و نهرهائی از شیر که طعم آن دگرگون نشود و نهرهائی از شراب که نوشیدن آنها موجب لذت نوشندگان است همچنین نهرهائی از عسل مصفی .........
جان به بوسی می خرد آن شهریار
مژده ای عشاق کاسان گشت کار
ابذلوا ارواحکم باعاشقین
ان تکونوا فی هوانا صادقین
رنج راحت دان چوشد مطلب بزرگ
گردگله توتیای چشم گرگ
تهون علینا فی المعالی نفوسنا
و من طلب الحسناء لم یغلها المهر(1)
فالروح اول نقدا تأتی بها
وفی وصلنا ان کنت من خطابنا
خون ریز بود همیشه در کشور ما
جان عود بود همیشه در مجمر ما
داری سر ما و کرنه رو از برما
ما دوست کشیم و تو نداری سر ما
<nowiki>*</nowiki> * *
این ره این توشه این نو این منزل
مرد راهی اگر، بیاو و بیار
<nowiki>*</nowiki> * *
در ره عشق تو با کم ز تهی دستی نیست
زانکه صد عقد گهر ز آبله بر پا دارم
<nowiki>*</nowiki> * *
این سو کشان سوی خوشان آن سو کشان با ناخوشان
یا بشکند یا بگذرد کشتی از این گردابها
<nowiki>***</nowiki>
مکرر به شما عرض شده است که امروز در را بسته اند، و شما می فرمائید سلاک رفته و به منزل رسیده اند، و حال آنکه چنین نیست. و لنعم ما قال:
کذبتک عینیک ام رأیت بواسط
غلس الظلام من الرباب خیالا
ترجمه - چشمان تو یا تو دروغ گفته یا بواسطه چیزی مشاهده کرده ای. چه بسا گمراهانی که ظلمت شب صورتی خیالی را بآنها نموده است.
مدت زمانی است که آنچه را می بینم آن است که مردم غیر از دو طایفه نبوده و برای آنها ثالثی وجود ندارد. یک طایفه حقه بازها هستند که به حقه بازی مشغولند، و دسته
ص: 139
----1- ا- ترجمه نفس امور بزرگ را در چشم ما کوچک جلوه میدهد. در حالیکه کسیکه طالب زیبائی باشد مهریه مانع رسیدن او نیست روح اولین نقدی است که در طبق اخلاص خواهیم گذاشت اگر از جانب معشوق خطابی بما برسد
دیگر مردم صاف و صادق هستند که از قبل سراب را آب پنداشته و مشک مصنوعی را بجای مشک انگاشته اند، ولی کسی را که واقعا به مقصد رسیده باشد ندیده ام. اما نباید ترک سلوک کرد، زیرا میان اشخاصی که پشت این در نشسته اند و کسانیکه در بیابان گم شده اند از زمین تا آسمان فرق است. بجهت آنکه دسته اول می دانند که معشوق آنها در این خانه است ولی در را بر روی آنان بسته اند، ولی دسته دوم نمیدانند که در این بیابان و شب تار آخر دچار کدام چاه خواهند شد.
ای بسا ابلیس آدم روی هست
پس به هر دستی نباید داد دست
بلی فرق است میان کسی که بداند طریقی را که سلوک میکند راه راست است و اینکه چه وقت به منزل میرسد معلوم نیست، و باو هم گفته اند:
دست از طلب مدار که دارد طریق عشق
از پا فتادنی که به منزل رسیدن است
و نیز او می داند: «لو ادرکه الموت فقد وقع اجره علی الله»، و کسی که در بیابان جهالت و ضلالت هر روز به طرفی می رود و آخرالامر معلوم نیست در کدام چاه بیفتد و به کدام غول دچار شود.
نوشته اید: من کاری به کار کسی ندارم. بدانید که امور دارای ملاکهای متعدد است. گاه هست که اگر انسان کسی را خلاص کرد خدا او را خلاص می کند. و گاه حکم می آید: «قوا انفسکم و اهلیکم» یعنی: «خود و خانواده خویش را نگهدارید و می فرماید: «لا تجعل رقبتک للناس جسرة، یعنی: «گردن خویش را پل عبور مردم قرار مده). باری قبض و بسط از لوازم طریق است، تا آنکه سالک بداند:
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جائی نرسد
هر عنایت که داری ای درویش
هدیه حق شمر نه کدیه خویش
تا بداند که حسنات همه از جانب او است، و سیئات همه از ناحیه ما. در حدیث است:
وانا اولی بحسناتک» یعنی: «من نسبت به نیکیهای تو بر تو اولویت دارم».
در هر حال عرض می کنم که امروز در بسته است و مثل سابق فتوحات در کار نیست. ولی نمی گویم که کسی ترک طریق کند و بخوابد، چرا که:
دوست دارد بار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی
ص: 140
اندرین ره می تلاش و میخراش
تادم رفتن دمی غافل مباش
تا آنجا که می توانید در امر نماز اول وقت و حضور قلب در نماز و تلاوت چند آیه از قرآن با تدبر در معانی آن در سحرها مداومت نمائید. نمیدانم چه دورویی شده است که وقت بودن سر کار بقدری موانع داخلی و خارجی غلبه کرد که به کل از مقصد و مقصود بازمانده ایم. بعضی مطالب است که به کتابت در نمی آید. باری دو مطلب را خاطر نشان سرکار میکنم: اول آنکه انسان باید خود جد و جهد کند تا اطمینان نماید که طریقی را که میخواهد سلوک کند طریق حق است. آنگاه که حقبت طریق معلوم شد، اگر چند روزی فتح باب نشد سالک نباید دلتنگ شود. نه آنکه انسان از اول بدون آگاهی وارد طریق شود و در آخر همچنان مشکوک باشد که آیا این طریق حق است؟ و یا این راهنما راستگو است یا دروغگو و به خود بسته است؟ دوم آنکه اگر انسان به وظائف خود عمل کند خداوند مطالب را در هر وقت و هر جا که باشد به او می رساند. «و استعینوا بالصبر و الصلوة»، در باطن نماز تعمق نمائید و رساله اسرار الصلوة را که از شهید اول است به دست آورید و قدری در آن نظر نمائید. همچنین در قرآن تأمل کنید، و از مناجات خمس عشره هر روز صبح یکی را بخوانید، وقتی به اتمام رسید از اول شروع کنید. آیه «و من یتق الله را با تدبر در معانی که مشغول باشید، انشاء الله امید است که کارها اصلاح شود:
هله نومید نباشی چو ترا یار براند
اگر امروز براند نه که فردات بخواند
گر بروی تو ببندد همه درها و گذرها
در دیگر بگشاید که کس آن راه نداند
در بروی تو بیندد تو مرو صبر کن آنجا
که پس از صبر ترا او به سر صدر نشاند
چون دم میش نماند زدم خود کندش پر
تو ببین کین دم بزدان به کجاهات رساند
عرض می شود به تمام احباء اظهار فرمائید که طریقه فلانی غیر از طریقی است که شنیده اید. همه بدانند که طریقه حقیر طریقتی است که تمام مطالب شرع را نهایت اهتمام دارد، خلاف باقی طرق که به مطالب شرعیه خیلی بی اعتناء هستند. مثل آقا سید حسن مرتاض که گفت اگر معصوم هم بگوید صوم ایام البیض خوب است، گوش به حرف او نمی کنم. در طریقة حقیر، خصوصا نماز خیلی مورد توجه است، که هر چه زحمت و
ص: 141
توجه است به نماز معطوف دارید. و اعلموا رحمکم الله ان مدار الأمر مریدور علی ثلثه اشیاء: السهر، واکل الحلال، و التوجه فی الصلوة و حضور القلب فیها.
عرض می شود که ادعیه ای را که می فرستم به دوستان بفرمائید که قرائت کنند. همه گله دارند که حاج شیخ دستور ذکر قلبی نمی دهند. بعضی مطالب را خوش ندارم اظهار کنم. طریقی که آنها در سابق رفته اند خطا می دانم و ناچارم بگویم از اول شروع کنند. اگر خود قابل نیستم، ولی اجازه از شخص کامل بوده است، و لذا حقیر به هر کس دستوری میدهم قصدم کلام آن بزرگ است. دیگر آنکه تمام هم حقیر در نماز است که معراج مؤمن است. اینکه انسان دو سه خواب ببیند، و یا وقت ذکر نوری مشاهده کند، به هیچ وجه مورد نظر حقیر نیست. عمده نظر در دو مطلب است: یکی غذای حلال، دوم توجه در نماز و اصلاح آن. اگر این دو درست باشد باقی درست است. عمده هم حقیر اصلاح قلب است، و ذکر «یا حی یا قیوم» سحرگاه برای همین است. ولی رفقا خبر از طریقة معالجه حقیر ندارند. آنها نظر به طرق معموله امروزه دارند و حقیر ابدآ به طریقه آنها عقیده ندارم، و از این رو در معرض اعتراض ها واقع می شوم. اگر چند روزی درست توجه می کردند این مطالب معلوم می شود.
امید است دائما موفق و مؤید بوده باشید. مطالب معلوم، ولی نوشته بودید خط تو که آمد نوشته بودی بعضی که رفته اند مانع می شود. ولی حقیر نوشتم: اولا آنکه بعضی رفته اند، بگذار بروند.
عشق ز اول سرکش و خونی بود
تا گریزد هر که بیرونی بود
دلم می خواست اطوار سابقین را ببینیم که چقدر به این در و آن در میزدند. امروزه بعضی دکانی باز کرده اند و دامی انداخته اند. اگر چه بعضی لحمی ندارند ولی مقدمه اند برای ذوی اللحوم. و میگویند مرید باید آهو گردان باشد، یعنی به هر دروغی و تدبیری
مردم را به دام ما داخل کند. فهو لحلوائهم هاضم و لدینهم حاطم و لنعم ما قال:
یار من شاهد هر جمع بود وین چه عجب
کو بخود ره ندهد عاشق هر جائی را
فدایت شوم آنها را که گفتم بگذار بروند. مکرر به شما نوشتم که امروزه چشم من به
ص: 142
شما و امثال شما روشن است که با این عقت رفتار می کنید. نمیدانم آیا این همه عبارات من در پیش یک وسوسه هیچ باشد؟
اوحدی شصت سال سختی دید
تا شبی روی نیکبختی دید
حضرت موسی (علیه السلام) در دفعه دوم حضرت خضر (علیه السلام) را از زمین بلند کرد و بر زمین زد و بر روی سینه او نشست و مشت را بلند کرد که بر سر او بزند و گفت: «اقتلت نفسا زکیة بغیر نفس»؟ وقتی حضرت خضر(علیه السلام) گفت: «الم اقل لک انک لن تستطیع معی صبرا،، حضرت موسی (علیه السلام) از روی سینه او برخاست و معذرت خواست و حضرت خضر (علیه السلام) به او هیچ نگفت. ولی وقتی حضرت موسی(علیه السلام) گفت: «لو شئت لا تخذت علیه اجرا،، حضرت خضر (علیه السلام) فرمود: «هذا فراق بینی و بینک». گفت: این طریقه مزدوران است نه روته عاشقان، تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن.
در دیداری که توی بودنم آنجا کافی است
آرزوی دگرم غایت بی انصافی است
ظاهرة بزرگان خیلی بر احتراز از مجالست با منکرین تأکید دارند، و گفته اند ضرری که یک وسوسه به وجود می آورد در طول سالهای دراز ممکن نیست بتوان آنرا رفع نمود.
حق ذات پاک الله الصمد
یار بد بدتر بود از مار بد
مار بد تنها همین بر جان زند
یار بد بر جان و بر ایمان زند
... ربنا ارنا الذین اضلانا من الجن والانس نجعلهما تحت اقدامنا...»(1) یعنی: پروردگار ما، کسانی که ما را گمراه کردند از جن و انس بما بنما تا آنان را زیر پای خود لگد کوب کنیم».
توفیق ندادند بزرگان همه کس را
تایار که را خواهد و میلش به که باشد
حکایت دختر کیخسرو و عشاق خاکستر نشین او را بزرگان نوشته اند. باری اخلاص حقیر به اهل بیت عصمت و طهارت است. امید است که خداوند توفیق دهد که بر این اخلاص باقی باشم، ولی مطالب طریق مطالب دیگری است. در واقع حقیر هم خدمتگزاری بیش نیستم. رد و قبول کار دیگری است و کار حقیر نیست. وقتی به شما
ص: 143
----1- 1- آیه 29 سوره فصلت
= یییی =
ییی
= یییی =
یییی
= یییی =
ییییی
= یییی =
یییی
== پاورقی ==
[[رده:کتابخانه]]
[[رده:کتابخانه]]
نسخهٔ کنونی تا ۴ نوامبر ۲۰۲۵، ساعت ۱۴:۲۰
اسم کتاب: شناخت اسلام نویسندگان: محمد حسینیبهشتی، محمدجواد باهنر، علی گلزاده (غفوری) مشخصات ظاهری: تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی مشخصات نشر: 521 صفحه. مطالعه رایگان:کتابخانه امام رضا علیه السلام
در عصر ما انسان از نظر دستيابى به ساز و برگ زندگى به مرحلۀ پرشكوهى رسيده است. اكتشافات و اختراعات بى شمار برايش امكاناتى فراهم كرده كه تا پيش از اين در نظرش افسانه مى نمود.
دستگاه هاى برقى خودكار و ابزار الكترونيك، بسيارى از ناشدنى ها را براى انسان عصر ما شدنى كرده اند. با فشار بر يك تكمه، آب، هوا، گرما، سرما، خوراك، پوشاك و هر چه بخواهد برايش آماده است.
امواج راديويى در يك چشم بر هم زدن صدايش را به دورترين نقطۀ جهان مى رسانند، نه تنها صدايش را كه تصويرش را هم.
هواپيماها پهنۀ فضا را مسخر وى كرده اند. به آسانى و با سرعتى برق آسا از اين سوى جهان به سوى ديگر پرواز مى كنند، آسان تر، سبكبال تر و دورپروازتر از آن چه در افسانه ها دربارۀ سيمرغ شنيده بود.
كيهان نوردها پايش را به كرات آسمانى گشوده اند و اينك از سفر به ماه يا كرات آسمانى ديگر چنان ساده دم مى زند، كه گويى از رفتن از اين شهر به شهرى مجاور.
دامنۀ نوآورى هاى علمى و صنعتى در عصر ما آن قدر گسترش يافته كه به شمار آوردن آن ها كار دشوارى است. گويى طبيعت از نگهدارى رازهايى كه هزاران سال در سينۀ خود نگه داشته به ستوه آمده و برآن شده كه يكباره مهر از دهان بردارد و اين رازهاى بى شمار را در زمانى هر چه كوتاه تر به انسان قرن ما بازگويد.
در پرتو اين آشنايى گسترده با اسرار طبيعت و نوآورى هاى شگرف در جهت مهار كردن نيروهاى طبيعى و بهره گيرى از آن هاست كه انسان عصر ما به اوج رفاه مادى رسيده و عرصۀ زمين را براى خود به صورت كاخى بس مجهز و مجلل درآورده است، بدان اميد كه آسوده و شادكام و خوشبخت در آن زندگى كند و به سعادتى كه همواره آرزوى آن را
صفحه: 17
در سر مى پروراند برسد.
جانورانى حريص
آن چه تا اين جا گفتيم يك روى سكه بود، اما اين سكه يك روى ديگر هم دارد. تمدن مادى امروز همواره با گره گشايى هايى بس ارزنده كه از زندگى بشر كرده و توانايى هاى خيره كننده كه در مقابله با طبيعت به او داده، در زمينۀ افزون خواهى مادى آن قدر فلسفه بافته، شعر و ترانه يا سرود مقدس خوانده و سر و صدا و غوغا راه انداخته كه انسان عصر ما را به صورت جانورى حريص درآورده است كه شب و روزش در غم توليد و مصرف و افزايش آن مى گذرد و به چيزى جز آن نمى انديشد.
مادى گرى و اقتصادزدگى چنان در انسان عصر ما ريشه دوانده كه او را به صورت يك ماشين توليد و مصرف درآورده، يا در حد قوت لايموت يا در طريق دست يابى به زندگى مجهز و لوكس و وسايل تفننى هر چه لوكس تر، و اين وضع چنان همه گير است كه زندگى بيشتر انسان هاى زمان ما، از هر نوع محتواى ارزندۀ ديگر تقريباً خالى شده است.
انسانى كه يك روز كرامت خود را در آزادى و آزادگى مى يافت و در اين راه جان فدا مى كرد، اينك غلام حلقه بگوش توليد و مصرف شده و همۀ آزادمنشى هاى خود را به پاى اين بت زمان قربانى كرده است.
هر قدر پيشرفت تمدن مادى بيشتر شده، نيازمندى هاى مصرفى انسان نيز رو به فزونى گذارده و راه هاى تأمين اين نيازمندى ها، پيچيده تر شده تا آنجا كه بسيارى از مردم، سلامت جسمى و اخلاقى خود را هم در اين راه فدا مى كنند.
در جامعۀ ماده گراى امروز همۀ ارزش هاى عالى انسان به تدريج كنار نهاده شده يا مى شود و همه چيز، حتى ارزش هاى اخلاقى، تنها در حدود ملاحظات مادى اعتبار و ارزش پيدا كرده است.
در بيشتر نقاط دنيا زيربناى واقعى تعليم و تربيت همين ملاك هاى مادى و اقتصادى، و جهت اصلى برنامه هاى تربيتى و تعليماتى ساختن انسان هايى شده است كه بازده اقتصادى بيشترى براى جيب ديگران يا احياناً جيب خود داشته باشند. «همه چيز در خدمت اقتصاد و لذائذ مادى وابسته به آن» شعارى است تقريباً حاكم بر انديشۀ همگان، از مردم عادى گرفته تا به اصطلاح «برجستگان و نخبگان»، دارندگان تخصص هاى عالى علمى و فنى،
صفحه: 18
سياستمداران، نويسندگان، انديشمندان و هنرمندان. و كار بدانجا كشيده كه حتى بسيارى از دست اندركاران مسائل عالى معنوى هم از تأثير جاذبه هاى مادى و اقتصادى مصون نمانده اند و تبليغ و نويسندگى دينى پررونق در برابر پاداش مالى و مادى بيشتر مبادله مى شود. اين وضع لازمۀ طبيعى فلسفه هاى گوناگون مادى رايج در زمان ماست.
وقتى دائماً به انسان تلقين كنند كه او يك حيوان اقتصادى بيش نيست، وقتى با تبليغ شبانه روزى غناى اقتصادى و افزايش امكانات گوناگون مادى را تنها معيار خوشبختى و تنها نشانۀ پيشرفت يك ملت يا گروه يا طبقه قلمداد كنند، وقتى شب و روز، بيخ گوش ها و در برابر چشم ها همواره از كيمياى پول، معجزۀ پول، مشكل گشايى پول و خروارها پول صحبت كنند كه از راه شانس يا از طريق غارت مستقيم و غيرمستقيم هم نوعان بدست آيد و در راه ارضاى مبتذل ترين خواسته هاى حيوانى صرف شود، خودبه خود انسان ها، يا بهتر بگوييم، انسان نماهاى عصر ما به «جانوران حريصى» تبديل مى شوند كه شب و روز بى امان و از هر راه شده، در پى پول درآوردن براى مصرف كردن در راه لذت جويى هاى مادى هر چه بيشتر باشند، غلامان حلقه به گوش توليد و مصرف شوند، زندگى آن ها از هر نوع محتواى عالى و ارزندۀ ديگر كه برازندۀ انسان و انسانيت است خالى شود و يكسره به پوچى و ابتذال گرايد.
در جستجوى فلسفۀ زندگى و هدف آن
آن چه مايۀ اميد و خوشوقتى فراوان است، اين كه از گوشه و كنار همين دنياى مصرفى آواهاى تازه اى هم برخاسته است، آواهاى نويدبخشى كه مى تواند سپيده دم رهايى و آزادى از بردگى توليد و مصرف براى انسان هاى به بند كشيده شدۀ عصر ما باشد، و آن چه بيشتر مايۀ خوشحالى و اميد است، اين كه اين آوا با جوانان و نوخاستگان بيشتر پيوند دارد تا با ميانسالان يا سالخوردگان.
مدتى است زبان و قلم و واكنش هاى عملى جوانان سراسر دنيا اين آوا را سر داده كه: ما در درون اين كاخ مجهز و مرفه و مجلل كه براى زندگى آراسته شده، زندگى را بى معنى، پوچ و مبتذل مى يابيم.
به ما بگوييد، در اين قصر مجلل آدم هاى خوشبخت كجا هستند؟
آيا اين كشتى پرباروبنه و آكنده از توشۀ سفر به سوى كدام كرانۀ امن و آرام مى خرامد؟
صفحه: 19
آيا اين تمدن باشكوه تا چه حد به خود انسان به ديدۀ ارزش و اعتبار مى نگرد؟
آيا به راستى اين همه سازوبرگ رنگارنگ زندگى در خدمت انسان قرار دارد، يا اين ما انسان ها هستيم كه مغز و انديشه و دستمان يكسره در خدمت سازوبرگ آفرينى به كار گرفته شده است؟
آيا اين تمدن پرشكوه به همان اندازه كه فاصلۀ شهرها، قاره ها و كرات را كوتاه و جهان بزرگ را به يك محله يا خانه تبديل كرده، انسان هاى ساكن اين خانه را هم به راستى به يكديگر نزديك و دل هايشان را نسبت به هم مهربان ساخته يا مكان ها به هم نزديك تر و دل ها از هم دورتر شده، يا بدتر از اين، آدم ها صرفاً و يكپارچه مغز و دست شده، مغز و دستى در خدمت شكم و غريزۀ جنسى و جاه طلبى هاى رنگارنگ و خواسته هايى چونان اين ها، و ديگر برايشان دلى نمانده كه از دل هاى ديگر دور باشد يا نزديك؟
درست است كه اين آواها غالباً از مردمى به گوش مى خورد كه در سرزمين هاى به رفاه اقتصادى رسيده زندگى مى كنند، مردمى كه غم نان شب و نيازهاى اوليۀ زندگى همۀ وجودشان را فرا نگرفته است.
درست است كه هنوز توده هاى محروم و انسان هاى به فقر كشيده شدۀ بيشتر نقاط جهان نه خودشان، نه زن و فرزند و خويشاوند و همسايه و هم زنجيران ديگرشان، حتى يك بار هم مزۀ سيرى را نمى چشند و ناچار بيش از هر چيز به تقلاى آرام يا خونينى مى انديشند كه بتواند در درجۀ اول به فقر مادى و اقتصادى آنان پايان دهد.
ولى آينده نگرى صحيح ايجاب مى كند كه تلاش همين مردم محروم هم در بسترى و به سويى هدايت شود كه به چنين سرنوشتى دچار نشوند.
آن چه مسلم است اين است كه انسان هاى به هوش آمده و از افسون رفاه مادى و اقتصادى رهيدۀ هر دو اردوگاه بزرگ كنونى جهان، آشكارا مى بينند كه:
هر چند بشر قرن هاست كوشيده تا سازوبرگ هر چه بهترى براى بهتر زيستن خود فراهم كند، ولى اينك در بزرگ ترين و پرشكوه ترين معبدهاى صنعت و ابزار، در دو اردوگاه بزرگ شرق و غرب، آدميان را بى رحمانه در پاى بت بزرگ ابزار و صنعت قربانى مى كنند و در هيچ يك از اين دو اردوگاه از كرامت واقعى انسان و آزادى و آزادگى و انتخاب گرى واقعى او جز الفاظ و شعارهاى توخالى و بى محتوا، چيزى باقى نمانده است، بلكه در هر دو نظام، همۀ اين كرامت ها را از انسان گرفته اند، به اين بهانه كه گردش سريع
صفحه: 20
چرخ هاى صنعت و اقتصاد پيچيدۀ طراز نوين در عصر ما چنين اقتضا مى كند.
به هرحال، انسان عصر ما ديگر نمى تواند به همين قانع باشد كه به كمك علم و صنعت به او ياد دهيم، «چگونه زندگى كند». بلكه با اصرار فراوان مى خواهد بداند، «براى چه زندگى كند.» به عكس آن چه بدبينان مى انگارند، اين «به خود آمدن» و آواهايى كه از آن برمى خيزد و به صورت زمزمه يا فرياد به گوش مى خورد، مى تواند طليعۀ «خودآگاهى» خوش يمن و پربركتى براى بشريت باشد و به «خود انگيختگى» پرثمرى انجامد و «تولدى تازه» براى جامعۀ انسانى به همراه داشته باشد و بشر را بر آن دارد كه ديگر فريب نخورد و «تكامل ابزارى» را به جاى «تكامل انسانى» اشتباه نگيرد و با شناختى ژرف تر هدف واقعى و انسانى «حركت تكاملى» خويش را باز شناسد و با عزمى استوار، به جنبشى خوش فرجام در جهت سعادت واقعى و انسانى خويش تحقق بخشد.
قرآن در اين زمينه چه مى گويد؟
قرآن بر اين اصل تكيه دارد كه زندگى با همۀ زرق و برق و شكوه و زيبايى و عيش و نوشش در صورتى كه از هدفى درخور انسان و از ايمان و معنويت خالى باشد، پوچ و بى محتواست و انسانِ دلبسته به آن زيان كار، و تلاش هايش بيهوده و بى حاصل:
«آگاه باشيد زندگى دنيا بازيچه و سرگرمى است، و خودآرايى و فخرفروشى و افزون طلبى در ثروت و فرزندان، اين چنين زندگى خشك و بى محتوا همانند بارانى است كه ببارد و گياه فراوانى بروياند، بدان گونه كه كشاورزان حيرت زده شوند، اما به زودى اين صحراى سرسبز، پژمرده و زرد شود و به مشتى خس و خاشاك تبديل گردد.»[۱]
در جاى ديگر ابتدا از خدا ياد مى كند كه نور آسمان ها و زمين و روح و حقيقت و معنى جهان است و رهگشا و جهت دهنده و هدف كل عالم مى باشد.
صفحه: 21
و سپس از مردمى ارزنده و بلندپايه كه سوداگرى ها و تلاش معاش از ياد خدا و هدف اساسى زندگى بازشان نمى دارد و در نتيجه به بهترين بازده عمل و تلاش خويش دست مى يابند، ياد مى كند كه تلاش هايشان همواره بارور مى شود و فضل و كمال مى زايد. سپس دربارۀ تقلاهاى مردم بى هدف و از خدا بى خبر چنين مى گويد:
«تلاش انسان هاى بى خدا همچون سرابى است در بيابانى صاف كه انسان لب تشنه آن را آب مى پندارد اما همين كه پيش مى رود چيزى نمى بيند و تنها خدا را مى يابد كه تمام و كمال به حسابش مى رسد، آرى خدا زود به حساب مى رسد. يا چون ظلماتى در دريايى ژرف كه امواج متراكم آن را پوشيده و بر فراز آن ابرى تيره برآمده، همه جا تاريك، تاريكى بالاى تاريكى، بدون امكان ديد، حتى اگر دست خويش از گريبان برآورد، آن را نتواند ديد. آرى كسى كه خدا بر راهش پرتويى نيفكند هيچ پرتو روشنگرى فرا راه خويش ندارد.»[۲]
قرآن در اين آيات همان حقيقتى را بيان مى كند كه اينك پس از پيشرفت هاى عظيم علمى و صنعتى و گسترش ابعاد زندگى مادى بشر، بسى آشكارتر گرديده است:
زندگى صرفاً مادى همچون سراب، تلاش انسان حريص و آزمند بر باد، جهت زندگى و هدف و معنى آن ناپيدا، همه جا تاريك و انسان ها در گردابى از سرگردانى و پوچى و سردرگمى غوطه ور و بالاخره اين سؤال همچنان باقى كه: «زندگى چه معنى دارد؟ هدف چيست؟»
قرآن راز اين حيرت و بيهودگى را رخت بر بستن «ايمان» از متن زندگى انسان مى داند كه سبب مى شود تلاش ها سراسر مادى شود و آدمى در دور «توليد براى مصرف و مصرف براى توليد» افتد و بس. ممكن است اين چنين مردمى در هدف هاى مادى خود تا سر حد اعلى پيش روند اما در وراى اين خواست ها و در اوج تكامل ابزارى خود چيزى كه واقعاً درخور انسان باشد نيابند و سقوط كنند:
صفحه: 22
«هركس تنها زندگى دنيا و تجمل و زيور آن را بجويد، آنان را كم وبيش بدين آرزوها خواهيم رساند و در اين حوزۀ زندگى به بازده كار خود بدون هيچ كمبودى خواهند رسيد، اما براى اين مردم در پايان جز آتش رنج و حسرت چيزى نيست، سرانجام كاخ عظيمى كه ساخته اند فرو مى ريزد و همۀ اعمال شان برباد مى رود.»[۳]
صفحه: 23
صفحه: 24
ايمان
اشاره
صفحه: 25
صفحه: 26
وقتى به درستى يك نفر آن قدر معتقد هستيم كه با دلى «امن» و خاطرى آرام به او اعتماد مى كنيم، مى گوييم به اين شخص «ايمان» داريم. هرگاه درستى يك مطلب تا سرحد يقين برايمان روشن باشد، مى گوييم به اين مطلب «ايمان» داريم. وقتى به يك سيستم فكرى - به اصطلاح اروپايى اش «ايدئولوژى» و به تعبير ما «مرام و مسلك» - عقيدۀ پروپاقرصى داريم و با اطمينان خاطر و با ميل و رغبت و شور و شعف آن را زيربناى كار و زندگى خويش قرار مى دهيم، مى گوييم ما به اين مسلك «ايمان» داريم.
با توجه به اين مثال ها مى توان گفت: «ايمان» عبارت است از «اعتماد و اطمينان قلبى كامل، به يك شخص، يك مطلب، يك مسلك، يك دين يا...»
شك و دودلى
نقطۀ مقابل ايمان شك و دودلى يا ترديد و تزلزل است، خواه نسبت به يك شخص، خواه نسبت به يك مطلب، خواه نسبت به يك مسلك. اثر طبيعى شك و دودلى بى اعتمادى است. با شك و دودلى، حتى در صورتى كه با خوش بينى همراه باشد، نمى توان به يك شخص يا به يك مسلك دل بست و به آن اعتماد كرد، به خصوص در مواردى كه بايد به دنبال اين دلبستگى عملاً در برابر خطرهاى احتمالى يا قطعى ايستاد و سرسختى نشان داد.
صفحه: 27
ايمان كودك
زندگى كودك بيشتر بر محور ايمان مى چرخد، به خصوص ايمان به اطرافيانى مانند پدر و مادر، برادر و خواهر، دايه، مربى كودكستان و نظاير اين ها.
سعادت كودك و رشد صحيح و متناسب او براى زندگى، مقدار زيادى به ايمان مادر، پدر، مربى، معلم و همۀ كسانى كه نسبت به او مسئوليتى بر عهده دارند، وابسته است و تنها كسانى از عهدۀ ايفاى اين مسئوليت هاى حساس برمى آيند كه به كار و وظيفۀ خود ايمان داشته باشند. مادرى كه پرستارى و تربيت جسمى و روحى فرزندان خود را با عشق و علاقه و ايمان و با احساس مسئوليت نسبت به آنان انجام مى دهد، پدرى كه در تلاش براى تأمين رفاه و سلامت جسم و جان اعضاى خانواده اش با عشق و ايمان مى كوشد و مربى و معلمى كه كار ظريف و پرمسئوليت تعليم و تربيت را با عشق و ايمان بر عهده مى گيرد، بى شك در سعادت كودك نقش مؤثرى دارند.
يورش شك و ترديد
دورۀ كودكى به تدريج سپرى مى شود و دوران رشد و بلوغ فرا مى رسد. در دوران بلوغ در انسان تحول هاى جسمى و روحى گوناگون به وجود مى آيد، از جمله اين كه شخص نسبت به بسيارى از مطالبى كه در دورۀ كودكى به درستى آن ها ايمان داشته، دچار شك و ترديد مى شود. ميزان اين شك و ترديد در اشخاص مختلف دايره اش آن قدر وسيع است كه تقريباً همه چيز را دربرمى گيرد و كمتر چيزى مى ماند كه شك بدان سرايت نكند.
شك سازنده و پيش برنده
شك دوران بلوغ يكى از عوامل بسيار مؤثر در تكامل انسان است، به شرط آن كه با نوعى عشق و ايمان توأم باشد، عشق و ايمان به كاوش گرى و تحقيق. تنها اين نوع از شك است كه مى توان به آن «شك
صفحه: 28
سازنده» لقب داد. البته كار شك هميشه خراب كردن است - خراب كردن آن چه تاكنون باور داشتيم - و سازندگى مربوط به كاوش و تحقيقى است كه در پى اين خراب كردن شروع مى كنيم ولى از آن جا كه تا باورهاى سست بنياد خراب نشود به راه كاوش و تحقيق نمى افتيم، شك را هم در اين سازندگى سهيم مى شمريم و آن را «شك سازنده» مى ناميم.
باز هم نقش ايمان
شك دوران بلوغ معمولاً در انسان شوق به تحقيق را برمى انگيزد، گويى آدمى مى خواهد دانستنى هاى تلقينى دورۀ قبل از بلوغ را دور بريزد و در اين زمينه نيز مثل بسيارى از زمينه هاى ديگر روى پاى خود بايستد و خود را از «طفل بودن» و «طفيلى بودن» درآورد. پس اين شك با نوعى ايمان همراه است؛ ايمان به خود، ايمان به اين كه بايد روى پاى خود بايستم و ببينم خودم چه مى توانم بفهمم. با شك دوران بلوغ، ما خود را در برابر دنياى جديدى مى يابيم. دنياى بى كران مجهولات و نشناخته ها. آن گاه شوقى به دانستن در ما برانگيخته مى شود و با اميد فراوان به اين كه مى توانيم با كاوش گرى و تحقيق خويش معرفت خالص تر و قابل اعتمادترى دربارۀ اين مجهولات به دست آوريم، به دنبال تحقيق و پژوهش مى رويم.
اگر به دنبال آن شك همه گير، عشق به شناسايى و ايمان به تحقيق نبود، براى ما نشاط و تلاشى باقى نمى ماند و شكِ بلوغ، «شك سازنده» نمى شد؛ شكى يكسره خراب كننده بود كه اعتماد نسبت به هر چيز متزلزل مى كرد و ما را به ترديدى ملال آور و پرعذاب دچار مى ساخت. بنابراين در شكوفايى دوران بلوغ نيز بايد نقش اصلى را از ايمان دانست، ايمان به اين كه بايد براى نوشناسى همه چيز تلاش كرد.
نقش ايمان در پيشرفت علم و صنعت
پيشرفت هاى علمى و صنعتى كه بشرِ امروز از آن برخوردار است، معمولاً نتيجۀ كار و كوشش كسانى است كه به آزمايش هاى پيگير مى پردازند و گاهى براى كشف يك مطلب به صدنوع آزمايش دست
صفحه: 29
مى زنند تا درستى يا نادرستى يك فكر نوين علمى يا صنعتى را كه به مغزشان راه يافته بيازمايند. چه بسا خود شما نمونه هايى از اين كاوش گران علمى را از نزديك ديده باشيد كه با چه نشاط و حوصله و بردبارى كار خود را تعقيب مى كنند و چگونه برق درخشندۀ ايمان به كار و ايمان به علم و تحقيق از چهره شان مى درخشد. شايد خودتان هم كم وبيش لذت اين شور و نشاط و ايمان به كاوش علمى را چشيده باشيد.
ايمان به آئين و مسلك
انسان وقتى روى پاى خود مى ايستد، يعنى به سن رشد و بلوغ مى رسد و به ميدان زندگى و فعاليت مستقل گام مى نهد، ناچار است براى زندگى خود هدفى برگزيند و براى رسيدن به آن هدف راهى.
يكى از بزرگ ترين نعمت ها اين است كه انسان در اين مرحلۀ حساس انتخاب راه و هدف و به عبارت ديگر انتخاب آئين و مسلك، بتواند دربارۀ راه و هدف و آئين و مسلكش شناختى روشن به دست آورد؛ شناختى اطمينان آور، ايمان ساز و همراه با يقين، تا در نشيب و فرازهايى كه خواه ناخواه پيش مى آيد با آگاهى و با اراده اى مصمم در راه راستِ زندگى به سوى هدف تكاملى اش پيش رود و در اين پيشروى در همه حال از شور و شادابى برخوردار باشد.
مسلك دارى با بى بندوبارى سازگار نيست
ايمان به يك مسلك، خواه ناخواه براى انسان محدوديت ها و وظايفى به وجود مى آورد. در جوامع انسانى، هر مسلك و مرام براى خود نظام و مقرراتى دارد كه هركس به راستى به آن مسلك درآيد و به آن ايمان پيدا كند، خودبه خود بايد در رعايت آن ها بكوشد. او ديگر نمى تواند صرفاً به دلخواه خود و بدون هيچ قيدوبند زندگى كند. حتى گروه هايى كه «بى مسلكى و بى بندوبارى» را مسلك خود قرار داده اند و به هيچ يك از نظام هاى اجتماعى تن در نمى دهند، براى اين بى مسلكى خود مقرراتى دارند كه اعضاى گروه ملزم به رعايت آن
صفحه: 30
هستند. اين گروه ها در باشگاه هايى كه به منظور مبارزه با لباس پوشيدن و قيود ديگر در معاشرت تشكيل مى دهند، نمى گذارند كسى با سر و وضع عادى شركت كند زيرا شركت كردن فردى با سر و وضع عادى، مزاحم نظام بى بند و بارى آن هاست. وقتى «بى مسلكى و بى بندوبارى» براى خودش نظامى وظيفه آور دارد، چطور عده اى توقع دارند به آن ها «مسلكى سازنده» عرضه شود بى آن كه براى آن ها تعهد و وظيفه اى ايجاد كند؟ مخصوصاً طبقۀ روشنفكر جامعۀ ما بايد خود را با اين حقيقت بيشتر آشنا كند. روشنفكرهاى غيرمتعهد و مخالف با قيود، حتى در يك كار مثبت عادى هم نمى توانند نقش مهمى داشته باشند. بايد گفت: بى بندوبارى و فرار از تعهد به طور كلى با روشنفكرى واقعى و حقيقت گرايى هيچ سازگارى ندارد.
ايمان آگاهانه
ايمان دورۀ كودكى با همۀ پاكى و صفا اين نقيصه را دارد كه از آگاهى توأم با تجزيه و تحليل سرچشمه نگرفته است بلكه بيشتر حالت انفعال و تأثرپذيرى از محيط را دارد و در حقيقت نوعى بازتاب است. به همين جهت ايمان دورۀ كودكى در برابر شك هاى دورۀ بلوغ تاب مقاومت ندارد و همان طور كه قبلاً گفتيم با فرا رسيدن دورۀ بلوغ متزلزل مى شود.
البته از دورۀ كودكى بيش از اين هم نمى توان انتظار داشت. اما در دوران بلوغ اين امكان براى ما وجود دارد كه ايمانى «آگاهانه» داشته باشيم؛ ايمانى كه به دنبال محاسبه و بررسى و تجزيه و تحليل عميق به دست آيد.
عالى ترين منبع تعاليم اسلامى، يعنى قرآن، همواره ما را به تفكر، تدبر، نظر و مشاهدۀ عينى، و بررسى و تجزيه و تحليل منطقى دعوت مى كند.
صفحه: 31
صفحه: 32
شناخت قاطع
اشاره
صفحه: 33
صفحه: 34
شناخت قاطع، عميق و روشن
قرآن تأكيد دارد كه انسان بايد تنها و تنها به دنبال راه و هدفى رود كه در آن آگاهى قطعى و روشن داشته باشد:
«در پى آن چه بدان «علم» ندارى نرو، چه گوش و چشم و دل همه مسئولند»،[۴] چنين شناختى تنها در پرتو دلايل قطعى، قوى، روشن و روشنگر به دست مى آيد:
«شما بر اين ادعاى خود دليل قطعى "سلطان" نداريد، آيا آن چه بدان «علم» نداريد به خدا نسبت مى دهيد؟»[۵]
«اين آرزوها و خيالات آن هاست. بگو اگر راست مى گوييد دليل روشن "برهان" خود را بياوريد.»[۶]
ظن و گمان هرگز نمى تواند راهى به سوى اين گونه شناخت باشد:
«بيشتر آنان جز از گمان خويش پيروى نمى كنند، با آن كه ظن و گمان كسى را از حق بى نياز نمى كند.»[۷]
و اصولاً از نظر قرآن ظن و گمان هيچ گونه اعتبار و ارزش ندارد، بدان گونه كه در بسيارى از آيات، پيروى از گمان، نوعى عمل نابخردانه و كوركورانه معرفى شده است.[۸]
صفحه: 35
عوامل بازدارنده از شناخت علمى روشن
قرآن از عواملى ياد مى كند كه به صورت پشتوانۀ ظن و گمان درمى آيند و آن را جانشين شناخت روشن و دقيق علمى مى كنند:
1 - پيروى از هوى و هوس: هوس ها، شهوات، مطامع و سودجويى، انديشه را از قضاوت و دريافت درست بازمى دارد:
«چه كسى گمراه تر از آن كه از هوس خود پيروى كند، بى آن كه هدايت الهى را دريابد.»[۹]
2 - عادات و سنت هاى نياكان: «... مى گويند ما نياكان خويش را بر راه و رسمى يافتيم و به دنبال آنان راه جسته ايم. و همين طور پيش از تو در هيچ سرزمينى هشداردهنده اى نفرستاديم، جز اين كه ثروت اندوزان خوش گذران آن سرزمين با آنان به مخالفت برخاستند و گفتند ما نياكان خويش را بر طريقه اى يافته ايم و ما راه آن ها را پيروى مى كنيم.»[۱۰]
3 - خودباختگى در برابر بزرگان و قدرت ها: «آنان مى گويند: از بزرگان و پيشوايان خود پيروى كرديم و ما را از راه گمراه كردند.»[۱۱]
خودكم بينى و ضعف نفس در برابر قدرت هاى بزرگ و حتى كشورهاى پيشرفته و افكار و عادات و مكاتب آنان، توان فكرى آدمى را مى گيرد و آن چنان شخص را فريفته و مجذوب مى كند كه از خود نمى انديشد، با چشم ديگران مى بيند و با گوش ديگران مى شنود و با مغز آنان فكر مى كند.
صفحه: 36
مهمترين ابزار شناخت
قرآن براى به دست آوردن آگاهى روشن و علم قابل اعتماد از چند ابزار اساسى نام مى برد:
1 - سمع (گوش) 2 - بصر (ديده) 3 - فؤاد (دل).
«او است خدايى كه شما را از رحم مادرانتان بيرون آورد، در حاليكه چيزى نمى دانستيد اما براى شما چشم وگوش و دل قرار داد تا سپاسگزار اين نعمت ها باشيد و آن ها را به كار اندازيد و از نادانى به در آييد.»[۱۲]
و در آيۀ ديگر:
«خداست كه شما را به وجود آورد و برايتان سمع، بصر، و فؤاد قرار داد. چه كم سپاسگزاريد.»[۱۳]
بخش عمده اى از آگاهى هاى ما از طريق شنيدن بدست مى آيد. مانند بسيارى مطالب كه حاصل تجارب و تحقيقات يا فكر و انديشۀ ديگران است، يا حوادثى كه اتفاق افتاده و ما آن ها را از افراد و منابع مورد اعتماد مى شنويم.
بخش عمدۀ ديگر دريافت هاى ما از طريق مشاهدات و ديدنى ها است و بخش عمدۀ ديگر، مشاهدات درونى و دريافت هاى باطنى ماست. اما آن چه از راه ديدن و شنيدن يا مشاهدۀ درونى وارد ذهن مى شود، هنوز سطحى و كم ارزش است چون به قدر كافى بررسى، ارزيابى و تحليل نشده و بايد اين مواد خام در حوزۀ «فؤاد» و به يارى فكر و انديشه پخته شود تا به صورت آگاهى قابل اعتماد، با ارزش و درخور پذيرش و پيروى درآيد.
قرآن رشد انسانى را در پرتو درست به كار گرفتن اين ابزار مى شناسد، بدان گونه كه به كار نينداختن و عدم استفاده از آن ها، انسان را تا سرحد چهارپايان ساقط مى كند:
«... آنان دل هايى دارند كه با آن نمى انديشند و چشم هايى كه به وسيلۀ آن
صفحه: 37
نمى نگرند، و گوش هايى كه با آن نمى شنوند. آنان همچون چهارپايان، بلكه گمراه ترند.»[۱۴] چه حيوانات از نوعى هدايت غريزى برخوردارند، اما اينان كه بايد خود از ابزار شناخت استفاده كنند تا به حقايق دست يابند، در اين راه كوششى نمى كنند و گمراه و سرگردان مى مانند.
نقش اساسى و گستردۀ فؤاد
قرآن دربارۀ نقش اساسى و گستردۀ «فؤاد» تعبيرات گوناگونى دارد، از جمله: تفكر، تدبر و تعقل.
تفكر؛ انديشيدن و تنظيم دريافت هاى بيرونى و درونى است تا تحليل، تركيب، مقايسه و ارزيابى شود و از آن اصول و ضوابط كلى به دست آيد يعنى بتوان دربارۀ حوادث و دريافت هاى جزئى برداشتى سنجيده داشت و هر دريافتى را دقيقاً در جاى و خط مخصوص خود قرار داد.
تدبر به معنى راهيابى به پشت نمودها است، تا به «حقيقت» امور راه پيدا كنيم. چه دريافت هاى حسى ما انعكاسى است سطحى از ظواهر اشياء و از وضع موجود آن ها، بدون آن كه حواس ما مستقيماً به باطن و حقيقت شيئى راه يابد يا آينده و سرانجام حادثه را ببيند. شناخت هاى حسى ما نسبت به آن چه مشهود و ملموس نيست، برد و توان كافى ندارد. اما با تدبر و ژرف نگرى و تجزيه و تحليل ذهنى مى توان به درون اشياء و حقيقت امور نفوذ كرد.
بنابراين شناخت عالمانه بايد از زودباورى، حدس، تخمين سست پايه، قضاوت سطحى و كوته بينى به دور باشد و با تحليل دقيق فكرى و ژرف بينى همراه گردد تا بازدهى روشن و قاطع و قابل اعتماد و درخور پيروى پيدا كند.
نظر
قرآن در موارد متعدد ما را تشويق به «نظر» مى كند. «نظر» يعنى نگرشى جستجو
صفحه: 38
گرانه، مشاهده اى از روى توجه و همراه با تفكر و ژرف نگرى. در آيات زير دقت كنيد:
«بگو، «نظر» كنيد كه چه چيزها در آسمان ها و زمين است.»[۱۵]
«بگو، در زمين سير كنيد و بنگريد (نظر كنيد) كه چگونه آفرينش را آغاز كرد»[۱۶]
«آيا به شتر نمى نگرند "نظر نمى كنند" كه چگونه آفريده شده، و به آسمان كه چگونه برافراشته شده، و به كوه ها كه چگونه برپا شده، و به زمين كه چگونه گسترده شده است؟!»[۱۸]
ملاحظه مى كنيم كه در تمام اين موارد «نظر» بايد چندان دقيق و نافذ باشد كه سئوال هايى را پاسخ گويد و مشكلاتى را كه در اين زمينه ها مطرح است حل كند، يعنى با دقت و غور و بررسى كافى همراه باشد. اين تدبر و تفكر و نظر، سراسر واقعيت ها و حقايق جهان را شامل مى شود و در يك محدودۀ خاص نيست. در قرآن توصيه شده تا در زمينه هاى گوناگون تدبر و تفكر كنند، از جمله:
در طبيعت: «در خلقت آسمان ها و زمين و رفت و آمد شب و روز نشانه هايى است براى خردمندان، همانان كه ايستاده، نشسته و به پهلو خوابيده خدا را ياد مى كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند.»[۱۹]
و صدها از اين قبيل آيات را مى توان يافت كه جهان پهناور آفرينش را زمينه تفكر و مطالعه و تحقيق انسان قرار مى دهد و او را به چنين انديشۀ وسيع و ثمربخشى فرامى خواند.
در تاريخ: «برايشان داستان هاى گذشتگان را بازگو كن، باشد كه بينديشند.»[۲۰]
و آيات متعدد ديگرى كه بررسى تحولات اقوام پيشين را مايۀ عبرت و روشن بينى مردم مى داند، و بررسى علل پيشرفت و سقوط و دگرگونى هاى ملت ها را آموزنده.
صفحه: 39
در انسان: «ما آيات خود را در كرانه هاى طبيعت و در خود آنان به ايشان مى نمايانيم، تا برايشان آشكار گردد كه او حق است.»[۲۱]
درآورده هاى وحى: «چرا در قرآن «تدبر» نمى كنند؟ آيا بر دل هايشان قفل زده شده است؟»[۲۲]
شناخت علمى در اصطلاح امروز و مغالطه اى كه از اين راه پيش آمده
در فارسى امروز معمولاً بر «شناخت تجربى»، «شناخت علمى» و بر «علم تجربى» «علم» اطلاق مى شود و به اين ترتيب در معنى واژۀ علم، محدوديتى پديد آمده است.
در زبان هاى اروپايى براى دانش و آگاهى به معنى عام آن كه شامل هر نوع شناخت آگاهانه است، كلمه اى خاص به كار مى رود (مانند Knowledge در انگليسى) و درخصوص دانش تجربى كلمه اى ديگر (مانند Science) اما در فارسى هر دو واژه، «علم» ترجمه شده است.
مشترك بودن واژه علم در فارسى امروز، ميان آن معنى اصلى وسيع و اين معنى تازۀ محدود، راه را براى يك مغالطۀ گمراه كننده هموار كرده است. تركيب اين مغالطه چنين است:
1 - هر گونه معرفتى كه «علمى» نباشد ارزش ندارد و تنها «معرفت علمى» است كه مى توان براساس آن واقعيتى را اذعان كرد و بدان سنديت و اعتبار داد.
2 - «معرفت علمى» يعنى «معرفت تجربى»، بنابراين هر آگاهى كه از راه تجربه به دست نيايد، ارزش و اعتبار ندارد و نمى توان در پى آن رفت.
ملاحظه مى كنيد كه «علم» در بند اول به معنى عام و گسترده اش به كار رفته و در نتيجه از اين بند مطلبى استفاده مى شود كه هيچ كس در آن ترديدى ندارد: «هر معرفتى كه از روى علم و آگاهى نباشد، ارزش ندارد.»
اما در بند دوم، «علم» به جاى اين كه در معنى لغوى و گسترده اش به كار رود در معنى محدود اصطلاحى به كار رفته است، يعنى خاص «علم تجربى». نتيجۀ اين مغالطه اين شده كه گروهى بگويند تنها آگاهى كه داراى ارزش و اعتبار است، آگاهى تجربى است. و در اين برداشت
صفحه: 40
محدود تا آنجا پيش رفته اند كه مى خواهند روح انسان را در زير چاقوى جراحى پيدا كنند.[۲۳] يا خدا را ضمن يك پرواز فضايى در آسمان بيابند، تا آن را بارور كنند.
... يك مغالطۀ ديگر
ملاحظه كرديم كه با يك مغالطۀ لفظى، «علم و معرفت» از حوزۀ باز خود درآمده و در دايره اى تنگ و محدود زندانى شده است. به دنبال اين اشتباه، مغالطۀ ديگرى پيش آمده است كه مى گويند چون تنها «علم تجربى» ارزش و اعتبار دارد، پس تنها با مشاهده و تجربه مى توان واقعيتى را ثابت كرد. بنابراين، اگر چيزى مشهود نبود و امكان «شناخت آزمايشگاهى» و محاسبات رياضى نداشت حقيقت ندارد و از اين جا استفاده كردند كه: «رئاليته» همان واقعيتى است كه از راه «تجربه» روشن شود.
مى دانيم كه تنها امور مادى است كه قابل شناخت تجربى است. بنابراين امور غير مادى چون قابل شناخت تجربى نيستند و نمى توان آن ها را در آزمايشگاه تجربه كرد، واقعيت ندارد. همچنين مى گويد: «ايده» يعنى تصورى ذهنى، بنابراين خواب و خيالى بيش نيستند. سپس نتيجه مى گيرند كه «رئاليسم» فلسفه اى است كه تنها «ماده» را حقيقت مى داند و «ايده آليسم» آن جهان بينى است كه به غير ماده هم معتقد است. و چون منطق فطرت حكم مى كند كه «رئاليسم» (واقع بينى - واقع گرايى) مقدم بر «ايده آليسم» (خيال گرايى - پندارگرايى) است، پس جهان بينى «ماترياليسم» مقدم بر جهان بينى الهى است.
چه پندارگرايى آشكارى!! با دقت در توضيح فوق ملاحظه مى كنيم كه اين سخن تا چه اندازه غير علمى است و در حقيقت مغالطه اى بيش نيست زيرا اگر «رئاليسم» و «ايده آليسم» را به همان معنى كه گفته شد يعنى اولى را واقع بينى و دومى را خيال گرايى معنى كنيم، قبول داريم كه «رئاليسم» مقدم بر «ايده آليسم» است، اما بايد ديد حوزۀ «رئاليته» و واقعيت چه اندازه است و در حقيقت «رئاليست» كيست؟
صفحه: 41
«رئاليته» واقعيتى است عينى كه در حقيقت وجود دارد. اين واقعيت ممكن است مادى يا غيرمادى باشد. هر چيزى كه وجود دارد لازم نيست حتماً مادى باشد همان گونه كه هر چيزى كه «علمى» است لازم نيست حتماً در آزمايشگاه مشاهده شود. بنابراين «رئاليسم الهى» اعتقاد آگاهانه و علمى به حقايق مادى و غيرمادى است، نه اعتقاد به تصوراتى ذهنى و پندارهايى ساختگى، و كسى كه معتقد به جهان بينى الهى است مى گويد: من با بينش، بصيرت، علم و آگاهى به «حقيقت مجرد» رسيده و آن را «يافته ام»، نه اين كه «پنداشته ام». و اين حقيقتى است انكارناپذير كه متأسفانه وارونه جلوه داده شده و درست برعكس تفسير شده است.
واقع بينى (رئاليسم)
از نظر اسلام جهان مجموعه اى به هم پيوسته از واقعيت هاى بس گوناگون است. آن بخش از هستى كه عالم طبيعت نام دارد نيز مجموعه اى است از واقعيت ها؛ واقعيت هايى كه همواره در حال شدن و دگرگونى و حركتند، شدنى ناشى از خواست خداى يكتا. به همين جهت اسلام از انسان خواسته است كه در شناخت خود و محيط خويش به اين اصل توجه كند و هر چيز را همان طور كه هست و در هر مرحله اى از شدن و حركت كه واقعاً قرار دارد، بشناسد. يعنى با همۀ خصوصيات واقعيتش، با همۀ بُعدهاى مختلف كه در او هست و با همۀ پيوستگى ها و وابستگى هايش شناخته شود. بنابراين اسلام آيينى است كه بر واقع بينى (رئاليسم) تكيه دارد.
دربارۀ رئاليسم بايد به اين نكتۀ حساس توجه شود كه رئاليسم اين نيست كه انسان تسليم واقعيت هاى موجود گردد. شايد شما هم گهگاه به ناصحان مشفقى برخورد كرده ايد كه در مقام نصيحت مى گويند، آخر انسان بايد «رآليست» و واقع گرا باشد و همواره به واقعيات موجود گردن نهد و با آن ها در نيفتد.
اسلام اين نوع واقع گرايى را براى انسان نمى پسندد و آن را با شأن انسان، رسالت او، و قدرت خلاقيتى كه به او داده شده سازگار
صفحه: 42
نمى داند. انسانِ اسلام حق ندارد به آسانى تسليم واقعيت هاى محيط طبيعى و اجتماعى خويش شود، آن هم با اين بهانه كه: «اين ها واقعيت هاى موجودند و آدم عاقل با واقعيات در نمى افتد».
از نظر اسلام، انسان براى خلاقيت و دگرگون كردن محيط خود آفريده شده و اين رسالت را دارد كه قدرت افزايش پذيرِ خلاقيت فكرى و عملى خود را به كار اندازد و در محيط طبيعى و اجتماعى خويش دگرگونى هاى لازم را به وجود آورد و تازه هاى سودمند بيافريند تا براى زندگى بهتر و انسانى تر خود و ديگر انسان ها آماده تر شود و هرگز يكسره تسليم واقعيت هاى موجود نگردد. بنابراين انسانِ اسلام، «واقع بين» هست ولى «واقع گرا» نيست بلكه «هدف گرا» ست.
صفحه: 43
صفحه: 44
مبدأ آفرينش و عامل گردش جهان هستى
اشاره
صفحه: 45
صفحه: 46
به منظور بررسى دربارۀ مبدأ و علت پيدايش جهان و عامل نخستين حركت و تطورات عالم هستى لازم است به مسائل و اصول زير توجه دقيق كنيم.
جهان واقعيت دار
جهان واقعيت دارد، قابل لمس و درك و مشاهده و دريافت است. خواب و خيال نيست. ساخته و پرداختۀ تصورات و افكار اين و آن نمى باشد. با صرف نظر از انديشه ها و برداشت ها و قضاوت هاى ما، عالم هستى حقيقت است و واقعيت دارد، خواه براى انسان ها سودمند باشد و در جهت بهره گيرى آن ها قرار گيرد يا نه، خواه پديده هاى آن را بشناسند و كشف كنند. يا نه. به هرحال جهان حقيقتى است قطعى و غيرقابل ترديد.
واقعيت داشتن جهان هستى از نظر علم تجربى هم مورد ترديد نيست. چه آن همه تلاش هاى علمى براى شناختن روابط پديده هايى است كه واقعيت دارند، نه براى بررسى امرى پوچ و موهوم. اگر واقعيت داشتن جهان امرى مسلم نبود اين همه كاوش و تحقيق بيهوده و بر باد بود.
نظم جهان
تا آنجا كه انسان ها از طريق مشاهده، تجربه، انديشه و محاسبه دريافته اند، جهان را منظم ديده اند، بدان گونه كه بين عناصر و پديده هاى عالم، روابط قاطع و سنت هاى ثابت حاكم است و معمولاً هدف آزمايش ها و تحقيقات علمى كشف اين روابط است.
وجود نظم چندان مسلم گرفته شده است كه هيچ حادثۀ طبيعى را بى حساب و بدون ارتباط با ديگر پديده ها نمى دانند و اگر عامل يك پديده را نشناسند چه بسا سال ها به آزمايش هاى گوناگون دست زنند تا علت حادثه را بيابند. از طرفى اگر قانونى كشف شد، چندان به عمومى بودن و ثبات آن قانون اطمينان دارند كه براساس آن دستگاه هاى عظيم
صفحه: 47
صنعتى راه مى اندازند و هزاران وسيله و ابزار فنى مى سازند.
بنابراين جهان با همۀ ابعاد و در همۀ سطوحش داراى روابطى منظم و البته پيچيده و دقيق است، به طورى كه از نوعى طرح حساب شده حكايت مى كند.
پيروزى علم تجربى در جبهه هاى مختلف معلول كشف صحيح اين طرح ها و قوانين حاكم بر طبيعت است.
«خورشيد و ماه تابع نظم و حسابى هستند، و گياه و درخت در برابر سنت هاى الهى كرنش مى كنند و آسمان را برافراشت و براى آن ميزان و قانونى قرار داد...»[۲۴]
«شدن» و عامل آن
ما در پديده هاى طبيعى تطور و تغيير مى بينيم و مخصوصاً در موجودات زنده اين تغيير مشهودتر است: درخت رشد مى كند، شكوفه مى دهد، گل به تدريج باز مى شود و بالاخره پژمرده مى گردد و با رشد آرام، ميوه و دانه پيدا مى شود.
سلول نطفه اى يك انسان به تدريج تكثير شده و به صورت جنين در مى آيد و دگرگونى هاى مداوم و بى وقفه جنين را رشد مى دهد تا آمادۀ تولد شود. به همين گونه نوزاد دائماً رو به رشد و در حال «شدن» است؛ بزرگ مى شود، پير مى شود و...
«شدن» را مى توان چنين تبيين كردكه نوعى «هستى» و وجود كه سيلان دارد و تدريجى است. در هر مرتبه، «هستى» آن غير از آن است كه بوده و غير از آن است كه بعداً خواهد بود اما به هرحال هست و پيوند مستمرى بين اين «هستى ها» برقرار است و در مجموع يك «هستى سيال» است. ولى بايد ديد كه عامل اين «شدن» چيست؟ اين يافتن، آميختن و ساختن از كجاست؟ اين تطور كه براساس نظم و حسابى دقيق است «چرا» پيدا شده است؟
عامل نظم و دگرگونى
اين همگرايى و تركيب كه در ميليون ها پديدۀ طبيعى ديده مى شود عاملى مى خواهد.
صفحه: 48
گياه به مقدار لازم از عصارۀ خاك، آب باران، انرژى خورشيد و تركيبات هوا استفاده مى كند تا گلى و ميوه اى از گريبان خويش بيرون آورد. اين همكارى و جذب و انجذاب و تأثير و تأثر را چه نيرويى سامان مى دهد و به چه دليل اين عناصر مختلف به ميزان دقيق و در شرايط خاص به هم مى آميزند تا ثمرى پيدا شود... چرا؟
تصادف نيست.
شما مشتى حروف سربى چاپخانه را در جعبه اى بريزيد و خوب مخلوط كنيد و سپس جعبه را وارونه كرده و حروف را روى سطحى صاف بپاشيد. احتمال اين كه اين حروف تصادفاً چندان منظم و دقيق پهلوى هم قرار گيرند كه از گردآمدن آن ها يك غزل كامل سعدى ترتيب يابد چه اندازه است؟
احتمالى است بسيار ناچيز نزديك به صفر. يا يك ماشين تحرير جلوى كودكى دو ساله بگذاريد و اجازه دهيد كه با انگشت هاى كوچكش روى دكمه هاى ماشين فشار دهد. پس از نيم ساعت بازى با دكمه ها، ناگهان ملاحظه كنيد كه بر روى كاغذ يك متن مشكل فلسفى از بوعلى سينا به زبان عربى نوشته شده است. اين احتمال تصادف تا چه اندازه درست است؟ آيا اين تصور منطقى است؟
مى گويند:[۲۵] احتمال اين كه تصادفاً مواد و شرايط لازم براى پيدايش يك سلول زنده فراهم گردد، رقمى است برابر يك تقسيم بر 10 به توان 16 و ديگرى مى گويد: احتمال اين كه به طور تصادف مواد زنجيرى لازم براى پيدايش يك پروتئين ساده فراهم شود عددى است برابر يك تقسيم بر 10 به توان 48
پس اين همه تغيير، تطور، «شدن» و پيدايش، دقيقاً تابع نظم و قوانين علمى حساب شده و حاصل گرد آمدن عناصر گوناگون با اندازه و شرايط خاصى است؛ همان كه علم براى كشف آن تلاش و خدمت فراوانى كرده است و تصادفى و بى حساب نيست.
تضاد؛ عامل «شدن»
از نظر منطق ماترياليسم - ديالكتيك هر موجود مادى در بطن خود جوانه اى از مرگ
صفحه: 49
يا جوانه اى از تضاد درونى همراه دارد كه به تدريج موجبات نابوديش را فراهم مى كند اما دوباره از دل مرگ، زندگى جديدى متولد مى شود.
به عبارت ديگر، هر فكر، هر حادثه و به طور كلى هر «شيئى» (تز)[۲۶] همين كه به وجود آيد، ضمن رشد، مخالفتى از درون خويش، عليه خود برمى انگيزد كه آن را «ضدشيئى» (آنتى تز)[۲۷] مى گويند و از مبارزۀ آن دو، مولود جديدى كه «تركيب» (سنتز)[۲۸] آن دو و موجودى برتر است به ظهور مى رسد.
بنابراين: «علت اساسى نشو و نماى هر چيز خارج از آن نيست، در درون آن است.» اين علت همان سرشت متضاد هر چيز و هر پديده است. مولد حركات و نشو و نماها، تضادها هستند.... اساساً در دنياى نباتات و حيوانات رشد ساده يا نشو و نماى كمى به تحريك تضادهاى داخلى است. همه تطورات ديگر عالم هم بر همين رويه است. پس، همه چيز از بطن ماده برمى خيزد و عامل تطور:
1 - هميشه در درون شئى است،
2 - همواره همراه با تضاد و درگيرى است،
3 - هميشه آهنگ تكامل دارد.
اما بايد ديد كه: ماده تا چه حد مى تواند اين توان را داشته باشد؟ اين نظريه تا چه اندازه مى تواند علمى باشد؟ تجربيات و تحقيقات انجام يافته آن را تأييد مى كند؟ آيا اين اصول در همه جا قابل تعميم است؟ آيا هر دگرگونى و تطورى آهنگ تكامل دارد يا در موارد مختلف فرق مى كند؟ آيا هميشه عامل حركت تضاد است يا در مواردى التيام و جاذبه و كشش؟
با توضيحات بعدى بدين پرسش ها پاسخ مى دهيم:
در علم جديد سيستم ها كه روى مجموعه هاى متشكل از عناصر مادى مرتبط - اعم از بى جان و جاندار - بحث مى كند و كليۀ آن ها را در ده طبقه يا در ده سطح تصاعدى قرار مى دهد، سيستم ها به سيستم هاى بسته و باز تقسيم شده و مورد بررسى قرار گرفته است و اين اصل علمى اعلام شده كه:
صفحه: 50
فقط سيستم هاى باز - آن هم در شرايط خاص - مى توانند خصلت حفظ و توليد و تكامل داشته باشند. سيستم باز مجموعه اى است كه با خارج يا با غير خود ارتباط و تبادل داشته باشد. مثلاً مواد غذايى و انرژى لازم را جذب نمايد و آن چه زائد يا مضر است دفع كند.
اما سيستم هاى بسته چون داراى محتواى محدود و مشخص هستند، ظرفيت تحول و توليدشان به همان نسبت ناچيز است و هرگز نمى توانند بيش از خودشان را بسازند.
نكتۀ مهم تر آنكه سيستم هاى بسته به خودى خود معمولاً تحولى انجام نداده، راكد و خاموش مى مانند و يا اگر داراى جنب و جوش و حيات و حركتى باشند، تحول آن ها هميشه همراه با افزايش «آنتروپى» و كهولت، يعنى تنزل و انحطاط و انهدام انرژى مؤثر و از بين رفتن كاردهى و نظم تشكيلاتى است.
ضمناً تنها سيستم هاى متشكل از عناصر زنده كه داراى هدف باشند، ممكن است داراى تحول تكاملى، يعنى در جهت افزايش نظم و تقويت و توسعه باشند.
وقتى هيچ ماده ساده يا مركب و هيچ سيستم بسته اى قادر به سازندگى خود نباشد و احتياج به ارتباط و امداد از خارج داشته باشد، مجموعۀ مواد و سيستم هاى دنيا نيز، به خودى خود، توانايى ايجاد و ادارۀ يك دستگاه مرتبط، نظام يافته، متحرك و متكامل را ندارند. هم فرد فرد واحدها بايد ارتباط و امداد با غير خود داشته باشند و هم مجموعۀ آن ها.
اكنون كه از درون ماده و خودبه خود و بدون امداد از غير، اين نظم و سازماندهى و تركيب نمى توانند پيدا شود، بايد سراغ عامل و مديرى از برون بود... و چون نظم حساب شده اى دركار است خودبه خود پاى شعور و ارادۀ نظم آفرينى درميان است.
تضاد يا جاذبه و التيام
درست است كه در تحولات اجتماعى، در مواردى، سير ديالكتيك (تز - آنتى تز - سنتز) مشهود است و با تضاد درون جامعه تركيبى تازه پيدا مى شود، يعنى دگرگونى و تكامل نظام اجتماعى محصول تضاد است - كه بحث مفصل دربارۀ آن را در بخش مربوط به فلسفۀ تاريخ در همين كتاب خواهيم ديد - اما اين رابطه نه در كل جهان و نه در جامعه، كلى و دائمى نيست.
صفحه: 51
اگر بادقت بيشتر، به وضع كلى پديده هاى جهان نظر بينداريم و تشبيه و قياس شاعرانه را با مشاهدۀ عينى و مطالعۀ علمى عوض نكنيم خواهيم ديد كه روال امور و قانون واقعى به نحو ديگرى جريان دارد. از آن جمله در موارد ذيل:
- پديده هاى فيزيك و مكانيك يكسره محصول تأثير انرژى ها روى مواد است، بدون آن كه رابطۀ ديالكتيك برقرار باشد. مانند گرم و منبسط شدن اجسام، ذوب، تبخير، جريان برق و آثار آن، انتقال صدا، حركات اجسام، تغيير شكل هاى ارتجاعى و غيره.
- در فعل و انفعال هاى شيميايى به تركيب دو يا چند عنصر برمى خوريم كه احياناً با دخالت انرژى هاى مختلف صورت مى گيرد، بدون آن كه هيچ يك از بطن ديگرى بيرون آمده باشد.
گاهى نيز تجزيه رخ مى دهد كه خلاف «سنتز» است. ضمناً به جاى آن كه اجسام فعل و انفعال كننده ضد يكديگر باشند مابين آن ها ميل تركيبى نيز وجود دارد.
- در قلمرو حيات، به مراحل سه گانه متوالى ولادت، رشد و مرگ برخورد مى كنيم ولى به اين اختلاف اساسى نيز مى رسيم كه اولاً، توليد مثل يا پيدايش «آنتى تز» از بطن «تز» بدون وساطت يك «تز» ديگر (زوج نر) امكان پذير نبوده، توليد زنجيرى درونى تك پايه محال است.
ثانياً، تركيب دو تز به جاى تنازع و تضاد از طريق تمايل و عشق صورت مى گيرد.
و ثالثاً، مابين مادر و فرزند يا تز و آنتى تز نيز به عوض ضديت و جنگ و مرگ، علاقه و فداكارى و حيات بخشى ديده مى شود.
- وقتى به عمق درون ماده و عناصر تشكيل دهندۀ جهان فرو مى رويم و دنياى سراسر جوش و خروش الكترون و هسته را تماشا كنيم، كوچك ترين نشانه اى از جهش هاى سه پله اى - تز، آنتى تز و سنتز - را مشاهده نمى كنيم بلكه به يك سلسله ذرات يا عناصر متفاوت برمى خوريم كه دست به گريبان، دور هم مى گردند، تا وقتى كه در معرض بمباران خارجى ذرات ديگرى قرار گرفته و احياناً تجزيه و تبديل به اتم هاى تازه بشوند.
آن چه در همه جا كليت و حاكميت دارد، به هيچ وجه توليدهاى درونى تك پايه اى آنتى تزها براى جنگ كردن و تركيب و جانشين شدن تزها نبوده، چهرۀ ديناميك واقعى جهان از برخوردهاى متقابلۀ عناصر يا واحدها و عوامل بيگانه و جداى از هم تشكيل مى شود كه روى يكديگر عملياتى از نوع تحريك، تركيب، تجزيه، تبادل و استثنائاً
صفحه: 52
تخريب انجام مى دهند.
به جاى قانون كلى و عمومى - توليد، تنازع و تركيب - آن چه بيشتر وجود دارد، تلاقى، تركيب و توليد است.
دنيا بيشتر ازدواج است كه از دو طرف براى تركيب يا تحليل به سوى هم مى آيند، تا دنياى افراد مولد اضداد.[۲۹]
با وجود اين، مقصود آن نيست كه چون قاعده «ديالكتيك» عموميت ندارد و نمى تواند صددرصد علمى باشد و بدان اشكالاتى وارد است، ما به خدا رسيده ايم، و اگر بدان ايرادى وارد نبود اصول ديالكتيك جانشين خدا مى شد. خير، چنين نيست. زيرا:
اولاً، مؤسس و الهام بخش فلسفۀ «ديالكتيك» در قرون اخير[۳۰]، خود فردى خداشناس است كه از همين طرح خود به وجود اراده و شعور مطلق جهان مى رسد.
ثانياً، اگر اين اصول صحيح باشد و هيچ گونه اشكال علمى و عقلى پيدا نكند، تازه ما توانسته ايم براى حركت و تكامل طبيعت و جامعه قانونى كشف كنيم مثل همۀ قوانينى كه براى پديده هاى طبيعى داريم. كشف قوانين طبيعى نشانۀ بى نيازى از قانون گذار و طراح طبيعت نيست، چون همين نيرويى كه از دل «ماده» با قدرت «تضاد»، ميلياردها منظومه و كهكشان و پديده هاى شگرف طبيعت را به وجود مى آورد، خود نشانۀ هدايت آگاهانه و شعورى حكيمانه است كه چنين نيروى نظم آفرينى اندرون ماده تعبيه كرده و با حساب گرى دقيق به جهان هستى سامان و سازمان داده است.
صفحه: 53
صفحه: 54
نشانه هاى خدا
اشاره
صفحه: 55
صفحه: 56
اسلام عالم طبيعت را با همۀ بزرگى، با همۀ ريزه كارى ها و با همۀ رابطه هاى متقابل كه ميان پديده هاى گوناگونش وجوددارد، واقعيتى مى داند به هم پيوسته اما نيازمند و «وابسته»، وابسته به واقعيتى بى نياز، مستقل و غيروابسته كه «خدا» يش مى ناميم. اين واقعيت غيروابسته واقعيتى است نامحسوس كه همچون همۀ واقعيت هاى نامحسوس ديگر بايد از راه نشانه هاى محسوس به هستى به او پى برد و در حدود گويايى و روشنگرى همين نشانه هاست كه مى توانيم بر آگاهى هاى ارزنده دربارۀ او دست يابيم. قرآن كه اساسى ترين مأخذ براى شناخت جهان بينى اسلام است، در زمينۀ خداشناسى همواره از «آيات»، يعنى «نشانه هاى خدا» ياد مى كند و از انسان ها مى خواهد كه به اين نشانه ها بينديشند و از اين راه سرچشمۀ هستى را بشناسند. اين نشانه يابى براى عده اى از انسان ها كارى است سرراست و فطرى و در آن ها يقينى قاطع، رسا و روشن نسبت به خدا به وجود مى آورد، چنان كه گويى خدا را مى بينند. البته نه با چشم، بلكه با بينش باطنى و به اصطلاح معروف با «شهود». ولى براى عده اى ديگر مطلب به اين آسانى و سرراستى نيست، زيرا آن ها به چون و چرا و تجزيه و تحليل خو گرفته اند. در اين تجزيه و تحليل عده اى با شكيبايى و بردبارى پيش مى روند و به نتايج روشنى مى رسند ولى عده اى ديگر در پيچ و خم استدلال ها خسته و كوفته وا مى مانند،
صفحه: 57
بى آن كه به نتيجۀ روشنى رسند.
كسب آگاهى بر مبدأ هستى از راه نشانه هاى او شيوه هاى متعدد دارد. ما در اين كتاب به چند شيوه اشاره مى كنيم:
1 - اصل عليت (پديد آورنده)
اشاره
فكر انسان با هر پديده اى روبه رو شود بى درنگ سراغ علت آن را مى گيرد زيرا به نظر او هر پديده علتى دارد كه آن را پديد آورده است. اين اصل، يعنى اصل عليت، در حقيقت زيربناى همۀ تلاشهاى عادى يا علمى ما انسان هاست. انسان هر قدر در راه علم و صنعت پيش تر رفته، به اين اصل پايبندتر شده است. سماجت و پافشارى يك دانشمند طبيعت شناس، انسان شناس، جامعه شناس و... در كشف علت هر حادثۀ طبيعى يا اجتماعى از اين جهت است كه او هرگز نمى تواند باور كند كه يك رويداد طبيعى يا اجتماعى خودبه خود و بدون دخالت علل و عوامل رخ دهد. بنابراين به صدها آزمايش، بررسى و تجزيه و تحليل دست مى زند تا اين علل و عوامل را بشناسد و اگر نتيجۀ همۀ اين بررسى ها و آزمايش ها منفى بود، به بررسى هاى ديگرى بر مبناى فرضيه اى ديگر دست مى زند و اگر آن ها هم بى نتيجه بود و حتى تلاش پى گير علمى او تا پايان عمر هم به نتيجۀ روشنى نرسيد، باز دانشمند يا دانشمندان ديگرى كار او را دنبال مى كنند، به اميد آن كه سرانجام به شناخت اين علل و عوامل موفق شوند ولى هرگز و در هيچ حال پيدايش يك چيز بدون علت را نمى پذيرند.
صفحه: 58
در اين بحث توجه به اين نكته لازم است كه:
چه وقت ما سراغ علت يك چيز را مى گيريم؟ وقتى كه او «پديده» باشد و به پديده بودن او توجه پيدا كنيم. تا وقتى كه فكر ما به يك واقعيت خارجى، صرفاً به صورت يك «واقعيت خارجى» مى نگرد، نمى پرسد: «از كجا و به چه علت؟». ولى همين كه متوجه شد كه اين واقعيت «پديده» است يعنى نبوده و بعد پيدا شده، فوراً مى پرسد «از كجا و به چه علت؟». بنابراين، آن چه علت مى خواهد «پديده» است، نه هر «واقعيت خارجى»
جهان پديده ها
جهان ما پر از پديده ها، يعنى موجوداتى است كه نبوده اند ولى به وجود آمده اند، نيستند و به وجود مى آيند. با توجه به مطلبى كه گفته شد هر يك از اين پديده ها بايد به وسيلۀ پديدآورنده يا پديدآورنده هايى پديد آيد. آن پديدآورنده يا پديدآورنده ها اگر خود پديده نباشد، يعنى واقعيتى پابرجا و ازلى و ابدى باشد، مطلب تمام است و سؤال تازه اى پيش نمى آيد. ولى اگر خود آن ها هم پديده باشند، باز ذهن ما سراغ پديدآورندۀ آن ها را مى گيرد.
اين سراغ گيرى از پديدآورنده تا كى ادامه دارد؟ تا وقتى كه به پديدآورنده اى برسيم كه خودش پديده نباشد. چنين واقعيتى ازلى و ابدى و بى نياز از علت است.
بنابراين جهان ما كه جهان پديده هاست يكسره نشانه اى گويا بر هستى پديدآورنده اى است كه خود پديده نباشد تا به پديدآورنده اى نيازمند باشد، بلكه موجودى است ازلى و ابدى برتر از محدودۀ زمان كه همه چيز را پديد آورده است. يك انسان هوشمند و كنجكاو مى تواند از اين راه بر هستى خدا نشانه يابى كند.
صفحه: 59
2 - هماهنگى موجودات جهان
اشاره
در موجوداتى كه پيرامون خود مى يابيد دقت كنيد. ببينيد آيا در ساختمان داخلى و در روابطشان با يكديگر تابع نظمى استوار هستند يا نه؟
انسان در همان نخستين برخوردش با طبيعت به اين نكته توجه پيدا مى كند كه در جهان طبيعت نظمى دقيق حكمفرماست. پيشرفت علوم طبيعى به انسان توانايى بيشترى بخشيده تا نظام نيرومند طبيعت را بهتر بشناسد، نظامى همه گير كه از بى نهايت كوچك ها گرفته تا بى نهايت بزرگ ها، از اتم و بخش هاى داخلى آن تا كهكشان هاى دور و نزديك. كهكشان هايى كه برخى از آن ها در حدود 350 ميليون سال نورى[۳۱] با ما فاصله دارند.
از همه جالب تر و شگفت انگيزتر نظامى است كه در موجودات زنده هست، از ساده ترين موجود زندۀ تك ياخته اى گرفته تا موجودات زندۀ تكامل يافته، به خصوص انسان. شما در سال هاى تحصيل در مدرسه، در كتاب هاى علوم و كتاب هاى گوناگون ديگر، كم يا بيش، مطالبى در اين زمينه خوانده ايد. اين كه يك بار ديگر همان مطالب را براى آشنايى هر چه بيشتر و عميق تر با نظام گسترده و استوارى كه در اين جهان حكمفرماست، بخوانيد و آن وقت به اين سؤال بينديشيد كه، آيا اين نظام دقيق و وسيع و حيرت انگيز نشانه اى گويا بر هستى باشعور نامحدود و توانا كه پديدآورندۀ اين نظام است، نيست؟
بسيارى از دانشمندان كه در كشف اسرار اين نظام سهمى بسزا دارند، در برخورد با اين سؤال، آواى فطرى درونى خود را شنيده اند كه مى گويد: اين آفريده هاى بزرگ و اسرارآميز، نشانۀ آفريدگارى بزرگ تر و اسرارآميزتر است كه خدا نام دارد. خداى بزرگ تر از همه، بزرگ تر از آن كه به وصف درآيد. الله اكبر.
صفحه: 60
هماهنگى دو جانبه ميان دو موجود ناهمزمان
در نظام هستى گاهى به هماهنگى هاى دو جانبه ميان دو موجود ناهمزمان برمى خوريم، مثلاً مى بينيم نيازمندى هاى يك موجود در ساختمان موجود ديگرى كه پيش از او به وجود آمده، پيش بينى شده است. گويى اين يك را با توجه به نيازهاى آن يك ساخته و پرداخته اند. يك نمونۀ همه كس فهم از اين گونه هماهنگى را ميان مادر و فرزند مى بينيم. در انسان و جانداران مشابه آن همين كه مادر باردار مى شود، همراه با رشد جنين در رحم و رسيدن آن به مرحلۀ زاده شدن و زندگى در خارج از رحم، غده هاى توليدكنندۀ شير تحت تأثير هورمون هاى مخصوص آرام آرام خود را براى تغذيۀ نوزاد آماده مى كنند، به طورى كه معمولاً با تولد فرزند غذاى او قبلاً آماده شده است. اين مادۀ غذايى هم با قدرت دستگاه گوارش نوزاد و نيازهاى غذايى او تناسب فراوان دارد و هم در خزانه اى مناسب، يعنى پستان مادر، انباشته مى شود. خزانه اى كه هنگام ساختن پيكر مادر، يعنى سالها قبل از به وجود آمدن اين كودك، ساخته و براى آن يك دهانۀ دگمه اى با سوراخ هاى ريز و ظريف در نظر گرفته شده، تا امروز كار تغذيۀ نوزاد را آسان تر كند و كودك بتواند با مكيدن آن غذاى روزانۀ خويش را از آن دريافت نمايد.
خوب دقت كنيد. اين جا صحبت از تأثير متقابل دو موجود همزمان در ميان نيست. اين جا سخن از پيش بينى نيازهاى آيندۀ يك موجود در ساختمان موجود ديگرى است كه مدت ها پيش از او به وجود آمده است. آيا اين به راستى يك نوع پيش بينى، يك نوع كار از روى نقشه و حساب و همراه با آينده نگرى و بنابراين نشانۀ روشن ترى بر اين مطلب نيست كه پيدايش اين همه موجودات به هم پيوسته، كار شعورى تواناست كه از عهدۀ اين همه ظريف كارى و آينده نگرى برآمده است؟
نقش شعور توانا
آيا فكر شما هرگز مى تواند بپذيرد كه كيفى كه در دست شماست
صفحه: 61
بدون دخالت يك عامل باشعور و صرفاً به دنبال يك سلسله فعل و انفعال ناآگاهانۀ مادى به وجود آمده باشد؟ شما كيف دستى خودتان را به يك متفكر مادى نشان دهيد و به او بگوييد، درست است كه معمولاً كيف به دست كارگر يا به وسيلۀ ماشين با دخالت كارگر ساخته مى شود ولى به طور استثنايى اين كيف كه در دست من است صرفاً تحت تأثير عوامل طبيعى و بدون دخالت هيچ سازندۀ داراى فكر و شعور ساخته شده است. آن وقت ببينيد اين متفكر مادى چه عكس العملى از خود نشان مى دهد. آيا رو در روى شما يا لااقل پشت سرتان نخواهد گفت كه فلانى هذيان مى گويد؟
يعنى فكر اين متفكر مادى حتى به صورت يك در ميليارد هم نمى تواند بپذيرد كه كيفى كه هر يك از اجزاى آن روى حساب چيده و بعد به هم دوخته شده است، صرفاً تحت تأثير عوامل طبيعى فاقد شعور به وجود آمده باشد. به عبارت ديگر او در ساختمان كيف نقش فعال يك شعور سازنده را مى يابد و هر نوع شايد ديگر، از قبيل اين كه شايد اين كيف به طور استثنايى و بدون دخالت هر نوع شعور ساخته و پرداخته شده باشد، در نظرش وسواسى است بى ارزش و يك نوع شكاكيت است نه يك شك علمى قابل توجه.
3 - حركت به سوى كمال بى نهايت
عده اى از كاوشگران پس از سال ها مشاهده، تجربه، مطالعه و تحقيق بالاخره به اين نتيجه رسيده اند كه جهان بى فرض خدا چون لفظى بى معنى است. اين ها مى گويند هر چه ما در كار جهان دقيق تر شده ايم به اين واقعيت بهتر پى برده ايم كه اين جهان يكپارچه حركت و جنب و جوش است. در اين جنب و جوش و حركت عظيم نوعى جهت گيرى نمايان است و آدمى به خوبى مى فهمد كه جهان به سمتى پيش مى رود. صفت عمومى اين حركت تكامل است، يعنى جهان بر روى هم به سوى كمال پيش مى رود، بى آن كه در هيچ يك از اين مراحل كمال نسبى توقف كند. گويى هدفى در كار است و مقصدى در پيش. آيا اين هدف و مقصد چيزى جز كمال بى نهايت مى تواند باشد؟
اين تنها هدفى است كه شايستۀ اين حركت تكاملى است. گويى
صفحه: 62
كمال بى نهايت، قطب جاذبۀ نيرومندى است كه همه را به سوى خويش مى كشاند و اگر جاذبۀ نيرومند او نبود، حركتى هم نبود.
اين نوع شناسايى خدا در ميان متفكران برجسته، سابقه اى طولانى و جايگاهى بس پرارزش دارد. گذشته از آثار عرفا يا فلاسفۀ بزرگ، بسيارى از دانشمندان طبيعت شناس، مخصوصاً دانشمندان فلك شناس، اتم شناس، زيست شناس، روان شناس و جامعه شناس نيز گفته ها و نوشته هاى جالبى در اين زمينه دارند.
4 - نشانه هاى گويا كه با ما به زبان خودمان سخن مى گويند
اشاره
نياز پديده به پديدآورنده و رسيدن اين رشته به پديدآورنده اى بى نياز، نقش مشهود شعورى بس توانا در كارگاه هستى، و معنى داشتن و هدف داشتن جنب و جوش عالم گيرى كه در سراسر جهان هستى مى يابيم، نشانه هاى روشنى بر هستى خدايند؛ نشانه هايى كه با ما سخن مى گويند، البته نه در قالب كلمات و جمله ها. ممكن است سخن اين گويندگانِ خاموش، براى عده اى درست قابل فهم نباشد و نتواند در فكر ناآرامشان دريافتِ آرامش بخشى نسبت به هستى آفريدگار جهان به وجود آوَرَد. ما به اين عده توصيه مى كنيم كه يك راست به سراغ نشانه هاى زبان دار و گويايى بروند كه دربارۀ اين راز نهفته با ما به زبان خودمان سخن مى گويند. اين نشانه هاى گويا پيغمبرانند. پيامبران و علوم ويژۀ آن ها، با توجه به سوابق زندگى ايشان و منبعى كه براى علوم فوق العادۀ خود نشان مى دهند، نشانه هايى قاطع بر ارتباط آنان با مبدأ فوق طبيعت، يعنى آفريدگار طبيعت مى باشد.
نشانه هاى اختصاصى كه پيغمبران با خود مى آورند
از آنجا كه سخن پيغمبران مربوط به يك موضوع فوق العاده و غيرطبيعى، يعنى ارتباط گرفتن يك انسان از راه وحى با مبدأ غيرمادى و برتر از حس است، گروهى از مردم حتى با اعتراف به پاكى، راستى و درستى، حسن نيت و فهم و شعور قابل ستايش پيغمبران،
صفحه: 63
باز هم در پيغمبرى آنان دچار وسوسه مى شوند.
اين گروه براى اين ارتباط فوق العادۀ پيغمبر با مبدأ غيرمادى، نشانه هاى اختصاصى مطالبه مى كنند و به عنوان نشانه از پيغمبران معلومات يا كارهايى انتظار دارند كه از عهدۀ هيچ بشرى ساخته و با علل طبيعى و عادى قابل توجيه نباشد، يعنى از آن ها معجزه و بينه مى خواهند. آن وقت ديدن يك يا چند معجزه از پيغمبر در آن ها چنان ايمان قاطعى به وجود مى آورد كه با هيچ وسيلۀ ديگرى نمى توان به آن رسيد.
همه چيز در همه حال نشانۀ اوست
برخى تصور كرده اند كه خدا را بايد تنها در آغاز آفرينش جستجو كرد و نقطۀ اتكاء بحث خداشناسى را بر اين قرار مى دهند كه اين جهان از كجا پيدا شده؟ پيدايش مادۀ اوليه عالم از چيست؟ اولين سلول زنده چگونه به وجود آمد؟ اولين انسان چطور؟ گويى انسانى كه امروز متولد مى شود نمى تواند ما را به خدا رهنمون شود! يا هزاران هزار موجود زنده اى كه هر لحظه پديد مى آيد نمى تواند دليل خدا باشد! حتماً بايد به سراغ آغاز حيات يا آغاز پيدايش جهان رفت!
شيوۀ خداشناسى قرآن درست برعكس آن است. قرآن همين زادن و مردن ها، همين گل و گياه و سبزه كه مى رويد و خشك مى شود، همين حركت باد و ابر، تابش آفتاب و گردش ستارگان را «آيات» و نشانه هاى زنده و مشهود بر وجود خدا و قدرت و حكمت او مى داند.
هر نظمى كه در كوچك ترين سلول يا مولكول يك جسم يا در دل يك اتم وجود دارد، راهى است به سوى خدا. بنابراين اگر مشكل آغاز پيدايش مادۀ اصلى جهان، يا آغاز پيدايش حيات همچنان حل نشده باقى ماند، يا اگر راه حل مادى براى آن پيدا شود، باز هم وجود حكمت عاليۀ الهى و تجلى ذات بارى از سراسر عالم و تطورات آن مشهود است.
از طرفى، هستند كسانى كه از موارد استثنايى و از بى نظمى ها و نادانسته ها بر وجود خدا استدلال مى كنند. مثلاً اگر هزاران بيمار از طريق دارو درمان شوند سخن از خدا در ميان نيست اما اگر بيمارى صعب العلاج با دعا معالجه شود به ياد خدا مى افتند. گوئى درمان
صفحه: 64
دارويى و آن همه خواص و آثارى كه در تركيبات گياهى و شيميايى گذارده شده نشانۀ خدا نيست!
اگر طوفان و زلزله اى پيدا شود و خرابى ها به بار آورد سخن از خدا به ميان مى آيد اما در جريان مستمر باران و رودخانه و رويش گل و گياه و گردش و پويش كهكشان ها و هزاران پديدۀ روزمره كه با آن عادت كرده اند، نقش خدا پيدا نيست! يا تا آن هنگام كه نمى دانستند باران چگونه پيدا مى شود، رعد و برق و زلزله از كجا مى آيد، علت به وجود آمدن بيمارى ها چيست، علت همه را خدا مى دانستند و او را در اين همه مؤثر مى يافتند.
اين است كه وقتى «علم» قدم پيش گذاشت و «چرا» ها را تا حدودى جواب گفت و روابط را توجيه نمود، سنگر خداپرستى آنان فرو ريخت و راهشان به سوى خداشناسى بسته شد، و از اين رو خود را بر سر يك دو راهى ديدند كه: يا با پيشرفت علمى مخالفت كنند و اكتشافات و قوانين را منكر شوند و آن ها را دروغ پندارند، يا از ديندارى دست بكشند، يا آن كه تغيير سنگر دهيد و باز هم دست به دامن مسائلى شويد كه هنوز براى بشر لاينحل مانده است و از آن ها بر وجود آفريدگار استدلال كنند.
اين منطق با شيوۀ قرآن صددرصد مخالف است. اين يك روش غلط است كه باعث شده در مواردى «علوم جديد» را رو در روى «دين» قرار دهند و تصور شود كه دين در تاريكى ها و مجهولات جلوه اى دارد و بنابراين «علم» با پيشرفت خود حوزۀ دين را تسخير خواهد كرد.
قرآن درست برعكس اين رويه، با تشويق به علم، انديشه، تدبر، تعقل و جستجو، مردم را به سوى خدا رهبرى مى كند و با صراحت اعلام مى دارد كه پديده هاى طبيعى تابع نظم و حسابى است و همه چيز قانون مربوط به خود را دارد و با وادار كردن مردم به «مشاهدۀ طبيعت» و پرس و جو از «چرايى حوادث» ياد خدا را در دل آنان زنده مى كند و اصولاً خضوع در برابر خدا را در پرتو «عالم شدن» - و نه جاهل ماندن - مى شمرد.[۳۲]
بنابراين، در منطق قرآن ريشۀ «خداگرايى» جهل مردم نيست تا علم با آن درافتد، بلكه «علم» مركب راهوارى است به سوى خدا و تلاش علمى هم مولود «دين» و هم رهنمود آن است، نه دشمن آن.
صفحه: 65
آيا جهان متحول هدف دارد؟
دانستيم كه جهان طبيعت دائماً در دگرگونى و تغيير است، از اتم تا كهكشان همه در حركت هستند. همه چيز در حال «شدن» است و سكون و ثبات وجود ندارد.
علم، «چگونگى» اين حركت را تا حدودى حل كرده، اما به «چرايى» آن پاسخى روشن نداده است. چرا اين عالم در حال دگرگونى و شدن است؟ اين حركت رو به كجاست؟ به سوى كدام هدف و براى چه منظورى است؟
بايد توجه داشت كه ديد انسانِ دربارۀ هدفِ حركت عمومى عالم، مستقيماً در بينش وى دربارۀ هدف زندگى و جهت حركت و تلاش خود او مؤثر است.
در پاسخ به سؤال هاى بالا سه نظريۀ مهم درخور بررسى است:
الف - بى هدفى - براساس اين نظر، براى تطورات جهان هيچ گونه هدف و منظورى نمى توان پيدا كرد و براى آن تفسيرى به جز پوچى و بيهودگى وجود ندارد. همه چيز در ابهام و سردرگمى فرو رفته و جهان بى معنى است.
همين بينش - نه تنها در جهت حركت عمومى جهان - بلكه در هدف پيدايش انسان و تلاش هاى او هم جارى است، گوئى زندگى آدمى هم پوچ و بى معنى است (نيهيليسم)
در عصر ما پوچ انگارى جهان به صورت بافت اصلى برخى از مكتب هاى فلسفى و اجتماعى درآمده است.
حقيقت اين است كه اين وضع كم وبيش معلول و واكنش اوضاع و احوالى است كه در جوامع كنونى گريبان گير بشريت شده است. انسان عصر ماشين از اسارت چرخ هاى عظيم صنعتى و از آن همه انضباط و اصول و مقرراتى كه به احترام ماشين و توليد ماشينى به او تحميل مى شود خسته شده و خود را همچون شيئى بدون اراده و بى شخصيت در اسارت قدرت ها و بهره كشان مى يابد. گويى هر دستور و راه و رسمى كه برايش تعيين مى كنند، قدمى است در راه رام كردن و به بند كشيدن او تا طعمۀ سربه زيرى براى منافع ديگران باشد.
صفحه: 66
انسان از اين همه قيد و بند و تشريفات زائد و دست و پا گير و مقررات خشك و خشن به ستوه آمده و از اين همه خطمشى ها كه با انواع دستگاه هاى تبليغاتى به خوردش مى دهند دچار سرگيجه گشته است و خود را در دام هايى رنگارنگ اسير مى يابد. از اين رو، به همه چيز پشت پا مى زند و ناگهان اعلام مى كند كه ارزش ها بى ارزش شده و همه چيز پوچ و توخالى است. همۀ اصول و ضوابط تحميلى را بايد كنار زد، حتى در لباس پوشيدن، غذا خوردن، انتخاب شغل و مسكن و رفت و آمدها بايد خود را از اسارت آداب تحميل شده نجات داد.
«نيهيليسم» در اين حدش طغيانى است عليه بيهوده ها كه به نام ضرورت ها و اصول به انسان تحميل كرده اند و نمى تواند مورد نكوهش قرار گيرد، اما از اين فراتر چطور؟
گروهى در همين مرحله مى مانند و تمام جهان را هيچ و پوچ و زندگى را بيهوده مى دانند و هيچ گونه فروغ رهگشا و قانون دلپذيرى براى زندگى پيدا نمى كنند و در سرگردانى و نااميدى و بدبينى بسر مى برند و بهترين چاره اى كه براى خود مى انديشند بريدن از متن زندگى و احياناً انتحار است. و اين چه آفت بزرگى است براى انسانيت! هرزه شدن و سقوط!
اما براى گروهى ديگر، اين مرحله سكوى جهشى است به سوى هدف يابى و جهت گيرى راستين و صادقانه براى زندگى. آرى، اگر نفى ارزش هاى موجود در واقع نفى ارزش نماها باشد در راه دست يافتن بر ارزش هاى اصيل، و اگر طرد ضوابط، پشت پا زدن به مقرراتى باشد كه در جهت اسارت انسان و شيئى شدن او وضع شده و به دنبال آن تلاشى باشد سازنده براى شكوفا شدن انسانيت انسان و راه يابى او به راه درست زندگى، در اين صورت اين «نفى» خراب كننده مى تواند زمينۀ «اثباتى» سازنده باشد. همان گونه كه در جهان بينى توحيدى اسلام دو مرحله به چشم مى خورد: يكى نفى شرك و شكستن همۀ بت ها، و ديگر رسيدن به خدا. يعنى حركت از «لا اله» به «الا الله»
ب - تكامل طبيعى برخاسته از متن ماده - نظريۀ دوم، هدف حركت جهان هستى را «تكامل» مى داند، البته صرفاً تكامل طبيعى. يعنى اين زايش و پويش جهان براى آن است كه در جهت مادى و طبيعى پيشرفت كند و تا حد اعلاى ممكن، تنوع و زيبايى و رشد و گسترش داشته باشد.
صفحه: 67
توجيه چنين تكاملى از جهات گوناگون با اشكال روبه رو مى شود:
1 - از نظر اصل علمى افزايش جهان (آنتروپى)، عالم رفته رفته رو به كهولت و يك نواختى و از دست دادن انرژى لازم پيش مى رود، مگر آن كه براى مواد پراكنده و بى رمق آينده، زايشى از نو به صورت انفجارى عظيم در انبوه اتم هاى انباشته تصور كنيم كه هنوز تصور و فرضيه اى بيش نيست تا بتوان هدف و حاصل اين انفجار را بررسى كرد.
2 - در بحثى كه از سيستم هاى باز و بسته پيش آمد اين نكته يادآورى شد كه اگر تكاملى براى كل جهان وجود داشته باشد، ناگزير بايد با دخالت عاملى خارجى باشد و در صورت دخالت عامل خارج از ماده، هدف تكامل مفروض نمى تواند به صورت صرفاً مادى باقى بماند.[۳۳]
ج - حركت به سوى كمال مطلق - براساس اين نظر، هدف حركت جهان تكامل معنوى و سير به سوى خداست، سير و تكاملى كه از بستر ماده آغاز مى گردد و به خداى آفريدگار آن مى انجامد:
«ما آسمان و زمين و آن چه را كه در ميان آن هاست بازيچه نيافريديم، ما آن ها را جز براساس حق نيافريده ايم، اما بيشتر مردم نمى دانند (و از اصالت داشتن جهان و حكمت و نظم آن آگاه نيستند)»[۳۴]
«هر آن چه در آسمان ها و زمين است از آن خداست و همۀ امور به او باز مى گردد»[۳۵]
«سلطۀ آسمان ها و زمين براى خداست و بازگشت به سوى اوست.»[۳۶]
«اى انسان تو با تلاش به سوى پروردگارت سير مى كنى و سرانجام به او خواهى رسيد.»[۳۷]
بر اين اساس عالم طبيعت كه عالم پويايى، حركت، تطور و تحول است، در درون خود يك آهنگ تكاملى دارد و از موجودات طبيعى ساده تر با روندى خاص موجودات
صفحه: 68
پيچيده تر و كامل تر پديد مى آيند و سفرۀ گستردۀ طبيعت به تدريج رنگين تر مى شود تا نوبت به پيدايش حيات و موجود زنده فرارسد.
اين روند همچنان ادامه پيدا مى كند تا انسان پديد آيد. انسان موجودى مادى با روحى الهى است. موجودى كه مى تواند با حركت تكاملى خويش به صفات خدايى آراسته گردد.
در بحث هاى آينده اين تطور و سير تكاملى را با توضيحى بيشتر تعقيب مى كنيم.
صفحه: 69
صفحه: 70
توحيد قرآن
اشاره
صفحه: 71
صفحه: 72
توحيد در بحث هاى دينى به معنى «يكى دانستن خدا و مبدأ هستى» است. اعتقاد به يگانگى «او» از هر جهت، از جهت ذات، آفرينش، اداره و چرخاندن چرخ هستى، بندگى و پرستش يا راز و نياز و نيايش و از جهات بسيار ديگر.
آيات توحيدى قرآن بيشتر روى توحيد در خلق يعنى آفريدن، و امر يعنى كارگردانى جهان، و توحيد در عبادت و اطاعت يعنى يكتاپرستى تكيه دارد. قرآن توجه انسان را نخست به «يگانگى آفريدگار» و «يگانگى كردگار» جلب مى كند و پس از روشن كردن اين كه «خلق و امر»، يعنى آفريدن و گرداندن چرخ آفرينش و فرمانروايى بر جهان، مخصوص خداست، نتيجه مى گيرد كه نيايش و پرستش نيز مخصوص اوست.
دليل قرآن بر توحيد در خلق و امر
قرآن، نظام يكسره، به هم پيوسته و يگانه اى را كه در سراسر جهان است دليلى روشن بر يگانگى آفريدگار و فرمانرواى جهان مى شمرد و از ما مى خواهد كه به اين نظام و استوارى و همه گيرى آن بينديشيم و از اين راه به «توحيد در خلق و امر» پى بريم:
«خداى شما خدايى است يكتا، جز او، آن مهربان مهروز، خدايى نيست. در آفرينش آسمان ها و زمين و در پى هم آمدن شب و روز، و كشتى ها كه در دريا به سود مردم روانند، و آبى كه از آسمان فرستاده و با آن زمين را پس از مرگ باز زنده كرده، و در آن انواع جانوران را پراكنده، و گردش بادها و ابرى كه در ميان آسمان و زمين تحت فرمان است، نشانه هايى است براى مردمى كه خرد خود را به كار اندازند.»[۳۸]
صفحه: 73
ده ها آيۀ ديگر از سوره هاى مختلف قرآن با تعبيرهاى گوناگون توجه انسان را به نشانه هاى گويايى كه در نظام استوار جهان بر يگانگى آفريدگار و كردگار جهان هست جلب مى كنند.
ابطال فرضيۀ چند خدايى
قرآن فرضيۀ چندخدايى را به صورت زير طرح و ابطال كرده است:
«خدا كسى را به فرزندى نگرفته و هرگز با او خدايى نبوده، وگرنه هر خدا با آن چه خود آفريده (به گوشه اى) مى رفت و خدايان درصدد برترى جويى بر يكديگر برمى آمدند.»[۳۹]
اگر جهان چند آفريدگار داشته باشد، رابطۀ اين آفريدگارها با جهان به يكى از چند صورت زير خواهد بود:
1 - يكى اين كه هر يك از آن ها صاحب اختيار و فرمانرواى بخشى از جهان باشد كه خود آفريده است. در اين صورت بايد در هر يك از اين بخش ها نظامى باشد مستقل از نظام بخش هاى ديگر و بدون هيچ وابستگى به آن ها، ولى ما مى بينيم كه سراسر جهان قلمرو يك نظام است؛ نظامى يگانه و به هم پيوسته.
2 - ديگر آن كه از ميان اين آفريدگارها و فرمانرواهاى منطقه اى، يكى از همه برتر و بر ديگران حاكم باشد و به كار آن ها وحدت و هماهنگى عمومى بخشد. در اين صورت تنها همين يكى است كه واقعاً فرمانرواى كل جهان است و ديگران كارگزاران اويند.
3 - سوم اين كه هر يك از اين خدايان به تنهايى بر سراسر جهان فرمانروايى داشته باشد، در هر مورد هر طور بخواهد فرمان دهد و عمل كند. در اين صورت كار به هرج و مرج مى كشد و ديگر قانون و نظامى باقى نمى ماند.
«اگر در آن ها (يعنى در آسمان و زمين) به جز خدا، خدايان ديگرى بود، نظام آن دو بر هم مى خورد. بنابراين پيراسته باد خدا، خداوندگار تخت (فرمانروايى جهان) از آن چه اينان درباره اش مى گويند.»[۴۰]
به اين ترتيب، يگانگى و سرتاسرى بودن نظام عالم، فرضيۀ «چند خدا با چند قلمرو» را نفى مى كند و استوارى اين نظام، فرضيۀ چند خدا در يك قلمرو را. و اما فرض ديگر كه دو خدا يا چند خدا بر سراسر جهان فرمانروايى كنند ولى همه وقت و همه جا با هم هماهنگ باشند - يك جور بخواهند و يك جور فرمان دهند - فرضى خيالى است زيرا دو تا بودن يا چند تا بودن، خودبه خود ايجاب مى كند كه خدايان لااقل در يك جهت با هم ناهمسان باشند و اين ناهمسانى، خودبه خود در اراده و خواست و فرمان آن ها، ولو در يك مورد هم باشد، اثر خواهد گذارد.
علل و اسباب، ارزش و نقش آن ها
قرآن، در عين آن كه روى «توحيد در خلق و امر» بدين پايه تكيه دارد، وجود علل و اسباب و نقش واقعى آن ها را انكار نمى كند.
«و خدا از آسمان آب فرستاد و با آن زمين را پس از مرگش باز زنده كرد. در آن نشانه اى است براى مردمى كه مى شنوند.»[۴۱]
از جملۀ «فَأَحْيٰا بِهِ اَلْأَرْضَ» يعنى «با آن و به وسيلۀ آن زمين را زنده كرد» وسيلۀ شناختن آب براى زنده كردن زمين فهميده مى شود.
آن چه از قرآن دربارۀ «علل و اسباب و نقش آن ها» استفاده مى شود
صفحه: 75
اين است كه آفريدگار توانا و دانا همه چيز را مى داند و بر همه كار توانايى دارد، ولى جهان را با نظامى خاص آفريده و در اين نظام برخى از آفريده ها را عهده دار نقش معينى در پيدايش برخى ديگر كرده است، اما آن ها در ايفاى اين نقش، كارگزارانِ فرمانبردار او هستند؛ كارگزارانى كه وظيفه اى را كه بر عهدۀ آن ها گذارده شده، بى چون و چرا و بدون كم و زياد، انجام مى دهند و سر مويى از دستورش تخلف نمى كنند و يكسره زير فرمان اويند.
نيروى عظيم جاذبۀ خورشيد در ميدان اثر پهناورش موجودى بس پراثر است، ولى هر چه مى كند طبق فرمان آفريدگار مى كند. نيروى پرتوان جاذبۀ زمين هم نيرويى است پراثر، اما آن هم در برابر اراده و فرمان خدا خاضع است. آيا نمى نگرند آن جا كه آفريدگار اراده كند به يك پرندۀ كوچك توانايى مى دهد تا در برابر نيروى بزرگ جاذبۀ زمين بايستد و ساعت ها در فضا بماند.
خداى سبب ساز و سبب سوز
بنابراين نظام علت و معلول از نظر قرآن نظامى است نيرومند، پرارج و داراى اعتبار و انسان با آن كه به كمك نيروهاى خداداد و دانش و تدبير روزافزونش مى تواند در داخل اين نظام به كارهايى شگفت انگيز دست زند، باز بايد در همۀ تلاش هايش مواظب اين نظام باشد و در همان حدود كه روابط متقابل علت و معلول به او امكان عمل مى دهد عمل كند، وگرنه كوشش هايش بى اثر مى ماند. البته همين نظام نيرومند و پراعتبار نيز مقهور ارادۀ خداست و اگر براى انسان و موجودات ديگر عالم چهارچوبى نيرومند است، براى خداى سبب ساز، كم ترين نقشِ «چهارچوبِ بودن» ندارد زيرا همان خداى توانا و دانا كه اين اسباب را آفريده و به هر يك اثر و خاصيت يا اثرها و خاصيت ها داده، در هر لحظه مى تواند اثر و خاصيت يك يا چند سبب را بگيرد و آن ها را خنثى كند.
قرآن در سرگذشت حضرت ابراهيم (ع) مى گويد:
«آن ها گفتند اگر اهل كار هستيد، او (يعنى ابراهيم) را
صفحه: 76
بسوزانيد و (از اين راه) خدايانتان را يارى كنيد. ما هم گفتيم اى آتش بر ابراهيم سرد و بى گزند باش. آن ها خواستند به او نيرنگ زنند اما ما آن ها را ناكام كرديم.»[۴۲]
به اين ترتيب خدا، آن جا كه لازم بداند با يك فرمان، با همان اراده و فرمانى كه جهان و نظام آن را آفريده، «آتش» را از «سوزانندگى» مى اندازد.
مگر نه انسان امروز تا آن جا پيش رفته كه با استفاده از فرمان هاى موجى و الكترونيكى، مين يا بمب آتشزايى را كه خود ساخته خنثى مى كند؟ پس چرا خدا نتواند چيزى را كه خود ساخته از كار و اثر بيندازد و خنثى كند؟
معجزات
با توجه به رابطۀ علل مادى با خدا و اراده و فرمانش، معجزات به صورت رويدادهايى درمى آيند كه از نظر يك انسان آگاه و هوشمند به راحتى قابل فهم هستند و مشكلى در پذيرش آن ها باقى نمى ماند. جهان بينى اسلام اصل روى دادن معجزات را تأييد مى كند ولى در اين رويدادها كم ترين منافاتى با معتبر شناختن قانون عليت نمى بيند، زيرا قانون عليت مى گويد: «هيچ پديده اى بدون علت پديد نمى آيد.» معجزه نيز پديدۀ بدون علت نيست، پديده اى است با علت كه علت آن، ارادۀ خاص خداست.
رويداد معجزات نه تنها با اعتبار اصل كلى عليت منافات ندارد بلكه با اعتبار و ارزش علمى و عملى نظام عادى علت و معلول نيز ناسازگار نيست، زيرا بشر در ارزش نهادن به قوانين علمى و تجربى هرگز در انتظار شناخت قوانين مطلق و استثناناپذير طبيعى ننشسته است. همۀ كسانى كه با علوم پيشرفتۀ تجربى سر و كار دارند مى دانند كه بيشتر قوانينى كه در اين علوم پذيرفته شده اند مشمول «قانون نسبيت» اند. طبيعت شناسان هشيار و آگاه و پيراسته از غرور هيچ گاه
صفحه: 77
به ارزش و اعتبار مطلق و صددرصد اين قوانين معتقد نيستند، ولى با وجود اين، در ادامۀ بررسى هاى علمى و نتيجه گيرى هاى عملى و فنى، از همين قوانين نسبى استفاده و بر آن ها تكيه مى كنند مگر اين كه با پيشرفت هاى علمى بعدى بى اساس بودن يك قانون علمى تجربى ثابت شود.
در زندگى عادى و روزمره هم قرار همۀ ما بر اين است كه در انتظار ارزش و اعتبار صددرصد يك وسيله ننشينيم. همۀ مردم عاقل دنيا براى مسافرت از ماشين، قطار، كشتى يا هواپيمايى كه به وسيلۀ مكانيسيت هاى ورزيده سرويس و به وسيلۀ راننده، ناخدا يا خلبانِ ورزيده و وظيفه شناسى هدايت شود استفاده مى كنند، با اين كه همه مى دانند كه بر هيچ يك از اين وسايل صددرصد نمى توان اعتماد كرد. مجهزترين وسايل نقليه كه به وسيلۀ مطلع ترين، ورزيده ترين و وظيفه شناس ترين اشخاص سرويس و هدايت مى شود ممكن است در بين راه آسيبى ببيند يا دچار نقص فنى شود و سرنگون گردد.
همۀ اين ها به خاطر اين است كه انسان در ارزش نهادن علمى و عمليش به قوانين علمى، علل و اسباب طبيعى يا وسايل صنعتى، روى وضع و شرايط عادى حساب مى كند، نه روى حوادث استثنايى؛ به خصوص حوادث استثنايى كه طبق قانون احتمالات، احتمال رخ دادن آن ها خيلى ضعيف باشد، مثلاً يك در هزار يا از اين هم كمتر. بنابراين، با توجه به اين كه نسبت حوادث معجزه آسا و خارق العاده كه در مواردى بسيار استثنايى به فرمان الهى رخ مى دهند، به مجموع حوادث عادى و طبيعى كه در جهان روى مى دهند بسيار ناچيز و حتى از يك در ميليون هم كمتر است، اين نكته به خوبى روشن مى شود كه، اعتراف به وقوع معجزات به اراده و فرمان خدا به ارزش و اعتبار علمى و عملى نظام عادى علت و معلول لطمه نمى زند.
سبب شناسى دور از پندارهاى موهوم
يكى از تعاليم پرارزش قرآن دربارۀ علل و اسباب و ارزش و اعتبار آن ها اين است كه:
در شناسايى علل و ميزان تأثير آن ها بايد فقط بر علم، يعنى
صفحه: 78
آگاهى روشن و بى ابهام، و بَينه، يعنى دليل روشنگر و ابهام زدا، تكيه شود، نه بر پندارهاى واهى و بى اساس. اعتقاد واهى به عوامل خيالى فيزيكى موجب عقب ماندگى در علم و صنعت و محروميت از بهره گيرى بيشتر از طبيعت مى شود، نظير آن چه بشر قرن ها در زمينۀ «درد و درمان» گرفتارش بود و از تلاش صحيح در راه شناخت علمى آن دو روى مى گرداند و يا نظير اعتقاد بى اساس و واهى كه به تأثيرات مرموز ستارگان داشت و فلك شناسى علمى و ابزارهاى ارزندۀ فنى آن مانند اسطرلاب را در خدمت طالع بينى از روى افلاك درآورده و خود را در موارد بسيار از تحرك باز داشته بود.
اعتقاد واهى به تأثير عوامل موهوم و خيالى در زمينۀ متافيزيك از اين هم بسى زيان بارتر است زيرا انسان را از اصل عالى توحيد منحرف مى كند و به دام خطرناك شرك مى اندازد. به همين جهت آيات قرآن در زمينۀ عدل و اسباب متافيزيكى با صراحت و قاطعيت بسيار تأكيد مى كند كه بايد از اتكا به هر گونه ظن و گمان بپرهيزيم[۴۳] و تنها بر «علم» يعنى آگاهى قطعى و روشن كه از «برهان»[۴۴] و «سلطان»،[۴۵] يعنى دليل نيرومند، چيره و توانا و «بَينه»[۴۶] يعنى دليل روشنگر به دست آيد، تكيه كنيم.
دعا
يكى از علل و اسبابى كه خدا در كنار انسان مؤثر قرار داده است «دعا» است. يعنى اين كه آدمى با تمام وجودش به خدا توجه كند، با او به راز و نياز پردازد، خواستۀ خود را با او درميان نهد و از او كمك بخواهد. درست است كه خدا همه چيز را مى داند و از خواست قلبى و راز درونى همه كس آگاه است ولى همان طور كه او در مناسبات بشر با طبيعت، نظام كار و كوشش و عمل و بازده عمل را مقرر كرده و نابرده رنج گنجى و ناكرده كار مزدى ميسر نساخته، در مناسبات انسان با خدا نيز نظام «دعا و استجابت» را مقرر ساخته است.
«و اگر بندگان من دربارۀ من از تو بپرسند، من نزديك و دعارس هستم، به دعاى آن كس كه مرا مى خواند پاسخ مى دهم، پس آن ها هم دعوت مرا بپذيرند و مرا باور دارند، باشد كه به راه آيند.»[۴۷]
دربارۀ دعا گاهى به اين سؤال برمى خوريم كه: «مگر با دعاى ما ارادۀ خدا عوض مى شود، كه از ما مى خواهد دعا كنيم و از او چيزى بخواهيم؟ ارادۀ خدا كه قابل تغيير نيست!»
پاسخ جهان بينى اسلام به اين سؤال اين است كه:
خدا ازلى و ارادۀ او نيز ازلى و تغييرناپذير است، ولى همان ارادۀ ازلى و تغييرناپذير مقرر كرده كه در بخش بزرگى از جهان هستى، يعنى بخش طبيعت، هر لحظه پديده و پديده هاى تازه اى به وجود آيند كه در پيدايش آن ها عوامل قبلى مؤثرند، از جمله در برخى موارد كار تو و دعاى تو، كه باز هم كارى از كارهاى توست، نقشى و تأثيرى دارد، نقشى كه همان ارادۀ ازلى بر عهدۀ آن گذارده است.
بنابراين هم خدا و علم و ارادۀ او ازلى است و هم در هر لحظه پديده هاى نو پديد مى آيند كه گاهى تو، خواست تو، كار تو و دعاى تو در پيدايش آن ها مؤثرند و نقشى دارند. بنابراين اگر در دام سختى ها گرفتار آمده اى نوميد مشو و دست از تلاش مكش، حركت كن و از خدا بخواه زيرا تو هرگز نمى توانى پيش بينى قطعى كنى كه راهى به سوى نجات از اين سختى ها ندارى. «او هر روز در كارى است» پس تو از كجا مى توانى صددرصد خود را شكست خورده بدانى، شايد فردا وضعى نو پيش آيد.
در قرآن نمونه هاى متعددى از اين رويدادهاى نو، كه برخلاف پيش بينى انسان بوده، آمده است، از قبيل كمك خواهى حضرت موسى (ع)[۴۸] و فرزندخواهى حضرت زكريا (ع).[۴۹] با بررسى اين نمونه ها
صفحه: 80
به روشنى فهميده مى شود كه از نظر قرآن، «دعا» خود علت و سببى است مؤثر، همچون علل و اسباب ديگر. يعنى همان طور كه آفريدگار جهان در نظام عليت بر عهدۀ نور، حرارت، الكتريسيته، جاذبه و... نقشى گذارده و فلان گياه يا فلان تركيب شيميايى را در درمان فلان بيمارى مؤثر قرار داده، بر عهدۀ دعاى واجد شرايط نيز نقشى گذارده و آن را در رسيدن انسان به خواسته هايش مؤثر قرار داده است. اين تأثير منحصر به آثار روانى و تلقينى دعا نيست. البته دعا از اين نظر نيز آثار شناختۀ شدۀ فراوان دارد. اميد را زنده، اراده را قوى و بسيارى از توان هاى خفته را در آدمى بيدار مى كند و او را به كار و كوششى كه هرگز از او انتظار نمى رفت وا مى دارد ولى تأثيرى كه قرآن براى دعا بيان مى كند چيزى است بيش از اين ها و رساترين عبارت براى بيان اين تأثير اين است كه:
«از ديد قرآن دعا خود سببى مستقل است و تأثير آن منحصر در آثار روانى آن، از قبيل تقويت اراده و نظاير آن نيست.»
صفحه: 81
توحيد در عبادت، يكتاپرستى
اشاره
همان طور كه قبلاً گفتيم، توحيدِ قرآن بيش از هر چيز روى «يكتاپرستى» و «توحيد در عبادت» تكيه دارد و آن را نتيجۀ منطقى «توحيد در خلق و امر» مى شمرد. وقتى معلوم شد كه دركار اين جهان، چه در جهت آفرينش، چه در جهت كارگردانى و تدبير آن، هيچ كس و هيچ چيز جز خدا دست اندركار نيست، يعنى از جانب خود كم ترين نقشى ندارد و هركس و هر چيز تنها نقشى را ايفا مى كند كه از جانب آن «نقش آفرين» به او سپرده شده است. وقتى معلوم شد همۀ منابع تأثير در جهان، خورشيد و ماه و ستارگان، ابر و باد و باران، رعد و برق، آب و خاك، ديوان و فرشتگان و... همه زير فرمان او هستند، ديگر نيايش و پرستش در برابر اين كارگزاران فرمانبردار يا تصوير يا مجسمۀ آن ها چه معنى دارد؟
«اى مردم خدايتان را بپرستيد كه شما و پيشينيان شما را آفريده است، باشد كه به راه تقوى درآييد. هم او كه زمين را زير پايتان گسترده و آسمان را (بر فرازتان) ساخته و از آسمان آب فرستاده و به وسيلۀ آن باروبرها بيرون داده تا روزى شما باشد، حالا كه اين حقايق را مى دانيد ديگر براى خدا هم طرازانى مسازيد.»[۵۰]
«ديوان را شريك خدا شمردند با اين كه او آفريدگار آن هاست، و ندانسته براى او پسران و دخترانى تراشيدند، پيراسته و والا باد خدا از آن چه اينان در وصفش مى گويند، پديدآورندۀ آسمان ها و زمين، او كه همسرى نداشته، پس از كجا فرزندى برايش آمده؟ او هر چيز را آفريده و بر همه چيز
صفحه: 82
آگاه است. آن است خدا، خداوندگار شما، جز او خدايى نيست، آفريدگار همه چيز، پس او را بپرستيد كه اختيار همه چيز در دست اوست.»[۵۱]
«از نشانه هاى او شب و روز و خورشيد و ماه است، در برابر خورشيد و ماه خاضع نشويد و بر خاك نيفتيد، در برابر خدايى از سر خضوع بر خاك افتيد كه آن ها را آفريده است.»[۵۲]
«گروهى از مردم موجوداتى ديگر را هم طراز خدا مى شمرند و نسبت به آن ها چون خدادوستى مى ورزند، ولى مردم باايمان خدا را بسى بيشتر دوست دارند...»[۵۳]
پرستش و نيايش اگر از راه نيازخواهى باشد، مخصوص خداست. چون تنها اوست كه مى تواند نيازها را برآورد.
«بگو آيا به جاى خدا چيزى را نيايش كنيم كه براى ما نه سودى دارد نه زيانى...»[۵۴]
و اگر از راه خودباختگى، شيفتگى و شيدايى ناقص در برابر «جلال» و «كمال» و «جمال» موجود كامل باشد، باز هم مخصوص خداست، چون تنها اوست كه شايستۀ چنين «عشق و شيدايى» است.
1 - اطاعت همراه با سرسپردگى و تسليم بى قيد و شرط در برابر
صفحه: 83
آن چه به آدمى گفته شود.
در توحيد ِقرآن اين نوع اطاعت كه در حقيقت «عبوديت» است، مخصوص خداست و هيچ موجود ديگر شايستگى آن را ندارد.
2 - اطاعت كسانى كه به حق بر ما ولايت دارند و رعايت مصلحت خود ما و مصلحت عمومى ايجاب مى كند كه فرمانبردار آنان باشيم، نظير اطاعت پيغمبر، امام، زمامداران و پيشوايانى كه به فرمان پيغمبر و امام يا برطبق موازين معتبر در عصر غيبت به اين منصب رسيده باشند. اين نوع اطاعت خودبه خود در محدوده اى است كه خدا تعيين كرده و بنابراين همواره مشروط به اين است كه دستور صاحبان اين مناصب از حدود عدل و قانون تجاوز نكند و اطاعت كننده، خود موظف است هر دستورى را كه دريافت مى كند از اين نظر ارزيابى كند و اگر آن را برخلاف عدل و قانون يافت از اجراى آن خوددارى ورزد.
به اين ترتيب اين گونه اطاعت مطلق نيست و به هيچ وجه آهنگ «خودباختگى» و «سرسپردگى» ندارد.
توحيد اجتماعى و پرهيز از جدال هاى نابجاى تفرقه انداز در صف يكتاپرستان
يكى از نتايج توحيد در سرسپردگى و اطاعت اين است كه انسان هاى خداپرست، هر جا پاى مسائل دينى و الهى به ميان آيد، «يكسره تسليم حكم و وحى الهى» باشند و در اين زمينه اعمال نظر و سليقۀ شخصى را كنار بگذارند تا وحدت و همبستگى آنان محفوظ بماند و دچار «صف بندى هاى مذهبى تفرقه انداز داخلى» نشوند.
صفحه: 84
قرآن در اين باره چنين مى گويد:
«پيروان انجيل بايد به آن چه خدا در آن فرستاده حكم دهند و آن ها كه به آن چه خدا فرستاده حكم ندهند، هم آن ها تبهكارند. ما اين كتاب را به حق به سوى تو فرستاديم، هم تأييدكنندۀ كتابى كه در برابر اوست و هم حاكم بر او، بنابراين تو ميان آن ها به آن چه خدا فرستاده حكم كن و در برابر حقى كه به سوى تو آمده از تمايلات آنان جانبدارى مكن... و ميان آن ها به آن چه خدا فرستاده حكم ده و پيرو تمايلات آن ها نباش و از آن ها حذر كن، مبادا تو را بفريبند و از قسمتى از آن چه خدا به سوى تو فرستاده باز دارند، و اگر آن ها از تو روگردان شدند، بدان كه خدا مى خواهد آن ها را به برخى از گناهانشان كيفر دهد و بيشتر اين مردم تبهكارند.»[۵۶]
در اين آيات قرآن راه حل منطقى و معقولى براى پرهيز از درگيرى هاى بس نابه جاى پيروان «وحى» عرضه مى كند تا با استفاده از آن همۀ مردمى كه به خدا و راه انبيا ايمان دارند جدال ها و پرخاش هاى تعصب آميز را كنار بگذارند و هر فرد و هر گروه با اتكاء بر وحى الهى به سوى «خيرات» و نيكى ها بشتابد و به اين ترتيب مسابقه اى عمومى به سوى خيرات و نيكى ها جانشين درگيرى هاى بى ثمر و سردرگم پيروان وحى گردد.
چنين به نظر مى رسد كه تنها راه به هم بستگى صحيح ميان پيروان «وحى» همين باشد، در غير اين صورت چه بسا پيروان يك پيامبر و يك كتاب به جان هم خواهند افتاد و راه راست و روشن الهى را به كلافى پيچيده و سردرگم تبديل خواهند كرد اختلاف بر سر اين اجتهاد يا آن اجتهاد، اين مذهب يا آن مذهب، آن ها را به ميدان بس آلوده كننده و تاريكى زاى «جدال» خواهند كشاند و از آن همه روشنايى دلپذير «مكتب وحى» جز «سوسويى ضعيف» باقى نخواهد ماند.
صفحه: 85
به همين جهت قرآن كه «يكتاپرستى» را محور نظام عقيده و عمل در آيين خدا مى داند با قاطعيت تمام اين جنگ جدل آميز را از «توحيد جامع» منحرف مى شمرد و برخورد آرا و عقايد دينى را جز در شكل «بحث هاى روشنگر كه از ستيز و جدال خودخواهانه و تعصب آميز به كلى پاك باشد» منع مى كند و آن را نشانۀ «خودپرستى» مى شمرد كه بى شك ضد «خداپرستى» و مانعى بزرگ بر سر راه «توحيد در نظام اجتماعى بر محور وحى» است.
صفحه: 86
اسماء و صفات خدا
اشاره
صفحه: 87
صفحه: 88
گامى فراتر در راه خداشناسى
تا اين جا توانستيم به يارى نيروى دوربُردِ شناختِ خويش از اصل هستى آفريدگار و يكتايى و بى همتايى او آگاه شويم و بدانيم كه او سرچشمۀ هستى و هستى بخش ماست. آيا اين آخرين حد آگاهى انسان دربارۀ خداست يا او مى تواند در راه خداشناسى گامى فراتر نهد و بر آگاهى هاى بيشتر دربارۀ اين سرچشمۀ هستى دست يابد؟
برخى از انديشمندان به اين نظر گراييده اند كه انسان در راه «مبدأشناسى» فقط به يك «شناخت» مى رسد و بس، آن هم اين كه «جهان را مبدأ و هستى را سرچشمه اى است»، بى آن كه دربارۀ اين مبدأ به هيچ گونه شناخت و آگاهى ديگر دسترسى داشته باشد.
به نظر اين انديشمندان هر نام و هر صفت كه براى تعبير از مبدأ هستى به كار رود، به اين منظور كه معنى و مفهوم و گويايى اش بيش از اين باشد، به كلى از «او» بيگانه خواهد بود و چه بسا انسان را در مسير «مبدأشناسى» به بى راهه بكشاند.
برطبق اين نظر، عالى ترين مرحلۀ «مبدأشناسى» همين است كه «مى دانم اوست و مى دانم كه او از هر چه به انديشۀ آدمى راه يابد، برتر است.»
اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم
و زهر چه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم
بنابراين «مبدأشناسى» پس از يقين به وجود مبدأ فقط در يك سو پيش مى رود، آن هم سوى «تنزيه و تسبيح» با وسيع ترين معنايش، يعنى برتر شمردن مبدأ همۀ مفاهيمى كه ساخته و پرداختۀ ذهن ماست.
صفحه: 89
ارزيابى نظريۀ دانشمندان
نظريه اى كه اين دانشمندان بدان گراييده اند از جهت والا شمردن خدا و پيراستن او از پندارهاى نابه جا و خرافى كه در زمينۀ خداشناسى گريبان گير انسان شده بسيار جالب و ارزنده است ولى اگر بخواهيم اين نظريه را واقع بينانه ارزيابى كنيم بايد بگوييم در اين راه زياده از حد تند رفته و به جانب افراط گراييده است، زيرا اگر ناتوانى بشر در «خداشناسى» به اين حد باشد كه از خدا هيچ چيز نداند و فقط بتواند با لفظ «او»، يعنى «ابهام مطلق»، از خدا ياد كند از چه راه به «واقعى بودن او» پى برده است؟
چنين به نظر مى رسد كه انديشمندان بزرگى كه به اين نظر گراييده اند، شناخت كامل و همه جانبه را با شناخت نسبى عوضى گرفته اند. ممكن است چيزى دهها نشانۀ اختصاصى داشته باشد ولى آگاهى ما آن را در برابر چيزهاى ديگر مشخص و ممتاز كنند. در اين صورت ما بر هر يك از اين اختصاصات او آگاه شويم مى توانيم به وسيلۀ آن او را از چيزهاى ديگر باز شناسيم بى آن كه در انتظار شناخت كامل همۀ وجوه امتياز او از موجودات ديگر باشيم. نه تنها دربارۀ خدا، بلكه دربارۀ موجودات ديگر نيز وضع ما همين است. شما دو فرزند داريد و به راحتى آن ها را از يكديگر باز مى شناسيد. ولى آيا از همۀ خصوصيات جسمى و روحى هر يك از آن ها مطلع هستيد؟
بنابراين در مسألۀ شناخت خدا، اگر صحبت از شناسايى كامل و همه جانبه باشد، بايد اعتراف كنيم كه قدرت شناخت بشر در حد دستيابى بر يك چنين شناسايى همه جانبه از خدا نيست و ذهن او در اين راه وامانده و معطل است.
به كنه ذاتش خرد برد پى *** اگر رسد خَسْ به قعر دريا
و اگر صحبت از شناسايى در يك يا چند جهت، يعنى آن مقدار از شناسايى نسبى باشد كه «او» را از «ماسواى او» ممتاز كند، البته انسان بايد دربارۀ خدا يك چنين آگاهى داشته باشد تا بتواند به وجود «او» پى برد و اصولاً بدون چنين آگاهى صحبت از «خدا» معنى ندارد.
بنابراين، اعتراف به عجز از معرفت كامل و شناخت همه جانبۀ
صفحه: 90
يك واقعيت مستلزم آن نيست كه يك باره به آن سر ديگر مطلب، يعنى عجز از دست يابى بر هرگونه شناخت از آن واقعيت گرايش پيدا كنيم. ميان «شناخت مطلق و همه جانبه» و «عدم شناخت مطلق و همه جانبه» حد وسط، بلكه حد وسطها هست، يعنى «شناخت نسبى از يك يا چند جانب.»
دقت بيشتر دربارۀ «معرفت و ارزش و حدود آن» نشان مى دهد كه معرفت انسان دربارۀ همين جهان طبيعت هم غالباً معرفت مطلق يعنى معرفت به كنه طبيعت نيست. به همين جهت طبيعت شناسى عملى امروز اصولاً به شناخت «نمودها» توجه دارد نه به شناخت «ذات و جوهر اشيا». در زمينۀ مبدأشناسى هم مطلب چيزى است در اين حدود.
بنابراين انسان هشيار و آگاه وقتى دربارۀ ذات خدا مى انديشد، با صدق و صفا مى گويد:
ندانم چه اى، هر چه هستى تويى.
ولى همين انسان وقتى به آينۀ آيات، يعنى نمودها و نشانه هاى خدا مى نگرد و بر قسمتى از نشانه هاى اختصاصى خدا آگاه مى شود، از «او» نوعى شناخت پيدا مى كند كه به هر حال با «نشناختن مطلق» بسيار فاصله دارد و به او اين امكان را مى دهد كه با قاطعيت از بود «او» سخن گويد.
بايد گفت هركس وجود خدا را باور داشته باشد خودبه خود «او» را لااقل با صفتى مى شناسد كه متناسب با راهى است كه از آن به وجود خدا پى برده است و خداشناسى او دست كم با شناخت صفاتى از قبيل «خالق، ربّ و مُدَبِّر، مبدأ، واجب الوجود و...» همراه خواهد بود.
اسماء و صفات خدا در قرآن
در قرآن اسماء و صفات بسيار براى خدا آمده است:
«اوست خدا و جز او خدايى نيست، داناى نهان و آشكار، او بسى پرمهر و مهرورز است. اوست خدا كه جز او خدايى نيست، فرمانرواى پاك، بى عيب، ايمنى بخش، نگهبان، گران قدر، پرقدرت، بلندپايه، پيراسته باد خدا از آن چه شريك او قرار مى دهند.
صفحه: 91
اوست خداى آفريدگار، هستى بخش، چهره نگار، بهترين نام ها از آن اوست، آن چه در آسمان ها و زمين است تسبيح گوى اوست و اوست والاى كاردان.»[۵۷]
لَهُ الْاَسْماءُ الْحُسْنى
آهنگ اصلى اسماء و صفاتى كه در قرآن براى خدا آمده، همان است كه در اين آيه با جملۀ «له الاسماء الحسنى، بهترين نام ها از آن اوست» بيان شده است. مثلاً، توانايى و كارآيى كمال است و خدا كاراى توانايى است كه بالاترين توان را دارد. او بر همه كار تواناست:
... إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. «... كه خدا بر هر كار تواناست.»[۵۸]
دانايى كمال است و خدا دانايى است كه بالاترين درجۀ دانايى را دارد. او از آشكار و نهان باخبر است و همه چيز را مى داند.
... إِنَّ اَللّٰهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ. «... كه خدا همه چيز را مى داند.»[۵۹]
... وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ. «... و خدا دانا و كاردان است.»[۶۱]
مهرورزى به ديگران نيز كمال است و خدا «رَحْمنْ و رَحيم» يعنى «بسى پرمهر و مهرورز»، آن هم در بالاترين درجه، يعنى «اَرْحَمُ الراحِمين، از همۀ مهرورزها مهرورزتر» است.[۶۲]
صفحه: 92
بنابراين در ناميدن خدا دستتان باز است و مى توانيد او را به هر يك از اين «بهترين نام ها» بناميد:
«بگو الله يا گوييد رحمن، هر يك را بگوييد (يكسان است) زيرا بهترين نام ها همه از آن اوست...»[۶۳]
«و بهترين نام ها از آن خداست، پس او را با همين نام ها بخوانيد و به كسانى كه در نام هاى او كج انديشى و كجروى دارند اعتنا نكنيد. به زودى به كيفر آن چه كرده اند خواهند رسيد.»[۶۴]
تسبيح و تنزيه، پيراستگى خدا
خدايى كه از هر كمال بالاترين مرتبه اش را دارد، خودبه خود از هر گونه عيب و نقص و فقر و نياز پيراسته است. قسمتى از آيات قرآن كه در ستايش خدا آمده روى اين پيراستگى تكيه دارد.
خداى بى نياز
قرآن خدا را از فقر و نياز پيراسته مى داند و روى اين «بى نيازى» به صورت «يك اصل مهم» در خداشناسى تكيه مى كند، اصلى كه مى توان به كمك آن برخى از انحراف هاى فكرى و عقيدتى را كه دربارۀ خدا پيدا شده كشف كرد.
بى نيازى خدا از ايمان، عبادت و اطاعت ما
«موسى گفت، اگر شما و همۀ مردم روى زمين هم كافر گرديد خدا (نگرانى نخواهد داشت چون او) بى نياز و ستوده است (يعنى از هر عيب و نقصى كه بر ستايش او آسيبى وارد سازد مبراست.)»[۶۵]
انسان با توجه به اصل بى نيازى خدا بايد بداند كه «او» به ايمان يا عبادت و اطاعت ما نياز ندارد و اگر از ما ايمان، عبادت و اطاعت مى خواهد براى ماست نه براى «او».
پيراسته بودن خدا از «فقر و نياز» خودبه خود مستلزم آن است كه خدا نه در زمان بگنجد نه در مكان. او موجودى است برتر از زمان و مكان، چون موجودى كه در مكان بگنجد خودبه خود به مكان نياز دارد و موجودى كه در زمان بگنجد، موجودى است كه تنها در شرايط خاصى كه در زمان معين وجود دارد قابل تحقق باشد، وگرنه تحقق يافتنش مخصوص آن زمان نمى شد. هميشه مى توانست باشد و در اين صورت، ديگر موجودى زمانى نبود كه در داخل چهارچوب زمان گنجيده و هستى اش در گرو شرايط خاص زمانى باشد.
خداى دانا
آفريدگار جهان همه چيز را مى داند. جهان هستى براى ما به دو بخش «غيب» يعنى «نهان» و «شهادت» يعنى «آشكار» تقسيم مى شود ولى خدا غيب و شهادت، نهان و آشكارِ جهان را مى داند و اصولاً براى او «غيبى» وجود ندارد. در برابر او جهان يكسره «شهادت» است.[۶۶]
«بر خدا هيچ چيز پوشيده نيست، نه در زمين، نه در آسمان.»[۶۷]
خدا از كوچك ترين جزئيات جهان آگاه است، حتى يك يك كارهاى ما را مى داند:
«... او از هر كارى كه از شما سر زند آگاه است.»[۶۸]
او چنان توانا و مسلط است كه همين كه بخواهد چيزى به وجود آيد و كارى انجام شود، كافى است كه فرمان دهد «شو» و بلافاصله
صفحه: 94
«خواهد شد».
«وقتى او چيزى را بخواهد فرمان او همين است كه «شو» و به دنبال آن خواهد شد.»[۷۰]
اراده و مشيت خدا (قضا و قدر)
موجوداتى كه از «دانايى» و «توانايى» برخوردار هستند، معمولاً مى توانند به همه يا قسمتى از آن چه «مى خواهند» تحقق بخشند يا دست كم در راه تحقق بخشيدن به آن تلاش كنند. وقتى از روى آگاهى در صدد آن برمى آييم كه به خواستۀ خود تحقق بخشيم، مى گوييم «اراده كرده ايم كه فلان كار را به انجام برسانيم» بنابراين «اراده عبارت است از خواستى آگاهانه و نيرومند كه در تحقق يافتن خواستۀ ما مؤثر باشد.»
در ميان موجودات گوناگون اين جهان، جانوران - لااقل جانوران پيشرفته - كم يا بيش از اين خصلت برخوردارند كه چون در خود «خواستى» بيابند، در راه تحقق بخشيدن به آن آگاهانه بكوشند. از ميان جاندارانى كه تاكنون شناخته ايم، انسان بيش از هر جاندار ديگر از اين امتياز برخوردار و قلمرو و ارادۀ او از قلمرو ارادۀ همۀ جانداران شناخته شدۀ ديگر گسترده تر است. به همين جهت علم و آگاهى در زندگى او بيش از زندگى همۀ موجودات ديگر نقش خلاق دارد. با اين حال بسيارى از كارهاى انسان، همان كارها كه خود او انجام مى دهد، ظاهراً از روى اراده نيست. دستگاه گردش خون، دستگاه تنفس، دستگاه گوارش، غده هاى بزرگ و كوچك بدن او كه مواد شيميايى لازم را مى سازند و... بدون ارادۀ او كار مى كنند.[۷۱] از اين ها هم كه بگذريم،
صفحه: 95
قلمرو تأثير ارادۀ او به هر حال محدود است. مثلاً تاكنون ارادۀ او در نظام گردش كرات آسمانى نقشى نداشته است. يا هر يك از انسان ها را كه بنگريم با خصوصيات جسمى و ارثى از مادر به دنيا مى آيند كه خود در داشتن اين خصوصيات كم ترين نقش ارادى و آگاهانه نداشته اند.
بنابراين تأثير «اراده و مشيت» انسان به هر حال محدود است به همين جهت بسيار اتفاق مى افتد كه اراده مى كند كارى را انجام دهد ولى موفق نمى شود و عواملى كه از دايرۀ «دانايى و توانايى» او بيرون هستند مانع انجام گرفتن خواست او مى شوند.
اما خدا كه دانا و تواناى مطلق است، هر چه بخواهد مى كند:
«هيچ چيز نمى تواند مانع انجام خواست او شود.»[۷۳] «خواست او بر همۀ جهان حكومت و تسلط دارد (قضا) اما خواست ديگران نه»[۷۴] «ديگران، هر چه و هر كه باشند، فقط در چهارچوب و محدوده اى حركت مى كنند، كه خداوند به عنوان قلمرو كار و حركت و ارادۀ آن ها معين كرده است، چه او براى هر چيز محدوده اى معين كرده است (قدر)»[۷۵]
انسان نيز مشمول همين قانون كلى است. توانايى او بر خودسازى و انتخاب راه و چاه در جهات مشخصى از زندگى، در چهارچوب همان اندازه و محدوده اى است كه «قضا و قدر» الهى براى او معين كرده است. او چنين خواسته كه انسان به تشخيص خود و به خواست خود آيندۀ خويش را، نيك يا بد، زشت يا زيبا و تابناك يا تيره بسازد. تازه در همين محدوده ها هم نه انسان و نه هيچ موجود ديگر، نبايد خود را فرمانرواى مطلق و بى منازع در منطقه اى محدود بداند. اگر خدا بخواهد خواست او را در همين منطقه هم خنثى و بى اثر مى كند. چه بسا فرمان او بيايد و نتيجۀ تلاش هاى يك فرد يا گروه مغرور را چنان بر باد دهد كه براى هيچ كس قابل پيش بينى نباشد، تا عاملى هشياركننده براى آن ها و ديگران باشد و به آن ها بفهماند كه حتى در دايرۀ
صفحه: 96
قدرت و سازندگى خويش نيز بايد همواره به سايۀ مشيت و ارادۀ الهى، كه در همه جا گسترده است، توجه داشته باشند.
خداى بخشندۀ پرمهر
خدا نسبت به همۀ آفريده هايش بسى پرمهر و بخشنده است. او نعمت هاى فراوان و بيرون از شمارش را بر همه ارزانى داشته و امكانات فراوانِ بهزيستى در اختيار همۀ ما نهاده است. او پرگذشت و توبه پذير است. اگر گنه كارى از راه آلودگى و گناه به راه پاكى و صلاح باز گردد، راه بازگشت را به رويش نمى بندد، بلكه توبه و بازگشت او را مى پذيرد، به شرط اين كه به راستى از راه خطا به راه پاكى و صفا بازگشته باشد.
خداى سخت كيفر
نشانه هاى مهر و رحمت خداوند در سراسر هستى فراوان و بيرون از شمار است و انسان نيز همچون موجودات ديگر اين جهان از اين رحمت بى كران بسى برخوردار است، آن هم با يك امتياز، امتياز برخوردارى از يك نعمت استثنايى، يعنى «توانايى بر خودسازى، خودسازى آگاهانه كه با شناخت نيك و بد و زشت و زيبا و انتخاب يكى از آن ها همراه است». اين «خودسازى آگاهانه همراه با انتخاب» در صورتى زمينه دارد كه لااقل قسمتى از كارهاى انسان بازده مطلوب و بازده نامطلوب داشته باشد و بازده مطلوب براى او مسرت بخش (پاداش و ثواب) و بازده نامطلوب بر او دردناك و رنج آور (عذاب اليم) و (كيفر و عقاب) باشد.
اين «نگرانى و دلهره» نسبت به از دست دادن بازده هاى مطلوب - ثواب - و دچار شدن به بازده ها نامطلوب - عقاب - است كه مى تواند آدمى را برانگيزد تا از «خود»، انسانى بسازد كه شايستۀ ثواب باشد و رهيده از عقاب. ايجاد اين دلهره و نگرانى در انسان خود رحمتى است الهى، رحمتى كه براى ناسپاسانِ قدرناشناس كيفر و غضب الهى را به دنبال دارد.
بر اين اساس، قرآن مكرر از خشم خدا، خشمى كه دامنگير انسان هاى سركش مى شود و عذاب اليم و كيفر سخت خداوند نيز ياد مى كند.
صفحه: 97
خداى دادگر
خدا به كسى ستم نمى كند. او همواره از ما مى خواهد كه همۀ كارهايمان براساس «عدل» و «قسط» باشد. در اين جهان همه چيز را آن طور آفريده كه نظام استوار هستى ايجاب مى كرده، همه هماهنگ و مكمل يكديگر، و در جهان ديگر پاداش نيكوكار و كيفر تبهكار را در چهارچوب نظام متقن «عمل و عكس العمل» مقرر ساخته است، در آن جهان هركس آن دِرَوَد كه در اين جهان كِشته و خود را با آن شخصيت انسانى مى يابد كه در اين جهان براى خود ساخته است. هر تلخ يا شيرينى كه در آن جهان به او رسد فرآوردۀ كار اين جهانى خود اوست كه تمام و كمال و بى كم و كاست به او رسيده است، بى آن كه بر او ستمى رفته باشد. آيندۀ جاودانى هر انسان در گرو تلاش خود اوست؛ تلاش او در راه خودسازى، چه خودسازى مستقيم چه خودسازى غيرمستقيم، يعنى كوششى كه فرد براى محيطسازى مى كند، تا از راه آماده تر كردن محيط طبيعى و اجتماعى براى بهزيستى خود و ديگران، راه را براى خودسازى بهتر هموار كرده باشد.
اين است فشرده اى از خداشناسى قرآن و شناختى كه اين كتاب الهى از خداى جهان آفرين به ما داده است.[۷۶] شناختى مستند به وحى ولى در عين حال متكى بر آگاهى هايى كه انسان مى تواند از راه تدبر در آيات و نشانه ها دربارۀ او و اسماء و صفاتش به دست آورد. شناختى كه هم تشنۀ معرفت را در حدود امكان كم وبيش سيراب مى كند و هم در عمل به كار مى آيد و ما را در بزرگ ترين مسئله اى كه با آن روبه رو هستيم، يعنى «جهت دادن به زندگى»، يارى مى كند.
با الهام گيرى از يك چنين خداشناسى پيشرفته، واقع بينانه و
صفحه: 98
سازنده است كه زندگى انسان به خدا، پيوسته سراسر شور و نشاط، اميد و تلاش و توانايى و كارآيى مى شود و مناسبات او با انسان هاى ديگر همواره با رعايت استقلال فكرى و عملى خويش، در عين همكارى با ديگران و احترام به استقلال فكرى و عملى آن ها، همراه مى گردد. انسانِ به خدا پيوسته نه بندۀ خود فروختۀ ديگران مى شود نه در صدد آن برمى آيد كه ديگران بنده و غلام حلقه به گوش او گردند. انسانى است آزاده و خواستار آزادى ديگران، پاك و خواستار پاكى ديگران، حتى بنده و بردۀ هوس يا خشم خويشتن هم نيست. او بندۀ حق است. هر جا حقى ببيند به همان سو مى گرايد و هر جا ناحقى ببيند از آن رو برمى گرداند. او همواره ياور حق است و با ناحق در ستيز.
↑. توحيد در سرسپردگى و اطاعت يكى از جنبه هاى پرارج توحيد اسلامى است كه در نظام اجتماعى و اقتصادى جامعۀ اسلامى نقش تعيين كننده اى دارد. در اين بحث ما صرفاً به بيان اصل اين جنبه از توحيد اسلامى پرداخته ايم و شناخت گستردۀ آن و آثار گوناگونى را كه در زندگى انسان دارد به بحثهاى مربوط به «نظام اجتماعى»، «نظام اقتصادى» و «نظام تربيتى» اسلام وا مى گذاريم
↑. شك نيست كه كار هر يك از اين دستگاهها به سلسله اعصاب مربوط است و حتى اندام شناسى پيشرفته براى هر يك از آنها يك مركز فرماندهى در ناحيه اى از مغز كشف كرده است. ولى به هر كار كه فرماندهى آن به مغز مربوط شود «كار ارادى» گفته نمى شود. از انسانهايى كه به كمك رياضت و تمرين بر قدرت و تسلط ارادۀ خود بر خويش افزوده اند نيز مكرر نقل شده كه مثلاً گردش خون خود را تا حدى تحت اراده و كنترل خود درآورده اند ولى اين تسلط، بر فرض كه صحت داشته باشد، محدود و استثنايى است
↑. در اين كتاب دربارۀ برخى از مسائل از قبيل علم خداوند، عدل او و... بسيار فشرده بحث شده، در صورتى كه هر يك از اين مسائل شايستۀ بحثهاى گسترده و همه جانبه اى است كه هر يك به صورت كتاب مستقلِ پر صفحه اى درآيد. خوشبختانه در زمينۀ قسمتى از اين مسائل، نويسندگان خوش قريحه و محقق معاصر كتابهاى سودمندى نوشته اند كه منتشر شده است و اميد است در قسمتهاى ديگر هم به تدريج چنين آثارى در صحنۀ مطبوعات فارسى پديدار گردد.