پرش به محتوا

شناخت اسلام (کتاب): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی امام رضا علیه السلام
جزبدون خلاصۀ ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: ویرایش مبدأ ۲۰۱۷
 
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۵: خط ۵:
'''مشخصات ظاهری: '''تهران: دف‍ت‍ر ن‍ش‍ر ف‍ره‍ن‍گ‌ اس‍لام‍ی‌</br>
'''مشخصات ظاهری: '''تهران: دف‍ت‍ر ن‍ش‍ر ف‍ره‍ن‍گ‌ اس‍لام‍ی‌</br>
'''مشخصات نشر: ''' 521 صفحه.</br>
'''مشخصات نشر: ''' 521 صفحه.</br>
'''منبع:''' [https://lohedana.ir/books/20170 کتابخانه قائمیه]</br>
'''مطالعه رایگان:''' [https://download.zooha.ir/Book/Ghbook/020170.html کتابخانه امام رضا علیه السلام]</br>
</div>
</div>
]]
]]


==فهرست مطالب==
==فهرست مطالب==
TwoColumnContent
{{TwoColumnContent
| محتوا =* [[شناخت اسلام (کتاب)#انسان عصر ما|انسان عصر ما]]   
| محتوا =* [[شناخت اسلام (کتاب)#انسان عصر ما|انسان عصر ما]]   
*  [[شناخت اسلام (کتاب)#ايمان|ايمان]]   
*  [[شناخت اسلام (کتاب)#ايمان|ايمان]]   
خط ۲۷: خط ۲۷:
*  [[شناخت اسلام -220 تا 343 (کتاب)#خودسازى|خودسازى]]
*  [[شناخت اسلام -220 تا 343 (کتاب)#خودسازى|خودسازى]]
*  [[شناخت اسلام -220 تا 343 (کتاب)#خانواده|خانواده]]
*  [[شناخت اسلام -220 تا 343 (کتاب)#خانواده|خانواده]]
*  نظام عادل اجتماعى  
[[شناخت اسلام -343 تا آخر (کتاب)#نظام عادل اجتماعى|نظام عادل اجتماعى]]
*  اقتصاد اسلامى
[[شناخت اسلام -343 تا آخر (کتاب)#اقتصاد اسلامى|اقتصاد اسلامى]]
 
}}


== انسان عصر ما ==
== انسان عصر ما ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۴ نوامبر ۲۰۲۵، ساعت ۱۴:۲۰

اسم کتاب: شناخت اسلام
نویسندگان: م‍ح‍م‍د ح‍س‍ی‍ن‍ی‌ب‍ه‍ش‍ت‍ی‌، م‍ح‍م‍دج‍واد ب‍اه‍ن‍ر، ع‍ل‍ی‌ گ‍ل‍زاده‌ (غ‍ف‍وری‌)
مشخصات ظاهری: تهران: دف‍ت‍ر ن‍ش‍ر ف‍ره‍ن‍گ‌ اس‍لام‍ی‌
مشخصات نشر: 521 صفحه.
مطالعه رایگان: کتابخانه امام رضا علیه السلام

فهرست مطالب

انسان عصر ما

بسم الله الرحمن الرحيم

در عصر ما انسان از نظر دستيابى به ساز و برگ زندگى به مرحلۀ پرشكوهى رسيده است. اكتشافات و اختراعات بى شمار برايش امكاناتى فراهم كرده كه تا پيش از اين در نظرش افسانه مى نمود.

دستگاه هاى برقى خودكار و ابزار الكترونيك، بسيارى از ناشدنى ها را براى انسان عصر ما شدنى كرده اند. با فشار بر يك تكمه، آب، هوا، گرما، سرما، خوراك، پوشاك و هر چه بخواهد برايش آماده است.

امواج راديويى در يك چشم بر هم زدن صدايش را به دورترين نقطۀ جهان مى رسانند، نه تنها صدايش را كه تصويرش را هم.

هواپيماها پهنۀ فضا را مسخر وى كرده اند. به آسانى و با سرعتى برق آسا از اين سوى جهان به سوى ديگر پرواز مى كنند، آسان تر، سبكبال تر و دورپروازتر از آن چه در افسانه ها دربارۀ سيمرغ شنيده بود.

كيهان نوردها پايش را به كرات آسمانى گشوده اند و اينك از سفر به ماه يا كرات آسمانى ديگر چنان ساده دم مى زند، كه گويى از رفتن از اين شهر به شهرى مجاور.

دامنۀ نوآورى هاى علمى و صنعتى در عصر ما آن قدر گسترش يافته كه به شمار آوردن آن ها كار دشوارى است. گويى طبيعت از نگهدارى رازهايى كه هزاران سال در سينۀ خود نگه داشته به ستوه آمده و برآن شده كه يكباره مهر از دهان بردارد و اين رازهاى بى شمار را در زمانى هر چه كوتاه تر به انسان قرن ما بازگويد.

در پرتو اين آشنايى گسترده با اسرار طبيعت و نوآورى هاى شگرف در جهت مهار كردن نيروهاى طبيعى و بهره گيرى از آن هاست كه انسان عصر ما به اوج رفاه مادى رسيده و عرصۀ زمين را براى خود به صورت كاخى بس مجهز و مجلل درآورده است، بدان اميد كه آسوده و شادكام و خوشبخت در آن زندگى كند و به سعادتى كه همواره آرزوى آن را

صفحه: 17




در سر مى پروراند برسد.

جانورانى حريص

آن چه تا اين جا گفتيم يك روى سكه بود، اما اين سكه يك روى ديگر هم دارد. تمدن مادى امروز همواره با گره گشايى هايى بس ارزنده كه از زندگى بشر كرده و توانايى هاى خيره كننده كه در مقابله با طبيعت به او داده، در زمينۀ افزون خواهى مادى آن قدر فلسفه بافته، شعر و ترانه يا سرود مقدس خوانده و سر و صدا و غوغا راه انداخته كه انسان عصر ما را به صورت جانورى حريص درآورده است كه شب و روزش در غم توليد و مصرف و افزايش آن مى گذرد و به چيزى جز آن نمى انديشد.

مادى گرى و اقتصادزدگى چنان در انسان عصر ما ريشه دوانده كه او را به صورت يك ماشين توليد و مصرف درآورده، يا در حد قوت لايموت يا در طريق دست يابى به زندگى مجهز و لوكس و وسايل تفننى هر چه لوكس تر، و اين وضع چنان همه گير است كه زندگى بيشتر انسان هاى زمان ما، از هر نوع محتواى ارزندۀ ديگر تقريباً خالى شده است.

انسانى كه يك روز كرامت خود را در آزادى و آزادگى مى يافت و در اين راه جان فدا مى كرد، اينك غلام حلقه بگوش توليد و مصرف شده و همۀ آزادمنشى هاى خود را به پاى اين بت زمان قربانى كرده است.

هر قدر پيشرفت تمدن مادى بيشتر شده، نيازمندى هاى مصرفى انسان نيز رو به فزونى گذارده و راه هاى تأمين اين نيازمندى ها، پيچيده تر شده تا آنجا كه بسيارى از مردم، سلامت جسمى و اخلاقى خود را هم در اين راه فدا مى كنند.

در جامعۀ ماده گراى امروز همۀ ارزش هاى عالى انسان به تدريج كنار نهاده شده يا مى شود و همه چيز، حتى ارزش هاى اخلاقى، تنها در حدود ملاحظات مادى اعتبار و ارزش پيدا كرده است.

در بيشتر نقاط دنيا زيربناى واقعى تعليم و تربيت همين ملاك هاى مادى و اقتصادى، و جهت اصلى برنامه هاى تربيتى و تعليماتى ساختن انسان هايى شده است كه بازده اقتصادى بيشترى براى جيب ديگران يا احياناً جيب خود داشته باشند. «همه چيز در خدمت اقتصاد و لذائذ مادى وابسته به آن» شعارى است تقريباً حاكم بر انديشۀ همگان، از مردم عادى گرفته تا به اصطلاح «برجستگان و نخبگان»، دارندگان تخصص هاى عالى علمى و فنى،

صفحه: 18




سياستمداران، نويسندگان، انديشمندان و هنرمندان. و كار بدانجا كشيده كه حتى بسيارى از دست اندركاران مسائل عالى معنوى هم از تأثير جاذبه هاى مادى و اقتصادى مصون نمانده اند و تبليغ و نويسندگى دينى پررونق در برابر پاداش مالى و مادى بيشتر مبادله مى شود. اين وضع لازمۀ طبيعى فلسفه هاى گوناگون مادى رايج در زمان ماست.

وقتى دائماً به انسان تلقين كنند كه او يك حيوان اقتصادى بيش نيست، وقتى با تبليغ شبانه روزى غناى اقتصادى و افزايش امكانات گوناگون مادى را تنها معيار خوشبختى و تنها نشانۀ پيشرفت يك ملت يا گروه يا طبقه قلمداد كنند، وقتى شب و روز، بيخ گوش ها و در برابر چشم ها همواره از كيمياى پول، معجزۀ پول، مشكل گشايى پول و خروارها پول صحبت كنند كه از راه شانس يا از طريق غارت مستقيم و غيرمستقيم هم نوعان بدست آيد و در راه ارضاى مبتذل ترين خواسته هاى حيوانى صرف شود، خودبه خود انسان ها، يا بهتر بگوييم، انسان نماهاى عصر ما به «جانوران حريصى» تبديل مى شوند كه شب و روز بى امان و از هر راه شده، در پى پول درآوردن براى مصرف كردن در راه لذت جويى هاى مادى هر چه بيشتر باشند، غلامان حلقه به گوش توليد و مصرف شوند، زندگى آن ها از هر نوع محتواى عالى و ارزندۀ ديگر كه برازندۀ انسان و انسانيت است خالى شود و يكسره به پوچى و ابتذال گرايد.

در جستجوى فلسفۀ زندگى و هدف آن

آن چه مايۀ اميد و خوشوقتى فراوان است، اين كه از گوشه و كنار همين دنياى مصرفى آواهاى تازه اى هم برخاسته است، آواهاى نويدبخشى كه مى تواند سپيده دم رهايى و آزادى از بردگى توليد و مصرف براى انسان هاى به بند كشيده شدۀ عصر ما باشد، و آن چه بيشتر مايۀ خوشحالى و اميد است، اين كه اين آوا با جوانان و نوخاستگان بيشتر پيوند دارد تا با ميانسالان يا سالخوردگان.

مدتى است زبان و قلم و واكنش هاى عملى جوانان سراسر دنيا اين آوا را سر داده كه: ما در درون اين كاخ مجهز و مرفه و مجلل كه براى زندگى آراسته شده، زندگى را بى معنى، پوچ و مبتذل مى يابيم.

به ما بگوييد، در اين قصر مجلل آدم هاى خوشبخت كجا هستند؟

آيا اين كشتى پرباروبنه و آكنده از توشۀ سفر به سوى كدام كرانۀ امن و آرام مى خرامد؟

صفحه: 19




آيا اين تمدن باشكوه تا چه حد به خود انسان به ديدۀ ارزش و اعتبار مى نگرد؟

آيا به راستى اين همه سازوبرگ رنگارنگ زندگى در خدمت انسان قرار دارد، يا اين ما انسان ها هستيم كه مغز و انديشه و دستمان يكسره در خدمت سازوبرگ آفرينى به كار گرفته شده است‌؟

آيا اين تمدن پرشكوه به همان اندازه كه فاصلۀ شهرها، قاره ها و كرات را كوتاه و جهان بزرگ را به يك محله يا خانه تبديل كرده، انسان هاى ساكن اين خانه را هم به راستى به يكديگر نزديك و دل هايشان را نسبت به هم مهربان ساخته يا مكان ها به هم نزديك تر و دل ها از هم دورتر شده، يا بدتر از اين، آدم ها صرفاً و يكپارچه مغز و دست شده، مغز و دستى در خدمت شكم و غريزۀ جنسى و جاه طلبى هاى رنگارنگ و خواسته هايى چونان اين ها، و ديگر برايشان دلى نمانده كه از دل هاى ديگر دور باشد يا نزديك‌؟

درست است كه اين آواها غالباً از مردمى به گوش مى خورد كه در سرزمين هاى به رفاه اقتصادى رسيده زندگى مى كنند، مردمى كه غم نان شب و نيازهاى اوليۀ زندگى همۀ وجودشان را فرا نگرفته است.

درست است كه هنوز توده هاى محروم و انسان هاى به فقر كشيده شدۀ بيشتر نقاط جهان نه خودشان، نه زن و فرزند و خويشاوند و همسايه و هم زنجيران ديگرشان، حتى يك بار هم مزۀ سيرى را نمى چشند و ناچار بيش از هر چيز به تقلاى آرام يا خونينى مى انديشند كه بتواند در درجۀ اول به فقر مادى و اقتصادى آنان پايان دهد.

ولى آينده نگرى صحيح ايجاب مى كند كه تلاش همين مردم محروم هم در بسترى و به سويى هدايت شود كه به چنين سرنوشتى دچار نشوند.

آن چه مسلم است اين است كه انسان هاى به هوش آمده و از افسون رفاه مادى و اقتصادى رهيدۀ هر دو اردوگاه بزرگ كنونى جهان، آشكارا مى بينند كه:

هر چند بشر قرن هاست كوشيده تا سازوبرگ هر چه بهترى براى بهتر زيستن خود فراهم كند، ولى اينك در بزرگ ترين و پرشكوه ترين معبدهاى صنعت و ابزار، در دو اردوگاه بزرگ شرق و غرب، آدميان را بى رحمانه در پاى بت بزرگ ابزار و صنعت قربانى مى كنند و در هيچ يك از اين دو اردوگاه از كرامت واقعى انسان و آزادى و آزادگى و انتخاب گرى واقعى او جز الفاظ و شعارهاى توخالى و بى محتوا، چيزى باقى نمانده است، بلكه در هر دو نظام، همۀ اين كرامت ها را از انسان گرفته اند، به اين بهانه كه گردش سريع

صفحه: 20




چرخ هاى صنعت و اقتصاد پيچيدۀ طراز نوين در عصر ما چنين اقتضا مى كند.

به هرحال، انسان عصر ما ديگر نمى تواند به همين قانع باشد كه به كمك علم و صنعت به او ياد دهيم، «چگونه زندگى كند». بلكه با اصرار فراوان مى خواهد بداند، «براى چه زندگى كند.» به عكس آن چه بدبينان مى انگارند، اين «به خود آمدن» و آواهايى كه از آن برمى خيزد و به صورت زمزمه يا فرياد به گوش مى خورد، مى تواند طليعۀ «خودآگاهى» خوش يمن و پربركتى براى بشريت باشد و به «خود انگيختگى» پرثمرى انجامد و «تولدى تازه» براى جامعۀ انسانى به همراه داشته باشد و بشر را بر آن دارد كه ديگر فريب نخورد و «تكامل ابزارى» را به جاى «تكامل انسانى» اشتباه نگيرد و با شناختى ژرف تر هدف واقعى و انسانى «حركت تكاملى» خويش را باز شناسد و با عزمى استوار، به جنبشى خوش فرجام در جهت سعادت واقعى و انسانى خويش تحقق بخشد.

قرآن در اين زمينه چه مى گويد؟

قرآن بر اين اصل تكيه دارد كه زندگى با همۀ زرق و برق و شكوه و زيبايى و عيش و نوشش در صورتى كه از هدفى درخور انسان و از ايمان و معنويت خالى باشد، پوچ و بى محتواست و انسانِ دلبسته به آن زيان كار، و تلاش هايش بيهوده و بى حاصل:

«آگاه باشيد زندگى دنيا بازيچه و سرگرمى است، و خودآرايى و فخرفروشى و افزون طلبى در ثروت و فرزندان، اين چنين زندگى خشك و بى محتوا همانند بارانى است كه ببارد و گياه فراوانى بروياند، بدان گونه كه كشاورزان حيرت زده شوند، اما به زودى اين صحراى سرسبز، پژمرده و زرد شود و به مشتى خس و خاشاك تبديل گردد.»[۱]

در جاى ديگر ابتدا از خدا ياد مى كند كه نور آسمان ها و زمين و روح و حقيقت و معنى جهان است و رهگشا و جهت دهنده و هدف كل عالم مى باشد.

صفحه: 21




و سپس از مردمى ارزنده و بلندپايه كه سوداگرى ها و تلاش معاش از ياد خدا و هدف اساسى زندگى بازشان نمى دارد و در نتيجه به بهترين بازده عمل و تلاش خويش دست مى يابند، ياد مى كند كه تلاش هايشان همواره بارور مى شود و فضل و كمال مى زايد. سپس دربارۀ تقلاهاى مردم بى هدف و از خدا بى خبر چنين مى گويد:

«تلاش انسان هاى بى خدا همچون سرابى است در بيابانى صاف كه انسان لب تشنه آن را آب مى پندارد اما همين كه پيش مى رود چيزى نمى بيند و تنها خدا را مى يابد كه تمام و كمال به حسابش مى رسد، آرى خدا زود به حساب مى رسد. يا چون ظلماتى در دريايى ژرف كه امواج متراكم آن را پوشيده و بر فراز آن ابرى تيره برآمده، همه جا تاريك، تاريكى بالاى تاريكى، بدون امكان ديد، حتى اگر دست خويش از گريبان برآورد، آن را نتواند ديد. آرى كسى كه خدا بر راهش پرتويى نيفكند هيچ پرتو روشنگرى فرا راه خويش ندارد.»[۲]

قرآن در اين آيات همان حقيقتى را بيان مى كند كه اينك پس از پيشرفت هاى عظيم علمى و صنعتى و گسترش ابعاد زندگى مادى بشر، بسى آشكارتر گرديده است:

زندگى صرفاً مادى همچون سراب، تلاش انسان حريص و آزمند بر باد، جهت زندگى و هدف و معنى آن ناپيدا، همه جا تاريك و انسان ها در گردابى از سرگردانى و پوچى و سردرگمى غوطه ور و بالاخره اين سؤال همچنان باقى كه: «زندگى چه معنى دارد؟ هدف چيست‌؟»

قرآن راز اين حيرت و بيهودگى را رخت بر بستن «ايمان» از متن زندگى انسان مى داند كه سبب مى شود تلاش ها سراسر مادى شود و آدمى در دور «توليد براى مصرف و مصرف براى توليد» افتد و بس. ممكن است اين چنين مردمى در هدف هاى مادى خود تا سر حد اعلى پيش روند اما در وراى اين خواست ها و در اوج تكامل ابزارى خود چيزى كه واقعاً درخور انسان باشد نيابند و سقوط كنند:

صفحه: 22




«هركس تنها زندگى دنيا و تجمل و زيور آن را بجويد، آنان را كم وبيش بدين آرزوها خواهيم رساند و در اين حوزۀ زندگى به بازده كار خود بدون هيچ كمبودى خواهند رسيد، اما براى اين مردم در پايان جز آتش رنج و حسرت چيزى نيست، سرانجام كاخ عظيمى كه ساخته اند فرو مى ريزد و همۀ اعمال شان برباد مى رود.»[۳]

صفحه: 23




صفحه: 24




ايمان

اشاره

صفحه: 25




صفحه: 26




وقتى به درستى يك نفر آن قدر معتقد هستيم كه با دلى «امن» و خاطرى آرام به او اعتماد مى كنيم، مى گوييم به اين شخص «ايمان» داريم. هرگاه درستى يك مطلب تا سرحد يقين برايمان روشن باشد، مى گوييم به اين مطلب «ايمان» داريم. وقتى به يك سيستم فكرى - به اصطلاح اروپايى اش «ايدئولوژى» و به تعبير ما «مرام و مسلك» - عقيدۀ پروپاقرصى داريم و با اطمينان خاطر و با ميل و رغبت و شور و شعف آن را زيربناى كار و زندگى خويش قرار مى دهيم، مى گوييم ما به اين مسلك «ايمان» داريم.

با توجه به اين مثال ها مى توان گفت: «ايمان» عبارت است از «اعتماد و اطمينان قلبى كامل، به يك شخص، يك مطلب، يك مسلك، يك دين يا...»

شك و دودلى

نقطۀ مقابل ايمان شك و دودلى يا ترديد و تزلزل است، خواه نسبت به يك شخص، خواه نسبت به يك مطلب، خواه نسبت به يك مسلك. اثر طبيعى شك و دودلى بى اعتمادى است. با شك و دودلى، حتى در صورتى كه با خوش بينى همراه باشد، نمى توان به يك شخص يا به يك مسلك دل بست و به آن اعتماد كرد، به خصوص در مواردى كه بايد به دنبال اين دلبستگى عملاً در برابر خطرهاى احتمالى يا قطعى ايستاد و سرسختى نشان داد.

صفحه: 27




ايمان كودك

زندگى كودك بيشتر بر محور ايمان مى چرخد، به خصوص ايمان به اطرافيانى مانند پدر و مادر، برادر و خواهر، دايه، مربى كودكستان و نظاير اين ها.

سعادت كودك و رشد صحيح و متناسب او براى زندگى، مقدار زيادى به ايمان مادر، پدر، مربى، معلم و همۀ كسانى كه نسبت به او مسئوليتى بر عهده دارند، وابسته است و تنها كسانى از عهدۀ ايفاى اين مسئوليت هاى حساس برمى آيند كه به كار و وظيفۀ خود ايمان داشته باشند. مادرى كه پرستارى و تربيت جسمى و روحى فرزندان خود را با عشق و علاقه و ايمان و با احساس مسئوليت نسبت به آنان انجام مى دهد، پدرى كه در تلاش براى تأمين رفاه و سلامت جسم و جان اعضاى خانواده اش با عشق و ايمان مى كوشد و مربى و معلمى كه كار ظريف و پرمسئوليت تعليم و تربيت را با عشق و ايمان بر عهده مى گيرد، بى شك در سعادت كودك نقش مؤثرى دارند.

يورش شك و ترديد

دورۀ كودكى به تدريج سپرى مى شود و دوران رشد و بلوغ فرا مى رسد. در دوران بلوغ در انسان تحول هاى جسمى و روحى گوناگون به وجود مى آيد، از جمله اين كه شخص نسبت به بسيارى از مطالبى كه در دورۀ كودكى به درستى آن ها ايمان داشته، دچار شك و ترديد مى شود. ميزان اين شك و ترديد در اشخاص مختلف دايره اش آن قدر وسيع است كه تقريباً همه چيز را دربرمى گيرد و كمتر چيزى مى ماند كه شك بدان سرايت نكند.

شك سازنده و پيش برنده

شك دوران بلوغ يكى از عوامل بسيار مؤثر در تكامل انسان است، به شرط آن كه با نوعى عشق و ايمان توأم باشد، عشق و ايمان به كاوش گرى و تحقيق. تنها اين نوع از شك است كه مى توان به آن «شك

صفحه: 28




سازنده» لقب داد. البته كار شك هميشه خراب كردن است - خراب كردن آن چه تاكنون باور داشتيم - و سازندگى مربوط به كاوش و تحقيقى است كه در پى اين خراب كردن شروع مى كنيم ولى از آن جا كه تا باورهاى سست بنياد خراب نشود به راه كاوش و تحقيق نمى افتيم، شك را هم در اين سازندگى سهيم مى شمريم و آن را «شك سازنده» مى ناميم.

باز هم نقش ايمان

شك دوران بلوغ معمولاً در انسان شوق به تحقيق را برمى انگيزد، گويى آدمى مى خواهد دانستنى هاى تلقينى دورۀ قبل از بلوغ را دور بريزد و در اين زمينه نيز مثل بسيارى از زمينه هاى ديگر روى پاى خود بايستد و خود را از «طفل بودن» و «طفيلى بودن» درآورد. پس اين شك با نوعى ايمان همراه است؛ ايمان به خود، ايمان به اين كه بايد روى پاى خود بايستم و ببينم خودم چه مى توانم بفهمم. با شك دوران بلوغ، ما خود را در برابر دنياى جديدى مى يابيم. دنياى بى كران مجهولات و نشناخته ها. آن گاه شوقى به دانستن در ما برانگيخته مى شود و با اميد فراوان به اين كه مى توانيم با كاوش گرى و تحقيق خويش معرفت خالص تر و قابل اعتمادترى دربارۀ اين مجهولات به دست آوريم، به دنبال تحقيق و پژوهش مى رويم.

اگر به دنبال آن شك همه گير، عشق به شناسايى و ايمان به تحقيق نبود، براى ما نشاط و تلاشى باقى نمى ماند و شكِ بلوغ، «شك سازنده» نمى شد؛ شكى يكسره خراب كننده بود كه اعتماد نسبت به هر چيز متزلزل مى كرد و ما را به ترديدى ملال آور و پرعذاب دچار مى ساخت. بنابراين در شكوفايى دوران بلوغ نيز بايد نقش اصلى را از ايمان دانست، ايمان به اين كه بايد براى نوشناسى همه چيز تلاش كرد.

نقش ايمان در پيشرفت علم و صنعت

پيشرفت هاى علمى و صنعتى كه بشرِ امروز از آن برخوردار است، معمولاً نتيجۀ كار و كوشش كسانى است كه به آزمايش هاى پيگير مى پردازند و گاهى براى كشف يك مطلب به صدنوع آزمايش دست

صفحه: 29




مى زنند تا درستى يا نادرستى يك فكر نوين علمى يا صنعتى را كه به مغزشان راه يافته بيازمايند. چه بسا خود شما نمونه هايى از اين كاوش گران علمى را از نزديك ديده باشيد كه با چه نشاط و حوصله و بردبارى كار خود را تعقيب مى كنند و چگونه برق درخشندۀ ايمان به كار و ايمان به علم و تحقيق از چهره شان مى درخشد. شايد خودتان هم كم وبيش لذت اين شور و نشاط و ايمان به كاوش علمى را چشيده باشيد.

ايمان به آئين و مسلك

انسان وقتى روى پاى خود مى ايستد، يعنى به سن رشد و بلوغ مى رسد و به ميدان زندگى و فعاليت مستقل گام مى نهد، ناچار است براى زندگى خود هدفى برگزيند و براى رسيدن به آن هدف راهى.

يكى از بزرگ ترين نعمت ها اين است كه انسان در اين مرحلۀ حساس انتخاب راه و هدف و به عبارت ديگر انتخاب آئين و مسلك، بتواند دربارۀ راه و هدف و آئين و مسلكش شناختى روشن به دست آورد؛ شناختى اطمينان آور، ايمان ساز و همراه با يقين، تا در نشيب و فرازهايى كه خواه ناخواه پيش مى آيد با آگاهى و با اراده اى مصمم در راه راستِ زندگى به سوى هدف تكاملى اش پيش رود و در اين پيشروى در همه حال از شور و شادابى برخوردار باشد.

مسلك دارى با بى بندوبارى سازگار نيست

ايمان به يك مسلك، خواه ناخواه براى انسان محدوديت ها و وظايفى به وجود مى آورد. در جوامع انسانى، هر مسلك و مرام براى خود نظام و مقرراتى دارد كه هركس به راستى به آن مسلك درآيد و به آن ايمان پيدا كند، خودبه خود بايد در رعايت آن ها بكوشد. او ديگر نمى تواند صرفاً به دلخواه خود و بدون هيچ قيدوبند زندگى كند. حتى گروه هايى كه «بى مسلكى و بى بندوبارى» را مسلك خود قرار داده اند و به هيچ يك از نظام هاى اجتماعى تن در نمى دهند، براى اين بى مسلكى خود مقرراتى دارند كه اعضاى گروه ملزم به رعايت آن

صفحه: 30




هستند. اين گروه ها در باشگاه هايى كه به منظور مبارزه با لباس پوشيدن و قيود ديگر در معاشرت تشكيل مى دهند، نمى گذارند كسى با سر و وضع عادى شركت كند زيرا شركت كردن فردى با سر و وضع عادى، مزاحم نظام بى بند و بارى آن هاست. وقتى «بى مسلكى و بى بندوبارى» براى خودش نظامى وظيفه آور دارد، چطور عده اى توقع دارند به آن ها «مسلكى سازنده» عرضه شود بى آن كه براى آن ها تعهد و وظيفه اى ايجاد كند؟ مخصوصاً طبقۀ روشنفكر جامعۀ ما بايد خود را با اين حقيقت بيشتر آشنا كند. روشنفكرهاى غيرمتعهد و مخالف با قيود، حتى در يك كار مثبت عادى هم نمى توانند نقش مهمى داشته باشند. بايد گفت: بى بندوبارى و فرار از تعهد به طور كلى با روشنفكرى واقعى و حقيقت گرايى هيچ سازگارى ندارد.

ايمان آگاهانه

ايمان دورۀ كودكى با همۀ پاكى و صفا اين نقيصه را دارد كه از آگاهى توأم با تجزيه و تحليل سرچشمه نگرفته است بلكه بيشتر حالت انفعال و تأثرپذيرى از محيط را دارد و در حقيقت نوعى بازتاب است. به همين جهت ايمان دورۀ كودكى در برابر شك هاى دورۀ بلوغ تاب مقاومت ندارد و همان طور كه قبلاً گفتيم با فرا رسيدن دورۀ بلوغ متزلزل مى شود.

البته از دورۀ كودكى بيش از اين هم نمى توان انتظار داشت. اما در دوران بلوغ اين امكان براى ما وجود دارد كه ايمانى «آگاهانه» داشته باشيم؛ ايمانى كه به دنبال محاسبه و بررسى و تجزيه و تحليل عميق به دست آيد.

عالى ترين منبع تعاليم اسلامى، يعنى قرآن، همواره ما را به تفكر، تدبر، نظر و مشاهدۀ عينى، و بررسى و تجزيه و تحليل منطقى دعوت مى كند.

صفحه: 31




صفحه: 32




شناخت قاطع

اشاره

صفحه: 33




صفحه: 34




شناخت قاطع، عميق و روشن

قرآن تأكيد دارد كه انسان بايد تنها و تنها به دنبال راه و هدفى رود كه در آن آگاهى قطعى و روشن داشته باشد:

«در پى آن چه بدان «علم» ندارى نرو، چه گوش و چشم و دل همه مسئولند»،[۴] چنين شناختى تنها در پرتو دلايل قطعى، قوى، روشن و روشنگر به دست مى آيد:

«شما بر اين ادعاى خود دليل قطعى "سلطان" نداريد، آيا آن چه بدان «علم» نداريد به خدا نسبت مى دهيد؟»[۵]

«اين آرزوها و خيالات آن هاست. بگو اگر راست مى گوييد دليل روشن "برهان" خود را بياوريد.»[۶]

ظن و گمان هرگز نمى تواند راهى به سوى اين گونه شناخت باشد:

«بيشتر آنان جز از گمان خويش پيروى نمى كنند، با آن كه ظن و گمان كسى را از حق بى نياز نمى كند.»[۷]

و اصولاً از نظر قرآن ظن و گمان هيچ گونه اعتبار و ارزش ندارد، بدان گونه كه در بسيارى از آيات، پيروى از گمان، نوعى عمل نابخردانه و كوركورانه معرفى شده است.[۸]

صفحه: 35




عوامل بازدارنده از شناخت علمى روشن

قرآن از عواملى ياد مى كند كه به صورت پشتوانۀ ظن و گمان درمى آيند و آن را جانشين شناخت روشن و دقيق علمى مى كنند:

1 - پيروى از هوى و هوس: هوس ها، شهوات، مطامع و سودجويى، انديشه را از قضاوت و دريافت درست بازمى دارد:

«چه كسى گمراه تر از آن كه از هوس خود پيروى كند، بى آن كه هدايت الهى را دريابد.»[۹]

2 - عادات و سنت هاى نياكان: «... مى گويند ما نياكان خويش را بر راه و رسمى يافتيم و به دنبال آنان راه جسته ايم. و همين طور پيش از تو در هيچ سرزمينى هشداردهنده اى نفرستاديم، جز اين كه ثروت اندوزان خوش گذران آن سرزمين با آنان به مخالفت برخاستند و گفتند ما نياكان خويش را بر طريقه اى يافته ايم و ما راه آن ها را پيروى مى كنيم.»[۱۰]

3 - خودباختگى در برابر بزرگان و قدرت ها: «آنان مى گويند: از بزرگان و پيشوايان خود پيروى كرديم و ما را از راه گمراه كردند.»[۱۱]

خودكم بينى و ضعف نفس در برابر قدرت هاى بزرگ و حتى كشورهاى پيشرفته و افكار و عادات و مكاتب آنان، توان فكرى آدمى را مى گيرد و آن چنان شخص را فريفته و مجذوب مى كند كه از خود نمى انديشد، با چشم ديگران مى بيند و با گوش ديگران مى شنود و با مغز آنان فكر مى كند.

صفحه: 36




مهمترين ابزار شناخت

قرآن براى به دست آوردن آگاهى روشن و علم قابل اعتماد از چند ابزار اساسى نام مى برد:

1 - سمع (گوش) 2 - بصر (ديده) 3 - فؤاد (دل).

«او است خدايى كه شما را از رحم مادرانتان بيرون آورد، در حاليكه چيزى نمى دانستيد اما براى شما چشم وگوش و دل قرار داد تا سپاسگزار اين نعمت ها باشيد و آن ها را به كار اندازيد و از نادانى به در آييد.»[۱۲]

و در آيۀ ديگر:

«خداست كه شما را به وجود آورد و برايتان سمع، بصر، و فؤاد قرار داد. چه كم سپاسگزاريد.»[۱۳]

بخش عمده اى از آگاهى هاى ما از طريق شنيدن بدست مى آيد. مانند بسيارى مطالب كه حاصل تجارب و تحقيقات يا فكر و انديشۀ ديگران است، يا حوادثى كه اتفاق افتاده و ما آن ها را از افراد و منابع مورد اعتماد مى شنويم.

بخش عمدۀ ديگر دريافت هاى ما از طريق مشاهدات و ديدنى ها است و بخش عمدۀ ديگر، مشاهدات درونى و دريافت هاى باطنى ماست. اما آن چه از راه ديدن و شنيدن يا مشاهدۀ درونى وارد ذهن مى شود، هنوز سطحى و كم ارزش است چون به قدر كافى بررسى، ارزيابى و تحليل نشده و بايد اين مواد خام در حوزۀ «فؤاد» و به يارى فكر و انديشه پخته شود تا به صورت آگاهى قابل اعتماد، با ارزش و درخور پذيرش و پيروى درآيد.

قرآن رشد انسانى را در پرتو درست به كار گرفتن اين ابزار مى شناسد، بدان گونه كه به كار نينداختن و عدم استفاده از آن ها، انسان را تا سرحد چهارپايان ساقط مى كند:

«... آنان دل هايى دارند كه با آن نمى انديشند و چشم هايى كه به وسيلۀ آن

صفحه: 37




نمى نگرند، و گوش هايى كه با آن نمى شنوند. آنان همچون چهارپايان، بلكه گمراه ترند.»[۱۴] چه حيوانات از نوعى هدايت غريزى برخوردارند، اما اينان كه بايد خود از ابزار شناخت استفاده كنند تا به حقايق دست يابند، در اين راه كوششى نمى كنند و گمراه و سرگردان مى مانند.

نقش اساسى و گستردۀ فؤاد

قرآن دربارۀ نقش اساسى و گستردۀ «فؤاد» تعبيرات گوناگونى دارد، از جمله: تفكر، تدبر و تعقل.

تفكر؛ انديشيدن و تنظيم دريافت هاى بيرونى و درونى است تا تحليل، تركيب، مقايسه و ارزيابى شود و از آن اصول و ضوابط كلى به دست آيد يعنى بتوان دربارۀ حوادث و دريافت هاى جزئى برداشتى سنجيده داشت و هر دريافتى را دقيقاً در جاى و خط مخصوص خود قرار داد.

تدبر به معنى راهيابى به پشت نمودها است، تا به «حقيقت» امور راه پيدا كنيم. چه دريافت هاى حسى ما انعكاسى است سطحى از ظواهر اشياء و از وضع موجود آن ها، بدون آن كه حواس ما مستقيماً به باطن و حقيقت شيئى راه يابد يا آينده و سرانجام حادثه را ببيند. شناخت هاى حسى ما نسبت به آن چه مشهود و ملموس نيست، برد و توان كافى ندارد. اما با تدبر و ژرف نگرى و تجزيه و تحليل ذهنى مى توان به درون اشياء و حقيقت امور نفوذ كرد.

بنابراين شناخت عالمانه بايد از زودباورى، حدس، تخمين سست پايه، قضاوت سطحى و كوته بينى به دور باشد و با تحليل دقيق فكرى و ژرف بينى همراه گردد تا بازدهى روشن و قاطع و قابل اعتماد و درخور پيروى پيدا كند.

نظر

قرآن در موارد متعدد ما را تشويق به «نظر» مى كند. «نظر» يعنى نگرشى جستجو

صفحه: 38




گرانه، مشاهده اى از روى توجه و همراه با تفكر و ژرف نگرى. در آيات زير دقت كنيد:

«بگو، «نظر» كنيد كه چه چيزها در آسمان ها و زمين است.»[۱۵]

«بگو، در زمين سير كنيد و بنگريد (نظر كنيد) كه چگونه آفرينش را آغاز كرد»[۱۶]

«نظر كنيد كه سرانجام فسادانگيزان چه شد؟»[۱۷]

«آيا به شتر نمى نگرند "نظر نمى كنند" كه چگونه آفريده شده، و به آسمان كه چگونه برافراشته شده، و به كوه ها كه چگونه برپا شده، و به زمين كه چگونه گسترده شده است‌؟!»[۱۸]

ملاحظه مى كنيم كه در تمام اين موارد «نظر» بايد چندان دقيق و نافذ باشد كه سئوال هايى را پاسخ گويد و مشكلاتى را كه در اين زمينه ها مطرح است حل كند، يعنى با دقت و غور و بررسى كافى همراه باشد. اين تدبر و تفكر و نظر، سراسر واقعيت ها و حقايق جهان را شامل مى شود و در يك محدودۀ خاص نيست. در قرآن توصيه شده تا در زمينه هاى گوناگون تدبر و تفكر كنند، از جمله:

در طبيعت: «در خلقت آسمان ها و زمين و رفت و آمد شب و روز نشانه هايى است براى خردمندان، همانان كه ايستاده، نشسته و به پهلو خوابيده خدا را ياد مى كنند و در آفرينش آسمان ها و زمين مى انديشند.»[۱۹]

و صدها از اين قبيل آيات را مى توان يافت كه جهان پهناور آفرينش را زمينه تفكر و مطالعه و تحقيق انسان قرار مى دهد و او را به چنين انديشۀ وسيع و ثمربخشى فرامى خواند.

در تاريخ: «برايشان داستان هاى گذشتگان را بازگو كن، باشد كه بينديشند.»[۲۰]

و آيات متعدد ديگرى كه بررسى تحولات اقوام پيشين را مايۀ عبرت و روشن بينى مردم مى داند، و بررسى علل پيشرفت و سقوط و دگرگونى هاى ملت ها را آموزنده.

صفحه: 39




در انسان: «ما آيات خود را در كرانه هاى طبيعت و در خود آنان به ايشان مى نمايانيم، تا برايشان آشكار گردد كه او حق است.»[۲۱]

درآورده هاى وحى: «چرا در قرآن «تدبر» نمى كنند؟ آيا بر دل هايشان قفل زده شده است‌؟»[۲۲]

شناخت علمى در اصطلاح امروز و مغالطه اى كه از اين راه پيش آمده

در فارسى امروز معمولاً بر «شناخت تجربى»، «شناخت علمى» و بر «علم تجربى» «علم» اطلاق مى شود و به اين ترتيب در معنى واژۀ علم، محدوديتى پديد آمده است.

در زبان هاى اروپايى براى دانش و آگاهى به معنى عام آن كه شامل هر نوع شناخت آگاهانه است، كلمه اى خاص به كار مى رود (مانند Knowledge در انگليسى) و درخصوص دانش تجربى كلمه اى ديگر (مانند Science) اما در فارسى هر دو واژه، «علم» ترجمه شده است.

مشترك بودن واژه علم در فارسى امروز، ميان آن معنى اصلى وسيع و اين معنى تازۀ محدود، راه را براى يك مغالطۀ گمراه كننده هموار كرده است. تركيب اين مغالطه چنين است:

1 - هر گونه معرفتى كه «علمى» نباشد ارزش ندارد و تنها «معرفت علمى» است كه مى توان براساس آن واقعيتى را اذعان كرد و بدان سنديت و اعتبار داد.

2 - «معرفت علمى» يعنى «معرفت تجربى»، بنابراين هر آگاهى كه از راه تجربه به دست نيايد، ارزش و اعتبار ندارد و نمى توان در پى آن رفت.

ملاحظه مى كنيد كه «علم» در بند اول به معنى عام و گسترده اش به كار رفته و در نتيجه از اين بند مطلبى استفاده مى شود كه هيچ كس در آن ترديدى ندارد: «هر معرفتى كه از روى علم و آگاهى نباشد، ارزش ندارد.»

اما در بند دوم، «علم» به جاى اين كه در معنى لغوى و گسترده اش به كار رود در معنى محدود اصطلاحى به كار رفته است، يعنى خاص «علم تجربى». نتيجۀ اين مغالطه اين شده كه گروهى بگويند تنها آگاهى كه داراى ارزش و اعتبار است، آگاهى تجربى است. و در اين برداشت

صفحه: 40




محدود تا آنجا پيش رفته اند كه مى خواهند روح انسان را در زير چاقوى جراحى پيدا كنند.[۲۳] يا خدا را ضمن يك پرواز فضايى در آسمان بيابند، تا آن را بارور كنند.

... يك مغالطۀ ديگر

ملاحظه كرديم كه با يك مغالطۀ لفظى، «علم و معرفت» از حوزۀ باز خود درآمده و در دايره اى تنگ و محدود زندانى شده است. به دنبال اين اشتباه، مغالطۀ ديگرى پيش آمده است كه مى گويند چون تنها «علم تجربى» ارزش و اعتبار دارد، پس تنها با مشاهده و تجربه مى توان واقعيتى را ثابت كرد. بنابراين، اگر چيزى مشهود نبود و امكان «شناخت آزمايشگاهى» و محاسبات رياضى نداشت حقيقت ندارد و از اين جا استفاده كردند كه: «رئاليته» همان واقعيتى است كه از راه «تجربه» روشن شود.

مى دانيم كه تنها امور مادى است كه قابل شناخت تجربى است. بنابراين امور غير مادى چون قابل شناخت تجربى نيستند و نمى توان آن ها را در آزمايشگاه تجربه كرد، واقعيت ندارد. همچنين مى گويد: «ايده» يعنى تصورى ذهنى، بنابراين خواب و خيالى بيش نيستند. سپس نتيجه مى گيرند كه «رئاليسم» فلسفه اى است كه تنها «ماده» را حقيقت مى داند و «ايده آليسم» آن جهان بينى است كه به غير ماده هم معتقد است. و چون منطق فطرت حكم مى كند كه «رئاليسم» (واقع بينى - واقع گرايى) مقدم بر «ايده آليسم» (خيال گرايى - پندارگرايى) است، پس جهان بينى «ماترياليسم» مقدم بر جهان بينى الهى است.

چه پندارگرايى آشكارى!! با دقت در توضيح فوق ملاحظه مى كنيم كه اين سخن تا چه اندازه غير علمى است و در حقيقت مغالطه اى بيش نيست زيرا اگر «رئاليسم» و «ايده آليسم» را به همان معنى كه گفته شد يعنى اولى را واقع بينى و دومى را خيال گرايى معنى كنيم، قبول داريم كه «رئاليسم» مقدم بر «ايده آليسم» است، اما بايد ديد حوزۀ «رئاليته» و واقعيت چه اندازه است و در حقيقت «رئاليست» كيست‌؟

صفحه: 41




«رئاليته» واقعيتى است عينى كه در حقيقت وجود دارد. اين واقعيت ممكن است مادى يا غيرمادى باشد. هر چيزى كه وجود دارد لازم نيست حتماً مادى باشد همان گونه كه هر چيزى كه «علمى» است لازم نيست حتماً در آزمايشگاه مشاهده شود. بنابراين «رئاليسم الهى» اعتقاد آگاهانه و علمى به حقايق مادى و غيرمادى است، نه اعتقاد به تصوراتى ذهنى و پندارهايى ساختگى، و كسى كه معتقد به جهان بينى الهى است مى گويد: من با بينش، بصيرت، علم و آگاهى به «حقيقت مجرد» رسيده و آن را «يافته ام»، نه اين كه «پنداشته ام». و اين حقيقتى است انكارناپذير كه متأسفانه وارونه جلوه داده شده و درست برعكس تفسير شده است.

واقع بينى (رئاليسم)

از نظر اسلام جهان مجموعه اى به هم پيوسته از واقعيت هاى بس گوناگون است. آن بخش از هستى كه عالم طبيعت نام دارد نيز مجموعه اى است از واقعيت ها؛ واقعيت هايى كه همواره در حال شدن و دگرگونى و حركتند، شدنى ناشى از خواست خداى يكتا. به همين جهت اسلام از انسان خواسته است كه در شناخت خود و محيط خويش به اين اصل توجه كند و هر چيز را همان طور كه هست و در هر مرحله اى از شدن و حركت كه واقعاً قرار دارد، بشناسد. يعنى با همۀ خصوصيات واقعيتش، با همۀ بُعدهاى مختلف كه در او هست و با همۀ پيوستگى ها و وابستگى هايش شناخته شود. بنابراين اسلام آيينى است كه بر واقع بينى (رئاليسم) تكيه دارد.

دربارۀ رئاليسم بايد به اين نكتۀ حساس توجه شود كه رئاليسم اين نيست كه انسان تسليم واقعيت هاى موجود گردد. شايد شما هم گهگاه به ناصحان مشفقى برخورد كرده ايد كه در مقام نصيحت مى گويند، آخر انسان بايد «رآليست» و واقع گرا باشد و همواره به واقعيات موجود گردن نهد و با آن ها در نيفتد.

اسلام اين نوع واقع گرايى را براى انسان نمى پسندد و آن را با شأن انسان، رسالت او، و قدرت خلاقيتى كه به او داده شده سازگار

صفحه: 42




نمى داند. انسانِ اسلام حق ندارد به آسانى تسليم واقعيت هاى محيط طبيعى و اجتماعى خويش شود، آن هم با اين بهانه كه: «اين ها واقعيت هاى موجودند و آدم عاقل با واقعيات در نمى افتد».

از نظر اسلام، انسان براى خلاقيت و دگرگون كردن محيط خود آفريده شده و اين رسالت را دارد كه قدرت افزايش پذيرِ خلاقيت فكرى و عملى خود را به كار اندازد و در محيط طبيعى و اجتماعى خويش دگرگونى هاى لازم را به وجود آورد و تازه هاى سودمند بيافريند تا براى زندگى بهتر و انسانى تر خود و ديگر انسان ها آماده تر شود و هرگز يكسره تسليم واقعيت هاى موجود نگردد. بنابراين انسانِ اسلام، «واقع بين» هست ولى «واقع گرا» نيست بلكه «هدف گرا» ست.

صفحه: 43




صفحه: 44




مبدأ آفرينش و عامل گردش جهان هستى

اشاره

صفحه: 45




صفحه: 46




به منظور بررسى دربارۀ مبدأ و علت پيدايش جهان و عامل نخستين حركت و تطورات عالم هستى لازم است به مسائل و اصول زير توجه دقيق كنيم.

جهان واقعيت دار

جهان واقعيت دارد، قابل لمس و درك و مشاهده و دريافت است. خواب و خيال نيست. ساخته و پرداختۀ تصورات و افكار اين و آن نمى باشد. با صرف نظر از انديشه ها و برداشت ها و قضاوت هاى ما، عالم هستى حقيقت است و واقعيت دارد، خواه براى انسان ها سودمند باشد و در جهت بهره گيرى آن ها قرار گيرد يا نه، خواه پديده هاى آن را بشناسند و كشف كنند. يا نه. به هرحال جهان حقيقتى است قطعى و غيرقابل ترديد.

واقعيت داشتن جهان هستى از نظر علم تجربى هم مورد ترديد نيست. چه آن همه تلاش هاى علمى براى شناختن روابط پديده هايى است كه واقعيت دارند، نه براى بررسى امرى پوچ و موهوم. اگر واقعيت داشتن جهان امرى مسلم نبود اين همه كاوش و تحقيق بيهوده و بر باد بود.

نظم جهان

تا آنجا كه انسان ها از طريق مشاهده، تجربه، انديشه و محاسبه دريافته اند، جهان را منظم ديده اند، بدان گونه كه بين عناصر و پديده هاى عالم، روابط قاطع و سنت هاى ثابت حاكم است و معمولاً هدف آزمايش ها و تحقيقات علمى كشف اين روابط است.

وجود نظم چندان مسلم گرفته شده است كه هيچ حادثۀ طبيعى را بى حساب و بدون ارتباط با ديگر پديده ها نمى دانند و اگر عامل يك پديده را نشناسند چه بسا سال ها به آزمايش هاى گوناگون دست زنند تا علت حادثه را بيابند. از طرفى اگر قانونى كشف شد، چندان به عمومى بودن و ثبات آن قانون اطمينان دارند كه براساس آن دستگاه هاى عظيم

صفحه: 47




صنعتى راه مى اندازند و هزاران وسيله و ابزار فنى مى سازند.

بنابراين جهان با همۀ ابعاد و در همۀ سطوحش داراى روابطى منظم و البته پيچيده و دقيق است، به طورى كه از نوعى طرح حساب شده حكايت مى كند.

پيروزى علم تجربى در جبهه هاى مختلف معلول كشف صحيح اين طرح ها و قوانين حاكم بر طبيعت است.

«خورشيد و ماه تابع نظم و حسابى هستند، و گياه و درخت در برابر سنت هاى الهى كرنش مى كنند و آسمان را برافراشت و براى آن ميزان و قانونى قرار داد...»[۲۴]

«شدن» و عامل آن

ما در پديده هاى طبيعى تطور و تغيير مى بينيم و مخصوصاً در موجودات زنده اين تغيير مشهودتر است: درخت رشد مى كند، شكوفه مى دهد، گل به تدريج باز مى شود و بالاخره پژمرده مى گردد و با رشد آرام، ميوه و دانه پيدا مى شود.

سلول نطفه اى يك انسان به تدريج تكثير شده و به صورت جنين در مى آيد و دگرگونى هاى مداوم و بى وقفه جنين را رشد مى دهد تا آمادۀ تولد شود. به همين گونه نوزاد دائماً رو به رشد و در حال «شدن» است؛ بزرگ مى شود، پير مى شود و...

«شدن» را مى توان چنين تبيين كردكه نوعى «هستى» و وجود كه سيلان دارد و تدريجى است. در هر مرتبه، «هستى» آن غير از آن است كه بوده و غير از آن است كه بعداً خواهد بود اما به هرحال هست و پيوند مستمرى بين اين «هستى ها» برقرار است و در مجموع يك «هستى سيال» است. ولى بايد ديد كه عامل اين «شدن» چيست‌؟ اين يافتن، آميختن و ساختن از كجاست‌؟ اين تطور كه براساس نظم و حسابى دقيق است «چرا» پيدا شده است‌؟

عامل نظم و دگرگونى

اين همگرايى و تركيب كه در ميليون ها پديدۀ طبيعى ديده مى شود عاملى مى خواهد.

صفحه: 48




گياه به مقدار لازم از عصارۀ خاك، آب باران، انرژى خورشيد و تركيبات هوا استفاده مى كند تا گلى و ميوه اى از گريبان خويش بيرون آورد. اين همكارى و جذب و انجذاب و تأثير و تأثر را چه نيرويى سامان مى دهد و به چه دليل اين عناصر مختلف به ميزان دقيق و در شرايط خاص به هم مى آميزند تا ثمرى پيدا شود... چرا؟

تصادف نيست.

شما مشتى حروف سربى چاپخانه را در جعبه اى بريزيد و خوب مخلوط كنيد و سپس جعبه را وارونه كرده و حروف را روى سطحى صاف بپاشيد. احتمال اين كه اين حروف تصادفاً چندان منظم و دقيق پهلوى هم قرار گيرند كه از گردآمدن آن ها يك غزل كامل سعدى ترتيب يابد چه اندازه است‌؟

احتمالى است بسيار ناچيز نزديك به صفر. يا يك ماشين تحرير جلوى كودكى دو ساله بگذاريد و اجازه دهيد كه با انگشت هاى كوچكش روى دكمه هاى ماشين فشار دهد. پس از نيم ساعت بازى با دكمه ها، ناگهان ملاحظه كنيد كه بر روى كاغذ يك متن مشكل فلسفى از بوعلى سينا به زبان عربى نوشته شده است. اين احتمال تصادف تا چه اندازه درست است‌؟ آيا اين تصور منطقى است‌؟

مى گويند:[۲۵] احتمال اين كه تصادفاً مواد و شرايط لازم براى پيدايش يك سلول زنده فراهم گردد، رقمى است برابر يك تقسيم بر 10 به توان 16 و ديگرى مى گويد: احتمال اين كه به طور تصادف مواد زنجيرى لازم براى پيدايش يك پروتئين ساده فراهم شود عددى است برابر يك تقسيم بر 10 به توان 48

پس اين همه تغيير، تطور، «شدن» و پيدايش، دقيقاً تابع نظم و قوانين علمى حساب شده و حاصل گرد آمدن عناصر گوناگون با اندازه و شرايط خاصى است؛ همان كه علم براى كشف آن تلاش و خدمت فراوانى كرده است و تصادفى و بى حساب نيست.

تضاد؛ عامل «شدن»

از نظر منطق ماترياليسم - ديالكتيك هر موجود مادى در بطن خود جوانه اى از مرگ

صفحه: 49




يا جوانه اى از تضاد درونى همراه دارد كه به تدريج موجبات نابوديش را فراهم مى كند اما دوباره از دل مرگ، زندگى جديدى متولد مى شود.

به عبارت ديگر، هر فكر، هر حادثه و به طور كلى هر «شيئى» (تز)[۲۶] همين كه به وجود آيد، ضمن رشد، مخالفتى از درون خويش، عليه خود برمى انگيزد كه آن را «ضدشيئى» (آنتى تز)[۲۷] مى گويند و از مبارزۀ آن دو، مولود جديدى كه «تركيب» (سنتز)[۲۸] آن دو و موجودى برتر است به ظهور مى رسد.

بنابراين: «علت اساسى نشو و نماى هر چيز خارج از آن نيست، در درون آن است.» اين علت همان سرشت متضاد هر چيز و هر پديده است. مولد حركات و نشو و نماها، تضادها هستند.... اساساً در دنياى نباتات و حيوانات رشد ساده يا نشو و نماى كمى به تحريك تضادهاى داخلى است. همه تطورات ديگر عالم هم بر همين رويه است. پس، همه چيز از بطن ماده برمى خيزد و عامل تطور:

1 - هميشه در درون شئى است،

2 - همواره همراه با تضاد و درگيرى است،

3 - هميشه آهنگ تكامل دارد.

اما بايد ديد كه: ماده تا چه حد مى تواند اين توان را داشته باشد؟ اين نظريه تا چه اندازه مى تواند علمى باشد؟ تجربيات و تحقيقات انجام يافته آن را تأييد مى كند؟ آيا اين اصول در همه جا قابل تعميم است‌؟ آيا هر دگرگونى و تطورى آهنگ تكامل دارد يا در موارد مختلف فرق مى كند؟ آيا هميشه عامل حركت تضاد است يا در مواردى التيام و جاذبه و كشش‌؟

با توضيحات بعدى بدين پرسش ها پاسخ مى دهيم:

در علم جديد سيستم ها كه روى مجموعه هاى متشكل از عناصر مادى مرتبط - اعم از بى جان و جاندار - بحث مى كند و كليۀ آن ها را در ده طبقه يا در ده سطح تصاعدى قرار مى دهد، سيستم ها به سيستم هاى بسته و باز تقسيم شده و مورد بررسى قرار گرفته است و اين اصل علمى اعلام شده كه:

صفحه: 50




فقط سيستم هاى باز - آن هم در شرايط خاص - مى توانند خصلت حفظ و توليد و تكامل داشته باشند. سيستم باز مجموعه اى است كه با خارج يا با غير خود ارتباط و تبادل داشته باشد. مثلاً مواد غذايى و انرژى لازم را جذب نمايد و آن چه زائد يا مضر است دفع كند.

اما سيستم هاى بسته چون داراى محتواى محدود و مشخص هستند، ظرفيت تحول و توليدشان به همان نسبت ناچيز است و هرگز نمى توانند بيش از خودشان را بسازند.

نكتۀ مهم تر آنكه سيستم هاى بسته به خودى خود معمولاً تحولى انجام نداده، راكد و خاموش مى مانند و يا اگر داراى جنب و جوش و حيات و حركتى باشند، تحول آن ها هميشه همراه با افزايش «آنتروپى» و كهولت، يعنى تنزل و انحطاط و انهدام انرژى مؤثر و از بين رفتن كاردهى و نظم تشكيلاتى است.

ضمناً تنها سيستم هاى متشكل از عناصر زنده كه داراى هدف باشند، ممكن است داراى تحول تكاملى، يعنى در جهت افزايش نظم و تقويت و توسعه باشند.

وقتى هيچ ماده ساده يا مركب و هيچ سيستم بسته اى قادر به سازندگى خود نباشد و احتياج به ارتباط و امداد از خارج داشته باشد، مجموعۀ مواد و سيستم هاى دنيا نيز، به خودى خود، توانايى ايجاد و ادارۀ يك دستگاه مرتبط، نظام يافته، متحرك و متكامل را ندارند. هم فرد فرد واحدها بايد ارتباط و امداد با غير خود داشته باشند و هم مجموعۀ آن ها.

اكنون كه از درون ماده و خودبه خود و بدون امداد از غير، اين نظم و سازماندهى و تركيب نمى توانند پيدا شود، بايد سراغ عامل و مديرى از برون بود... و چون نظم حساب شده اى دركار است خودبه خود پاى شعور و ارادۀ نظم آفرينى درميان است.

تضاد يا جاذبه و التيام

درست است كه در تحولات اجتماعى، در مواردى، سير ديالكتيك (تز - آنتى تز - سنتز) مشهود است و با تضاد درون جامعه تركيبى تازه پيدا مى شود، يعنى دگرگونى و تكامل نظام اجتماعى محصول تضاد است - كه بحث مفصل دربارۀ آن را در بخش مربوط به فلسفۀ تاريخ در همين كتاب خواهيم ديد - اما اين رابطه نه در كل جهان و نه در جامعه، كلى و دائمى نيست.

صفحه: 51




اگر بادقت بيشتر، به وضع كلى پديده هاى جهان نظر بينداريم و تشبيه و قياس شاعرانه را با مشاهدۀ عينى و مطالعۀ علمى عوض نكنيم خواهيم ديد كه روال امور و قانون واقعى به نحو ديگرى جريان دارد. از آن جمله در موارد ذيل:

- پديده هاى فيزيك و مكانيك يكسره محصول تأثير انرژى ها روى مواد است، بدون آن كه رابطۀ ديالكتيك برقرار باشد. مانند گرم و منبسط شدن اجسام، ذوب، تبخير، جريان برق و آثار آن، انتقال صدا، حركات اجسام، تغيير شكل هاى ارتجاعى و غيره.

- در فعل و انفعال هاى شيميايى به تركيب دو يا چند عنصر برمى خوريم كه احياناً با دخالت انرژى هاى مختلف صورت مى گيرد، بدون آن كه هيچ يك از بطن ديگرى بيرون آمده باشد.

گاهى نيز تجزيه رخ مى دهد كه خلاف «سنتز» است. ضمناً به جاى آن كه اجسام فعل و انفعال كننده ضد يكديگر باشند مابين آن ها ميل تركيبى نيز وجود دارد.

- در قلمرو حيات، به مراحل سه گانه متوالى ولادت، رشد و مرگ برخورد مى كنيم ولى به اين اختلاف اساسى نيز مى رسيم كه اولاً، توليد مثل يا پيدايش «آنتى تز» از بطن «تز» بدون وساطت يك «تز» ديگر (زوج نر) امكان پذير نبوده، توليد زنجيرى درونى تك پايه محال است.

ثانياً، تركيب دو تز به جاى تنازع و تضاد از طريق تمايل و عشق صورت مى گيرد.

و ثالثاً، مابين مادر و فرزند يا تز و آنتى تز نيز به عوض ضديت و جنگ و مرگ، علاقه و فداكارى و حيات بخشى ديده مى شود.

- وقتى به عمق درون ماده و عناصر تشكيل دهندۀ جهان فرو مى رويم و دنياى سراسر جوش و خروش الكترون و هسته را تماشا كنيم، كوچك ترين نشانه اى از جهش هاى سه پله اى - تز، آنتى تز و سنتز - را مشاهده نمى كنيم بلكه به يك سلسله ذرات يا عناصر متفاوت برمى خوريم كه دست به گريبان، دور هم مى گردند، تا وقتى كه در معرض بمباران خارجى ذرات ديگرى قرار گرفته و احياناً تجزيه و تبديل به اتم هاى تازه بشوند.

آن چه در همه جا كليت و حاكميت دارد، به هيچ وجه توليدهاى درونى تك پايه اى آنتى تزها براى جنگ كردن و تركيب و جانشين شدن تزها نبوده، چهرۀ ديناميك واقعى جهان از برخوردهاى متقابلۀ عناصر يا واحدها و عوامل بيگانه و جداى از هم تشكيل مى شود كه روى يكديگر عملياتى از نوع تحريك، تركيب، تجزيه، تبادل و استثنائاً

صفحه: 52




تخريب انجام مى دهند.

به جاى قانون كلى و عمومى - توليد، تنازع و تركيب - آن چه بيشتر وجود دارد، تلاقى، تركيب و توليد است.

دنيا بيشتر ازدواج است كه از دو طرف براى تركيب يا تحليل به سوى هم مى آيند، تا دنياى افراد مولد اضداد.[۲۹]

با وجود اين، مقصود آن نيست كه چون قاعده «ديالكتيك» عموميت ندارد و نمى تواند صددرصد علمى باشد و بدان اشكالاتى وارد است، ما به خدا رسيده ايم، و اگر بدان ايرادى وارد نبود اصول ديالكتيك جانشين خدا مى شد. خير، چنين نيست. زيرا:

اولاً، مؤسس و الهام بخش فلسفۀ «ديالكتيك» در قرون اخير[۳۰]، خود فردى خداشناس است كه از همين طرح خود به وجود اراده و شعور مطلق جهان مى رسد.

ثانياً، اگر اين اصول صحيح باشد و هيچ گونه اشكال علمى و عقلى پيدا نكند، تازه ما توانسته ايم براى حركت و تكامل طبيعت و جامعه قانونى كشف كنيم مثل همۀ قوانينى كه براى پديده هاى طبيعى داريم. كشف قوانين طبيعى نشانۀ بى نيازى از قانون گذار و طراح طبيعت نيست، چون همين نيرويى كه از دل «ماده» با قدرت «تضاد»، ميلياردها منظومه و كهكشان و پديده هاى شگرف طبيعت را به وجود مى آورد، خود نشانۀ هدايت آگاهانه و شعورى حكيمانه است كه چنين نيروى نظم آفرينى اندرون ماده تعبيه كرده و با حساب گرى دقيق به جهان هستى سامان و سازمان داده است.

صفحه: 53




صفحه: 54




نشانه هاى خدا

اشاره

صفحه: 55




صفحه: 56




اسلام عالم طبيعت را با همۀ بزرگى، با همۀ ريزه كارى ها و با همۀ رابطه هاى متقابل كه ميان پديده هاى گوناگونش وجوددارد، واقعيتى مى داند به هم پيوسته اما نيازمند و «وابسته»، وابسته به واقعيتى بى نياز، مستقل و غيروابسته كه «خدا» يش مى ناميم. اين واقعيت غيروابسته واقعيتى است نامحسوس كه همچون همۀ واقعيت هاى نامحسوس ديگر بايد از راه نشانه هاى محسوس به هستى به او پى برد و در حدود گويايى و روشنگرى همين نشانه هاست كه مى توانيم بر آگاهى هاى ارزنده دربارۀ او دست يابيم. قرآن كه اساسى ترين مأخذ براى شناخت جهان بينى اسلام است، در زمينۀ خداشناسى همواره از «آيات»، يعنى «نشانه هاى خدا» ياد مى كند و از انسان ها مى خواهد كه به اين نشانه ها بينديشند و از اين راه سرچشمۀ هستى را بشناسند. اين نشانه يابى براى عده اى از انسان ها كارى است سرراست و فطرى و در آن ها يقينى قاطع، رسا و روشن نسبت به خدا به وجود مى آورد، چنان كه گويى خدا را مى بينند. البته نه با چشم، بلكه با بينش باطنى و به اصطلاح معروف با «شهود». ولى براى عده اى ديگر مطلب به اين آسانى و سرراستى نيست، زيرا آن ها به چون و چرا و تجزيه و تحليل خو گرفته اند. در اين تجزيه و تحليل عده اى با شكيبايى و بردبارى پيش مى روند و به نتايج روشنى مى رسند ولى عده اى ديگر در پيچ و خم استدلال ها خسته و كوفته وا مى مانند،

صفحه: 57




بى آن كه به نتيجۀ روشنى رسند.

كسب آگاهى بر مبدأ هستى از راه نشانه هاى او شيوه هاى متعدد دارد. ما در اين كتاب به چند شيوه اشاره مى كنيم:

1 - اصل عليت (پديد آورنده)

اشاره

فكر انسان با هر پديده اى روبه رو شود بى درنگ سراغ علت آن را مى گيرد زيرا به نظر او هر پديده علتى دارد كه آن را پديد آورده است. اين اصل، يعنى اصل عليت، در حقيقت زيربناى همۀ تلاشهاى عادى يا علمى ما انسان هاست. انسان هر قدر در راه علم و صنعت پيش تر رفته، به اين اصل پايبندتر شده است. سماجت و پافشارى يك دانشمند طبيعت شناس، انسان شناس، جامعه شناس و... در كشف علت هر حادثۀ طبيعى يا اجتماعى از اين جهت است كه او هرگز نمى تواند باور كند كه يك رويداد طبيعى يا اجتماعى خودبه خود و بدون دخالت علل و عوامل رخ دهد. بنابراين به صدها آزمايش، بررسى و تجزيه و تحليل دست مى زند تا اين علل و عوامل را بشناسد و اگر نتيجۀ همۀ اين بررسى ها و آزمايش ها منفى بود، به بررسى هاى ديگرى بر مبناى فرضيه اى ديگر دست مى زند و اگر آن ها هم بى نتيجه بود و حتى تلاش پى گير علمى او تا پايان عمر هم به نتيجۀ روشنى نرسيد، باز دانشمند يا دانشمندان ديگرى كار او را دنبال مى كنند، به اميد آن كه سرانجام به شناخت اين علل و عوامل موفق شوند ولى هرگز و در هيچ حال پيدايش يك چيز بدون علت را نمى پذيرند.

صفحه: 58




در اين بحث توجه به اين نكته لازم است كه:

چه وقت ما سراغ علت يك چيز را مى گيريم‌؟ وقتى كه او «پديده» باشد و به پديده بودن او توجه پيدا كنيم. تا وقتى كه فكر ما به يك واقعيت خارجى، صرفاً به صورت يك «واقعيت خارجى» مى نگرد، نمى پرسد: «از كجا و به چه علت‌؟». ولى همين كه متوجه شد كه اين واقعيت «پديده» است يعنى نبوده و بعد پيدا شده، فوراً مى پرسد «از كجا و به چه علت‌؟». بنابراين، آن چه علت مى خواهد «پديده» است، نه هر «واقعيت خارجى»

جهان پديده ها

جهان ما پر از پديده ها، يعنى موجوداتى است كه نبوده اند ولى به وجود آمده اند، نيستند و به وجود مى آيند. با توجه به مطلبى كه گفته شد هر يك از اين پديده ها بايد به وسيلۀ پديدآورنده يا پديدآورنده هايى پديد آيد. آن پديدآورنده يا پديدآورنده ها اگر خود پديده نباشد، يعنى واقعيتى پابرجا و ازلى و ابدى باشد، مطلب تمام است و سؤال تازه اى پيش نمى آيد. ولى اگر خود آن ها هم پديده باشند، باز ذهن ما سراغ پديدآورندۀ آن ها را مى گيرد.

اين سراغ گيرى از پديدآورنده تا كى ادامه دارد؟ تا وقتى كه به پديدآورنده اى برسيم كه خودش پديده نباشد. چنين واقعيتى ازلى و ابدى و بى نياز از علت است.

بنابراين جهان ما كه جهان پديده هاست يكسره نشانه اى گويا بر هستى پديدآورنده اى است كه خود پديده نباشد تا به پديدآورنده اى نيازمند باشد، بلكه موجودى است ازلى و ابدى برتر از محدودۀ زمان كه همه چيز را پديد آورده است. يك انسان هوشمند و كنجكاو مى تواند از اين راه بر هستى خدا نشانه يابى كند.

صفحه: 59




2 - هماهنگى موجودات جهان

اشاره

در موجوداتى كه پيرامون خود مى يابيد دقت كنيد. ببينيد آيا در ساختمان داخلى و در روابطشان با يكديگر تابع نظمى استوار هستند يا نه‌؟

انسان در همان نخستين برخوردش با طبيعت به اين نكته توجه پيدا مى كند كه در جهان طبيعت نظمى دقيق حكمفرماست. پيشرفت علوم طبيعى به انسان توانايى بيشترى بخشيده تا نظام نيرومند طبيعت را بهتر بشناسد، نظامى همه گير كه از بى نهايت كوچك ها گرفته تا بى نهايت بزرگ ها، از اتم و بخش هاى داخلى آن تا كهكشان هاى دور و نزديك. كهكشان هايى كه برخى از آن ها در حدود 350 ميليون سال نورى[۳۱] با ما فاصله دارند.

از همه جالب تر و شگفت انگيزتر نظامى است كه در موجودات زنده هست، از ساده ترين موجود زندۀ تك ياخته اى گرفته تا موجودات زندۀ تكامل يافته، به خصوص انسان. شما در سال هاى تحصيل در مدرسه، در كتاب هاى علوم و كتاب هاى گوناگون ديگر، كم يا بيش، مطالبى در اين زمينه خوانده ايد. اين كه يك بار ديگر همان مطالب را براى آشنايى هر چه بيشتر و عميق تر با نظام گسترده و استوارى كه در اين جهان حكمفرماست، بخوانيد و آن وقت به اين سؤال بينديشيد كه، آيا اين نظام دقيق و وسيع و حيرت انگيز نشانه اى گويا بر هستى باشعور نامحدود و توانا كه پديدآورندۀ اين نظام است، نيست‌؟

بسيارى از دانشمندان كه در كشف اسرار اين نظام سهمى بسزا دارند، در برخورد با اين سؤال، آواى فطرى درونى خود را شنيده اند كه مى گويد: اين آفريده هاى بزرگ و اسرارآميز، نشانۀ آفريدگارى بزرگ تر و اسرارآميزتر است كه خدا نام دارد. خداى بزرگ تر از همه، بزرگ تر از آن كه به وصف درآيد. الله اكبر.

صفحه: 60




هماهنگى دو جانبه ميان دو موجود ناهمزمان

در نظام هستى گاهى به هماهنگى هاى دو جانبه ميان دو موجود ناهمزمان برمى خوريم، مثلاً مى بينيم نيازمندى هاى يك موجود در ساختمان موجود ديگرى كه پيش از او به وجود آمده، پيش بينى شده است. گويى اين يك را با توجه به نيازهاى آن يك ساخته و پرداخته اند. يك نمونۀ همه كس فهم از اين گونه هماهنگى را ميان مادر و فرزند مى بينيم. در انسان و جانداران مشابه آن همين كه مادر باردار مى شود، همراه با رشد جنين در رحم و رسيدن آن به مرحلۀ زاده شدن و زندگى در خارج از رحم، غده هاى توليدكنندۀ شير تحت تأثير هورمون هاى مخصوص آرام آرام خود را براى تغذيۀ نوزاد آماده مى كنند، به طورى كه معمولاً با تولد فرزند غذاى او قبلاً آماده شده است. اين مادۀ غذايى هم با قدرت دستگاه گوارش نوزاد و نيازهاى غذايى او تناسب فراوان دارد و هم در خزانه اى مناسب، يعنى پستان مادر، انباشته مى شود. خزانه اى كه هنگام ساختن پيكر مادر، يعنى سالها قبل از به وجود آمدن اين كودك، ساخته و براى آن يك دهانۀ دگمه اى با سوراخ هاى ريز و ظريف در نظر گرفته شده، تا امروز كار تغذيۀ نوزاد را آسان تر كند و كودك بتواند با مكيدن آن غذاى روزانۀ خويش را از آن دريافت نمايد.

خوب دقت كنيد. اين جا صحبت از تأثير متقابل دو موجود همزمان در ميان نيست. اين جا سخن از پيش بينى نيازهاى آيندۀ يك موجود در ساختمان موجود ديگرى است كه مدت ها پيش از او به وجود آمده است. آيا اين به راستى يك نوع پيش بينى، يك نوع كار از روى نقشه و حساب و همراه با آينده نگرى و بنابراين نشانۀ روشن ترى بر اين مطلب نيست كه پيدايش اين همه موجودات به هم پيوسته، كار شعورى تواناست كه از عهدۀ اين همه ظريف كارى و آينده نگرى برآمده است‌؟

نقش شعور توانا

آيا فكر شما هرگز مى تواند بپذيرد كه كيفى كه در دست شماست

صفحه: 61




بدون دخالت يك عامل باشعور و صرفاً به دنبال يك سلسله فعل و انفعال ناآگاهانۀ مادى به وجود آمده باشد؟ شما كيف دستى خودتان را به يك متفكر مادى نشان دهيد و به او بگوييد، درست است كه معمولاً كيف به دست كارگر يا به وسيلۀ ماشين با دخالت كارگر ساخته مى شود ولى به طور استثنايى اين كيف كه در دست من است صرفاً تحت تأثير عوامل طبيعى و بدون دخالت هيچ سازندۀ داراى فكر و شعور ساخته شده است. آن وقت ببينيد اين متفكر مادى چه عكس العملى از خود نشان مى دهد. آيا رو در روى شما يا لااقل پشت سرتان نخواهد گفت كه فلانى هذيان مى گويد؟

يعنى فكر اين متفكر مادى حتى به صورت يك در ميليارد هم نمى تواند بپذيرد كه كيفى كه هر يك از اجزاى آن روى حساب چيده و بعد به هم دوخته شده است، صرفاً تحت تأثير عوامل طبيعى فاقد شعور به وجود آمده باشد. به عبارت ديگر او در ساختمان كيف نقش فعال يك شعور سازنده را مى يابد و هر نوع شايد ديگر، از قبيل اين كه شايد اين كيف به طور استثنايى و بدون دخالت هر نوع شعور ساخته و پرداخته شده باشد، در نظرش وسواسى است بى ارزش و يك نوع شكاكيت است نه يك شك علمى قابل توجه.

3 - حركت به سوى كمال بى نهايت

عده اى از كاوشگران پس از سال ها مشاهده، تجربه، مطالعه و تحقيق بالاخره به اين نتيجه رسيده اند كه جهان بى فرض خدا چون لفظى بى معنى است. اين ها مى گويند هر چه ما در كار جهان دقيق تر شده ايم به اين واقعيت بهتر پى برده ايم كه اين جهان يكپارچه حركت و جنب و جوش است. در اين جنب و جوش و حركت عظيم نوعى جهت گيرى نمايان است و آدمى به خوبى مى فهمد كه جهان به سمتى پيش مى رود. صفت عمومى اين حركت تكامل است، يعنى جهان بر روى هم به سوى كمال پيش مى رود، بى آن كه در هيچ يك از اين مراحل كمال نسبى توقف كند. گويى هدفى در كار است و مقصدى در پيش. آيا اين هدف و مقصد چيزى جز كمال بى نهايت مى تواند باشد؟

اين تنها هدفى است كه شايستۀ اين حركت تكاملى است. گويى

صفحه: 62




كمال بى نهايت، قطب جاذبۀ نيرومندى است كه همه را به سوى خويش مى كشاند و اگر جاذبۀ نيرومند او نبود، حركتى هم نبود.

اين نوع شناسايى خدا در ميان متفكران برجسته، سابقه اى طولانى و جايگاهى بس پرارزش دارد. گذشته از آثار عرفا يا فلاسفۀ بزرگ، بسيارى از دانشمندان طبيعت شناس، مخصوصاً دانشمندان فلك شناس، اتم شناس، زيست شناس، روان شناس و جامعه شناس نيز گفته ها و نوشته هاى جالبى در اين زمينه دارند.

4 - نشانه هاى گويا كه با ما به زبان خودمان سخن مى گويند

اشاره

نياز پديده به پديدآورنده و رسيدن اين رشته به پديدآورنده اى بى نياز، نقش مشهود شعورى بس توانا در كارگاه هستى، و معنى داشتن و هدف داشتن جنب و جوش عالم گيرى كه در سراسر جهان هستى مى يابيم، نشانه هاى روشنى بر هستى خدايند؛ نشانه هايى كه با ما سخن مى گويند، البته نه در قالب كلمات و جمله ها. ممكن است سخن اين گويندگانِ خاموش، براى عده اى درست قابل فهم نباشد و نتواند در فكر ناآرامشان دريافتِ آرامش بخشى نسبت به هستى آفريدگار جهان به وجود آوَرَد. ما به اين عده توصيه مى كنيم كه يك راست به سراغ نشانه هاى زبان دار و گويايى بروند كه دربارۀ اين راز نهفته با ما به زبان خودمان سخن مى گويند. اين نشانه هاى گويا پيغمبرانند. پيامبران و علوم ويژۀ آن ها، با توجه به سوابق زندگى ايشان و منبعى كه براى علوم فوق العادۀ خود نشان مى دهند، نشانه هايى قاطع بر ارتباط آنان با مبدأ فوق طبيعت، يعنى آفريدگار طبيعت مى باشد.

نشانه هاى اختصاصى كه پيغمبران با خود مى آورند

از آنجا كه سخن پيغمبران مربوط به يك موضوع فوق العاده و غيرطبيعى، يعنى ارتباط گرفتن يك انسان از راه وحى با مبدأ غيرمادى و برتر از حس است، گروهى از مردم حتى با اعتراف به پاكى، راستى و درستى، حسن نيت و فهم و شعور قابل ستايش پيغمبران،

صفحه: 63




باز هم در پيغمبرى آنان دچار وسوسه مى شوند.

اين گروه براى اين ارتباط فوق العادۀ پيغمبر با مبدأ غيرمادى، نشانه هاى اختصاصى مطالبه مى كنند و به عنوان نشانه از پيغمبران معلومات يا كارهايى انتظار دارند كه از عهدۀ هيچ بشرى ساخته و با علل طبيعى و عادى قابل توجيه نباشد، يعنى از آن ها معجزه و بينه مى خواهند. آن وقت ديدن يك يا چند معجزه از پيغمبر در آن ها چنان ايمان قاطعى به وجود مى آورد كه با هيچ وسيلۀ ديگرى نمى توان به آن رسيد.

همه چيز در همه حال نشانۀ اوست

برخى تصور كرده اند كه خدا را بايد تنها در آغاز آفرينش جستجو كرد و نقطۀ اتكاء بحث خداشناسى را بر اين قرار مى دهند كه اين جهان از كجا پيدا شده‌؟ پيدايش مادۀ اوليه عالم از چيست‌؟ اولين سلول زنده چگونه به وجود آمد؟ اولين انسان چطور؟ گويى انسانى كه امروز متولد مى شود نمى تواند ما را به خدا رهنمون شود! يا هزاران هزار موجود زنده اى كه هر لحظه پديد مى آيد نمى تواند دليل خدا باشد! حتماً بايد به سراغ آغاز حيات يا آغاز پيدايش جهان رفت!

شيوۀ خداشناسى قرآن درست برعكس آن است. قرآن همين زادن و مردن ها، همين گل و گياه و سبزه كه مى رويد و خشك مى شود، همين حركت باد و ابر، تابش آفتاب و گردش ستارگان را «آيات» و نشانه هاى زنده و مشهود بر وجود خدا و قدرت و حكمت او مى داند.

هر نظمى كه در كوچك ترين سلول يا مولكول يك جسم يا در دل يك اتم وجود دارد، راهى است به سوى خدا. بنابراين اگر مشكل آغاز پيدايش مادۀ اصلى جهان، يا آغاز پيدايش حيات همچنان حل نشده باقى ماند، يا اگر راه حل مادى براى آن پيدا شود، باز هم وجود حكمت عاليۀ الهى و تجلى ذات بارى از سراسر عالم و تطورات آن مشهود است.

از طرفى، هستند كسانى كه از موارد استثنايى و از بى نظمى ها و نادانسته ها بر وجود خدا استدلال مى كنند. مثلاً اگر هزاران بيمار از طريق دارو درمان شوند سخن از خدا در ميان نيست اما اگر بيمارى صعب العلاج با دعا معالجه شود به ياد خدا مى افتند. گوئى درمان

صفحه: 64




دارويى و آن همه خواص و آثارى كه در تركيبات گياهى و شيميايى گذارده شده نشانۀ خدا نيست!

اگر طوفان و زلزله اى پيدا شود و خرابى ها به بار آورد سخن از خدا به ميان مى آيد اما در جريان مستمر باران و رودخانه و رويش گل و گياه و گردش و پويش كهكشان ها و هزاران پديدۀ روزمره كه با آن عادت كرده اند، نقش خدا پيدا نيست! يا تا آن هنگام كه نمى دانستند باران چگونه پيدا مى شود، رعد و برق و زلزله از كجا مى آيد، علت به وجود آمدن بيمارى ها چيست، علت همه را خدا مى دانستند و او را در اين همه مؤثر مى يافتند.

اين است كه وقتى «علم» قدم پيش گذاشت و «چرا» ها را تا حدودى جواب گفت و روابط را توجيه نمود، سنگر خداپرستى آنان فرو ريخت و راهشان به سوى خداشناسى بسته شد، و از اين رو خود را بر سر يك دو راهى ديدند كه: يا با پيشرفت علمى مخالفت كنند و اكتشافات و قوانين را منكر شوند و آن ها را دروغ پندارند، يا از ديندارى دست بكشند، يا آن كه تغيير سنگر دهيد و باز هم دست به دامن مسائلى شويد كه هنوز براى بشر لاينحل مانده است و از آن ها بر وجود آفريدگار استدلال كنند.

اين منطق با شيوۀ قرآن صددرصد مخالف است. اين يك روش غلط است كه باعث شده در مواردى «علوم جديد» را رو در روى «دين» قرار دهند و تصور شود كه دين در تاريكى ها و مجهولات جلوه اى دارد و بنابراين «علم» با پيشرفت خود حوزۀ دين را تسخير خواهد كرد.

قرآن درست برعكس اين رويه، با تشويق به علم، انديشه، تدبر، تعقل و جستجو، مردم را به سوى خدا رهبرى مى كند و با صراحت اعلام مى دارد كه پديده هاى طبيعى تابع نظم و حسابى است و همه چيز قانون مربوط به خود را دارد و با وادار كردن مردم به «مشاهدۀ طبيعت» و پرس و جو از «چرايى حوادث» ياد خدا را در دل آنان زنده مى كند و اصولاً خضوع در برابر خدا را در پرتو «عالم شدن» - و نه جاهل ماندن - مى شمرد.[۳۲]

بنابراين، در منطق قرآن ريشۀ «خداگرايى» جهل مردم نيست تا علم با آن درافتد، بلكه «علم» مركب راهوارى است به سوى خدا و تلاش علمى هم مولود «دين» و هم رهنمود آن است، نه دشمن آن.

صفحه: 65




آيا جهان متحول هدف دارد؟

دانستيم كه جهان طبيعت دائماً در دگرگونى و تغيير است، از اتم تا كهكشان همه در حركت هستند. همه چيز در حال «شدن» است و سكون و ثبات وجود ندارد.

علم، «چگونگى» اين حركت را تا حدودى حل كرده، اما به «چرايى» آن پاسخى روشن نداده است. چرا اين عالم در حال دگرگونى و شدن است‌؟ اين حركت رو به كجاست‌؟ به سوى كدام هدف و براى چه منظورى است‌؟

بايد توجه داشت كه ديد انسانِ دربارۀ هدفِ حركت عمومى عالم، مستقيماً در بينش وى دربارۀ هدف زندگى و جهت حركت و تلاش خود او مؤثر است.

در پاسخ به سؤال هاى بالا سه نظريۀ مهم درخور بررسى است:

الف - بى هدفى - براساس اين نظر، براى تطورات جهان هيچ گونه هدف و منظورى نمى توان پيدا كرد و براى آن تفسيرى به جز پوچى و بيهودگى وجود ندارد. همه چيز در ابهام و سردرگمى فرو رفته و جهان بى معنى است.

همين بينش - نه تنها در جهت حركت عمومى جهان - بلكه در هدف پيدايش انسان و تلاش هاى او هم جارى است، گوئى زندگى آدمى هم پوچ و بى معنى است (نيهيليسم)

در عصر ما پوچ انگارى جهان به صورت بافت اصلى برخى از مكتب هاى فلسفى و اجتماعى درآمده است.

حقيقت اين است كه اين وضع كم وبيش معلول و واكنش اوضاع و احوالى است كه در جوامع كنونى گريبان گير بشريت شده است. انسان عصر ماشين از اسارت چرخ هاى عظيم صنعتى و از آن همه انضباط و اصول و مقرراتى كه به احترام ماشين و توليد ماشينى به او تحميل مى شود خسته شده و خود را همچون شيئى بدون اراده و بى شخصيت در اسارت قدرت ها و بهره كشان مى يابد. گويى هر دستور و راه و رسمى كه برايش تعيين مى كنند، قدمى است در راه رام كردن و به بند كشيدن او تا طعمۀ سربه زيرى براى منافع ديگران باشد.

صفحه: 66




انسان از اين همه قيد و بند و تشريفات زائد و دست و پا گير و مقررات خشك و خشن به ستوه آمده و از اين همه خطمشى ها كه با انواع دستگاه هاى تبليغاتى به خوردش مى دهند دچار سرگيجه گشته است و خود را در دام هايى رنگارنگ اسير مى يابد. از اين رو، به همه چيز پشت پا مى زند و ناگهان اعلام مى كند كه ارزش ها بى ارزش شده و همه چيز پوچ و توخالى است. همۀ اصول و ضوابط تحميلى را بايد كنار زد، حتى در لباس پوشيدن، غذا خوردن، انتخاب شغل و مسكن و رفت و آمدها بايد خود را از اسارت آداب تحميل شده نجات داد.

«نيهيليسم» در اين حدش طغيانى است عليه بيهوده ها كه به نام ضرورت ها و اصول به انسان تحميل كرده اند و نمى تواند مورد نكوهش قرار گيرد، اما از اين فراتر چطور؟

گروهى در همين مرحله مى مانند و تمام جهان را هيچ و پوچ و زندگى را بيهوده مى دانند و هيچ گونه فروغ رهگشا و قانون دلپذيرى براى زندگى پيدا نمى كنند و در سرگردانى و نااميدى و بدبينى بسر مى برند و بهترين چاره اى كه براى خود مى انديشند بريدن از متن زندگى و احياناً انتحار است. و اين چه آفت بزرگى است براى انسانيت! هرزه شدن و سقوط!

اما براى گروهى ديگر، اين مرحله سكوى جهشى است به سوى هدف يابى و جهت گيرى راستين و صادقانه براى زندگى. آرى، اگر نفى ارزش هاى موجود در واقع نفى ارزش نماها باشد در راه دست يافتن بر ارزش هاى اصيل، و اگر طرد ضوابط، پشت پا زدن به مقرراتى باشد كه در جهت اسارت انسان و شيئى شدن او وضع شده و به دنبال آن تلاشى باشد سازنده براى شكوفا شدن انسانيت انسان و راه يابى او به راه درست زندگى، در اين صورت اين «نفى» خراب كننده مى تواند زمينۀ «اثباتى» سازنده باشد. همان گونه كه در جهان بينى توحيدى اسلام دو مرحله به چشم مى خورد: يكى نفى شرك و شكستن همۀ بت ها، و ديگر رسيدن به خدا. يعنى حركت از «لا اله» به «الا الله»

ب - تكامل طبيعى برخاسته از متن ماده - نظريۀ دوم، هدف حركت جهان هستى را «تكامل» مى داند، البته صرفاً تكامل طبيعى. يعنى اين زايش و پويش جهان براى آن است كه در جهت مادى و طبيعى پيشرفت كند و تا حد اعلاى ممكن، تنوع و زيبايى و رشد و گسترش داشته باشد.

صفحه: 67




توجيه چنين تكاملى از جهات گوناگون با اشكال روبه رو مى شود:

1 - از نظر اصل علمى افزايش جهان (آنتروپى)، عالم رفته رفته رو به كهولت و يك نواختى و از دست دادن انرژى لازم پيش مى رود، مگر آن كه براى مواد پراكنده و بى رمق آينده، زايشى از نو به صورت انفجارى عظيم در انبوه اتم هاى انباشته تصور كنيم كه هنوز تصور و فرضيه اى بيش نيست تا بتوان هدف و حاصل اين انفجار را بررسى كرد.

2 - در بحثى كه از سيستم هاى باز و بسته پيش آمد اين نكته يادآورى شد كه اگر تكاملى براى كل جهان وجود داشته باشد، ناگزير بايد با دخالت عاملى خارجى باشد و در صورت دخالت عامل خارج از ماده، هدف تكامل مفروض نمى تواند به صورت صرفاً مادى باقى بماند.[۳۳]

ج - حركت به سوى كمال مطلق - براساس اين نظر، هدف حركت جهان تكامل معنوى و سير به سوى خداست، سير و تكاملى كه از بستر ماده آغاز مى گردد و به خداى آفريدگار آن مى انجامد:

«ما آسمان و زمين و آن چه را كه در ميان آن هاست بازيچه نيافريديم، ما آن ها را جز براساس حق نيافريده ايم، اما بيشتر مردم نمى دانند (و از اصالت داشتن جهان و حكمت و نظم آن آگاه نيستند)»[۳۴]

«هر آن چه در آسمان ها و زمين است از آن خداست و همۀ امور به او باز مى گردد»[۳۵]

«سلطۀ آسمان ها و زمين براى خداست و بازگشت به سوى اوست.»[۳۶]

«اى انسان تو با تلاش به سوى پروردگارت سير مى كنى و سرانجام به او خواهى رسيد.»[۳۷]

بر اين اساس عالم طبيعت كه عالم پويايى، حركت، تطور و تحول است، در درون خود يك آهنگ تكاملى دارد و از موجودات طبيعى ساده تر با روندى خاص موجودات

صفحه: 68




پيچيده تر و كامل تر پديد مى آيند و سفرۀ گستردۀ طبيعت به تدريج رنگين تر مى شود تا نوبت به پيدايش حيات و موجود زنده فرارسد.

اين روند همچنان ادامه پيدا مى كند تا انسان پديد آيد. انسان موجودى مادى با روحى الهى است. موجودى كه مى تواند با حركت تكاملى خويش به صفات خدايى آراسته گردد.

در بحث هاى آينده اين تطور و سير تكاملى را با توضيحى بيشتر تعقيب مى كنيم.

صفحه: 69




صفحه: 70




توحيد قرآن

اشاره

صفحه: 71




صفحه: 72




توحيد در بحث هاى دينى به معنى «يكى دانستن خدا و مبدأ هستى» است. اعتقاد به يگانگى «او» از هر جهت، از جهت ذات، آفرينش، اداره و چرخاندن چرخ هستى، بندگى و پرستش يا راز و نياز و نيايش و از جهات بسيار ديگر.

آيات توحيدى قرآن بيشتر روى توحيد در خلق يعنى آفريدن، و امر يعنى كارگردانى جهان، و توحيد در عبادت و اطاعت يعنى يكتاپرستى تكيه دارد. قرآن توجه انسان را نخست به «يگانگى آفريدگار» و «يگانگى كردگار» جلب مى كند و پس از روشن كردن اين كه «خلق و امر»، يعنى آفريدن و گرداندن چرخ آفرينش و فرمانروايى بر جهان، مخصوص خداست، نتيجه مى گيرد كه نيايش و پرستش نيز مخصوص اوست.

دليل قرآن بر توحيد در خلق و امر

قرآن، نظام يكسره، به هم پيوسته و يگانه اى را كه در سراسر جهان است دليلى روشن بر يگانگى آفريدگار و فرمانرواى جهان مى شمرد و از ما مى خواهد كه به اين نظام و استوارى و همه گيرى آن بينديشيم و از اين راه به «توحيد در خلق و امر» پى بريم:

«خداى شما خدايى است يكتا، جز او، آن مهربان مهروز، خدايى نيست. در آفرينش آسمان ها و زمين و در پى هم آمدن شب و روز، و كشتى ها كه در دريا به سود مردم روانند، و آبى كه از آسمان فرستاده و با آن زمين را پس از مرگ باز زنده كرده، و در آن انواع جانوران را پراكنده، و گردش بادها و ابرى كه در ميان آسمان و زمين تحت فرمان است، نشانه هايى است براى مردمى كه خرد خود را به كار اندازند.»[۳۸]

صفحه: 73




ده ها آيۀ ديگر از سوره هاى مختلف قرآن با تعبيرهاى گوناگون توجه انسان را به نشانه هاى گويايى كه در نظام استوار جهان بر يگانگى آفريدگار و كردگار جهان هست جلب مى كنند.

ابطال فرضيۀ چند خدايى

قرآن فرضيۀ چندخدايى را به صورت زير طرح و ابطال كرده است:

«خدا كسى را به فرزندى نگرفته و هرگز با او خدايى نبوده، وگرنه هر خدا با آن چه خود آفريده (به گوشه اى) مى رفت و خدايان درصدد برترى جويى بر يكديگر برمى آمدند.»[۳۹]

اگر جهان چند آفريدگار داشته باشد، رابطۀ اين آفريدگارها با جهان به يكى از چند صورت زير خواهد بود:

1 - يكى اين كه هر يك از آن ها صاحب اختيار و فرمانرواى بخشى از جهان باشد كه خود آفريده است. در اين صورت بايد در هر يك از اين بخش ها نظامى باشد مستقل از نظام بخش هاى ديگر و بدون هيچ وابستگى به آن ها، ولى ما مى بينيم كه سراسر جهان قلمرو يك نظام است؛ نظامى يگانه و به هم پيوسته.

2 - ديگر آن كه از ميان اين آفريدگارها و فرمانرواهاى منطقه اى، يكى از همه برتر و بر ديگران حاكم باشد و به كار آن ها وحدت و هماهنگى عمومى بخشد. در اين صورت تنها همين يكى است كه واقعاً فرمانرواى كل جهان است و ديگران كارگزاران اويند.

3 - سوم اين كه هر يك از اين خدايان به تنهايى بر سراسر جهان فرمانروايى داشته باشد، در هر مورد هر طور بخواهد فرمان دهد و عمل كند. در اين صورت كار به هرج و مرج مى كشد و ديگر قانون و نظامى باقى نمى ماند.

به گفتۀ قرآن،

صفحه: 74




لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اَللّٰهُ لَفَسَدَتٰا فَسُبْحٰانَ اَللّٰهِ رَبِّ اَلْعَرْشِ عَمّٰا يَصِفُونَ‌.

«اگر در آن ها (يعنى در آسمان و زمين) به جز خدا، خدايان ديگرى بود، نظام آن دو بر هم مى خورد. بنابراين پيراسته باد خدا، خداوندگار تخت (فرمانروايى جهان) از آن چه اينان درباره اش مى گويند.»[۴۰]

به اين ترتيب، يگانگى و سرتاسرى بودن نظام عالم، فرضيۀ «چند خدا با چند قلمرو» را نفى مى كند و استوارى اين نظام، فرضيۀ چند خدا در يك قلمرو را. و اما فرض ديگر كه دو خدا يا چند خدا بر سراسر جهان فرمانروايى كنند ولى همه وقت و همه جا با هم هماهنگ باشند - يك جور بخواهند و يك جور فرمان دهند - فرضى خيالى است زيرا دو تا بودن يا چند تا بودن، خودبه خود ايجاب مى كند كه خدايان لااقل در يك جهت با هم ناهمسان باشند و اين ناهمسانى، خودبه خود در اراده و خواست و فرمان آن ها، ولو در يك مورد هم باشد، اثر خواهد گذارد.

علل و اسباب، ارزش و نقش آن ها

قرآن، در عين آن كه روى «توحيد در خلق و امر» بدين پايه تكيه دارد، وجود علل و اسباب و نقش واقعى آن ها را انكار نمى كند.

وَ اَللّٰهُ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَحْيٰا بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ‌.

«و خدا از آسمان آب فرستاد و با آن زمين را پس از مرگش باز زنده كرد. در آن نشانه اى است براى مردمى كه مى شنوند.»[۴۱]

از جملۀ «فَأَحْيٰا بِهِ اَلْأَرْضَ‌» يعنى «با آن و به وسيلۀ آن زمين را زنده كرد» وسيلۀ شناختن آب براى زنده كردن زمين فهميده مى شود.

آن چه از قرآن دربارۀ «علل و اسباب و نقش آن ها» استفاده مى شود

صفحه: 75




اين است كه آفريدگار توانا و دانا همه چيز را مى داند و بر همه كار توانايى دارد، ولى جهان را با نظامى خاص آفريده و در اين نظام برخى از آفريده ها را عهده دار نقش معينى در پيدايش برخى ديگر كرده است، اما آن ها در ايفاى اين نقش، كارگزارانِ فرمانبردار او هستند؛ كارگزارانى كه وظيفه اى را كه بر عهدۀ آن ها گذارده شده، بى چون و چرا و بدون كم و زياد، انجام مى دهند و سر مويى از دستورش تخلف نمى كنند و يكسره زير فرمان اويند.

نيروى عظيم جاذبۀ خورشيد در ميدان اثر پهناورش موجودى بس پراثر است، ولى هر چه مى كند طبق فرمان آفريدگار مى كند. نيروى پرتوان جاذبۀ زمين هم نيرويى است پراثر، اما آن هم در برابر اراده و فرمان خدا خاضع است. آيا نمى نگرند آن جا كه آفريدگار اراده كند به يك پرندۀ كوچك توانايى مى دهد تا در برابر نيروى بزرگ جاذبۀ زمين بايستد و ساعت ها در فضا بماند.

خداى سبب ساز و سبب سوز

بنابراين نظام علت و معلول از نظر قرآن نظامى است نيرومند، پرارج و داراى اعتبار و انسان با آن كه به كمك نيروهاى خداداد و دانش و تدبير روزافزونش مى تواند در داخل اين نظام به كارهايى شگفت انگيز دست زند، باز بايد در همۀ تلاش هايش مواظب اين نظام باشد و در همان حدود كه روابط متقابل علت و معلول به او امكان عمل مى دهد عمل كند، وگرنه كوشش هايش بى اثر مى ماند. البته همين نظام نيرومند و پراعتبار نيز مقهور ارادۀ خداست و اگر براى انسان و موجودات ديگر عالم چهارچوبى نيرومند است، براى خداى سبب ساز، كم ترين نقشِ «چهارچوبِ بودن» ندارد زيرا همان خداى توانا و دانا كه اين اسباب را آفريده و به هر يك اثر و خاصيت يا اثرها و خاصيت ها داده، در هر لحظه مى تواند اثر و خاصيت يك يا چند سبب را بگيرد و آن ها را خنثى كند.

قرآن در سرگذشت حضرت ابراهيم (ع) مى گويد:

«آن ها گفتند اگر اهل كار هستيد، او (يعنى ابراهيم) را

صفحه: 76




بسوزانيد و (از اين راه) خدايانتان را يارى كنيد. ما هم گفتيم اى آتش بر ابراهيم سرد و بى گزند باش. آن ها خواستند به او نيرنگ زنند اما ما آن ها را ناكام كرديم.»[۴۲]

به اين ترتيب خدا، آن جا كه لازم بداند با يك فرمان، با همان اراده و فرمانى كه جهان و نظام آن را آفريده، «آتش» را از «سوزانندگى» مى اندازد.

مگر نه انسان امروز تا آن جا پيش رفته كه با استفاده از فرمان هاى موجى و الكترونيكى، مين يا بمب آتشزايى را كه خود ساخته خنثى مى كند؟ پس چرا خدا نتواند چيزى را كه خود ساخته از كار و اثر بيندازد و خنثى كند؟

معجزات

با توجه به رابطۀ علل مادى با خدا و اراده و فرمانش، معجزات به صورت رويدادهايى درمى آيند كه از نظر يك انسان آگاه و هوشمند به راحتى قابل فهم هستند و مشكلى در پذيرش آن ها باقى نمى ماند. جهان بينى اسلام اصل روى دادن معجزات را تأييد مى كند ولى در اين رويدادها كم ترين منافاتى با معتبر شناختن قانون عليت نمى بيند، زيرا قانون عليت مى گويد: «هيچ پديده اى بدون علت پديد نمى آيد.» معجزه نيز پديدۀ بدون علت نيست، پديده اى است با علت كه علت آن، ارادۀ خاص خداست.

رويداد معجزات نه تنها با اعتبار اصل كلى عليت منافات ندارد بلكه با اعتبار و ارزش علمى و عملى نظام عادى علت و معلول نيز ناسازگار نيست، زيرا بشر در ارزش نهادن به قوانين علمى و تجربى هرگز در انتظار شناخت قوانين مطلق و استثناناپذير طبيعى ننشسته است. همۀ كسانى كه با علوم پيشرفتۀ تجربى سر و كار دارند مى دانند كه بيشتر قوانينى كه در اين علوم پذيرفته شده اند مشمول «قانون نسبيت» اند. طبيعت شناسان هشيار و آگاه و پيراسته از غرور هيچ گاه

صفحه: 77




به ارزش و اعتبار مطلق و صددرصد اين قوانين معتقد نيستند، ولى با وجود اين، در ادامۀ بررسى هاى علمى و نتيجه گيرى هاى عملى و فنى، از همين قوانين نسبى استفاده و بر آن ها تكيه مى كنند مگر اين كه با پيشرفت هاى علمى بعدى بى اساس بودن يك قانون علمى تجربى ثابت شود.

در زندگى عادى و روزمره هم قرار همۀ ما بر اين است كه در انتظار ارزش و اعتبار صددرصد يك وسيله ننشينيم. همۀ مردم عاقل دنيا براى مسافرت از ماشين، قطار، كشتى يا هواپيمايى كه به وسيلۀ مكانيسيت هاى ورزيده سرويس و به وسيلۀ راننده، ناخدا يا خلبانِ ورزيده و وظيفه شناسى هدايت شود استفاده مى كنند، با اين كه همه مى دانند كه بر هيچ يك از اين وسايل صددرصد نمى توان اعتماد كرد. مجهزترين وسايل نقليه كه به وسيلۀ مطلع ترين، ورزيده ترين و وظيفه شناس ترين اشخاص سرويس و هدايت مى شود ممكن است در بين راه آسيبى ببيند يا دچار نقص فنى شود و سرنگون گردد.

همۀ اين ها به خاطر اين است كه انسان در ارزش نهادن علمى و عمليش به قوانين علمى، علل و اسباب طبيعى يا وسايل صنعتى، روى وضع و شرايط عادى حساب مى كند، نه روى حوادث استثنايى؛ به خصوص حوادث استثنايى كه طبق قانون احتمالات، احتمال رخ دادن آن ها خيلى ضعيف باشد، مثلاً يك در هزار يا از اين هم كمتر. بنابراين، با توجه به اين كه نسبت حوادث معجزه آسا و خارق العاده كه در مواردى بسيار استثنايى به فرمان الهى رخ مى دهند، به مجموع حوادث عادى و طبيعى كه در جهان روى مى دهند بسيار ناچيز و حتى از يك در ميليون هم كمتر است، اين نكته به خوبى روشن مى شود كه، اعتراف به وقوع معجزات به اراده و فرمان خدا به ارزش و اعتبار علمى و عملى نظام عادى علت و معلول لطمه نمى زند.

سبب شناسى دور از پندارهاى موهوم

يكى از تعاليم پرارزش قرآن دربارۀ علل و اسباب و ارزش و اعتبار آن ها اين است كه:

در شناسايى علل و ميزان تأثير آن ها بايد فقط بر علم، يعنى

صفحه: 78




آگاهى روشن و بى ابهام، و بَينه، يعنى دليل روشنگر و ابهام زدا، تكيه شود، نه بر پندارهاى واهى و بى اساس. اعتقاد واهى به عوامل خيالى فيزيكى موجب عقب ماندگى در علم و صنعت و محروميت از بهره گيرى بيشتر از طبيعت مى شود، نظير آن چه بشر قرن ها در زمينۀ «درد و درمان» گرفتارش بود و از تلاش صحيح در راه شناخت علمى آن دو روى مى گرداند و يا نظير اعتقاد بى اساس و واهى كه به تأثيرات مرموز ستارگان داشت و فلك شناسى علمى و ابزارهاى ارزندۀ فنى آن مانند اسطرلاب را در خدمت طالع بينى از روى افلاك درآورده و خود را در موارد بسيار از تحرك باز داشته بود.

اعتقاد واهى به تأثير عوامل موهوم و خيالى در زمينۀ متافيزيك از اين هم بسى زيان بارتر است زيرا انسان را از اصل عالى توحيد منحرف مى كند و به دام خطرناك شرك مى اندازد. به همين جهت آيات قرآن در زمينۀ عدل و اسباب متافيزيكى با صراحت و قاطعيت بسيار تأكيد مى كند كه بايد از اتكا به هر گونه ظن و گمان بپرهيزيم[۴۳] و تنها بر «علم» يعنى آگاهى قطعى و روشن كه از «برهان»[۴۴] و «سلطان»،[۴۵] يعنى دليل نيرومند، چيره و توانا و «بَينه»[۴۶] يعنى دليل روشنگر به دست آيد، تكيه كنيم.

دعا

يكى از علل و اسبابى كه خدا در كنار انسان مؤثر قرار داده است «دعا» است. يعنى اين كه آدمى با تمام وجودش به خدا توجه كند، با او به راز و نياز پردازد، خواستۀ خود را با او درميان نهد و از او كمك بخواهد. درست است كه خدا همه چيز را مى داند و از خواست قلبى و راز درونى همه كس آگاه است ولى همان طور كه او در مناسبات بشر با طبيعت، نظام كار و كوشش و عمل و بازده عمل را مقرر كرده و نابرده رنج گنجى و ناكرده كار مزدى ميسر نساخته، در مناسبات انسان با خدا نيز نظام «دعا و استجابت» را مقرر ساخته است.

صفحه: 79




وَ إِذٰا سَأَلَكَ عِبٰادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ اَلدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ‌.

«و اگر بندگان من دربارۀ من از تو بپرسند، من نزديك و دعارس هستم، به دعاى آن كس كه مرا مى خواند پاسخ مى دهم، پس آن ها هم دعوت مرا بپذيرند و مرا باور دارند، باشد كه به راه آيند.»[۴۷]

دربارۀ دعا گاهى به اين سؤال برمى خوريم كه: «مگر با دعاى ما ارادۀ خدا عوض مى شود، كه از ما مى خواهد دعا كنيم و از او چيزى بخواهيم‌؟ ارادۀ خدا كه قابل تغيير نيست!»

پاسخ جهان بينى اسلام به اين سؤال اين است كه:

خدا ازلى و ارادۀ او نيز ازلى و تغييرناپذير است، ولى همان ارادۀ ازلى و تغييرناپذير مقرر كرده كه در بخش بزرگى از جهان هستى، يعنى بخش طبيعت، هر لحظه پديده و پديده هاى تازه اى به وجود آيند كه در پيدايش آن ها عوامل قبلى مؤثرند، از جمله در برخى موارد كار تو و دعاى تو، كه باز هم كارى از كارهاى توست، نقشى و تأثيرى دارد، نقشى كه همان ارادۀ ازلى بر عهدۀ آن گذارده است.

بنابراين هم خدا و علم و ارادۀ او ازلى است و هم در هر لحظه پديده هاى نو پديد مى آيند كه گاهى تو، خواست تو، كار تو و دعاى تو در پيدايش آن ها مؤثرند و نقشى دارند. بنابراين اگر در دام سختى ها گرفتار آمده اى نوميد مشو و دست از تلاش مكش، حركت كن و از خدا بخواه زيرا تو هرگز نمى توانى پيش بينى قطعى كنى كه راهى به سوى نجات از اين سختى ها ندارى. «او هر روز در كارى است» پس تو از كجا مى توانى صددرصد خود را شكست خورده بدانى، شايد فردا وضعى نو پيش آيد.

در قرآن نمونه هاى متعددى از اين رويدادهاى نو، كه برخلاف پيش بينى انسان بوده، آمده است، از قبيل كمك خواهى حضرت موسى (ع)[۴۸] و فرزندخواهى حضرت زكريا (ع).[۴۹] با بررسى اين نمونه ها

صفحه: 80




به روشنى فهميده مى شود كه از نظر قرآن، «دعا» خود علت و سببى است مؤثر، همچون علل و اسباب ديگر. يعنى همان طور كه آفريدگار جهان در نظام عليت بر عهدۀ نور، حرارت، الكتريسيته، جاذبه و... نقشى گذارده و فلان گياه يا فلان تركيب شيميايى را در درمان فلان بيمارى مؤثر قرار داده، بر عهدۀ دعاى واجد شرايط نيز نقشى گذارده و آن را در رسيدن انسان به خواسته هايش مؤثر قرار داده است. اين تأثير منحصر به آثار روانى و تلقينى دعا نيست. البته دعا از اين نظر نيز آثار شناختۀ شدۀ فراوان دارد. اميد را زنده، اراده را قوى و بسيارى از توان هاى خفته را در آدمى بيدار مى كند و او را به كار و كوششى كه هرگز از او انتظار نمى رفت وا مى دارد ولى تأثيرى كه قرآن براى دعا بيان مى كند چيزى است بيش از اين ها و رساترين عبارت براى بيان اين تأثير اين است كه:

«از ديد قرآن دعا خود سببى مستقل است و تأثير آن منحصر در آثار روانى آن، از قبيل تقويت اراده و نظاير آن نيست.»

صفحه: 81




توحيد در عبادت، يكتاپرستى

اشاره

همان طور كه قبلاً گفتيم، توحيدِ قرآن بيش از هر چيز روى «يكتاپرستى» و «توحيد در عبادت» تكيه دارد و آن را نتيجۀ منطقى «توحيد در خلق و امر» مى شمرد. وقتى معلوم شد كه دركار اين جهان، چه در جهت آفرينش، چه در جهت كارگردانى و تدبير آن، هيچ كس و هيچ چيز جز خدا دست اندركار نيست، يعنى از جانب خود كم ترين نقشى ندارد و هركس و هر چيز تنها نقشى را ايفا مى كند كه از جانب آن «نقش آفرين» به او سپرده شده است. وقتى معلوم شد همۀ منابع تأثير در جهان، خورشيد و ماه و ستارگان، ابر و باد و باران، رعد و برق، آب و خاك، ديوان و فرشتگان و... همه زير فرمان او هستند، ديگر نيايش و پرستش در برابر اين كارگزاران فرمانبردار يا تصوير يا مجسمۀ آن ها چه معنى دارد؟

«اى مردم خدايتان را بپرستيد كه شما و پيشينيان شما را آفريده است، باشد كه به راه تقوى درآييد. هم او كه زمين را زير پايتان گسترده و آسمان را (بر فرازتان) ساخته و از آسمان آب فرستاده و به وسيلۀ آن باروبرها بيرون داده تا روزى شما باشد، حالا كه اين حقايق را مى دانيد ديگر براى خدا هم طرازانى مسازيد.»[۵۰]

«ديوان را شريك خدا شمردند با اين كه او آفريدگار آن هاست، و ندانسته براى او پسران و دخترانى تراشيدند، پيراسته و والا باد خدا از آن چه اينان در وصفش مى گويند، پديدآورندۀ آسمان ها و زمين، او كه همسرى نداشته، پس از كجا فرزندى برايش آمده‌؟ او هر چيز را آفريده و بر همه چيز

صفحه: 82




آگاه است. آن است خدا، خداوندگار شما، جز او خدايى نيست، آفريدگار همه چيز، پس او را بپرستيد كه اختيار همه چيز در دست اوست.»[۵۱]

«از نشانه هاى او شب و روز و خورشيد و ماه است، در برابر خورشيد و ماه خاضع نشويد و بر خاك نيفتيد، در برابر خدايى از سر خضوع بر خاك افتيد كه آن ها را آفريده است.»[۵۲]

«گروهى از مردم موجوداتى ديگر را هم طراز خدا مى شمرند و نسبت به آن ها چون خدادوستى مى ورزند، ولى مردم باايمان خدا را بسى بيشتر دوست دارند...»[۵۳]

پرستش و نيايش اگر از راه نيازخواهى باشد، مخصوص خداست. چون تنها اوست كه مى تواند نيازها را برآورد.

«بگو آيا به جاى خدا چيزى را نيايش كنيم كه براى ما نه سودى دارد نه زيانى...»[۵۴]

و اگر از راه خودباختگى، شيفتگى و شيدايى ناقص در برابر «جلال» و «كمال» و «جمال» موجود كامل باشد، باز هم مخصوص خداست، چون تنها اوست كه شايستۀ چنين «عشق و شيدايى» است.

توحيد در سرسپردگى و اطاعت

توحيد در سرسپردگى و اطاعت[۵۵]

اطاعت از نظر قرآن بر دو گونه است:

1 - اطاعت همراه با سرسپردگى و تسليم بى قيد و شرط در برابر

صفحه: 83




آن چه به آدمى گفته شود.

در توحيد ِقرآن اين نوع اطاعت كه در حقيقت «عبوديت» است، مخصوص خداست و هيچ موجود ديگر شايستگى آن را ندارد.

2 - اطاعت كسانى كه به حق بر ما ولايت دارند و رعايت مصلحت خود ما و مصلحت عمومى ايجاب مى كند كه فرمانبردار آنان باشيم، نظير اطاعت پيغمبر، امام، زمامداران و پيشوايانى كه به فرمان پيغمبر و امام يا برطبق موازين معتبر در عصر غيبت به اين منصب رسيده باشند. اين نوع اطاعت خودبه خود در محدوده اى است كه خدا تعيين كرده و بنابراين همواره مشروط به اين است كه دستور صاحبان اين مناصب از حدود عدل و قانون تجاوز نكند و اطاعت كننده، خود موظف است هر دستورى را كه دريافت مى كند از اين نظر ارزيابى كند و اگر آن را برخلاف عدل و قانون يافت از اجراى آن خوددارى ورزد.

لاطاعة لمخلوق في معصية الخالق. «از هيچ كس فرمانى مبريد كه مستلزم نافرمانى خدا باشد.»

به اين ترتيب اين گونه اطاعت مطلق نيست و به هيچ وجه آهنگ «خودباختگى» و «سرسپردگى» ندارد.

توحيد اجتماعى و پرهيز از جدال هاى نابجاى تفرقه انداز در صف يكتاپرستان

يكى از نتايج توحيد در سرسپردگى و اطاعت اين است كه انسان هاى خداپرست، هر جا پاى مسائل دينى و الهى به ميان آيد، «يكسره تسليم حكم و وحى الهى» باشند و در اين زمينه اعمال نظر و سليقۀ شخصى را كنار بگذارند تا وحدت و همبستگى آنان محفوظ بماند و دچار «صف بندى هاى مذهبى تفرقه انداز داخلى» نشوند.

صفحه: 84




قرآن در اين باره چنين مى گويد:

«پيروان انجيل بايد به آن چه خدا در آن فرستاده حكم دهند و آن ها كه به آن چه خدا فرستاده حكم ندهند، هم آن ها تبهكارند. ما اين كتاب را به حق به سوى تو فرستاديم، هم تأييدكنندۀ كتابى كه در برابر اوست و هم حاكم بر او، بنابراين تو ميان آن ها به آن چه خدا فرستاده حكم كن و در برابر حقى كه به سوى تو آمده از تمايلات آنان جانبدارى مكن... و ميان آن ها به آن چه خدا فرستاده حكم ده و پيرو تمايلات آن ها نباش و از آن ها حذر كن، مبادا تو را بفريبند و از قسمتى از آن چه خدا به سوى تو فرستاده باز دارند، و اگر آن ها از تو روگردان شدند، بدان كه خدا مى خواهد آن ها را به برخى از گناهانشان كيفر دهد و بيشتر اين مردم تبهكارند.»[۵۶]

در اين آيات قرآن راه حل منطقى و معقولى براى پرهيز از درگيرى هاى بس نابه جاى پيروان «وحى» عرضه مى كند تا با استفاده از آن همۀ مردمى كه به خدا و راه انبيا ايمان دارند جدال ها و پرخاش هاى تعصب آميز را كنار بگذارند و هر فرد و هر گروه با اتكاء بر وحى الهى به سوى «خيرات» و نيكى ها بشتابد و به اين ترتيب مسابقه اى عمومى به سوى خيرات و نيكى ها جانشين درگيرى هاى بى ثمر و سردرگم پيروان وحى گردد.

چنين به نظر مى رسد كه تنها راه به هم بستگى صحيح ميان پيروان «وحى» همين باشد، در غير اين صورت چه بسا پيروان يك پيامبر و يك كتاب به جان هم خواهند افتاد و راه راست و روشن الهى را به كلافى پيچيده و سردرگم تبديل خواهند كرد اختلاف بر سر اين اجتهاد يا آن اجتهاد، اين مذهب يا آن مذهب، آن ها را به ميدان بس آلوده كننده و تاريكى زاى «جدال» خواهند كشاند و از آن همه روشنايى دلپذير «مكتب وحى» جز «سوسويى ضعيف» باقى نخواهد ماند.

صفحه: 85




به همين جهت قرآن كه «يكتاپرستى» را محور نظام عقيده و عمل در آيين خدا مى داند با قاطعيت تمام اين جنگ جدل آميز را از «توحيد جامع» منحرف مى شمرد و برخورد آرا و عقايد دينى را جز در شكل «بحث هاى روشنگر كه از ستيز و جدال خودخواهانه و تعصب آميز به كلى پاك باشد» منع مى كند و آن را نشانۀ «خودپرستى» مى شمرد كه بى شك ضد «خداپرستى» و مانعى بزرگ بر سر راه «توحيد در نظام اجتماعى بر محور وحى» است.

صفحه: 86




اسماء و صفات خدا

اشاره

صفحه: 87




صفحه: 88




گامى فراتر در راه خداشناسى

تا اين جا توانستيم به يارى نيروى دوربُردِ شناختِ خويش از اصل هستى آفريدگار و يكتايى و بى همتايى او آگاه شويم و بدانيم كه او سرچشمۀ هستى و هستى بخش ماست. آيا اين آخرين حد آگاهى انسان دربارۀ خداست يا او مى تواند در راه خداشناسى گامى فراتر نهد و بر آگاهى هاى بيشتر دربارۀ اين سرچشمۀ هستى دست يابد؟

برخى از انديشمندان به اين نظر گراييده اند كه انسان در راه «مبدأشناسى» فقط به يك «شناخت» مى رسد و بس، آن هم اين كه «جهان را مبدأ و هستى را سرچشمه اى است»، بى آن كه دربارۀ اين مبدأ به هيچ گونه شناخت و آگاهى ديگر دسترسى داشته باشد.

به نظر اين انديشمندان هر نام و هر صفت كه براى تعبير از مبدأ هستى به كار رود، به اين منظور كه معنى و مفهوم و گويايى اش بيش از اين باشد، به كلى از «او» بيگانه خواهد بود و چه بسا انسان را در مسير «مبدأشناسى» به بى راهه بكشاند.

برطبق اين نظر، عالى ترين مرحلۀ «مبدأشناسى» همين است كه «مى دانم اوست و مى دانم كه او از هر چه به انديشۀ آدمى راه يابد، برتر است.»

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم

و زهر چه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم

بنابراين «مبدأشناسى» پس از يقين به وجود مبدأ فقط در يك سو پيش مى رود، آن هم سوى «تنزيه و تسبيح» با وسيع ترين معنايش، يعنى برتر شمردن مبدأ همۀ مفاهيمى كه ساخته و پرداختۀ ذهن ماست.

صفحه: 89




ارزيابى نظريۀ دانشمندان

نظريه اى كه اين دانشمندان بدان گراييده اند از جهت والا شمردن خدا و پيراستن او از پندارهاى نابه جا و خرافى كه در زمينۀ خداشناسى گريبان گير انسان شده بسيار جالب و ارزنده است ولى اگر بخواهيم اين نظريه را واقع بينانه ارزيابى كنيم بايد بگوييم در اين راه زياده از حد تند رفته و به جانب افراط گراييده است، زيرا اگر ناتوانى بشر در «خداشناسى» به اين حد باشد كه از خدا هيچ چيز نداند و فقط بتواند با لفظ «او»، يعنى «ابهام مطلق»، از خدا ياد كند از چه راه به «واقعى بودن او» پى برده است‌؟

چنين به نظر مى رسد كه انديشمندان بزرگى كه به اين نظر گراييده اند، شناخت كامل و همه جانبه را با شناخت نسبى عوضى گرفته اند. ممكن است چيزى دهها نشانۀ اختصاصى داشته باشد ولى آگاهى ما آن را در برابر چيزهاى ديگر مشخص و ممتاز كنند. در اين صورت ما بر هر يك از اين اختصاصات او آگاه شويم مى توانيم به وسيلۀ آن او را از چيزهاى ديگر باز شناسيم بى آن كه در انتظار شناخت كامل همۀ وجوه امتياز او از موجودات ديگر باشيم. نه تنها دربارۀ خدا، بلكه دربارۀ موجودات ديگر نيز وضع ما همين است. شما دو فرزند داريد و به راحتى آن ها را از يكديگر باز مى شناسيد. ولى آيا از همۀ خصوصيات جسمى و روحى هر يك از آن ها مطلع هستيد؟

بنابراين در مسألۀ شناخت خدا، اگر صحبت از شناسايى كامل و همه جانبه باشد، بايد اعتراف كنيم كه قدرت شناخت بشر در حد دستيابى بر يك چنين شناسايى همه جانبه از خدا نيست و ذهن او در اين راه وامانده و معطل است.

به كنه ذاتش خرد برد پى *** اگر رسد خَسْ به قعر دريا

و اگر صحبت از شناسايى در يك يا چند جهت، يعنى آن مقدار از شناسايى نسبى باشد كه «او» را از «ماسواى او» ممتاز كند، البته انسان بايد دربارۀ خدا يك چنين آگاهى داشته باشد تا بتواند به وجود «او» پى برد و اصولاً بدون چنين آگاهى صحبت از «خدا» معنى ندارد.

بنابراين، اعتراف به عجز از معرفت كامل و شناخت همه جانبۀ

صفحه: 90




يك واقعيت مستلزم آن نيست كه يك باره به آن سر ديگر مطلب، يعنى عجز از دست يابى بر هرگونه شناخت از آن واقعيت گرايش پيدا كنيم. ميان «شناخت مطلق و همه جانبه» و «عدم شناخت مطلق و همه جانبه» حد وسط، بلكه حد وسطها هست، يعنى «شناخت نسبى از يك يا چند جانب.»

دقت بيشتر دربارۀ «معرفت و ارزش و حدود آن» نشان مى دهد كه معرفت انسان دربارۀ همين جهان طبيعت هم غالباً معرفت مطلق يعنى معرفت به كنه طبيعت نيست. به همين جهت طبيعت شناسى عملى امروز اصولاً به شناخت «نمودها» توجه دارد نه به شناخت «ذات و جوهر اشيا». در زمينۀ مبدأشناسى هم مطلب چيزى است در اين حدود.

بنابراين انسان هشيار و آگاه وقتى دربارۀ ذات خدا مى انديشد، با صدق و صفا مى گويد:

ندانم چه اى، هر چه هستى تويى.

ولى همين انسان وقتى به آينۀ آيات، يعنى نمودها و نشانه هاى خدا مى نگرد و بر قسمتى از نشانه هاى اختصاصى خدا آگاه مى شود، از «او» نوعى شناخت پيدا مى كند كه به هر حال با «نشناختن مطلق» بسيار فاصله دارد و به او اين امكان را مى دهد كه با قاطعيت از بود «او» سخن گويد.

بايد گفت هركس وجود خدا را باور داشته باشد خودبه خود «او» را لااقل با صفتى مى شناسد كه متناسب با راهى است كه از آن به وجود خدا پى برده است و خداشناسى او دست كم با شناخت صفاتى از قبيل «خالق، ربّ و مُدَبِّر، مبدأ، واجب الوجود و...» همراه خواهد بود.

اسماء و صفات خدا در قرآن

در قرآن اسماء و صفات بسيار براى خدا آمده است:

«اوست خدا و جز او خدايى نيست، داناى نهان و آشكار، او بسى پرمهر و مهرورز است. اوست خدا كه جز او خدايى نيست، فرمانرواى پاك، بى عيب، ايمنى بخش، نگهبان، گران قدر، پرقدرت، بلندپايه، پيراسته باد خدا از آن چه شريك او قرار مى دهند.

صفحه: 91




اوست خداى آفريدگار، هستى بخش، چهره نگار، بهترين نام ها از آن اوست، آن چه در آسمان ها و زمين است تسبيح گوى اوست و اوست والاى كاردان.»[۵۷]

لَهُ الْاَسْماءُ الْحُسْنى

آهنگ اصلى اسماء و صفاتى كه در قرآن براى خدا آمده، همان است كه در اين آيه با جملۀ «له الاسماء الحسنى، بهترين نام ها از آن اوست» بيان شده است. مثلاً، توانايى و كارآيى كمال است و خدا كاراى توانايى است كه بالاترين توان را دارد. او بر همه كار تواناست:

... إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ. «... كه خدا بر هر كار تواناست.»[۵۸]

دانايى كمال است و خدا دانايى است كه بالاترين درجۀ دانايى را دارد. او از آشكار و نهان باخبر است و همه چيز را مى داند.

... إِنَّ اَللّٰهَ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ‌. «... كه خدا همه چيز را مى داند.»[۵۹]

«... هم نهان را و هم آشكار را...»[۶۰]

كاردانى كمال است و خدا حكيم است و كاردان:

... وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ‌. «... و خدا دانا و كاردان است.»[۶۱]

مهرورزى به ديگران نيز كمال است و خدا «رَحْمنْ و رَحيم» يعنى «بسى پرمهر و مهرورز»، آن هم در بالاترين درجه، يعنى «اَرْحَمُ الراحِمين، از همۀ مهرورزها مهرورزتر» است.[۶۲]

صفحه: 92




بنابراين در ناميدن خدا دستتان باز است و مى توانيد او را به هر يك از اين «بهترين نام ها» بناميد:

«بگو الله يا گوييد رحمن، هر يك را بگوييد (يكسان است) زيرا بهترين نام ها همه از آن اوست...»[۶۳]

«و بهترين نام ها از آن خداست، پس او را با همين نام ها بخوانيد و به كسانى كه در نام هاى او كج انديشى و كجروى دارند اعتنا نكنيد. به زودى به كيفر آن چه كرده اند خواهند رسيد.»[۶۴]

تسبيح و تنزيه، پيراستگى خدا

خدايى كه از هر كمال بالاترين مرتبه اش را دارد، خودبه خود از هر گونه عيب و نقص و فقر و نياز پيراسته است. قسمتى از آيات قرآن كه در ستايش خدا آمده روى اين پيراستگى تكيه دارد.

خداى بى نياز

قرآن خدا را از فقر و نياز پيراسته مى داند و روى اين «بى نيازى» به صورت «يك اصل مهم» در خداشناسى تكيه مى كند، اصلى كه مى توان به كمك آن برخى از انحراف هاى فكرى و عقيدتى را كه دربارۀ خدا پيدا شده كشف كرد.

بى نيازى خدا از ايمان، عبادت و اطاعت ما

«موسى گفت، اگر شما و همۀ مردم روى زمين هم كافر گرديد خدا (نگرانى نخواهد داشت چون او) بى نياز و ستوده است (يعنى از هر عيب و نقصى كه بر ستايش او آسيبى وارد سازد مبراست.)»[۶۵]

انسان با توجه به اصل بى نيازى خدا بايد بداند كه «او» به ايمان يا عبادت و اطاعت ما نياز ندارد و اگر از ما ايمان، عبادت و اطاعت مى خواهد براى ماست نه براى «او».

گر جملۀ كائنات كافر گردند *** بر دامن كبرياش ننشيند گرد

صفحه: 93




خداى برتر از زمان و مكان

پيراسته بودن خدا از «فقر و نياز» خودبه خود مستلزم آن است كه خدا نه در زمان بگنجد نه در مكان. او موجودى است برتر از زمان و مكان، چون موجودى كه در مكان بگنجد خودبه خود به مكان نياز دارد و موجودى كه در زمان بگنجد، موجودى است كه تنها در شرايط خاصى كه در زمان معين وجود دارد قابل تحقق باشد، وگرنه تحقق يافتنش مخصوص آن زمان نمى شد. هميشه مى توانست باشد و در اين صورت، ديگر موجودى زمانى نبود كه در داخل چهارچوب زمان گنجيده و هستى اش در گرو شرايط خاص زمانى باشد.

خداى دانا

آفريدگار جهان همه چيز را مى داند. جهان هستى براى ما به دو بخش «غيب» يعنى «نهان» و «شهادت» يعنى «آشكار» تقسيم مى شود ولى خدا غيب و شهادت، نهان و آشكارِ جهان را مى داند و اصولاً براى او «غيبى» وجود ندارد. در برابر او جهان يكسره «شهادت» است.[۶۶]

«بر خدا هيچ چيز پوشيده نيست، نه در زمين، نه در آسمان.»[۶۷]

خدا از كوچك ترين جزئيات جهان آگاه است، حتى يك يك كارهاى ما را مى داند:

«... او از هر كارى كه از شما سر زند آگاه است.»[۶۸]

خداى توانا

خدا بر همه چيز و همه كار توانايى دارد:

«... كه خدا بر هرچيز تواناست.»[۶۹]

او چنان توانا و مسلط است كه همين كه بخواهد چيزى به وجود آيد و كارى انجام شود، كافى است كه فرمان دهد «شو» و بلافاصله

صفحه: 94




«خواهد شد».

«وقتى او چيزى را بخواهد فرمان او همين است كه «شو» و به دنبال آن خواهد شد.»[۷۰]

اراده و مشيت خدا (قضا و قدر)

موجوداتى كه از «دانايى» و «توانايى» برخوردار هستند، معمولاً مى توانند به همه يا قسمتى از آن چه «مى خواهند» تحقق بخشند يا دست كم در راه تحقق بخشيدن به آن تلاش كنند. وقتى از روى آگاهى در صدد آن برمى آييم كه به خواستۀ خود تحقق بخشيم، مى گوييم «اراده كرده ايم كه فلان كار را به انجام برسانيم» بنابراين «اراده عبارت است از خواستى آگاهانه و نيرومند كه در تحقق يافتن خواستۀ ما مؤثر باشد.»

در ميان موجودات گوناگون اين جهان، جانوران - لااقل جانوران پيشرفته - كم يا بيش از اين خصلت برخوردارند كه چون در خود «خواستى» بيابند، در راه تحقق بخشيدن به آن آگاهانه بكوشند. از ميان جاندارانى كه تاكنون شناخته ايم، انسان بيش از هر جاندار ديگر از اين امتياز برخوردار و قلمرو و ارادۀ او از قلمرو ارادۀ همۀ جانداران شناخته شدۀ ديگر گسترده تر است. به همين جهت علم و آگاهى در زندگى او بيش از زندگى همۀ موجودات ديگر نقش خلاق دارد. با اين حال بسيارى از كارهاى انسان، همان كارها كه خود او انجام مى دهد، ظاهراً از روى اراده نيست. دستگاه گردش خون، دستگاه تنفس، دستگاه گوارش، غده هاى بزرگ و كوچك بدن او كه مواد شيميايى لازم را مى سازند و... بدون ارادۀ او كار مى كنند.[۷۱] از اين ها هم كه بگذريم،

صفحه: 95




قلمرو تأثير ارادۀ او به هر حال محدود است. مثلاً تاكنون ارادۀ او در نظام گردش كرات آسمانى نقشى نداشته است. يا هر يك از انسان ها را كه بنگريم با خصوصيات جسمى و ارثى از مادر به دنيا مى آيند كه خود در داشتن اين خصوصيات كم ترين نقش ارادى و آگاهانه نداشته اند.

بنابراين تأثير «اراده و مشيت» انسان به هر حال محدود است به همين جهت بسيار اتفاق مى افتد كه اراده مى كند كارى را انجام دهد ولى موفق نمى شود و عواملى كه از دايرۀ «دانايى و توانايى» او بيرون هستند مانع انجام گرفتن خواست او مى شوند.

اما خدا كه دانا و تواناى مطلق است، هر چه بخواهد مى كند:

«... كه پروردگار تو هر چه بخواهد مى كند.»[۷۲]

«هيچ چيز نمى تواند مانع انجام خواست او شود.»[۷۳] «خواست او بر همۀ جهان حكومت و تسلط دارد (قضا) اما خواست ديگران نه»[۷۴] «ديگران، هر چه و هر كه باشند، فقط در چهارچوب و محدوده اى حركت مى كنند، كه خداوند به عنوان قلمرو كار و حركت و ارادۀ آن ها معين كرده است، چه او براى هر چيز محدوده اى معين كرده است (قدر)»[۷۵]

انسان نيز مشمول همين قانون كلى است. توانايى او بر خودسازى و انتخاب راه و چاه در جهات مشخصى از زندگى، در چهارچوب همان اندازه و محدوده اى است كه «قضا و قدر» الهى براى او معين كرده است. او چنين خواسته كه انسان به تشخيص خود و به خواست خود آيندۀ خويش را، نيك يا بد، زشت يا زيبا و تابناك يا تيره بسازد. تازه در همين محدوده ها هم نه انسان و نه هيچ موجود ديگر، نبايد خود را فرمانرواى مطلق و بى منازع در منطقه اى محدود بداند. اگر خدا بخواهد خواست او را در همين منطقه هم خنثى و بى اثر مى كند. چه بسا فرمان او بيايد و نتيجۀ تلاش هاى يك فرد يا گروه مغرور را چنان بر باد دهد كه براى هيچ كس قابل پيش بينى نباشد، تا عاملى هشياركننده براى آن ها و ديگران باشد و به آن ها بفهماند كه حتى در دايرۀ

صفحه: 96




قدرت و سازندگى خويش نيز بايد همواره به سايۀ مشيت و ارادۀ الهى، كه در همه جا گسترده است، توجه داشته باشند.

خداى بخشندۀ پرمهر

خدا نسبت به همۀ آفريده هايش بسى پرمهر و بخشنده است. او نعمت هاى فراوان و بيرون از شمارش را بر همه ارزانى داشته و امكانات فراوانِ بهزيستى در اختيار همۀ ما نهاده است. او پرگذشت و توبه پذير است. اگر گنه كارى از راه آلودگى و گناه به راه پاكى و صلاح باز گردد، راه بازگشت را به رويش نمى بندد، بلكه توبه و بازگشت او را مى پذيرد، به شرط اين كه به راستى از راه خطا به راه پاكى و صفا بازگشته باشد.

خداى سخت كيفر

نشانه هاى مهر و رحمت خداوند در سراسر هستى فراوان و بيرون از شمار است و انسان نيز همچون موجودات ديگر اين جهان از اين رحمت بى كران بسى برخوردار است، آن هم با يك امتياز، امتياز برخوردارى از يك نعمت استثنايى، يعنى «توانايى بر خودسازى، خودسازى آگاهانه كه با شناخت نيك و بد و زشت و زيبا و انتخاب يكى از آن ها همراه است». اين «خودسازى آگاهانه همراه با انتخاب» در صورتى زمينه دارد كه لااقل قسمتى از كارهاى انسان بازده مطلوب و بازده نامطلوب داشته باشد و بازده مطلوب براى او مسرت بخش (پاداش و ثواب) و بازده نامطلوب بر او دردناك و رنج آور (عذاب اليم) و (كيفر و عقاب) باشد.

اين «نگرانى و دلهره» نسبت به از دست دادن بازده هاى مطلوب - ثواب - و دچار شدن به بازده ها نامطلوب - عقاب - است كه مى تواند آدمى را برانگيزد تا از «خود»، انسانى بسازد كه شايستۀ ثواب باشد و رهيده از عقاب. ايجاد اين دلهره و نگرانى در انسان خود رحمتى است الهى، رحمتى كه براى ناسپاسانِ قدرناشناس كيفر و غضب الهى را به دنبال دارد.

بر اين اساس، قرآن مكرر از خشم خدا، خشمى كه دامنگير انسان هاى سركش مى شود و عذاب اليم و كيفر سخت خداوند نيز ياد مى كند.

صفحه: 97




خداى دادگر

خدا به كسى ستم نمى كند. او همواره از ما مى خواهد كه همۀ كارهايمان براساس «عدل» و «قسط» باشد. در اين جهان همه چيز را آن طور آفريده كه نظام استوار هستى ايجاب مى كرده، همه هماهنگ و مكمل يكديگر، و در جهان ديگر پاداش نيكوكار و كيفر تبهكار را در چهارچوب نظام متقن «عمل و عكس العمل» مقرر ساخته است، در آن جهان هركس آن دِرَوَد كه در اين جهان كِشته و خود را با آن شخصيت انسانى مى يابد كه در اين جهان براى خود ساخته است. هر تلخ يا شيرينى كه در آن جهان به او رسد فرآوردۀ كار اين جهانى خود اوست كه تمام و كمال و بى كم و كاست به او رسيده است، بى آن كه بر او ستمى رفته باشد. آيندۀ جاودانى هر انسان در گرو تلاش خود اوست؛ تلاش او در راه خودسازى، چه خودسازى مستقيم چه خودسازى غيرمستقيم، يعنى كوششى كه فرد براى محيطسازى مى كند، تا از راه آماده تر كردن محيط طبيعى و اجتماعى براى بهزيستى خود و ديگران، راه را براى خودسازى بهتر هموار كرده باشد.

اين است فشرده اى از خداشناسى قرآن و شناختى كه اين كتاب الهى از خداى جهان آفرين به ما داده است.[۷۶] شناختى مستند به وحى ولى در عين حال متكى بر آگاهى هايى كه انسان مى تواند از راه تدبر در آيات و نشانه ها دربارۀ او و اسماء و صفاتش به دست آورد. شناختى كه هم تشنۀ معرفت را در حدود امكان كم وبيش سيراب مى كند و هم در عمل به كار مى آيد و ما را در بزرگ ترين مسئله اى كه با آن روبه رو هستيم، يعنى «جهت دادن به زندگى»، يارى مى كند.

با الهام گيرى از يك چنين خداشناسى پيشرفته، واقع بينانه و

صفحه: 98




سازنده است كه زندگى انسان به خدا، پيوسته سراسر شور و نشاط، اميد و تلاش و توانايى و كارآيى مى شود و مناسبات او با انسان هاى ديگر همواره با رعايت استقلال فكرى و عملى خويش، در عين همكارى با ديگران و احترام به استقلال فكرى و عملى آن ها، همراه مى گردد. انسانِ به خدا پيوسته نه بندۀ خود فروختۀ ديگران مى شود نه در صدد آن برمى آيد كه ديگران بنده و غلام حلقه به گوش او گردند. انسانى است آزاده و خواستار آزادى ديگران، پاك و خواستار پاكى ديگران، حتى بنده و بردۀ هوس يا خشم خويشتن هم نيست. او بندۀ حق است. هر جا حقى ببيند به همان سو مى گرايد و هر جا ناحقى ببيند از آن رو برمى گرداند. او همواره ياور حق است و با ناحق در ستيز.

صفحه: 99




صفحه: 100




پاورقی

  1. . سورۀ حديد - آيۀ 20.
  2. . سورۀ نور - آيه هاى 35 تا 40.
  3. . سورۀ هود - آيه هاى 15 و 16.
  4. . سورۀ اسراء - آيۀ 36.
  5. . سورۀ يونس - آيۀ 68.
  6. . سورۀ بقره - آيۀ 111.
  7. . سورۀ يونس - آيۀ 36.
  8. . از جمله در سورۀ انعام، آيۀ 148 و آل عمران، آيۀ 104.
  9. . سورۀ قصص - آيۀ 50.
  10. . سورۀ زخرف - آيات 22 تا 24.
  11. . سورۀ احزاب - آيۀ 67.
  12. . سورۀ نحل - آيۀ 78.
  13. . سورۀ سجده - آيۀ 9.
  14. . سورۀ اعراف - آيۀ 179.
  15. . سورۀ يونس - آيۀ 101.
  16. . سورۀ عنكبوت - آيۀ 20.
  17. . سورۀ اعراف - آيۀ 36.
  18. . سورۀ غاشيه - آيۀ 17.
  19. . سورۀ آل عمران - آيۀ 191.
  20. . سورۀ اعراف - آيۀ 176.
  21. . سورۀ فصلت - آيۀ 53.
  22. . سورۀ محمد - آيۀ 24.
  23. . اين سخن از «بروسه» نقل شده است. رجوع شود به متن فرانسوى كتاب «روانشناسى و متافيزيك» اثر: فيليسين شاله، پاريس، 1927، ص 745.
  24. . سورۀ رحمن - آيه هاى 5-7.
  25. . شال اوژن گوى (زيست شناس سويسى).
  26. . Thesis
  27. . Antithesis
  28. . Synthesis
  29. . براى توضيح بيشتر به كتاب «علمى بودن ماركسيسم» مراجعه شود.
  30. . هگل.
  31. . واحد اندازه گيرى فضا سال نورى است، يعنى مسافتى كه نور در يك سال مى پيمايد. نور در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر طى مى كند.
  32. . إِنَّمٰا يَخْشَى اَللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ اَلْعُلَمٰاءُ‌.
  33. . براى توضيح بيشتر اين دو بحث به صفحه هاى 40-43 همين كتاب مراجعه كنيد.
  34. . سورۀ دخان - آيات 38 و 39.
  35. . سورۀ آل عمران - آيۀ 109
  36. . سورۀ حج - آيۀ 72
  37. . سورۀ انشقاق - آيۀ 6
  38. . سورۀ بقره - آيه هاى 163 و 164
  39. . سورۀ مومنون - آيۀ 91
  40. . سورۀ انبياء - آيۀ 22
  41. . سورۀ نحل - آيۀ 65
  42. . سورۀ انبياء - آيه هاى 68 تا 70
  43. . سورۀ والنجم - آيه هاى 28 و 123
  44. . سورۀ بقره - آيۀ 111
  45. . سورۀ يونس - آيۀ 68
  46. . سورۀ انعام - آيۀ 57
  47. . سورۀ بقره - آيۀ 186
  48. . سورۀ طه - آيه هاى 25 و 26
  49. . سورۀ مريم - آيه هاى 1 تا 9
  50. . سورۀ بقره - آيه هاى 20 و 21
  51. . سورۀ انعام - آيه هاى 101 تا 103
  52. . سورۀ فُصِّلَت - آيۀ 37
  53. . سورۀ بقره - آيۀ 165
  54. . سورۀ انعام - آيۀ 71
  55. . توحيد در سرسپردگى و اطاعت يكى از جنبه هاى پرارج توحيد اسلامى است كه در نظام اجتماعى و اقتصادى جامعۀ اسلامى نقش تعيين كننده اى دارد. در اين بحث ما صرفاً به بيان اصل اين جنبه از توحيد اسلامى پرداخته ايم و شناخت گستردۀ آن و آثار گوناگونى را كه در زندگى انسان دارد به بحثهاى مربوط به «نظام اجتماعى»، «نظام اقتصادى» و «نظام تربيتى» اسلام وا مى گذاريم
  56. . سورۀ مائده (5) - آيه هاى 47 تا 49
  57. . سورۀ حَشر - آيه هاى 22 تا 24
  58. . سورۀ عنكبوت - آيۀ 20
  59. . سورۀ توبه - آيۀ 115
  60. . سورۀ رعد - آيۀ 9
  61. . سورۀ مُمْتَحِنه - آيۀ 10
  62. . سورۀ حمد - آيه 3 و سورۀ يوسف - آيۀ 64
  63. . سورۀ اِسْراء - آيۀ 110
  64. . سورۀ اعراف - آيۀ 180
  65. . سورۀ ابراهيم - آيۀ 14
  66. . سورۀ رعد - آيۀ 9
  67. . سورۀ آل عمران - آيۀ 5
  68. . سورۀ نحل - آيۀ 91
  69. . سورۀ بقره - آيۀ 20
  70. . سورۀ يس - آيۀ 82
  71. . شك نيست كه كار هر يك از اين دستگاهها به سلسله اعصاب مربوط است و حتى اندام شناسى پيشرفته براى هر يك از آنها يك مركز فرماندهى در ناحيه اى از مغز كشف كرده است. ولى به هر كار كه فرماندهى آن به مغز مربوط شود «كار ارادى» گفته نمى شود. از انسانهايى كه به كمك رياضت و تمرين بر قدرت و تسلط ارادۀ خود بر خويش افزوده اند نيز مكرر نقل شده كه مثلاً گردش خون خود را تا حدى تحت اراده و كنترل خود درآورده اند ولى اين تسلط، بر فرض كه صحت داشته باشد، محدود و استثنايى است
  72. . سورۀ هود - آيۀ 107
  73. . سورۀ هود - آيۀ 33 و...
  74. . سورۀ مؤمن - آيۀ 20
  75. . سورۀ طلاق - آيۀ 3 و...
  76. . در اين كتاب دربارۀ برخى از مسائل از قبيل علم خداوند، عدل او و... بسيار فشرده بحث شده، در صورتى كه هر يك از اين مسائل شايستۀ بحثهاى گسترده و همه جانبه اى است كه هر يك به صورت كتاب مستقلِ پر صفحه اى درآيد. خوشبختانه در زمينۀ قسمتى از اين مسائل، نويسندگان خوش قريحه و محقق معاصر كتابهاى سودمندى نوشته اند كه منتشر شده است و اميد است در قسمتهاى ديگر هم به تدريج چنين آثارى در صحنۀ مطبوعات فارسى پديدار گردد.