شناخت اسلام -100-200 (کتاب): تفاوت میان نسخهها
صفحهای تازه حاوی «== نقش جهان بينى الهى در زندگى انسان و مقايسۀ آن با بينش مادى == === اشاره === صفحه: 101 </br> ---- </br> صفحه: 102 </br> ---- </br> بينش مادى، جهان و انسان را تنها از جنبۀ مادى و طبيعى و محسوسش مى بيند. و ديگر در وراى اين جهان آفريدگار و مدبر و گرداننده اى نمى شناسند....» ایجاد کرد برچسب: ویرایش مبدأ ۲۰۱۷ |
جزبدون خلاصۀ ویرایش برچسب: ویرایش مبدأ ۲۰۱۷ |
||
| خط ۱: | خط ۱: | ||
[[پرونده:شناخت اسلام.png|بندانگشتی| | |||
<div style="text-align: justify; padding: 4px; line-height: 2.5; font-family: 'Gandom'; font-size: inherit;"> | |||
'''اسم کتاب: '''شناخت اسلام</br> | |||
'''نویسندگان: '''محمد حسینیبهشتی، محمدجواد باهنر، علی گلزاده (غفوری)</br> | |||
'''مشخصات ظاهری: '''تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی</br> | |||
'''مشخصات نشر: ''' 521 صفحه.</br> | |||
'''منبع:''' [https://lohedana.ir/books/20170 کتابخانه قائمیه]</br> | |||
</div> | |||
]] | |||
==فهرست مطالب== | |||
{{TwoColumnContent | |||
| محتوا =* [[شناخت اسلام (کتاب)#انسان عصر ما|انسان عصر ما]] | |||
* [[شناخت اسلام (کتاب)#ايمان|ايمان]] | |||
* [[شناخت اسلام (کتاب)#شناخت قاطع|شناخت قاطع]] | |||
* [[شناخت اسلام (کتاب)#مبدأ آفرينش و عامل گردش جهان هستى|مبدأ آفرينش و عامل گردش جهان هستى]] | |||
* [[شناخت اسلام (کتاب)#نشانه هاى خدا|نشانه هاى خدا]] | |||
* [[شناخت اسلام (کتاب)#توحيد قرآن|توحيد قرآن]] | |||
* [[شناخت اسلام (کتاب)#توحيد در عبادت، يكتاپرستى|توحيد در عبادت ، يكتاپرستى]] | |||
* [[شناخت اسلام (کتاب)#اسماء و صفات خدا|اسماء و صفات خدا]] | |||
* [[شناخت اسلام -100-200 (کتاب)#نقش جهان بينى الهى در زندگى انسان و مقايسۀ آن با بينش مادى|نقش جهان بينى الهى در زندگى انسان و مقايسۀ آن با بينش مادى]] | |||
* [[شناخت اسلام -100-200 (کتاب)#پيامبران؛ رهبران الهى|پيامبران رهبران الهى]] | |||
* [[شناخت اسلام -100-200 (کتاب)#عدل و ميدان گستردۀ آن در اسلام|عدل و ميدان گستردۀ آن در اسلام]] | |||
* [[شناخت اسلام -100-200 (کتاب)#حيات انسان و تكامل|حيات انسان و تكامل]] | |||
* [[شناخت اسلام -100-200 (کتاب)#انسان|انسان]] | |||
* [[شناخت اسلام -100-200 (کتاب)#تاريخ در بينش اسلامى|تاريخ در بينش اسلامى]] | |||
* [[شناخت اسلام -220 تا 343 (کتاب)#خودسازى|خودسازى]] | |||
* [[شناخت اسلام -220 تا 343 (کتاب)#خانواده|خانواده]] | |||
* [[شناخت اسلام -343 تا آخر (کتاب)#نظام عادل اجتماعى|نظام عادل اجتماعى]] | |||
* [[شناخت اسلام -343 تا آخر (کتاب)#اقتصاد اسلامى|اقتصاد اسلامى]] | |||
}} | |||
== نقش جهان بينى الهى در زندگى انسان و مقايسۀ آن با بينش مادى == | == نقش جهان بينى الهى در زندگى انسان و مقايسۀ آن با بينش مادى == | ||
نسخهٔ کنونی تا ۵ سپتامبر ۲۰۲۵، ساعت ۱۳:۱۴

نویسندگان: محمد حسینیبهشتی، محمدجواد باهنر، علی گلزاده (غفوری)
مشخصات ظاهری: تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی
مشخصات نشر: 521 صفحه.
منبع: کتابخانه قائمیه
فهرست مطالب
- انسان عصر ما
- ايمان
- شناخت قاطع
- مبدأ آفرينش و عامل گردش جهان هستى
- نشانه هاى خدا
- توحيد قرآن
- توحيد در عبادت ، يكتاپرستى
- اسماء و صفات خدا
- نقش جهان بينى الهى در زندگى انسان و مقايسۀ آن با بينش مادى
- پيامبران رهبران الهى
- عدل و ميدان گستردۀ آن در اسلام
- حيات انسان و تكامل
- انسان
- تاريخ در بينش اسلامى
- خودسازى
- خانواده
- نظام عادل اجتماعى
- اقتصاد اسلامى
نقش جهان بينى الهى در زندگى انسان و مقايسۀ آن با بينش مادى
اشاره
صفحه: 101
صفحه: 102
بينش مادى، جهان و انسان را تنها از جنبۀ مادى و طبيعى و محسوسش مى بيند. و ديگر در وراى اين جهان آفريدگار و مدبر و گرداننده اى نمى شناسند. همچنين نيازهاى جامعه و ابعاد وجود انسان را در حدود نيازهاى طبيعى محصور مى كند. و از طرفى زندگى انسان را در چهارچوب زندگى اين جهانى منحصر مى بيند. بنابراين، نه در امر اين جهان شعور و فرماندهى، و نه برتر از زندگى مادى نياز و كششى، و نه به دنبال اين زندگى، جهانى مى شناسد. بدين ترتيب، اگر برنامه و هدفى هم براى زندگى انسان نشان دهد، در همين محدوده است.
پى جهان بينى الهى، خدايى حكيم، توانا، مدبر، بينا و شنوايى را بر روابط و عوامل طبيعى حاكم مى شناسد و جهان را قلمرو فرمانى بيدار و آگاه و مهربان مى بيند، ضمن آن كه به همۀ قوانين طبيعت اعتراف مى كند و نظم جهان را مى پذيرد. اما برتر از عوامل و قوانين، ارادۀ خدا را حاكم مى بيند و همۀ قوانين علمى و سنت ها را طرح خلقت و آفريدۀ خدا مى داند، خدايى كه در عين حال مبدأ فيض، رحمت، حكمت عطوفت و عدالت است.
بدين ترتيب انسان خداشناس خود را در يك جهان آگاه و هدايت شده و مبتنى بر عدل مى بيند و نه در جهانى تاريك و كور و بى هدف و با چنين ايمانى، خدا را با خود مى بيند. چه پشتوانۀ قدرتى! چه منبع نيرو و حركتى! و چه ياور الهام بخش و رهگشايى!
صفحه: 103
جهان بينى الهى در عين اعتراف به نيازهاى طبيعى و ضرورت تأمين آن، به ابعاد معنوى انسان هم مى پردازد. اوج روح، صفاى دل، عشق به حق، كمال طلبى، پيوند با پاكى و پيراستگى، محبت، وارستگى و از خود گذشتگى و بالاخره انسانيت، همان چه كه امروزه نسبت به آن به شدت احساس خلاء مى شود و جوامع صنعتى خود را تشنۀ آن مى يابند و خلاء آن را به خوبى احساس مى كند و احياناً عطش خود را به صورت هاى سطحى فرو مى نشانند، و در قالب نو عرفانى غربى چاشنى زندگى مى كنند.
فراموش نشود جهان بينى الهى تنها معنويت و عرفان و نيازهاى اخلاقى نيست بلكه توجهى است همه جانبه به انسان، انسان از نظر نيازهاى مادى و از نظر منش هاى معنوى و خلاصه سير دادن انسان در جهت كمال همه جانبۀ خود.
زندگى گسترده و دو مرحله اى
از طرفى در جهان بينى الهى زندگى انسان گسترده و پايدار ديده مى شود، نه محدود به همين چند سال اين جهانى، و با قاطعيت به انسان تعليم مى شود كه تو موجودى جاودانى هستى و با مرگ نابود نمى شوى بلكه زندگى را در جهانى ديگر دوباره از سر مى گيرى. در آن جهان همه چيز با شدت و خلوص و گستردگى بيشترى جلوه مى كند لذت ها و كاميابى ها در اوج خود وسيع و فناناپذير مى باشند و رنج ها و محروميت ها هم در شدت خود.[۱]
و تو اى انسان كه از آغاز، بيش از هر چيز به نفع خود مى انديشيدى و بر آن بودى كه از رنج ها و محروميت ها نجات پيدا كنى و به لذت و خوشى و كاميابى برسى، آگاه باش كه دامنۀ اين لذت و رنج، اين خوشبختى و بدبختى، اين كاميابى و ناكامى به صورتى بسيار خالص تر و وسيع تر به دنبال اين زندگى خواهد آمد. و همۀ اين آينده ساختۀ امروز تو است و عكس العمل تلاش اين جهانى تو.
انسان انديشمند كه به ثمرۀ كار خود مى انديشد و هر تلاشى را حساب شده در راه هدفى انجام مى دهد، بايد به خوبى از نتايج تلاش خود آگاه باشد و اگر
صفحه: 104
بداند كارى نه تنها او را از محروميت نجات نمى دهد بلكه او را محروم مى كند، و يا عملى نه تنها به او سودى نمى رساند بلكه زيان هاى جانكاه به دنبال دارد، در مشى خود تجديد نظر مى كند.
نتيجه: پس در جهان بينى الهى، انسان در محدودۀ خود اسير نيست بلكه خدا و خلق خدا هدف او هستند. نيز تنها به نيازهاى مادى خود نمى انديشد بلكه هم به كشش هاى مادى و هم به نيازهاى معنوى خود فكر مى كند.
از طرفى تنها نيازهاى همين زندگى و آثارى كه تلاش هاى مثبت و منفى او در همين محدوده دارد مورد توجه او نيست بلكه خوشبختى اين جهان و سعادت آن جهان را مى جويد و از بدبختى و رنج هر دو جهان گريزان است. آرى جهان بينى دين با چنين زيربنايى به انسان ها حركت مى دهد.
آثار روحى و عملى ايمان دينى
انسان در پناه ايمان استوار دينى، در خويشتن پشتوانۀ نيرومندى احساس مى كند. با خلوص و پاكى بيشترى دست به كار خدمت مى شود، در راه هدف خود به دريوزگى و پستى و مداهنه تن نمى دهد، اگر كوشش در راه هدف، او را به رنج انداخت يا از او سلب سودى كرد، متزلزل نمى شود.
او انسان ها را همچون جان خود دوست دارد و به سعادت همه مى انديشد، و از دل با همۀ كسانى كه همچون خود او مى انديشند پيوند متقابل احساس مى كند. از اين كه در راه نجات جامعه بكوشد و به ديگران خدمت كند لذت مى برد.
او خود را در هدف الهى خويش غرق مى بيند و نمى تواند با خودپرستان، فريب كاران و سودجويان همراه باشد يا تلاش خود را در مسير منافع آنان قرار دهد. در نتيجه، صراحت، قاطعيت و گذشت بيشترى پيدا مى كند.
صفحه: 105
آرى خداپرستِ متعهد بيشتر به سعادت و نجات انسان ها مى انديشد و در اين راه فداكارى بيشترى مى كند چون او براى هر اقدام كوچكش عكس العمل وسيع و اميدزايى در سراى ديگر مى بيند و هم در اين جهان همۀ تلاش ها را تابع نظام عكس العمل مى شناسد. حتى اگر در راه هدف خود جان خويش را از دست بدهد، خود را مغبون احساس نمى كند چه با مرگش همه چيز را به دست آورده است و زنده و كامياب و بهره مند است. اگر در راه نجات جامعه پولى خرج كرده است، چيزى از دست نداده، بلكه بسيارى چيزها به دست آورده است، چون هم در راه ايمان و خواستش قدم برداشته و هم بازده آن را خواهد ديد. وانگهى همين خدمت به نوبۀ خود تأثيرى در بهبود جامعه گذارده و خود او از جامعۀ سامان يافته، بهرۀ بيشترى خواهد برد.
بالاخره اگر نيرويى، فكرى، تدبيرى، كوششى، قلم يا قدمى يا درهمى به طور مثبت و اصولى در راه خدا و نجات خلق خدا صرف مى كند، سازنده است و اميدزا و سودبخش در راه ايمانش و خودش، در هر دو سرا.
اكنون اين چنين انسانى را در كنار فردى خودبين - كه تنها به منافع خودش مى انديشد و حوزۀ ديدش ماده است و طبيعت و نفع شخصى - قرار دهيم، خواهيم ديد كه نتيجۀ مقايسه چه خواهد بود؟ رشد و تكامل همه جانبۀ جامعۀ انسانى به چگونه افرادى نياز دارد؟ خودبينان يا خدابينان؟ خودخواهان يا خداجويان؟
صفحه: 106
پيامبران؛ رهبران الهى
اشاره
صفحه: 107
صفحه: 108
در جامعۀ بشرى انسان هاى زبده و برگزيده اى هستند كه زندگى آن ها، گفتار و رفتار آن ها نمونه اى برجسته از پيوند انسان با ابديت و نقش خلاق آن در علم و عمل آدمى است. اين ها پيامبرانند.
پيامبران استعداد آن را دارند كه از جهان والاى ابديت پيام هاى مستقيم - «وحى» - دريافت كنند. اين پيام ها چنان روشن و روشنگرند كه سراسر وجودشان را روشن مى كنند و حقايقى را كه از ما پنهان هستند بر آن ها عيان مى سازند، چنان عيان و آشكار كه گويى مى بينند. گويى آن ها دستگاه هاى دورنگر و گيرنده اى هستند كه در پيكر بشريت كار گذارده شده اند، تا اين پيام هاى روشن و روشنگر شنيدنى[۲] يا ديدنى[۳] را دريافت كنند. خودشان از حقايقى باخبر شوند (نبوت) و به فرمان خدا به ديگران برسانند (رسالت). اين دريافت ها نخست، اثرى ژرف و شگرف بر روحيه و شخصيت خود آن ها مى گذارد و به راستى در آن ها «بعثت» يعنى رستاخيزى به وجود مى آورد و نيروهاى درونى آن ها را برمى انگيزد و انقلابى عظيم در باطن آن ها برپا مى كند، انقلابى سازنده و ثمربخش كه به وسيلۀ آن ها به محيط اجتماعى شان كشانده مى شود و انقلابى اجتماعى به وجود مى آورد.
امتيازات پيامبران
اشاره
اين انسان هاى نمونه كه از طريق وحى با مبدأ هستى اتصال پيدا مى كنند داراى امتيازات و ويژگى هايى هستند كه به آن ها اشاره مى كنيم:
صفحه: 109
1 - اعجاز
هر پيامبرى كه از جانب خدا مبعوث شود از قدرت و نيرويى خارق العاده برخوردار مى گردد كه مى تواند به كمك آن به اذن خدا يك يا چند اثر مافوق قدرت عادى بشر به وجود آورد و نشان دهندۀ بهره مندى او از آن نيروى خارق العادۀ الهى و گواه راستين بودن دعوت و آسمانى بودن سخن اوست. قرآن كريم آثار خارق العاده اى را كه پيامبران به اذن خدا براى گواهى بر صدق گفتار خود نشان مى داده اند «آيت» يعنى نشانه و علامت نبوت، مى خواند و علماى اسلام از آن نظر كه ساير افراد بشر توانايى آن را ندارند كه از اين قبيل كارها انجام دهند، آن ها را معجزه مى نامند.
قرآن كريم نقل مى كند كه مردم هر زمان از پيامبر زمان خويش تقاضاى «آيت» و «معجزه» مى كردند و آن پيامبر به اين تقاضا كه تقاضاى معقول و منطقى بود و از طرف مردمى صورت مى گرفت كه غرض و مرضى نداشتند و به راستى بدون آن راهى به شناختِ پيامبرى آن پيامبر نداشتند، جواب مثبت مى داد ولى اگر تقاضاى معجزات به منظورى ديگر جز جويندگى حقيقت صورت مى گرفت، مثلاً به پيامبران، به صورت يك «معامله»، پيشنهاد مى شد كه اگر معجزه آسا براى ما يك كوه طلا بياوريد تا ما به آسانى به ثروت برسيم و ما هم در عوض دعوت شما را مى پذيريم، پيامبران از انجام آن استنكاف مى كردند.
2 - عصمت
اشاره
عصمت يعنى مصونيت از گناه و اشتباه. پيامبران نه مرتكب گناه مى شوند، نه در كار رسالت خود دچار خطا و اشتباه مى گردند و همين بركنارى آن ها از گناه و اشتباه است كه حداعلاى قابليت اعتماد را به آن ها مى دهد.
حالا ببينيم اين مصونيت به چه صورت است. آيا به اين صورت است كه آن ها هر وقت بخواهند مرتكب گناه يا اشتباهى شوند يك مأمور غيبى مى آيد و جلوشان را مى گيرد؟ يا به اين صورت است كه سرشت و ساختمان آن ها طورى است كه
صفحه: 110
نه امكان گناه در آن ها هست نه امكان اشتباه، آن چنان كه مثلاً يك فرشته زنا نمى كند چون شهوت جنسى ندارد، يا يك ماشين حساب اشتباه نمى كند زيرا فاقد ذهن و ادراك است؟ يا گناه نكردن و اشتباه نكردن پيامبران معلول نوع بينش و درجۀ يقين و ايمان آن هاست؟
مصونيت از گناه: همان طور كه گفتيم به نظر ما عصمت پيامبران از نوع سوم است. انسان يك موجود انتخاب گر است و كارهاى خويش را براساس منافع و مضار و مصالح و مفاسدى كه تشخيص مى دهد انتخاب مى كند. از اين رو آگاهى و تشخيص، نقش مهمى در اختيار و انتخاب او دارد. انسان معمولى چيزى را انتخاب نمى كند كه برحسب آگاهى و تشخيص، برايش هيچ گونه فايده اى ندارد يا حتى زيان و ضرر هم دارد، مثلاً يك انسان عاقل و علاقه مند به زندگى هرگز دانسته خود را از كوه پرت نمى كند يا زهر كشنده نمى نوشد.
افراد مردم از نظر ايمان و توجه به آثار گناهان متفاوتند. هر اندازه ايمانشان قوى تر و توجه شان به زيان گناهان بيشتر باشد، پرهيزشان از گناه بيشتر و استوارتر مى شود. بسيارى از افراد را مى بينيم كه «متقى» هستند، يعنى تقوا و پرهيز از گناه براى آن ها «ملكه» شده و در روح شان رسوخ كرده است بنابراين اگر كسى به اين گونه اشخاص گناه زشتى نسبت دهد، جداً او را تكذيب مى كنيم و مى گوييم چنين چيزى نشدنى است.
درجۀ ايمان و ملكۀ تقوا هر اندازه بالاتر باشد درصد احتمال ارتكاب گناه كم تر مى شود. اگر درجۀ ايمان به حد يقين كامل برسد، تا آن جا كه آدمى خود را در حين ارتكاب گناه همچون كسى ببيند كه مى خواهد خود را از كوه پرت كند يا زهر كشنده اى بنوشد، در اين جا احتمال ارتكاب گناه به صفر مى رسد، يعنى هرگز به طرف گناه نمى رود. چنين حالتى را «عصمت از گناه» مى ناميم.
پس عصمت از گناه ناشى از كمال ايمان و شدت تقواست و براى اين كه انسانى به حد «مصونيت» و «معصوميت» از گناه برسد لازم
صفحه: 111
نيست يك نيروى خارجى جبراً جلو او را بگيرد يا سرشت و ساختمان او طورى باشد كه اصلاً به كار گناه آلود تمايلى پيدا نكند، زيرا اگر انسانى قدرت بر گناه نداشته باشد يا يك قوۀ جبرى همواره جلوگيرش باشد، گناه نكردن برايش كمال شمرده نمى شود. او مانند انسانى است كه در يك زندان حبس شده و قادر به دزدى نيست. آيا مى توان دزدى نكردن چنين انسان را به حساب درستى و امانت و كمال اخلاقى او گذارد؟
اما مصونيت از اشتباه: مصونيت از اشتباه نيز مولود نوع بينش پيامبران است. اشتباه آن جا رخ مى دهد كه انسان مستقيماً به واقعيت هاى عينى نرسد بلكه از راه محاسبه هاى ذهنى كم وبيش با آن ها آشنا شود. در اين محاسبه هاست كه گاهى انسان دچار اشتباه مى شود. اما اگر كسى به كمك يك نيروى شناخت مخصوص، مستقيماً با خود واقعيت عينى ارتباط داشته باشد، ديگر در كار او خطا و اشتباه معنى ندارد.
پيامبران الهى در ميدان رسالت خود اين چنينند. آن ها از درون خود با واقعيت هستى ارتباط و اتصال مستقيم دارند و چون در متن واقعيت خطا و اشتباه راه ندارد، در تشخيص آن ها هم خطا و اشتباه معنى ندارد. مثالى بزنيم: اگر صد دانۀ گندم را در ظرفى بريزيم و باز صد دانۀ ديگر را و اين عمل را صد بار تكرار كنيم ده هزار دانۀ گندم در آن ظرف خواهيم داشت، نه كمتر نه بيشتر، ولى هنگام محاسبه ممكن است ذهن ما اشتباه كند و خيال كند نود و نه بار يا صد و يك بار گندم در ظرف ريخته ايم و در نتيجه اين طور پندارد كه دانه هاى گندم ظرف نه هزار و نهصد و يا ده هزار و صدتاست. در اين صورت ذهن حساب گر ما دچار اشتباه شده ولى واقعيت همان است كه هست، يعنى مجموع دانه ها ده هزار خواهد بود، نه كمتر نه بيشتر. انسانى هم كه مستقيماً در متن جريان واقعيت قرار مى گيرد گندم ها را ده هزار تا خواهد يافت، نه كمتر نه بيشتر.
فرق ميان پيامبران و نوابغ
از همين جا مى توان به يك تفاوت اصلى ميان پيامبران و نوابغ پى برد. نوابغ افرادى هستند كه نيروى فكر
صفحه: 112
و تعقل و حساب گرى قوى دارند، يعنى از راه حواس خود با اشيا تماس مى گيرند و با نيروى حساب گر عقل بر روى فراورده هاى ذهنى خود كار مى كنند و به نتيجه هاى تازۀ جالب مى رسند ولى در اين حساب گرى احياناً خطا مى كنند. اما پيامبران الهى علاوه بر برخوردارى از نيروى خرد و انديشه و حساب گرى هاى ذهنى، به نيروى ديگرى به نام وحى مجهزند؛ نيرويى كه آن ها را مستقيماً با واقعيت ها آشنا مى سازد. اين نيرو مخصوص انبياست و نوابغ از آن بى بهره اند، به همين جهت حساب پيامبران از حساب نوابغ جداست و آن ها را از اين نظر نبايد با هم مقايسه كرد زيرا مقايسه هنگامى صحيح است كه هر دو كار از يك نوع باشد، اما آن جا كه كار از دو نوع باشد، مقايسه غلط است. مثلاً اگر قوۀ بينايى دو نفر را با هم مقايسه كنيم، مقايسه اى است به جا، اما اگر قوۀ بينايى يك نفر را با قوۀ شنوايى يك نفر ديگر مقايسه كنيم و بگوييم بينايى اين يك از شنوايى آن يك بيشتر است كار غلطى كرده ايم. نبوغ نوابغ مربوط به نيروى تفكر و انديشۀ بشرى آن هاست و فوق العادگى پيامبران در درجۀ اول مربوط به نيروى ديگرى است به نام نيروى وحى و اتصال به مبدأ هستى، بنابراين حساب آن ها از هم جداست.
3 - رهبرى و حركت آفرينى
كلمۀ «نبى» در زبان عربى به معنى «خبرآور» و كلمۀ «رسول» به معنى «فرستاده» است. در فارسى به جاى اين دو كلمه، كلمۀ «پيامبر» به كار مى رود. پيامبر، پيام خدا را به خلق خدا ابلاغ و از اين راه نيروهاى آن ها را بيدار مى كند و به آن ها نظام مى بخشد و به سوى خداوند و رضاى او، يعنى صلح، صفا، اصلاح طلبى، بى آزارى، آزادى از غيرخدا، راستى، درستى، محبت، عدالت، جهاد، مبارزه در راه حق و ساير اخلاق حسنه مى كشاند و بشريت را از زنجير اطاعت هواى نفس و اطاعت انوع بت ها و طاغوت ها رهايى مى بخشد.
4 - خلوص و قاطعيت بى نظير و درگيرى بى امان با شرك، جهل، ظلم و فساد
پيامبران به حكم اين كه تكيه گاهى الهى دارند، هرگز از ياد نمى
صفحه: 113
برند كه از طرف خداوند «رسالتى» بر عهدۀ آن ها گذاشته شده است و كار «او» را انجام مى دهند، به همين جهت در كار خود نهايت «خلوص» را دارند، يعنى هيچ منظور و هدفى جز هدايت بشر كه خواستۀ خداوند است ندارند. آن ها هرگز از مردم براى انجام رسالت خود پاداشى نمى خواهند. قرآن كريم در سورۀ شعرا به طور خلاصه گفتار بسيارى از پيغمبران را در برخورد با اقوام خودشان نقل كرده است. در اين گفتارها هر پيغمبر به مناسبت مشكل يا مشكلاتى كه در قوم خويش مى ديده است يك نوع پيام براى قوم خود داشته، ولى يك مطلب كه در پيام همۀ پيامبران تكرار شده اين است كه: «من اجر و مزدى از شما نمى خواهم.»
پيام پيامبران همواره با «قاطعيت» بى نظيرى همراه است. آن ها به حكم اين كه خود را «مبعوث» احساس مى كنند و در رسالت خويش و ضرورت و ثمربخشى آن كوچك ترين ترديدى ندارند، با چنان «قاطعيتى» پيام خويش را تبليغ و از آن دفاع مى كنند كه مانندى براى آن نتوان يافت.
موسى بن عمران به اتفاق برادرش هارون در حالى كه جامه هايى پشمينه بر تن و عصاهايى چوبين در دست داشتند و همۀ تجهيزات ظاهريشان منحصر به اين بود، بر فرعون وارد شدند و او را به راه خدا دعوت كردند و با كمال قاطعيت گفتند اگر دعوت ما را نپذيرى زوال حكومت تو قطعى است و اگر دعوت ما را بپذيرى و به راهى كه ما نشان مى دهيم درآيى، ما عزت تو را تضمين مى كنيم. فرعون با تعجب فراوان گفت اين ها را ببينيد كه از تضمين عزت من در صورت پيروى از آن ها، و از زوال حكومت من در صورت تخلف از آن ها، سخن مى گويند.
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در سال هاى اول بعثت كه عدد مسلمانان شايد از شمار انگشتان دو دست هم تجاوز نمى كرد، بزرگان بنى هاشم را دعوت كرد و رسالت خويش را به آن ها ابلاغ فرمود و با صراحت و قاطعيت تمام اعلام كرد كه دين من جهان گير خواهد شد و سعادت شما در پيروى و قبول دعوت من است. اين سخن بر آنان چنان
صفحه: 114
سنگين و باور نكردنى آمد كه همه با تعجب به يكديگر نگاه كردند و بى آن كه جوابى دهند متفرق شدند. پيامبران به حكم همين خلوص و قاطعيت بى نظيرشان هرگز به راه سازشكارى كشانده نمى شوند.
هنگامى كه ابوطالب عموى پيغمبر اكرم، پيام قريش را به او رساند، كه حاضريم او را به پادشاهى برگزينيم، زيباترين دختران خود را به زنى به او بدهيم و او را ثروتمندترين فرد خود گردانيم به شرط اين كه از سخنان خود دست بردارد، آن حضرت در جواب فرمود: «به خدا قسم اگر خورشيد را در يك كفم و ماه را در كف ديگرم قرار دهند، هرگز از دعوت خود دست برنمى دارم.»
5 - سازندگى و سعادت آفرينى براى همه
پيامبران به انسان ها تحرك مى دهند اما تحركى كه صرفاً در جهت ساختن فرد و ساختن جامعۀ انسانى در جهت سعادت بشر است. از آن ها هيچ كارى سر نمى زند كه در جهت تباه كردن فرد يا جامعۀ انسانى باشد.
6 - عادى بودن زندگى شخصى و خصوصى
پيامبران با همۀ جنبه هاى خارق العاده از قبيل معجزات، عصمت از گناه، عصمت از اشتباه، رهبرى بى نظير، سازندگى بى نظير، درگيرى پى گير با جهل و شرك و ستم، باز هم از جنس بشرند يعنى همۀ لوازم بشريت را دارند. آن ها مانند ديگران مى خورند، مى خوابند، راه مى روند، زناشويى مى كنند، فرزند مى آورند و بالاخره مى ميرند. همۀ نيازهايى كه لازمۀ بشريت است در آن ها نيز هست. آن ها مانند ديگران مكلف و موظفند و تكاليفى كه به وسيلۀ آن ها به مردم ابلاغ مى شود شامل خود آن ها هم هست. حرام و حلال ها دربارۀ آن ها هم هست، حتى احياناً برخى تكاليف به صورتى شديدتر متوجه آن ها مى شود. چنان كه بر رسول اكرم (ص) بيدارى آخر شب و خواندن نماز شب واجب بود. به هر حال پيامبران هرگز خود را از تكاليف استثنا نمى كنند. مانند ديگران و بيش از ديگران از خدا مى ترسند. بيش از ديگران خدا را عبادت مى كنند، نماز مى خوانند، روزه مى گيرند، حج مى كنند، جهاد مى كنند، زكات مى دهند، به خلق خدا احسان مى كنند، براى بهبود
صفحه: 115
زندگى ديگران تلاش مى كنند، براى تأمين زندگى خود هم كار مى كنند و هرگز باردوش ديگران نمى شوند. تنها فرق ميان پيامبران و مردم ديگر همان وحى گرفتن و داشتن صلاحيتهاى لازم براى اين گيرندگى و رساندن آن به انسان هاى ديگر است. ولى اين صلاحيت ها موجب آن نمى شود كه پيامبران از بشريت خارج شوند و نوع زندگى شخصى و خصوصى آن ها از زندگى ما انسان ها به كلى جدا باشد. اگر غير از اين مى بود، آن ها ديگر نمى توانستند «انسان نمونه» و «الگويى» براى زندگى مردم باشند، الگويى كه هر انسان سعادت خواه بايد بكوشد خود را برطبق آن بسازد. به گفتۀ قرآن،[۴] اگر قرار بود خدا فرشته اى را مأمور كند كه نقش پيامبرى را بر عهده گيرد، باز بايد به صورت انسانى درآيد، تا بتواند در ميان آدميان ظاهر شود و با آن ها سخن گويد و زندگى كند.
نقش وحى در زندگى بشر
همان طور كه گفتيم، وحى در زندگى خود پيغمبران نقشى اساسى دارد و تقريباً ريشه و مايۀ همه يا بيشتر امتيازاتى است كه در زندگى آن ها ديده مى شود، از قبيل عصمت و مصونيت از گناه و اشتباه، رهبرى همراه با خلوص، قاطعيت بى مانند و سازندگى بى نظير در جهت سعادت عموم بشر.
حالا مى خواهيم بفهميم كه اين وحى سازنده كه در خود پيامبران انقلابى چنين پرشكوه و بعثت و رستاخيزى چنين پراثر و پرثمر برپا مى كند، در زندگى ما انسان ها چه نقشى دارد.
تا زمانى كه پيامبران را نشناخته و از برخوردارى آنان از وحى، اين سرچشمۀ فوق العادۀ آگاهى و يقين، باخبر نشده ايم، خودبه خود وحى نمى تواند در زندگى ما نقشى داشته باشد. در اين حالت ما هستيم و خودمان و فراورده هاى فكرى و تجربى خودمان، يعنى تنها منبع معرفت و آگاهى كه در اختيار داريم. ولى بعد از آن كه پيامبران را شناختيم و با دقت
صفحه: 116
و موشكافى در احوال آنان و توجه به نشانه هاى اختصاصى پيامبرى كه در آن ها يافته ايم، اطمينان كامل پيدا كرديم كه اين انسان هاى برگزيده به يك سرچشمۀ جديد آگاهى دسترسى دارند و از راه ارتباط مستقيم مبدأ هستى براى ما تعاليمى مى آورند كه بازده انديشۀ شخصى يا نتيجۀ تجربۀ خود آن ها نيست، بلكه پيامى است روشنگر از جانب آفريدگار براى آفريده ها، آن وقت خودبه خود وحى آن ها در زندگى ما هم نقشى حساس و جهت دهنده پيدا مى كند. از اين پس ما هم از طريق انبيا و به وسيلۀ آن ها بر يك سرچشمۀ تازۀ آگاهى دست مى يابيم كه آگاهى هاى پرارجى دربارۀ جهان، آغاز و انجام آن و راه راست زندگى انسان در اختيار ما مى نهد؛ آگاهى هايى كه روشنگر راه زندگى ماست. بنابراين انسان بريده از انبيا تنها به يك منبعِ آگاهى، كه همان تجربه و تفكر اوست، دسترسى دارد در حالى كه انسان پيوسته به انبيا به دو منبع يعنى هم به تجربه و تفكر خود و هم به وحى پيامبران، دسترسى دارد.
هماهنگى ميان علم و عقل و وحى
با استفاده از آن چه تا اين جا گفته ايم، مى توانيد اين هماهنگى را به خوبى بشناسيد و دريابيد كه همۀ اين ها رو به يكسو دارند، به سوى دنياى بى كران حقايق و واقعيت ها، و در پى يك هدفند، در پى شناخت روشن آن ها و كاربُرد اين شناخت در زندگى انسان. البته از نظر روشنى و قاطعيت در يك رديف نيستند. روشنى و قاطعيت وحى صد درصد است يعنى دور از هر اشتباه، ولى روشنگرى علم و عقل همه جا خالص و صد درصد نيست، چه بسا كه در كار آن دو اشتباهى رخ دهد. مقايسه ميان فراورده هاى قطعى و مسلم وحى و فراورده هاى قطعى و مسلم علم و عقل نشان مى دهد كه ميان آن ها كم ترين ناسازگارى ديده نمى شود. هر جا ناسازگارى به چشم مى خورد يا استناد مطلب به وحى قطعى و مسلم نيست، يا شناخت و داورى علم و عقل دربارۀ آن قطعى و صد درصد نيست، صرفاً يك حدس و تخمين علمى است كه به شكل يك قانون علمى بيان شده و فقط تا وقتى از ارزش علمى و عملى نسبى برخوردار است كه يك قانون ديگر در برابرش قد علم نكرده باشد و بنابراين قطعيت ندارد.
به همين جهت است كه مى بينيم قرآن، اين وحى خالص الهى،
صفحه: 117
همواره مشوق تفكر، تعقل، تدبر و تعلم است و از همه مى خواهد كه بينديشند، خرد خود را به كار اندازند، دورن نگر باشند، بياموزندو بياموزند. و باز علم تجربى و خرد واقع نگر و ناآلوده به غرور را هم مى بينيم كه نه تنها با قرآن و راه قرآن سر جنگ و ستيز ندارد، بلكه نياز انسان را به پيوستن به خدا و انبيا و راه انبيا تأييد مى كند و از او مى خواهد كه با استفاده از اين دو منبع پرارج آگاهى كه خدا در اختيارش نهاده، قدم به ميدان عمل نهد: عملى مصمم و با نشاط، در جهت «خودسازى» و «محيطسازى».
صفحه: 118
عدل و ميدان گستردۀ آن در اسلام
اشاره
صفحه: 119
صفحه: 120
عدل عمومى جهان
براساس بينش اسلام سراسر جهان واقعيتى است كه براساس عدالت برپاست: «بالعدل قامت السماوات و الارض» آسمان ها و زمين به عدالت برپاست. همه چيز تابع نظم و حساب است: «اَلسَّمٰاءَ رَفَعَهٰا وَ وَضَعَ اَلْمِيزٰانَ»[۵] آسمان را برافراشت و براى هر چيز «ميزان» قرار داد. همه چيز به سوى هدفى پيش مى رود، هيچ چيز بيهوده و نابسامان و آشفته نيست، از نظمى كه در يك سلول زنده نهفته است و آن چه در دل يك اتم مشاهده مى شود تا ارتباط و نظم دقيقى كه در اندام هاى يك موجود زنده است. از رابطه و نظم دقيق بين منظومه شمسى تا كهكشان ها و سمايى ها و آن همه قوانين دقيق و شگفت انگيزى كه بر سراسر جهان حكمفرماست و علم در تلاش كشف اين روابط و شناختن و به كار گرفتن آن ها است، همه از وجود انتظام حساب شده اى خبر مى دهد.
براساس گفتارى از حضرت على (ع)[۶] "عدل" عبارت است از اين كه: «هر چيز به جاى خود قرار گيرد». در برابر آن: "جور" آن است كه «چيزى از جاى اصلى خود خارج شود»
صفحه: 121
در كل جهان، هرگونه تخلف از نظم عمومى و روابط حاكم بر آن، باعث اختلال و آشفتگى است و اعتدال در سايۀ قرار گرفتن در حوزۀ قوانين و سنت هاى قاطع طبيعى است تا هر چيز به جاى خود، در مسير خود و در روند تكاملى مخصوص به خويش حركت كند.
نظم و اعتدال از سنن جبرى حاكم بر طبيعت است و پديده هاى طبيعى اختيارى در انتخاب نوع روابط يا حفظ اعتدال يا تخلف از آن ندارند و حتى عكس العمل هايى كه در برابر پيدايش نوعى اختلال در طبيعت پيدا مى شود تا موجبات فساد و موانع تكامل را در هم كوبد و مجدداً نظم را برقرار كرده و راه را براى رشد و كمال باز كند، نيز سنت هايى جبرى در طبيعت هستند. هر چند اختلال ها هم خود نظمى مخصوص به خود دارند كه البته اعتدال و نظمى بزرگ تر را مختل مى كند، اما در خود طبيعت عواملى از برون يا درون به صورت تضادى سازنده، مانع را از پيش پاى برمى دارد.
نفوذ ميكروب و ويروس يك بيمارى در بدن انسان و تشنج و ناراحتى كه به وجود مى آورد و عكس العمل گلبول هاى سفيد، يا داروهايى كه از بيرون بدن به مدد اين مبارزه مى رسد و سرانجام نظم و اعتدال عمومى و سلامت را به بدن برمى گرداند، نمونه اى از اين سنت جبرى مبارزه با فساد است.
عدل اراده يا عدل ارادى
عدل بر انسان، به خاطر برخوردارى از اراده، به صورتى خاص حاكم است زيرا در بين همۀ عوامل، عامل اراده و قدرت انتخاب انسان نقش اساسى دارد. مقايسۀ نقش عوامل و سنت هاى جبرى و حدود برد عامل انتخاب، يكى از بزرگ ترين مسائل فلسفى جهان را به وجود آورده است. بايد گفت از قديمى ترين و در عين حال يكى از حساس ترين انديشه هاى بشر همين مسأله است و جالب اين است كه حل اين مسأله و نوع بينش انسان در اين زمينه، با برد تلاش و عمل شخص و كارآيى وى در خودسازى و جامعه سازى رابطۀ مستقيم دارد.
در بين مسلمانان نيز بحث دربارۀ «جبر» و «اختيار» مشاجرۀ فراوانى برانگيخت و بحث هاى كلامى و فلسفى فراوان به راه انداخت.
گروهى با توجه به آياتى كه عزت و ذلت، هدايت و ضلال و... را به دست خدا
صفحه: 122
مى داند، بدين نتيجه رسيدند كه انسان از خود هيچ نوع اراده وآزادى ندارد و در حقيقت آلت بى اراده اى در دست مشيت الهى است و بر اين مطلب اصل ديگرى را هم مورد استناد قرار مى دهند و آن اين كه: "اعتقاد به توحيد در حيطۀ حاكميت و سلطۀ مطلقى كه براى خدا قائل هستيم، ايجاب مى كند كه همۀ پديده هاى جهان - حتى اعمال و كردار انسان ها - در حوزۀ اراده و مشيت خدا قرار گيرد و هيچ اراده و اختيارى در برابر مشيت مطلق پروردگار وجود نداشته باشد وگرنه كارى كه ديگرى از پيش خود بكند از حوزۀ نفوذ خدا خارج شده و با تمركز امر و اراده در ذات پروردگار سازگار نيست."
اين بينش از نظر حكومت هاى فرصت طلب زمان تأييد مى شد زيرا زبان مردم را از اعتراض مى بست و اگر آن همه عزت و شكوه و ثروت و تجمل را در دستگاه حاكم مى ديدند و خويشتن را دچار فقر و ذلت، نبايستى دم در آوردند، چون همه چيز به دست خداست و او به هركس بخواهد ثروت و عزت مى دهد و هر كه را بخواهد خوار و ذليل مى دارد و مردم مجبورند وضع موجود را تحمل كنند و با همۀ بى عدالتى ها و نابرابرى ها بسازند چون چنين توجيه مى شد كه تمام آن موارد، خواست خداست.
درست همان گونه كه توجيه طبقاتى امپراتورى ساسانى مردم را با محدوديت ها و محروميت هاى طبقۀ خويش سازگار نگاه مى داشت، چون در اين طبقه قرار گرفته بودند و انتقال از يك طبقه به طبقه ديگر امكان نداشت، بنابراين بايد ذلت و فشار طبقۀ خويش را در كنار قدرت و تنعم بى حساب طبقات بالا يا مقامات فوق طبقه تحمل نمايند.
و نيز بينش طبقاتى هندوئيسم، گروه «نجس ها» را با محروميت هاى شديد حقوقى و اجتماعى براساس جبرى تحميل شده محكوم مى دانست و انتقال از اين طبقه و پستى ها و رنج هاى آن قابل تصور نبود.
در اسلام هيچ گونه راهى براى درجه بندى نژادها، قبايل، طبقات و گروه هاى اجتماعى باز گذارده نشده و همۀ مردم از نظر خلقت، سرشت و پدر و مادر در يك صف قرار گرفته اند.
اما «طرح مسألۀ مشيت جبرى الهى» كه حاكم بر سرنوشت و شرايط اجتماعى مردم باشد، مخصوصاً با توجيه و تفسير خاصى كه از آن داشتند، به خوبى مى توانست در ساكت نگاه داشتن مردم نقش داشته باشد. از اين رو مذهب «اشاعره» كه به نوعى جبر گرايش
صفحه: 123
داشتند غالباً به صورت «مذهب رسمى حكومتى» درآمده بود و حتى مخالفان كه به نوعى آزادى معتقد بودند (معتزله) در برابر دستگاه حكومت قرار داشتند و مورد تهديد و فشار بودند.
جمعى ديگر از مسلمانان با توجه به آياتى كه از آن مسأله اختيار مطرح مى شود[۷] بدين معتقد شدند كه كارهاى انسان ها يكسره به خود آن ها واگذار شده و خودشان تصميم مى گيرند و خود سرنوشت مى سازند (تفويض). اينان آمدن پيامبران و انذار و تبشير آن ها و نيز مسألۀ تكليف و معاد و بهشت و جهنم را نيز شاهد اين مدعا گرفتند.
وانگهى اين مسأله طرح شد كه اگر بنا باشد نظر مخالفان درست باشد و كارهاى مردم هم در واقع كار خدا باشد، بنابراين بايد گناهان و مظالم و فسادهاى آن ها هم عمل الهى تلقى شود و ساحت مقدس پروردگار از آلودگى به «ظلم» و هر كار نارواى ديگرى پاك و منزه است. بنابراين در برابر استنادهاى اشاعره مسألۀ «تنزيه» خدا را طرح كردند.
بينش عدليه
مذهب عدليه كه همان بينش اصيل شيعه است، در بين دو نظر افراط و تفريط، بينش معتدل و حد واسطى از اسلام را معرفى كرد. به قول امام صادق (ع) چنين اعلام كرد كه: «لاجبر و لاتفويض بل امر بين الامرين» يعنى نه جبر است و نه تفويض، بلكه چيزى بين اين دو است. براى توضيح اين نظر بايد مسائل زير دقيقاً مورد توجه قرار گيرد:
1 - اصل «توحيد» را با همۀ ابعادش در بخش اول شناخته ايم و احاطه و حاكميت مطلق و امر و فرمان الهى را آشنا هستيم. همه چيز را در كل جهان در حوزۀ ارادۀ خدا مى دانيم كه وسع كرسيه السماوات و الارض - قلمرو فرمانروايى او آسمان ها و زمين را فرا
صفحه: 124
گرفته است.
2 - امر الهى به صورت سنت هاى حاكم بر طبيعت و انسان است و علل و عوامل و روابط طبيعى جهان.
3 - رفتار انسان هم پديدۀ عواملى است كه از آن جمله «اراده» انسان است و اين «اراده» هم يك سنت الهى است، يعنى خدا خواسته كه انسان بتواند تصميم بگيرد.
بدين ترتيب «آزادى» انسان هم حاصل «امر» الهى است. پس هيچ مشكلى در مسأله «توحيد» پيش نمى آيد و احاطۀ مطلق خدا بر سراسر عالم هستى و از جمله انسان برقرار است.
4 - البته «اراده» انسان به صورت «آزادى مطلق» نيست. خواستى است كه به بسيارى شرايط طبيعى، محيطى، وراثتى، فطرى و... كه به تفصيل درباره اش بحث خواهد شد، مرتبط مى باشد. بنابراين «تفويض» و به خود وانهادگى مطلق نيست، مخصوصاً با توجه به اين كه:
5 - وحى و پيام الهى، وجود ضوابط و قوانين دينى، امر و نهى ها و بالاخره مسألۀ معاد و بازده قطعى عمل، مراحل تشريعى و اعتقادى متعددى فراراه «انتخاب ارادى» انسان قرار مى دهد.
6 - اين خود انسان است كه با «سوء اختيار»، «شر و فساد» به بار مى آورد پس اگر در جامعه ظلم و فسادى وجود دارد، حاصل كار خود مردم است نه مخلوق ارادۀ خدا. بنابراين ساحت مقدس پروردگار از هر گونه «آلودگى و تبهكارى» پاك است و تبهكارى و شر از مردم است.
پاسخ اين سؤال كه چرا خدا اين چنين مردمى آفريد كه شر و فساد كنند؟ آيا بهتر نبود كه طورى آفريده مى شدند كه نتوانند هيچ كار شرى كنند و انسان ها همه خوب و صالح باشند؟ اين است كه اگر بدين صورت آفريده مى شدند، موجوداتى مجبور و بى اراده مى شدند. «موجود آزاد» است كه گاهى «خير» مى كند و زمانى «شر». افرادى به راه «صلاح» مى روند و ديگرانى به سوى «فساد». خاصيت آزادى اين است. بنابراين بايد سؤال را چنين طرح كرد كه: اگر انسان به صورت موجودى بى اراده و مجبور و محكوم آفريده مى شد بهتر بود يا چنانكه آفريده شده يعنى موجودى آزاد و داراى قدرت تشخيص و تصميم؟
صفحه: 125
جواب روشن است: «موجودى آزاد و آگاه»
اكنون كه اين پاسخ را انتخاب كرديد، به نتيجه اش هم تن در دهيد: جهانى آميخته از «صلاح و فساد»، «ظلم و عدالت»، «حق و باطل»، «آزادگى و بردگى»، تضادها و درگيرى ها در جبهه هاى گوناگون و آماده براى ايفاى نقش آزادانه و آگاهانۀ انسان.
7 - خوب، پس اين آيات چه مى گويد كه: «خدايا تو سلطه و قدرت مى دهى، تو سلطه و قدرت مى گيرى، تو عزت مى دهى، تو ذلت مى دهى... همه چيز به دست تو است.» يا «خداوندا تو هدايت مى كنى، تو گمراه مى كنى... و از اين قبيل.» اگر مردم آزادند و خود انتخاب گر و سازندۀ سرنوشت، چرا عزت و ذلت و به دست خودشان نيست؟!
جواب: مكرر تاكنون خوانده ايم كه هر پديده در جهان تابع سنت هايى است و سنت ها همان طرح خلقت و امر الهى است.
عزت و ذلت، فقر و ثروت، پيروزى و شكست، هدايت و ضلال، مرگ و زندگى، قدرت و محكوميت و... هم پديده هايى هستند و نمى توانند بى حساب باشند و داراى قانون و نظم و سنت نباشند. براى يك فرد يا ملت، عزت بى جهت به دست نمى آيد. پيشرفت اقتصادى خودبه خود حاصل نمى شود، مرگ علت دارد، شكست در يك درگيرى علت دارد و پيروزى هم علت دارد. قبلاً گفتيم كه بايد اين سنت ها را شناخت تا توانست با مهار كردن آن ها، راه كمال را انتخاب كرد.
خدا عزت مى دهد اما به مردمى كه سنت هاى دست يافتن به عزت را شناخته اند و در آن راه حركت كرده اند. خدا مردم مسلمان را در «فتح مكه» پيروز كرد اما در سال هشتم يعنى پس از تحمل سال ها جنگ و مرارت و بسيج نيروها و به كار گرفتن همۀ تدبيرها و رازدارى ها و... يعنى مردمى از همۀ «سنت ها» و «قوانينى» كه بايد براى دست يافتن به يك «فتح» به كار گرفت استفاده كرده اند تا خدا براى آن ها «حاصل و معلولِ» اين سنت ها يعنى «پيروزى» را به بار آورده است.
آرى خدا، خوشه هاى پربار گندم را از گريبان ساقه هاى برافراشته درمى آورد اما در مزرعۀ دهقان پرتلاش و با تدبيرى كه همۀ شرايط لازم براى رشد محصول و مبارزۀ با آفات را بسيج كرده باشد...
صفحه: 126
عدل و معاد
عدل الهى در معاد تجلى خاصى دارد: عدل در پاداش و مجازات و درجه بندى اعمال و مراتب انسان ها و جدايى دقيق صفوف از يكديگر و ظهور نهادها و خصلت هاى انسان ها همان گونه كه بوده است. همچنين ساير چيزهايى كه دربارۀ معاد از قرآن فرا مى گيريم رابطۀ عدل را با معاد آشكار مى كند.
وقتى قرار شد عمل آدمى محصول ارادۀ آزاد خود او باشد و انسان در برابر عمل و آينده اش مسؤل شناخته شود و به قدر كافى باارزش و بازده عمل يا اثر منفى آن از طريق دعوت پيامبران و تشخيص عقل و وجدان آگاه شده باشد و بر اين اساس، عملى آگاهانه و ارادى انجام دهد و يا تلاشى براى شكل دادن و جهت بخشيدن به خصلت هاى روحى خود و تعديل يا انحراف تمايلات درونى خويش داشته باشد و بالاخره تمام آن چه را كه در راه بهسازى يا تباه سازى خود و جامعه انجام دهد،
در اين صورت عدالت كامل آن است كه: تمام اين موارد بازدهى دقيق و متناسب و درست با حفظ حدود و اندازۀ اين اعمال و آثار مثبت و منفى اش در پى داشته باشد.
«هركس نسبت به علمى كه كرده است درجه و مرتبه اى دارد، تا به طور كامل اعمال خويش را دريافت كنند و به آنان ستم نمى شود.»[۸]
«هركس آن چه را كه در راه آن كوشش كرده، به تمام مى يابد و به آنان ستم نمى شود.»[۹]
صفحه: 127
هيچ اقدامى فراموش نمى شود و همه با مراقبت كامل محفوظ مى ماند، حتى آن چه را كه خود افراد فراموش كرده اند: «خدا آنان را به همۀ آن چه كرده اند، آگاه مى سازد. خدا آن ها را به حساب آورده اما خودشان فراموش كرده اند.»[۱۰]
هر چند كوچك، و به هر صورت و در هر شرايطى كه انجام شده باشد به حساب مى آيد چنان چه قرآن ضمن سفارش هاى لقمان به فرزندش چنين مى گويد:
«فرزندم! اگر عمل به اندازۀ سنگينى يك دانۀ خردل هم باشد، و اين دانۀ خردل در دل سنگى سخت يا در آسمان ها يا در زمين نهفته باشد، خدا آن را بيرون مى كشد. به راستى كه پروردگار ريزبين و آگاه است.»[۱۱]
و چندان بين بازده عمل و خود عمل هماهنگى و تناسب است كه گويى خود عمل تجلى مى كند: «روزى كه هركس هر عمل خير و شرى را كه كرده است حاضر مى يابد.»[۱۲]
از طرفى مسؤل عمل هركس «خود» اوست و نه هيچ كس ديگر كه در اين عمل نقشى نداشته باشد: «هيچ باربردارى، بار ديگرى را حمل نمى كند...»[۱۳]
«هر كه عمل شايسته اى كند، به نفع «خود» اوست و هركس بدى كند به ضرر «خود» اوست.»[۱۴]
حتى در آن دادگاه عدل، موقعيت فاميلى، نفوذ اجتماعى، مال و منال، ساخت و پاخت ها و واسطه ها گرهى كارى نمى گشايند: «روزى كه ثروت و فرزندان سودى نبخشند»[۱۵]
صفحه: 128
«در آن روز ستم كاران يار و طرفدار و نه واسطه اى كه كسى به حرفش گوش دهد، نخواهند داشت»[۱۶]
«از آن چه به شما روزى بخشيده ايم انفاق كنيد، پيش از آن كه روزى برسد كه در آن سوداگرى و دوست بازى و شفاعتى در كار نيست.»[۱۷]
«و هنگامى كه در شيپور رستاخيز دميده شود، بين آنان حب و بغضى در كار نيست...»[۱۸]
آرى آن جا «نفس انسان» است با «ايمان» و «عمل» و «روحياتش» و موازنۀ عمل هم با «حساب دقيق» و «ميزان عدل» انجام مى شود و در «صراط مستقيم» و براساس پرونده اى كه همان «صحيفۀ زندگى» است با تمام خطوط و شيارها و ابعادش. «داورش» نيز، خداى «عادل»، «خبير»، «غنى مطلق» و برتر از هرگونه وابستگى و سودجويى و ضعف و انعطاف در برابر تهديد و تطميع است. «شاهد» هم خود انسان است و تمام وجودش كه همۀ آن چه را كه ساخته است شكوفا مى كند و از سر و رويش برون مى تابد. زبان لازم نيست تا بگويد بلكه همۀ اندام ها خود گويا و نمايشگر كردار و خصلت ها است...[۱۹]
صفحه: 129
معاد، ميدان گستردۀ ارضاى همۀ خواسته ها
اشاره
جهان آخرت، جهان بهره بردارى از ثمر تلاش هاى دنياست در سطحى بسيار وسيع و روزگار تجلى خصلت ها و رفتار آدمى است با روشنى و قاطعيت. در آن سرا لذت ها و كاميابى ها همچنين رنج ها و ناكامى ها مطلق است و گسترده وهم صاف و خالص. به خلاف اين جهان كه همۀ آن ها در آن نسبى و آميخته است. بدين ترتيب كاميابى پاك و مطلق در همۀ ابعاد زندگى انسان، يعنى از نظر جسمى و روحى، مادى و معنوى و در مسير همۀ تمايلات، خواسته هاى انسان به صورت بهشت جلوه مى كند و رنج و ناكامى در همۀ زمينه ها به صورت دوزخ.
دامنه و گستردگى برخوردارى هاى بهشت را در اين چند آيه ملاحظه كنيد: پيش به سوى آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى كه پهناورى آن همانند پهناورى آسمان و زمين است.[۲۰] اما آنان كه خوشبخت شدند، در بهشتند و در آن جاودانه خواهند بود، مادام كه آسمان ها و زمين برپاست، جز آن چه پروردگارت بخواهد. اين موهبتى است كه قطع نخواهد شد.[۲۱] «... هر آن چه بخواهند برايشان پيش پروردگارشان فراهم است».[۲۲]
هر چه نفس آدميان بدان رغبت داشته و چشمها از آن لذت ببرد در بهشت فراهم است.[۲۳]
بدين ترتيب، وسعت بهشت و بُعدِ مكانى آن بسى گسترده است، كران تا به كران، افق تا به افق، هرجا چشم كار مى كند و هر چه فكر بتواند اوج گيرد خود را در بهشت مى يابد. از نظر زمان هم با تصورى كه از آن در اين جهان داريم ابديت است و خلود و فراتر از زمان اندازه و چگونگى اين نعمت ها و بهره مندى ها هم تا اوج آرزوها و ايده آل ها و در حد
صفحه: 130
وسعت خواست و تمايل انسان ها، بى هيچ كمبود و محدوديت.
اين نعمت هاى گسترده، هم در زمينه هاى مادى و جسمى و لذات طبيعى است و هم در بعد معنوى و روحى. به عنوان نمونه از آيات 41 سورۀ صافات به بعد از ميوه ها، باغ ها، تكيه گاه ها، جام هاى گواراى لذت بخش سخن به ميان آمده و در آيه 48 همان سوره و نيز در سورۀ رحمن 46 تا 71 و سورۀ واقعه، آيۀ 36 از «حور» و زيبايى و نشاط و طراوت و انس و صميميت و ديگر خصوصيات آن سخن مى گويد و در آياتى ديگر از هواى مطبوع نهرها، درختان سرسبز و خرم، كاخ هاى مجلل و زيبا، نسيم عطرآگين و غيره ياد مى كند كه در مجموع شامل لذت ها و كاميابى هاى مادى در سطحى بسيار عالى و فوق تصور است. با وجود اين ها در بعد روحى و عاطفى و تمايلات عالى انسانى آياتى از اين قبيل داريم:
«... و آنان در بهشت نعمت، برخوردار از "كرامت و احترام" اند.»[۲۴]
، «... و به گفتار پاك و پاكيزه راه يابند»،[۲۵]
«در آن جا شادباش ورود و آرامش دريافت مى كنند»،[۲۶]
«و هر كينه كه در دل آنان بود بركنديم و برادروار زندگى مى كنند»،[۲۷]
«نشاط و شادمانى آنان را فرا مى گيرد».[۲۸]
از اين آيات و نظاير آن استفاده مى كنيم كه در بهشت انبساطخاطر و آرامش و شادى و خرمى و شكوفايى وجود دارد و انسان ها از هر گونه ترس، اضطراب، كينه، بدزبانى، برخورد ناراحت كننده و نگرانى به دورند.
روشن است كه اگر در بهشت نعمت هاى بى پايان و غيرقابل زوال است و براى همه بدان اندازه كه آرزو كنند و بخواهند همه چيز فراهم باشد، بنابراين تزاحم و تضاد منافعى در كار نيست تا احساس خطر، حسد، انتقام و وحشتى وجود داشته باشد. در هر حال مى بينيم كه تمايلات و خواست هاى انسانى در همه جهت و از هر نوع به خوبى اشباع و ارضاء شده و در نتيجه انسانى برخوردار در همۀ ابعاد وجودى خود، حقيقت زندگى انسانى را لمس مى كند.
در عين حال در حال حركت و افزايش و سير كمالى (وَ اَللّٰهُ يُضٰاعِفُ لِمَنْ يَشٰاءُ...) به خصوص آنان كه عقل ها و فكرهاى خود را بارور و جوشان و متكامل ساخته اند، همان گونه كه ساخته شده اند، بارور و پيشتاز وجودشان به زندگى بهشتى خويش ادامه مى دهند.
از همۀ آن چه گفتيم بالاتر اين كه انسانِ بهشتى به موهبتى عظيم دست مى يابد
صفحه: 131
كه عالى ترين اوج كاميابى براى يك روح بلند و متعالى است و آن «رضوان الهى» و خشنودى پروردگار است: "وَ رِضْوٰانٌ مِنَ اَللّٰهِ أَكْبَرُ"[۲۹]
انسان درمى يابد كه خدا - مظهر تمام كمالات و فضايل، حقيقت مطلق و مقصد و منتهاى حركت و تكامل كل جهان - از او راضى است پس گويى همه چيز را يافته است و سراسر هستى را با خود مأنوس مى بيند و همۀ كمال ها و خوبى ها را به خود نزديك و بين او و روح جهان و سرچشمۀ تمام خوبى ها، خيرها، نعمت ها، اميدها و تلاش ها فاصله اى نيست. احساس مى كند به وصال مطلق رسيده و به قرب حق و لقاء الله نايل شده است.
نقش اعتقاد به معاد در اعتدال زندگى
با همۀ آن چه تاكنون دربارۀ انسان و آيندۀ او و بازده قطعى اعمال و تلاش هاى او و تجلى انسان با همۀ ابعاد وجودش در معاد خوانديم بدين نتيجه مى رسيم كه اگر چنين پاى بندى و عقيده اى در انسان پيدا شد و به راستى به چنين آينده اى باور داشت، اهتمام و مراقبت بيشترى در ساختن خود و شكل دادن به تلاش هاى خويش خواهد داشت. وقتى مى بيند هر گونه انحرافى در اشباع غرائز و تمايلات و هر گونه زياده روى و طغيانى باعث اسارت ها و سقوطها و فسادها مى شود و تجلى اين چنين شخصيت نامعتدل و فاسدى در آخرت جز رنج و تباهى و دوزخ به دنبال نخواهد داشت، در رشد دادن به همۀ ابعاد وجود خود كوشش خواهد نمود.
ديديم كه بهشت، مظهر يك زندگى كامل و جامع انسانى است و هدف اسلام ساختن اين چنين زندگى است. حتى در اين جهان در حدود شرايط و امكانات آن در اين زندگى ايده آل، هم جسم خوب پرورده مى شود و هم جان، هم سلامت تن تأمين و هم سلامت روان، هم باغ و مسكن و غذا و لباس است، و هم آرامش در روابط حسنه و روح پاك و سالم.
بنابراين با اعتقاد به چنين سرانجامى زندگى اين جهانى خود را در همۀ جهات سامان مى دهد: كار، آبادى، تلاش، تحصيل، بهداشت، علم و صنعت، ترقى، قدرت و در عين حال عدالت، برادرى، آزادگى، حقوق انسانى، صفا و صميميت، آرامش، فكر روشن، دل بيدار، عقل شكوفا، رشد و هشيارى، انسان دوستى، خيرطلبى و معنويت. آرى، عقيدۀ درست به معاد، انسان متعادل و همه سونگر و تلاشگر مى سازد.
صفحه: 132
حيات انسان و تكامل
اشاره
صفحه: 133
صفحه: 134
حيات
اشاره
از ميان پديده هاى طبيعى كه با آن ها آشنايى داريم موجودات زنده مكانيسمى پيچيده تر و شگفت انگيزتر دارند، گويى موهبت حيات نقطۀ كمالى است در روند حركت طبيعت.
هيچ دانشمندى با هر نوع تفكر فلسفى و بينش اعتقادى كه دارا باشد، در اين مسأله شكى ندارد كه موجود زنده خواص و آثارى دارد كه در موجود غيرزنده يافت نمى شود. موجود زنده داراى خاصيت صيانت نفس و دفاع از خود، انطباق با محيط، تغذيه، رشد، توليد مثل و در مراحل بالاتر، جابه جا شدن و بالاخره احساس و شعور است. لذا قوانين شيمى آلى با شيمى معدنى متفاوت است و نيز قوانين مربوط به فيزيولوژى و بيولوژى با قوانين مربوط به زمين شناسى.
تا آن جا كه مشاهده و تجربه علمى نشان داده، پيدايش موجود زنده از موجود زنده ديگرى است، نه از ماده غيرزنده و به صورت پيدايش خلق الساعه نيز نيست. در عين حال شك نيست كه موجود زنده در مرحلۀ خاصى از مراحل تكامل طبيعت پديد آمده و طبعاً پيدايش حيات را آغازى بوده است. بنابراين اين سؤال پيش مى آيد كه منشأ حيات چيست؟
در مورد آغاز پيدايش حيات در روى كرۀ زمين فرضيه هاى مختلفى عنوان شده، از جمله:
1 - «حيات» نخست توسط سلول حياتى آن از كرات ديگر به زمين آمده است.
2 - مواد لازم براى تشكيل سلول زنده با گرفتن انرژى لازم در شرايط خاصى، به طور تصادفى تبديل به واحد موجود زنده شده و از آن، حيات در سراسر كرۀ خاك پراكنده شده است.
3 - نخستين موجود زنده يكباره و بدون مقدمه با مشيت الهى در كرۀ زمين پيدا شده و موجوداتِ زندۀ تكامل يافته تر از نسل آن به وجود آمده اند.
4 - هر يك از انواع موجودات زنده به طور مستقل با افاضۀ الهى در زمين پديد شده اند. و نظراتى ديگر.
صفحه: 135
در اين جا بحث ما آن نيست كه كدام يك از اين فرضيه ها درست است. اين بحثى است كه تحقيقات وسيع تر دانشمندان بايد بدان پاسخى قطعى و علمى دهد. آن چه بايد در اين مبحث به صورت يك اصل يادآورى كنيم اين است كه «حيات» يكى از آيات و نشانه هاى خداست، هر حياتى و هر موجود زنده اى، خواه حيات نخستين و خواه حيات در تطورات و جلوه هاى بعدى آن. و اين منطق قرآن است كه:
«در آفرينش خود شما شاهد گويايى است بر خدا، آيا نمى انديشيد؟»[۳۰]
«خداست كه از آسمان آبى مى فرستد و زمين را پس از آن كه مرده است زنده مى كند. به راستى كه در اين، نشانه اى است براى مردم شنوا.»[۳۱]
ساختن سلول زنده
بدين ترتيب، اگر تلاش هاى دانشمندان در ساختن سلول زنده به ثمر رسد، منطق خداپرستان واقعى هيچ گونه تزلزلى پيدا نخواهد كرد، همان گونه كه پرواز بشر به آسمان ها، ايجاد باران مصنوعى، پيوند اعضاء موجود زنده به بدن ديگرى، ساختن مغز الكترونيك و هزاران دستاورد ريز و درشت بشر، درگيرى با خدا و هماوردى با او نيست بلكه تلاشى است در راه بارور كردن قدرت سازندگى و ابتكار انسان و بهره ورى از مواد طبيعى و نيروهاى نهفتۀ آن، همان كه قرآن بدان فرا مى خواند، چنانچه انديشه ها و مهارت ها به كار افتد و نعمت هاى طبيعى، ساخته و پرداخته شده و آماده مصرف و استفاده شود.
همان طور كه بارها گفته ايم، سير علمى حركتى است در جهت هدايت الهى، نه در جهت مبارزه با او. البته فراموش نشود كه خلاقيت انسان، به معنى ايجاد يك پديده يا سنت طبيعى نيست بلكه بهره گيرى از مواد و انرژى موجود در طبيعت و تنظيم و ايجاد شرايط لازم در جهت كاربرد همان سنت هاى علمى و قوانين طبيعى است كه در آن نهاده شده است. اگر به راستى اين امكان وجود داشته باشد كه از تركيب مواد طبيعى در شرايط خاصى خاصيت حيات پيدا شود - كه هنوز بشر بدان دست نيافته است - در اين صورت، بشر قانون پيدايش حيات و شرايط و سنت هاى مربوط به آن را كشف كرده است، همان گونه كه
صفحه: 136
قبلاً بسيارى از سنت هاى مادى و غيرحياتى را كشف و از آن بهره مند شده است. اما مگر كشف يك قانون و استفاده از آن، به ساحت طراح و قانون گذار خللى وارد مى كند؟ در سطحى پائين تر، مگر زوج نر و ماده اى كه مقدمات پيدايش فرزندى را فراهم مى كنند، به وجود خدا و آفرينندگى او لطمه اى وارد مى سازند؟ يا كشاورزى كه زمينه را براى كشت و رشد محصول فراهم مى سازد، خداى آفرينندۀ محصول را دست بسته كرده است؟
اگر از ماده در شرايطى «حيات» پيدا شد كشف مى كنيم كه ماده در حركت تكاملى خود مى تواند به حدى برسد كه خاصيت حياتى را بپذيرد و با دريافت «حيات» مرحله اى بالاتر در سير وجودى خود پيدا كند. جالب است كه قرآن حتى در آفرينش انسان صريحاً مى گويد: «از آيات الهى است كه شما را از خاك آفريد...»[۳۲]
آرى، اين خاك تيره است كه پس از تطورات گوناگون، «انسان» عالى ترين موجود زنده مى شود. يا دربارۀ آفرينش انسان از «لجن»[۳۳] و «گل چسبنده»[۳۴] سخن مى گويد:
يا آفرينش هر موجود زنده اى را از «آب» مى داند.[۳۵]
با اين افق باز قرآن، ديگر جاى آن نيست كه مسلمان پيرو قرآن در چهارچوب هاى تنگ و محدودكننده اسير بماند.
حيات، پديدۀ الهى
ممكن است يادآورى شود كه قرآن صريحاً آفرينش حيات را به خدا نسبت مى دهد:
«اَلَّذِي خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَيٰاةَ...» اوست كه مرگ و زندگى را آفريد.
«... اَلَّذِي أَحْيٰاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ»
صفحه: 137
آن كه شما را زنده كرد و سپس مى ميراند.
آيا معنى اين گونه آيات آن نيست كه كسى ديگر نمى تواند موجود زنده درست كند؟ در پاسخ بايد گفت:
اولاً، قرآن همه دگرگونى هاى طبيعت را به خدا نسبت مى دهد، از آمدن باران و رام كردن درياها و كوه ها تا آفرينش انسان را. اما در موارد ديگر همين دگرگونى ها را به عوامل طبيعى نيز نسبت مى دهد و اين دو دسته آيات مخالف يكديگر نيستند بلكه كاملاً يكديگر را تأييد مى كنند. چرا كه قوانين علمى كه حاكم بر دگرگونى هاى طبيعى است، همان سنت هاى الهى و طرح خلقت است و معنى مشيت خدا، انجام مستقيم و بى رويۀ حوادث طبيعت نيست. ايجاد نظم و سنت در تحولات طبيعى، خود مشيت است.
ثانياً، اگر در زمينۀ حيات، عنايت مخصوصى در قرآن مى يابيم، نشانِ اهميت و ارزشمندى آن است، چنان چه وقتى نوبت به «حيات انسان» مى رسد، خدا آن را نفخۀ روح الهى مى داند، كه در بحث انسان بدان خواهيم رسيد.
ثالثاً، هر جهش تكاملى در پديده هاى طبيعت، تجلى تازه اى است از مشيت الهى و طرح خلقت. خاصه، اگر اين جهش، حركت حياتى باشد و موجودى مادى بتواند بدان مرحله از تكامل برسد كه افاضۀ حيات را بپذيرد و موجودى زنده شود و سرانجام به حيات انسانى دست يابد.
انسان و تكامل
اشاره
نظريۀ تكامل، در شكل كلى سابقه اى ديرينه دارد. لامارك از پيش در اين زمينه اصولى عنوان كرد و داروين در مطالعات گسترده و شايان توجهى كه روى موجودات زنده و شيوۀ پيدايش آن ها انجام داد، قرائن علمى فراوانى بر تكامل موجودات زنده به دست آورد و برآن شد كه:
الف - هر موجود زنده در هر محيطى كه زندگى كند به تدريج خود را با آن محيط تطبيق مى دهد، يعنى نيازهاى طبيعى خود را از قبيل تأمين غذا و دفاع از خود در شرايط آن محيط انجام مى دهد و اين تلاش ها احياناً موجب تغييراتى در اعضاء بدن او خواهد شد. (مانند پيدا شدن پرده در لاى پنجه هاى پاى اردك در محيطى كه براى تأمين غذاى
صفحه: 138
خود مجبور به شنا در باتلاق ها شده يا بلند شدن گردن زرافه وقتى مجبور شد از برگ شاخه هاى بلند درختان استفاده كند.)
ب - اين تغييرات عضوى - هر چند به تدريج طى چندين نسل انجام مى شود - از طريق وراثت به نسل هاى بعد منتقل مى گردد.
ج - موجودات جاندار براى ادامۀ حيات و به دست آوردن غذا و انتخاب جفتى مناسب در كشمكش هستند و اين تنازع بقا و درگيرى با عوامل محيط زيست و ديگر جانداران، اصلى ثابت در زندگى جانداران و از عوامل تغيير شكل آن هاست.
د - در نتيجۀ اين تنازع موجوداتى باقى مى مانند كه بهتر بتوانند خود را با محيط تطبيق داده و شرايط لازم براى زندگى در محيط طبيعى خود را فراهم كرده باشند و موجودات ناتوان تر و ناسازگارتر به تدريج از بين خواهد رفت. بدين ترتيب، انواع جانداران رفته رفته به يكديگر تبديل شده و نوع بهتر مى ماند و تكامل انواع صورت مى گيرد.
اعلام نظريه پيدايش موجودات زنده، از جمله انسان، بر مبناى اين اصول، در زمان داروين و پس از وى، معركه اى از برخورد آراء موافق و مخالف به وجود آورد. اين برخورد آراء گاهى به راستى آهنگ تحقيق علمى داشت و گاه هم از تعصبات مذهبى يا ضدمذهبى ريشه مى گرفت، چون گفته مى شد آن چه داروين اظهار داشته است با آن چه در سِفْر پيدايش تورات دربارۀ پيدايش جهان و انسان آمده مخالف است.
آن چه مسلم است اين كه نظريه تكامل از زمان داروين تا امروز، حتى در ميان موافقان هم به همان صورت نخستين باقى نمانده و با گسترده تر شدن ميدان تحقيقات تجربى و استفاده از كشفيات تازۀ ديرينه شناسى طبيعى، بخصوص در زمينۀ انسان هاى باستانى، دچار تغييراتى شده است و تقريباً در همۀ اصول ياد شده، مسائل جديدى طرح شده است:
- آيا پيدا شدن عضو جديد يا هر گونه تغيير عضوى در اثر استعمال عضو و كوشش براى سازش با محيط است، يا براى اين تغييرات ناگهانى كه به صورت جهش (موتاسيون)[۳۶] صورت مى گيرد علل ديگرى وجود دارد؟
- اصولاً آيا صفات اكتسابى قابل وراثت است يا تحقيقات ژنتيك اين مسأله
صفحه: 139
را رد مى كند؟
- آيا تغييرات عضوى - به هر دليل كه صورت گيرد - هميشه در جهت بقا و تكامل است يا احياناً باعث ناسازگارى با شرايط محيط و مرگ و نابودى؟
- آيا انتخاب طبيعى همانند انتخاب مصنوعى است كه نژاد موجود زنده را به سوى تكامل مى برد يا چنين نيست؟ زيرا در گياهان و حيوانات وحشى، همسانى و وجود نوع متوسط بيشتر به چشم مى خورد، برخلاف انتخاب مصنوعى كه به گياهان و حيوانات اهلى تنوع و تكامل بيشترى مى بخشد. و «آيا» هاى ديگر از اين قبيل.
با وجود اين، اصل نظريۀ تكامل در محافل علمى طبيعت شناسى به صورت يك اصل موضوعى براى علوم طبيعى مورد قبول قرار گرفته است. در عين حال، شك نيست كه طبيعت شناسان برجستۀ غيرمتعصب، هرگز براى اين نظريه همچون نظريات علمى بسيار ديگر، به قطعيت كامل معتقد نيستند و راه را به روى كاوش هاى علمى و تجربى جديد كه در جهت مخالف اصول تكامل باشد، بسته نمى دانند و همين اندازه مى گويند كه كاوش هاى علمى هنوز به اصول تازه اى كه جانشين اصل تكامل باشد دست نيافته اند.
اينك مى گوييم: يك كاوش گرِ برخوردار از دقت نظر و خالى از تعصب وقتى به نتايج مشاهدات عينى دربارۀ پيدايش موجودات زنده توجه كند اصول زير را استنتاج مى كند:
1 - موجودات زنده برحسب درجۀ تكامل، توالى تاريخى دارند، يعنى معمولاً در بستر تاريخ نوع كامل تر پس از انوع ديگر پيدا شده است.
2 - اين توالى تاريخى شبيه همان توالى تاريخى است كه در ميان كليۀ موجودات جهان مى شناسيم. گويى نشو و نماى همۀ جهان هستى از وضعى يكنواخت و بسيط، تدريجاً به صورت كهكشان ها و منظومه ها درمى آيند و از محيطهاى خالى از آثار حيات به شرايط پيدايش آن، و به همين گونه از جانداران گياهى به جانوران پيش رفته، و جانوران در دوره هاى تكاملى به ترتيب دنبال يكديگر قرار گرفته اند.
صفحه: 140
به طور كلى در طبيعت موجودات پيچيده تر پس از موجودات ساده تر پديد آمده اند.
3 - بين نخستين موجود زنده و كامل ترين موجود زنده اى كه مى شناسيم، تشابه كلى ارگانيك وجود دارد.
4 - جنين انسان در دورۀ كوتاه تكامل جنينى، مراحلى را مى گذراند كه به مراحل تكامل كلى موجودات زنده در بستر تاريخ شباهت كلى دارد.
وقتى قرائن بالا را پهلوى هم مى گذاريم مى توان «حدس علمى» زد كه انواع موجودات زنده از نسل يكديگر باشند (ترانسفورميسم)، نه اين كه هر نوع جداگانه و مستقلاً به وجود آمده باشند (فيكسيسم).
حدس علمى، نه اصل قطعى
اما انصاف اين است كه ارزش اين استنتاج در حد يك حدس علمى است كه قرائنى آن را تأييد مى كند و هرگز نمى تواند يك اصل قطعى و ترديدناپذير تلقى شود، زيرا همين كاوش گر دقيق و دور از تعصب وقتى به تاريخچۀ پيدايش ماشين هاى مختلف نيز نگاه كند، كيفيت تازه اى از تكامل را مى يابد كه با هيچ يك از آن چهار نتيجه كه گفتيم منافات ندارد، با آن كه پيدايش ماشين ها بر مبناى «ترانسفورميسم» به معنى امروزى آن نيست، يعنى انواع ماشين ها از يكديگر پيدا نشده اند.
آرى، از بررسى عالمانه تاريخ پيدايش ماشين ها هم نتيجه هاى زير به دست مى آيد:
1 - ماشين ها برحسب درجۀ تكامل، توالى تاريخى دارند (يكى پس از ديگرى كامل تر شده اند).
2 - اين توالى تاريخى چيزى است شبيه آن چه در پيدايش كليۀ موجودات جهان سراغ داريم.
3 - بين نخستين ماشين و كامل ترين ماشين كه مى شناسيم، تشابه كلى ارگانيك وجود دارد.
4 - مراحل كلى ساخته شدن آخرين ماشين تكامل يافته در كارخانه، شبيه مراحل كلى تكامل ماشين هاست ولى به صورتى فشرده تر.
با وجود چهار اصل فوق، همه كس مى داند كه پيدايش انواع كامل تر ماشين ها به دنبال نوع ساده تر، به صورت «ترانسفورميسم» نيست، يعنى ماشين هاى كامل تر از نسل ماشين هاى
صفحه: 141
ساده تر نيستند.
تكامل ماشين ها ناشى از تكامل فكر و انديشه و ابتكار و كارايى انسانى است كه سازنده و پديدآورندۀ آن است و حاصل تجربه اى كه از پيش اندوخته است، اما در هر حال نوع برتر، متولد از نوع سابق نيست.
درست است كه در ماشين اصولاً اين امكان وجود ندارد كه ماشين كامل تر از ماشين ساده تر متولد شود اما در جانداران اين امكان هست. ليكن امكان تولد در جانداران فقط مى تواند زمينۀ حدس علمى تولد كامل از ناقص را تأييد كند، نه اين كه دليل قطعى بر تحقق آن باشد، زيرا امكان يك چيز هرگز دليل كافى بر تحقق و وقوع آن نيست.
در نمونه هاى ديگر تكامل حتى به مواردى برخورد مى كنيم كه توالى تاريخى مراحل تكامل، به تكامل فكر و تجربۀ سازنده هم مربوط نيست بلكه به افزايش تدريجى استعداد و پذيرش و قابليت موجودى مربوط است كه در بستر تكامل قرار گرفته است. مانند تكامل در فراگيرى معلومات از سنين كودكى تا سنين بالاتر يا تكامل در قدرت يادگيرى يك زبان بيگانه كه به تكامل استعداد قابليت يادگيرى فرد يادگيرنده مربوط است، نه به تكامل ياددهنده. در نتيجه، يك كاوش گر دقيق و خالى از تعصب - خواه موافق يا مخالف - در زمينۀ تكامل چنين مى گويد:
1 - تا آن جا كه ما آگاهى داريم، موجودات جهان و موجودات زنده برحسب درجۀ تكامل، توالى تاريخى دارند.
2 - مواردى را مى شناسيم كه موجود كامل تر، از نسل موجود ساده تر به وجود آمده است.
3 - قرائن كلى اين حدس را به وجود مى آورد كه اين وضع در كليۀ موجودات عموميت داشته باشد.
4 - با اين وجود اين صرفاً يك حدس علمى است و راه تحقيق علمى به روى نظرهاى مخالفِ آن چه در بند بالا گفته شد باز است.
5 - برطبق اين اصل كه جهان را آفريدگارى است دانا و توانا كه پديدآورنده و مدبر عالم هستى است و همواره دست اندركار جهان است، كاملاً اين احتمال وجود دارد،
صفحه: 142
كه در برخى از موارد پيدايش انواع در بستر تكامل به صورت مستقل باشد، همان گونه كه در مورد ماشين ها گفتيم. البته نه بدان جهت كه در ذهن خالق تدريجاً تجربه و تكامل پيدا شده است! نه، بلكه بر آن اساس كه اصولاً طرح خلقت، حركت تكاملى موجود است. يعنى مشيت الهى چنين خواسته است كه به تدريج انواع كامل تر به وجود آيند، همان گونه كه در مراحل رشد جنين، يك حركت تكاملى وجود دارد.
در خصوص پيدايش انسان
در مورد پيدايش انسان، طبيعت شناسى علمى براساس روند كلى خود بر اين نظر است كه انسان در بستر تكامل، به تدريج از نسل جانداران پيش از خود پديد آمده است. شواهدى كه بر اين مطلب بدست آمده زياد است، اما قرائنى هم كه برخلاف آن به دست آمده است كم نيست. بررسى و اظهارنظر دربارۀ ارزش آن شواهد و اين قرائن را به طبيعت شناسى علمى وامى گذاريم. اما آن چه به طور كلى بايد دربارۀ پيدايش انسان يادآور شويم چند مطلب است:
1 - آن چه دربارۀ دنياى نخستين بشر بر مبناى اصول تكامل گفته شده يا گفته مى شود، مشمول همان اصل كلى است كه قبلاً دربارۀ اصل تكامل گفتيم، يعنى از حد يك حدس علمى فراتر نمى رود و قرائنى آن را تأييد مى كند كه براى ادامۀ كاوش هاى علمى به صورت يك اصل موضوعى پذيرفته مى شود و هرگز نبايد يك اصل صد درصد قطعى تلقى شود.
2 - مهم تر آن كه، پيدايش بشر بر مبناى اصول تكامل كه او را از نسل جانوران پيش از خود مى داند، به خودى خود هيچ گونه منافاتى با اصول اديان آسمانى، بخصوص اعتقاد به آفريدگار دانا و تواناى جهان ندارد. ما بارها در كتاب هاى تعليمات دينى اين اصل را يادآورى كرده ايم كه خدا به خصوص آن گونه كه در قرآن از آن سخن مى رود، آفريدگار و مدبر طبيعت است، بنابراين نظام متقن طبيعت، آيتى از آيات و نشانه اى از نشانه هاى اوست، نه واقعيتى در برابر او و يا نفى كنندۀ او. پس، همۀ اين تلاش ها و يا مشاجرات علمى براى شناختن نظام واقعى طبيعت است.
3 - تنها نكته اى كه سبب ايجاد اين تصور شده است كه ميان مذهب و اصول كلى تكامل تضاد وجود دارد اين است كه از سِفْر پيدايش عهد عتيق و ظواهر برخى آيات قرآن
صفحه: 143
چنين استفاده مى شود كه انسان هاى موجود در زمين از دودمان انسانى برگزيده به نام آدم هستند و آفرينش آدم، آفرينشى مستقل بوده است، نه اين كه او از نسل جانداران پيش از خود پديد آمده باشد. كه در اين بخش خاص بايد به چند نكته توجه شود:
الف - آن چه در سفر پيدايش عهد عتيق در اين زمينه آمده از نظر محققان نمى تواند سنديت قطعى دينى داشته باشد زيرا عهد عتيق مجموعه اى است كه در اصالت قسمت هايى از آن ابهام تاريخى وجود دارد.
ب - تكيۀ قرآن در عموم آيات مربوط به آفرينش آدم روى اين نكته است كه در آفرينش او كارى خاص و برجسته صورت گرفته و آن حلول روح الهى در پيكر مادى و خاكى است و اين خود «موتاسيون» و جهشى است در كار آفرينش. زيرا بدين ترتيب بر روى زمين موجودى خاكى به وجود آمده كه از آن پس يكه تاز روى زمين خواهد بود؛ يكه تازى بى معارض كه هيچ موجودى از موجودات مرئى و نامرئى جهان خلقت توانايى ندارند او را كاملاً محدود كنند، نه در جهت گرايش به خدا و نه در جهت گرايش به هوا و اهريمن.
ج - در ميان آيات قرآن تنها يك آيه است كه روى آفرينش معجزه آساى آدم تكيه دارد كه در آن آيه چنين آمده است:
«سرگذشت عيسى پيش خدا نظير سرگذشت آدم است، او را از خاك بپرداخت، سپس به او گفت باش! و به دنبال آن پديد آمد.»[۳۷]
اين آيه به دنبال آياتى آمده است كه مربوط به حضرت عيسى (ع) است و همواره تأكيد مى كند كه عيسى مخلوق خداست، نه فرزند خدا و آن چه در سرگذشت عيسى آمده كه وى از مريم عذرا به دنيا آمده، بى آن كه پاى انسان ديگرى به عنوان پدر در كار باشد، دليل آن نمى شود كه عيسى پسر خدا خوانده شود زيرا پيدايش اين فرزند از مادر - بدون دخالت پدر - يك رويداد خارق العاده بود كه به ارادۀ خدا رخ داد. همچنان كه پيدايش آدم، يعنى جاندار داراى روح الهى نيز يك رويداد خارق العاده بود كه به ارادۀ خدا روى داد.
ملاحظه مى كنيد كه در خود اين آيه، اين نكته نهفته است كه آفرينش آدم و با آفرينش
صفحه: 144
عيسى همسان است. آيا كسى هست ادعا كند كه قرآن با آن چه دربارۀ آفرينش عيسى گفته، روند طبيعى و عمومى پيدايش انسان ها در طول زمان و تولد آن ها را از پدر و مادر نفى كرده است؟ هرگز!
قرآن در ده ها آيه نظام توالد و تناسل را از نشانه هاى قدرت و حكمت آفريدگار جهان شمرده است.
بنابراين، معجزۀ خلقتى كه از نظر قرآن در آفرينش آدم، يعنى نخستين جاندار برخوردار از روح الهى روى داده، هرگز نمى تواند مايۀ اين انديشه شود كه قرآن با نظريۀ پيدايش موجودات جهان يا پيدايش جانداران براساس روند تكاملى مخالف است. بلكه تنها از اين سخن استفاده مى شود كه در اين جهش فوق العاده انسانى، عنايت خاص الهى در كار است.
موجودات استثنايى
صرف نظر از آن چه به آفرينش عيسى يا آدم مربوط مى شود، هركسى مى تواند اين سؤال را بر طبيعت شناسى علمى عرضه كند كه آيا در مجراى عمومى پيدايش موجودات طبيعى ممكن نيست موجودات استثنايى به وجود آيند؟
همه مى دانيم كه روند عمومى، اين است كه هر دست و هر پاى انسان پنج انگشت داشته باشد ولى همه ديده يا شنيده ايم كه به طور استثنايى كودكانى شش انگشتى هم به دنيا مى آيند. يا همه مى دانيم كه معمولاً نوزاد انسان با يك سر به دنيا مى آيد ولى در گزارش ها خوانده ايد كه احياناً كودكى با دو سر و يك بدن به دنيا آمده است. وقتى اين استثناها را بر طبيعت شناسى علمى عرضه كنيد، آن ها را انكار نمى كند، بلكه مى پذيرد اما با آسان گيرى توضيح مى دهدكه: اين ها ناشى از نوعى اختلال در كار طبيعت است. آسان پذيرها هم زود به اين پاسخ قانع مى شوند اما كنجكاوها به راحتى قانع نمى شوند. آن ها مى گويند شما در توجيه مادى پيدايش جهان و انسان همواره تأكيد داريد كه پيدايش تكاملى جهان و انسان نتيجۀ فرمانروايى قوانين طبيعى است كه بر همۀ ذرات اين جهان، از خرد و كلان حكم مى راند. اگر همۀ جهان قلمرو اين قوانين است، عامل
صفحه: 145
اختلال چيست؟
آيا عاملى خارج از جهان طبيعت و قوانين آن در كار طبيعت و نظام قانونى آن اخلال مى كند كه در اين صورت باز به ماوراى طبيعت رسيديم، يا خود قوانين طبيعت دركار خود اخلال مى كنند كه در اين صورت چرا در برابر امكان استثناء در حوادث طبيعى - كه احياناً به صورت معجزه عنوان مى شود - تا اين اندازه سرسختى نشان داده مى شود؟!
به هر حال، اگر رويدادهاى استثنايى منافاتى با ارزش علمى و عملى نظام طبيعت و قوانين آن ندارد، رويدادهايى كه در فرهنگ اديان از آن ها به عنوان آيات و معجزات ياد شده نيز هرگز نبايد ضد علم و منافى با نظام طبيعت تلقى شود. و از مجموع آن چه گفته شد استفاده مى كنيم كه ميان اصول كلى تكامل در مورد جهان و انسان با اصول اديان الهى و تعاليم آن ها و آن چه در قرآن در زمينۀ پيدايش انسان و آدم آمده، كم ترين ناسازگارى وجود ندارد، ضمن آن كه قاطعيت علمى اصول تكامل هم در گرو تحقيقات بيشترى است، خاصه در قالب «اصول داروينيسم» كه دستخوش انتقاد و ترديد فراوانى قرار گرفته است.
اينك از بحث دربارۀ پيدايش انسان فارغ شديم و به بحثى اساسى تر رسيديم. بحث دربارۀ خود انسان، حقيقت و ارزش او و راه و هدفى كه در پيش دارد. همان چه كه امروز مهم ترين مسأله و در عين حال گمشدۀ عصر ماست.
ابتدا به تاريخچه اى كوتاه از «موقعيت انسان» در غرب اشاره مى كنيم و پس از آن «انسان قرآن» را بررسى مى كنيم تا با توجه به برداشت مكاتب معاصر از انسان، اصول بينش اسلام را در اين زمينه دريابيم.
صفحه: 146
انسان
اشاره
صفحه: 147
صفحه: 148
موقعيت انسان در جهان غرب پيش از رنسانس
فلسفۀ «اسكولاستيك»، خداى پرداختۀ كليساى قرون وسطى را كه از بينش باستانى يونان دربارۀ خدايان مايه مى گرفت، با آميزه اى از اساطير مذهبى به جاى «انسان» نشانيد. همان خدايانى كه با انسان رابطۀ خصمانه داشتند، از دست يافتن انسان به آتش مقدس و معرفت و قدرت هراس داشتند و انسان را در زمين رقيب خود مى يافتند كه بايد به هر ترتيب مهارش كرد.
رب النوع ها كه سردمداران قواى طبيعت تصور مى شدند از اين كه انسان بتواند بر اين نيروها فائق آيد و طبيعت را تسخير كند بيم داشتند. داستان بهشتِ آدم هم تلاشى از طرف خدا معرفى شد براى نادان نگاه داشتن انسان و شجرۀ ممنوعه كه آدم نبايستى از آن بخورد. وانمود شد كه انسان از دست يافتن به درخت معرفت ممنوع شد، مبادا با خدا به رقابت برخيزد! و بالاخره، عصيانِ آدم را موجب طرد و گناه ابدى انسان دانستند كه سرانجام خدا براى نجات انسان توسط روح القدس در كالبد عيسى مى رود و اين «روحانيت»، مخصوص جانشينان عيسى و ارباب كليسا مى شود.
و از اين ديد، انسان ذاتاً گنه كار و منفور و مطرود به حساب مى آيد و اين فقط كارگردانان مذهبى هستند كه با روح و ريحان الهى سروكار دارند و كليد خزانه هاى غيب در دستشان است و انسان بايد براى نجات خويش به دامان آنان متوسل گردد. علم و آگاهى در اسارت جزميات كلام مسيحى و انديشه ها در خدمت بحث و تفسير متون و راه كمال در وابستگى به سازمان هاى كليسايى قرار گرفت. بدين ترتيب انسان رانده شده، رودرروى خداى پشيمان و برآشفته، در اسارت متوليان حريم اين خدا، همه چيز خود را از دست داد و دست بسته وادار به تسليم شد و
صفحه: 149
از آن چه در اين بين اثرى نماند «خودى انسان» بود.
ظهور اومانيسم جديد
عكس العمل اين وضع روشن است. نهضت «رنسانس» عليه اين خدا شورش كرد و به احياء «انسان» روى آورد و «اومانيسم» (انسان مدارى - انسان گرايى) در شكل جديدش پا گرفت. اومانيسم جديد تلاش كرد تا انسان را از اسارت آسمان، يعنى همان خدايى كه بر او تحميل كرده بودند، نجات دهد اما دريغا كه انسانِ از بند رسته را به چنگ خداوندگاران خاكى تازه و اسارت هاى نو پديدى - «ماشينيزم» - سپرد: افزايش و تنوع مصرف، مسابقه در سودجويى و بهره ورى...
انديشه از جزميات قرون وسطى آزاد شد و علم رونق گرفت اما همين علم از يك طرف بردۀ قدرت ها شد و از طرف ديگر در خدمت توليد و بهره بردارى بيشتر براى «مصرف بيشتر» درآمد. اگر هم بر گسستن همۀ بندها و رسيدن به آزادى مطلق تأكيد شد، انسان به دست بى بند و بارى، بى پناهى، سردرگمى و بى هدفى سپرده شد.[۳۸] باز هم «انسان» فراموش شد و اين سؤال همچنان باقى ماند كه: انسان چيست؟ چه بايد باشد؟ چه كند تا انسان بماند و به كمال انسانى برسد؟
انسان از ديدگاه قرآن
ماجراى آفرينش آدم در قرآن چنين ترسيم شده است كه آدمى در جريان تحول مادى و دگرگونى هاى فيزيولوژيك[۳۹] به مرحله اى رسيد كه با «نفخۀ روح الهى»[۴۰] آفرينش ديگر يافت[۴۱] و در مسير عادى طبيعى خود به يك جهش الهى و ملكوتى دست يافت و
صفحه: 150
موجودى برتر شد،[۴۲] بدان گونه كه حتى فرشتگان مأمور شدند در پيشگاه او خضوع كنند[۴۳] و نيروهاى معنوى جهان هم رام او باشند.
شجره ممنوعۀ بهشت، نه آن شجرۀ معرفتى است كه نبايد بدان دست يافت، بلكه وسيله اى براى سودجويى و كامجويى است كه بايد مهار شود و بدين وسيله، انسان نيروى اراده و خوددارى خويش را بيازمايد. حتى عصيان او، نشان ارادۀ آزادى است كه به او داده شده است.
دست يافتن به «معرفت» نه تنها برايش ممنوع نيست، بلكه بدين موهبت مخصوص شده كه «خدايش به او آن چه را كه نمى داند تعليم مى كند»[۴۴] و اصولاً يكى از عوامل شرفش بر فرشتگان، آگاهى هايى است كه پيدا مى كند، همان چه كه فرشتگان بر آن ها دست نيافتند.[۴۵]
حتى اخراج از بهشت، مقدمۀ نوعى خودكفايى و بروز استعدادها و تكاپوى خلاق است[۴۶] و حركتى است از مرحلۀ پيش ساختگى به مرحلۀ خودسازى. «هبوط» گرچه به دنبال عصيان است اما به طرد و نفرت دائم نمى انجامد و با استغفار و خودآگاهى مورد مرحمت قرار مى گيرد.[۴۷]
رابطۀ خدا با انسان، نه موضع گيرى خصمانه است و نه رقابت؛ چون خدا غنى بالذات و قادر مطلق است كه اگر همۀ انسان ها از فرمانش سرپيچى كنند به او زيانى نمى رسد و در او كمبودى حاصل نمى شود،[۴۸] لذا از نگرانى و حسد به درو است. وانگهى عصيان انسان نه با قدرت حاكمانه اى است كه دست خدا را ببندد، بلكه با همان قدرت انتخاب و نيروى اراده اى است كه خدا به او عطا كرده است.
صفحه: 151
خدا انسان را در روى زمين «خليفه» قرار داد،§. وَ إِذْ قٰالَ رَبُّكَ لِلْمَلاٰئِكَةِ إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً... (سورۀ بقره - آيۀ 30)
- وَ هُوَ اَلَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاٰئِفَ اَلْأَرْضِ... (سورۀ انعام - آيۀ 165).[۴۹]. أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اَللّٰهَ سَخَّرَ لَكُمْ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ (سورۀ لقمان - آيۀ 20).§ مواهب سماوى كه قابل مهار كردن و تصرف انسان هاست در چنبر تسخير آنان قرار داده شده است.
خدا را از افزايش سلطۀ انسان ها بر طبيعت واهمه اى نيست بلكه او را بر اين تشويق مى كند و از او مى خواهد تا زمين را آباد كند[۵۰] و از نيروهاى نهفتۀ كوه ها و دشت ها بهره برمى گيرد.[۵۱] از لوازم كرامت انسان، حاكميت، قدرت تصرف و تسلط بر خشكى و دريا است.[۵۲]
انسان در بينش قرآن، نه موجودى پيش ساخته و محكوم طرح جبرى تقدير است، و نه موجودى تهى و رها و برخود واگذار شده[۵۳] در محيطى تاريك و بى هدف،[۵۴] بلكه انسان سرشار از استعدادها و تمايلات و انگيزه ها و سائقه ها[۵۵] و همراه نوعى رهبرى درونى[۵۶] و هدايت فطرى است[۵۷] كه اگر آلوده نگردد به سوى حق فراخوانده مى شود. انسان استعداد يافتن آگاهى[۵۸] و پيدا كردن مهارتهاى خلاق را دارد: هم در مرحلۀ كشف مجهولات تازه با استناد به تجارب و پيش يافته هاى قبلى،
صفحه: 152
هم در زمينۀ ابزارسازى براى بسط سلطۀ خود بر طبيعت و هم گسترش توانايى و كارآيى خويش در مبارزه با موانع.
در عين حال اين انسان حامل بار «امانت الهى»[۵۹] است كه همان «شعور» و «ارادۀ» نافذ و انتخاب گر است كه «مسؤليت» زا و رمز انسانيت انسان است. و اين موهبت بزرگ همان است كه آسمان ها و زمين و كوه ها ياراى پذيرش آن را نداشتند و برازندۀ آن نبودند و چون واجد استعداد و لياقت حمل آن نبودند، آرى انسان توانست «نيروى انتخاب آگاهانه و ارادۀ آزاد» را بپذيرد.
حوزۀ انتخاب و ارادۀ انسان
اشاره
براى آن كه بدانيم «قدرت انتخاب» انسان داراى چه زمينه و چه شرايط و حدودى است و كاربرد اين نيرو در انسان چه اندازه است و چه عواملى در نوع انتخاب انسان نقش دارد، ناگزير بايد مسائل زير را مورد توجه قرار دهيم:
1 - فطرت و تمايلات انسان
در انسان انگيزه ها و سائقه هايى است كه هر يك او را به حركت در جهت خود وا مى دارد. برخى از اين سائقه ها از وجهۀ مادى و طينت خاكى انسان سرچشمه مى گيرد و برخى ديگر از وجهۀ ملكوتى و روح الهى.
اين سائقه را مى توانيد غرائز، تمايلات، نهادها، نيازها يا كشش ها بناميد كه مهم ترين آن ها عبارت است از:
- تمايل و نياز به خوراك، پوشاك و مسكن
- سائقۀ صيانت نفس و دفاع در برابر هجوم دشمن
- نياز و تمايل جنسى
- سائقۀ جمال دوستى، هنر و...
- سائقۀ جاه طلبى، مقام دوستى، احترام خواهى
- نهاد حق طلبى و حقيقت دوستى
صفحه: 153
- نهاد علم دوستى و شوق به آگاهى
- نهاد عدالت دوستى
- نهاد خيرخواهى
- عشق به كمال يا كمال طلبى
اين نهادها و مانند آن ها واقعيت هايى است موجود در فطرت انسان كه با سرشت آدمى عجين شده است§. فِطْرَتَ اَللّٰهِ اَلَّتِي فَطَرَ اَلنّٰاسَ عَلَيْهٰا... (سورۀ روم - آيۀ 13)
- إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ خُلِقَ هَلُوعاً... (سورۀ معارج - آيۀ 19)
- زُيِّنَ لِلنّٰاسِ حُبُّ اَلشَّهَوٰاتِ مِنَ اَلنِّسٰاءِ وَ اَلْبَنِينَ وَ اَلْقَنٰاطِيرِ اَلْمُقَنْطَرَةِ... (سورۀ آل عمران - آيۀ 14)
- وَ إِنَّهُ لِحُبِّ اَلْخَيْرِ لَشَدِيدٌ (سورۀ عاديات - آيۀ 8).§ و تعليم دادنى و اكتسابى و عارضى نيست اما وجود اين نهادها به معنى آن نيست كه انسان در چنگال آن ها اسير است بلكه اين سائقه ها تنها نوعى كشش و تمايل ايجاد مى كند. اين ها محرك و مشوق است، نه بند و زنجير. مددكار ارادۀ آزاد انسان است و شوق انگيز، نه اين كه انسان را پيش ساخته باشند و در مسيرى تعيين شده قرار دهند، چرا كه انسان در پيروى كردن و مخالفت با اين تمايلات يا محدود كردن، اشباع نمودن، تغيير مسير دادن، نظارت و هدايت آن ها توانايى دارد. و بالاخره فرماندۀ اصلى اين تمايلات «ارادۀ متكى به انديشه انسان» است.
2 - تعديل تمايلات
تعديل و هدايت تمايلات و نهادها كارى است. ضرورى و در عين حال سخت، خودجوشى مى خواهد و آگاهى كافى و سخت كوشى و...
اين مطلب يافتنى است كه هر يك از اين خواستها به نوبۀ خود ضرورت زندگانى است.
- اگر تمايل جنسى نباشد، انگيزه اى براى توليد نسل و تشكيل كانون هاى خانوادگى وجود ندارد.
- اگر تمايل به غذا نباشد، آدمى براى تأمين نياز خوراكى بدن خود اقدام نمى كند و در اثر كمبود مصرف خوراك از پاى درمى آيد.
- اگر تمايل به شرف و حيثيت اجتماعى نباشد بسا كه به هر نوع ذلت و رسوايى
صفحه: 154
تن در دهد. حتى نوعى رغبت به مقام و احترام اجتماعى، انگيزه اى است براى كوشش هاى ثمربخش و مطلوب اجتماعى. اما اگر همين تمايلات طغيان كرد مثلاً جاه دوستى در حد جاه پرستى درآمد و به دست آوردن مقام و قدرت همچون بتى، عزيزترين انگيزۀ كوشش هاى انسان شد و اين تمايل بر ديگر انگيزه ها چيره گشت، در اين صورت بيداد مى كند. چنين فردى فقط در پى تحصيل قدرت است، از هر راه كه باشد، ولو با خرج كردن پول و تملق و چاپلوسى و زبونى. حتى در مواردى با تحمل گرسنگى و سختى. و پس از تحصيل قدرت هم، براى حفظ و افزايش آن هر گونه جنايت، دروغ، تهديد و كشتار صورت مى گيرد.[۶۰] يعنى زير پا گذاردن تمايلات عالى انسان دوستى، حقيقت گرايى، عدالت خواهى§. فَلاٰ تَتَّبِعُوا اَلْهَوىٰ أَنْ تَعْدِلُوا... (سورۀ نساء - آيۀ 135)
- فَاحْكُمْ بَيْنَ اَلنّٰاسِ بِالْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعِ اَلْهَوىٰ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ (سورۀ ص - آيۀ 26).§...
درست ملاحظه مى كنيم كه چگونه طغيان يك نهاد و مهار نكردن آن تمايلات، جهت مخالف را سركوب مى كند و رفته رفته بر آدمى چيره مى شود اما فراموش نكينم كه اين بتى است كه به دست «خود انسان» برايش تراشيده شده[۶۱] و اين سوءاستفاده از «نيروى انتخاب» بوده كه او را به چنين روزگارى انداخته است. و باز هم اين «خود» اوست كه مى تواند اين بت را بشكند و تمايلات عالى خود را پروبال دهد و با نهادهاى طغيان كرده و افراطگر درافتد تا اصلاح شود و از سقوط برهد:
«و اما آن كس كه بازگشت كند و ايمان و عمل صالح پيشه نمايد، چه بسا از رستگاران باشد.»[۶۲]
«اما هركه پرواى خدا را داشته باشد و «خويشتن» را از «هوس» باز دارد بهشت جايگاه اوست.»[۶۳]
صفحه: 155
«هركس از آز و سركشى نفس درامان مانند، همينان رستگارانند.»[۶۴]
و آيات فراوان ديگرى موجود است كه عدم تعادل در تمايلات را به شدت مورد نكوهش قرار مى دهد و راه حل مشكل را رشد دادن و پروراندن تمايلات عالى از طريق تلاش مثبت مى داند§. وَ لَئِنْ أَذَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنّٰا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنٰاهٰا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ (9) وَ لَئِنْ أَذَقْنٰاهُ نَعْمٰاءَ بَعْدَ ضَرّٰاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ اَلسَّيِّئٰاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (10) إِلاَّ اَلَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ (سورۀ هود - آيات 9 الى 11)
- إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ خُلِقَ هَلُوعاً (19) إِذٰا مَسَّهُ اَلشَّرُّ جَزُوعاً (20) وَ إِذٰا مَسَّهُ اَلْخَيْرُ مَنُوعاً (21) إِلاَّ اَلْمُصَلِّينَ (22) اَلَّذِينَ هُمْ عَلىٰ صَلاٰتِهِمْ دٰائِمُونَ (23) وَ اَلَّذِينَ فِي أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (24) لِلسّٰائِلِ وَ اَلْمَحْرُومِ. (سورۀ معارج - آيات 19 الى 35).§ و در هر حال خود انسان را مسؤل اين «خودسازى» و تلاش معرفى مى كند و اوست كه بايد اين تمايلات را هدايت كند، نه مى توان هيچ يك از چشمه هاى جوشان سرشت آدمى را خشكانيد نه مى توان به آن ها مهار نشده فرصت طغيان داد.
3 - نقش محيط طبيعى و جغرافيايى
محيط طبيعى و جغرافيايى زندگانى انسان نمى تواند در نوع روحيات و حالات عاطفى و كاربرد كشش هاى فطرى او بى تأثير باشد. انسان صحرانشين كه با آفتاب سوزان و بيابان هاى خشك و شنزارها و با بروبارو محصول آن مناطق بزرگ شده است، با انسان ساحل نشين كه در سرزمين هاى سرسبز و خرم و هواى مرطوب و جنگل هاى انبوه زندگى كرده است داراى روحيات كاملاً مساوى نيست، همان گونه كه داراى قيافه و نيروى عضلانى يكسان نمى باشد. مسلماً هواى سرد با گرم، جلگه با كوهستان، آب شور با شيرين و... نمى تواند تأثير همسنگ در تمايلات انسان داشته باشند، همان گونه كه در كالبد و اندامش. اما هيچ يك از اين شرايط گوناگون فيزيكى و طبيعى جبر و ضرورتى در جهت گيرى انسان ايجاد نمى كند، هر چند ممكن است حوزۀ مساعدترى براى نوعى گزينش بوجود آورد. هيچ يك از اين مناطق، مردم را وادار نمى كند كه زبون باشند يا شرف خود را حفظ كنند. تن به بردگى دهند يا در راه آزادگى خود تلاش كنند. فاسد باشند يا صالح. تنبل
صفحه: 156
باشند يا تلاشگر.
و باز هم اين خود انسان است كه على رغم موانع و مشكلات و محيطهاى نامساعد بايد كوشش كند تا جاده را هموار نمايد. ارادۀ خود را نيرومند سازد و روحيات سازنده و انسانى خويش را تقويت نمايد.
4 - نقش عوامل تاريخى - اجتماعى و اقتصادى
عوامل تاريخى، محيط اجتماعى، روابط اقتصادى و ديگر شرايط اجتماعى در گرايش هاى انسان و انگيزه ها و ديد و جهت گيرى او در زندگانى اش نقش اساسى دارد، بدان گونه كه گاهى به صورت موانعى سهمگين در برابر قدرت انتخاب و آزادى انسان درمى آيند و يا اصولاً نوع بينش و تربيت و شرايط محيطى به طور ناخودآگاه، انسان ها را به سويى سوق مى دهد و «انتخاب» هايى بر آنان به صورت نامرئى تحميل مى شود. اما فراموش نكنيم كه انسان هايى چنين شرايطى را به تدريج به وجود آوردند و انسان هايى ديگر بايد در سايۀ «آزادى و آگاهى» با اين عوامل مزاحم دست و پنجه نرم كنند، به رشد فكرى و آگاهى خود بيفزايند و بازمانده اراده و قدرت تصميم گيرى خويش را به كار اندازند و با فساد درافتند.[۶۵] در اين مورد در بحثى كه دربارۀ بينش تاريخى اسلام در همين كتاب خواهد آمد توضيح بيشترى خواهيم داشت.
5 - نقش ضوابط و اصول در حوزۀ انتخاب
تاكنون دانستيم كه انسان داراى نهادها و تمايلاتى است كه بايد هدايت و تعديل شود. همچنين عوامل طبيعى و شرايط محيطى در نوع انتخاب و جهت زندگانى انسان مؤثر است. لذا بايد براى سازندگى و بهبود و دگرگونى محيط اقدام كرد. اكنون بايد ديد كه اين هدايت و تعديل و اين سازندگى و بهسازى بايد براساس چه اصول و ضوابطى انجام گيرد؟ اين مسأله يكى از مهم ترين گذرگاه هاى بحث مربوط به «انتخاب و ارادۀ» انسان است.
چگونه خود را بسازد؟ در چه جهت هدايت كند؟ چه چيز را انتخاب كند؟ چه ضابطه اى؟
صفحه: 157
آيا اجازه دهد چشم و گوش بسته «اصول» را به او تحميل كنند و او آزادانه! همان را انتخاب كند كه براى آن، او را ساخته اند و به همان راه رود كه به طور نامرئى او را بدان راه مى كشانند؟[۶۶] آيا بگذارد كه براساس برخى مكاتب جبر حاكم بر ماده يا ديالكتيك، تاريخ او را در يك درگيرى جهت دار بيندازد و آنگاه او با ايجاد تضاد بيشتر در اين مسير به تحول و حركت تاريخ توان بيشتر بخشد.[۶۷] يا نه اصلاً، انسان بايد فارغ از همۀ اصول، جبر، تحميل ها، پيش يافته و پيش ساخته هاى ذهنى خود با كمال آزادى انتخاب كند و انتخاب اوست كه «اصول و ضابطه» مى آفريند[۶۸] و وراء انتخاب، هيچ اصلى وجود ندارد؟ يا راهى ديگر در پيش است؟ آن راه چيست با چه توضيحى؟
اسلام از ديد فلسفى (تكوينى) ارادۀ انسان را از همۀ اين جبرها آزاد مى داند و هيچ يك از اصول و طرح هاى پيش ساخته را به صورت جبرى قابل تحميل بر او - بدان گونه كه آزاديش را سلب كند و قدرت انتخاب را از او بگيرد - نمى داند. آدمى بايد خود اصول و ضوابط خودسازى و جامعه سازى را با انديشۀ آزاد و در پناه گسترش آگاهى هاى خود پيدا كند و انتخاب نمايد.[۶۹] آن همه اصرارى كه قرآن در زمينۀ تفكر و تدبر و تعقل دارد - آن هم تفكر آزاد از همۀ هوى ها، طاغوت ها، خرافات و كژانديشى هاى محيط و سنن و نياكان - براى آن است كه به راستى تفكر آدمى رهگشاى او به سوى يافتن حقايق و راه هاى درست گردد.
6 - وحى الهى
يكى از مهم ترين سرچشمه هاى آگاهى و حوزه هاى انديشه وحى الهى است.
جهان تاريك و تهى نيست. خداى آفريدگار و حكيم، علاوه بر سرچشمه هاى درونى كه در نهاد آدمى قرار داده و او را در يافتن حقايق كمك مى كند، با فرستادن پيامبران، هدايت خويش را به مدد تلاشِ عقل فرستاده تا راهنماى او گردد.
صفحه: 158
اين هدايت نه به معناى تحميل جبر و مشيت است نه به معناى خاموش كردن فروغ ارادۀ خلاق انسان، بلكه نوعى حمايت، دستگيرى و دعوت همراه با لطف و رأفت و داد است و اين هدايت نورى است بصيرت افزا، نه قفل و زنجيرى براى ارادۀ آدمى. استفاده از اين هدايت بايد آگاهانه باشد. با رشد و بصيرت بايد تشخيص دهد، بينديشد، ارزيابى كند و سرانجام خود انتخاب نمايد و اگر عليرغم تشخيص خود كفر ورزد و لجاجت كند محكوم است.[۷۰]
7 - عمل انسان سرنوشت ساز است
- مسأله ديگرى كه به ارادۀ انسان و انتخاب آدمى حركت و جهت مى دهد، توجه به اين اصل است كه «عمل» انسان سخت سرنوشت ساز است و هر «عمل» داراى عكس العمل زودرس و ديررس است. آيندۀ انسان در گرو اعمال خودكردۀ اوست كه: «آدمى جز به نتيجۀ تلاش خود نمى رسد»[۷۱]، «و عمل مردم است كه خشكى و دريا را به فساد مى كشاند»[۷۲]، «دفاع و مقاومت انسان ها است كه جلوى فساد را مى گيرد.»[۷۳]، «و بهشت و دوزخ هم، برآمده و تجلى اعمال مردم است.»§. وَ تِلْكَ اَلْجَنَّةُ اَلَّتِي أُورِثْتُمُوهٰا بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ... (سورۀ زخرف - آيۀ 72)
- بَلىٰ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحٰاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ... (سورۀ بقره - آيۀ 81).[۷۴]. أُولٰئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمّٰا كَسَبُوا وَ اَللّٰهُ سَرِيعُ اَلْحِسٰابِ (سورۀ بقره - آيۀ 202).§
همانا كه جهان قلمرو مديريت و تدبيرى بيدار و آگاه است و هيچ چيز هرز و بيهوده و برباد نيست همه اعمال نقش دارد و سازنده است.
صفحه: 159
با اين بينش مسؤليت شديد در «انتخاب» به خوبى چهره نشان مى دهد و آدمى نمى تواند بى حساب و بدون دقت و مراقبت دست به كار شود. هم ناگزير است حق را انتخاب كند، هم نمى تواند بى پروا تصميم بگيرد. لذا انديشناك و نگران است و شايد بتوان اين دلهرۀ رهگشا و سازنده را همان تقواى فكرى و پروايى از خدا دانست كه تقواى عملى را ايجاب مى كند.[۷۵]
8 - هدف كوشش هاى انسان
اما به هر حال بايد ديد كه هدف تلاش هاى انسان چه بايد باشد؟
دانستيم كه اسلام هدف ها و اصولى پيشنهاد مى دهد و آدمى را بدان فرا مى خواند كه اين خود ادامۀ لطف و فيض الهى نسبت به انسان است. اما اين انسان است كه بايد با انديشه و تدبر راه را «انتخاب» كند.
يكى از تعبيرات قرآن در مورد هدف كوشش هاى انسان «فلاح» است. فلاح يعنى رستگارى و نجات.
به كشاورز فلاح مى گويند چون زمين را مى شكافد و آماده كشت و زرع مى كند و شرايط رشد و حركت تكاملى بذر را فراهم مى سازد. دانه از شرايط مساعد خاك، آب و زمين استفاده كرده و مى تواند دل خاك را بشكافد و رو به پيش براى رشد و كمال خود از اسارت خاك برهد و از نيروهاى طبيعت در جهت رشد سالم خود بهره گيرد.
انسان اگر شرايطى را بسيج كند تا در جهت رشد و كمال انسانى، در حوزۀ همۀ ابعاد فطرت و سرشتش استفاده كند بدان گونه كه «خود انسان» با تمام وجودش شكوفا گردد و از بندها آزاد شود - حتى از بند خودخواهى و هوس ها و اسارت هاى اجتماعى در عين استفاده از مواهب طبيعى و بهره گيرى سالم از آن ها - و بتواند در جهت رشد فكرى و شكوفايى استعدادها و جوانه زدن نهادهاى متعالى خود بكوشد، در اين صورت دربارۀ او مى گويند:
صفحه: 160
انسان فلاح يافت. قرآن فلاح را در گرو خودسازى،[۷۶] تعديل غرائز،[۷۷] عمل صالح،[۷۸] تلاش هاى سازنده و مثبت،[۷۹] مقاومت، همكارى و تقوى،[۸۰] بهسازى محيط و نشر خوبى ها و جلوگيرى از فساد[۸۱] و... مى داند.
9 - آرمان هاى انسانى
انسان، در يك جهش تكاملى داراى «آرمان» مى شود، آرمانى كه در آن «خود» فراموش مى شود و «ايمان» او و «نجات انسان ها» جايش را مى گيرد و در آن حد اوج، نه تنها از لذت ها و هوس ها و پول و مقام و آسايش مى گذرد، كه از جان عزيز خويش نيز!
- تلاش خالصانۀ يك محقق دانشمند را براى يك كشف - نه در خدمت جباران و طاغوتى ها يا به هوس سود و شهرت - بلكه تنها براى شناخت بيشتر و خدمت به انسان ها؛
- كوشش يك انسان خدمتگزار و صديق را در راه درمان بيماران محروم و نجات گرفتاران و حمايت گرسنگان و ستمديدگان، بدون هيچ اميد و پاداش نه به صورت تشريفاتى يا حرفه اى يا به غرض هاى تبليغاتى، بلكه فقط براى انسانيت و خدمت؛
- فداكارى يك پيكارگرِ باهدف را كه با همۀ رنج ها و خطرها دست و پنجه نرم مى كند و اوج پيروزى خود را در جانبازى براى در هم شكستن زنجيرها و نجات يك ملت مى داند؛ چه مى ناميد؟ اين آرمان خواهى را چگونه تفسير مى كنيد؟
هيچ مانعى ندارد كه اين گونه انسان را «ايده آليست» بدانيد، زيرا آن چه را كه مى جويد و به دنبال آن مى خروشد، اكنون به صورت واقعيت (رئاليته) وجود ندارد، نه در طبيعت، نه در جامعه. اما او اين چنين «آرمانى» را در ذهن خود ترسيم مى كند و با جان خويش عجين مى نمايد و اين كمال مطلوب و اين ايده آل، انگيزۀ تلاش هاى او مى شود
صفحه: 161
و نيروهايش را بسيج مى كند، تا همين «ايده» «تحقق يابد» و تاريخ شكل گيرد.
هيچ مكتب صاحب دعوتى نمى تواند خالى از «آرمان» و «ايده آل» باشد يعنى همان چه كه نيست و بايد با فداكارى بدان رسيد، و اين چيزى است كه هيچ جبر مادى و تفسير ماترياليستى نمى تواند آن را توجيه كند و با هيچ معيار علمى و ضابطۀ مادى و طبيعى درخور تفسير نيست.
«ارزش ها» ى انتخاب شده هم همين «آرمان ها» ست، همان چه كه «خود» براى آن «وقف» مى شود يا «فدا» مى گردد، و اين وراى خود و برتر از اوست، و اگر براى «انسانيت» مصداقى مى جوييم، حاصل اين آرمان ها و پيوند خورده با اين «ارزش ها» را بايد جستجو كنيم؛ همان «ارزش هايى» كه در حوزۀ قوانين فيزيولوژيك و بيولوژيك انسان قرار ندارد.
10 - خداجويى و حق طلبى
اسلام همين هدف ها و ارزش ها را در اوج متعاليش در «خدا» متمركز مى يابد و اسلام انسان، را دلبسته و خودباختۀ اين كمال لايتناهى و شايستۀ اين اشتياق و حركت و سير به سوى سرچشمۀ همۀ فضيلت ها و ارزش ها بدين ترتيب انسان با چنين ايمانى، متعالى و متكامل، بى وقفه، پيش به سوى چنين مقصد لايزال در حركت است. اما همين «كمال مطلق»، واقعيت محض است و حقيقت هستى و «رئال» در عين حال ارزش بخش و توان آفرين. اين حقيقت نيز با يك ديد بستۀ مادى قابل رؤيت نيست، همان ديدى كه نمى تواند وراى «ماده، انرژى و ميدان» به واقعيت و ارزشى يا منبع نيرو و حركتى بينديشد.
براى انسان، اين حركت سازنده و پراوج و خلاق نيز از «خود» شروع مى شود. البته دعوت و جاذبه از طرف ذات حق وجود دارد اما نه در حد جبر و تحميل كه در اين صورت اين راه پيمايى ارزش ندارد، بلكه با تلاش و كوشش خستگى ناپذير «خود» كه او «مسؤل» رهيابى و رهنوردى است و به دنبال اين پويش سرانجام به مقصد خواهد رسيد و اين نويد و اميد چه شوق انگيز است!
«يٰا أَيُّهَا اَلْإِنْسٰانُ إِنَّكَ كٰادِحٌ إِلىٰ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاٰقِيهِ»[۸۲]
صفحه: 162
انسان از ديد اگزيستانسياليزم
از آنجا كه اين مكتب معروف ترين فلسفۀ معاصر است كه قسمت عمدۀ بحث خود را دربارۀ انسان اختصاص داده است، براى آشنايى بيشتر با نظرياتى كه دربارۀ انسان وجود دارد ناگزير بايد اصول بينش اين مكتب را بررسى كرد. بدين منظور ابتدا چند بخش از متن گفتار متفكران و شارحان اين مكتب را نقل مى كنيم و سپس به بررسى آن مى پردازيم.
«وجود انسان مقدم بر ذات (ماهيت و طبيعت) اوست، و از اين رو، اولاً هيچ گونه نقشه يا عقيده اى پيش از پديدار شدن شخصيت يا وجود انسان دربارۀ او وجود ندارد. ثانياً ما خود ذات خويش را با انتخاب آزادانۀ خود و با متحول شدن به حكم ارادۀ خود مى سازيم.»[۸۳]
«تنها از زيرآب سر در مى آورم، در برابر اضطراب ها و نگرانى ها جلو و عقب مى روم و همان است كه وجودم را تشكيل مى دهد و من هستم كه تمام موانع را واژگون مى سازم و براى وجود خود ارزش فراهم مى كنم و هيچ چيز غير از خودم نمى تواند به من اطمينان دهد. با دنيا قطع رابطه كرده ام، با اصل خود، با اين نيستى كه خودم هستم نبرد مى كنم. وظيفه ام آن است كه معناى دنيا و ماهيت خودم را لباس حقيقت بپوشانم. من تنها خودم تصميم مى گيرم.»[۸۴]
«اما در مورد «يأس» معنى آن اين است كه ما خود را در اتكاء به آن چه درون اراده ماست يا درون مجموع احتمالاتى است كه عمل ما را ممكن مى سازد، محدود سازيم و از هر چيز ديگر علاقه خود را قطع كنيم
صفحه: 163
و نااميد باشيم. نه، هنگامى كه دكارت گفت: «خود را تسخير كن نه جهان را» منظور او در واقع همان بود كه: ما بايد بدون اميد عمل كنيم.»[۸۵]
«مفهوم انسان با اضطراب و تشويق مرادف است... هنگامى كه انسان خود را به چيزى ملزم مى كند و كاملاً تشخيص مى دهد كه اين عمل خود نه تنها راجع به خود تصميم مى گيرد و اختيار مى كند كه خود چه خواهد شد، بلكه براى همۀ افراد بنى نوع انسان تشريع حكم مى كند. در يك چنين لحظه اى انسان نمى تواند از احساس مسؤليت كامل و عميق تبرى جويد.. قلقى را كه ما با آن سروكار داريم... آن گونه كسانى كه مسؤليت هايى به عهده داشته اند خوب مى شناسند، مانند يك فرمانده نظامى هنگامى كه مسؤليت يك حمله را به عهده گيرد...»[۸۶]
و در مورد «سوءنيت» و «اغفال نفس» كه بايد از آن پرهيز كرد چنين توضيح مى دهد:
«چون موجودات انسانى موجوداتى آزاد و مختار و موجد غايات اخلاقى خويش هستند، تنها چيزى كه مى توان از آن ها خواست اين است كه نسبت به موازين و ارزش هاى خودشان وفادار باشند...»[۸۷]
«... قول به آزادى بشر مستلزم اين است كه افراد بشر ملعبۀ خدايان يا هر قوۀ ديگرى ماسواى خود نيستند. بلكه آزادى مطلق دارند و "رها" و مستقل و "غيرمتعلق" و غير مرتبطند و خلاصه "به حال خويشند"».[۸۸]
«... با استشهاد به گفتار داستايفسكى كه نوشت: «اگر خدا وجود نداشت هر چيز مجاز بود» مى گويد: اين براى اين مكتب نقطۀ آغاز
صفحه: 164
است. واقعاً اگر خدا وجود نداشته باشد همه چيز مجاز است. در نتيجه انسان غمزده مى شود، زيرا خواه در درون و خواه در بيرون خود تكيه گاهى نمى يابد و فوراً كشف مى كند كه هيچ دستاويزى ندارد... انسان محكوم به آزادى است، محكوم چون خود را نيافريده، با اين وصف آزاد است و از آن لحظه كه به اين جهان افكنده مى شود، مسؤل كليه اعمال خويش است.»[۸۹]
از مجموع آن چه كه نقل شد مى توان اصول زير را در مورد نظر اين مكتب دربارۀ انسان به دست آورد:
1 - برخلاف همۀ موجودات طبيعى كه ماهيت و طبيعتى مشخص، تنظيم شده و پيش ساخته دارند، براى انسان ماهيت خاصى در نظر گرفته نشده و ماهيتش همان است كه خود او دست به كار ساختن آن خواهد شد.
2 - انسان داراى آزادى و قدرت اختيار و انتخاب است.
3 - هيچ گونه مشيت، اصل، قاعده و طرحى، حوزۀ آزادى انسان را محدود نمى كند.
4 - اين خود انسان است كه مسؤل ساختن خويش است و سرنوشت وى منحصراً در دست انتخاب شخصى او قرار دارد. نيز او مسؤل ساختن محيط اجتماعى و ايجاد دگرگونى در محيط طبيعى خود - البته براساس اصولى كه خود ساخته است - مى باشد.
5 - و به همين دليل، همواره در انتخاب خود گرفتار هيجان و اضطراب شديدى است، چه هيچ گونه رهنمون و پشتوانه هايى از بيرون وجود ندارد و انتخاب كار آسانى نيست.
6 - انسان احساس تنهايى و انقطاع از همه چيز و به خود وانهادگى مى كند و گرفتار نوميدى و يأس است.
7 - اضطراب و يأسى سازنده است كه او را وادار به «عمل» مى كند، چون همه
صفحه: 165
چيز از «عمل» او پيدا خواهد شد.
اما در مورد اعتقاد به خدا بايد گفت: لازمۀ اين فلسفه «الحاد» نيست و به قول سارتر: «اگزيستانسياليست ها بر دو گونه اند: از يك طرف اگزيستانسياليست هاى مسيحى كه در ميان اين عده «ياسپرس» و «گابريل مارسل» را نام مى بريم كه هر دو به كاتوليك بودن خود معترف هستند و از طرف ديگر اگزيستانسياليست هاى خداناشناس هستند كه «هايدگر»[۹۰] و خود من از آن ها هستيم. وجه اشتراك اين افراد با يكديگر صرفاً اين است كه آن ها عموماً معتقد به مقدم بودن وجود انسان بر ذات و ماهيت او هستند.»[۹۱]
و حتى خود «سارتر» در جاى ديگر چنين مى گويد:
«الحاد در فلسفۀ اگزيستانسياليزم مفهومى كه قصد انكار آفريننده را در برگرفته باشد به خود نمى گيرد، بلكه مى گويد به فرض كه آفريننده وجود نمى داشت چيزى جابه جا نمى شد... انسان بايد خودش را دريابد و بداند كه از هيچ جانب وسيله اى براى نجات او نيست...»[۹۲]
و باز هم مى گويد كه:
«اما اگزيستانسياليست از اين كه خدا وجود نداشته باشد سخت آشفته است، زيرا در اين صورت امكان يافتن «ارزش ها» در بهشت محسوس به كلى از بين مى رود، ديگر هيچ نيكى بالبديهه اى نمى تواند وجود داشته باشد. زيرا هيچ استشعار لايتناهى و كاملى نيست كه آن نيكى را از انديشۀ خود بگذراند. هيچ جا نوشته نيست كه خوب وجود دارد و شخص بايد درستكار
صفحه: 166
باشد.»[۹۳]
ملاحظه مى كنيم كه آنان هم كه گرفتار الحاد شده اند، بدان تصور بوده كه آزادى مطلق انسان در صورتى حاصل مى شود كه وراى او «مشيت و ارده اى» نباشد و حتى گاهى تصريح مى كنند كه:
«اگر خدايى بود كه همه چيز را مقدر مى كرد، يا حتى همه چيز را مى دانست، آينده به ضرورت چنان بود كه خدا در علم قبلى خويش مى ديد. از اين رو، نفى خالقى عظيم و قدير، شرط عقلى و منطقى حريت كامل انسان است.!»[۹۴]
حال در بررسى و مقايسه اى كه از ديد اسلام در اين زمينه خواهيم كرد به تحليل مطالب بالا خواهيم پرداخت.
صفحه: 167
انسان در اسلام
اشاره
با توجه به آن چه در بخش گذشته دربارۀ انسان و حوزۀ اراده و انتخابش از ديدگاه قرآن بررسى كرده بوديم، مى توان به چند اصل اساسى رسيد كه هم اينك اين چند اصل را به طور فشرده عنوان مى كنيم. سعى مى كنيم در طرح اين اصول خط خود را طورى تعقيب كنيم كه از كنار نقطه نظرهاى اساسى مكتب فوق الذكر عبور كنيم، تا ريشه هاى مسائل موردنظر روشن گردد:
1 - ماهيت انسان (آن چه دارد و آن چه بايد خود بسازد)
انسان داراى ماهيت و طبيعتى عمومى است كه بر آن طبيعت زاده شده: داراى سرشت خاكى و ملكوتى، داراى تمايلات، نهادها، استعدادها و كشش هايى است اما ماهيت خاص خود را بايد در سايۀ كوشش و ارادۀ شخصى بسازد. تمايلات و استعدادها، همه آمادگى ها و زمينه هايى است وگرنه خود اوست كه بايد از اين استعدادها بهره گيرد و «ماهيت و چگونگى» خويش را بسازد.
2 - آزادى انسان و تقدير الهى
انسان آزاد و صاحب اختيار است اما اين آزادى را خدا به او داده است و به قول بعضى از نويسندگان معاصر: «انسان محكوم به آزادى است». هيچ مكتبى نمى گويد كه اين آزادى را انسان خودش به خويشتن داده است بلكه همه مى گويند به او داده شده و از جاى ديگر بر او تحميل شده است. اكنون كه چنين است، چرا اين افاضه از طرف خدا نباشد،[۹۵] و چرا آن را موهبت الهى ندانيم.
صفحه: 168
آن چه درخور دقت خاص است همين جاست كه ممكن است تصور شود اعتقاد به آفرينش، يعنى اعتقاد به طرح جبرى پيش ساخته براى انسان و در نتيجه سلب آزادى و ارادۀ او. با آن كه در جهان بينى الهى دانسته ايم كه اگر جبرى الهى در مورد انسان وجود داشته باشد، جبر در «داشتن اختيار و آزادى» است و اگر تقدير و مشيتى هم از طرف پروردگار وجود دارد اين است كه انسان بايد با «آگاهى و آزادى»، «خود» انتخاب كند. اگر بر علم خدا درباره انسان چيزى گذشته، همان است كه آدمى بتواند با عمل ارادى و با آزادى خود «انتخاب» كند. پس لازمۀ مشيت الهى «حريت» انسان است، نه «محكوميت» او.
3 - حوزۀ انتخاب و نقش هدايت
دانستيم كه كشش هاى فطرى و هدايت الهى و حتى شرايط محيط، در حوزۀ انتخاب و آزادى انسان نقش دارند،[۹۶] اما نه نقش جبرى، بلكه صرفاً نقش ايجاد تمايل و روشنگرى. در هر حال، اين ارادۀ آزاد انسان است كه بايد به اين تمايلات شكل دهد و آن ها را تعديل كند، يا با تشخيص و بصيرت از هدايت ها بهره گيرد و بالخصوص در بند 6 همان بحث يادآورى شد كه وحى الهى، هدايتى است روشنگر و بصيرت افزا و رهگشا، و لطفى است از طرف خدا كه انسان را در تلاش خود براى يافتن راه رهنمايى مى كند.
4 - هدف دارى انسان
از پيش بحث شد كه جهان آفرينش بى هدف و بيهوده نيست. انسان و زندگانى او هم نمى تواند بى هدف باشد. هدف از آفرينش انسان سير تكاملى او در همۀ ابعاد وجودى است و بارور شدن و شكوفا شدن او و سرانجام سير به سوى كمال مطلق. (به همان ترتيب كه قبلاً خوانده ايم)
5 - انسان مسؤل
و اين خود انسان است كه مسؤل ساختن خود و ساختن محيط است، اما مسؤل در
صفحه: 169
برابر چه كسى؟ برخى مكتب ها در اين زمينه توضيحى ندارند، چون وراى انسان، شعورى و مقام بازخواست كننده اى نيست. اما در اسلام، هم مسؤليت هست و هم اين مسؤليت در برابر قدرت عظيم، حكيم و آگاهى كه جداً بازخواست مى كند و عكس العمل نشان مى دهد:
«وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمّٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ...» يعنى «مسلماً در برابر آن چه مى كنيد مسؤل هستيد»[۹۷]
و اتفاقاً اين چنين مسؤليتى مى تواند بردى عظيم داشته باشد و كشش و انگيزه ايجاد كند.[۹۸]
6 - مراقبت و اضطراب
انسان تربيت شدۀ اسلامى داراى مراقبت و به عبارت ديگر «اضطراب» است زيرا مسؤل انتخاب راه است. چون مسؤل سقوط و انحطاط يا نجات و فلاح خود و جامعه است. چون هر عملش مى ماند و بازده دارد. چون انتخابش سرنوشت ساز است.[۹۹] و همين اضطراب و مراقبت، حساب گرى و سازندگى بيشترى به همراه خواهد داشت كه در انتخاب او اثر مى گذارد.
7 - انسان بى پناه نيست
در اسلام مختار بودن انسان به معنى بى پناهى و به خود وانهادگى او نيست. انسان حمايت مى شود، مورد مهر و لطف الهى است، راهنمايى مى شود، اگر براستى حركت را آغاز كرد و تلاش نمود، توفيق و امداد الهى مى رسد،[۱۰۰] تنها نمى ماند. خدا با اوست[۱۰۱] گويى همه چيز با اوست، اگر به راستى با او پيوند برقرار كرد دريچه هاى روشن بينى و توان و نيرو به روى او باز مى شود،[۱۰۲] دلگرم و پرشور و بانشاط مى گردد:
صفحه: 170
8 - اتكاء به نفس و بيم و اميد
و بدين ترتيب، در اسلام «يأس» به صورتى خاص مطرح است، به عمل ديگران نبايد تكيه كند،[۱۰۳] موقعيت خانوادگى و فرزند و مال باعث نجات او نيست،[۱۰۴] «خودى» او به «خود» او ساخته مى شود، به عمل خود بايد متكى باشد...
بنابراين در انسان آميزه اى است از «خوف و رجا»،§.... وَ لاٰ تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اَللّٰهِ إِنَّهُ لاٰ يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلْكٰافِرُونَ (سورۀ يوسف - آيۀ 87).
- يٰا عِبٰادِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْكُمُ اَلْيَوْمَ وَ لاٰ أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (سورۀ زخرف - آيۀ 68)
- تَتَجٰافىٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ اَلْمَضٰاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً (سورۀ سجده - آيۀ 16)§ «وحشت و اميد»، «اضطراب و شوق»، ترسى كه او را از انتخاب راه خطا بازدارد و از افتادن در گرداب هاى فساد و گناه مانع شود، نه ترسى كه او را از پاى درآورد و دريچه هاى اميد را ببندد و او را به عطلت و بى حركتى بكشاند.
اميدى كه او را در طريق عمل نيروبخش و توان آفرين باشد، نه اميدى كه مغرور كند و خودكامه سازد يا اتكايى بار آورد و تنبل سازد.
صفحه: 171
انسان از ديدگاه ماترياليسم ديالكتيك
اشاره
از آن جا كه براساس اين انديشۀ فلسفى، از طرفى جامعه اصالت دارد و انسان در جامعه بررسى مى شود، و از طرفى قوانين تحول جامعه از قانون ديالكتيك حاكم بر طبيعت سرچشمه مى گيرد، ناگزير براى آشنايى با بينش فلسفى اين مكتب دربارۀ انسان بايد پايه ها و اصول «ماترياليسم ديالكتيك» را در طبيعت و جامعه مورد توجه قرار داد. در اين جا نيز ابتدا از منابع رهبران و متفكران اين مكتب عباراتى نقل مى كنيم، سپس در حوزۀ اين اصول به بررسى نظر اسلام مى پردازيم.
1 - طبيعت عبارت از تعدادى اشياء و امور روى هم انباشته يا حوادثى از هم گسيخته نيست بلكه مجموعه اى است به هم پيوسته. هيچ يك از پديده هاى طبيعى در صورتى كه جدا از ديگر حوادث طبيعى و محيطى در نظر گرفته شود قابل درك و بررسى نيست.[۱۰۵]
2 - طبيعت حالت سكون و استقرار ندارد بلكه در حال حركت و تغيير هميشگى است. چيزى پديد مى آيد و تغيير و تكامل پيدا مى كند و چيز ديگرى نابود مى شود.[۱۰۶]
3 - حركت تطور اشياء، حركت رشد ساده اى نيست بلكه تطورى است كه در آن تغييرات كمى اندك و پنهان، به تغييرات آشكار و اساسى كيفى بدل مى شود، آن هم نه تدريجى بلكه سريع و به صورت جهش. اين تطورات جبرى و ضرورى است و اين حركت تطور، يك حركت دايره اى و تكرار سادۀ يك امر نيست، بلكه حركت رو به جلو و انتقال از حالت كيفى قديم به حالت كيفى جديد و از پست به اعلى است.[۱۰۷]
صفحه: 172
4 - همۀ اشياء و حوادث طبيعى حاوى تضاد داخلى هستند و «تز» قبلى با «آنتى تز» متولد شده از او، در جدال است و از آن «سن تز» ى نوين متولد مى شود كه به نوبۀ خود با «آنتى تز» ى ديگر كه از درون او سرچشمه مى گيرد به جدال بر مى خيزد و بدين سان راه تكامل هموار مى شود. بنابراين همه تطورات از اين تضاد درونى ماده سرچشمه مى گيرد.
حال نوبت به انسان و جامعه و تفسير تاريخ از نظر اين مكتب مى رسد:
1 - فرد انسان موجودى است مادى و طبيعى كه مغز و سلسله اعصابش تكامل پيدا كرده است و به واسطۀ اين تكامل مادى، قدرت فراگيرى و تشخيصى برتر از ديگر حيوانات به دست آورده است.
جامعه اصالت دارد و فرد انسان موجودى ناتوان است كه در تمام كوشش ها شكست مى خورد و اين جامعه است كه مى تواند انسان را صاحب اراده كند. انسان منهاى جامعه پر است از اشتباه و در آستانه نيستى و انهدام.
2 - چون جهان مادى به صورت مستقل و جدا از ادراك و فكر مردم وجود دارد - با آن كه ادراك و فكر انعكاس جهان مادى است - پس زندگى مادى جامعه، با وجود مادى جامعه، عنصر مقدم است و حيات عقلى جامعه عنصر ثانوى و مشتق از آن.
3 - زندگى مادى جامعه، وسايل توليد و شيوۀ توليد است كه در مراحل مختلف تحول جامعه اين ابزار و شيوۀ توليد مختلف است. مردم در نظام اشتراكى اوليه يك شيوۀ توليد دارند و در نظام برده دارى روش ديگر و در نظام فئودالى روشى و ابزارى ديگر. براساس اين روش هاى توليد، نظام اجتماعى مردم و زندگى عقلى و آراء و نظريات و مؤسسات سياسى آنان نيز در تغيير است.
4 - بدين ترتيب عامل اصلى محرك تاريخ «تغيير ابزار و شيوۀ توليد» است. با «روابط توليدى قديم» تضاد ايجاد مى كند و اين درگيرى و تضاد موجب تغيير روابط توليدى خواهد شد: توليد اقتصادى و ساختمان اجتماعى كه جبراً از آن به وجود مى آيد،
صفحه: 173
در هر دورۀ تاريخى، اساس تاريخ سياسى و فكرى آن دوره را تشكيل مى دهد در نتيجه، از زمانى كه مالكيت بر زمين جايگزين نظام اشتراكى اوليه گشت، تاريخ عبارت شد از تاريخ مبارزه بين طبقات، طبقات استثمارزده و استثمارگر، طبقات حاكم و محكوم و اين مبارزه و تضاد مراحل مختلف تكامل جامعه را به وجود مى آورد.
5 - در بينش تاريخى اين مكتب، تاريخ پنج دوره دارد، كه به ترتيب جبراً يكى پس از ديگرى جايگزين هم خواهند شد و آن ها عبارتند از: دورۀ اشتراكى اوليه - برده دارى - فئودالى - سرمايه دارى - و بالاخره سوسياليسم كه به كمونيسم منتهى خواهد شد.
6 - در مورد نقش آراء و افكار جديد در تحول جامعه چنين مى خوانيم: افكار و نظريات اجتماعى جديد تنها هنگامى پديد مى آيند كه تحول زندگى مادى جامعه وظايف تازه اى در برابر جامعه به وجود آورده باشد، اما همين كه به وجود آمدند به قدرت مهم طراز اول تبديل مى شوند كه انجام وظايف تازه اى را كه تحول زندگى مادى جامعه ايجاب كرده است تسهيل مى كند و پيشرفت جامعه را ميسر مى سازد.
چون عامل ايجاد كننده هر تغيير «تضاد» است، بايد «تضاد» داخل يك جامعه را تشديد كرد تا حل آن مطرح شود. تشديد تضاد، افكار و نظريات تازه اى به وجود مى آورد كه به حل آن كمك مى كند.
نظر اسلام
در مورد چهار بند اول بحث، در مباحث گذشته كتاب به تفصيل سخن رفته است و در اينجا براى حفظ نظم مطالب به اختصار به آن ها اشاره مى كنيم:
1 - نظم و پيوستگى و هماهنگى جهان طبيعت و ارتباط دقيق و حساب شده بين همۀ عناصر طبيعت و پديده هاى آن قطعى است. بدين ترتيب شناسايى دقيق و همه جانبۀ هر پديده طبيعى بدون شناسايى همه عناصر تشكيل دهنده آن و همۀ علل و عوامل مؤثر در آن و همچنين بدون شناسايى روابط و آثار و روند حركت تكاملى آن ميسر نخواهد بود.
صفحه: 174
2 - اين پديده هاى طبيعى در حال حركت هستند، به طور دائم، بى وقفه، بدون ثبات و استقرار. ركود و سكون در هيچ عنصر مادى يا پديده طبيعى وجود ندارد. تغيير، تكامل، تبديل، رشد، ضعف و نقصان، مرگ و زندگى، و بالاخره دگرگونى به صورت هاى گوناگون، سنت قطعى حاكم بر ماده است.
3 - در مجموع اين حركت تكاملى و رو به پيش است و هدف دار و حساب شده و منظم. حاصل سير عمومى جهان و پديده هاى آن، نوآورى ها، رشد و دست و پنجه نرم كردن با عوامل ضد تكاملى و آفات و موانع كار است و بهره گيرى از عوامل مثبت براى بهسازى و سير تكاملى.
4 - حاصل اين دگرگونى و حركت، خواص و آثار و قوانينى است كه در ماده و طبيعت گذارده شده؛ در درون هر شيئى مادى، در خارج از او، در روابطش با ديگر پديده ها، به صورت تضاد و درگيرى، يا همسان سازى و التيام يا حفظ موجوديت خود و افزايش و رشد دادن آن. و مجموع اين قوانين و روابط، سنت هاى الهى است، طرح خلقت و حاصل مشيت حكيمانه خدا است. اين سنت ها، قاطع و بى تزلزل، در طبيعت و در جامعه - چنان چه خواهيم ديد - جارى است.
از اين پس به بخش عمده بحث مى رسيم كه مربوط به انسان و جامعه است و نظر اسلام را در اين مورد چنين مى گوئيم:
1 - آزاد از جبر مادى: انسان جزئى است از طبيعت، داراى خواص مادى و طبيعى اما تكامل يافته، بدان حد كه شايستۀ افاضۀ «روح الهى» و ارزش «فوق طبيعى» شده است كه در پرتو آن به «ارادۀ آزاد» و قدرت آگاهى و مسئوليت دست يافته است و همين موهبت، او را نه تنها اسير و محكوم ماده يا هر پديده مادى و رابطۀ توليدى نكرده، بلكه شايستۀ حاكميت و تسلط بر طبيعت و دگرگون ساختن پديده ها و روابط مادى نموده است.
2 - اصالت آميخته فرد و جامعه: انسان آميزه اى است از موجودى مستقل كه در
صفحه: 175
عين حال مرتبط با جامعه است، بنابراين فرد، محكوم جامعه نيست بدان گونه كه ارادۀ شخصى و حق آزادى و انتخاب نداشته باشد و مسير او را تنها جامعه و تاريخ مشخص سازد. در عين حال فرد را نمى توان جداى از جامعه دانست.
3 - منشأ حيات عقلى و ذهنى انسان: از آن جا كه همۀ موجوديت انسان، نتيجۀ مستقيم تكامل ماده نيست، حيات عقلى و ذهنى و فكرى انسان هم نمى تواند صرفاً ملهم و مشتق از ماده و روابط توليد مادى جامعه باشد. با وجود اين، چون در بستر ماده مستقر شده و از گريبان ماده سر درآورده است، نمى تواند از شرايط طبيعى، جغرافيايى، فيزيكى و روابط مادى جامعه متأثر نباشد.
4 - تضاد درونى انسان: تضادى كه در درون انسان است، تضاد بين جاذبه هاى مادى (خاستگاه انسان) و سائقه هاى ملكوتى (افاضۀ ماورايى) است. انسان آگاه و آزاد بايد از اين تضاد بهره گيرد و با تعديل و هدايت اين سائقه ها در طريق تكامل خود و بهسازى محيط و تحرك و سازندگى تاريخ گام بردارد.
چهار بند پايان بحثى كه از ماترياليسم ديالكتيك نقل كرديم مستقيماً درباره بينش تاريخى اين مكتب بود. از اين رو بايد ديد كه در بينش اسلامى، تاريخ و عوامل سازنده و محرك آن چيست؟ در اين زمينه بحثى گسترده خواهيم داشت.
صفحه: 176
تاريخ در بينش اسلامى
اشاره
صفحه: 177
صفحه: 178
براى آن كه با بينش اسلام دربارۀ تحولات تاريخى و عوامل سازندۀ آن آشنا گرديم، توجه به چند مطلب لازم است:
قرآن به سنت هاى تاريخ توجه مى دهد
اشاره
قبلاً دانستيم كه تحولات پديده هاى طبيعى تابع قوانين و علل و عوامل و در يك كلمه «سنت ها» يى است كه در طبيعت قرار داده شده است و اسلام بر وجود اين قوانين و روابط علمى تأكيد فراوان دارد.
براساس بينش اسلام، در «جامعه» نيز قوانين خاصى وجود دارد، يعنى دگرگونى هاى اجتماعى نيز براساس «سنت ها» يى است. رشد و سقوط ملت ها، قدرت و ناتوانى آنان، سلطۀ گروه هاى خاص و صلاح و فساد جامعه و... همه تابع قوانينى در همان جامعه و در روابطش با جوامع ديگر است. بدين ترتيب، حوادث تاريخى، بى اساس و تصادفى نيست. تابعِ جبرى كوريا تقديرى بى حساب هم نيست. همه چيز در جامعه قانون دارد - همان گونه كه در طبيعت.
اين «قوانين و سنت هاى اجتماعى» هم خودبه خودى يا جبرى درونى در جامعه نيست بلكه همۀ آن ها طرح خلقت و «سنن الهى» است. اينك چند نمونه از اين سنت ها كه در قرآن بدان اشاره شده است يادآورى مى شود تا سرانجام ببينيم نقش ارادۀ انسان در حوزۀ اين سنت ها چگونه است.
ما اقوامى از گذشتگان را نابود كرديم «چون ستم در بين آنان ريشه دوانيده بود» [و روابط اجتماعى آنان ظالمانه گشته بود][۱۰۸]
صفحه: 179
اگر مردم ديار، ايمان آورند و «تقوى داشته باشند»، ما بركت آسمان ها و زمين را به روى آنان مى گشائيم.[۱۰۹]
در سورۀ فاطر آيه 41 به بعد، سخن از مردمى است كه در برابر دعوت پيامبران و حق خواهان ايستادگى مى كنند و با خودكامگى و غرور و تكبر در صدد بسط قدرت و جلب منافع خويش هستند و از هيچ گونه فريب كارى و حيله گرى دست بردار نيستند. به دنبال آن مى فرمايد:
«... فريب كارى ها، سرانجام دامن خود فريب كاران را مى گيرد» و اينان مگر سرنوشتى غير از سرنوشت پيشينيان را انتظار دارند. هيچ گاه سنت خدا تغيير نمى كند، آرى، در سنت الهى هيچ گونه دگرگونى نخواهى يافت. چرا در زمين سير و سياحت نمى كنند تا سرانجام كسانى را كه پيش از آنان بودند، بنگرند، با آن كه آنان داراى قدرت و شوكتى بيشتر بودند...»
در آيات 126 تا 142 سورۀ آل عمران ابتدا چنين مى گويد:
«پيش از شما سنت هايى در بين مردم اجرا شده، در زمين سياحت كنيد تا با اين سنت ها آشنا گرديد.»
به دنبال آن مى خوانيم: «پس سستى نكنيد و نگران نباشيد، شما برتر خواهيد بود، اگر ايمان داشته باشيد، و اين صحنه هاى تاريخى و دگرگونى هاى روزگاران است كه دست به دست اقوام و امت ها مى چرخد، بايد آزموده شويد و مردم باايمان از رياكاران بازشناخته شوند و صف مردم فداكار و مبارز از مردم فرومايه و زبون جدا گردد...»
و بالاخره از مجموع آيات استفاده مى شود كه اين هدفدارى و پايدارى و فداكارى و پرهيز از خودخواهى ها و پستى ها و زبونى هاست كه باعث دگرگونى تاريخ يك امت مى شود، و اين از همان سنت هايى است كه در بين مردم اجرا شده است.
از آيات 70 تا 77 سورۀ اسراء استفاده مى كنيم كه:
اقوام و امت ها در سايۀ «رهبر» ها و رهبرى ها از يكديگر مشخص مى گردند. ديگر اين كه ثبات در برنامه و هدف (اصالت ايدئولوژيك) لازم است. اگر قومى با رهبران سخت كوش و مخلص و فداكارشان درافتند و آن ها را از جامعۀ خود طرد كنند تا به فساد و سودپرستى هاى خود ادامه دهند، چنين قومى مهلت چندانى نخواهد يافت. سپس مى خوانيم كه: «اين سنتى است كه در مورد فرستادگان پيشين هم اجرا كرده ايم»
صفحه: 180
از آيۀ 16 سورۀ اسراء چنين استفاده مى كنيم كه:
هنگامى كه بناست سرزمينى نابود شود سودپرستان عياش آن جامعه، هوسرانى و فساد راه مى اندازند. آنگاه فرمان قطعى خدا در مورد مردم فاسد و فرومايه اى كه گرفتار زراندوزانِ عشرت طلب گشته اند مى رسد و اين سرزمين زيرورو گشته و مردمش نابود مى شوند.
و نيز در سورۀ الفجر، آيات 5 تا 13 مى خوانيم كه:
آيا نديدى خدا با قوم «عاد» چه كرد؟ مردم سرزمين «ارم» كه قدرت فراوان داشتند، آن چنان شوكتى كه در ديگر سرزمين ها نظير نداشت. و آيا قوم ثمود را نديدى، همانان كه دل صخره ها را مى شكافتند و براى خويش كاخ ها برمى افراشتند، و فرعون كه قدرت و سپاه فراوان داشت، همانان كه در سرزمين ها سر به طغيان و سركشى و ستم گذاردند و در آن فساد بسيار كردند و خدا تازيانۀ عذاب را بر آنان نواخت. آرى خدا در كمينگاه ستمكاران است.
اين ها فقط نمونه اى بود از موارد فراوانى كه قرآن به سنت هاى تاريخ اشاره مى كند.
طغيان تمايلات و انگيزه ها
از پيش با انسان به تفصيل آشنا شده ايم: داراى سرشت خاكى و الهى، داراى تمايلات گوناگون، انگيزه ها و سائقه ها و مسئول هدايت و تعديل اين تمايلات. با طغيان و افراط در اين تمايلات هم كم وبيش آشنا شده ايم كه چگونه ممكن است سودجويى، جاه طلبى، خودخواهى، شهوت پرستى و قدرت طلبى، آتش افروز گردد و موجب تباهى و سقوط فرد و جامعه شود.[۱۱۰] قرآن از اين گونه افراد و گروه ها به «مترفين»، «مفسدين»، «ظالمين»، «فاسقين»، «مستكبرين» و بالاخره «طاغوت» و «ملأ» تعبير مى كند كه اينان هميشه در طول تاريخ، در هر گونه شرايط اقتصادى، براى جلب مطامع و منافع خود، براى بسط سلطه و حاكميت خويش، براى بهره ورى از حاصل كار ديگران و براى استثمار و استعباد ديگران دست به كار مى شوند و در اين راه با زور، حيله، تهديد، دروغ، تطميع، تخدير، ايجاد تفرقه و ظلم و فساد پيش مى روند تا به هدف هاى شوم خود
صفحه: 181
برسند. در اين شرايط، فكر و فرهنگ و انديشه هايى بر توده مردم تحميل مى شود كه زمينه را براى استقرار حاكميت و بسط مظالم طاغوت ها فراهم سازد.
خرافات، كج فكرى ها، بت پرستى، سنت هاى پوسيده، خدايان كهنه و نو، بار ديگر احيا مى گردند تا فكر مردم از رشد و تحرك و انديشۀ صحيح باز ايستد و زمينۀ استثمار و توجيه آن جايگزين گردد. چه بسيار جنگ ها كه برافروختۀ شعله هاى آز و حرص و سودپرستى طاغوت ها است و چه بسيار ويرانى ها و نابسامانى ها، كشتارها و اختناق ها كه حاصل جاه پرستى است.
قرآن منشأ بسيارى از دگرگونى هاى ويرانگر تاريخ را طغيانگرى و عمل تجاوزكارانه و فساد انسان ها مى داند:
از آيه 204 سورۀ بقره استفاده مى كنيم كه: «آن كس كه گرفتار جاه دوستى ناروا شده است، وقتى قدرتى در جامعه به دست مى آورد، كوشش مى كند تا فساد كند و توليد كشاورزى را از بين ببرد و نسلى را ضايع و نابود نمايد.» در سورۀ مائده آيات 67 به بعد آمده است: «سخن از مردمى است كه در اثر طغيان و انكار حقايق، به سرعت دست به گناه و تجاوز مى زنند و آتش جنگ برمى افروزند و ترويج فساد مى كنند.» و در سورۀ قصص آيۀ 5 به بعد مى خوانيم كه:
«فرعون در زمين برترى جويى كرد و مردم را دسته دسته ساخت و جامعه طبقاتى به وجود آورد. گروهى از آنان را خوار و ضعيف كرد، پسرانشان را سر مى بريد و زنانشان را زنده نگاه مى داشت. وى از فسادانگيزان بود.» همچنين در آيۀ 54 سورۀ زخرف دربارۀ فرعون چنين آمده است: «او قوم خود را خوار و زبون ساخت تا او را اطاعت كنند، آنان مردمى تبهكار بودند.»
آيۀ 27 سورۀ نساء نيز چنين مى فرمايد:
«وآنان كه از شهوات خود پيروى مى كنند، مى خواهند شما را به انحراف و سقوط بزرگى بكشانند.»
اين ها نمونه اى است از آياتى كه نشان مى دهد: اين انسان ها هستند كه در اثر پيروى بى حساب از تمايلات خود و عدم تعديل و هدايت اين تمايلات اين چنين آتش فتنه و فساد را
صفحه: 182
برمى افروزند و باعث ايجاد حوادث شوم تاريخ مى گردند.
مسئله تضاد
در بينش اسلامى نسبت به توجيه دگرگونى هاى تاريخ، مسألۀ تضاد نقش مهمى دارد اما نه به معنى تنها عامل محرك تاريخ، آن هم نه تنها تضاد بين روابط توليدى و ابزار توليد.
انسان در درون خود درگير دو عامل متضاد است: وسوسه نفس و هدايت عقل. تمايلات حيوانى با نهادهاى عالى در تضادند. شيطان كه مظهر مجموع عوامل گمراه كننده و وسوسه گراست، در برابر انسان - يعنى جنبۀ الهى انسان - قرار دارد. حق و باطل در جامعه هميشه درگير هستند. از سپيده دم تاريخ دو فرزند آدم كه مظهر دو جناح انسان هاى تاريخ هستند با يكديگر در ستيزند. يكى براى ارضاء شهوات خود، براى جلب منافع خويش، به خاطر حسادت و خودخواهى، ديگرى را از پاى درمى آورد و اولين كشتار و تجاوز به خاطر سودجويى و خودخواهى پا مى گيرد. بالاخره افراد و گروه هاى استعمارگر، خودكامه، عياش و متجاوز و به تعبير قرآن: «مترف»، «طاغوت»، «مسرف» و «مفسد»، در برابر مصلحان، حق خواهان و عدالت دوستان قرار دارند و اين درگيرى به صورت هاى مختلف در سراسر تاريخ جريان دارد. اما بايد مسائل زير مورد توجه قرار گيرد كه:
اولاً: ريشۀ اين درگيرى و موضع گيرى جناح هاى زورگو و محروم، استثمارگر و استثمارزده، ظالم و مظلوم در وجود خود انسان ها است و اين طغيان هوس ها و تمايلات درونى است كه چنين موج آتش زايى برمى انگيزد. البته شرايط اجتماعى و محيطى نيز در اين آتش افروزى يا جلوگيرى از آن مؤثر است.
ثانياً: حاصل تضاد و درگيرى، چه در درون انسان و چه در طبقات جامعه، هميشه نفى يك جناح نيست بلكه در مواردى هم تعديل و هدايت و حتى هماهنگ سازى است بدين توضيح كه: در درون اگر مبارزه اى بين عقل و نفس است، حاصل مبارزه براى از بين بردن نفس نيست بلكه جهت مهار كردن و تعديل آن است. اگر بين خواسته هاى مادى و تمايلات عالى انسانى درگيرى است، حاصل يك مبارزۀ اصيل جهت ريشه كن كردن گرايش هاى طبيعى و مادى نيست، بدان گونه كه آدمى ديگر گرد غذا و لباس و همسر نگردد، بلكه حاصل اين مبارزه، «خودسازى» است. خودسازى بدان گونه كه همۀ اين انگيزه ها كنترل شود و تحت انضباط درآيد و با
صفحه: 183
ميانه روى - دور از اجحاف و زياده روى - سازگار گردد.
در جامعه نيز گاهى حاصل درگيرى بين سودجوى متجاوز با محروم، ريشه كن كردن متجاوزان و طرد و نفى آن ها است، همان چه كه مسأله «قصاص»، «مبارزه»، «مجاهده» و «قتال» اسلامى بدان فرا مى خواند و گاهى هم «ارشاد»، «هدايت، تربيت و سازندگى» و بالاخره «امر به معروف و نهى از منكر» در سطوح مسالمت آميز آن كه منجر به بهسازى محيط و رام كردن و به راه آوردن فاسد و مجرم مى شود. بنابراين نقش عوامل سازنده را هم نبايد فراموش كرد.
ضرورت تقويت نيروى مثبت تضاد و مقاومت در برابر فساد
در هر درگيرى بى شك طرفى پيش مى رود كه نيرومندتر باشد. بنابراين اگر جناح «طاغوت و مترفين» نيرومندتر بود، ظلم و فساد حاكم است و مردم گرفتار زور و فشار و محروميت. و اگر روزگارى جناح حق و عدالت قوى تر شد، عدالت اجتماعى حكمفرما مى شود و زورگو و ستمگر طرد مى گردد. تقويت جناح حق امرى «ارادى» است و البته مشكل و پرمشقت:
«چرا در بين اقوام و ملت ها، مردمى «باغيرت و شرف» نباشند، تا در برابر تبهكاران زمين مقاومت كنند و آنان را از فساد باز دارند.»[۱۱۱]
«اگر خدا توسط گروهى از مردم، از تجاوز و ظلم گروهى ديگر دفاع و جلوگيرى نكند فساد زمين را فرا مى گيرد.»[۱۱۲]
ده ها آيۀ ديگر مربوط به ضرورت جهاد و كارزار با مفسدين، متجاوزين، جباران و خودكامگان موجود است. و آن همه وعدۀ پيروزى كه در سايۀ «صبر»، «مقاومت» و «استقامت» داده شده است، دليل اين مدعا است. بنابراين تنها تشديد تضاد و افزايش عوامل درگيرى، باعث نزديك تر شدن دگرگونى نمى شود بلكه بيدارى ستمديدگان و رشد و هدايت آنان و تقويت جناح عدالت جو، حق طلب و افزودن گرايش ها و انگيزه هاى مثبت هم مى تواند به غلبۀ حق كمك كند.
صفحه: 184
- آگاهى بر سنت هاى تاريخ، شناخت فرصت ها و استفاده انسانى از آنها
البته هركس - در هر سطح از شعور اجتماعى و قدرت رهبرى - نمى تواند سازندۀ تاريخ باشد. آگاهى بر «سنن تاريخى» و تيزبينى در شناخت بافت جوامع و تفسير حوادث تاريخ و آشنايى با سرگذشت پيشينيان و روشن بينى نسبت به نهادها و گرايش ها و سنن و عوامل شكل دهندۀ هر جامعه لازم است تا اقدام ها، متناسب و به موقع انجام گيرد و بتواند ثمربخش باشد. از طرفى، علاوه بر آگاهى، هوش و درايت و كاردانى لازم براى بسيج افكار عمومى و سازمان دهى و رهبرى و هدايت نيروهاى مقاوم هم ضرورت دارد. همچنين ايمان، هدفدارى، قدرت مقاومت و پايدارى نيز از ضروريات است. از اين رو مى بينيم تاريخ، افراد يا گروه هايى معدود را نشان مى دهد كه اين رسالت اجتماعى را به دوش مى كشند و با خلق فكر و انديشه هاى سازنده، با پايمردى و وسعت روح و با قدرت فوق العادۀ رهبرى راهى مى گشايند و مردمى را بسيج مى كنند و بالاخره دگرگونى هاى بزرگ در تاريخ يك ملت به وجود مى آورند. آرى تاريخ بشر، تاريخ انسان ها است كه در آن، انسان هاى بزرگ و برجسته، نقشى برجسته دارند.
نقش عظيم پيامبران در سازندگى تاريخ
اشاره
بررسى تاريخ نهضت پيامبران نشان مى دهد كه آنان بيش از همه منشأ دگرگونى فكرى و اصلاحى جامعه بودند و فرهنگ عدالت، انسانيت، نوع دوستى، برادرى، برابرى، خدمت به بشر، محبت، آزادى انسانى، صلح، طهارت، تقوى و ديگر فضايل انسانى و اجتماعى را همانان به بشر عرضه كردند.
از طرفى همانان بودند كه پيش از همه و بيش از همه چهرۀ ستمكاران، جباران، رياكاران و خودخواهان را به مردم شناساندند و بسيج مردمى، جانبازى، فداكارى و مقاومت را تعليم كردند. مبارزه با اسارت، ذلت و تلاش براى نجات و آزادگى در سرلوحۀ برنامۀ آنان قرار داشت. در اين آيات دقت كنيد:
«وَ لَقَدْ بَعَثْنٰا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ وَ اِجْتَنِبُوا اَلطّٰاغُوتَ» يعنى: «در هر سرزمين پيامبرى فرستاديم كه دعوتش چنين بود: خدا را پرستش كنيد
صفحه: 185
و از طغيان و سركشى و تسليم در برابر طاغوت خودكامه دورى كنيد.»[۱۱۳]
«ما پيامبران خود را با دليل هاى روشن فرستاديم و با آنان كتاب و معيارهاى سنجش حق و باطل فرو فرستاديم تا مردم عدالت را به پاى دارند، و آهن را فرو فرستاديم (در اختيار مردم قرار داديم) كه سختى و استحكام فراوان دارد و براى مردم سودهايى دارد تا خدا بداند چه كسى (آماده كارزار و استفاده از سلاح در برابر ستمكاران است) و خدا و پيامبرش را ناديده يارى مى كند. به راستى خدا توانا و پيروز است.»[۱۱۴]
حضرت ابراهيم (ع)
از آن موقع كه بشر توانسته آثارى مدون داشته باشد و يادگارهايى از تعليم و فرهنگ مردمى را به خاطر بسپارد، ابراهيم به عنوان قهرمان توحيد و يكتاپرستى و تلاش براى درهم كوبيدن بت و خرافه پرستى شناخته شده است. و همو است كه در راه هدف خويش فداكارى و گذشت از جان و مال و فرزند را تعليم كرد و اوست كه با عنصر طغيان و خودخواهى يعنى «نمرود» درافتاد و سرانجام در راه مبارزه با بت و طاغوت به آتش افكنده شد و تا آخرين لحظه باز هم درس مقاومت و جانبازى آموخت و همين كه نجات يافت باز هم به راه خويش ادامه داد و قديمى ترين كانون توحيد و يكتاپرستى، يعنى كعبه را بنيان نهاد و الهام بخش اديان بزرگ توحيدى سامى در منطقه اى عظيم از جهان بود.
حضرت موسى (ع)
تلاش موسى براى نجات قوم خود و مبارزۀ وسيع وى با بردگى و زبونى و ايستادگى او در برابر خداوندان زروزور و مجسمه هاى طغيان و جاه پرستى، تاريخ مبارزات مردمى و نهضت هاى انسانى را بارور ساخته است.
«به طرف فرعون حركت كنيد كه او طغيان كرده است... به سوى فرعون بشتابيد و بگوييد، ما فرستادگان پروردگارت هستيم، پس
صفحه: 186
بنى اسرائيل را با ما بفرست (و آنان را آزاد كن) و دست از آزار و شكنجۀ آنان بردار.»[۱۱۵]
«موسى و برادرش هارون را با آيات و معجزۀ آشكارى به سوى فرعون و دارودسته اش فرستاديم، آنان گرفتار تكبر و غرور بودند و افرادى خودخواه و برترى جو، و چنين گفتند: آيا به دو بشر كه همانند ما هستند ايمان آوريم، با آن كه قوم آنان بردگان ما هستند و طوق عبوديت ما را به گردن گرفته اند.»[۱۱۶]
در برابر دعوت موسى، بازار تهمت و تهديد و تخدير افكار داغ بود:
«جز دسته اى از قوم موسى، كسى به او ايمان نياورد، چون از فرعون و هوادارانش مى ترسيدند كه آنان را شكنجه نمايند و عليه ايشان توطئه اى راه اندازند. به راستى فرعون در زمين خودخواه و تجاوزكار بود.»[۱۱۷]
«وقتى موسى دين حق را از جانب ما براى آنان آورد گفتند: پسران كسانى را كه به او ايمان آورده اند، بكشيد و زنانشان را باقى گذاريد. حيلۀ كافران جز بر باد نيست. فرعون گفت: بگذاريد من موسى را بكشم و او هر چه مى خواهد خداى خويش را بخواند. من مى ترسم دين شما را تغيير دهد يا در اين سرزمين فساد و فتنه و آشوبى بپا كند. موسى گفت: من به خداى خود و خداى شما از هر متكبر خودخواهى كه به روز بازپسين ايمان ندارد، پناه مى برم.»[۱۱۸]
«فرعون در بين قوم خود ندا در داد كه اى مردم! آيا حكومت مصر در اختيار من نيست و اين همه جويبارها از زير كاخ هاى من حركت نمى كند؟ آيا من بهترم يا اين خوار و بى مقدار؟ اگر راست مى گويد: چرا بر او زيورآلات و دستبندهاى طلا فرو نيفتاده، يا فرشتگان در خدمت او نيامده اند.»[۱۱۹]
«فرعون به موسى گفت: اگر جز من خدايى براى خود بگيرى، تو را جزو زندانيان مى كنم.»[۱۲۰]
اما موسى همچنان پايدارى كرد و از دعوت و مبارزه خود دست بر نداشت و به ياران
صفحه: 187
خود در برابر اين همه تهديدها و سختگيرى ها چنين گفت: «از خدا كمك جوييد و پايدارى كنيد. زمين مال خداست، به هر يك از بندگان خود كه بخواهد واگذار كند و سرانجام پيروزى براى پرهيزكاران است.»[۱۲۱]
و گاهى چنين نويد مى داد كه: «اميد است پروردگار شما، دشمنان شما را از زمين ريشه كن كند و شما را در زمين جايگزين كرده و قدرت و شوكتى بخشد تا ببيند شما چگونه عمل مى كنيد.»[۱۲۲]
و مى دانيم كه سرانجام موسى (ع) قوم را نجات مى دهد و دشمن با همۀ جاه و جلال و قدرت و شوكتش نابود مى شود و اين نهضت سرآغاز حوادث تاريخى فراوانى مى گردد. و بدين سان فصلى از تاريخ ساخته مى شود.
حضرت عيسى (ع)
نزديك دو هزار سال است كه عيسى (ع) به عنوان نجات دهنده و پيام آور عدل و محبت در تاريخ شناخته شده است. وى درست در دل خودخواهى ها، جنگ افروزى ها، زراندوزى ها، رقابت ها، هجوم و كشتارهاى روميان به پا خاست. در اوج سودجويى و فريب كارى و خرافه پردازى گردانندگان نالايق كنيسه ها. در آن هنگام كه حاملين فرامين الهى و پيشوايان دينى، خود دچار رقابت، پيامبركشى، حيله و تزوير، رباخوارى و رياكارى شده بودند عيسى برمى خيزد و با مفاسد زمان خود درمى افتد و دين موسى را كه گرفتار تحريف و سوءتفسير شده بود، اصلاح و تجديد مى كند و به صلاح و پاكى، انسان دوستى، محبت و خدمت فرا مى خواند و خود در كمال سادگى و وارستگى زندگى مى گذراند و با پايمردى و پشتكار به دعوت خود ادامه مى دهد و در اين راه تا پاى جان هم پيش مى رود.
اين دعوت موجى عظيم در فرهنگ اخلاق و بشردوستى در طى قرون، در بخش عظيمى از جهان، به وجود مى آورد و منشأ حركت ها و دگرگونى هاى تاريخ ساز مى شود. تاريخ مسيحيت و كليسا پر است از حوادث و امواج زيبا و زشتى كه آفريده است، زيبايى ها كه حاصل بهره گيرى بى شائبه از دعوت نجات بخش عيسى بود، و زشتى ها كه حاصل سوءاستفاده و سوءتفسير و تحريف و انحراف از روح تعليم و دعوت آن حضرت
صفحه: 188
تا نوبت به عظيم ترين و بارورترين نهضت الهى، يعنى دعوت اسلامى، رسيد كه در اين باره مستقلاً در پايان اين بحث سخن خواهيم گفت.
نهضت انبياء در پرتو وحى
اشاره
بى شك هر بار دعوت پيامبران در موقعيتى بسيار مناسب آغاز مى شد. در اوج بى عدالتى ها، كج فكرى ها، تبعيض ها، گمراهى ها، اختلاف ها و اغفال ها و اين چنين محيطى يك حركت اصلاحى را ايجاب مى كرد تا از دل تاريكى ها فروغ هدايت و صلاح بدرخشد و اوضاع در سايۀ يك جنبش اصيل فكرى و اجتماعى دگرگون گردد، اما اين حركت با فرمان وحى الهى آغاز گرديد.
درست است كه موسى (ع) از دوران جوانى، از ذلت و اسارت قوم به شدت ناراحت بود و تمركز قدرت و ثروت را در يك طرف و فقر و بردگى و رنج و شكنجه را در طرف ديگر لمس مى كرد اما هيچ گونه طرحى براى اقدام و اصلاح نداشت. حتى در برخوردى كه با يكى از افراد دشمن داشت و او را از پاى درآورد، چون خطر توطئه عليه جان او بود، شهر را با اضطراب ترك كرد و نگران و وحشت زده خود را نجات داد. اما سال ها بعد همين موسى وقتى به پيامبرى مبعوث شد و وحى الهى، او را فرمان بسيج داد، به قلب همين شهر بازگشت و يكسره به سوى فرعون، دشمن نيرومند و خطرناك خود و قومش، حركت كرد و از او خواست تا دست از آزار قوم بردارد و اين مردم به بند كشيده را آزاد كند، و ماجراها آغاز شد.
پيامبر اسلام تا چهل سالگى در بين مردمى جاهل و گرفتار انواع نامردمى ها و ظلم ها به سر مى برد و ذهن پاك و روشنش، فساد و سقوط جامعه را مى ديد و از آن رنج مى برد و خود به هيچ وجه با آلودگى هاى محيط دمساز نمى شد و حتى سعى داشت گاه و بى گاه براى جلوگيرى از تعدى[۱۲۳] و رفع اختلاف ها[۱۲۴] اقدامى كند. اما هيچ گونه دعوت و جنبش اصلاحى اجتماعى نداشت تا ماجراى بعث كوه حرا و وحى الهى، راهى به سوى او گشود و نهضت اسلامى
صفحه: 189
آغاز شد.
پس «وحى» الهى، دستمايه و پشتوانۀ اصلى دعوت پيامبران بود. وحى چيست و آثار آن كدام است؟
دربارۀ وحى
وحى پيامبران نوعى آگاهى برتر، بى شائبه و مستقيم و روشن از حقايق جهان و ارزش ها و هدف هاى متعالى زندگى انسانى است كه با افاضۀ خاص الهى بر انسانى پاك و برگزيده پيدا مى شود.
وحى، نه از نوع درك و شعور و دريافت هاى معمولى است كه از طريق حواس و با مشاهده و تجربه در طبيعت پيدا مى شود، و نه از آن نوع آگاهى هاى ذهنى است كه با اتكاء به پيش يافته هاى ذهنى و معلومات اكتسابى قبلى، با تلاش خلاق ذهن براى انسان تجلى مى كند. حتى وحى غير از شهود و كشف و اشراق عرفانى است. دريافتى است قاطع و پاك، با افاضه الهى و ماورايى.
آثار وحى:
الف - بعثت درونى: در روح شخص پيغمبر، بعث و برانگيختگى ايجاد مى كند، گويى تمام وجود او حركت مى شود، و شور و نشور تمام نيروهاى خفته اش را بيدار مى كند و همۀ توان هايش را به سوى انجام مأموريت بسيج مى نمايد. سراپا شوق و تحرك و انگيزش موج آفرين و توانز است. و اين همه، با پشت گرمى و اتصال به وحى و سرچشمۀ لايزال آن پيدا مى شود.
ب - روشن بينى: در اثر وحى، در فكر و ذهن پيامبر، روشن بينى، شرح صدر و وسعت نظر، خودآگاهى، حكمت و كارايى فوق العادۀ انديشه و خرد پيدا مى شود. گويى با چشمه هاى پاك و جوشان آگاهى مرتبط گشته و ذهن صافش سرشار از بينش هاى بارور و بى شائبه شده است.
قرآن وحى را، «نور»، «بصيرت»، «بيان»، «حكمت»، «شفاء»، «رحمت»، «برهان»، «مايۀ حيات» و «علم» مى داند و پيداست كه اين چنين نور و بصيرتى، قبل از همه، در جان پيغمبر كه مهبط وحى است پيدا خواهد شد.
صفحه: 190
و بدين ترتيب، منطق پيامبر هم كه ملهم از وحى است، از اسارت خرافه ها و كج فكرى ها و هوس ها و خودخواهى ها پيراسته است: «و ما ينطق عن الهوى، ان هو الا وحى يوحى»
پيامبر با چنين روشن بينى و دستمايۀ فكرى پاك، به عصمت دست مى يابد و در دعوت و هدايت خويش انديشه اش از لغزش و خطا مصونيت پيدا مى كند.
ج - بارور كردن عقل و انديشه مردم: وحى برنامۀ هدايت گر و رهگشاى جامعه است. استعدادهاى درونى مردم را شكوفا مى كند. عواطف مردمى آنان را برمى انگيزد. تمايلات و انگيزه هاى برتر انسانى آنان را رشد مى دهد. انديشه و فكر آن ها را بارور مى كند و در سايۀ اين بيدارى و هشيارى آن ها را به راه خير و سعادت رهنمون مى گردد.
حضرت على در اولين خطبه نهج البلاغه، پس از آن كه دربارۀ زمينۀ بعثت پيامبران در جامعه و كژانديشى ها، نادانى ها، بت پرستى ها و دام هاى وسوسه گران سخن مى گويد هدف بعثت را چنين توضيح مى دهد:
«پيامبرانش را ميان مردم فرستاد و يكى پس از ديگرى انبياء خود را به سوى آنان روانه كرد تا از مردم بخواهد پيمان سرشت خويش را ادا كنند (و فروغ فطرت پاك خود را به سوى خداپرستى و حق خواهى خاموش نسازند) و نعمت هاى فراموش شده اش را به خاطر آنان آورد و تا با ارشاد و تبليغ حق در بين آنان راه بهانه را ببندد. و تا گنجهاى نهفتۀ روحشان را برانگيزاند و آنان را از استعدادهاى سرشار و بارور درونشان آگاه سازد....»
د - ايجاد تحول در جامعه: و بالاخره، وحى حامل رسالت عظيم پيامبران در زمينه ايجاد تحول و دگرگونى مثبت در جامعه است، در حقيقت وحى يك رسالت اجتماعى دارد و آن نوپردازى و ساختن جامعه، ايجاد نظامات اجتماعى و روابط عادلانه و توحيدى و نظم نو در يك ملت است.
رسالت هاى شناخته شدۀ تاريخ در اين زمينه نقش فراوانى دارد، كه در سرلوحۀ آن ها رسالت جهانى اسلام را بايد بررسى كنيم.
صفحه: 191
تجلى سنت هاى تاريخ در نهضت اسلامى
حاكميت ظلم در آستانۀ سقوط
از پيش دانستيم كه از مهم ترين سنت هاى حاكم بر تاريخ، دگرگونى هايى است كه ناگزير در محيطهاى گرفتار ظلم و بى عدالتى و فساد پيش مى آيد بدين گونه كه سقوط و شكست عناصر طرفدار تبعيض و ستم اجتناب ناپذير است.[۱۲۵]
با توجه به اين سنت قطعى، ملاحظه مى كنيم كه در قرن ششم ميلادى، عربستان و امپراتورى هاى ايران و روم و كشورهاى معروف و شناخته شدۀ جهان، آمادۀ چنين انفجارى است،[۱۲۶] زيرا در آن روزگار نه تنها عربستان شاهد تبعيض، خرافات، بت پرستى، اختلافات قبيلگى، فقر، ستم و انواع ناروايى ها و نابسامانى ها است بلكه كشورهاى بزرگ و به اصطلاح متمدن آن عصر هم شاهد قدرت هاى عظيم اما متزلزل، مذاهب بزرگ اما گرفتار انواع خرافات و كج فكرى ها و كشمكش هاى متوليان، فلسفه هاى بر باد رفته، تمدن هاى در حال سقوط، قوانين ظالمانه، اختلافات عميق طبقاتى، قتل عام ها، جنگ هاى وحشيانه، تعصب هاى ناروا، عادات و آداب منحط، يورش هاى ضدعلم، اختناق ها و فشارهاى عظيم مالى نسبت به عامۀ مردم، سلطه، تنعم و غارت گرى افراد و گروه هايى خاص و هزاران بدبختى ديگر بودند. همان چه كه قرآن از آن به «ضلال مبين» (گمراهى آشكار)[۱۲۷] تعبير مى كند.
صفحه: 192
حضرت على (ع) وضع دنيا را در آن روزگار چنين ترسيم مى فرمايد:
«خدا پيغمبر اسلام را زمانى فرستاده بود كه از ديرباز پيغمبرى نيامده بود. ملت ها در خوابى طولانى فرو رفته بودند. سررشتۀ كارها از هم گسيخته بود. جنگ ها همه جا شعله ور بود. برگ هاى درخت زندگى بشر به زردى گراييده و از آن اميدِ ثمرى نبود. آب ها فرو خشكيده، فروغ هدايت خاموش شده بود. بدبختى به بشر هجوم آورده و چهرۀ كريه خود را نمودار ساخته بود. اين فساد و تيره روزى چيزى جز فتنه و آشوب به بار نمى آورد. ترس دل هاى مردم را فرا گرفته و پناهگاهى جز شمشير خون آشام نداشتند.»[۱۲۸]
بدين ترتيب محيط جهانى، آبستن حادثه اى بزرگ بود كه بتواند نظام هاى ستم بار و پوسيده را دگرگون سازد.
رشد و بيدارى مردم
سقوط ظلم، خودبه خود و بدون دخالت عوامل انسانى و تحرك ايدئولوژيك نخواهد بود. بايد آگاهى مردم بالا رود و مكتبى رهگشا، فكرها را روشن سازد و نيروهاى خفته را بيدار سازد و برنامه و راه نشان دهد.
«اين بدان خاطر است كه خداوند مردم سرزمينى را به ستم نابود نمى كند، در حالى كه اين مردم گرفتار بى خبرى و غفلت باشند.»[۱۲۹]
«هيچ ديارى را واژگون نكرديم جز اين كه برايش كتابى روشن (برنامه اى مدون) بود.»[۱۳۰]
«ما هيچ سرزمينى را دگرگون و نابود نمى كنيم جز اين كه در آن سرزمين ارشادكنندگان و بيم دهندگانى وجود داشته باشند.»[۱۳۱]
و دانستيم كه اين نهضت فكرى و انسانى، در مواردى با بعثت انبياء پيش مى آيد:
«و اگر ما پيش از آن، آنان را با عذابى از پاى درمى آورديم مى گفتند، پروردگارا چرا ابتدا به سوى ما پيامبرى نفرستادى.»[۱۳۲]
بنابراين به عنوان يك ضرورت تاريخى و جهانى، خداوند حضرت محمد را مبعوث
صفحه: 193
مى كند.
عربستان؛ محيط مساعد
اگر فساد و ظلم و خرافه، چنين نهضتى را ايجاب مى كرد، طبعاً عربستان براى اين منظور محيط مساعدترى بود، چون از آثار پيشرفت فكرى و تمدن و دستاوردهاى انسانى و مردمى، كم تر از سرزمين هاى مجاور برخوردار بود و در لجن زار بيشترى دست و پا مى زد و به قول حضرت على (ع):
«خدا محمد (ص) را فرستاد تا جهانيان را از راه و رسمى كه در پيش گرفته اند بيم دهد و او را امين دستورهاى آسمانى خود قرار داد. در آن حال، شما اى گروه عرب! بدترين دين را داشتيد و در بدترين سرزمين زندگى مى كرديد. در بين سنگ هاى خشن و مارهاى گزنده مى خوابيديد، از آب تيره مى نوشيديد، غذاى خوبى نداشتيد، خون يكديگر را مى ريختيد، پيوند خويش را از نزديكان مى بريديد و با آنان ستيزه مى كرديد. بت ها در ميان شما برپا بود و گناهان، دست و بال شما را بسته بود.»[۱۳۳]
بنابراين زادگاه اسلام هم در چنين سرزمين خشك و جامعۀ منحطى انتخاب شد.
پيشتازان؛ اصحاب خاص
اين نهضت مردمى - الهى وقتى مى تواند پيروز شود و نظام هاى فاسد را دگرگون كند و تاريخ بسازد كه گروهى پيشتاز را بر بنيان مكتب بسازد و سپس با هدايت و بيدارى عمومى، «ناس» را انقلابى تربيت كند و آمادۀ بسيج نمايد.
پيامبر اكرم بلافاصله پس از بعثت، شروع به دعوت افراد خاص و پروردن و بارآوردن آنان مى كند. دعوت ابتدا مخفى و خصوصى است. افراد تك تك انتخاب مى شوند، تعليمات ريشه اى و بنيانى است، بايد يكتاپرست شوند، از هر گونه شرك بيزار گردند، در برابر رهبرى وحى تسليم باشند، همۀ انسان ها را بندۀ خدا بدانند، خود را پاك كنند و با عمل صالح و مقاومت خو گيرند.
صفحه: 194
«بدين عصر (كه عصر تولد انسان راستين است) سوگند كه انسان زيان كار است، جز آنان كه ايمان داشته باشند و عمل صالح كنند و خواستار حق باشند و يكديگر را به پايدارى فراخوانند.»[۱۳۴]
مردمى معدود، اما نخبه پا مى گيرند و با عناصر اصلى مكتب گره مى خورند: با يكتاپرستى، طرد طاغوت، خودسازى، تقوى، آگاهى و روشن بينى و تسليم در برابر حق و.... كم كم - پس از سه سال - دعوت آشكار مى شود و تيرهاى پى درپى و نيرومند دعوت به قلب نظام حاكم فرو مى ريزد. «بت پرستى»، ريشۀ كژانديشى ها و دست مايۀ سودپرستى و سلطۀ اشراف، محكوم مى شود. موج آغاز مى شود. از يك طرف گرايش و اعلام همبستگى جمعى از تودۀ مردم، از بردگان، محرومان، آوارگان و رنج ديده ها و افرادى بيدار شده از سرشناسان و اشراف كه موضع اجتماعى خود را رها كرده و به نهضت نوپا مى پيوندند، و از طرف ديگر مقاومت دشمن، تهديد، شكنجه، محاصره، تهمت و شايعه پردازى و... ادامه مى يابد. پس، درگيرى اوج مى گيرد.
آيات الهى به صورت شعارهاى حماسى تند و در عين حال حاوى معيارهاى سازنده مكتب فرو مى آيد و اين گروه انسان هاى نوزاد، با صلابت و قاطعيت در راه خود استوارند و براى ساختن آيندۀ تاريخ مصمم.
نقش هجرت
هجرت در بينش اسلامى از عناصر سازندۀ تاريخ است. در اين آيات دقت كنيد:
«آنان كه فرشتگان جانشان را مى گيرند در حالى كه به خويشتن ستم كرده اند، به آنان گفته مى شود، در چه وضعى به سر مى برديد؟ گويند: ما در زمين بيچاره و زبون شمرده مى شديم. به آن ها گويند: آيا زمين خدا وسيع نبود كه در آن هجرت كنيد؟ اينان جايگاهشان دوزخ و سرنوشتشان ناگوار است جز مردان و زنان و كودكان ناتوانى كه هيچ راه چاره ندارند و به جايى راه نمى يابند، اينان را ممكن است خدا ببخشد كه او بخشنده و آمرزنده است. و هر كه در راه خدا هجرت كند در زمين فراخناها و پناهگاه هاى فراوان خواهد
صفحه: 195
يافت و هركس از خانۀ خود در راه خدا و رسولش هجرت نمايد و مرگ او را دريابد، پاداش وى به عهدۀ خداست و خدا آمرزش گر مهربان است.»[۱۳۵]
اگر محيطِ تنگ و محصور، آمادۀ پذيرفتن حق نبود؛ اگر فشار و محاصره، همۀ ارزش ها را در خود خفه كرد و اگر خفقان، از تجلى ايمان و ساختن و پرداختن انسان و جامعه جلوگيرى كرد؛ بايد محيط مساعدترى را پيدا كرد و به آن جا رفت كه بتوان ايمان و آزادى داشت و حق پناهگاه و سامانى داشته باشد. هجرت با همۀ معانى وسيعش در اسلام هميشه گرهگشا و موج انگيز است. بايد از محيطهاى بسته و كور به سرزمين هاى باز و آماده و از سنگلاخ ها به آبادى ها رفت. هجرت براى سير در طبيعت و دانستن تاريخ انسان ها و دور شدن از خودِ بسته به سوى خدا و از تنگناهاى خودخواهى و سودپرستى به فراخناى شرف و انسانيت بسيار مفيد است. پيغمبر اسلام وقتى يارانش را در فشار مى يابد ابتدا به آنان فرمان هجرت به حبشه مى دهد. البته به گروهى محدود از آنان و سرانجام با مساعد كردن محيط مدينه در ملاقات ها و تعهد گرفتن هاى محكم و در عين حال مخفى از نمايندگان مردم مدينه، آمادۀ هجرت به آن سرزمين مى شود.
سروسامان، خانه و زندگى، تعلقات فاميلى، همه و همه در گسترش ايمان و بارور كردن هدف و ادامۀ مبارزه فدا مى شود و هجرت بزرگ پيامبر اكرم و ياران وفادارش آغاز مى گردد. بدين سان مبدأ تاريخ مسلمانان شكل مى گيرد. و ديديم كه تا چه حد اين اقدام بزرگ تاريخ ساز بود و هجرت به مدينه در گسترش وسيع نهضت اسلامى مؤثر افتاد.
تشكيل گروه و جامعۀ نمونه و آشناى با مكتب، با انضباط و همبستگى از شرايط اساسى پيشرفت يك حركت اجتماعى است. در مدينه «امت» تشكيل مى شود، هر چند در واحدى محدود اما كاملاً با معيارهاى مكتب. در اين جامعه كوچك نژاد، قبيله، طبقه، اشرافى گرى و هرگونه تبعيض انسان ها از بين مى رود. فرد فرد مردم مهاجر و انصار بايد تمرين برابرى و برادرى كنند. دوبه دو با هم برادر مى شوند و در خانه و زندگى يكديگر شريك مى گردند.
منشور مدينه كه در واقع قانون اساسى نظام اجتماعى اين شهر است از طرف پيغمبر اكرم صادر مى شود. حقوق، روابط و تعهدات تحت ضوابط دقيق و بر اساس وحدت، عدالت و حق تعيين مى گردد. ياران متشكل مى شوند و كم كم نهضت در تودۀ
صفحه: 196
مردم گسترده مى شود.
ارشاد عمومى
«ناس» غالباً در بى خبرى نگاه داشته مى شوند و مورد بهره گيرى سياسى و استثمار اقتصادى قدرت هاى حاكم مى باشند و نقش تاريخى آن ها معمولاً همين است كه به طور مرئى يا به شكلى فريب كارانه به بند كشيده شوند و سياهى لشكر براى سطوت زورمندان و در عين حال چراگاه و مرتع سودجويان باشند. اسلام اين موضع را به خوبى مى شناسد و از اين اكثريت، گِله ها دارد،[۱۳۶] و در عين حال مى خواهد اين تودۀ عظيم و نيروى پراكنده را بسازد و در راه بهبود خويش و دگرگونى بنيادى اجتماع بسيج نمايد.
دعوت اسلامى دعوت عامى است و مى رود كه همه را در بر گيرد، و به تدريج افراد مردم را در زمرۀ «صالحين» و «متقين» درآورد:
«بگو اى مردم من پيامبر خدا به سوى همۀ شما هستم»[۱۳۷]
و پس از آن صدها آيه اى كه «ناس» را به تقوى و عمل صالح و علم و عبادت و طهارت و خدمت و انفاق فرامى خواند. درست برخلاف نظام هايى كه تودۀ مردم را هدف بهره كشى قرار مى دهند، اسلام آن را هدف دعوت و ارشاد و بهسازى و تكامل قرار داده است. هر فرد مسلمان مى تواند به گروه پيشتاز و نخبه بپيوندد و اتفاقاً بسيارى از سرشناس ترين ياران اسلام همان مردم گمنام و محرومى بودند كه در حوزۀ تربيت اسلامى مقامى ارجمند يافتند، زيرا خويش را بر محور فضائل اسلامى - انسانى ساختند.
مدينه شاهد بيدارى عمومى و جنب و جوش خانواده هاى دور و نزديك در پيوستن به نهضت بود. كم كم زمينه براى انجام رسالت اجتماعى جهاد فراهم مى شد.
صفحه: 197
عنصر جهاد
جهاد و درگيرى هاى شديد از مهم ترين عوامل دگرگونى هاى تاريخ است. وقتى كارزار با هدف هاى آزادى بخش و ضدظلم و طغيان و بى عدالتى وارد ميدان شود، حركت تكاملى جامعه روند تازه اى پيدا مى كند و به اصطلاح قرآن «فوز عظيم»،[۱۳۸] «اجر عظيم»[۱۳۹] و «نجات»[۱۴۰] به دنبال خواهد داشت. و فتح و پيروزى نصيب خواهد كرد:
«اى مردم باايمان آيا شما را به تجارتى رهنمايى بكنم كه شما را از رنج دردناك (مظالم، بى عدالتى ها و فشار و شكنجه ها) نجات دهد؟ به خدا و رسولش ايمان آوريد و با مال و جانتان در راه خدا پيكار كنيد، اگر آگاهى كافى داشته باشيد متوجه خواهيد شد كه اين جهاد از همه چيز براى شما بهتر است، خدا آلودگى گذشتۀ شما را پاك مى كند و شما را در بهشت هايى كه از زير آن نهرها روان است و در جايگاه هايى پاك و پاكيزه در بهشت هايى جاويد وارد مى كند و كاميابى بزرگ اين است. و هدف ديگرى كه آن را سخت دوست داريد نيز در سايۀ همين پيكار به دست مى آيد و آن يارى پروردگار و پيروزى نزديك است، مردم باايمان را بدين پيروزى مژده بده.»[۱۴۱]
پيغمبر اسلام وقتى از آمادگى اصحاب و تجهيز نيروى ضربتى نهضت اطمينان يافت دست به كار بسيج عمومى براى ضربه زدن به پايگاه هاى شرك و طغيان گرديد. ماجراهاى بدر و احد و خندق و جز آن به سرعت حوزۀ نبرد را گسترش مى داد و موضع دشمن را تضعيف مى نمود و روحيۀ پيكارگران مسلمان را تقويت مى كرد و استقبال قبايل اطراف و توجه عمومى زمينه را براى نشر سريع مكتب و هلاك و نابودى خصم آماده مى ساخت.
جهانى بودن نهضت
با هشدار به كشورها و امپراتورى هاى بزرگ، نهضت را جهانى اعلام كرد. سال ششم هجرت كه با پيمان موقت صلح با كفار قريش و پس از پيروزى هاى چشمگير، فرصتى پيدا شده بود تا رسالت تاريخى اسلام به خارج از مرزها بال بگشايد پيغمبر اكرم به زمامداران
صفحه: 198
بزرگ دنيا نامه نوشت و آن ها را به اسلام فراخواند. از همان اولين پيام ها روشن بود كه دعوت به توحيد است و نفى ارباب و خداوندگاران زمينى. هر چند اين پيام ها عكس العمل هاى متفاوتى به دنبال داشت اما هشدارباش محكمى بود كه سرآغاز فصلى نو در تاريخ اين كشورها بود چنان چه سال هاى بعد شاهد اين مدعاست.
تفسيرى كه براى اين بند از بحث مى توان نوشت اين كه، نهضت هاى تاريخى، گاهى منطقه اى يا محلى است و هدف هاى حركت و اصول و برنامه هاى آن هم متناسب با محيطى خاص است. در اين صورت، محدود به همان قوم خواهد ماند همان طور كه بسيارى از دعوت هاى پيشين پيامبران به دلايل مختلف محدود و منطقه اى بوده است. اما اگر منشور دعوت متناسب با سطح جهانى بود و ديگر شرايط هم از نظر زمينۀ اوضاع اجتماعى، قدرت رهبرى، جبهه نيرومند و گسترده و غيره فراهم گرديد، به تدريج نهضت به ديگر مناطق سرايت خواهد كرد و موجى بين المللى به وجود مى آورد و اسلام چنين كرد.
رهبرى
با نزديك شدن وفات پيغمبر اكرم، مسألۀ حساس «رهبرى امت اسلامى» مطرح شد. در طول بيست و سه سال دعوت اسلامى، يكى از مهم ترين عوامل پيشرفت كار، قدرت فوق العاده پيغمبر اسلام در «رهبرى» و «سازماندهى» و «هدايت جنبش» بود و اين در تحليل تاريخى اسلام به صورت يكى از شگفت انگيزترين پايه هاى پيروزى معرفى شده است. اما پس از رحلت پيغمبر چه؟
از طرفى مكتب در زمان خود پيغمبر اكرم بارور شده، قرآن نازل گرديده، پايه هاى نظام اجتماعى و فكرى اسلام مشخص گرديده است، اما تعاليم و محتواى اسلام هم مراقب مى خواهد و هم مفسر مورد اعتماد آگاه، وگرنه ممكن است دستخوش دگرگونى و دخالت هاى نابجا و تفسيرهاى ناياب و سوءاستفاده شود.
پيغمبر اكرم خود براى اين منظور چاره اى انديشيد و على، شايسته ترين فرد تربيت شده مكتب را كه خود در پيشاپيش پيشتازان نهضت، فداكارى و مجاهده نموده و سطربه سطر تعاليم مذهب را بيش از ديگران فرا گرفته و در عمل تجربه كرده بود، انتخاب نمود و در غديرخم وى را به عنوان «ولى» مردم به آنان معرفى كرد.
صفحه: 199
اما ماجرا در همينجا پايان نگرفت. بلافاصله پس از وفات پيغمبر اكرم اوضاع شكل ديگرى به خود گرفت. خلافت توسط شوراى محدودى قبضه شد و خليفه توسط آن گروه تعيين گرديد و عملاً داستان رهبرى در بين مسلمانان در مسير ديگرى افتاد و پس از چندى خود آفت كار شد و روند همه جانبۀ نهضت را كند كرد، بلكه به برخى زمينه ها - از جمله استقرار روابط عادلانه اجتماعى و اصالت فكرى و ايدئولوژيك - شديداً لطمه خورد. (اما در عوض همفكرهايى هم به وجود آمدند و شكل گرفتند.)
سه اصل مؤثر در كارآيى حركت هاى تاريخى
كارايى نهضت هاى بزرگ تاريخى به سه اصل بزرگ ارتباط دارد: 1 - مكتب، 2 - رهبرى و 3 - جبهه و امكانات.
در آستانۀ وفات پيغمبر اكرم مكتبى زنده و جهانى تأسيس شده بود، جبهه نسبتاً نيرومند و تربيت شده اى هم از مسلمانان آماده بود. بنابراين هر چند مسأله رهبرى رفته رفته دچار كمبود و بالاخره انحراف شد اما برد مكتب و جبهۀ تشكيل شده به نوبۀ خود موج آفرين بود. پيشرفت سريع اسلام در قرن اول و نهضت عظيم علمى و فكرى در قرون بعد و همچنين نقش عظيم اسلام در فرهنگ و تمدن بشرى معلول غناى مكتب و تلاش مسلمانان اصيل و مجاهد بود.
دست انتقام الهى از آستين مردم
به اصلى كه در قسمت (حاكميت ظلم در آستانۀ سقوط) مطرح شد برگرديم: «شكست ظلم و فساد اجتناب ناپذير است»، اما حتى در دوران هاى پيش كه عوامل ماورايى و عذاب هاى آسمانى براى زير و رو كردن اقوام ستمگر و منكر حق مستقيماً دخالت مى كرد، اين بلاها پس از اتمام حجت و دعوت و انذار بود.[۱۴۲] و در دورانى كه بشر به رشد عقلى و كمال نسبى دست يافته بود و ديگر مى توانست نابسامانى هاى اجتماعى، تبعيض ها و تبهكارى ها را به صورت عذاب و رنج لمس كند و نيز به كمك عقل و راهنمايى هاى وجدان و انديشه به عواقب اعمال شوم خود پى برد و آينده
صفحه: 200
را پيش بينى كند، و از طرفى نيروى اراده و تصميم را در مقابلۀ با ظلم و فساد بسيج كند[۱۴۳] و خود به پاك سازى محيط پردازد،[۱۴۴] ديگر انتقام هاى طبيعى كه همان سنت قاطع الهى در ريشه كنى موانع تكامل است از آستين انسان ها درمى آيد،[۱۴۵] و لذا دوران نهضت پيامبر اسلام عذاب هاى آسمانى همراه نداشت[۱۴۶] و نقش جهاد و تلاش انسان ها در برانداختن نظام هاى فاسد زياد بود، بدان گونه كه تاريخ اسلام پر از حمله هاى آزادى بخش است.
از پيش دانستيم كه محيط بزرگ و اجتماعى آن عصر، گرفتار كژانديشى ها و مظالم و مفاسد فراوان و آمادۀ انفجار بود، بدين ترتيب رسالت نهضت اسلامى از اين زمينه مساعد استفاده كرد. استقبال توده هاى عظيم مردم اين كشورها از اسلام، به دليل اختناق و ظلم فراوان محيط از طرفى و عدالت گسترى و نجات بخشى اسلام از طرف ديگر بود. مردم مى دانستند كه اين يورش، آزادى و عدالت را به ارمغان آورده است و لذا حتى گاهى دروازه ها به روى لشكر مهاجم گشوده مى شد و صفوف سربازان اسلامى در كنار خود، سربازان فرارى دشمن را مى ديدند كه به آن ها پيوسته و با نظام ضد مردمى حاكم سرزمين خود دوشادوش آنان مبارزه مى كنند.
احترام به فرهنگ و ارزش هاى انسانى ديگران
پيشروى در كشورها، به معنى از بين بردن و زيرورو كردن همه چيز نبود. درست است كه نظام اجتماعى و روابط ظالمانه زيرورو مى شد و خدايان ساختگى و هزاران خرافه و اسطوره مذهبى جاى خود را به توحيد اسلامى و اصالت هاى فكرى مى داد اما دستاوردهاى تمدن، فلسفه، انديشه و سازمان هاى اجتماعى مفيد و پيشرفته درهم ريخته نشد. نهضت اسلامى براى بارور كردن تكامل تاريخ آمده است نه براى ايجاد توقف يا عقب گرد از آن. براى تصفيه و بهسازى آمده است نه براى تخريب و تباهى.
صفحه: 201
لذا جالب است كه تمدن اسلامى نقش عظيمى در حفظ و احياء تمدن باستانى هند، يونان، ايران و بين النهرين داشت. يعنى اسلام با تشويق به علم و تحقيق در گفتار و انديشه و پيشرفت هاى ديگران و انتخاب بهترها، و نيز با وادار كردن مسلمانان به سير و بررسى در تاريخ گذشتگان و سياحت در سرزمين ها و بازمانده هاى تلاش تاريخى انسان ها و پندآموزى و فراگيرى و دست چينى از آثار مثبت آن ها، تلاش بى سابقه اى به وجود آورد كه نهضت ترجمه و تأليف و تحقيق مسلمانان از اواخر قرن اول و مخصوصاً در قرن دوم به بعد، در تاريخ فرهنگ بشر چشمگير شد و اين از آثار تربيت اسلامى است.
آرى مقتضاى سنت تكاملى تاريخ همين است كه هر چند بشر فراز و نشيب هاى فراوان دارد و انحراف و توقف و ارتجاع در تاريخ ملت ها زياد است اما عكس العمل هاى اصلاحى و انقلابى جديد متوجه نقطه هاى فساد و تحريف ها و در عين حال دست چين كردن و بارور ساختن آثار ارزندۀ سابق ملت هاست و در اين زمينه شواهد فراوان مخصوصاً در نهضت اسلامى داريم، لذا در مجموع حركت تاريخ رو به پيش است.
رخنۀ فساد در جبهۀ مقدم
فراموش نكنيم كه حاملين رسالت اسلامى همان «انسان ها» يى هستند كه به گونه اى در حوزۀ نفوذ اسلام قرار گرفته اند. انسان هم داراى غرائز و كشش هاى گوناگون و در معرض طغيان و سركشى است.
و اين مكتب است كه بايد تعديل و هدايت كند و انسان ها را در مسير تكامل اندازد. اما مكتب هم توسط روش بنيانى آگاهى و مورد اعتماد تفسير، بارور مى شود و به دست رهبرانى شايسته مستقر و اجرا مى گردد تا قدرت سازندگى داشته باشد. اگر «رهبرى» خود به فساد گراييد و على رغم تعاليم مكتب در زراندوزى و اشرافى گرى و عيش و عشرت و صدها هوس بازى و تجاوزگرى غرق شد، در اين صورت «مكتب» از حركت باز مى ايستد، زيرا حاملان و حاميان صديقى ندارد.
وانگهى اصول تعاليم مكتب رفته رفته واژگونه توجيه مى شود، چون نظام حاكم مى خواهد همه چيز را در اختيار منافع و حفظ بقاى خويش قبضه كند و مستقيماً هم نمى تواند رو در روى مكتب قرار گيرد، زيرا قدرت و موقعيت خود را، هر چند غاصبانه، از مكتب گرفته است و افكار عمومى هم در بستر حمايت و تعلق خاطر به مكتب شكل گرفته
صفحه: 202
است. لذا در سنگر مكتب قرار مى گيرد و از پشت همين سنگر با حيله گرى به آن خنجر مى زند.
در تاريخ اسلام اين فاجعه به وجود آمد. حكومت هاى فاسد بنى اميه و بنى عباس و... دست پرورده هاى اصيل اسلام نبودند و على رغم همۀ معيارهاى اسلامى، رهبرى جامعۀ اسلامى را قبضه كردند و پس از آن نه تنها در زمينۀ حقوق عمومى و روابط اقتصادى، از خطوط اصلى اسلام منحرف شدند، حتى با دستياران جيره خور خود كه از بين مورخان و خطباء و محدثان و مفسران به خدمت گرفته بودند، به مسخ اسلام پرداختند تا بتوانند با حفظ صورتى از آن، كاخ اقتدار خويش را برافرازند و به تدريج كيان انسان ساز اسلام را متزلزل كنند.
آرى، تاريخ نهضت هاى بزرگ، هميشه با اين آفت مواجه است كه پس از چندى كه پيشقراولان مستقر گشتند، خود گرفتار خودخواهى و اختلاف و مبارزه بر سر به دست آوردن قدرت شوند و به تدريج هدف نهضت فداى اشخاص گردد و مكتب در خدمت رهبران به كار گرفته شود، نه رهبران در خدمت مكتب.
مقاومت داخلى
مسألۀ فوق الذكر حركتى از درون جامعه ايجاب مى كند. تاريخ اسلام در برابر فاجعۀ فوق، درخشندگى قيام هاى داخلى را هم دارد. شورش عليه خليفۀ سوم، تصفيۀ عظيم داخلى زمان حضرت على (ع)، مقاومت و شهادت حضرت امام حسين، نهضت هاى علمى امام باقر و امام صادق براى احياء مجدد مكتب و قيام هاى خونين علويون و بنى الحسن و ماجراهايى كه در ايران، مصر و ديگر سرزمين هاى اسلامى عليه بنى اميه و در دوران بنى عباس پيش آمد. همۀ اين ها عكس العمل شرايط ناگوار و تحميل شده نظام حاكم بود. (توضيح اين حركت هاى داخلى نياز به كتابى مستقل دارد)
به هر حال اسلام در برابر اين آفت، امر به معروف و نهى از منكر و جهاد درون جامعه و اصل نظارت و مراقبت و انتقاد از خود را تشريح كرده است.
نفوذ در مهاجمين
تبلور عناصر سازندۀ تاريخ در برخوردها و درگيرى هاى عظيم ملت ها پيش
صفحه: 203
مى آيد.[۱۴۷] جنگ هاى صليبى هر چند با هدفى ضدمردمى و ضدمكتبى شروع شد، با جمود، تعصب و وارونه نشان دادن حقايق در شرايط اجتماعى منحط و گرفتار تبعيض، خفقان، ركود فكرى و عقب ماندگى علمى و تحجر قرون وسطايى و به منظور مقاومت در برابر مذهبى نو و مكتبى جهانگير كه به ارزش هاى انسانى توجه كرده و تبعيض و نابرابرى را به عدالت و مساوات، و شرك هاى پيچ درپيچ را به توحيد آشكار و قاطع مى سپارد، مبارزه آغاز كرده بود و كشتارها، ويرانى ها و نامردمى ها در طى قرن پديد آورد. اما باز هم اسلام نقش سازندۀ خود را ايفا كرد. مهاجمين صليبى با مسلمانان درآميخته و آثار تمدن عظيم و فرهنگ غنى اسلام را ديدند. نظامات اجتماعى پيشرفته، كتابخانه ها، مراكز علمى، قوانين و سازمان هاى اجتماعى، عمران شهرى و ديگر نوآورى هاى فكرى و اجتماعى مسلمانان را از نزديك مشاهده كردند. چشم و گوششان باز شد و از محيط در بسته و حصارهاى تنگ فكرى و اجتماعى خويش به در آمدند و دستاورد عظيم آن ها از اين همه جنگ و خونريزى، آشنايى با تمدن اسلام و اصول ايدئولوژيك نهضت جديد بود. كشورهاى اروپايى از خواب هزار ساله بيدار شدند و مخصوصاً با رخنۀ فرهنگ اسلام به اسپانيا و سواحل فرانسه، دروازه هاى تمدن و فكر جديد بر روى آنان گشوده شد.
نهضت ترجمۀ آثار اسلامى و كتب علمى اوج گرفت و به حق بايد گفت پايه هاى تكامل علمى و صنعتى و دگرگونى هاى اجتماعى جديد اروپا پس از دورۀ رنسانس، از چشمه هاى جوشان تمدن اسلامى مايه گرفت.
سه جبهۀ تلاش
تكامل تدريجى انسان در سايۀ پيروزى در سه جبهه به دست خواهد آمد:
الف - در كشف قوانين طبيعت و تسلط و تسخير قوا و مواهب آن.
ب - در مبارزه با روابط ظالمانه اجتماعى و به دست آوردن عدالت، آزادى و حقوق انسانى.
صفحه: 204
ج - در مبارزه با نفس و سلطه بر خودكامگى ها، هوسبازى ها و فسادهاى درونى.
اسلام در زمينه هر سه جبهه فرمان بسيج داد و طرح و تعاليم خود را عرضه كرد و تجربه نمود و عملاً تا حدودى اجرا كرد:
- ديديم كه در كوشش هميشگى بشر در تسلط بر طبيعت به انسان ها كمك كرد و با نهضت علمى و جهان شناسى كه به وجود آورد نقشى مثبت و جهانى در اين جبهه به دست آورد.
- در ساختن جامعۀ عادل، آزاد و برابر، هم تجربه كرد و هم خطوط اصلى حقوق بشر را عرضه كرد و آن چه را كه رفته رفته بشر پس از جنگ هاى طولانى و تحمل مصائب و نابرابرى هاى عظيم به قسمتى از آن دست يافته است از پيش به آن ها تعليم داد.
- مهم تر از همه «جهاد اكبر» كه همان خودسازى و تسلط بر خويش است را با برنامۀ وسيع و راه هاى علمى و تمرين ها و ضوابط فراوان تعليم كرد و انسان هاى نمونه اى ساخت كه بزرگ ترين معجرۀ تاريخ اسلام مى باشند. انسان هايى كه همۀ شيارهاى يك چهرۀ تمام عيار «انسان» در وجودشان نمودار است و تاريخ اسلام از اين نمونه انسان ها فراوان دارد.
جهان معاصر به سرعت در جبهۀ اول پيروز مى شود و دستاوردهاى فراوان علمى و صنعتى، او را در سلطه بر طبيعت كامياب كرده است و در اين پيشروى وقفه اى نخواهد داشت، چه به هر حال از حاصل تلاش علمى خود در راه بهره گيرى مادى و كاميابى و اشباع تمايلات خود استفاده مى كند.
اما در جبهۀ دوم، انقلابات عظيم اجتماعى و مبارزات و درگيرى هاى وسيع كه به هر حال دگرگونى هاى بنيادى اجتماعى در بين ملت هايى به وجود آورده است، قابل انكار نيست و در مجموع، تاريخ در اين زمينه پيروزى هايى دارد اما مسأله به همين جا ختم نمى شود، بلكه بايد گفت هنوز در سپيده دم اين راه طولانى قرار دارد. مگر مبارزۀ قدرت و تسخير پايگاه هاى نفوذ و بسط سلطه و حاكميت و استثمار ملت ها و غارت منابع طبيعى و انسانى با اين سادگى پايان مى پذيرد. مگر غول هاى وحشت زاى جهان - با هزارگونه افسونى كه در اختيار دارند و با شيوه هاى نويى كه در بلعيدن ملت ها ابتكار مى كنند - دست از سر انسان محروم و مظلوم مى كشند؟!
راهى است طولانى كه قربانى ها و تدبيرها و خيلى چيزهاى ديگر مى خواهد.
صفحه: 205
پيروزى در جبهۀ دوم را جز در سايۀ توفيق در جبهۀ سوم نبايد جستجو كرد، تاريخ تشنۀ انسان هاى «انسان» است و امروز اين تشنگى به شدت احساس مى شود. خلأ معنوى فراموشى انسانيت و لگدمال شدن عواطف انسانى لمس مى شود. گذشت و فداكارى، آزادگى روحى، پاكى، درآمدن از خودخواهى ها و خودبينى هاى تنگ و بالاخره «انسان» شدن يك ضرورت جهانى است تا اين انسان هاى پاك، دستاوردهاى مبارزۀ جبهۀ اول را نه در خدمت طاغوت و شهوت، بلكه در خدمت انسان قرار دهند و در جبهۀ دوم به ايجاد محيطهاى آباد و آزاد انسانى دست يابندكه مردم صالح وارث زمين خواهند شد: «أَنَّ اَلْأَرْضَ يَرِثُهٰا عِبٰادِيَ اَلصّٰالِحُونَ»
پيروزى نهايى حق
اسلام، آخرين و عالى ترين سنت تاريخ را به صورت يك نويد قطعى و اجتناب ناپذير اعلام مى كند كه: اوج تكامل تاريخى و سرانجام نهايى تكاپوى انسان، پيروزى همگانى و سراسرى حق و عدالت است. البته پس از:
1 - پر شدن جهان از ظلم و جور و اوج تضاد و آمادگى كامل انفجار.
- جنگ هاى وسيع و طولانى متعدد منطقه اى و جهانى كه به كشتارها و ويرانى هاى بسيار انجامد.
- آمادگى و رشد كافى گروه پيشتاز و ياران اصيل انقلاب جهانى و نهايى تاريخ.
- در سايۀ رهبرى ذخيرۀ الهى و عصارۀ دعوت هاى اصلاح گرانه و تحول زاى بشر يعنى «مهدى موعود».
- همراه با پاك سازى دائمى محيط، بهسازى و خودسازى مستمر، مراقبت و نظارت قاطع همگانى.
و در نتيجه: تجلى انسان متكامل و متعادل در جامعۀ واحد جهانى و انسانى و برخوردار از همۀ مواهب و ارزش ها.
«وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى اَلَّذِينَ اُسْتُضْعِفُوا فِي اَلْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ اَلْوٰارِثِينَ. وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي اَلْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ جُنُودَهُمٰا مِنْهُمْ مٰا
صفحه: 206
كٰانُوا يَحْذَرُونَ»[۱۴۸]
مى خواهيم تا مردم محروم جهان وارث قدرت ها و ثروت ها و صاحب اختيار خويش گردند و در زمين ثبات و آرامش و استقرارى پيدا كنند و طغيان گران و هوادارانشان به سرنوشت شومى كه از آن بيم داشتند برسند.
در اين زمينه بخشى گسترده تر خواهيم داشت و در آن پس از ذكر مقدمه اى فشرده دربارۀ بينش تاريخى اسلام به توضيح زمان ظهور خواهيم پرداخت.
صفحه: 207
پيروزى نهايى حق در بينش تاريخى اسلام (ديدگاه شيعه)
دانستيم كه اسلام دگرگونى هاى تاريخ را چنين تفسير مى كند كه در تمام طول تاريخ بين حق و باطل درگيرى مستمرى وجود داشته و اين مبارزه در سطوح و ابعاد گوناگون جامعه ادامه مى يابد. در جبهۀ حق، خداجويى، خدادوستى، حق پرستى، ايمان، عدالت، برابرى، رعايت حقوق همۀ مردم، ايثار، تفكر صحيح، حق پذيرى، پاكى و راستى، و در جبهۀ باطل، خودپرستى، ماديگرى، زندگى سراسر مصرفى، ستمگرى، خودخواهى، بى عدالتى، زور، تبعيض، فساد، تجاوز، پستى و زبونى.
انگيزۀ اصلى حق و باطل در درون خود انسان ها وجود دارد[۱۴۹] و به صورت لهيب هاى خودخواهى، سودجويى و هوسبازى، يا در برابر آن، به صورت تمايلات عالى خداجويى و حق طلبى و انسان دوستى تجلى مى كند. از پيوستن اين انگيزه ها در جامعه و گسترش آن موجهاى نيرومند تحول زا برمى خيزد و جوامع را به خاك و خون مى كشد. گاه انسان ها را به زبونى و فساد مى كشاند و گاه دگرگونى هاى اصلاح طلبانه در جهت خير و سعادت جامعه به وجود مى آورد. در تحولات اصلاحى، نقش فيض خاص الهى و امداد غيبى فراوان است اما در عين حال، نقش كوشش و تلاش، مبارزات و مقاومت هاى انسان ها در پيروزى انكارناپذير است. پيامبرى مبعوث مى شود و دل هاى آماده اى را بيدار مى كند و ايمان گروهى گروندگان راستين بارور مى شود و همراه او با فساد مى جنگند و در اين راه زبونى
صفحه: 208
و ناتوانى به خود راه نمى دهند و رفته رفته پيش مى روند[۱۵۰] و در جامعه تحولى اساسى پيدا مى شود.
شرك، خرافه، ظلم و فساد در هم شكسته مى شود و خداپرستى و حق و عدل پا مى گيرد. چندى مى گذرد، مجدداً از درون همان جامعه، خودخواهى، هواپرستى، تمايلات اشرافى گرى زبانه مى كشد، و احياناً همان جامعه با حفظ قالبى سنتى از ره آورد پيامبر مصلح، دگرگون مى شود، بدان گونه كه رفته رفته از درون مى پوسد و به دوران سياه قبل از تحول رجعت مى كند، البته با پوشش هاى تازه اى از نفاق و شكل هاى جديدى از باطل و ظلم و فساد.
احياناً عوامل مخرب بيرون جامعه هم با دستيارى عمال درون جامعه در ايجاد و گسترش اين فساد و از هم پاشيدگى مؤثرند و آن ها نيز با انگيزه هاى سودجويى و مبارزۀ قدرت چنين مى كنند. همين ظلم و فساد و خرافه و فريب، باز هم روشن بينان و ستمديدگانى را برمى انگيزد كه حركتى تازه آغاز كنند.
اسلام جولان ها و زرق و برق هاى فريبنده حاكميت طاغوت را در طول تاريخ زودگذر مى داند و اصولاً همۀ توطئه ها، فريب ها، نفاق ها و دروغ پردازى ها را چون كفى بر آب مى بيند كه نمى تواند قاطعيت و اصالت داشته باشد و آن ها را سرانجام پوك و بربادرفتنى مى داند.[۱۵۱]
حق، به صورت عمل فردى يا اقدام گروهى يا حركت اجتماعى اثر مثبت خود را نگاه مى دارد اما با وجود اين در معرض هجوم باطل است و يارانى مى خواهد تا براى دفاع از آن تلاش كنند.
اسلام كوشش انسان ها و ايمان و هدف دارى آن ها را در دگرگونى اجتماعى مؤثر مى شناسد و ضعف و زبونى و بى رشدى و هواپرستى را موجب سلطۀ باطل مى شمرد.
در هر حال اين درگيرى بى امان حادثه مى آفريند و تاريخ مى سازد اما آيندۀ نهايى تاريخ اميدبخش است و سرانجامى درخشان دارد حق پيروز مى شود، عدالت همه جا را مى گيرد، باطل در همۀ اشكالش ريشه كن مى گردد و زور و ستم از بين مى رود.
صفحه: 209
مشخصات زمان ظهور و نظام الهى:
اشاره
اين تجلى و حاكميت نهايى حق و اين پيروزى همه جاگير و قاطع و جهانى عدالت، در زمان ظهور دوازدهمين امام محقق خواهد شد. در آن دوران جامعۀ مطلوب اسلامى در سايۀ حكومت مطلوب اسلامى برقرار مى شود.
در بحث زير با بررسى صدها روايتى كه دربارۀ مختصات زمان ظهور آمده است، دورنماى مختصرى از جامعه و نظام حاكم آن روز را ترسيم مى كنيم. فراموش نكنيم كه اين چنين جامعه و نظامى، همان طرح جامع اسلام در اين زمينه است و چيزى جز آن نيست. اين بحث را در چند بخش زير عنوان مى كنيم:
1 - در آستانۀ سقوط
از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است:
«وى هنگامى قيام مى كند كه دنيا را هرج و مرج فرا گرفته و كشورها به يكديگر شبيخون مى زنند، نه بزرگ به كوچك رحم مى كند، نه نيرومند بر ناتوان مهر مى ورزد.»[۱۵۲]
امام باقر (ع) فرمود،
«... قائم (ع) قيام نمى كند جز در هنگامى كه ترسى شديد مردم را فرا گرفته، و بحران ها، آشوب ها، گرفتارى ها و بيمارى آنان را احاطه كرده باشد. كشتار وحشيانه، اختلاف شديد و تفرقۀ دينى بين مردم افتاده و چندان دچار رنج و افسردگى شده و به جان يكديگر افتاده باشند، كه صبح و شام آرزوى مرگ كنند. آرى وى در نااميدى مطلق مردم، خروج
صفحه: 210
خواهد كرد.»[۱۵۳]
و در روايت متعدد ديگر آمده كه:
«او وقتى براى بسط عدالت برمى خيزد كه جهان از ظلم و جور پر شده است.»[۱۵۴]
آرى، در چنين جهانِ غرق در ظلم و فسادى به پا مى خيزد. وى براى اين مبارزۀ عظيم راهى سخت و سهمگين در پيش دارد و يارانى فداكار و باايمان و واجد همۀ خصلت هاى لازم يك مجاهد راستين مى خواهد.
2 - رهبر و ياران انقلاب
از رسول گرامى اسلام نقل شده است كه امام قائم را چنين معرفى فرمود:
«وى امامى است پرهيزگار، پاك و پيراسته، شادى آفرين، پسنديده، راهنما، ره يافته كه به عدالت حكم مى كند و بدان فرمان مى دهد، خدايش را تصديق مى كند و خداى او را تصديق مى نمايد.»[۱۵۵]
و امام صادق (ع) دربارۀ مراتب ايمان و نيروى پايدارى يارانش چنين فرمود:
«هر يك از يارانش گويى نيروى چهل مرد دارد، دلش از پاره هاى آهن محكم تر است، اگر بر كوه هاى آهن بگذرند آن را مى شكافند، سلاح خويش را به زمين نمى گذارند تا خداى بزرگ را راضى كنند.»[۱۵۶]
و از روايت ديگرى استفاده مى كنيم كه در آن روزگار:
«مردمى باايمان، پارسا، مخلص، دين باور، پرهيزكار، تسليم در برابر حق، بردبار، پايدار، متين، بى رغبت به دنيا و مشتاق پروردگار... خواهند بود كه خدايشان وارث قدرت و ثروت زمين ساخته و دين و آرمانشان را كه برايشان برگزيده بود در زمين مستقر گردانيده. جز خداى را پرستش نمى كنند. هر گونه شركى را ريشه كن مى كنند. نماز را به موقع مى خوانند و زكات را به جاى مى پردازند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند»[۱۵۷]
صفحه: 211
و از امام صادق (ع) نقل شده كه دربارۀ پيروان راستينشان چنين مى فرمايد كه:
«ترس از دلشان ريشه كن شده و در دل دشمنان افتاده است كه هر يك از آنان از سرنيزه پيشروتر و از شير، بى باك تر است...»[۱۵۸]
3 - تحمل رنج در راه پيروزى
از طرفى بايد دانست كه پيروزى به آسانى دست نمى دهد و رنج و مشقت فراوان همراه دارد. مفضّل يكى از ياران امام صادق مى گويد، زمانى در حضور ايشان سخن از قائم (ع) پيش آمد و من گفتم اميدوارم به آسانى كارش پيشرفت كند. امام فرمود:
«چنين نخواهد بود و اين پيروزى دست نخواهد داد جز در غرقاب خون و عرق بدن»[۱۵۹]
يعنى با برداشتن زخم و جراحات فراوان و تلاش هاى دشوارى كه عرق از سراسر بدن ها فرو ريزد.
و نيز يكى از ياران امام باقر گويد:
«به آن حضرت گفتم، چنين مى گويند كه وقتى مهدى قيام كند، همۀ كارها برايش خودبه خود رو به راه مى شود بى آن كه قطرۀ خونى ريخته شود، فرمود: ابداً چنين نيست، به حق آن كه جانم در دست اوست اگر بنا بود كارها بدين آسانى پا گيرد، براى پيغمبر اسلام چنين مى شد، پس چرا در راه مبارزاتش دندانش شكسته شد و صورتش زخم برداشت، نه چنين نيست به خدا، جز اين كه ما و شما غرق در عرق و خون زخم هاى خود گرديم...»[۱۶۰]
يعنى هم رهبران و هم يارانشان در اين راه رنج مى بينند. و نيز از امام صادق ضمن گفتارى چنين نقل شده است:
«... گويى قائم و يارانش را مى بينم كه خطر از هر سو بر سرشان سايه انداخته،
صفحه: 212
توشه هاى آن ها تمام شده، جامه هايشان فرسوده گشته، سجده بر پيشانى آنان اثر گذارده، روزها همچون شير ژيان و شب هنگام نيايشگر حق، دلهايشان چون پاره هاى آهن...»[۱۶۱]
اما به هر حال اين فداكارى ها و رنج ها سرانجامى نيكو دارد، چنان كه امام صادق فرمود:
«درست است كه اهل حق هميشه در سختى به سر مى برند، اما اين تا سرانجامى نه چندان دور خواهد بود...»[۱۶۲]
4 - نقش امداد غيبى و حمايت الهى
با وجود اين در پيروزى امام قائم، امداد غيبى و حمايت الهى نيز نقش زيادى دارد و در اين زمينه روايات فراوانى است.[۱۶۳] و سرانجام اين فداكارى ها و لطف و امداد الهى، حاكميت اسلام حقيقى و نظام اعتقادى، اجتماعى و تربيتى آن است كه به عنوان نمونه روايات زير را ملاحظه مى كنيد:
امام صادق (ع) در توضيح اين آيه «خداست آن كه پيامبرش را براى هدايت و بسط دين حق فرستاد تا آن را بر همۀ دين ها پيروز گرداند، هر چند مشركان نپسندند» فرمود: «تأويل اين آيه جز در زمان قائم نخواهد بود كه پس از خروج او ديگر كافر و مشركى باقى نمى ماند...»[۱۶۴]
اما تا بدان روز، اسلام را چندان در خرافه ها و شبهه ها غرق كرده اند كه گويى دين جديدى مى آيد.
امام صادق (ع) فرمود:
«همين كه قائم به پا خيزد امرى جديد مى آورد همان گونه كه پيامبر در آغاز ظهور اسلام امرى جديد آورد.»[۱۶۵]
و نيز امام صادق دربارۀ حضرت مهدى فرمود:
صفحه: 213
«همان مى كند كه رسول خدا كرد. آن چه را كه پيش از آن بوده در هم فرو مى ريزد، همانند پيامبر كه نظام جاهلى را در هم ريخت، و اسلام را از نو آورد.»[۱۶۶]
چندان اين نوآورى قائم عجيب مى نمايد كه براى گروهى از كسانى كه خود را دين شناس و طرفدار دين مى دانند غيرقابل تحمل مى شود و عليه آن حضرت غائله برپا مى كنند، اما در برابر اين نهضت عظيم جهانى و الهى نابود مى شوند. چنان كه در پايان روايت مفصلى كه از حضرت باقر نقل شده چنين آمده است:
«در جريانى كه صاحب امر، برخى احكام الهى را مى گويد و دربارۀ بعضى سنت ها سخن مى سرايد، از درون معابد، خروجى عليه او ترتيب مى دهند و امام به يارانش فرمان مى دهد تا آن ها را اسير كنند و سپس از پاى درآورند. و اين آخرين اقدامى است كه عليه قائم آل محمد انجام مى شود.»[۱۶۷]
5 - افزايش آگاهى هاى عمومى پس از ظهور
وقتى بينش واقعى اسلام ترويج شد و حاكميت طاغوت و گمراهى هاى دين فروشان در هم شكست، محيط براى رشد فكرى و عقلى و افزايش آگاهى عمومى مساعد مى گردد. از حضرت على (ع) نقل شده كه فرمود:
«... گويى مى بينم كه خيمه هاى فراوان سرپا شده و در زير آن ها به مردم قرآن را به همان ترتيب كه نازل شده است ياد مى دهند...»[۱۶۸]
امام باقر (ع) ضمن گفتارى دربارۀ آن دوران فرمود:
«... علم و حكمت چندان عمومى مى شود كه زنان نيز براساس كتاب خدا و سنت رسول خدا حكم مى كنند...»[۱۶۹]
و دانش در رشته هاى مختلف گسترده مى شود، بدان گونه كه ميزان مسائل علمى كشف شده با گذشته قابل مقايسه نيست، به طورى كه در روايت امام صادق (ع)[۱۷۰] مثالى بدين ترتيب آمده است كه اگر ظرفيت علمى بشر هفتاد و دو حرف باشد، تا آن روز فقط دو حرفش را شناخته اند اما در آن دوران به تدريج همۀ هفتاد و دو حرف شناخته خواهد شد.
صفحه: 214
و در مورد رشد عقلى و اخلاقى مردم، امام باقر (ع) چنين فرمود:
«در آن روزگار كه قائم ما برخيزد و مردم در سايۀ حمايت وى قرار گيرند، عقلهايشان شكوفا و خصلت هاى انسانى آنان كامل و بارور شود...»
6 - حاكميت مستضعفين
در آن دوران تودۀ محروم مردم وارث قدرت و ثروت زمين مى گردند، چنان كه آيۀ زير را روايات متعددى به آن دوران تفسير كرده اند:
«ما چنين اراده كرده ايم مردمى را كه ضعيف نگاه داشته شده اند مورد لطف خويش قرار دهيم و آن ها را پيشوايان و حكمرانان و وارثان قدرت و ثروت زمين سازيم.»[۱۷۱]
7 - استقرار و عدالت
و بدين ترتيب اقتدار و شوكت ستمگران و سودپرستان در هم فرو مى ريزد و عدالت در سايۀ اين نظام همه جاگير مى شود:
«... زمين را از عدل و داد پر مى كند همان گونه كه قبلاً از جور و ستم پر شده بود...»[۱۷۲]
«هنگامى كه قائم برخيزد، به عدالت حكم مى كند و در روزگارش ستم از بين مى رود راه ها امن مى گردد و حق به اهلش مى رسد...»[۱۷۳]
در آن زمان مساوات به صورت كامل اجرا مى شود. امام باقر (ع) فرمود:
«... همين كه قائم قيام كند ثروت را مساوى تقسيم مى كند و عدالت را در بين تودۀ مردم اجرا مى كند...»[۱۷۴]
8 - نعمات و بركات
فراوان شدن وقتى بنا شد كارها به اهلش سپرده شود و محيط، محيط عدالت باشد، روشن است كه زمين از هر جهت آباد مى شود:
«... بركات از آسمان بر زمين فرو مى ريزد، زمين بهترين حاصل خود را برون مى دهد، درختان تمام ميوۀ خود را مى آورند، محيط زمين سرسبز و خرم و عطرآگين مى شود...»[۱۷۵]
صفحه: 215
و به همين ترتيب در چنين محيطى از معادن و منابع طبيعى حداكثر بهره بردارى مى شود.
«... و خدا برايش گنج ها و معادن زمين را آشكار مى كند...»[۱۷۶]
9 - رام شدن طبيعت و ازدياد ثروت
و سرانجام همۀ قواى طبيعى رام آنان مى شود و به همۀ تجهيزات و وسايل دست مى يابند[۱۷۷] و رفته رفته چندان ثروت زياد مى شود كه هيچ كس نيازمند و بيچاره نمى ماند.
«... حقوق سالانه و ماهانۀ مردم دو چندان به آنان پرداخت مى شود و بين همۀ مردم مساوات برقرار مى گردد، تا آن جا كه ديگر كسى محتاج زكات نيست. به افراد پول مى دهند و آنان برمى گردانند و مى گويند بدين پول ها نيازى نداريم... همۀ منابع مالى سطح زمين و زيرزمين در اختيار امام قرار مى گيرد و خطاب به مردم مى گويد، اين ها همه ثروت هايى است كه به خاطر به چنگ آوردن آن از بستگان خويش مى گسستيد و خونريزى مى كرديد و به حرام آلوده مى شديد. آن گاه از اين ثروت ها چندان در اختيار مردم مى گذارد كه هيچ گاه نظير نداشته است...»[۱۷۸]
10 - ايجاد امنيت
و در چنين شرايطى محيط امن و آرامش به وجود مى آيد:
«... در آن زمان چندان امنيت بر سراسر زمين گسترده مى شود، كه از هيچ چيز به ديگران زيان نمى رسد و ترس و وحشتى وجود ندارد، حتى جنبندگان و حيوانات در بين مردم رفت و آمد مى كنند و به يكديگر آزارى ندارند...[۱۷۹] بين مردم محبت و دوستى برقرار مى شود. با هم مواسات مى كنند. بين خود ثروت را با مساوات تقسيم مى نمايند. نيازمند بى نياز مى شود و گروهى بر گروه ديگر برترى جويى ندارند بزرگ به كوچك مهربان است و كوچك بزرگ را احترام مى گذارد و مردم در برابر حق تسليم هستند و بدان بازمى گردند و براساس آن داورى مى كنند...»[۱۸۰]
صفحه: 216
11 - نوع دوستى و گسترش محبت و صميميت
بدين ترتيب محبت عمومى، مهربانى، حق پرستى، برادرى و برابرى مستقر مى شود و تبعيض و زور از بين مى رود و چندان يك رنگى و صميميت به وجود مى آيد كه گويى ميان آن ها، من و تويى وجود ندارد:
«وقتى قائم برخاست صداقت و صفا به وجود مى آيد، بدان حد كه شخص نياز خود را از جيب ديگرى برمى دارد و او هم جلوگيرى نمى كند...»[۱۸۱]
12 - رفع غم و درد
ناتوانى، بيمارى و نقص عضو وجود ندارد:
«... كسانى كه روزگار قائم را درك كنند، بيمارشان بهبودى مى يابد و ناتوانشان نيرومند مى شود...»[۱۸۲]
«در آن روزگار، كور، زمين گير و دردمندى نمى ماند، جز اين كه گرفتارى و بلا از او دور مى شود».[۱۸۳]
اين حكومت حق و عدل، جهانى مى شود و شرق و غرب را فرا مى گيرد و بشر يكپارچه در چنين روزگار امن و عدالت و رفاهى نشو و نما مى كند[۱۸۴] و روابط صميمانۀ انسانى بين هم ايمانان سراسر جهان برقرار مى شود چنان كه گويى از اين طرف و آن طرف جهان با يكديگر سخن مى گويند و يكديگر را مى بينند و با هم همدردى و همكارى دارند...[۱۸۵]
و اين غير از روابط و قراردادهاى صلح بى اساسى است كه در گذشته براى حفظ منافع قدرت ها بسته شده و هر لحظه دستخوش ناپايدارى بوده است. حتى اين چنين قراردادها با ظهور قائم به كلى در هم مى ريزد و جاى همۀ آن ها را عدالت راستين همگانى مى گيرد.[۱۸۶]
در آن روزگار ديگر نفاق و رياكارى بازارى ندارد و سازش و مجامله و پرده پوشى در كار نيست. همه بايد صميمانه و به راستى تسليم حكومت حق گردند
صفحه: 217
وگرنه از پاى درآيند.[۱۸۷]
و اين حكومت نهايى حق و استقرار كامل عدالت و رشد همه جانبۀ انسان ها، آخرين حلقۀ تاريخ بشر است، پس از آن كه همۀ نظام ها و مكتب ها تجربه شده و توفيق همه جانبۀ جهانى به دست نياورده اند. آرى، اين قيام نهايى الهى، دورانى هر چند محدود، غرق در حق و عدالت است و پايان كار تاريخ.[۱۸۸]
صفحه: 218
پاورقی
- ↑ . در بحث عدل و معاد، فصل مستقلى خواهيم داشت
- ↑ . نظير پيامهاى راديويى
- ↑ . نظير پيامهاى تلويزيونى
- ↑ . سورۀ توبه - آيۀ 9
- ↑ . سورۀ رحمن - آيۀ 7
- ↑ . نهج البلاغه
- ↑ . از قبيل: «فَمَنْ شٰاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شٰاءَ فَلْيَكْفُرْ»، «لَيْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعىٰ»، «لاٰ إِكْرٰاهَ فِي اَلدِّينِ...»، «مَنْ أَرٰادَ اَلْآخِرَةَ وَ سَعىٰ لَهٰا سَعْيَهٰا...».
- ↑ . وَ لِكُلٍّ دَرَجٰاتٌ مِمّٰا عَمِلُوا وَ لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمٰالَهُمْ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (احقاف - 19).
- ↑ . وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مٰا كَسَبَتْ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (آل عمران - 25).
- ↑ .... فَيُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا أَحْصٰاهُ اَللّٰهُ وَ نَسُوهُ (مجادله - 6).
- ↑ . يٰا بُنَيَّ إِنَّهٰا إِنْ تَكُ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ أَوْ فِي اَلْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اَللّٰهُ، إِنَّ اَللّٰهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ (لقمان - 16).
- ↑ . از قبيل: «فَمَنْ شٰاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شٰاءَ فَلْيَكْفُرْ»، «لَيْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعىٰ»، «لاٰ إِكْرٰاهَ فِي اَلدِّينِ...»، «مَنْ أَرٰادَ اَلْآخِرَةَ وَ سَعىٰ لَهٰا سَعْيَهٰا...».
- ↑ . وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ (انعام - 132).
- ↑ . مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسٰاءَ فَعَلَيْهٰا (فصلت - 46).
- ↑ . يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ (شعراء 88).
- ↑ . مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لاٰ شَفِيعٍ يُطٰاعُ (غافر - 18).
- ↑ . أَنْفِقُوا مِمّٰا رَزَقْنٰاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لاٰ بَيْعٌ فِيهِ وَ لاٰ خُلَّةٌ وَ لاٰ شَفٰاعَةٌ (بقره - 123).
- ↑ . فَإِذٰا نُفِخَ فِي اَلصُّورِ فَلاٰ أَنْسٰابَ بَيْنَهُمْ (مؤمنون - 101).
- ↑ . (نور - 24) و (يس - 65) و....
- ↑ . سورۀ حديد - 21.
- ↑ . سورۀ هود - 109.
- ↑ . سورۀ فصلت - 23.
- ↑ . سورۀ زخرف - 72.
- ↑ . سورۀ معارج - آيۀ 35.
- ↑ . سورۀ حج - آيۀ 22.
- ↑ . سورۀ حج - آيۀ 22.
- ↑ . سورۀ حجر - آيۀ 47.
- ↑ . سورۀ دهر - آيۀ 11.
- ↑ . سورۀ توبه - آيۀ 7222.
- ↑ . سورۀ ذاريات - آيۀ 21.
- ↑ . سورۀ نحل - آيۀ 67.
- ↑ . سورۀ روم - آيۀ 20.
- ↑ . سورۀ حجر - آيۀ 26.
- ↑ . سورۀ صافات - آيۀ 11.
- ↑ . سورۀ انبياء - آيۀ 30.
- ↑ . Mutation
- ↑ . سورۀ آل عمران - آيۀ 59.
- ↑ . به همان جا كه «ليبراليسم» غربى كشانيده شده است.
- ↑ . وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ طِينٍ، ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِي قَرٰارٍ مَكِينٍ، ثُمَّ خَلَقْنَا اَلنُّطْفَةَ عَلَقَةً... (سورۀ حج - آيۀ 22).
- ↑ . ثُمَّ سَوّٰاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ (سورۀ سجده - آيۀ 9).
- ↑ .... ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ... (سورۀ حج - آيۀ 22).
- ↑ . وَ فَضَّلْنٰاهُمْ عَلىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنٰا تَفْضِيلاً (سورۀ اسراء - آيۀ 70).
- ↑ . فَإِذٰا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِينَ (سورۀ ص - آيۀ 73).
- ↑ . عَلَّمَ اَلْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ يَعْلَمْ (سورۀ علق - آيۀ 5).
- ↑ . وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ كُلَّهٰا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى اَلْمَلاٰئِكَةِ... (سورۀ بقره - آيۀ 22).
- ↑ .. وَ لَكُمْ فِي اَلْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتٰاعٌ إِلىٰ حِينٍ (سورۀ اعراف - آيۀ 24).
- ↑ . وَ عَصىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوىٰ، ثُمَّ اِجْتَبٰاهُ رَبُّهُ فَتٰابَ عَلَيْهِ وَ هَدىٰ (سورۀ طه - آيات 122-123).
- ↑ . إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اَللّٰهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ (سورۀ ابراهيم - آيۀ 8).
- ↑ يعنى حاكميت و سلطۀ زمين براى اوست كه بر آن حكم براند و در آن تصرف كند و اين نه تنها در زمين كه در آسمان نيز.
- ↑ . هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ اَلْأَرْضِ وَ اِسْتَعْمَرَكُمْ فِيهٰا (سورۀ هود - آيۀ 61).
- ↑ . هُوَ اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَلْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِي مَنٰاكِبِهٰا وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ (سورۀ ملك - آيۀ 15).
- ↑ . وَ لَقَدْ كَرَّمْنٰا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْنٰاهُمْ فِي اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ... (سورۀ اسراء - آيۀ 70).
- ↑ . أَ يَحْسَبُ اَلْإِنْسٰانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً... (سورۀ قيامه - آيۀ 36).
- ↑ . أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمٰا خَلَقْنٰاكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنٰا لاٰ تُرْجَعُونَ (سورۀ مؤمنون - آيۀ 115).
- ↑ . إِنّٰا خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشٰاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنٰاهُ سَمِيعاً بَصِيراً (سورۀ انسان - آيۀ 2).
- ↑ . وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا (7) فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا (سورۀ الشمس - آيۀ 8).
- ↑ . فِطْرَتَ اَللّٰهِ اَلَّتِي فَطَرَ اَلنّٰاسَ عَلَيْهٰا لاٰ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اَللّٰهِ ذٰلِكَ اَلدِّينُ اَلْقَيِّمُ... (سورۀ روم - آيۀ 30).
- ↑ . وَ اَللّٰهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهٰاتِكُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (سورۀ نحل - آيۀ 78).
- ↑ . إِنّٰا عَرَضْنَا اَلْأَمٰانَةَ عَلَى اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْجِبٰالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهٰا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا وَ حَمَلَهَا اَلْإِنْسٰانُ... (سورۀ احزاب - آيۀ 72).
- ↑ . كَلاّٰ إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَيَطْغىٰ (6) أَنْ رَآهُ اِسْتَغْنىٰ (سورۀ نجم - آيۀ 52).
- ↑ . أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اِتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ وَ أَضَلَّهُ اَللّٰهُ عَلىٰ عِلْمٍ.
- ↑ .... فَأَمّٰا مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَعَسىٰ أَنْ يَكُونَ مِنَ اَلْمُفْلِحِينَ (سورۀ قصص - آيۀ 67).
- ↑ . أَمّٰا مَنْ خٰافَ مَقٰامَ رَبِّهِ وَ نَهَى اَلنَّفْسَ عَنِ اَلْهَوىٰ فَإِنَّ اَلْجَنَّةَ هِيَ اَلْمَأْوىٰ (سورۀ نازعات - آيۀ 40).
- ↑ . وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (سورۀ حشر - آيۀ 10).
- ↑ . فَلَوْ لاٰ كٰانَ مِنَ اَلْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ اَلْفَسٰادِ فِي اَلْأَرْضِ....
- ↑ . نوع شايع دموكراسى.
- ↑ . در اين دو مورد بحث مفصل ترى خواهد آمد.
- ↑ . در اين دو مورد بحث مفصل ترى خواهد آمد.
- ↑ . در مورد هدفها و اصول زندگى از ديد اسلام در يك بند مستقلا بحث خواهيم كرد.
- ↑ . تقريباً براى همۀ جملات اين بحث شواهد فراوان قرآنى است كه با برخى از آنها در گذشته آشنا شده ايد.
- ↑ . وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعىٰ.
- ↑ . ظَهَرَ اَلْفَسٰادُ فِي اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ بِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِي اَلنّٰاسِ.
- ↑ . لَوْ لاٰ دَفْعُ اَللّٰهِ اَلنّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اَلْأَرْضُ (سورۀ بقره - آيۀ 25).
- ↑ ، «آرى عمل انسان با حساب گرى و مراقبت كامل باقى مى ماند.»
- ↑ . ذٰلِكَ يُخَوِّفُ اَللّٰهُ بِهِ عِبٰادَهُ يٰا عِبٰادِ فَاتَّقُونِ... (سورۀ زمر - آيۀ 16).
- ↑ . قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّٰاهٰا (سورۀ اعلى - آيۀ 14).
- ↑ . وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (سورۀ حشر - آيۀ 10).
- ↑ . وَ اُعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ اِفْعَلُوا اَلْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (سورۀ انفال - آيۀ 77).
- ↑ . قَدْ أَفْلَحَ اَلْمُؤْمِنُونَ (1) اَلَّذِينَ هُمْ فِي صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ (2) وَ اَلَّذِينَ هُمْ (سوره مؤمنون - آيات 1 الى 11).
- ↑ . يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِصْبِرُوا وَ صٰابِرُوا وَ رٰابِطُوا وَ اِتَّقُوا اَللّٰهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (سورۀ مائده - آيۀ 35).
- ↑ .... وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (سورۀ آل عمران - آيۀ 204).
- ↑ . سورۀ انشقاق - آيۀ 6.
- ↑ . عصر تجزيه و تحليل، مورتون وايت، ص 125، به نقل از «ژان پل سارتر».
- ↑ . اصول فلسفه اگزيستانسياليزم، سارتر، با تفسير رنه لا فراژ، ص 71.
- ↑ . مدرك فوق - ص 132.
- ↑ . عصر تجزيه و تحليل - مورتون وايت - ص 125 به نقل از «ژان پل سارتر».
- ↑ . «ژان پل سارتر» تأليف موريس كرنستن، ص 72.
- ↑ . مگسها - سارتر، ص 65.
- ↑ . عصر تجزيه و تحليل، مورتون وايت، ص 131.
- ↑ . البته هايدگر بعداً در ضمن مصاحبه اى كه ژان بوفره با او به عمل آورده، به نحو ضمنى قول سارتر را رد كرده يا لااقل بر آن صحه نگذاشته است.
- ↑ . عصر تجزيه و تحليل - مورتون وايت - ص 128.
- ↑ . اگزيستانسياليزم يا مكتب انسانيت - نوشته ژان پل سارتر، ص 76.
- ↑ . عصر تجزيه و تحليل، مورتون وايت، از قول سارتر، ص 134.
- ↑ . مگسها، ص 65.
- ↑ . انا عرضنا الامانة على....
- ↑ . به بندهاى 3، 4 و 5 ذيل عنوان «حوزۀ انتخاب و ارادۀ انسان» مراجعه كنيد.
- ↑ . (سورۀ نحل - آيۀ 93).
- ↑ . در مورد مسؤليت آيات فراوانى است، از جمله: تَاللّٰهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمّٰا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ (سورۀ نحل - آيۀ 56) وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ... (سورۀ صافات - آيۀ 240) لاٰ يُسْئَلُ عَمّٰا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ (سورۀ انبياء - آيۀ 23).
- ↑ . به بندهاى 7 و 8 ذيل عنوان «حوزۀ انتخاب و ارادۀ انسان» مراجعه شود.
- ↑ . وَ اَلَّذِينَ جٰاهَدُوا فِينٰا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنٰا وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَمَعَ اَلْمُحْسِنِينَ (سورۀ عنكبوت - آيۀ 69).
- ↑ . وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِيدِ (سورۀ ق - آيۀ 16).
- ↑ . وَ لاٰ تَهِنُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اَلْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (سورۀ آل عمران - آيۀ 139).
- ↑ . وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ (سورۀ فاطر - آيۀ 18، سورۀ اسراء - آيۀ 15، سورۀ انعام - آيۀ 164).
- ↑ . يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ، إِلاّٰ مَنْ أَتَى اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ. (سورۀ شعراء - آيۀ 89).
- ↑ . فلسفۀ مادى ديالكتيك و نظريه مادى تاريخ از كتاب «استالين».
- ↑ . همان كتاب، ص 27-28.
- ↑ . همان.
- ↑ . سورۀ يونس - آيۀ 13.
- ↑ . سورۀ اعراف - آيۀ 96.
- ↑ . به بحث انسان قسمت تعديل تمايلات مراجعه شود.
- ↑ . سورۀ هود - آيۀ 116.
- ↑ . سورۀ بقره - آيۀ 250.
- ↑ . سورۀ نحل - آيۀ 38.
- ↑ . سورۀ حديد - آيۀ 25 و 26.
- ↑ . سورۀ طه - آيات 45 به بعد.
- ↑ . سورۀ مؤمنون - آيات 47 الى 50.
- ↑ . سورۀ يونس - آيه 83 و 84.
- ↑ . سورۀ مؤمن - آيۀ 26 و 27.
- ↑ . سورۀ زخرف - آيات 51 الى 54.
- ↑ . سورۀ شعراء - آيۀ 28.
- ↑ . سورۀ اعراف - آيۀ 125.
- ↑ . سورۀ اعراف - آيۀ 126
- ↑ . شركت در ماجراى حلف الفضول.
- ↑ . داستان نصب حجرالاسود.
- ↑ . فَأَوْحىٰ إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ اَلظّٰالِمِينَ (سورۀ ابراهيم - آيۀ 13) - وَ مٰا كُنّٰا مُهْلِكِي اَلْقُرىٰ إِلاّٰ وَ أَهْلُهٰا ظٰالِمُونَ (سورۀ قصص - آيۀ 59) و سورۀ حج - آيۀ 45، سورۀ يونس - آيۀ 13، سورۀ آل عمران - آيۀ 117، سورۀ كهف - آيۀ 59، سورۀ هود - آيۀ 117، سورۀ انعام - آيۀ 47 و....
- ↑ . براى اطلاع بيشتر به كتاب «جهان در عصر بعثت» مراجعه شود.
- ↑ . سورۀ جمعه - آيه 2.
- ↑ . نهج البلاغه - عبده - چاپ بيروت، ص 157.
- ↑ . سورۀ انعام - آيۀ 131.
- ↑ . سورۀ حجر - آيۀ 4.
- ↑ . سورۀ شعراء - آيۀ 208.
- ↑ . سورۀ طه - آيۀ 134.
- ↑ . نهج البلاغه - خطبۀ 26.
- ↑ . سورۀ عصر.
- ↑ . سورۀ نساء - آيات 97 الى 100.
- ↑ . وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يَعْلَمُونَ (سورۀ جاثيه - آيۀ 26 و موارد فراوان ديگر) - وَ مٰا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلاّٰ ظَنًّا (سورۀ يونس - آيۀ 36) - بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْقِلُونَ (سورۀ عنكبوت - آيۀ 63) وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كٰارِهُونَ (سورۀ مؤمنون - آيۀ 70) - وَ لٰكِنَّ أَكْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ يُؤْمِنُونَ (سورۀ رعد - آيۀ 1).
- ↑ . سورۀ اعراف - آيۀ 158.
- ↑ . سورۀ توبه - آيۀ 113.
- ↑ . سورۀ نساء - آيۀ 95.
- ↑ . سورۀ صف - آيۀ 10.
- ↑ . سورۀ صف - آيات 10 الى 13.
- ↑ . وَ مٰا كُنّٰا مُعَذِّبِينَ حَتّٰى نَبْعَثَ رَسُولاً (سورۀ اسراء - آيۀ 17).
- ↑ . نه همچون ماجراى بنى اسرائيل كه وقتى به آنها فرمان كارزار داده شد گفتند: فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقٰاتِلاٰ إِنّٰا هٰاهُنٰا قٰاعِدُونَ.
- ↑ . وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (سورۀ انفال - آيۀ 33).
- ↑ . قٰاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اَللّٰهُ بِأَيْدِيكُمْ (سورۀ توبه - آيۀ 14).
- ↑ . (سورۀ انفال - آيۀ 33).
- ↑ . فَأَمَّا اَلزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفٰاءً وَ أَمّٰا مٰا يَنْفَعُ اَلنّٰاسَ فَيَمْكُثُ فِي اَلْأَرْضِ.
- ↑ . سورۀ قصص - آيات 5 و 6.
- ↑ . سورۀ والشمس - آيۀ 7.
- ↑ . استفاده از سورۀ آل عمران - آيۀ 136.
- ↑ . آيه هاى 17 سورۀ رعد، 81 سورۀ اسراء، 18 سورۀ انبياء، 24 شورى و آيات متعدد ديگر.
- ↑ . ج 52 بحار - بابُ حَصائِصِ زمانِه - روايت 189.
- ↑ . روايت 99 همان باب.
- ↑ . روايت سابق، روايات ديگرى نيز در اين باب وجود دارد.
- ↑ . روايت 4 باب سِيرِه و اخلاقه.
- ↑ . روايت 44 همان باب.
- ↑ . روايت 194 همان باب.
- ↑ . روايت 70 همان باب.
- ↑ . روايت 124 همان باب.
- ↑ . روايت 123 همان باب.
- ↑ . روايت 202.
- ↑ . روايت 125.
- ↑ . از جمله روايت 187، آيۀ 33 سورۀ توبه نيز به امدادهاى الهى و پيروزى نهايى اسلام اشاره دارد.
- ↑ . روايت 36 و روايت 83 كه به تفسير آيه 33 سورۀ توبه مى پردازد.
- ↑ . روايت 82.
- ↑ . روايت 108.
- ↑ . روايت 91.
- ↑ . روايت 139.
- ↑ . روايت 106.
- ↑ . روايت 73.
- ↑ . سورۀ قصص - آيه 5.
- ↑ . ذيل روايت 31.
- ↑ . روايت 83.
- ↑ . روايت 203.
- ↑ . روايت 194.
- ↑ . قسمتى از روايت 31.
- ↑ . قسمت ديگرى از روايت 6.
- ↑ . روايت 212.
- ↑ . قسمتى از روايت 194.
- ↑ . قسمتى ديگر از روايت 194.
- ↑ . روايت 164.
- ↑ . روايت 68.
- ↑ . ج 53 بحار - روايت 52.
- ↑ . روايت 99 و 31 و....
- ↑ . استفاده از روايت 213 و بعضى روايات ديگر.
- ↑ . روايت 192.
- ↑ . استفاده از روايات 167 و 177.
- ↑ . روايت 58 و ديگر روايات.