شناخت اسلام (کتاب): تفاوت میان نسخه‌ها

جزبدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: ویرایش مبدأ ۲۰۱۷
خط ۲٬۱۳۰: خط ۲٬۱۳۰:
----1- 1- آیه 29 سوره فصلت
----1- 1- آیه 29 سوره فصلت
= یییی =
= یییی =
ییی
نوشتم که شبی شخصی را که خیلی فریاد و ادعا در سلوک داشت و خود را سالک طریقت می پنداشت دیدم که شخص بزرگی به او خطاب کرد:
 
هرگز نرسی به کعبه ای اعرابی
 
این ره که تو میروی به ترکستان است
 
مؤلف کتاب مرآت المحققین می نویسد: از تعداد بیشمار نطفه چند عدد از آنها بسته می شود، و باقی سقط می گردد، تا چند عدد از آنها به دنیا آیند و چه قدر در طفولیت بمیرند، و چند نفر آنها به حد تکلیف برسند، و چه قدر از آنها طالب راه خدا شوند، و چه تعداد از آنها بروند تا بالاخره یکی در راه خدا وارد شود و سالک این راه گردد. باری شرایط زیادی برای سلوک لازم است.
 
از خدا خواهیم توفیق ادب
 
بی ادب محروم ماند از فیض رت
 
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
 
بلکه آتش در همه آفاق زد
 
نمی دانم چه شده که کسی باقی نمانده که یک کلمه از شرائط سلوک را بداند. همین اظهار طلب می کنند و بس. والسلام علیکم. در هر حال التماس دعا دارم که خدا ما را در مقام امتحان نیاورد، «و فر من الناس فرارک من الاسد و الافاعی»
 
فدایت شوم امروزه دوره دیگری است. حکایت صدق و راستی بکل مرتفع است، و مردم آنرا افسانه می شمارند و گوینده آنرا سفیه و بی عقل نامند. در سابق مردم دیگری بودند، و امروز تمامش حکایت دیگری است. شخصی از حدیث «علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل، او افضل من انبیاء بنی اسرائیل» سؤال کرده است و به او جواب داده اند و چاپ کرده اند. خود می دانید که چه هنگامه ها بر پا کرده اند که خیلی از مرده زنده کردن بالاتر است. مرده زنده کردن یک نفس بوده و آنها در سر چه هنگامه ها، چه بهشتها، چه انوار، که اینها همه فوق مرده زنده کردن است. شما متوقع می باشید که عنوان کردن اینگونه عبارات در حد حقیر نیست. بنده امروزه می بینم که طریق مسدود است. واقع را به شما عرض میکنم. عرض کردم در باره سر کار خیالی داشتم و آن این بود که مثل
 
خودی تولید کنم که اگر فردا شخصی مثل شما پیدا شود و طالب این مسلک باشد کسی باشد مثل حقیر که بعضی مطالب را گفتگو کند. ولی شما سؤال می کردید از سلوک هفت وادی فقر. عرض کرده ام که راه بسته است، و اگر غرض این بوده که حقیر اسم این گونه
 
ص: 144
 
مطالب را روی خود بگذارم چنین نمی کنم «فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحة». باری غرض حقیر از بسته بودن راه، همان هفت وادی است که در سابق طی می کردند، و غرض از اینکه عرض شد در باره شما خیالاتی داشتم این بود که سلوک
 
خود را به سر کار تقدیم کنم. نعم ما قال : «هوی ناقتی و قدامی الهوی».
 
عرض می کنم که روح طریقة حقیر توجه به نماز و معانی و نکات آن، درجه به درجه است. یعنی اشخاصی که مایل به طریقه حقیر هستند اول باید معانی صوری نماز را بفهمند، بعد تأویلاتی که عرض شد، و بعد نکاتی دیگر. به همان نحو که مولانا الصادق علیه السلام در کلمه ایاک نعبد کررها حتی غشی علیه» یعنی «آنقدر تکرار فرمودند که حال بیهوشی به آن حضرت دست داد، نه اینکه بی اعتنائی به احکام شرع باشد و تمام توجه به اذکار معطوف گردد. حقیقت را باید از شریعت تحصیل نمود. حقیر طالب این مقام و سالک این راه بوده و بستگان این حقیر را نیز اعلام کنید که حقیقت را که ما در طلب آنیم باید از همین شریعت تحصیل کنیم و نه از جای دیگر، بهمان نحو که ائمه (علیهم السلام) رفتار نموده و مشایخ ما تحصیل کرده اند. دیگران طریقی که دارند غیر از اینست و ما طالب و سالک آن نیستیم. باری خدا میداندکه عقیده حقیر به سر کار غیر از این است که خیال کرده اید، اما چه کنم که خیال شما غیر از خیال حقیر است. حقیر هر چه دارم از همین طریقه پیدا کرده ام، جز آنکه صبوری می خواهد، چه کنم که خدا نمی خواهد.
 
کن عن امورک معرضا
 
وکل الامور الی القضا(1)
 
فدایت شوم طریقه حقیر همین بوده است. تصرف خود را کنار بگذارید و خود را به خدا سپارید «الیس الله بکاف عبده». امیدوارم خداوند بزودی فرج برساند، ولی تصرف خود را کنار گذارید. معنای توکل واگذار نمودن امر است بخدای.
 
کار خود گر به خدا باز گذاری حافظ
 
ای بسا عیش که با بخت خدا داده کنی
 
مکرر به شما عرض شد که این عرایض بنده از من نیست، بلکه از شخص بزرگی است که به نیت او می گویم. همان شخص که در عالم خواب به شما فرمود: «شما هم رفتید». اجازه نوشتن دعا آنچه متعلق به حقیر است، اجازه دادم. ولی آنچه امر ایشان بود گفتم و
 
ص: 145
----1- ا- از دنیای خود اعراض کن و امور خود را به قضای الهی واگذار
 
گفتید نمی خواهم، دیگر چیزی بدست من نیست. من اظهار اخلاص خود را کردم، ولی سرکار خود رد کردید.
 
عرض بنده این بود که قریب بیست سی نفر چشم آنها به شما بود و به واسطه شما گرم در راه بودند. شما بواسطه حرف یک نفر تمام آنها را سرگردان کردید و متحیر نمودید. با وجودی که چند ماه قبل به شما نوشتم که شبی دیدم یکنفر در میان جمعیت خیلی داد و بیداد می کرد و شخص بزرگی به او گفت:
 
هرگز نرسی به کعبه ای اعرابی
 
کاین ره که تو میروی به ترکستان است
 
با وجود این شما چرا دنبال او رفتید؟ وقتی که شما از حقیر استرشاد کردید گفتم: خود را قابل نمیدانم اما برای آنکه بیکار نباشید چیزی میگویم که مشغول باشید تا وقتی برسید به کاملی، آنوقت ترک کنید و به دستور او عمل کنید. اگر به کاملی رسیدید دیگر با من چه کار دارید؟ و اگر به انسان کامل نرسیدید چرا آنرا ترک کردید؟ دیگر آنکه من خود کارهای نبودم و دستور از دیگری است، وقتی که خود ترک کردید من چه کنم؟ و اگر می فرمایید ترک نکرده ام، پس مشغول باشید و دیگر احتیاج به اذن جدید نیست. در بارہ گرفتاریهای این دوره، از نحوست این ایام غافل مباشید. نمیدانم آیا مبتلا بوده اید که گاهی در بیابان باد مخالف به قدری با شدت حرکت می کند که کسی قدرت راه رفتن ندارد. شبی ما مبتلا شدیم، و در آن شب ناچار کجاوه را پائین آوردند و مردم به قدر دو ساعت به رو در افتادند. از بس که باد مخالف می وزید و خاک و ریگ را به صورت مردم می پاشید، نه آدمها و نه مالها قدرت بر حرکت نداشتند. همچنین امروزه به همین نحو است و وزش باد مخالف همه رهروان را از راه باز داشته است. گذشته از آن، سالک را قبض و بسط است که کارش را تمام می کند، و هر مقدار قبض امتداد داشته باشد در مقابل آن بسط ممتد میشود. و لنعم ما قال:
 
کم حوصلگی است آنکه سالک بیگاه
 
خواهد شود از سر حقیقت آگاه
 
وامانده بود راهروی کو هر دم
 
پرسد خبر از دوری و نزدیکی راه
 
انسان باید اول خوب دقت کند تا یقین پیدا نماید که طریقی را که سلوک میکند طریق حق است. وقتی فهمید که راه است و چاه نیست، دیگر غصه دیر به مقصد رسیدن
 
ص: 146
 
را نخورد. ولنعم ما قال:
 
دست از طلب مدار که دارد طریق عشق
 
از پا فتادنی که به منزل رسیدن است
 
«... و من یخرج من بیته مهاجرة الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله...(1)
 
مثلی است معروف که: «کور چه می خواهد؟ دو چشم بینا». اما این نکته مهم است که در این راه «أن قلت ان قلت (2) بدرد نمی خورد. نه اینکه مرادم این باشد که آدم باید ساده باشد و هر چه بگویند قبول کند، این هم خیلی بد است، خصوصا در این دوره که ریگهای بیابان نیز تماما دزد شده اند.
 
خلیلی قطاع الفیافی الی الحمی
 
کثیر وان الواصلون قلائل (3)
 
انسان باید ابتدا نهایت دقت را بکار برد که دست به دست نااهل و دزد ندهد، اما بعد از آنکه فهمید راهنمای او نااهل انیست، «ان قلت ان قلت» را ترک کند، و در میان تمام مطالب دو مطلب را اهتمام نماید که اصل و مبنای عمل حقیر همین دو است: اول حلبت غذا، که تا می تواند دقت کند، اما نه آنقدر که از کار بیفتد بلکه به قدر مقدور. دوم حضور قلب است در نماز و اهتمام به نماز اول وقت که: «الصلوة عمود الدین أن قبلت قبلت ماسویها». (4) خرده خرده ظواهر شرع را از دست دادیم، و طریقة اصولی هر قدر قوت گرفت طریقه احتیاط ضعف پیدا کرد. «حتی بلغ الأمر الی ما بلغ فعلیکم بالتقید بالظواهر والمستحبات و الاحتیاطات ولیکن بالنمط الاوسط». (5)
 
بین الطلوعین را به چهار قسمت تقسیم کنید: یکی اذکار و تسبیح، دیگری ادعیه، سوم قرائت قرآن، و بالاخره فکری در اعمال روز گذشته. اگر موفق به طاعتی بوده اید شکر کنید و اگر خدای ناکرده ابتلاء به معصیتی یافته اید استغفار کنید. دیگر آنکه هر روز
 
ص: 147
----1- 1۔ قرآن کریم، سورة النساء، آیه 100
 
2- 2- یعنی : «اگر بگوئی، اگر بگوئی»، که مقصود بحث و جدال بیهوده است.
 
3- 3- یعنی «ای دوست من راهزنان در راه بسیار و مانع عبورند بهمین دلیل آنها که بمقصد میرسند بسیار کم اند.
 
4- 4- نماز ستون دین است اگر قبول شود بقیه عبادات نیز قبول خواهد شد.
 
5- 5- تا آنکه کار بجائی رسید که نباید برسد لذا بر شماست که مقید به ظواهر شرع و مستحبات و احتیاطات باشید البته با رعایت اعتدال
 
صدقه دهید، ولو به وجه مختصر. شبها قدری در بی اعتباری دنیا و انقلاب آن فکر نمائید و ملاحظه کنید که دنیا با اهل دنیا چگونه سلوک می کند. میگویند انسان سه نوع خورش دارد، همانطور رفقاء انسان نیز باید سه نوع باشند: یکنوع به منزله غذای هر روزه است، نوع دیگر بمنزله دواکه سالی یک مرتبه لازم میشود، و نوع سوم حکم سم دارد که باید از آن اجتناب کرد.
 
نخست موعظه پیر میفروش این بود
 
که از معاشر ناجنس احتراز کنید
 
امروزه همین قدر نهایت شکر را داشته باشید که در این ایام که صرصر قهر الهی درختهای کهن را ریشه کن می کند « کائهم اعجاز نخل منقعر خداوند شما را توفیق داده است که به ذکر او مشغول باشید. باید صبر کرد و تضرع نمود انشاء الله اصلاح می شود.
 
باری بعرض می رساند:
 
یک چشم زدن غافل از آن شاه نباشید
 
شاید که نگاهی کند آگاه نباشید
 
ان لرتکم فی ایام دهرکم نفحات(1) باری دوستان از هواجس نفسانی خیلی شکوه دارند. امر بفرمائید به تدبر و تفکر در آیات آخر سوره مبارکه فرقان که با «و عباد الرحمن» شروع میشود: «و عباد الرحمن الذین یمشون علی الأرض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلامت(2) ببینید که خداوند اشخاصی را که به خود نسبت داده است صفاتشان را چگونه بیان میکند، و هر قدر بتوانید خود را به آن آداب مؤدب نمائید و بهر نحوی که باشد وصیت خدا و پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و ائمه (علیه السلام) و مشایخ کرام را که تقوی باشد از دست ندهید. بلی امروز دوره ترقی است. بحمدالله مشایخ این دوره ترقی نموده و از ائمه علیهم السلام نیز بالاتر رفته اند و به مریدان خود اذن میدهند که هر مالی را در هر کجا که هست تصرف کنند، در حالیکه ابدآ از ائمه(علیه السلام) چنین حکمی نرسیده است که ما به شما اجازه می دهیم مال هر کسی را تصرف کنید. حضرت قطب الاقطاب شیخ صنفی الدین اردبیلی که واقعا آفتابی است بی بدیل چقدر بر این امر اهتمام داشته است، تا
 
ص: 148
----1- ا- یعنی در زمان حیات شما از ناحیه پروردگارتان نسیم هائی میوزد.
 
2- ٢- سوره فرقان آیه 93 - ترجمه بندگان واقعی خدا کسانی هستند که بدون تکبر روی زمین راه میروند (طی طریق میکنند و هنگامیکه مردم جاهل ایشان را خطاب میکنند با کلمه یا معنای سلام به ایشان پاسخ میدهند.
 
آنجا که وقتی در مجلس سلطان با علاءالدوله سمنانی جمع شدند و شیخ غذا نخورد، سلطان گفت: اگر غذای من حرام است چرا علاءالدوله خورد؟ و اگر حلال است چرا شما نخوردی؟ شیخ متعذر شد باین که: علاءالدوله بحر است و دریا هیچگاه نجس نمی شود.
 
حتی آنکه وقتی یکی از مریدان اشکال کرد که شیخ چرا مال فلان طایفه را که دزدند می خورد؟ شیخ گفت: فرزند، کی من قبول کردم؟ و نگفت من قطبم و هر چه بخورم عیب ندارد.
 
حقیر از اول عمر هیچگاه در مقام مراوده با مردم نبوده ام. هنوز به حد حلم نرسیده بودم که کتاب مجمع البحرین را گرفته و همان شب اول به دو حدیث برخوردم، یکی از آندو این بود که معروف کرخی به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد: «اوصنی یابن رسول الله(1) فرمود: «اقلل معارفکت (2) عرض کرد: «زدنی» فرمود: «رانکر من عرفت (3)
 
نمیدانم چه حکایت است، خداوند می فرماید: «یا داود ترید و ارید و لا یکون الا ما ارید، یعنی : «ای داود تو اراده میکنی و من نیز اراده می کنم، اما جز آنچه من اراده کرده ام واقع نخواهد شد. وقتی در مقام عیال گرفتن بودم. به یکی از دوستان گفتم:
 
نهایت جد و جهد و احتیاط را می کنم، با وجود اینکه یقین دارم که اگر چاهی برای من کنده شده باشد همین احتیاطهای من مقدمه افتادنم در آن چاه است. گفت: با این عقیده پس احتیاط یعنی چه؟ گفتم: امر است و ناچارم به وظیفه خود که اطاعت و اهتمام به حصول مأمور به است عمل نمایم. در باره کار اخوی بخصوص حدیث است از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله): «ما اخاف علی امتی الفقر ولکن اخاف علیکم سوء التدبیر فعلیکم بحسن التدبیر». آنچه خواستم این مطلب را به او بفهمانم نتوانستم و دیدم که او این خرابکاریها را حمل بر توکل میکند و اعتنائی به این مطالب ندارد، اینست که در آخر باید چنین مبتلا شود.
 
ص: 149
----1- 1- برای فرزند رسول خدا مرا پندی ده»
 
2- 2 - «دوستانت را کم کن»
 
3- 3- هر کسی خواست اظهار دوستی کند انکار کن»
 
همانطور که مسائل طهارت و شکیات و سهویات و قرائت باید پیش اهلش درست شود، عقاید نیز بطریق اولی چنین است. ولی امروزه از هر کس در باره اصول عقاید سؤال شود دیده می شود که تمام عقایدش را به خیالات خودش درست کرده است، آنهم به این نحو که ضعیفه میگفت:
 
قربان روم خدا را یک بام و دو هوا را
 
این سربام گرما را آن سربام سرما را
 
در امور دنیوی، خودش همه کاره می باشد و نهایت حیله و تزویر و تدبیر را به کار می برد، ولی در امور اخروی تمام اتکالش به خدا است و خدا را رحیم و غفار می داند «فاعتبروا یا اولی الابصار». باری آنقدر هست که انسان باید مواظب باشد. در عین آنکه همه در تحت قلم تقدیر واقع اند، اما باید نهایت جد و جهد را به کار برد.
 
از قضا سرکنگبین صفرا فزود
 
روغن بادام خشکی می نمود
 
وز هلیله قبض شد اطلاق رفت
 
آب آتش را مدد شد همچو نفت
 
و باز هم فاعتبروا یا اولی الابصار. و ظاهرا از مرحوم فیض قدس سره باشد که می گوید:
 
چون ماهی ضعیف که افتد در آب تند
 
در عین اختیار مرا اختیار نیست
 
«قسمتی از نامه دیگر»
 
از غیر طریق که کسی وارد شود هر چه برود از مقصد دورتر می رود.
 
خشت اول گر نهد در کار کج
 
تا ثریا می رود دیوار کج
 
افرادی می آیند که آمده ایم از تو دستور می خواهیم به چه نحو. آنچه را ما میگوییم تو بگوئی، بروی پیش حکیم آمده ام معالجه آنچه را من میگویم برای من بنویس و بده بگو به این نحو رفتار کن. کسی که حکیم میرود باید خیالات خود را کنار بگذارد و تمام توجهش به حکیم باشد. در غیر اینصورت هرگز این درد دوا - نمیشود. هر کاری راهی دارد و باید از طریق عادی و طبیعی خود انجام میشود و خلاف عادت درست نیست. ائمه ما که صدر اعظم در خانه خدا میباشند چنین کاری نکردند تا چه جای دیگران،
 
گاهی از باب معجزه یا کرامت کاری می کردند ولی میگویند با یک گل بهار نمی آید عموما هرگز این گونه رفتار نمیکردند.
 
ص: 150
 
شخصی از شیعیان قرض داشت حضرت فرمودند خلیفه مرا خواسته من که رفتم تو بیا بگو به این قدر من از حضرت طلب دارم تا خلیفه به قصد ادای قرض من بدهد و بطریق خوارق عادت رفتار نمی کردند جهت آنکه عادت جاری بشود. می گویم در بسته شده آن مطالبی که سابق بود بکلی از میان رفته ولی نه اینکه راه خدا رفتن و نرفتن مثل هم است ابدا چنین عرضی نمیکنم هر قدمی انسان رو به خدا برود کلی آثار دارد اما نه مثل پیش در گذشته مردمانی بودند راه رفته بعضی را می بردند. فعلا یک نفر که قدری از مقامات بالای قلب را بداند نیست شاید از مقام قلب هم خبر ندارند. وقتی که گیر دانا افتاد. میگوید مطالبی از بزرگان به ما رسیده ما هم به مردم میگوییم بیچاره بفرض قانون شیخ الرئیس و حاوی محمد زکریا گیر تو آمد که هیچ چیزی از آنها نمی فهمی چه نتیجه دارد. باری
 
هر کسی از ظن خود شد یار من
 
و از درون من بخست اسرار من
 
بهر صورت از در خانه خدا ناامیدی کفر است.
 
اندرین ره میتراش و میخراش
 
تا دم رفتن دمی غافل مباش
 
«قسمتی از نامه دیگر»
 
شنیده ام سخنی خوش که پیرکنعان گفت
 
فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت
 
ولی علیکم بالصبر فانه مفتاح الفرج و هو الذی یخلصنا من الهرج باری حضرت حق میفرماید و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له الشیطان فهوله قرین عزیز من کسیکه وارد شد بجهتی الرحمن بهر حال باشد باید صبر کند بجهة آنکه خروج عن جهتی الرحمن دخول بجهتی الشیطان است.
 
کم حوصلگی است آنکه سالک بیکاه
 
خواهد شود از سر حقیقت آگاه
 
وامانده شود راهروی کو هر دم
 
پرسد از دوری و نزدیک راه
 
حبیب من واعلم أن الصبر من الایمان بمنزلة رأس من الجسد ولاخیر لجسد لا رأس فیه الیه در حین تنگدستی در عیش کوش و مستی کین کیمیای هستی قارون کند گدا را باری ملتفت باشید سعی در هر کاری لازم است. انما یوفی الصابرون أجرهم بغیر حساب اما در مورد شخص مورد نظر دو تعجب دارم اول اینکه معروف است یکی از بزرگان
 
ص: 151
 
گفتند بیا برویم دعای باران گفت امروز صبح بحمام رفته ام حمامی دو پول طلب دارد نمیتوانم بیایم شخصی دو پول داد گفت بده بحمامی بمحض خروج از شهر بقدری باران آمد که اندازه نداشت نمی دانم این آدم که میگفت دو هزار تومان قرض دارم چگونه کسب خود را رها میکند میآید بمشهد که ریاضت بکشد و مقامات پیدا کند اگر بمن میگفت دو هزار تومان قرض دارم ممکن نبود اجازه بدهم دوم اینکه آدمی که ماهی 38 تومان درآمد داشت و اهل بعضی ولخرجیها هم نیست چرا باید کسر بیاورد چه جای آنکه دو هزار تومان هم قرض بالا بیاورد. شخصی که او را می شناخت میگفت دروغ می گوید کلی پول نقد دارد شما نتوانستید بفهمید این دو هزار تومان کجا رفته و خرج چه شده که امروز باین پریشانی باشد همین است که هر چه کردم که اصلاحی در کارش بشود نشد باید از او پرسید شما که می خواستید ریاضت بکشید و بمقام عالی برسی وقتی که این پولها را میخواستی قرض کنی و در مقابلش چیزی نداشتی به چه عنوانی این پول را میگرفتی دیگر اینکه کسی که میرود پیش حکیم باید تمام احوال خود را بگوید
 
کجا بمن گفت که من دو هزار تومان قرض دارم تا من بگویم تکلیف تو اربعین نیست اول تکلیف تو اینست که بروی قرض مردم را بدهی حتی همین زیارت که آمده ای خلاف شرع بود اول باید قرض مردم را داد که واجب است سپس زیارت که مستحب است همین قدر بدانید آنچه زحمت میکشد مال و عمر تلف می کند و ابدا برای او هیچ نفعی ندارد الا زحمت اما چه کنم که نصیحت کسی را نمی شنود. نعم ما قال
 
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
 
هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
 
گذشته از این که حدیث است دعای چهار نفر مستجاب نیست آنچه دعا کند یکی آنکه مالی را خدا باو داده و او بغیر طریق شرعی از دست داده چه براه حرام خرج کند چه اسراف کند چه اینکه کسی بدهد بدون بینه و سند شرعی و آنکس بعد حاشا کند. خداوند به او میگوید مال دادم چرا از دست دادی. خدا نکند پای امتحان در آید نامعلوم شود در چه کاریم همه
 
«قسمتی از نامه دیگر»
 
سئوال کردند از شخص حکیمی که سخت ترین چیزها در دنیا چیست؟ جواب داد
 
ص: 152
 
سخن حقی که دوستان نرنجند. حدیث از صادق آل محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) است که جواب الکتاب واجب کجواب ردالسلام همیشه در فکر بودم که جواب بنویسم که اسباب رنجش نشود و جواب حق داده باشم لذا بعد از فکر بسیار چونکه مقام نصیحت و حق گفتن است انشاء الله ملتفت مطلب شده باشید و اسباب رنجش نشده باشد همانطور که قبلا گفته ام اگر کسی که طالب راه است دستش بکاملی نرسد بدستور حقیر رفتار کند تا دستش بکاملی بر سد آب که نیافت بخاک تیمم کند ولی اینطور که شما سلوک می کنید بر فرض آنکه بکاملی برسید برای شما هیچ نفع ندارد. اولا اینکه بدانید منوط است پیش کامل کالمیت علی لدی الغسال که از خود هیچ تصرفی نداشته باشد و تمام بدستور او عمل کند. شما میفرمایید خرابی کار من اینست که وجه معیشت ندارم عیالوار هم هستم یک عمل نقره یا طلا را داشته باشم که حواسم جمع شده مشغول عبادت شوم او اگر چنین باشد که مردم بدانند فلان جا عمل نقره و طلا هست تمام مردم طالب راه خدا می شوند. دیگر اینکه هیچ طبیبی چنین مریضی را معالجه نکرده که بگوید من می گویم این مرض من است و فلان دوا را بمن بده دوم اینکه اگر انسان متوجه شد که جایی کسی راه خدا دارد بصدق وارد می شود و بدستور رفتار می کند جناب عالی میایید به تهران پیش ....... از آنجا پیش بنده اگر باین مرد سر سپردی و وارد شدی همانجا مدتی مشی کنید . تا به بینید چه می شود نه اینکه فی الفور بیایید پیش حقیر بعد هم هر دستوری بدهم بفرمایید من عمل می خواهم باز مرسوم است که یک خدمتی بطالب رجوع می کنند حقیر رساله تفسیر سوره هل اتی را گفتم بنویسید. بیست ورق شاید بعضی مطالب در سلوک داشت گفتگویی هم می شد. بعد از دو ماه که رفتید دیدم کتاب در توی اطاق است یک صفحه هم نوشته نشده. بشما عرض کردم من کامل نیستم من حکم آب را ندارم من خاکم حکم تیمم را دارم شما باید بدستور من رفتار کنید اگر بکاملی رسیدید بعد بروید بدستور اور عمل کنید والا باید باین رفتار شود. اگر بکاملی رسیده اید دیگر از
 
من دستور خواستن یعنی چه اگر کامل نبود اعراض از دستور من یعنی چه، بعد هم می نویسید بکسی اظهار نکنید من فلان جا رفته ام. مدتی بود شما و آقای .............. با من تبع داخل سلسله ....... شدید. رفقا، هم که آمدند مشهد بآنها وارد شدید. حشر تمام با آنها
 
ص: 153
 
داشتید. دیگر حقیر چه اظهار بکنم کاش این ورود بطریق صحیحی انجام می شد. اینکه همه اهل یک. شهریم یا با هم شریک هستیم حرفی واهی بیش نیست. مسئله شرکت نیست هر کسی باید تحقیق کند بهر که وثوق پیدا کرد داخل شود این حرف که همه باید در یک جا باشیم یعنی چه بعد از آنی که عده زیادی چشم بشما دارند با تمام نظرشان بشما باری تمام این سلوک بخلاف بود چشم را باز کنید که بعد از این اقلا بدرستی رفتار شود. ملتفت باشید که اگر بکاملی رسیدید طریق را بدانید که چه نوع باید سلوک کرد انسان هر کاری که می کند باید از روی تعقل باشد نه اینکه (یمیل کل ناعق) باشد این بود آنچه را عقل حقیر میر سید و باید میگفتم والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
 
ایضا اگر بخاطر داشته باشید یکبار بشما نوشتم یک شب دیدم شخصی داد و فریاد و های و هوی زیادی می کرد شخص بزرگی باو اشاره کرد و گفت:
 
هرگز نرسی بکعبهای اعرابی
 
کاین ره که تو میروی بترکستان است
 
با وجود این باز شما دنبال باطل را گرفتید و همراه او رفتید نمیدانم این نامه ها که می نویسم هیچ مثمر ثمر خواهد بود یا نه.
 
==== 13-شرح بیان مکاشفه مرحوم پدرم به خدمت مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری ====
مرحوم پدرم رحمة الله علیه فرمودند: در نجف که خدمت مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری رسیدم به ایشان عرض کردم از طریق مکاشفه و باطن و از دلایل ظاهری بر من یقین شده است که از نسل حضرت زهرا (سلام الله علیها) هستم. مرحوم سید فرمودند: بهتر آن است که شما طریق احتیاط اتخاذ نموده و هیچگونه صدقات را مصرف ننمائید. بعد می فرمودند: برای مرحوم آقا سید مرتضی کتابت می کردم. در آن زمان هزار سطر را سه تومان حق الکتابه میدادند چون من بی غلط می نوشتم، مرحوم سید چهار تومان به من می دادند. فرمودند مبلغی از ایشان طلبکار بودم، رفتم خدمت ایشان عرض کردم یک هفته است چیزی نخورده ام و با آب افطار کرده ام اگر ممکن است مبلغی از طلب من را بدهید. سید فرمودند پولی که تو بخوری ندارم. بعد مشرف شدم به حرم حضرت امیر (علیه السلام) عرض کردم آقا یک هفته است چیزی نخورده ام. حالت مکاشفه دست داد، حضرت ظاهر شدند فرمودند خجالت نمی کشی برای یکهفته چیزی نخوردن آمدی گله می کنی حال آنکه ما تو را در چندین مرحله از معاصی حفظ کردیم و نشانه آنها را
 
ص: 154
 
فرمودند و بعد فرمودند حالت انفعال و شرمندگی بسیاری برای من حاصل شد که تا یک هفته خجالت می کشیدم مشرف شوم.
 
14- نامه ای که مرحوم پدرم رحمت الله علیه به مرحوم آقا سید مرتضی نوشته و شغلی خواسته اند
 
این نامه که به خط ایشان است سواد آن در جزوه اوراق ایشان یافت شد حاکی است سید مرتضی نوشته اند بنا به توصیه خود ایشان ارائه شغلی خواسته اند که سید هم امر به کتابت می فرماید:
 
لذا در این نامه نوشته اند:
 
نامه مرحوم حاج شیخ به مرحوم سید مرتضی کشمیری
 
روحی فداک :
 
سلام من الرحمان نحو جنابکم
 
فان سلامی لایلیق ببابکم
 
نسأل الله تعالی أن یمد ظلکم العالی، علی رؤس الدانی، و العالی بل نسأل أن یستدام حتی یستدام علینا إنعامه بحق الحق ، والنبی المطلق.
 
و بعد فاعلم یا سیدی اتی بعد التسلیم علیکم، و الدعاء لکم ما أردت من هذه العریضة الأکشف حالی لدیکم و قد قال جدی علی علیه السلام.(1)
 
و اذا طلبت إلی کریم حاجة
 
فلقاؤه یکبف و التسلیم
 
و اذا رآک مسلما ذکر الذی
 
حملته فکأنه ملزوم
 
فاعلم یا سیدی : إنی و إن أتلفت شطرأ من عمری فی بیداء الجهالة، و أنقضی شبابی فی فیافی الغوایة و لکن: لقد مضی الله علی قبل إشراف شمس الشباب علی الحقول، و تمکن کواکب القوی فی زوایا الخمول، فأبصر عینی بنور العنایة، و هدانی إلی طریق الهدایة . فشمر عن ساق الجد الطلب، و صرفت عنانی نحو العلم و الأدب و ترکت فی طلبه الأقارب، و الأباعد، و رفضت فی تحصیله الأماثل و الأماجد، و تخلی بالی عن کل هم یزاحمه، و اخرجت عن قلبی کل غم یصادمه، و لکن بقی لی هم یزاحمنی أشد التزاحم، و غم یصاد من أصعب التصادم، و هو هم الکتاب. والأسباب الذی حار لعدمه أولو الألباب. فشکوت حالی الی الله ثم إلیک و جعلته فی دفع هتی شفیعا لدیک.
 
شفیعی إلیک الله لا شیء غیره
 
و لیس إلی رد الشفیع سبیل
 
ص: 155
----1- 1- مرحوم حاج شیخ با اظهار اینکه جدم علی علیه السلام است سیادت خود را به مرحوم کشمیری تأکید میفرمایند
 
فالمسئول فی جنابکم أن تقرر لی شهریة تدفع بها الهموم و یرفع منها الغموم، و اشتغل فراغ البال. بالدعاء و التحصیل، و الدعاء لکم. کیف و قد انار نورک ألاقارب و الأباعد، و أسنی ضیاؤک الدانی والأجامد، و أفاض فیضک علی القدیم و الجدید سیما طلاب العلوم، ولا سیما اهل بیت النبی المعصوم، و لنعم ما قال بالفارسیة :
 
چهار چیز است که گر جمع شود در سنگی لعل و یاقوت شود سنگ بدان خارائی.
 
پاکی طینت و أصل گهر و إستعداد
 
تربیت کردن مهر فلک مینائی
 
در من این هر سه صفت هست ولی میباید
 
تربیت از تو که خورشید جهان آرائی
 
ص: 156
 
==== 15- این نامه اشعار را مرحوم حجة السلام حاج سید حسین مفید که از علماء دزفول بودند در رثاء مرحوم حاج شیخ برای حقیر فرستادند: ====
ص: 157
 
فکان نشر عبیرها أخلاقها
 
هو عین ارباب العلی انسانها
 
من شاد اعلام الهدی فخرا و من
 
العلاه دانت انسها او جانها
 
غوث الوری حسن العلی اوحی له
 
فسصل القضا رحمانها
 
طال الکواکب فی دری افلاکها
 
وسعا مقاما دونه کیوانها
 
وهدی العباد الی الرشاد رشاده
 
و به و لا فخر رسی ایمانها
 
مقدامها منعامها مطعامها
 
قوامها علامها مناتها
 
کهف الأماجد حصنها وعمادها
 
حامی حماها عزها و امانها
 
طود المفاخر من له خضعت علی
 
قنن الرواسی شتها ورعانها
 
هو حجة الله الذی قامت به
 
عمد الطریقة و استوت ارکانها
 
یا عین ارباب العلوم کم ارتوت
 
بنمیرک العذب الزوا اعیانها
 
الله علمک کم و کم وضحت به
 
سنن الهدا حتی اهتدی حیرانها
 
کم من ید مشکورة لک فی الوری
 
ضاف نداها سابغ احسانها
 
کم حکمة اودعتها و سرائر
 
مکنونة لم یدرها لقمانها
 
ملأ العوالم نور علمک مثلما
 
ملأ العوالم درها و جمانها
 
اعیی الخلائق وصف فضلک مثلما
 
اعیی الخلائق وصفها و بیانها
 
ذات تکونت الجواهر و انجلث
 
منها تعالی عن مثال شأنها
 
ص: 158
 
ص:159
 
ص:160
 
ص: 161
 
هو(1)
 
للعارف النیشابوری
 
شد به دوش احمد آن رشک ملک
 
چون دعای مستجابی بر فلک
 
از رواق ک عبه بستها در فکند
 
جمله را در پای پیغمبر فکند
 
چون ز عرش دوش احمد بازگشت
 
بر دل پاک علی این راز گشت
 
کز ادب کاری (فعلی) که کردم دور بود
 
پای من کتف رسول الله بسود
 
شبنم از گلبرگ رخسارش چکید
 
نوبهارش را خزان غم رسید
 
گفت با او سرو گلزار خدا
 
کی نهال بوستان هل اتی
 
در شب معراج چون بالا شدم
 
تا به خلوتگاه او ادنی شدم
 
از شکوه ب ارگاه کبریا
 
در تزلزل بودم از سر تا به پا
 
شوق قرب دوست بر جانم فتاد
 
لرزه ای برچار ارکانم فتاد
 
دستی آمدهوش دوشم را سترد
 
از ضمیرم وحشت آنحال برد
 
لذتی کانشب از آن دستم نمود
 
وز شراب دوستی مستم نمود
 
مدتی اندر پیش بشتافتم
 
در کف پای تو اکنون بافتم
 
ای به معراج محبت جای تو
 
عرش و کرسی همت والای تو
 
نیست جای خالی از تو یاعلی
 
کفر اگر نبود خدائی یا علی(2)
 
... العبد الاحقر الفانی حسنعلی بن علی اکبر الاصفهانی
 
فی لیلة الخمیس رابع و عشر من ... 1347
 
در حاشیه این بیت را مرقوم فرموده اند:
 
بهتر ز کسب علم در آفاق کار نیست
 
نیکوتر از نوشتن خط یادگار نیست
 
ص: 162
----1- 1- این ابیات چون بخط مرحوم حاج شیخ قدس سره پیدا شده در اینجا آمده است. در قسمت ولایت نیز چاپ شده
 
2- 2- مصرع اول بیت چنین است: نیست جایی از تو خالی یا علی.
 
ص: 163
 
ص: 164
 
ص: 165
 
نگارا روز و شب در بند آنم
 
که از یادت دمی غافل نمانم
 
نمی خواهم ولی از روی عادت
 
بغفلت نامت آید بر زبانم
 
خدایا از کرم دستوریم ده
 
که گویم نام تو جانی فشانم
 
روحی و جسمی لک الفداء اول خواهش حقیر این است که محبت و عشق بآن وجود دیجود آنا فانا در ازدیاد باشد که هر چه می کند عشق می کند. اما بعد بنده مریضم بامراض ظاهر و باطن و حضرت عالی طبیب جمیع امراض. شما غنی و بنده فقیر و محتاج
 
خواهش دارم بذل توجهی فرموده هر قسم که میدانی شفا بخشیده و معالجه بنمائی.
 
چون پذیرفتی تو ما را زابتدا
 
همچنین فرما کرم تا انتها
 
فریاد از کوری هر چه می خواهم که خدمت برسم نمی رسم حتی در خواب
 
ای کمینه بخششت ملک جهان
 
من چه گویم چون تو میدانی نهان
 
زیاده قربانت سید محمد تقی فصیحی - امضاء
 
ص: 166
 
ص: 167
 
=== رسائل ===
 
==== توحید ====
بسم الله الرحمن الرحیم
 
بدان که توحید بر سه قسم است: توحید ذات، توحید صفات و توحید افعال. در مقبل هر یک از این سه توحید شرک جلی و شرک خفی متصور است که بر شرک جلی احکام کفر جاری می شود. پس سه توحید و شش شرکت قابل تصور است. نیز می توان گفت
 
توحید چهارمی هم وجود دارد که آن توحید در عبادت است. پس چهار توحید و در مقابل آن هشت شرک یعنی چهار شرک خفی و چهار شرک جلی می توان فرض کرد. اما توحید اول یا «توحید ذات آن است که آدمی معتقد و معترف به وجود واجب الوجود باشد که سرچشمه وجود است، یکی بوده است و دو نیست. شرک متصور در مقابل این توحید شرک جلی و شرک خفی است.
 
شرک جلی آنست که شخص مانند «ثنویة» به دو واجب الوجود، یکی یزدان و دیگر اهرمن، قائل باشد و تمام موجودات را مرتبط به این دو سرچشمه رحمانیه و اهرمنیه بشناسد، یزدان را سر چشمه ی خیرات و اهرمن را منشأ بدیها بداند. علت شبهة ثنویه آن
 
است که چون در عالم خیرات و شرور و همچنین نفوس شریره و طیبه را در کنار هم می بینند مانند خار و گل، زاغ و بلبل، نور و ظلمت، علم و جهل، کفر و ایمان، رفق و خرق، نوش و نیش، زهر و پادزهر چنین نتیجه می گیرند که از یک سرچشمه پیدایش دو
 
چیز ضد ممکن نیست، از اینرو دو سرچشمه را قائل میشوند که یکی منشأ خیرات است و نامش رحمن و دیگر منشأ شرور است و نامش اهر من.
 
حضرت عیسی (علیه السلام) می فرماید: «باطن شخص را از کلماتش و اعمالش بسنجید» زیرا که هرگز درخت خار انجیر ندهد. هر چه از زبان می تراود از دل سرچشمه میگیرد. کسی که فحاش و بدگو است چون دلش معدن نجاسات است از زبانش نیز همان بیرون تراویده
 
ص: 168
 
است. از اینرو بود که وقتی کسی به حضرت عیسی بدگفت ایشان در حقش دعا فرمود. از ایشان پرسیدند: آن کس بد کرده است و تو او را دعا میکنی؟ آن حضرت پاسخ دادند که هر کس از آنچه در خزانه دارد انفاق میکند.
 
مه فشاند نور و سگ عوعو کند
 
هر کسی بر خلقت خود می تند
 
او از خزانه خود بر من انفاق کرده، من نیز بخل نکردم و از خزانه خود بر او انفاق کردم. خلاصه آنکه ثنویه با مشاهده خیرات و شرور در عالم به دو واجب الوجود قائل شدند غافل از آنکه حق تعالی می فرماید: «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم..(1).
 
خداوند زنبور عسل را خلق کرده است که هم نوش دارد و هم نیش. انسان نیز گاه خیرات در او غلبه می کنند که مشغول عبادت می شود و گاه حالت بهیمی بر او غالب می گردد که سرگرم شهوات می شود. ثنویه پس از اعتقاد به وجود دو مبدأ با این باور که رحمان اصلاح و اهرمن افساد می کند آن دو را در حال جدال دائمی میدانند ولیکن معتقدند که .. العاقبة للمتقین» (2) : آخرالامر یزدان است که بر اهرمن غالب خواهد شد. پس گفتیم که توحید واجب الوجود، یعنی وجودی که فقیر الی الغیر نیست و غنی بالذات است، سه یا چهار مرتبه دارد. گاه ممکن است شخصی دارای جمیع آن مراتب باشد و گاه برخی از مراتب مزبور را دارا و باقی مراتب را مشرک باشد. مثلا ممکن است شخصی در سه مرتبه ذات و صفات و افعال موحد باشد ولی در مرتبه پرستش مشرک وگرنه معقول نیست کسی بتی چوبی را، که خود تراشیده است، خالق خود بداند. مراد از توحید در مقام عبادت آنست که: «... لا یشرک بعبادة ربه أحدة، (3)
 
به اختصار گفتیم که چهار توحید و هشت شرکت وجود دارد که نخستین آنها توحید ذات است و در مقابل آنها دو شرک خفی و جلی. شرک جلی را قائلی در نظر نیست مگر طائفه مجوس که متشابهات کلام زردشت اسباب شبهه آنها شده است که قائل به دو
 
مؤثر شده اند. و نیز به فطرت عقل دیده اند که از شجره طیبه جز طیب نیاید و از شجرة
 
ص: 169
----1- 1- آیه 53 فصلت «نشانه های خود را در آفاق گیتی و در نفوس خودشان به آنان خواهیم نمایاند.»
 
2- 2- آیه 83 قصص و سرانجام نیکو، پرهیزگاران راست.»
 
3- 3- آیه 110- کهف «در عبادت پروردگار خویش کسی را شریک او نمی گرداند.»
 
خبیثه جز خبیث حاصل نشود، لذا دو مبدأ یزدان و اهریمن را قائل شده اند و به حسب ظاهر هم دلیل آنها متقن است زیرا که معطی شیء باید خودش دارای آن شیء باشد. والأ ممکن نیست که فاقد شیء معطی شیء باشد. در پاسخ این اشکال جوابها گفته اند که یکی از آنها پاسخ معلم اول ارسطو است که با ثنویه درگیر بوده است. به گفته ارسطو آنچه در عالم است به پنج قسم متصور می شود: یا خیر محض است، یا شر محض و یا مرکب از خیر و شر. قسم اخیر خود شامل سه قسم است : یا خیرش بیشتر است از شرش، یا شترش بیشتر است از خیرش و یا خیر و شرش مساوی است. اما از این پنج قسم دو قسم آن موجود و مخلوق و سه قسم دیگر آن معدوم است. زیرا شر محض و نیز آنچه شرش بر خیرش غالب باشد هرگز خلق نشده است و آنچه خیر و شرش مساوی باشد چون خلق آن لغو بوده لذا ایجاد نشده است. پس موجودات منحصر می ماند به آنچه خیر محض است و آنچه شرش از خیرش کمتر است. بنابر این شروری را که ما در عالم مشاهده می کنیم ناشی از آن قسم موجودات است که خیر آنها بر شرشان غلبه دارد. مثلا وقتی باران میبارد زمین و حیوانات بر اثر آن أحیاء می شوند ولی در همین زمان ممکن است چند خانه نیز ویران و یا موجوداتی بر اثر سیل هلاک شوند. پس اگر چه باران برای زیان دیدگان شتر بوده است اما برای همه نباتات و حیواناتی که از آن بهره جسته اند خیر بوده است. نیز به عنوان مثل اگر عضوی از اعضاء انسان دچار «شقاقلوس» شود و به منظور جلوگیری از سرایت بیماری به سایر اعضاء بدن قطع آن عضو لازم آید، اگر چه قطع این عضو برای خود آن عضو شر است اما برای باقی اعضاء خیر خواهد بود. بطور کلی در اینگونه امور چون شر اندک در جنب خیر بسیار قابل اعتناء نیست لذا عقلاء آنها را شر نمی شمارند.
 
بسیاری از حکماء و متکلمین این جواب را پسندیده اند اگر چه پاسخهای دیگری نیز به این اشکال داده اند. اما ظاهرا این جواب محض اسکات خصم بوده است، و یا آنکه در این پاسخ دچار سهو شده اند زیرا این نحوه استدلال سبب بی میلی مخلوق نسبت به خدا و سستی بندگان در خدا پرستی می شود. زیرا بدان می ماند که سلطانی بندهای از بندگان خود را بی سبب تازیانه زند تا دیگران مؤدب شوند، یا آنکه سرمای زمستانی از
 
ص: 170
 
حد بگذرد و بر اثر آن پیرزنان و فقرا هلاک شوند تا باقی مردم در بهار آسوده و خوش باشند. بدیهی است این امر موجب سلب میل فقرا از خداوند می شود و حال آنکه انبیاء علیهم السلام مبعوث شده اند که خلق را به خدا راغب کنند و سبب محبت بندگان نسبت به خداوند شوند. - در خبر است:
 
یا موسی احبنی و احببنی الی مخلوقی. فقال الهی احبک فکیف احببک الی مخلوقک؟ قال: اذکر نعمائی و آلائی.»
 
خداوند به موسی علیه السلام خطاب کرد: ای موسی مرا دوست بدار و نزد مخلوق محبوبم کن. عرضه داشت: خداوندا من تو را دوست میدارم اما چگونه تو را محبوب خلق گردانم؟ خطاب شد: نعمتهائی را که به آنها عطا کرده م به خاطرشان آور»
 
اشکال دیگر این استدلال آنست که حاکی از عجز خداوند است. بنابر این بهتر آنست که ابتدا ببینیم شر چیست. بطور کلی باید دانست که اساسا نقص و شر امری عدمی است. جهل یعنی عدم العلم، گل یعنی عدم الشعر و محموم یعنی کسی که فاقد صحت
 
است. همه نقائص و شرور منجر به امور عدمی می شود با این تفاوت که نقائص عدمیاتی است که ملکه است ولی به فعلیت نرسیده است مانند کور بودن یعنی عدم بصر که نقیصه ای است به شرط وجود قابلیت. از اینرو مفهوم کوری در مورد دیوار به کار نمی رود زیرا دیوار استعداد و ملکه بینائی ندارد.
 
و لم ار فی عیوب الناس عیبا
 
کنقص القادرین علی الکمال
 
تمام آلام و رنجها به آن سبب است که در شخص استعداد و قوه هست ولی قدرت برای فعلیت وجود ندارد. بعضی را استعداد هست و بعضی را نیست و بطور کلی هر کس که قوه و استعدادش به فعلیت نزدیکتر است غصه اش هم بیشتر است. به این ترتیب شرور در عالم اموری هستند عدمی و در نتیجه نیازی به منشأ ندارند و بر این اساس اعتقاد ثنویه ابطال می شود.
 
پاسخ دیگر به اشکال وجود شرور در عالم آنست که آنچه را ما شر می پنداریم در حقیقت شر نما است و باطنش خیر است و اینکه ما آنرا شیر می بینیم ناشی از ضعف عقل
 
است. به قول سنائی:
 
ص: 171
 
آنچه هست از بلا و عافیتی
 
خیر محض است و شر عاریتی
 
... عسی ان تکرهوا شیئا وهو خیر لکم...(1)
 
چه بسا که چیزی ناخوش آیند شما است و حال آنکه خیر شما در آن نهفته است.» مثلا اگر خون فاسد در مزاج طفلی پیدا شود و او را فصد کنند آن طفل به جهت ضعف عقل این عمل فصد را شر می پندارد و جزع و فزع می کند. آری، اگر شخص غیر از این عالم به عالم دیگری معتقد نباشد، العیاذ بالله، ممکن است بگوید که از خداوند موجودی ظالمتر یافت نمی شود، زیرا یکی را در نهایت حسن صورت و جمعیت اسباب و صحت بدن و دیگری را در نهایت قبح و تفرقه اسباب و فقر و مرض دائم می یابد. این مطلب اختصاص به انسان ندارد بلکه در باره همه موجودات صادق است. مثلا خری را می بینیم سفید و خوش هیئت که همیشه در طویله خوابیده است، مدام می خورد و تیمار می شود و اگر هفته ای یک بار هم سواری دهد با پالانی نو و تشکی مخمل مرکوب خانمی می شود. و از سوی دیگر خری را می بینیم که گرفتار دهقانی شده و در تمام عمر غیر از کاه، آنهم نه به مقدار کافی، چیزی نخورده است و همواره با پالانی کهنه کود بار او می کنند و آنقدر بر او سیخ می زنند که خون از بدنش جاری می شود. این حکایت را
 
مولوی در مثنوی خوب بیان کرده است:
 
اما اگر به وجود نشأت دیگری قائل شدیم و غیر از این عالم به عالم دیگر نیز معتقد شدیم خواهیم گفت:
 
آنکه او بنیاد این عالم نهاد
 
هر کسی را آنچه لایق بود داد
 
عطار گوید:
 
هر آن نقشی که در صحرا نهادیم
 
تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم
 
و این حدیث نیز شاهد بر همین مطلب است: «ان من عبادی من لایصلح لهم الا الفقر ولو اغنیته لفسد دینه و أن من عبادی من لایصلح الا المرض ولو کان صحیحا لفسد دینه و انا ارأف بعبادی ازودهم عن موارد الهلکة کما یزود الراعی غنمه عن موارد الهلکة.
 
امر گروهی از بندگان من جز با فقر اصلاح نمی شود، بنحوی که اگر آنها را بی نیاز
 
ص: 172
----1- ١- سوره بقره، آیه 219، قرآن کریم
 
میگرداندم دینشان تباه می شد، و امر گروهی دیگری از بندگانم جز به وسیله مرض اصلاح پذیر نیست، به گونه ای که اگر چنین بنده ای برخوردار از صحت و سلامت بود دینش را از دست می داد، و من بر بندگان خود، از همه کس مهربانترم و چونان چوپانی
 
که گوسفندان خود را از خطرات، نگاه میدارد، بندگان خویش را از مهالک حفظ می کنم.» کلیات مطالب همان بود که گذشت، اما فهم جزئیاتش جز برای انبیاء و اولیاء ممکن نیست. به عنوان مثال، دو نفر مریض به یک طبیب مراجعه میکنند، آن طبیب برای یکی
 
مزعفر با افشره و برای دیگری مسهل تلخ تجویز می کند، و تو علت آنرا نمیتوانی بفهمی ولی اجمالا میدانی که خیر هر یک در همان چیزی بوده است که برایش تجویز شده است. آری همچنانکه شاگرد آن طبیب جزئیات و علت آن دستور را می فهمد، انبیاء و
 
اولیاء نیز میتوانند جزئیات مربوط به مشیت الهی را در خلق درک و فهم کنند. حضرت عیسی علیه السلام می فرماید:
 
طوبی لکم یا ایها الفقراء لانکم فی الملکوت من الأغنیاء طوبی لکم»
 
«خوشا بحال شما ای تنگدستان، زیرا که در ملکوت الهی از بی نیازانید؛ خوشا به حال شما که مردم شما را لعن می کنند، و حال آنکه رحمت خداوند شما را فرا می گیرد، و خوشا به حال شما ای در به دران و ای کسانیکه در راه من تازیانه می خورید.»
 
پس معلوم شد که آنچه در عالم است، اگر بعضی از آن هم شر نما است به نظر کوته فکران و ضعیف عقلان است، ولی در نظر اهل بینش و فهم و دانش سراسر خیر محض است. چنانکه وقتی ساحران به موسی (علیه السلام) ایمان آوردند فرعون گفت: «... والاصلسنگم فی جذوع النخل (1) یعنی «یقینا شما را بر تنه های درختان خرما به دارخواهم آویخت.» و آنان در پاسخ گفتند: «لا ضیر أنا إلی ربنا منقلبون (2) یعنی «باکی نیست زیرا که بسوی پروردگار خود متوجه گشته ایم و با این پاسخ شر و ضرر را نفی کردند.
 
ص: 173
----1- 1- آیه 71، سوره طه، قرآن مجید
 
2- 2- آیه 50، سوره شعراء ، قرآن مجید.
 
باین ترتیب معلوم شد که هیچ شت و ضرری در عالم نیست. اما ممکن است که انسان به نفس خود زیان رساند و خود را جهنمی و خیرات الهی را نسبت به نفس خود تبدیل به شر کند و حال آنکه آنچه را خداوند خلق فرموده تمامأ خیر محض است. والخیر فی یدیک و الشر لیس الیک».(1)
 
«خیر و نیکوئی به دست تو و نزد تست و شر و بدی از ساحت قدس تو نشأت نمیگیرد»
 
چنانکه از حضرت عیسی (علیه السلام) پرسیدند که: چه کسی تو را ادب کرد؟ فرمود: «بی ادبان»، مسلم است هیچکس نظیر شیطان به صلحاء خدمت نکرده است. چه خوش گفته اند:
 
دشمنان جهان به مذهب من
 
دوستانند و دوستان دشمن
 
زیرا اگر شیطان نبود مقام سلمانی ظاهر نمی شد. بنابر این شیطان نهایت نفع را برای اولیاء داشته است.
 
این جفای خلق با تو در جهان
 
گر بدانی گنج زر باشد نهان
 
خلق را با تو کج و بد خو کند
 
تا تو را ناچار رو آن سو کند
 
بنابراین هر چه در عالم است همه خیر محض است با این تفاوت که بعضی خیر باطن و خیرنما و برخی خیر باطن اند ولی به نظر کوته بینان شیر نما هستند. سنائی گوید:
 
آنچه هست از بلاء و عافیتی
 
خیر محض است و شر عاریتی
 
این بود بحث کوتاهی در باره شرک جلی که در مقابل توحید ذات قرار دارد. اما در مورد شرک خفی: قائل به شرک خفی نجس نیست و اگر چه باطنا در عذاب مخلد باشد احکام شرکت بر او جاری نمی شود. چه بسیارند کسانی که در ظاهر مسلمانند ولی در
 
باطن مشرک، مانند اشاعره و مجسمه، یعنی کسانی که خدا را جسم می دانند. اینها اگر چه ظاهرا محکوم به طهارت و پاکی هستند ولی در باطن نجس اند زیرا که ظاهرا به توحید معتقدند و عدد خدا را متکثر نمی دانند ولی لازمه اعتقاد و کلامشان شرکت است زیرا که جسم از هیولا و صورت مرکب و نیازمند به مکان است. بنابراین لازمه این عقیده اعتقاد
 
ص: 174
----1- 1. قسمتی از دعای قبل از تکبیرة الإحرام نماز.
 
به تعدد قدما است.
 
ظاهرش چون گور کافر پر حال
 
باطنش قهر خدا عز و جل
 
عوام و نسوان غالبا از گروه مجسمه اند و از این لحاظ دارای شرک خفی ولی پاک هستند زیرا اگر به نجاست آنها حکم کنید عسر و حرج لازم میآید و حرج هم بر دو قسم نوعی و شخصی است که در حقیقت قسم نوعی آن حرج نیست.
 
==== طریقه خداشناسی ====
«سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق او لم یکف بربک انه علی کل شیء شهید.»(1)
 
نشانه های خود را در آفاق و در نفسهای خودشان به آنان خواهیم نمایاند، تا اینکه بر آنان آشکار گردد که او حق است. آیا برای اثبات حقانیت پروردگار این کافی نیست که او بر همه چیز شاهد و ناظر است؟ » بحکم آیه فوق، سه طریق برای خداشناسی وجود دارد.
 
طریق اول، که طریق عموم خلق است، پی بردن به وجود حق از راه مشاهده آیات و نشانه های آفاقی (عالم طبیعت) است، و تمام عالم آیات و نشانه های «الله» است. آدمی وقتی که دود را که علامت آتش است می بیند بلافاصله به وجود آتش حکم میکند، اما این همه آثار و نشانه ها را در عالم می بیند ولی تأمل در وجود صانع نمی کند. بطور کلی اکثر مردم از آیات انفسی غافلند.
 
حضرت عیسی می فرماید: «ای افعی زادگان خس را در چشم برادران می بینید و شاخ را در خود نمی بینید؟ »
 
طریق دوم، که طریق خواص است، آگاهی به وجود خداوند از طریق آیات انفسی است. نزدیکترین چیز به آدمی دل او است، ولی هر چه انسان زحمت میکشد قدرت بر تصرف دل ندارد، گاهی خنده و گاهی گریه (2)، و از اینجا معلوم می شود که «قلب المؤمن
 
ص: 175
----1- 1- آیه 53، سورة فصلت، قرآن کریم
 
2- 2- اشاره به آن است که حتی خنده و گریه انسان هم به اختیار خود نیست به دلیل آیه مبارکه هوالذی اضحک
 
بین اصبعی الرحمن یقلبه کیف یشاء» یعنی : «قلب مؤمن بین دو انگشت خداوند رحمن است و آنگونه که بخواهد آنرا می گرداند.»
 
زین سبب فرموده استثنا کنید
 
گر خدا خواهد به پیمان بر زنید
 
زانکه حکم کار در دست من است
 
اختیار جملگان پست من است
 
هر زمان دل را دهم میلی دگر
 
هر زمان بر دل نهم داغ جگر
 
کل اصباح لنا شأن جدید
 
کل شیء عن مرادی لایحید
 
در حدیث آمد که دل همچون پری است
 
در بیابانی اسیر صرصری است
 
باد پر را هر طرف راند گزاف
 
گه چپ و گه راست باصد اختلاف
 
در حدیث دیگر آن دل دان چنان
 
کآب جوشان ز آتش اندر قازغان
 
هر زمان دلرا دگر رائی بود
 
آن نه از وی لیک از جائی بود.
 
پس چرا ایمن شوی بر رأی دل
 
عهد بندی تاشوی آخر خجل (1)
 
حضرت علی علیه السلام فرمود: «عرفت الله بفسخ العزائم و نقض الهمم» یعنی: «خداوند را از طریق فسخ تصمیمها و نقض اراده ها شناختم.» طریق سوم، طریق اولیاء میباشد که خدا را می بینند و از خودش به خودش استدلال می کنند. چنانکه فرموده اند: «یا من دل علی ذاته بذاته، (2) یعنی: «ای کسی که خود بر ذات خود گواه و راهنمائی» و نیز «بک عرفتک و لولا انت لم أدر ما انت »(3)
 
یعنی تو را به تو شناختم و اگر عنایت تو نبود شناخت تو میسر نبود.»
 
هل تعرف الله بالخلق بل الخلق تعرف بالله، یعنی «آیا خدا را به وسیله خلق می شناسی و حال آنکه خلق به وسیله خدا شناخته می شود.»
 
در اثبات صانع اقرب طرق، اقامه برهان از وجود بر خود وجود است. وجود یا غنی و بی نیاز از غیر است و یا فقیر و نیازمند به غیر که در صورت اول واجب است و در صورت دوم ممکن. هر وجودی که سرچشمه باشد و محتاج نباشد واجب الوجود است.
 
ص: 176
----1- ١- دفتر سوم مثنوی مولانا جلال الدین رومی قدس سره.
 
2- 2- عبارتی از دعای صباح منسوب به امیرالمؤمنین (علیه السلام) میباشد.
 
3- ٣- قسمتی از دعای عرفه منسوب به حضرت امام حسین علیه السلام است.
 
وجود و هستی بحت نیازمند به علت نیست، زیرا که ظهور و بروز اشیاء به وجود است و ظهور وجود به خود وجود. ذاتی معلل نیست ولی عرضی معلل است. روشنائی خانه از نور خورشید است و نور خورشید از خود آن. پرسش از علت تحقق و به هستی آمدن ماهیات روا است زیرا که : «ماهیات من حیث هی لیست الأ هی)(1) ولی در باره علت وجود جائی برای پرسش نیست زیرا که : «ثبوت وجود الشیء لنفسه ضروری و سلبه عنه ممتنع.(2)
 
اگر چشم دل کور باشد نور وجود را نمی بیند و فقط ماهیات را مشاهده و از طریق ماهیات به وجود حق استدلال می کند. اما اگر آدمی با چشم دل بنگرد بر خود وجود نظر می کند و همه اشیاء و ماهیات را به واسطه هستی و وجود در می یابد و می فهمد. چرا وقتی که آفتاب بر می آید و بر دیوار می تابد از نقش و سایه دیوار بر وجود آفتاب استدلال کنیم؟ و حال آنکه به برکت آفتاب است که نقش و سایه دیوار ظاهر شده است. مبادا دچار اشتباه شده بگوئی که «هر هستی خدا است، بلکه باید بدانی که رامکان
 
وجود غیر از «امکان ماهیت» است. مقصود از «امکان ماهیت آنست که نسبت ماهیت به وجود و عدم یکسان است، در حالیکه غرض از «امکان وجود امکان فقری آن بوده و اشاره به نیازمندیی است که این قسم از وجود، به وجود سرچشمه هستی با واجب الوجود دارد، و معنی آن تساوی به وجود و عدم نیست. امکان وجود به معنی ارتباط و وابستگی به غیر است. وجودی که مربوط به غیر شد و اشراق غیر بود، ممکن الوجود خواهد بود. از آنرو که هر ما بالعرضی منتهی به مابالذات می شود، لذا وجودی که هستی اش از خودش نیست دارای امکان وجود است، یعنی وابسته و عین ربط به وجود غیر می باشد، که این وجود سرچشمه را واجب الوجود می نامند، و این سخن مغایر با قاعده کلی «ثبوت وجود الشیء لنفسه ضروری و سلبه عنه ممتنع» نمی باشد.
 
آنان که متوجه نور وجود گشتند «اولم یکف بربک انه علی کل شیء شهید»، دیگر
 
ص: 177
----1- ا. ماهیات به لحاظ ماهیت بودن، چیزی جز ماهیت نیستند.
 
2- 2- «ثبوت وجود شیء برای خودش ضروری و سلب آن از او ممتنع است.»
 
نیازی به آیات آفاقی و انفسی ندارند.
 
متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک و متی بعدت حتی تکون الاثار تدل علیک عمیت عین لاتراک و لاتزال علیه رقیبا و خسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبک نصیب کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک(1) یعنی: «چه زمان غایب و پنهان بودی تا که نیازمند به دلیلی باشی که راهنمای بسوی تو باشد؟ و چه هنگام دور گشتی تا آنکه نیاز به آن افتد که نشانه ها و آثار دلالت بر وجود تو کنند؟ کور است دیده ای که از دیدن تو محروم است در حالی که تو همواره مراقب و نگهبان اویی! و زیان دید بنده ای که از محبت خود نصیب و بهره ای در قلب او قرار ندادی! آدمی چگونه در جستجوی تو جویای دلیل و راهنما شود، در حالی که دلیل و راهنما در هستی خویش نیازمند به تو است؟ اساسا لازمه غنای بالذات در یک موجود آنست که وجود عین ذات او باشد. در صورتی که اگر وجود عارض بر ذات شیء باشد، مانند ماهیت انسان که گاهی محمول آن «وجود» و گاه دیگر «عدم» است، شیء مزبور نمی تواند غنی بالذات یا واجب الوجود باشد، زیرا که هر امر عرضی معلل است و ناچار باید منتهی به ما بالذات شود. بنابر این مصداق مفهوم واجب الوجود حقیقت وجود صرف است. و این مصداق هم هما حقیقت صرف الشیء کلما فرضته ثانیة فهو هو (2) می باشد. از اینرو قاطبه اهل حکمت گفته اند که واجب الوجود را ماهیتی نیست: «الحق ماهیته انیته(3) یعنی «ماهیت حق متعال همان وجود و هستی او است.»
 
اگر قرار شد که دو واجب الوجود باشد، هر دوی آنها باید غنی بالذات بوده، یعنی عین وجود باشند، و لازمه این سخن آنست که در «صرف الشیء» یا «شیء محض» دو عین قائل شویم، در حالیکه در شیء محض یا در وجود بحت و بسیط تصور دوگانگی
 
محال است. از اینرو واجب الوجود واحد بوده و تعدد برای آن قابل فرض نیست. به
 
ص: 178
----1- 1- قسمتی از دعای عرفه.
 
2- 2- یعنی: «شیء محض آنست که هر گاهی بخواهی برای بار دوم او را فرض کنی، باز خودش خواهد بود.»
 
3- 3- از منظومه حکیم سبزواری اعلی الله مقامه.
 
همین دلیل ملاحظه می کنیم که در بعضی از اخبار مربوط به توحید، از تصور وحدت عددی در مورد خداوند نهی شده است. چنانکه مرحوم صدوق نقل می کند که در یکی از جنگها وقتی که حضرت علی (علیه السلام) سرگرم کارزار بودند، شخصی از آن حضرت پرسید که «الله واحد» یعنی چه؟ اطرافیان حضرت او را منع کردند، ولی حضرت آنها را رد نمود و فرمود که من برای همین شمشیر می زنم. آنگاه در پاسخ او فرمود: جمله «الله واحد دارای چهار معنی یا چهار وجه می باشد که اطلاق دو وجه آن بر خداوند جائز نبوده و فقط دو وجه دیگر آن برای خداوند ثابت است.
 
فوجهان لایجوزان بها علی الله فوجهان ثبتان». آنگاه توضیح فرمودند که آن دو وجهی از وحدت که بر خداوند قابل اطلاق نیست عبارتند از: «وحدت عددی» و «وحدت نوعی»
 
فقول القائل واحد یقصد به باب الاعداد...)
 
البته در عباراتی نظیر «لک یا رب وحدانیة العدد و قدرة الحیاة الابد(1) آنچه به نظر می آید آنست که مراد از «وحدانیة العدد، بیان کمال عظمت خداوند است، زیرا که همه چیز متعلق به اوست. لذا وقتی که حضرت ایوب گفت خدایا کاش در جایی بودم که می توانستم با تو مباحثه و اظهار حجت کنم، پاره ابری به او گفت: بگو!
 
پس هر چیزی متعلق به خدا است و حضرت امیر (علیه السلام) نیز در هر رکعتی از نماز از غیر حق تبری می جست و می فرمود که خود او قوه و توان داده که من می توانم رکوع کنم. پس وحدتی که در عالم به چشم می خورد، طفیل وحدت حق است، و اشیاء ظل وجود حضرت حق اند، و وحدت عددیه ظل وحدت حقیقیه است، و قدرتی هم که میگوئیم همین است. مراد آنست که وحدت، امری وجودی و کثرت، امر عدمی است. معنی کثرت عدمی بودن است، زیرا که کثیر چیزی جز تکرار واحد نیست، و آنکه گرفتار کثرت است تا از کثرت نمیرد به عالم وحدت و یگانگی نرسد و تبدیل به خیر نشود، زیرا که وحدت خیر است. شیخ عطار می فرماید:
 
ای روی درکشیده به بازار آمده
 
خلقی بدیدن طلسم گرفتار آمده
 
ص: 179
----1- ا- یعنی : «پروردگارا! وحدت و یگانگی در عدد، و قدرت حیات ابد و جاودانه ویژه تور است.»
 
غیر تو هر چه هست سراب و نمایش است
 
کاینجا نه اندک است و نه بسیار آمده
 
اینجا حلول کفر بود اتحاد هم
 
کاین وحدت است لیک به تکرار آمده
 
یک صانع است وصنع هزاران هزار بیش
 
جمله زنقد علم نمودار آمده
 
بحری است غیر ساخته از موجهای خویش
 
ابری است عین قطره عدد بار آمده
 
اینرا مثال هست بعینه یک آفتاب
 
کز عکس او دو کون پر انوار آمده
 
والاکلام حق که علی الحق یکی است بس
 
پس در نزول مختلف آثار آمده
 
برخود پدید کرده زخود سر خود دمی
 
هجده هزار عالم اسرار آمده
 
در باغ عشق یک احدیت که یافته است
 
شاخ درخت و برگ و گل خار آمده
 
یک عین متفق که جز او ذره ای نبود
 
چون گشت ظاهر اینهمه اغیار آمده
 
عکسی ز زیر پرده وحدت علم زده
 
در صدهزار پرده پندار آمده
 
یک پرتو او فکنده جهان گشته پر چراغ
 
یک تخم کشته اینهمه در بار آمده
 
بر خویش جلوه دادن خود بود کار تو
 
تا صد هزار کار زیک کار آمده(1) وحدتی که در خداوند است، نه بدان معنی است که او فردی است و فرد دیگر نیست، بلکه او وجود صرف است و فرض غیر برایش محال است. و اما دو مفهوم دیگر از وحدت که در مورد خداوند صدق می کند، عبارتند از: واحد لا شبیه له» یعنی: «واحدی که شبیه و مانندی برای او نیست.»، و «واحد احدی الذات و احدی الصفات» یعنی «واحدی که در ذات و صفات یکتا است.»
 
فرق میان «واحد» و «احد» در آنست که واحد در مقام وحدت وجود و نیز در مقام وحدت معانی مثل وجود واحد است، اما به حسب معنی تعدد دارد. مثلا یک موجود زنده اگر چه واحد است، ولی هزار معنی دارد: جسم است، نامی است، حساس است، متحرک بالاراده است، سمیع است، بصیر است و ..... و معنی «احد» در جایی به کار می رود که معانی و صفات منتفی باشند.
 
به همان برهان که ضرورت منتهی شدن وجود ممکنات به واجب الوجود اثبات می شد، ضرورت نشأت یافتن تمام اسماء حسنی و صفات علیا نیز از اصل و منشأی که
 
ص: 180
----1- ١- قسمتی از یک غزل شیخ فریدالدین عطار نیشابوری قدس سره
 
این صفات ذاتی او می باشند، اثبات می شود.
 
لان کل عرضی معلل بحسب الفطره لان معنی العرضی لم یکن ثم کان فالعرض یحتاج الی معطیه لان الجسم السواد یحتاج الی ما یعطی السواد فان الصفه لو کان عارضة یتعلل فان کان من نفسه یحتاج الی الدور، و ان کان من الغیر فیحتاج الشرف الی الغیر ففی
 
العلم یحتاج الی اصل العلم لان ثبوت الشیء لنفسه ضروری و نفیه عنه محال و فی القدرة ینتهی إلی مقام اصل القدرة و هکذا المشیة والحیاة». یعنی: «زیرا که هر امری عرضی بر حسب آفرینش و فطرت خویش نیازمند به علت می باشد، از آنرو که معنی عرض بودن آن است که نبوده و سپس پدید آمده است، پس نیازمند به پدید آورنده می باشد. جسم سیاهرنگ محتاج به چیزی است که سیاهی را در او پدید آورد. بنابر این صفت اگر عارض بر شیء باشد، نیازمند به علت است. اگر علت صفت، خودش باشد «دور» لازم می آید، و اگر علت از ناحیه غیر باشد، پس محتاج به غیر خواهد بود. از اینرو هر موجود برای دارا شدن صفت علم نیازمند به اصل علم می باشد، زیرا که ثبوت شیء برای خودش ضروری بوده و نفی آن از او محال است، و نیز در صفت قدرت که منتهی به مقام اصل قدرت می شود، و به همان نحو است، در صفات مشیت و حیات.)
 
موجودات در سلسله وجود باید به اصل حقیقت وجود منتهی شوند، و وجودی که خودش بذاته علم و قدرت و اراده است، صفات را باید از او سلب کرد. چنانکه امیرالمؤمنین علی علیه السلام در ضمن یکی از خطبه های خویش می فرمایند:
 
.. و کمال التوحید الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه. لشهادة کل صفه انها غیر الموصوف و شهادة کل موصوف انه غیر الصفه فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاه و من جزاه فقد جهله و من جهله فقد اشار الیه
 
و من اشارالیه فقد حده و من حده فقد عده ...(1)
 
یعنی : «کمال توحید خداوند، خالص شدن برای اوست، و کمال خلوص بنده، نفی صفات از حضرت او است، زیرا که وجود صفت گواه بر این است که غیر از موصوف می باشد و هر موصوفی شاهد بر آن است که غیر از صفت است. پس هر کس که خداوند
 
ص: 181
----1- ١- خطبه اول نهج البلاغه
 
سبحان را وصف نمود، بدون تردید او را قرین چیزی قرار داد، و هر کس که او را با چیزی قرین ساخت(1)، او را دو تا دانست، و آن کس که به دوگانگی در او قائل شد، بیشک او را تجزیه نمود، و هر کس که او را تجزیه نمود، به او جاهل شد، و آنکه نسبت به او جهل ورزید، به سوی او اشاره کرد، و آن کس که او را مورد اشاره قرار داد محدودش کرد، و آنکه او را محدود نمود، بی شک به شمارش او پرداخت...».
 
فهم این معانی به برکت نور ولایت ائمه طاهرین (علیه السلام) حاصل می شود. فمن تابع نور الولایه فعلی هذه الوتیره و الناس لیس لهم نورالولایة فیتوهمون أن القلم هو القلم المعروف، و الحال أن المراد هو من یفیض الروح الی الکلمه و المراد بالکتابة هو صورة المعانی فما یفیض الکتابة فهو القلم.» یعنی: «پس کسی که نور ولایت راهنمای او باشد (درک او از توحید و سایر معانی) به این شیوه و طریق است، و مردمی که نور ولایت بر قلب آنان نتابیده است (به عنوان مثال چنین گمان می برند که مقصود از «قلم»(2)، همان قلم معروف است، و حال آنکه مراد از آن کسی است که روح را به کلمه افاضه می نماید، و مقصود از نوشتن، ایجاد صورت معانی می باشد، پس آنچه که منشأ
 
کتابت و نوشتن (یعنی ایجاد صور معانی) است، قلم خواهد بود.» اگر چه روح کلام آن است که قلم معروف طویل است و مجوف، و در ممکنات چیزی که مجوف نباشد، نیست. ممکن یعنی «فاذا نفخ فی الصور فصعق من فی السماء والارض»(3)، و «قلم اعلی» نیز چنین است، ولی نه این نی است که آواز او دیگر آوازی است. چنین مردمی از میزان غیر از ترازو چیز دیگری نمی فهمند. لذا از کلمات الهی بدین نحو تعبیر شده است که دارای قشر و روح و روح دیگر الی مالانهایه می باشد، که اگر واعظ به این درجه از فهم نباشد، نباید وعظ کند. لذا غیر از شیعه، سایر فرق اسلام کتاب خدا را پشت سر انداختند «نبذوه وراء ظهورهم». در میان آنان دو فرقه کلامی معتزله و اشاعره پدید آمد. اشاعره ملتفت نشدند که صفات خداوند از جمله علم او عین
 
ص: 182
----1- 1- یعنی او را با صفتش در کنار هم قرار داد.
 
2- 2- کلمه «قلم» در آیات و روایات، فراوان دیده می شود. مثل آیه کریمه ن والقلم و ما یسطرون».
 
3- 3- یعنی هنگامی که در صور دمیده شود، به دنبال آن هر آنچه که در آسمان و زمین است، به فریاد و فغان آمده.
 
ذات او می باشد و گفتند که برای او صفاتی زائد بر ذاتش وجود دارد. در حالی که اگر این صفات واقعا زائد بر ذات باشد، در صورت قابل تصور است، با آنکه این صفات همچون خود ذات قدیمند، که در این صورت باید قائل به «قدماء» شد، و یا اینکه باید این صفات را حادث بدانیم، یعنی به عنوان مثال بگوئیم که او جاهل بود و سپس علم به او افاضه گشت، که در این صورت نیز باید قائل به علت موجده دیگری غیر از ذات حق شد، و این علت موجده صفات نمی تواند ذات خود حق باشد، زیرا که فاقد شیء نمی تواند معطی آن گردد.
 
خشک ابری که بود ز آب تهی
 
ناید از وی صفت آب دهی
 
لذا امام المشککین فخر رازی گوید که نصاری قائل به سه اصل قدیم شدند، و تکفیر گشتند، و حال آنکه ما به قدماء ثمانیه (هشتگانه) قائل شدیم و کافر نشدیم. اما معتزله با شعورتر بودند، و کسانی مثل ابو هاشم معتزلی گفتند که این شرکت است. آنها گفتند که خداوند دارای صفات نیست، اما بدل آنرا دارد. ذاتش اثری دارد که کار صاحب علم را می کند. نادانی که کار دانا را می کند، احتیاج به علم ندارد. ابن ابی الحدید به نیابت از سوی معتزله کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام) را که فرمود: «کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه». یعنی: «کمال خلوص بنده، نفی صفات از حضرت حق است.»، مطابق مذهب خویش تفسیر نموده است. در مقام پاسخ به معتزله گوئیم که علم نمونه او در میان ممکنات است و «فاقد الشیء» چگونه می تواند «معطی الشیء» باشد. این کلام به یک لحاظ بدتر از کلام اشعری است، زیرا که تمام کمالات و اسماء حسنی، و بلکه حقیقت در آنجا است و صانع موجودات عین علم و قدرت است. البته باید دانست که مراد از اتحاد صفات با ذات، اتحاد مفهومی نیست، زیرا که سمیع غیر از بصیر و بصیر دارای مفهومی غیر از ذات می باشد. لذا در اصول کافی در باب حدوث الاسماء» روایات نقل شده است، حاکی از آنکه آنچه که باید عبادت شود، مسمی است و نه اسم. «و من عبد المعنی باعتبار الاسم فهو المؤمن» یعنی: «مؤمن کسی است که معنی را به اعتبار اسم عبادت کند». یعنی مفهوم علم مفهومی نیست که خدا عین آن مفهوم باشد، و اساسا مفاهیم اموری حادثند. امام علیه السلام به هشام می فرماید: کلمه «الله» از «اله» به معنی «عبد = پرستش
 
ص: 183
 
شد» می آید، و «الله» به معنی معبود، و مفهوم معبود را عبادت کردن کفر است، بلکه ذات را باید به اعتبار این مفهوم عبادت کرد. سپس امام (علیه السلام )می فرمایند: «الماء اسم للماء و النار للمحرقه و انا اعلم الناس فی التوحید» یعنی: «کلمه آب اسمی است برای حقیقت آب، و واژه آتش اسمی است برای یک حقیقت سوزاننده، و من داناترین مردم در علم توحیدم».
 
به این ترتیب مراد از اینکه فرمودند هر کس اسم را عبادت کند کافر است، همان عبادت مفهوم می باشد. همچون اشاعره که مفهوم قادر را غیر از ذات می دانند، و به قدماء ثمانیه قائل شده اند. زیرا که اسماء و صفات را صاحب وجودی زائد بر وجود حق می دانند. بدیهی است که اگر آنان نیز به حقیقتی قائل نباشند، مگر ذات مقدس حق، در این صورت آنان نیز موحد خواهند بود. یکی از تفاوتهای میان ما و حق متعال آن است که هر مفهومی که از ما انتزاع شود، ناشی از کیفیتی است غیر از کیفیت دیگر. مثلا حیثیت
 
سمع غیر از حیثیت بصر است و حیثیت قادر غیر از حیثیت عالم است، مضاف بر اینکه این صفات عارض بر ما هستند، لهذا ما بسیط نیستیم، در حالی که حضرت حق «یسمع بنفس الذی یبصر و عالم بما هو حی القادر یعنی: «به همان نفسی که می بیند می شنود، و به همان چیزی که زنده و قادر است، عالم است». گمان مبری که سمع و نفس دو چیز است، بلکه این در مقام تعبیر است که این چنین بیان می شود، زیرا که عبارات ما قالب برای معانی ممکنات است و واجب در این عبارات نمیگنجد. و اساسا به کار بردن کلمه نفس برای خداوند غلط است. تعبیر بهتر در مورد حق متعال، در مقام بیان صفات دانائی او، آن است که بگوئیم «علم لاجهل فیه» یعنی: «او علمی است که جهل را در او راهی نیست. زیرا که او محیط بر اشیاء و عین انکشاف است. او بر همه چیز احاطه دارد و انکشاف اشیاء در نزد او به وجود خود او می باشد، چنانکه می فرماید: «علم لاجهل فیه، نور لاظلمة فیه، حیات لاموت فیه، یعنی: «او علمی است که جهل را در آن راهی نیست، نوری است که ظلمت در آن راه ندارد، و حیاتی است که مرگ و زوال در آن نیست». حیات ما به واسطه تعلق نفس است به مرکب تن، ولی حیات حق به وجود خود او است، زیرا که ماده نیست که شائبه موت در او باشد، به همین منوال است سمع و بصر و علم
 
ص: 184
 
خداوند. و لذا بر اساس آیه کریمه «... فوق کل ذی علم علیم»(1) یعنی: «بالاتر از هر صاحب علمی، عالمتری وجود دارد «نباید گمان برد که حق تعالی «ذی علم» یا «صاحب علم» است، بلکه او عین علم است. اساسا علم حضرت حق، اسباب مجادله فراوان میان دانایان شده است. معتزله، همانگونه که قبلا یادآور شدیم، به تبعیت از فلاسفه قدیم که گفته اند «مبدأ المبادی لیس له علم» یعنی: «خداوند با مبدأ مبادی فاقد علم میباشد»، معتقد شدند که خداوند ذاتش بدل علم است، و اگر بنا باشد که او علم داشته باشد، معنایش آنست که دارای کیفیت زائد بر ذات باشد.
 
اما همانطور که قبلا متذکر شدیم، این بیانی است غیر معقول. چنانکه امیرالمؤمنین علی علیه السلام در باره خلقت انسان می فرمایند: «لم یکن شیئا مذکورة فی العین لکن فی العلم (2) یعنی: «چیز یاد شده و قابل ذکری در خارج نبود، اما در علم حق متعال حضور داشت.». زیرا که هر شیء دارای دو صورت عینی و علمی می باشد. «مالک حین الاملک» یعنی: «او مالک بود، وقتی که هیچ ملک خارجی وجود نداشت. اگر نگوئی که حضرت حق قبل از خلق دارا بود، پس چگونه توانی گفت که عطاکرد، زیرا که فاقد شیء معطی آن نمی شود. پس ناچار باید گفت که در مقام ذات دارا بود. در مقام تفهیم و تفهم، بهترین مثالها، مثال نفس خویشتن و تعقل در آن می باشد. زیرا انسان مثال الله است. «خلق الله الانسان علی صورته والقی الیه هویته» یعنی: «خداوند انسان را بر مثال
 
صورت خویش خلق کرد و هویت خود را در او نهاد». و این بدان معنی است که چون صورت انسان بهترین صور بود، آنرا اضافه به نفس خود نمود، یعنی او را مظهر صفات خود گردانید. چون بهترین صور بود «اکبر حجج الله و الکتاب الذی کتبه بیده».. از اینرو بهترین مثالها، مثال خویشتن و ملاحظه در آن است. نفس در مقام خود خالی از خلاقیت نیست، زیرا که انشاء صور می کند و از این جهت نیز مظهر صفت خلاقیت حق است. ای عزیز! تو هم دارای این مظهریت هستی، ولی اثر مطلوب تو ضعیف است،
 
ص: 185
----1- ا- آیه 79 سوره یوسف
 
2- 2- این بیان اشاره دارد به اولین آیه کریمه از سوره دهر: «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا .
 
چون وجود تو ضعیف است. دریای آتش خلق می کنی و حال آنکه حقیقت ندارد، زیرا که صور خیالیه اگر قوت گیرد، اثر پیدا می کند، فرض آنکه انسان به محض اراده خلق صور می کند و این صور در نفس او قبلا به نحو ممتاز و مستقل نبود، ولی به نحو اجمال
 
در او موجود بود. قطره که از دریا برداشته شد، اگر گوئی که دریا نیست، صحیح است، و اگر گوئی که دریا است، این نیز صحیح است. پس تمام موجودات را حضرت حق دارا بود. در آن زمان که خبر از آسمان نبود، آسمان را دارا بود. حق جل و علا می فرماید:
 
اگر بنده ای از بندگانم چند برابر آنچه را که در آسمانها است از من درخواست کند و به او عطا نمایم، ذره ای از ممکلت من کم نشود. همین گونه است حال نفس انسان، که اگر از صور متخیله اش هزاران هزار صورت عطا کند، چیزی از آن کاسته نشود.
 
یکی از معجزات انبیاء قوت نفس بود که به محض اراده خلق می نمودند. اما چون نفس ماضیق است، قوت بیش از این ندارد. از این جهت است که در بهشت نفوس سعداء قوت میگیرد و خلق می کند. پس کاری کن که این نفس در همین جا کامل شود.
 
بنابراین می توان گفت که تمام اشیاء در مقام ذات مندرج بوده اند، از اینرو بعد از خلقت اشیاء، علم خداوند حادث و متغیر نمی شود. به بیان دیگر، تمام اشیاء، ولی نه به عنوان صور محدود و متکثر در ذات مندرج بوده اند، زیرا که ذات محیط به تمام جزئیات است و دارای علم تفصیلی نسبت به همه ذرات می باشد. اما قوه متخیله ما به سبب ضعف نمی تواند به تفصیل بفهمد(1) و کسی که محتاج به مدد نباشد، تفصیل و اجمالش مثل هم می باشد، زیرا که تمام ذرات از آنجا تابش کرده است. بعضی مثل مشائین علم خداوند را به صور دانسته اند، و برخی دیگر گفته اند که همین صفحه اعیان علم خدا است، در حالی که همه این نظریات مخدوش است. شاید در آیه «ام حسبتم أن ترکوا و لما یعلم الله الذین جاهدوا...» (2) یعنی: «آیا گمان بردید که آنان به حال خود رها می شوند و خداوند کسانی را که جهاد کردند نمی شناسند، غرض بیان این مطلب باشد که هم وجود خارجی علم خدا است و هم ذات او. عطاکننده قبل از عطا دارد، ولی آنرا
 
ص: 186
----1- ا- شاید مقصود از این عبارت آن باشد که : نمی تواند تفصیل را در درون اجمال ببیند.
 
2- 2- آیه 11، سوره التوبه، قرآن کریم
 
هنوز به نمایش در نیاورده است. وجود علمی یا علم خداوند باید ظاهر باشد تا اولیاء بر آن مطلع شوند، مثل «فلما اسفونا انتقمنا منهم(1) یعنی: «پس هنگامی که ما را متأسف نمودند از آنها انتقام گرفتیم».
 
به طور کلی بازگشت تمام صفات به دو صفت علم و قدرت است. «سمیع» یعنی دارا بودن علم به مسموعات، و «بصیر» به معنای علم به مبصرات است و بالاخره «حی» به معنی مدرک، یعنی دانا و توانا است، و اگر در اخبار و آیات جهت علم به مبصرات و مسموعات، بصیر و سمیع استعمال شده است و در باره علمه به باقی محسوسات الفاظ ذائق و لامس به کار برده نشده است، نه بدان معنی است که خداوند علم به آن دسته از محسوسات ندارد. بعد از آنکه اثبات علم برای حق شد، مسلم است که حضرت حق عالم به تمام ذرات می باشد. «والله من ورائهم محیط(2). به یک لحظه کلمه «عالم الغیب و الشهاده، باید به یک طریق تعبیر شود، زیرا که از برای او غیبی نیست که او عالم به آن باشد. از آنرو که محیط بر تمام اشیاء است، و علم او نسبت به اشیاء، علم حضوری است، پس اطلاق غیب به مسامحه است، و معنای عالم به غیب بودن او آن است که او عالم است به آنچه که نزد ما غیب است. لذا اگر گوئیم خداوند عالم به غیب نیست، صحیح است، لکن قضیه ای را بیان کرده ایم که سالبه به انتفاء موضوع است. زیرا که تمام اشیاء در نزد او حاضرند و غیبی برای او وجود ندارد. شاید اینکه در برخی از اخبار آمده است که ائمه طاهرین (علیهم السلام) عالم به غیب نیستند، مراد همین باشد.(3) زیرا که غیب ائمه (علیهم السلام) منحصر است به حضرت باری تعالی، و عالم در نزد آنان پنهان و غیب نیست تا بتوان آنها را عالم به غیب دانست، زیرا که در روایات آمده است که امام (علیه السلام) چون متولد شود «له عمود بین عینیه ینظر الأشیاء به، یعنی: «در برابر چشمان او ستونی است که اشیاء را به آن می بیند». و باید به عمومیت علم ائمه (علیه السلام) قائل شویم، زیرا که آنان
 
ص: 187
----1- 1- آیه 55، سورة الزخرف: در روایات چنین آمده است که حق متعال بالاتر از آنست که تغییر و تأثر در او راه یابد، و مقصود از این آیه، تأثر و تأسف ائمه (علیه السلام) می باشد.
 
2- 2- آیه 20 سوره البروج
 
3- ٣- باید توجه داشت که بسیاری از اخبار نیز حاکی از آن است که ائمه طاهرین (علیه السلام) عالم به گذشته و حال و آینده کائنات می باشند.
 
مقدم بر لوح و قلم هستند. در زیارت جامعه می خوانیم: «ان ذکر الخیر کنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأویه و منتهاه» یعنی: «اگر خیر و نیکی یاد شود، اول و آخر و اصل و فرع و معدن و جایگاهش شمائید». و از آنجا که هستی و وجود عین خیر است و علم
 
یکی از مظاهر وجود یا یکی از مصادیق خیر است، لذا اگر امام علیه السلام را اصل و ریشه علم بدانیم، صحیح است. بنابر این به یک تعبیر می توان گفت که امام عالم به غیب نیست، زیرا که غیب امام منحصر به ذات حق است، و غیر ذات حضرت حق، بر همه چیز
 
آگاه است، که فرمود: «خلق الأئمة و اشهد هم علی تمام خلقه، یعنی: «ائمه را خلق نمود و آنانرا شاهد بر تمام خلق خویش ساخت». از اینرو بود که فرمودند: «رب زدنی علما ! رب زدنی تحیر ، یعنی : «پروردگارا علم مرا افزونی بخش! پروردگارا بر حیرت من
 
بیفزای»، زیرا که معرفت نسبت به ذات حق سراسر حیرت است و فرض از طلب زیادتی معرفت افزایش معرفت نسبت به ذات اوست و نه نسبت به «ماسوی»، زیرا که ماسوای حق در نزد آنها غایب نیست تا افزونی معرفت نسبت به آن را طلب کنند.
 
عرفاء و صوفیه گویند که مراتب کلیه وجود پنج است اول غیب مطلق و آن مرتبه اطلاق محض است که آنرا غیب هویت و مقطع اشارات و غیب الغیب خوانند. دوم غیب مضاف و آن را عالم عقول و نفوس گویند و گاه عالم اعیان ثابته چه تحقق آن اعیان در مرتبه عقول و نفوس خواهد بود و آنرا ملکوت اعلی خوانند. سوم شهادت مضاف که آنرا عالم مثال و خیال منفصل خوانند که خیال انسانی جدولی است از آن نهر و خلیجی است از آن بحر و آنرا عالم برزخ و ملکوت اسفل نیز خوانند بنابر آنکه در آن عالم صور مجردات و مادیات مجتمع است. چهارم شهادت مطلق که آنرا عالم حضور و شهادت خوانند و آن عالم جسمانی است بمافیه من الاعراض و الجواهر. پنجم مرتبه جامعه و آن حقیقت انسانی است که جامع جمیع حقایق عالم است و از این بیان معلوم می شود که موجود بالذات حق سبحانه و تعالی است و ممکنات به اعتبار اضافه به انتساب به آن ذات موجودنما می شوند، چنانچه گفته اند: الأعیان الثابته ما شمت رائحة الوجود بل هی باقیة علی عدمها و لنعم ما قال:
 
که یکی هست و هیچ نیست جز او
 
وحده لا اله الا هو
 
ص: 188
 
قال بعض الأفاضل فی اثبات الواجب تقریره ان الواجب موجود و الا ای و ان لم یکن موجود کان معدوما البتة لثبوت الحصر الذاتی بین الوجود و العدم و ان کان معدوما فعدمه أما لذاته أو لغیره و کلاهما محالان اما الاول فلان الواجب هو أن یکون وجود لذاته فالواجب هنا أن کان عدمه لذاته هذا خلف و اما الثانی فلانه یلزم أن یکون ممکنا لان کل ما هو مسبوق بغیره فهو ممکن هذا خلف تأمل فیه فانه اعجوبة لاولی الابصار.
 
قال بعض العارفین من کان نظره فی وقت النعم الی المنعم لا الی النعمة کأن نظره وقت البلاء الی المبلی لا إلی البلاء فیکون فی جمیع حالاته غریقا فی ملاحظة الحق متوجها الی الحبیب المطلق و هذا أعلی مراتب السعادة و من کان بعکس ذلک کان فی اسفل درک الشقاوة فیکون فی وقت النعمة خائفا من زوالها و وقت النقمة معذبا بنکالها.
 
قال النبی صلی الله علیه و اله من سأل عن التوحید فهو جاهل و من اجاب عنه فهو مشرک و من یعرف فهو ملحد و من لا یعرف فهو کافر.
 
==== ولایت و محبت اهل بیت علیهم السلام ====
در باره کلمه ولایت و مشتقات آن در کتب محققان لغت چنین آمده است:
 
ابن اثیر در «نهایة اللغه گوید: «ولی» از اسماء خداوند متعال و به معنی ناصر و یاری کننده است و برخی آنرا به معنی متولی امور عالم و خلائق دانسته اند و نیز «والی» از نامهای گرامی حضرت باری تعالی و به معنی مالک همه اشیاء و متصرف در آنها است. در کلمه «ولایت، مفاهیم تدبیر و قدرت و فعل متضمن است به این معنی که اگر کسی فاقد بعضی و با جمیع خصوصیات فوق باشد کلمه والی بر او اطلاق نمی شود.
 
راغب در مفردات خود آورده است: کلمه «ولایت» به کسر اول به معنی نصرت و باری و به فتح اول به مفهوم اختیار داشتن و ولی امر بودن است و بعضی این کلمه را همچون کلمه «دلالت که با فتح باکسر اول معنی واحدی دارد به هر دو صورت کسر و فتح به یک معنی دانسته اند. کتاب «مجمع البحرین» در آیه شریفه «هنا لک الولایة لله الحق» کلمه «ولایت» را ربوبیت و نصرت معنی کرده و کلمه «ولایت» به کسر اول را امارت و فرمانروائی دانسته
 
ص: 189
 
است و گوید: این کلمه را به فتح اول به معنی محبت و به کسر آن به مفهوم تولیت امر و فرمانروائی و سلطنت گفته اند. بنابر آنچه یاد شد کلمه «ولایت» در اصل به معنی فرمانروائی و صاحب اختیاری و در برخی از موارد مفهومش محبت و دوستی است. هم چنین است مشتقات آن مانند کلمات «والی، ولی و مولی»
 
ملای رومی گوید:
 
کیست مولا آنکه آزادت کند
 
بند رقیت ز پایت برکند
 
زین سبب پیغمبر با اجتهاد
 
نام خود وان علی مولا نهاد
 
چون به آزادی ولایت هادی است
 
مؤمنان را از اولیا آزادی است
 
خداوند متعال، در قرآن مجید، ولایت بر بندگان و صاحب اختیاری امور امت اسلام را به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) تفویض فرموده است: «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم»(1) یعنی: ولایت و صاحب اختیاری پیامبر، نسبت به امور مردم اهل ایمان، بیش از خود آنان است. این ولایت مطلقه، بر حسب آیه شریفه «انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و بوتون الزکاة وهم راکعون»(2). «منحصر به خداوند و رسول اکرم و آن مرد با ایمانی است که در حال رکوع به مستمندی صدقه داده است، و بنا به روایات فراوان از طریق شیعه و سنی، نزول این آیه، در شان حضرت علی (علیه السلام) است که در حالت رکوع نماز، انگشتری خویش را به سائل نیازمند مرحمت کرد. به مفاد صریح آیه کریمه فوق، ولایت مطلقه انحصاری بر مسلمانان، مربوط به خداوند متعال و رسول گرامی و امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما است و این ولایت در هر سه مورد، از یک گونه و به این معنی است که : ولایت و صاحب اختیاری و حاکمیت که به علی علیه السلام، تفویض شده، همانست که برای پیامبر ارجمند علیه السلام(صلی الله علیه و آله وسلم)
 
ص: 190
----1- ١- قرآن مجید، سوره احزاب، آیه 1
 
2- 2- قرآن مجید، سوره مائده، آیه 55 یعنی: ولی امر و صاحب اختیار مطلق شما، منحصرا خداوند متعال و رسول او و مؤمنانی هستند که نماز را بر پا داشته و در حالت رکوع انفاق میکنند.
 
مقرر گردیده و این هر دو، از ولایت عام و مطلق حق تعالی منشأ گرفته است. جلوه ای از این ولایت و اولویت، در آیه کریمه ذیل، انعکاس یافته است: «و ماکان المؤمن و لا مؤمنة اذ قضی الله و رسوله امرة أن یکون لهم الخیرة من أمرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا.(1) یعنی: چون خدا و پیامبرش در امری قضاوت کنند، هیچ مرد و زن با ایمانی را نمی رسد که در برابر آن، اراده و اختیاری از خود درکارشان، اعمال کنند و هر آنکس که نافرمانی خدای و رسولش کند به گمراهی آشکار در افتاده است.
 
و در آیه دیگر آمده است: «فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی أنفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما.(2) یعنی: «چنین است قسم به پروردگار تو که اینان به حقیقت، اهل ایمان نمی گردند تا آنکه در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاکم و داور قرار دهند و آنگاه در برابر حکمی که به سود و یا زیان ایشان صادر کنی، احساس تنگدلی و دشواری ننموده و از دل و جان تسلیم و تمکین فرمان تو باشند.»
 
پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، در مواقف بسیاری به ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و ائمه طاهرین (علیهم السلام) اشاره و تصریح فرموده اند اینک برخی از این روایات را که از طرق شیعه و سنی نقل شده و پاره ای از آنها در حد تواتر است، خواهیم آورد. در بازگشت از حجة الوداع ، پیامبر اکرم از سوی خداوند متعال، با تأکید به معرفی علی (علیه السلام) به عنوان جانشین و ولی امر مسلمین مأمور شد خطبهای طولانی قرائت فرمود علی (علیه السلام) را بر سر دست بلند کرد و فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاهه و هم چنین به ولایت ائمه اسلام از فرزندان علی (علیه السلام) پرداخت و وظائف مسلمانان را نسبت به آنان برشمرد و به دنبال این نصب و معرفی بود که آیه شریفه اکمال دین و اتمام نعمت از سوی خداوند نازل گردید.
 
بریده اسلمی گوید: در جنگی در سرزمین یمن، همراه علی (علیه السلام) بودم ولی از
 
ص: 191
----1- ١- قرآن مجید، سوره احزاب، آیه 39.
 
2- 2- قرآن مجید، سورۂ نساء، آیه 15.
 
رفتار آن حضرت نارضائی در من پیدا شد. چون در بازگشت به مدینه، رسول خدا را زیارت کردم، از علی بن ابیطالب شکوه کردم. ناگهان رخسار مبارک پیامبر متغیر شد و به من فرمودند: «یا بریده الست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ فقلت: بلی یا رسول الله فقال :
 
من کنت مولاه فعلی مولاه(1)
 
یعنی : «ای بریده، مگر به فرمان حق تعالی، اختیار امر مؤمنین، بیش از خودشان، به دست من نیست؟ گفتم: آری ای رسول خدا. فرمودند: پس بدان هر که را من مولا و صاحب اختیارم، علی مولا و صاحب اختیار اوست.»
 
از زید بن ارقم روایت شده که گفت: چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از حجة الوداع بازگشت، در مکانی به نام «غدیر خم (2)فرود آمد. پس از آن فرمودند: کانی دعیت فاجیب انی قد ترکت فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر کتاب الله و عترتی اهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فانهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض. ثم قال: ان الله عز و جل مولای و انا ولی کل مؤمن و مؤمنة. ثم اخذ بید علی، فقال: من کنت ولیه فهذا ولیه. (3) یعنی : «من، از سوی حق تعالی خوانده شده ام و عنقریب اجابت خواهم کرد. اما در میان شما دو چیز گران که یکی از دیگری بزرگتر است، باقی می گذارم، کتاب خدا و عترت و اهل بیتم. بنگرید که چگونه مرا در رعایت و حرمت آن دو، گرامی می دارید و سفارش مرا محترم می شناسید. بدانید که این دو را از یکدیگر جدایی نخواهد بود تا آن هنگام که در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. پس از آن فرمودند: خداوند عزوجل مولا و سرور من است و من سرور و صاحب اختیار هر مرد و زن مسلمانم. سپس دست علی علیه السلام را بگرفت و گفت: هر کس را که من مولی و سرورم، این مرد، سرور و مولای اوست.)
 
اخطب خوارزمی از براء روایت کرده است که: در خدمت رسول خدا (صلی الله علیه
 
ص: 192
----1- ١- مناقب خوارزمی، صفحه 79.
 
2- 2- «غدیر خم» بین مکه و مدینه و نزدیک به مسجد «جحفه که یکی از مواقیت است، قرار دارد.
 
3- 3- مناقب خوارزمی، صفحه 93.
 
و آله وسلم) از سفر حج باز می گشتیم. در محلی میان مکه و مدینه، فرود آمد و دستور داد که منادی برای اقامه نماز نداکند. براء گوید: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم)در آن هنگام دست علی علیه السلام را بگرفت و فرمود: «الست (1)اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا: بلی. قال: فهذا ولی من أنا ولیه... الی ان قال براء: فلقیه عمر بن الخطاب بعد ذلک. فقال: هنیئا لک یا ابن ابیطالب، اصبحت مولای و مولاکل مؤمن و مؤمنه. (2)
 
یعنی : «آیا (به نص قرآن) اختیار امور مؤمنان، بیش از خودشان با من نیست؟ گفتند: چرا یا رسول الله، فرمودند: پس این مرد، ولی و سرپرست و صاحب اختیار هر کسی است که من ولی و صاحب اختیار اویم... براء گوید: عمر بن الخطاب، بعد از این واقعه به علی بن ابیطالب، تبریک و تهنیت گفت و اظهار داشت: تو دیگر مولای من و مولای هر مرد و زن مسلمان گردیده ای.» ابن ابی لیلی روایت کرده است که: پدرم میگفت: روز جنگ خیبر، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، پرچم را به علی بن ابیطالب سپرد و خداوند به دست علی (علیه السلام) خیبر را بگشود و در روز غدیر خم، پیامبر اسلام، علی بن ابیطالب (علیه السلام) را بر پای داشت و به تمام مردم، اعلام فرمود که او مولای هر مؤمن و مؤمنه است و پس از آن، وی را مخاطب ساخته و گفت: «رانت منی و انا منک . تقاتل علی التأویل کما قاتلت علی التنزیل. انت منی بمنزله هارون من موسی. انا سلم لمن سالمت و حرب لمن حاربت. انت العروه الوثقی التی لا انفصام لها. انت تبین لهم ما یشتبه علیهم من بعدی. انت امام کل مؤمن و مؤمنه و ولی کل مؤمن و مؤمنه بعدی. انت الذی انزل فیک «و اذان من الله و رسوله الی الناس یوم الحج الأکبر». انت الأخذ بسنتی و الذاب عن ملتی. انا اول من تنشق الأرض عنه و انت معی. أنا عند الحوض و انت معی. انا اول من یدخل الجنة و انت معی تدخلها و الحسن والحسین و فاطمه. ان الله او حی الی ان اقوم بفضلک فقمت به فی الناس و بلغتهم ما امرنی الله بتبلیغه و قال له اتق الضغائن التی لک فی صدور من لا یظهرها
 
ص: 193
----1- ١- گفتار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اشاره است به آیه مبارکه النبی اولی بالمؤمنین من أنفسهم...» یعنی : اختبار امور مؤمنان، بیش از خودشان، با پیامبر خداست (آیه 6، سوره احزاب، قرآن مجید).
 
2- 2۔ مناقب خوارزمی، صفحه 94.
 
الا بعد موتی اولئک یلعنهم الله و بلعنهم اللاعنون. ثم بکی فقیل مما بکاؤک یا رسول الله؟ فقال: اخبرنی جبرئیل علیه السلام انهم یظلمونه و یمنعونه حقه و یقاتلونه و یقتلون ولده و یظلمونهم بعده و اخبرنی جبرئیل عن الله عز و جل أن ذلک الظلم یزول اذا قام قائمهم و علت کلمتهم و اجتمعت الأمة علی محبتهم و کان الشانی علهم قلیلا والکاره لهم ذلیلا و کثر المادح لهم و ذلک حین تغیر البلاد و ضعف العباد و الیأس من الفرج فعند ذلک یظهر القائم فیهم.
 
و قال النبی (صلی الله علیه و آله وسلم) : «اسمه کاسمی و اسم ابیه کاسم ابی هو من ولدا بنتی فاطمة یظهر الله الحق بهم و یخمد الباطل باسیا فهم و یتبعهم الناس راغبأ الیهم و خائفة منهم قال: و سکن البکاء عن رسول الله فقال: معاشر الناس، ابشروا بالفرج فان وعد الله لایخلف و قضاة لا یرد و هوالحکیم الخبیر و أن فتح الله قریب. اللهم انهم اهلی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرة اللهم اکلأهم و ارعهم و کن لهم و انصرهم و اعزهم ولا تذلهم و اخلفنی فیهم انک علی ما تشاء قدیر(1) یعنی : «ای علی ، تو از منی و من از توام، تو با بیدینان بر تأویل قرآن می جنگی هم چنانکه من بر تنزیل قرآن با آنان در جنگ بودم. بین تو و من همان نسبت است که میان هارون و موسی بود. من با هر که تو به صلح باشی، در صلحم و با هر که در جنگ باشی، در جنگم. تو همان «عروة الوثقی»(2) و آن رشته استوار هستی که هرگز نخواهد گسست تو هستی که مسائل مشکل و موارد اشتباه این امت را پس از من، حل و فصل خواهی کرد. تو امام و پیشوای هر مرد و زن با ایمانی و تو هستی که پس از من، ولی و صاحب اختیار همه اهل ایمان از زن و مردی. تو هستی که خداوند آیه مبارکه «و اذان من الله و رسوله الی الناس یوم الحج الأکبر أن الله بریء من المشرکین و رسوله » (3)را در شأن تو
 
ص: 194
----1- ١- مناقب خوارزمی - صفحات 23 تا 25.
 
2- 2- اشاره است به آیه شریفه «... فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی لا انفصام لها...» (آیه 259 . سوره بقره . قرآن مجید).
 
3- 3- چون آیات سوره توبه، مشعر بر برائت و بیزاری خدا و پیامبر از مشرکان نازل گشت، رسول خدا ابو بکر را مأمور قرائت آن آیات و اعلام بیزاری فرمود. اما از طرف حق تعالی فرمان رسید که مأمور تبلیغ و قرائت آیات، باید که خود تو و یا کسی از تو باشد و ابابکر را نرسد که چنین امری را تصدی نماید؛ بنا به فرمان خدا، پیامبر دستور داد تا ابوبکر را بازگردانند و علی را برای آن کار مأموریت داد.
 
نازل کرد. تو هستی که سنت و راه و رسم مرا عمل کرده از دین و شریعت من حمایت خواهی کرد من ، نخستین کسی خواهم بود که از خاک برخواهم خاست و تو در آن هنگام در کنار منی. در کنار حوض، تو با من خواهی بود. من نخستین کسی خواهم بود
 
که به بهشت داخل شوم و تو و حسن و حسین و فاطمه(علیهم السلام)، همگام من خواهید بود. خداوند متعال مرا فرمان داد تا فضائل تو را باز گویم، به همین سبب، در میان مردم بپا خاستم و ایشان را به مکارم تو آگاه ساختم و به آنچه مأمور تبلیغ آن شده بودم اقدام و سفارش کردم که از کینه های نهفته در سینه ها که پس از مرگ من ابراز خواهد شد بپرهیزند. خداوند آنان را لعنت کند و به لعنت لعنت کنندگان دچار سازد.
 
پس از آن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم)بگریست و چون از سبب گریه اش جویا شدند فرمودند جبرائیل (علیه السلام) به من خبر داد که مردم پس از مرگ من به علی ستم روا خواهند داشت و او را از حقوقش منع خواهند کرد و با او به پیکار خواهند خاست و فرزندان او را خواهند کشت و مورد جفا قرار خواهند داد. نیز جبرائیل از سوی خداوند به من خبر داد که چون قائم اهل بیت قیام کنند این ظلم و جفا را از میان بر خواهد داشت. در آن هنگام فرمان آنان روا خواهد شد و امت اسلام بر محبت ایشان اتفاق نظر خواهند داشت. دشمنانشان اندک و مخالفانشان ذلیل و خوار خواهند گردید و بسیاری ثناگوی آنان خواهند شد. این حوادث در آن هنگام رخ خواهد داد که شهرها و بلاد صورتی دیگر یافته اند و بندگان خدا مستضعف و ناتوانند و کسی را امید فرجی در دل نمانده است. آری در چنین هنگامه است که قائم آل محمد ظهور خواهد کرد.
 
پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)در معرفی «قائم آل محمد» فرمود او همنام من است و پدرش نیز همنام پدرم. او زاده پسران دخترم فاطمه زهرا(سلام الله علیها) است که خداوند متعال به وسیله ایشان حق را آشکار می سازد و به شمشیرشان باطل را از میان بر میدارد. مردم با اشتیاق پیرو آنان می گردند و یا از ترس تبعیتشان را می پذیرند. در این هنگام پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) از گریه آرام شد و فرمود ای مردم دل خود را به ظهور فرج خوش دارید زیرا که وعده خداوند تخلف نمی کند و حکم حتمی پروردگار تغییر نخواهد کرد و گشایش از سوی حق تعالی
 
ص: 195
 
نزدیک است. خداوندا، آنان اهل بیت(1) منند بار خدایا رجس و ناپاکی را از ایشان دور گردان و طهارت و پاکیشان مرحمت فرما. بار الها تو حافظ و نگهدار ایشان باش و آنان را رعایت و حمایت کن. پروردگارا نصرت و عزتشان ده و هرگز خوارشان مساز و ایشان را جانشینان من در ادامه حیات معنوی و دین و شریعت من فرما که تو بر هر چه بخواهی توانایی.
 
در کتاب «مناقب شهر آشوب، آمده است که شریک قاضی و عبدالله بن حمادی انصاری نقل کرده اند که چون اعمش را مرض مرگ در رسید، نزد او رفتیم و ابن شبرمه و ابن ابی لیلی و ابوحنیفه نیز در مجلس حضور داشتند. ابوحنیفه به اعمش گفت: اینک که در آخرین روزهای حیات دنیوی و نخستین روز آخرت خود هستی، آن به که از خدای پروا کنی و از آنچه در مورد علی روایت کرده بودی، توبه نمائی. اعمش گفت: مثلا از چه توبه کنم؟ گفت: مثلا از حدیث عبایه اسدی که نقل کرده است: «علی، قسمت کننده آتش دوزخ است، اعمش چون این سخن بشنید گفت : مرا بنشانید و به بالشی تکیهام دهید. چون بنشست، گفت: قسم به خدائی که سر و کارم با اوست، موسی بن طریف، امام طائفه بنی اسد از عبایة بن ربعی برای من روایت کرد که خود از علی (علیه السلام)، شنیدم که میگفت: من، قسمت کننده آتش دوزخم. من، به آتش فرمان خواهم داد که این یک را رها کن که دوست من است و آن دیگر را فراگیر که از دشمنان من است. - در روایتی دیگر نیز ابو وائل از ابن عباس حدیث کرده که پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «چون قیامت بر پا شود، خداوند، علی را مأمور فرماید که میان بهشت و جهنم بایستد و آتش را فرمان دهد که این یک را در کام خود فرو گیر که دشمن من است و از آن دیگر در گذر که از دوستان من است» باری چون سخن اعمش به این جا رسید، ابوحنیفه عبای خویش بر سر کشید و گفت: برخیزید از اینجا برویم که چه بسا ابومحمد اعمش، حرفهائی بزرگتر از آنچه گفت، بگوید. در حدیث است که اعمش نیز
 
ص: 196
----1- ١- دعای رسول اکرم (صلی الله تعالی علیه و آله و سلم) اشاره است به آیه شریفه تطهیر: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرة» یعنی: مشیت خداوند بر آن مقرر گردید که شما اهل بیت پیامبر را از رجس و ناپاکی دور دارد و طهارت و پاکیتان عنایت کند. (آیه 33 سوره احزاب قرآن مجید).
 
در همان شب دار فانی را وداع گفت.
 
در مجلد بیست و هفتم تفسیر امام فخر رازی به نقل از زمخشری صاحب تفسیر کشاف که هر دو از علماء بزرگ و مشهور اهل تسنن هستند، در ذیل تفسیر آیه مبارکه .. قل لا اسألکم علیه اجرا الا المودة فی القربی (1) چنین آمده است: چون این آیه بر
 
پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) نازل شد، از آن حضرت پرسیدند خویشان تو که در این آیه به ارادت و محبت نسبت به آنان مأمور شده ایم، کیانند؟ حضرت در پاسخ فرمود: «علی و فاطمه و دو فرزندشان» و به این ترتیب، معلوم شد که اقارب و خویشان پیامبر اکرم آن چهار تن هستند و تعظیم و تکریم خاص در مورد آنان باید به عمل آید. پس از آن گوید: زمخشری از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) روایت کرده است که فرمودند: «من مات علی حب آل محمد مات شهیدآ الا و من مات علی حب آل محمد مات مغفور له الا و من مات علی حب آل محمد مات تائبا الا و من مات علی حب آل محمد مات مؤمنا مستکمل الایمان الا و من مات علی حب آل محمد بشره ملک الموت بالجنه ثم منکر و نکیر الا و من مات علی حب آل محمد یزف إلی الجنة کما تزف العروس الی بیت زوجها الا و من مات علی حب آل محمد فتح له فی قبره بابان إلی الجنة الا و من مات علی حب آل محمد جعل الله قبره مزار ملکیة الرحمة الا و من مات علی حب آل محمد مات علی السنة و الجماعة الا و من مات علی بغض آل محمد جاء یوم القیامة مکتوبة بین عینیه آپس من رحمة الله، الا و من مات علی بغض آل محمد مات کافرة الا و من مات علی بغض آل محمد لم یشم رائحة الجنة.» یعنی: «هر کس که با محبت آل محمد بمیرد، شهید مرده است. هر کس با محبت آل محمد بمیرد، آمرزیده مرده است. هر کس که با محبت آل محمد بمیرد، تائب مرده است. هر کس که با محبت آل محمد بمیرد، مؤمن و کامل الإیمان مرده است. هر کس با محبت آل محمد بمیرد، فرشته مرگ و از آن پس نکیر و منکر به او بشارت بهشت می دهند. هر کس با محبت آل محمد بمیرد همچون عروس که بحجله شوهر بخرامد خرامان به بهشت خواهد رفت هر کس با محبت آل محمد بمیرد از قبرش دو درب به بهشت گشوده میگردد هر کس که با محبت آل محمد
 
ص: 197
----1- ١- سوره شوری آیه 23
 
بمیرد، خداوند، قبر او را زیارتگاه فرشتگان رحمت قرار می دهد. هر کس با محبت آل محمد بمیرد، بر سنت پیغمبر از دنیا رفته است. اما آنکس که با بغض و کینه نسبت به آل محمد بمیرد، روز قیامت، چنان محشور شود که بر جبهه اش نوشته شده «ناامید از
 
رحمت خداوندی» آنکس که با دشمنی آل محمد بمیرد، کافر مرده است و آنکس که با بغض آل محمد بمیرد، بوی بهشت به مشامش نخواهد رسید.
 
و نیز در کتاب «مناقب خوارزمی» از رسول اکرم (صلی الله عیه و اله و سلم) روایت شده است که فرمود: «... لا یقبل الله ایمان عبد الا بولایة علی بن ابیطالب علیه السلام و البرائة من اعدائه.»
 
یعنی: «خداوند، ایمان هیچ بنده ای را نمی پذیرد مگر آنکه در دلش ولایت علی بن ابیطالب و دشمنی و بیزاری نسبت به دشمنان وی ثابت باشد.) و در همان کتاب از انس بن مالک مرو پست که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: «من احب علیة قبل الله منه صلوته وصیامه و قیامه و استجاب دعاءه الا و من احت علیا اعطاه الله بکل عرق فی بدنه مدینة فی الجنة الا و من احب آل محمد آمن من الحساب و المیزان و الصراط الا و من مات علی حب آل محمد فانا کفیله بالجنة مع الأنبیاء الا و من ابغض آل محمد جاء یوم القیامه مکتوبا بین عینیه: «ایس من رحمة الله»» یعنی: «آنکس که دوستدار علی علیه السلام باشد، خداوند نماز و روزه و شب خیزی او را قبول می فرماید و دعا و خواهشش را مستجاب می سازد. آگاه باشید آنکس که علی را دوست بدارد، خداوند به عدد رگهای موجود در اندامش، شهرهای بهشتی به او کرامت می کند. آنکس که دوستدار اهل بیت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) باشد، از حساب و میزان و صراط قیامت در امان است. آنکس که با محبت خاندان محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) از جهان چشم فرو بندد، من بهشت را در جوار پیامبران خدا برای او ضمانت می کنم و آگاه باشید آنکس که در دلش بغض و دشمنی نسبت به خاندان محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) باشد، روز قیامت، بر میان دو دیده اش نوشته شده است: «بی نصیب و نا امید از رحمت حق.»
 
ولایت امیر المؤمنین علی (علیه السلام) و ائمه طاهرین، سلام الله علیهم اجمعین در بسیاری از روایات معتبر، از ارکان اسلام و ایمان و سبب قبول طاعات و پذیرش حاجات، معرفی
 
ص: 198
 
شده و ایمان و عمل بدون ولایت در پیشگاه پروردگار متعال بی اثر و نامقبول شناخته شده است. در احادیث فراوان حضرت امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین (علیهم السلام) را واسطه فیض و مجرای ثواب و عقاب و قسیم بهشت و دوزخ اعلام کرده اند.
 
همچنین آثار فراوانی در متون اصیل اسلامی به منظور تحریض اهل اسلام به محبت و احترام نسبت به اهل بیت پیغمبر اکرم دیده می شود تا آنجا که در آیاتی از قرآن مجید، مهرورزی و عشق و ارادت به خاندان نبوت و ائمه طاهرین علیهم السلام، به عنوان مزد و پاداش رسالت و مشقات شبانه روزی حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم) معین گردیده است: «... قل لا اسألکم علیه اجرا الا المودة فی القربی(1)یعنی: بگو ای پیامبر، من در مقابل رنجهائی که در راه رسالت و راهنمائی شما متحمل شده ام، انتظار پاداشی از شما ندارم جز آنکه نسبت به خاندان من به محبت و مودت رفتار کنید. باید توجه داشت که ارادت و محبت به اهل بیت پیامبر، گرچه پاداش رنج رسالت حضرت معین شده است اما در حقیقت، راه رستگاری امت و نقطه جمع ملت در مقابل پراکندگی است. خداوند متعال فرماید: «قل ما سألتکم من اجر فهو لکم ان اجری الا علی الله و هو علی کل شیء شهید.»(2) یعنی: بگو ای پیامبر، مودت و محبت نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) که به عنوان پاداش رنج پیامبری خود خواستار آن بودم، سودش به خودتان باز می گردد که پاداش من، تنها از سوی خداوند است و اوست که بر همه چیز گواه است. ام الائمه، حضرت زهراء مرضیه (صلوات الله علیها) در خطابه تاریخی خود در مسجد مدینه در احتجاج با غاصبان خلافت، فرمود: «... و ولایتنا امانة للفرفة ..» یعنی: «خداوند متعال، ولایت ما خاندان رسالت را به منظور امان جامعه اسلام از خطر تفرقه و بلای پراکندگی مقرر فرمود.»
 
اخبار و احادیث در مسأله ولایت و محبت اهل بیت و ائمه اطهار علیهم السلام نه باندازه ای است که بتوان در این بخش مختصر گرد آورد لیکن تبرکا برخی از آنها را ذیلا مینگاریم و از خداوند امیدواریم که ما را وسعت قلب و سلامت نفس و طهارت
 
ص: 199
----1- ١- قرآن مجید، سوره شوری، آیه 23.
 
2- 2- قرآن مجید، سوره صبا، آیه 47.
 
مولد کرامت فرموده باشد که فهم پاره ای از مشکلات آن احادیث بر ماگران نیاید که خود فرموده اند: «ان احادیثنا صعب مستصعب لا یحتمله الا ملک مقرب او نبی مرسل او مؤمن امتحن الله قلبه للایمان» یعنی: «روایاتی که در باره ولایت ما است از مسائل دشوار و سختی است که جز فرشتگان مقرب و انبیاء مرسل و مؤمنانی که قلوبشان به ایمان، آزمایش گردیده است، دیگری آنها را فهم و تحمل نتواند کرد.»
 
و اینک پاره ای از آن احادیث و نسأل الله تعالی أن یتفضل علینا بولایة أهل البیت (علیهم السلام) : در روایت مشهور که علماء شیعه و سنی نقل کرده اند، آمده است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «بنی الاسلام علی خمس : الصلوة و الزکوة و الصوم و الحج و الولایه، یعنی: اسلام بر پنج پایه استوار است: بر نماز و زکات و روزه و حج و ولایت.)
 
حجة الاسلام غزالی در کتاب نصیحت نامه خود خطاب به یکی از شاگردانش چنین می گوید: «و در حدیثهای دیگر چه گویی: بنی الاسلام علی خمس: شهادة أن لا اله الا الله و أن محمدا رسول الله و أن علیا ولی الله و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة و صوم شهر رمضان و حج البیت من استطاع الیه سبیلا» یعنی: اسلام بر پنج مبنا قرار دارد، یکی گواهی به توحید و رسالت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) و ولایت حضرت علی (علیه السلام) است و دیگر نماز و سوم و چهارم و پنجم: زکوة و روزه و زیارت خانه خدا برای مستطیعان است.
 
در کتاب بحار از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم)چنین مرویست: «ان الاسلام بنی علی خمس دعائم: الصلوة و الزکوة والصوم و الحج و ولایة علی بن ابی طالب (علیه السلام) و لم یدخل الجنة حتی یحب الله و رسوله و علی بن ابیطالب و عترته.» یعنی: اسلام بر پنج پایه نهاده شده است: نماز و زکوة و روزه و حج و ولایت علی بن ابیطالب (علیه السلام). هیچکس به بهشت، داخل نتواند شد مگر آنکس که خدا و پیامبر و علی و خاندان او را دوست بدارد. در محاسن برقی از زراره آمده است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «بنی الاسلام علی خمسه اشیاء علی الصلوة و الزکوة و الحج و الصوم و الولایة، قال زرارة : فاق ذلک افضل؟ فقال: «الولایة افضل لانها مفتاحه و الولی هو الدلیل علیهن .. اما لوان رجلا قام
 
ص: 200
 
لیله و صام نهاره و تصدق بجمیع ماله و حج جمیع دهره و لم یعرف ولایة ولی الله فیوالیه و یکون جمیع اعماله بدلالته الیه، ما کان له علی الله حق فی ثواب و لا کان من اهل الایمان» یعنی: «اسلام بر پنج چیز بنا شده است: نماز و زکوة و حج و روزه و ولایت»
 
زراره پرسید: کدام یک برترند؟ فرمودند: «ولایت برترین آنها است، زیرا که کلید آنها است و «ولی» راهنمای به سوی آنان است ... بدان که اگر مردی همه شب بر پا ایستد و همه روز روزه بدارد و تمام اموال خویش را تصدق کند و در همه عمر خود به حج
 
مشغول باشد، اما عارف و شناسای ولایت ولی حق نباشد و اعمالش به دلالت وی و راهنمایی او نباشد، چنین شخصی از اهل ایمان نیست و حقی برای دریافت ثواب و پاداش از خداوند نخواهد داشت.)
 
در تفسیر این بیت از غزل حافظ، مرحوم شیخ قدس سره چنین فرموده اند:
 
تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت
 
همت در این عمل طلب از می فروش کن
 
مراد از این سخن آنست که اشتغال مجرد به نماز و روزه و ظواهر شریعت محمدی صلی الله علیه و آله، وقتی همراه با تمسک به ولایت علی امیرالمؤمنین (علیه السلام) نباشد، نفعی برای انسان نخواهد داشت، مانند اهل سنت که از درک ولایت بی بهره اند. بنابر این عامل اصلی و عمده، توجه و تمشک به حبل الله یعنی ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، و آیه شریفه «قل لا اسئلکم علیه اجرة الی المودة فی القربی» یعنی «بگو ای پیامبر که بر رسالت خود اجر و مزدی از شما طلب نمی کنم جز دوستی نسبت به اهل بیتم، دلالت بر همین معنا دارد، یعنی غرض اصلی و هدف نهایی از این رسالت جز دوستی اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلم) نیست. پس توحید به منزله ریشه درخت و نبؤت همچون شاخه ها و برگها و ولایت به منزله میوه آن درخت است، و غرض نهایی از غرس درخت، چیزی جز میوه آن نیست. پس میوه را بگیر و از شکر گزارندگان باش.
 
و در روایت حافظ ابو نعیم از علی علیه السلام منقول است که فرمود:
 
ناجیت النبی عشر نجوات لما نزل آیة النجوی فکان منها انی سألته ما الحق؟ قال: الاسلام و القران و الولایة اذا انتهت الیک»
 
یعنی: آنگاه که آیه مبارکه «نجوی» نازل گردید، من ده نوبت با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) نجوی
 
ص: 201
 
کردم و در یکی از آنها از آنحضرت پرسیدم حق چیست؟ فرمود: حق، عبارتست از اسلام و قرآن و ولایت، آن زمان که به تو رسد و بر تو قرار گیرد. و نیز سعید بن جبیر از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله روایت کرده است که فرمود: «جحود نعمة الله کفر و جحود نبوتی کفر و جحود ولایة علی علیه السلام کفر لان التوحید لایبنی الاعلی الولایة.» یعنی انکار نعمت خداوندی، کفر است و انکار پیامبری و نبوت من کفر است همچنین انکار ولایت علی علیه السلام نیز کفر خواهد بود، زیرا که توحید جز بر پایه های ولایت استوار نمی باشد.
 
در بسیاری از روایات معتبر آمده است که انبیاء و امم سالفه نیز مکلف به معرفت ولایت علی علیه السلام و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین بوده اند و از آن جمله در کتاب «بصائر الدرجات، جابر از حضرت ابو جعفر علیه السلام روایت کرده است که : ولایتنا ولایة الله التی لم یبعث نبیا قط الأ بها.» یعنی: ولایت ما خاندان رسالت، ولایت خداوند است که هیچ پیامبری از سوی حق متعال به رسالت مبعوث نشده است مگر آنکه مأمور به تبلیغ ولایت ما بوده است.
 
نیز در روایت محمد بن مسلم آمده است که از حضرت ابا جعفر علیه السلام شنیدم که می فرمود: «ان الله تبارک و تعالی اخذ میثاق النبیین علی ولایة علی ...» یعنی: خداوند تبارک و تعالی از همه پیامبران، نسبت به ولایت علی علیه السلام پیمان گرفته است... در کافی از عبد الأعلی مرویست که از حضرت ابو عبدالله علیه السلام شنیدم که فرمود: «ما من نبت جاء قط الا بمعرفة حقنا و تفضیلنا علی من سوانا.» یعنی: تاکنون پیامبری نیامده است مگر آنکه عارف به حق ما بوده است و برتری ما - اهل بیت را بر دیگران، باور و اعتراف داشته است.
 
در کتاب «سفینة الابحار» از حضرت ابی الحسن علیه السلام نقل شده است که: ولایت علی علیه السلام مکتوب فی صحف جمیع الأنبیاء و لن یبعث الله رسولا الا بنبوة محمد صلی الله علیه و آله و وصیه علی علیه السلام». یعنی: ولایت علی علیه السلام، در کتب آسمانی همه پیامبران الهی نوشته شده است و خداوند متعال، پیامبری را مبعوث به رسالت نفرمودند مگر آنکه او را مکلف به معرفت نبوت حضرت محمد و وصایت علی
 
ص: 202
 
(صلوات الله علیهما) نمود.
 
و در کتاب «اختصاص» ابن سنان از مفضل بن عمر حدیث کرده است که حضرت ابو عبدالله (علیه السلام )به من فرمود: «ان الله تبارک و تعالی توحد بملکه فعرف عباده نفسه ثم فوض الیهم الأمر و اباح لهم الجنة فمن اراد الله أن یطهر قلبه من الجن و الانس عرفه
 
ولایتنا و من اراد ان یطمس علی قلبه امسک عنه معرفتنا ثم قال: یا مفضل و الله ما استوجب آدم أن یخلقه الله بیده و ینفخ فیه من روحه الا بولایة علی (علیه السلام) و ماکلم الله موسی تکلیما الا بولایة علی (علیه السلام) ولا اقام الله عیسی بن مریم آیة للعالمین الا
 
بالخضوع لعلی علیه السلام ثم قال: اجعل الأمر ما استأ هل خلق من الله النظر الیه الا بالعبودیة لنا.
 
یعنی : «خداوند تبارک و تعالی در فرمانروائی کائنات، متوحد و متفرد است؛ خود را به بندگانش شناساند و امر را در اختیار خودشان نهاد و بهشت را برای ایشان مباح فرمود. مشیت خداوند هرگاه به پاکی و طهارت قلب بندهای از جن و انس تعلق گیرد، او را با
 
ولایت ما آشنا می سازد و اگر اراده کند که بر دل کسی راه سعادت بر بندهد، معرفت ولایت ما را از او دریغ خواهد نمود. پس از آن گفت: یا مفضل، بخدا سوگند که آدم (علیه السلام) سزاوار آن نشد که خداوند او را به دست خویش بیافریند و بر او از روح
 
خویش بردمد مگر به خاطر ولایت علی علیه السلام و حق تعالی موسی را کلیم خویش نفرمود مگر به ولایت علی (علیه السلام) و عیسی بن مریم را آیت و نشانه بر جهانیان نساخت مگر به خاطر خضوعی که وی در برابر علی علیه السلام داشت و سپس امام
 
فرمود: خلاصه آنکه، هیچکس شایستگی نظر عنایت حق تعالی را نتواند یافت مگر به وسیله اطاعت و عبودیت نسبت به ما اهل بیت.)
 
در کتاب «کنز الفوائد از نوشته شیخ ابو جعفر طوسی در کتاب «مسائل البلدان» نقل شده است که یکی از اصحاب علی (علیه السلام) گوید: روزی سلمان رضی الله عنه به حضور امیرالمؤمنین شرفیاب شد و درخواست کرد که آن حضرت راجع به شخصیت خود بیاناتی فرماید. امام علیه السلام فرمود: «یا سلمان، أنا الذی دعیت الامم کلها إلی طاعتی فکفرت فعذبت فی النار و انا خازنها علیهم حقا اقول یا سلمان انه لا یعرفنی احد
 
ص: 203
 
حق معرفتی الأکان معی فی الملأ الأعلی قال ثم دخل الحسن و الحسین (علیهما السلام) فقال یا سلمان هذان شفا عرش رب العالمین و بهما تشرق الجنان و امهما خیرة النسوان اخذ الله علی الناس المیثاق لی فصدق من صدق و کذب من کذب فهو فی النار و انا الحجة البالغة و الکلمات الباقیة و انا سفیر السفراء. قال سلمان: یا امیرالمؤمنین لقد وجدتک فی التوریة کذلک و فی الانجیل کذلک بابی انت و امی یا قتیل الکوفان لولا انت یقول الناس و اشوقاه رحم الله قاتل سلمان لقلت فیک مقالا تشمئ منه النفوس لانک حجة الله الذی به تاب علی آدم و بک انجی یوسف من الجب و انت قصة ایوب و سبب تغیر نعمة الله علیه فقال أمیر المؤمنین: اتدری ما قصة ایوب و سبب تغیر نعمة الله علیه؟ قال : الله اعلم و انت یا امیرالمؤمنین. قال: لما کان عند الانبعاث للنطق شک ایوب فی ملکی و تلکاء فقال: هذا خطب جلیل و امر جسیم. قال الله عز و جل : یا ایوب تشک فی صورة اقمته انا انی ابتلیت آدم بالبلاء فوهبته له و صفحت عنه بالتسلیم علیه بامرة المؤمنین ثم ادرکته السعادة بی.» یعنی انه تاب و اذعن بالطاعة لامیر المؤمنین علیه السلام و ذریته الطیبین.
 
یعنی : «ای سلمان، من آنم که همه امم به اطاعت از فرمان من خوانده شده اند و چون سر به کفر برداشتند، در آتش دوزخ گرفتار گردیدند و اینک من خازن و نگهبان جهنم و عذاب آنانم. ای سلمان به تحقیق به تو بگویم که هیچکس نیست که حق مرا بشناسد، مگر آنکه در ملأ اعلی در کنار من خواهد بود. سلمان گوید: در این هنگام، حسنین (علیهما السلام) وارد شدند. امیرالمؤمنین فرمود: ای سلمان، این دو، گوشواره های عرش پروردگارند و بهشت به نور ایشان، روشن می شود و مادرشان بهترین زنان عالم است. خداوند، از همه مردمان بر ولایت من، پیمان گرفته؛ گروهی تصدیق و گروهی تکذیب کردند و در آتش، معذب شدند. منم حجت بالغه و کلمات جاودانه و منم سفیر سفیران. سلمان عرضه داشت: یا امیرالمؤمنین، من نیز تو را در کتب آسمانی توریة و انجیل به همین اوصاف خوانده ام پدر و مادرم فدای تو ای کشته دیار کوفه، اگر مردم را تحمل شنیدن بود و نمی گفتند خدا رحمت کند قاتل سلمان را، در باره تو سخنی به زبان می آوردم که نفسها از آن بیزاری می جویند، زیرا که تو آن حجت خدائی که توبه آدم به
 
ص: 204
 
خاطر تو مورد قبول حق افتاد و یوسف به واسطه تو از آن چاه، نجات یافت، و توئی داستان ایوب و توئی سبب دگرگونی نعمت بر او. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: آیا داستان ایوب و تغییر نعمت او را میدانی؟ عرضه داشت: خداوند و تو یا امیرالمؤمنین بهتر
 
از من می دانید. حضرت فرمود: در عالم ذر که جمله مخلوقات برای اذعان ربوبیت برانگیخته شدند، ایوب در فرمانروائی من بر جهان دچار تردید گشت و گفت: این، امری بس گران و بزرگ است. خداوند عز و جل فرمود: ای ایوب، در عظمت چیزی که خود به عنایت خویش بر پای داشته ام، تردید می کنی؟ آنگاه که آدم را به بلائی آزموده و مبتلا ساختم، به خاطر آنکه نسبت به علی به عنوان امیر مؤمنان، سر تسلیم فرود آورد، از گناهش درگذشتم و او را بخشودم سپس، سعادت به سراغش باز آمد.»
 
همچنین در کتاب «کنز الفوائد از حضرت ابو عبدالله علیه السلام نقل شده است که: «خرج الحسین بن علی علیهما السلام ذات یوم علی اصحابه فقال بعد الحمدلله جل و عزو الصلوة علی محمد، یا ایها الناس أن الله ما خلق العباد الا لیعرفوه فاذا عرفوه عبدوه و اذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه فقال له رجل بابی انت و امی یابن رسول الله ما معرفة الله؟ قال: معرفة اهل کل زمان امامهم الذی یجب علیهم طاعته.»
 
یعنی: «روزی حضرت امام حسین علیه السلام نزد یاران خود، سخن آغاز کرد. پس از حمد و ثنای خداوند و درود بر رسول او، فرمود: ای مردم، خداوند، بندگان را جز به منظور معرفت نیافرید. اگر بنده، خدای خود را بشناسد، بناچار، سر به عبادت او خواهد
 
گذاشت و چون پرستنده خدا شد، دیگر خود را به پرستش دیگری نیازمند نخواهد یافت. مردی از حضرتش پرسید: ای فرزند رسول خدا، پدر و مادرم به فدایت، مقصود از معرفت خداوند چیست؟ فرمود: مقصود آنست که مردم هر زمان امام واجب الاطاعه
 
خود را باز شناسند.»
 
قال علی علیه السلام : «کنت وصیة و الادم بین الماء و الطین». یعنی: علی علیه السلام فرمود: «من وصی بودم در حالیکه آدم بین آب و گل بود.»
 
قال علی علیه السلام : «لو شئت لأوقرت سبعین بعیرة من باء بسم الله الرحمن الرحیم.» یعنی: «اگر می خواستم هفتاد شتر را از باء بسم الله الرحمن الرحیم سنگین بار می کردم.»
 
ص: 205
 
حنان بن سدیر از حضرت ابی جعفر (علیه السلام) روایت کرده است ما ثبت. الله حب علی علیه السلام فی قلب احد نزلت له قدم الا ثبت له قدم اخری.» یعنی: «خداوند، محبت علی (علیه السلام) را در دل هیچکس قرار نداده است، مگر آنکه اگر گامی از او
 
بلغزد، گام دیگرش را استوار فرماید.)
 
ابو خالد کابلی گوید از حضرت ابی جعفر(علیه السلام)، معنی آیه شریفه «فآمنوا بالله و رسوله و النور الذی انزلنا..)(1) را پرسیدم. فرمود: «یا أبا خالد والله ائمة من آل محمد صلی الله علیه و آله الی یوم القیامة و هم والله النور الذی انزل و هم و الله نور الله فی السموات و فی الارض و الله یا أبا خالد لنور الامام فی قلوب المؤمنین انور من الشمس المضیة بالنهار و هم والله ینورون قلوب المؤمنین و یحجب الله عز و جل نور هم عمن یشاء فتظلم قلوبهم والله یا أبا خالد لا یحبنا عبد و یتولانا حتی یطهر الله قلبه و لا یطهر قلب عبد حتی یسلم لنا و یکون سلما لنا فاذا کان سلمة لنا سلمه الله من شدید الحساب و امنه من فزع یوم القیامة الاکبر » یعنی: ای اباخالد، امامان امت، تا روز قیامت، از خاندان محمد مصطفی (علیه السلام) خواهند بود و به خدا قسم که ایشانند آن نوری که خدا نازل فرموده است و به خدا که آنان نور آسمانها و زمین اند. به خدا قسم، ای اباخالد، که نور امام در قلوب مؤمنان، رخشنده تر از نور خورشید در روز است و به خدا که ایشان، قلوب مؤمنان را روشن و نورانی می سازند و خداوند، کسانی را که مشیتش باشد، از فیض این نور، محجوب و مهجور فرماید و در نتیجه دلهایشان را ظلمت و تاریکی فرا خواهد گرفت. به خدا قسم ای اباخالد، هیچکس به محبت و دوستی ما نائل و هیچکس را ولایت ما حاصل نمی شود، مگر آنان که خداوند، قلوبشان را تطهیر فرموده باشد و این طهارت، هنگامی متحقق می شود که نسبت به ما تسلیم باشند و چون در برابر ما سر تسلیم فرود آورند، خداوند از حساب سخت قیامت، سلامتشان خواهد داشت و از فزع روز عظیم رستاخیز امانشان خواهد داد.» در کتاب بحارالانوار، جلد 24، صفحه 190 این روایت نقل شده است: عن ابی جعفر (علیه السلام) فی قول الله عز و جل «یا ایها الذین آمنوا ادخلوا فی السلم کافة، قال:
 
ص: 206
----1- 1- یعنی: به عرش او را می شد و به نوری که فرو فرستادیم، ایمان آورید... (قرآن مجید، سوره تغابن، آیه 8).
 
فی ولایتنا. و فی الارشاد عن جابر عن أبی جعفر علیه السلام قال: «السلم ولایة امیر المؤمنین و الأئمة علیهم السلام.» یعنی امام باقر علیه السلام در تفسیر کلمه «سلم» در آیه شریفه یاد شده فرمودند: مقصود از آن ولایت امیرالمؤمنین و ائمه علیهم السلام
 
می باشد.
 
امام صادق علیه السلام به پسر نعمان فرمود: «ان حبنا اهل البیت ینزله الله من السماء له خزائن تحت العرش کخزائن الذهب و الفضه لا ینزله الا بقدر ولا یعطیه الا خیر الخلق و ان له غمامة کغمام المطر فاذا اراد الله أن یختص به من احب من خلقه، اذن لتلک الغمام فتهطلت کما تهطل السحاب فتصیب الجنان فی بطن امه.
 
یعنی: «محبت ما اهل بیت پیامبر را خداوند از آسمان فرو می فرستد و آن را خزاینی است در زیر عرش پروردگار، همچون خزاین زر و سیم که جز به مقدار معین و مقرر، نازل نخواهد شد و جز بهترین خلق خدا از آن، نصیب نخواهد داشت. محبت ما اهل بیت را ابری است، همانند ابرهای باران زا. آنگاه که خداوند، اراده کند که از فیض آن، به بهترین بندگان خود، بهره ای عنایت فرماید، اجازه می دهد که آن ابر، بر آن کس فرو بارد و حتی قلوب کودکان، در شکم مادران خود نیز، از این باران مرحمت، برخوردار خواهند شد.)
 
بحب علی تزول الشکوک
 
و تزکوا النفوس و تصفوا البحار
 
ومهما رأیت محبا له
 
فثم الزکاء وثم الفخار
 
ومهما رأیت عدوا له
 
ففی اصله نسبة مستعار
 
فلا تعذلوه علی فعله
 
فحیطان دار ابیه قصار(1)
 
خوارزمی در کتاب «مناقب، از ابن عباس روایت کرده است که پیامبر اکرم (صلی الله
 
ص: 207
----1- 1- یعنی : با محبت علی، شک و تردید از دلها می رود و طینت ها طهارت می گیرد و آلودگیها به صفا و پاکی بدل گردد. هر جا دوستدار علی را بینی، در آنجا طهارت و پاکی و فخر و سرافرازی را خواهی دید. و آنجا که دشمن علی را بینی، باید بدانی که در نسبش خللی است. مباد که چنین کسان را به دشمنی علی شماتت و سرزنش کنی، زیرا که بی شک دیوارهای خانه پدرش کوتاه بوده است.
 
علیه و آله و سلم) فرمود: «لو اجتمع الناس عل حب علی بن ابیطالب لما خلق الله عزوجل
 
النار.»
 
یعنی: «اگر تمام مردم، محبت و ارادت علی بن ابیطالب (علیه السلام) را در دل می داشتند، خداوند عزوجل آتش دوزخ را نمی آفرید». صاحب بن عباد علیه الرحمه سروده است:
 
ابا حسن لو کان حبک مدخلی
 
جهنم کان الفوز عندی جحیمها
 
وکیف یخاف النار من کان موقنا
 
بان امیرالمؤمنین کان قسیمها(1)
 
حسن بصری روایت کرده است که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «اذا کان یوم القیامة یقعد علی بن ابیطالب علی الفردوس و هو جبل قد علا علی الجنه و فوقه عرش رب العالمین و من سفحه یتفجر أنهار الجنة و تتفرق فی الجنان و هو جالس علی
 
کرسی من نور یجری بین یدیه التسنیم لا یجوز احد الصراط الا و معه براءة بولایته و ولایة أهل بیته یشرف علی الجنة فیدخل محبیه الجنة و مبغضیه النار. (2)
 
یعنی: «چون قیامت بر پا شود، علی بن ابیطالب (علیه السلام) بر «فردوس» که کوهی است مشرف بر بهشت، می نشیند و بر فراز آن کوه عرش پروردگار قرار دارد و از زیر آن جویبار بهشت، سرچشمه گرفته است و در باغهای چنلن، روان می شود. علی (علیه السلام) بر تختی از نور، جلوس کرده است و از پیش روی او، چشمه بهشتی «تسنیم» جریان دارد. هیچکس را قدرت گذر از صراط نیست مگر آنکه سند ولایت علی و محبت اهل بیت او را با خود داشته باشد. علی، مشرف بر بهشت آمده است، دوستداران خود را به
 
بهشت وارد کند و دشمنانش را به آتش دوزخ می فرستد.)
 
و در جمله هائی از زیارت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مأثور است: «السلام علی خلیفتک التی بها تعاقب و تثیب و بها تأخذ و تعطی. السلام علی نعمة الله السابغه و نقمته الدامغه» و اشاره به آنست که هر عقاب و ثواب و هر نقمت و نعمت که پروردگار متعال
 
ص: 208
----1- 1- یعنی: ای ابوالحسن (علیه السلام) اگر به محبت تو مرا در آتش دوزخ افکنند، آن دوزخ برای من فوزی عظیم خواهد بود. آخر آنکس که معتقد شده است که علی قسیم بهشت و دوزخ است، از آتش جهنم چه هراسی دارد.
 
2- 2۔ مناقب خوارزمی، صفحه 31.
 
به بندگان خود، اعمال می فرماید همه از ناحیه ولایت و به واسطه آن مقام معظم الهی است.
 
در کتاب «عدة الداعی» از سلمان فارسی روایت کرده اند که گفت: از حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که فرمود: «ان الله عز و جل یقول: یا عبادی، اولیس من له الیکم حوائج کبار لا تجودون بها الا أن یتحمل علیکم باحب الخلق الیکم، تقضوا بها کرامة لشفیعهم الا فاعلموا ان اکرم الخلق عندی و افضلهم لدی محمد و اخوه علی و من بعد الأئمة الذین هم الوسائل الی الله؛ الا فلید عنی من همته حاجة یرید نفعها او دهته داهیة برید کشف ضرها بمحملی و آله الطاهرین الطیبین اقضها له أحسن ما تقضیها من یستشفعون باعز الخلق الیه. فقال قوم من المشرکین و هم مستهزؤن به یا ابا عبدالله فما لک لاتقترح علی الله بهم ان یجعلک اغنی اهل المدینه؟ فقال سلمان: دعوت الله و سألته ما هو اجل و انفع و افضل من ملک الدنیا باسرها سألته بهم صلی الله علیهم أن یهب لی لسان ذاکرة لتحمیده و ثنائه و قلب شاکرآ لآلائه و بدن صابرة علی الدواهی و هو عز و جل قد اجابنی الی ملتمسی من ذلک و هو افضل من ملک الدنیا بحذافیرها و ما تشتمل من خیراتها مائة الف الف مرة).
 
یعنی: خداوند عز و جل فرمود «ای بندگان من، مگر چنین نیست که اگر کسی حاجتی بزرگ از شما بخواهد شما در بر آوردن آن حاجت مضایقه داشته باشید، هرگاه شخص حاجتمند عزیز ترین کسانتان را، شفیع حاجت خود آورد، حاجت روایش خواهید ساخت؟ اینک بدانید که گرامی ترین خلایق و افضل و برتر از همه کس نزد من، محمد و برادرش، علی و سپس امامان هستند که وسائل ارتباط خلق با خالقند. بدانید، هر کس را حاجتی مهم باشد که بخواهد از آن بهره مند شود و یا مشکلی بزرگ باشد که خواهد از گزندش امان یابد، باید که محمد و اهل بیت طاهرین او را، نزد من، شفیع سازد، تا به بهترین وجه، حاجت روایش کنم و مشکل از پیش پایش بردارم.»
 
پس از شنیدن این گفتار، برخی از مشرکان، به تمسخر، سلمان را گفتند: چرا با این اوصاف که گفتی، آنان را نزد خداوند شفیع نیاوردی که ترا ثروتمندترین مرد مدینه سازد؟ سلمان در پاسخ گفت: من، از این طریق، چیزها از خدا خواسته ام که هزاران بار
 
ص: 209
 
سودمندتر و برتر و والاتر است از دنیا و هر آنچه در دنیا است. من، از خداوند مسألت کرده ام که به خاطر این بزرگواران، مرا زبانی مرحمت کند که حمد و ثنای حضرتش گوید و قلبی که نعم پروردگار خویش را سپاس گزارد و تنی که بر سختیها بردبار و صبور
 
باشد و خداوند عز و جل نیز آنچه خواسته ام، مرحمت فرموده است، اینها چیزهایی است که از همه این جهان و مظاهر آن و از همه خیرات این جهانی هزاران هزار بار ارجمند تر است.
 
ننوشت برای ورد روز و شب من
 
جز ذکر علی معلم مکتب من
 
گر غیر علی کسی بود مطلب من
 
ای وای من و کیش من و مذهب من
 
از مالک بن انس پیشوای مذهب مالکی اهل تسنن مردیست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «حت علی حسنة لایضر معها سیئة و بغضه سیئة لا تنفع معها حسنة. (1)
 
یعنی : محبت علی حسنه و ثوابی است که در جنب آن هیچ معصیت و گناهی زیان نرساند و بغض و دشمنی نسبت به او معصیتی است که با آن هیچ صواب و حسنهای سودمند نخواهد بود.
 
در کتاب «بحار الانوار» ضمن حدیثی طولانی از یکی از برادران جن نقل شده که: امام صادق علیه السلام از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده است که فرمود: «.. یا علی، والذی بعثنی بالحق لایدخل الجنة احد الا من اخذ منک بنسب او
 
سبب» یعنی: یا علی، قسم به خداوندی که مرا به حق برانگیخت، هیچکس از امت من، به بهشت، داخل نخواهد شد مگر آنکه با توبه نسب و یا به سبب پیوستگی داشته باشد.
 
در باب «رؤیا» از کتاب «دارالسلام آمده است که (2) : شیخ اقدم، حسن بن علی بن شعبه در کتاب «تحف العقول» و هم چنین عالم کامل عمادالدین محمد بن أبی القاسم طبری در جزء اول کتاب «بشارة المصطفی لشیعة المرتضی» از شیخ ابو البقاء ابراهیم بن
 
ص: 210
----1- ا- مناقب خوارزمی، صفحه 35.
 
2- 2- روایت طولانی زیر، از آن جهت که مشتمل بر مطالب و موارد «ولایتی» است، در این مبحث ذکر می شود و چون حاوی مطالب سود مند دیگری نیز هست، دریغ آمد که عبارات آن جز در چند مورد تقطیع شود.
 
حسین بن ابراهیم بصری از ابیطالب محمد به حسن بن عتبه از ابی الحسن محمد بن حسین بن احمد از محمد بن رهبان دبیلی از علی بن احمد بن کثیر عسکری از احمد بن مفضل ابوسلمه اصفهانی از ابی علی راشد بن علی بن وابل القرشی از عبدالله بن حفص مدنی از محمد بن اسحق از سعد بن زید بن ارطاة روایت کرده است که گفت: کمیل بن زیاد را ملاقات و از او در باره فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب پرسش کردم. گفت: در این مورد، سفارشهایی که آن حضرت به من فرموده، برای تو باز می گویم که از دنیا و مافیها سودمندتر باشد. پس از آن گفت: روزی امیرالمؤمنین علیه السلام مرا فرمود:
 
یا کمیل بن زیاد، سم الله و سم کل یوم باسم الله و قل لا حول ولا قوه الا بالله و توکل علی الله و اذکرنا و سم باسمائنا و صل علینا و استعذ بالله و بنا و ادرأ بذلک عن نفسک و ولدک و ما تحوطه عنایتک تک شر ذلک الیوم.» یعنی: «ای کمیل بن زیاد، هر روز را
 
با نام خداوند عز و جل و ذکر «بسم الله الرحمن الرحیم ولا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم» آغاز و بر خدا توکل کن و ما را به نام، بر زبان آور و صلوات بفرست و از شرور و بلایا به خدا و به ما پناه بر و با اینکار، خویشتن و فرزندان و آنچه را که مورد توجه تو
 
است، از شر آن روز نگاهدار»
 
یا کمیل، أن رسول الله صلی الله علیه و آله ادبه الله عزوجل و هو ادبنی و انا الأدب المؤمنین و اورث الاداب المکرمین.» «ای کمیل، خداوند عز و جل، پیامبر خود را تأدیب فرمود و او نیز مرا مؤدب ساخت و من نیز به نوبه خود، تأدیب مردم با ایمان را به عهده دارم و بندگان گرامی حق را به آداب نیکو آراسته میسازم.»
 
یا کمیل، ما من علم الآ و انا افتحه و ما من شیء الا و القائم یختمه.» «ای کمیل، علمی نیست مگر آنکه گشاینده آن منم و ختم هر چیز بدست «قائم» انجام خواهد پذیرفت.»
 
یا کمیل، ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم.» «ای کمیل، «قائم» از فرزندان من است که در قرآن آمده است: «ذریة بعضها من بعض(1) ...)
 
یا کمیل، لا تأخذ الأعنا تکن منا و ما من حرکة الا و انت محتاج فیها الی معرفته» «رای
 
ص: 211
----1- 1- آیه 34، سورة آل عمران، قرآن مجید
 
کمیل، باید که معارف خویش را از ما اخذ کنی تا از ما محسوب شوی و هیچ کاری نیست مگر آنکه در انجام آن به معرفت، نیازمندی»
 
یا کمیل، اذا اکلت الطعام فسم باسم الله الذی لا یضر مع اسمه داء و فیه شفاء من کل الاسراء و لا تبخل علیه فانک لم ترزق الناس شیئا والله یجزل لک الثواب بذلک.» «ای کمیل، به هنگام خوردن، نام خدای را بر زبان آور، نامی که با آن هیچ چیز، زیان نرساند
 
و شفاء هر درد و گرفتاری است و هرگز نسبت به مردمان، از مال خود، بخل مورز که روزی هیچکس به دست تو نهاده نشده است، اما با این کار، ثواب فراوان برای خود خواهی اندوخت.»
 
یا کمیل، احسن خلقک و ابسط جلیسک و لا تنهرن خادمک.» «ای کمیل، خلق و خوی خویش را نیکو گردان و با همنشین خود، گشاده روی باش و خدمتگزاران خود را به خشم از خویشتن مران»
 
<nowiki>:</nowiki> «با کمیل، اذا انت اکلت فطول اکلک لیستوف من معک و ترزق منه غیرک.» «ای کمیل، چون به خوردن طعام پرداختی، مدت آن را دراز کن تا آنکه هم سفره تو نیز از آن سیر شود و روزی خود خورد، (و یا دیگری نیز از آن غذا بهره مند شود.»
 
یا کمیل، اذا استوفیت طعامک فاحمد الله علی ما رزقک و ارفع بذلک صوتک لیحمده سواک فیعظم بذلک اجرک.» «ای کمیل، چون از غذا دست کشیدی، خدای را سپاس گزار و به صدای رسا به ستایش حق پرداز تا دیگران نیز به تو تأسی کنند و اجر و پاداشت افزون گردد.»
 
یا کمیل، لا توقرن معدتک طعاما ودع فیها للماء موضعة و للریح مجالا .» ای کمیل، معده خویش از خوراک، سنگین مساز و جای آب و نفس در اندرون، باقی بگذار. ای کمیل، لا تنفد طعامک فان رسول الله صلی الله علیه و آله لم ینفده». ای کمیل،
 
آنچه بر سفره داری، تمام مخور که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) چنین نمی کرد.» ای کمیل، لا ترفعن یدک عن الطعام الا و انت تشتهیه فاذا فعلت ذلک فانت تستمرئه.» «ای کمیل، پیش از آنکه سیر شوی، دست از طعام بازگیر که اینکار، غذا را در
 
کام تو گواراتر خواهد ساخت.»
 
ص: 212
 
یا کمیل، صحة الجسد من قلة الطعام و قلة الماء. با کمیل، البرکة فی المال من ایتاء الزکاة و مواساة المؤمنین و صلة الأقربین و هم الأقربون.» «ای کمیل، سلامت بدن در کم خوردن و کم نوشیدن است و برکت مال، در پرداخت زکات و مواسات با مردم با ایمان
 
و پیوستگی با نزدیکان است و بدان که مؤمنین، نزدیکان تواند.)
 
یا کمیل، زد قرابتک المؤمن علی ما تعطی سواه من المؤمنین و کن بهم ارأف و علیهم اعطف و تصدق علی المساکین.» «ای کمیل، عطاء خویش را نسبت به خویشاوندان مؤمن خود، بیش از دیگر مؤمنان، قرار ده و با آنان. مهربانی افزون تر کن و توجه خود به ایشان، زیاده گردان و بر مسکینان و نیازمندان، ببخش.»
 
یا کمیل، لا تردن سائلا ولو بشق تمرة او من شطر عنب.» «ای کمیل، هیچ خواهنده را از در خویش محروم منما ولو به آنکه پارهای خرما یا خوشه ای انگور به وی ببخشی» یا کمیل، الصدقة تنمو عند الله تعالی.» «ای کمیل، صدقه، نزد خداوند متعال، نمو می کند و بر آن افزوده می شود.»
 
یا کمیل، حسن خلق المؤمن من التواضع و جماله التعفف و شرفه التفقه و عزة ترک القال و القیل ایاک و المراء فانک تغری بنفسک السفهاء و تفسد الإخاء.» «ای کمیل، حسن خلق مرد با ایمان به تواضع اوست و آرایش و جمالش در عفت و خویشتن داری
 
و شرف وی در دانش و بینش و معرفت و عزتش در ترک گفتگوهای بی مورد است. از مجادله در سخن، بپرهیز که نادانان را در جهل خود، استوارتر می سازد و به اخوت و برادری نیز زیان می رساند.»
 
یا کمیل، قل الحق علی کل حال و ازر المتقین و اهجر الفاسقین و جانب المنافقین و لا تصاحب الخائنین.» «ای کمیل در هر حال حق گو باش و با پرهیزگاران محبت و دوستی کن و از فاسقان و تباهکاران بگریز و از مردمان منافق و دورو کناره گیر و با
 
خیانت پیشگان مجالست مکن.»
 
یا کمیل، ایاک و تطرق أبواب الظالمین و الاختلاط بهم و الاکتساب منهم و ایاک آن تعظمهم او تشهد فی مجالسهم بما یسخط الله علیک و ان اضطررت الی حضورهم فداوم ذکر الله تعالی و توکل علیه و استعذ بالله من شرورهم و اطرق عنهم و انکر بقلبک
 
ص: 213
 
فعلهم و اجهر بتعظیم الله تعالی لتسمعهم فانهم یهابوک و تکنی شرهم.» «ای کمیل، هرگز حلقه بر در ستمکاران مکوب و با آنان میامیز، مبادا که آنان را بزرگ شماری و یا آنکه در مجلسی از مجالس ایشان شرکت جوئی که موجب خشم خداوند بر تو شود و اگر از
 
حضور در جلسات کسانی اینچنین ناگزیر شدی پیوسته به یاد خداوند تعالی باش و بر او توکل کن و از شرور آنان به پروردگار خود پناه بر و به لب خاموش باش و در دل اعمال تباه ایشان را انکار کن و آشکارا به تعظیم و تکریم حق تعالی پرداز بدانگونه که به گوش
 
آنان رسد تا از تو هراس کنند و شرشان از تو باز گردد.»
 
یا کمیل آن احب ما امتثله العباد الی الله بعد الاقرار به و باولیائه (علیهم السلام) التحمل و التعفف و الاصطبار.» «ای کمیل، محبوب ترین بندگیها و اطاعت ها نزد پروردگار، بعد از اعتقاد و اقرار به توحید و اعتراف به ولایت اولیاء خدا علیهم السلام، بردباری و عفت و خویشتن داری و شکیبائی است.»
 
یا کمیل، لا تری الناس افتقارک و اضطرارک و اصبر علیه بعز و تستر.» «ای کمیل، درویشی و فقر و گرفتاری خود را به دیگران باز مگو و با مناعت طبع و پرده پوشی بر ناداری و گرفتاری خود صابر و شکیبا باش.»
 
یا کمیل لابأس بان تعلم اخاک سرک و من اخوک؟ اخوک الذی لا یخذلک عند الشدة و لا یقعد عنک عند الجریرة و لا یخدعک حتی تسأله و لا یترکک و امرک حتی تعلمه فان کان جمیلا اصلحه»، «ای کمیل، باکی نیست که راز خود را به برادر خود بازگشائی لیکن بنگر که برادر تو کیست؟ برادر تو کسی است که به هنگام گرفتاری تو را به خواری و انگذارد و چون به گناهی آلوده گردی ترا به حال خود رها نکند، و در پاسخ به درخواست تو، ترا وانگذارد و تو را با گرفتاریهایت رها نکند تا آنکه از وضع و حالت او را آگاه کنی تا اگر دسترس دارد، مشکل ترا حل نماید.»
 
یا کمیل، المؤمن مرآة المؤمن لانه یتأمله و یسد فاقته و یجمل حالته.» «ای کمیل، مؤمنان، یکدیگر را هم چون آیینه اند که در وضع هم به دقت می اندیشند و در رفع فقر و گرفتاری یکدیگر می کوشند و در اصلاح حال هم اقدام می کنند.»
 
یا کمیل، المؤمنون اخوة و لا شیء آثر عند کل اخ من أخیه.» «ای کمیل، مؤمنان با
 
ص: 214
 
یکدیگر برادرند و هیچ چیز، نزد برادر از برادر عزیزتر نیست.» یا کمیل آن لم تحت اخاک فلست اخاه.» «ای کمیل، اگر احساس می کنی که نسبت به برادر خود، محبت نداری، در حقیقت برادر او نیستی.»
 
یا کمیل! ان المؤمن من قال بقولنا فمن تخلف عنا قصر عنا و من قصر عنا لم یلحق بنا و من لم یکن معنا ففی الدرک الأسفل من النار.» «ای کمیل، مؤمن کسی است که باور و گفتارش با ما یکی باشد پس آنکس که چنین نباشد، در حق ما تقصیر و کوتاهی روا داشته است و کسانی چنین نتوانند در کنار ما باشند و آنکس که با ما نباشد، در درک اسفل جهنم، جای خواهد داشت.»
 
یا کمیل کل مصدور ینفث فمن نفث الیک منا بأمر فاستره و ایاک آن تبدیه فلیس لک من ابدائه توبة فاذا لم تکن توبة فالمصیر الی اظی.» «ای کمیل، هر کس که سینه از سری و غمی تنگ دارد، می خواهد که با دیگری از آن غم سخن بگوید حال اگر کسی سر محبت ما را نزد تو باز گفت، مبادا که آن راز را به دیگری بازگشائی که گناه این کار را توبه نیست و چون توبه از گناهی میسر و مقبول نباشد، سر و کار آدمی با شعله های آتش خواهد بود.(1)
 
یا کمیل اذاعة سر آل محمد علیهم السلام لا یقبل الله تعالی منها و لا یحتمل احد علیها و ما قالوه لک مطلقة فلا تعلمه الأ مؤمنا موافقأ یا کمیل لا تعلموا الکفار من اخبارنا فیزیدوا علیها فیبدو کم بها إلی یوم یعاقبون علیها.» «ای کمیل، فاش کردن اسرار آل محمد علیهم السلام گناهی است که توبه از آن مورد قبول خداوند واقع نخواهد شد و هر کسی را توانائی تحمل این اسرار نیست. آنچه خاندان رسالت بدون قید و شرط به تو ابراز داشته اند، به دیگران باز مگو مگر آنکه مؤمنی موافق باشد. ای کمیل، اخبار ما را به کار تعلیم نکنید که آنها از خود چیزی بر آن می افزایند و در میان مردم پراکنده می سازند و بالاخره روزی شما را دچار عقاب و زحمت می کنند.»
 
یا کمیل لا بد لماضیکم من اوبة و لا بدلنا فیکم غلبة باکمیل سیجیع الله تعالی لکم خیر البدء و العاقبة.» «ای کمیل، بی شک، پیشینیان شما را بازگشتی است و فرمانروایی و
 
ص: 215
----1- ا۔ ظاهر آنست که در آن زمان، شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام، از مخالفان در شدت و تقیه بوده اند.
 
پیروزی آینده از آن ماست و خداوند متعال خیر آغاز و انجام برای شما پیروان ما مقرر خواهد فرمود.»
 
یا کمیل انتم ممنوعون باعداء کم تطربون بطربهم و تشربون بشربهم و تأکلون باکلهم و تدخلون مداخلهم و ربما غلبتم علی نعمتهم علی اکراه منهم لذلک و لکن الله عز و جل ناصرکم و خاذلهم فاذا کان والله یومکم و ظهر صاحبکم لم یأکلوا والله معکم و لم یردوا موارد کم و لم یقرعوا ابوابکم و لم ینالوا نعمتکم اذ له خائبین اینما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتیلا احمد الله تعالی و المؤمنین علی ذلک و علی کل نعمة». «ای کمیل، امروز، شما شیعیان ما با دشمنانتان در شادی و غم و در خوردن و آشامیدن و آمیزش و رفت و آمد در آمیخته اید و چه بسا که اکراه داشته باشند که شما نیز از نعمت های آنان بهره مند شوید، لیکن خداوند عز و جل شما را یاری و ایشان را خوار خواهد ساخت. به خدا قسم آنروز که هنگام ظفر شما فرا رسد و ولی و صاحب امرتان ظاهر گردد، دیگر آن دشمنان، حق شرکت در خورد و خوراک و مجال آمیزش با شما را نخواهند یافت و اجازه نمی یابند که حلقه بر درهای شما زنند و بر نعمتهای شما دست برند، ذلیلانی محروم خواهند بود که هر جا یافت شوند، گرفتار و به خواری کشته شوند. تو و تمام مؤمنین خدای تعالی را بر آن پیروزی و بر هر نعمتی، سپاسگزار باشید.»
 
یا کمیل قل عند کل شدة لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم تکفها و قل عند کل نعمة الحمدلله تزداد منها و اذا ابطأت الارزاق علیک فاستغفر الله یوسع علیک فیها. رای کمیل، به هنگام بروز شدائد و سختیها بگو: «لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم، تا شر آن از تو دفع شود و به وقت نعمت، بگو: «الحمد لله، تا بر نعمتت بیفزاید و اگر روزی بر تو تنگ شود، از خداوند متعال طلب آمرزش و استغفار کن تا گشایش در روزیت پدید آید.»
 
یا کمیل اذا وسوس الشیطان فی صدرک فقل اعوذ بالله القوی من الشیطان الغوی و اعوذ بمحمد الرضی من شر ما قدر و قضی و اعوذ باله الناس من شر الجنة و الناس اجمعین وصلی الله علی محمد و آله و سلم تکفی مؤنة ابلیس و الشیاطین معه ولو انهم کلهم أبالسه مثله.» «ای کمیل، اگر شیطان در سینه تو وسوسه انگیخت، بگو: «اعوذ بالله
 
ص: 216
 
القوی من الشیطان الغوی و اعوذ بمحمد الرضی من شر ما قدر و قضی و اعوذ باله الناس من شر الجنة و الناس اجمعین و صلی الله علی محمد و آله و سلم.» تا شر ابلیس و شیاطین دیگر از تو دفع گردد و از گزند آنها هر چند همگی ابلیس و از شیاطین بزرگ باشند، امان یابی.»
 
یا کمیل آن لهم خدعا و شقاشق و زخارف و وساوس و خیلاء علی کل احد قدر منزلته فی الطاعة و المعصیة فبحسب ذلک یستولون علیه بالغلبة. یاکمیل لا عدو اعدی منهم و لاضار اضربک منهم امنیتهم أن تکون معهم غدة اذا جثوا فی العذاب لا یفتر عنهم بشره و لایقصر عنهم خالدین فیها ابدأ. یا کمیل سخط الله تعالی محیط بمن لم یحترس منهم باسمه و بنبیه و جمیع عزائمه. یا کمیل انهم یخدعوک بانفسهم فاذا لم تجبهم مکروا بک و بنفسک بتحسینهم الیک شهواتک و اعطاءک امانیک و ارادتک و یسولون لک و ینسونک و ینهونک و یأمرونک و یحسنون ظنک بالله عز و جل حتی ترجوه فتغتر بذلک فتعصیه و جزاء العاصی لظی. یاکمیل احفظ قول الله تعالی عز و جل الشیطان سول لهم و املی لهم و المسؤل الشیطان و المملی الله تعالی.» «ای کمیل، شیاطین را بسی خدعه و نیرنگ و ظاهر سازی و وسوسه و تکبر است و هر کس را به مقتضای منزلتی که در عبادت و با حالی که در معصیت خداوند، دارد، فریفته و در غلبه بر او اهتمام می ورزند. ای کمیل، ترا دشمن تر و زیان بخش تر از شیاطین چیزی نیست؛ هدفشان آنست که فردای قیامت که در جهنم، استقرار یافتند، تو نیز در کنار آنها باشی؛ جهنمی که شراره هایش سردی نپذیرد و آنان در آن آتش تمام ناشدنی، مخلد و جاویدان، معذب خواهند بود. ای کمیل، بر آنکس که خویشتن را با نام ارجمند خدا و پیامبر و اذکار و تعویذها از شرور این شیاطین، محفوظ نمی سازد، خشم خداوند، احاطه دارد. ای کمیل، اگر به دعوت شیاطین پاسخ مساعد ندهی آنها ترا می فریبند، در کارت، حیله ها خواهند کرد؛ تمایلات شهوانی را در چشم تو می آرایند و ترا در رسیدن به آرزوها و خواسته های نامشروع، کمک می کنند و بدیها را نزد تو تزیین می کنند و به غفلت و فراموشیت می افکنند و بر تو امر و نهی می کنند و به فریب، حسن ظن تو را نسبت به الطاف خداوند عز و جل بر می انگیزند تا به ناحق امیدوار و مغرور شوی و در
 
ص: 217
 
نتیجه به معاصی و تباهکاریها دست یازی و پیداست که پاداش معصیتکار، زبانه های آتش دوزخ است. ای کمیل، مباد که گفتار خداوند متعال را که فرمود «... الشیطان سول الهم و املی لهم،(1) از خاطر ببری یعنی: شیطان، بدیها را در نظر مردم می آراید و خداوند نیز اسباب کار و امداد آنان را فراهم می سازد.»
 
یا کمیل اذکر قول الله تعالی لابلیس: «.. و أجلب علیهم بخیلک و رجلک و شارکهم فی الأموال والأولاد و عدهم و ما بعدهم الشیطان الا غرورة، أن ابلیس لایعد عن نفسه و انما یعد عن ربه لیحملهم علی معصیته فیورطهم. یا کمیل إنه یأتی لک بلطف کیده فیأمرک بما یعلم انک قد الفت من طاعة لاتدعها فتحسب ان ذلک ملک کریم و انما هو شیطان رجیم فاذا اسکنت الیه و اطمأننت حملک علی العزائم المهلکة التی لانجاة معها. یا کمیل آن له فخاخا ینصبها فاحذر ان یوقعک فیها.» «ای کمیل، بیاد آرگفتار خداوند را که به شیطان فرمود: «... و اجلب علیهم بخیلک و رجلک و شارکهم فی الأموال و الاولاد و عدهم وما بعدهم الشیطان الا غرورا (2)، یعنی: «سپاه سواره و پیاده خود را برای مقابله با انسانها تجهیز کن و در دارائی و فرزندان ایشان مشارکت کن و به وعده ها آنان را سرگرم ساز گرچه وعده های شیطان، جز فریبی بیش نیست.» ای کمیل، شیطان، از طرف خود به مردمان وعده نمی دهد بلکه وعده ها را از سوی خداوند متعال به آدمیان القاء می کند تا آنکه ایشان را به معصیتها آلوده سازد و به ورطه های مهلک و خطرناک درافکند. ای کمیل، شیطان، با دقت و ظرافت، در تو نیرنگ می کند و تو می پنداری که فرشته ای بزرگوار است که مشوق تو به این عبادتها است در حالیکه جز شیطانی رجیم نیست که با این خدعه در صدد است که اعتماد و اطمینان ترا جلب کند و سپس تو را بر کارهای تباه و مهلک وادارد تا دیگر راه نجاتی برای تو باقی نماند. ای کمیل، شیطان را بسی دامهاست زنهار که در آنها نیفتی و گرفتار نشوی.»
 
یا کمیل أن الأرض مملوءة من فخافهم فلن ینجو منها الأمن تشبث بنا و قد اعلمک
 
ص: 218
----1- 1- آیه 25، سوره محمد، قرآن مجید. گفته شده است: بر حسب تفاسیر خاصه، فاعل تسویل و املاء در آیه مذکور، شیطان است و ظاهر عبارت نیز مؤید این تفسیر است لیکن در جمله بالا از وصیت امیرالمؤمنین علیه السلام به کمیل، فاعل تسویل، شیطان و فاعل املاء، پروردگار جل و علی ذکر شده است.
 
2- 2- آیه 14، سوره بنی اسرائیل، قرآن مجید.
 
الله انه لن ینجو منها الا عباده و عباده اولیاءنا و هو قول الله عز و جل : «ان عبادی لیس لک علیهم سلطان ، و قوله عز و جل «انما سلطانه علی الذین یتولونه و الذین هم به مشرکون» یاکمیل انج بولایتنا من أن یشرکک الشیطان فی مالک و ولدک کما امر.» «ای
 
کمیل، زمین، پر از دامهای شیاطین است و هرگز کسی را از آنها راه نجاتی نیست مگر آنکه به دامان ولایت ما اهل بیت، چنگ زند و خداوند متعال، خود نیز ترا اعلام فرموده است که جز بندگانش، هرگز کسی را از آن دامها چاره و نجاتی نیست؛ بندگان خدا ارادتمندان ما هستند. پروردگار به شیطان فرماید: «ان عبادی لیس لک علیهم سلطان (1)» و نیز فرماید: «انما سلطانه علی الذین یتولونه و الذین هم به مشرکون (2)یعنی: «ترا به بندگان من، تسلط و فرمانروائی نیست» و «فرمانروائی و تسلط شیطان منحصر بر کسانی است که دوستدار اویند و آنها که نسبت به پروردگار خود مشرک گردیده اند، ای کمیل به برکت ولایت ما خود را از آنکه شیطان در اموال و اولادت دست اندازی کند وارهان.»
 
یا کمیل لا تغتر با قوام یصلون فیطیلون و یصومون و یتداومون و یتصدقون فیحسبون انهم موفقون. یا کمیل اقسم بالله لسمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول ان الشیطان اذا حمل قوما علی الفواحش مثل الزنا و شرب الخمر و الربا و ما أشبه ذلک من الخنا و
 
المآثم، ثم حبب الیهم العبادة الشدیدة و الخشوع و الرکوع و الخضوع و السجود ثم حملهم علی ولایة الأئمة الذین یدعون إلی النار و یوم القیامة لا ینصرون.» «ای کمیل، مباد که فریفته نماز گزارانی شوی که نماز خویش را طولانی می کنند و با آنها که بر
 
روزه داری مداومت می کنند و از اموال خود صدقه می دهند و می پندارند که توفیق شامل حالشان شده است. ای کمیل به خدا سوگند که از رسول گرامی صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: پس از آنکه شیطان قومی را بر اعمال زشت چون زنا و شرابخواری و
 
ریا و خیانتکاریها و گناهانی از این قبیل واداشت، در دل آنها علاقه به عبادتهای سنگین و خضوع و خشوع و رکوع و سجود را القاء می کند و آنگاه ایشان را به محبت و
 
ص: 219
----1- 1۔ آیه 95، سورہ بنی اسرائیل، قرآن مجید.
 
2- 2- آیه 100، سوره نحل، قرآن مجید
 
سرسپردگی نسبت به پیشوایان و سردمداران کفر وا می دارد که این پیشوایان خود به آتش دوزخ دعوت می شوند و در روز قیامت کسی آنها را یاری نخواهد کرد.»
 
یا کمیل انه مستقر و مستودع فاحذر أن تکون من المستودعین و انما تستحق أن یکون مستقرا اذا لزمت الجادة الواضحة التی لا تخرجک الی عوج ولا تزیلک عن منهج ما حملناک علیه و ما هدیناک الیه.» «ای کمیل، ایمان، دو گونه است: مستقر و مستودع. در اندیشه باش که مباد، ایمانت مستودع باشد و از تو باز پس گرفته شود. ای کمیل، زمانی سزاوار ایمان مستقری که از جاده روشن و آشکاری که از کژیها دور است و به آن راهنمائیت کرده ایم، منحرف نشوی.»
 
یا کمیل لارخصة فی فرض و لا شدة فی نافلة. یا کمیل أن الله عز و جل لا یسألک الاعلی الفرض و انما قدمنا عمل النوافل بین ایدینا للاهوال العظام و الطامة یوم المقام.» ای کمیل، در امور واجب، رخصت مخالفت نیست و در نوافل و اعمال مستحب، شدت و قطعیتی وجود ندارد. ای کمیل، خداوند متعال، جز در امور واجب از تو مؤاخذه نخواهد فرمود. اما آنچه از اعمال مستحب ونوافل، در این جهان انجام می دهیم، بخاطر دفع هراس بزرگ و آن خطر عظیمی است که در قیامت، رو در روی خود خواهیم یافت.»
 
ریاکمیل آن ذنوبک اکثر من حسناتک و غفلتک اکثر من ذکرک و نعم الله علیک اکثر من کل عملک. یاکمیل انه لا تخلو من نعمة الله عز و جل عندک و عافیته فلا تخل من تحمیده و تمجیده و تسبیحه و تقدیسه و شکره و ذکره علی کل حال. یا کمیل لا تکونن من الذین قال الله عز و جل : «... نسوا الله فانسیهم انفسهم.. و نسبهم الی الفسق فقال: «.. اولئک هم الفاسقون». «ای کمیل، گناهان تو بیش از حسنات و غفلتت بیش از توجه و نعمت های خدا بر تو بیش از همه اعمال تست. ای کمیل، تو هیچگاه از نعمت و عافیت و مرحمت حق متعال، خالی نمی مانی؛ پس ترتیبی ده که به هر حال از حمد و ثناء و تسبیح و تقدیس و شکر و ذکر حضرتش خالی نمانی. ای کمیل، مباد که از آن گروه باشی که خداوند تعالی در باره ایشان فرمود: «.. نسوا الله فانسیهم انفسهم(1)یعنی:
 
ص: 220
----1- 1- آیه 19، سوره حشر، قرآن مجید
 
اینان، خدایرا فراموش کردند و در نتیجه، خداوند، چنان گرفتارشان کرد که خودشان را، فراموش کنند.» چنین مردمان را خداوند به فسق و تباهکاری نسبت داده و فرموده است: «.. اولئک هم الفاسقون»(1). یعنی: این چنین کسان، فاسقان و گناهکارانند.
 
یا کمیل! لیس الشأن أن تصلی و تصوم و تصدق، الشأن أن تکون الصلوة فعلت بقلب تقی و عمل عند الله المرضی و خشوع سوی و ابقاء للجد فیها.» «ای کمیل! مهم آن نیست که نماز بگزاری و روزه بداری و تصدق کنی، بلکه مهم آنست که نمازت را با قلبی پرهیزکار بجای آوری و عملت نزد خداوند مورد رضایت و خشوعت تمام و کوششت مداوم باشد.»
 
یا کمیل انظر فیم تصلی و علی ما تصلی ان لم تکن من وجهه و حله فلا قبول.» «ای کمیل، بنگر که در کجا و بر چه نماز میگزاری که اگر جایز و مباح نباشد، نمازت پذیرفته نخواهد شد.»
 
یا کمیل أن اللسان یبوح بالقلب والقلب یقوم بالغذاء فانظر فیما تغذی قلبک و جسمک فان لم یکن ذلک حلا لم یقبل الله تسبیحک ولاشکرک.» «ای کمیل، زبان آشکار کننده قلب است و قلب، به خوراک انسان، زنده و پا بر جا است. پس بنگر که قلب و جسم خود را با چه خوراکی تغذیه می کنی که اگر حلال و مباح نباشد، تسبیح و سپاس تو نزد خداوند پذیرفته نخواهد شد.
 
(2)
 
یا کمیل افهم و اعلم انا لا ترخص فی ترک اداء الأمانات لاحد من الخلق. فمن روی عنی فی ذلک رخصة فقد ابطل و اثم و جزاءه النار بما کذب.» «ای کمیل، بدان که ما نسبت به هیچ یک از بندگان خدا به ترک اداء امانت مجاز نیستیم. پس اگر کسی جواز
 
چنین کاری را از من نقل کرد. سخن به باطل گفته و گناهکار است و جزاء او به مجازات چنین دروغی آتش دوزخ است.»
 
اقسم لسمعت رسول الله صلی الله علیه و آله یقول لی قبل وفاته بساعة مرارة ثلاثه : یا ابا الحسن اد الامانة الی البر و الفاجر فیما قل و جل حتی فی الخیط و المخیط.» «سوگند
 
ص: 221
----1- 1- آیه 19، سوره حشر - قرآن مجید
 
2- 2- این نکته نگهدار که تا آهوی تبت سنبل نخورد خونش همی مشک نگردد
 
می خورم که حضرت رسول گرامی صلی الله علیه و آله ساعتی پیش از رحلت خود سه بار به من فرمود: ای ابوالحسن امانت را خواه بزرگ و گران باشد یا به کم ارزشی نخ و سوزن به صاحبش چه نیکوکار باشد یا بدکار، باز گردان»
 
یا کمیل لا غزو الا مع امام عادل و لا نفل الا مع امام فاضل. یا کمیل ارأیت لو لم یظهر نبی و کان فی الأرض مؤمن تقی اکان فی دعائه الی الله تعالی مخطأ او مصیبا؟ بلی و الله مخطأ حتی ینصبه الله عز و جل و یؤهله له.» «ای کمیل جز در رکاب امام عادل جنگ مکن و غنائم جنگی، جز با حضور و اذن امام بر تو روا و جایز نیست. ای کمیل اگر پیامبری ظهور نکرده باشد، ولی در زمین مؤمنی پرهیزگار زیست کند آیا می پنداری درست است که این مؤمن مردم را بسوی خدا دعوت کند یا آنکه این کار از وی نادرست است؟ به خدا که چنین کاری خطا و ناصواب است مگر آنکه خداوند او را برای این کار بگمارد و اهلیت این عمل را به او اعطا فرماید.»
 
یا کمیل الدین لله فلا تغترن باقوال الامة المخدوعه التی قد ضلت بعد ما اهتدیت و جحدت بعد ما قبلت.» «ای کمیل : دین برای خدا است پس به سخنان امت فریب خورده مغرور مشو، امتی که بعد از هدایت دچار گمراهی شد و آنچه را که قبلا پذیرفته بود
 
انکار کرد» (اشاره به ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام است).
 
یا کمیل! الدین لله فلا یقبل الله من احد القیام به الا رسولا او نبیا او وصیة. یاکمیل انما هی نبوة و رسالة و امامة ولا بعد ذلک الا متولین و ضالین و معتدین.» «ای کمیل، دین، از آن خداوند است و خداوند قیام به امر دین را جز از رسول و نبی و یا وصی
 
پیامبر نخواهد پذیرفت. ای کمیل، مناصب الهی دینی عبارتند از نبوت و رسالت و امامت از آنان که بگذریم جز گمراهان و ستم پیشگان و پشت کنندگان به دین، کسی دیگری در این امر الهی، دخالت و اقدام نمی کند.)
 
یا کمیل انما حظی من حظی بدنیا زائلة مدبرة و تحظی باخرة باقیة ثابتة. یا کمیل نحن الثقل الأصغر و القرآن الثقل الأکبر یشهد الثقل الأکبر للثقل الأصغر و یشهد الثقل الأصغر للثقل الأکبر کل واحد منهما ملازم لصاحبه غیر مفارق له حتی یردا الی الله عز و جل
 
فیحکم بینهما و بین العباد فاذا کنا کذلک فعلام یتقدمنا من تقدم و یتأخر عنا من تأخر! و
 
ص: 222
 
قد اسمعهم رسول الله صلی الله علیه و آله و قد جمعهم فنادی الصلوة جامعة ایامة سبعة وقت کذا أو کذا فلم یتخلف احد فصعد المنبر فحمد الله و اثنی علیه و قال: «معاشر الناس انی مؤد عن ربی عز و جل لا مخبر عن نفسی و من صدقنی فقد صدق الله و من صدق الله اصابه الجنان و من کبنی کذب الله عز و جل و من کذب الله اعقبه النیران.» ثم نادانی فصعدت فاقامنی دونه و رأسی إلی صدره و الحسن و الحسین عن یمینه و شمال ثم قال: معاشر الناس أمرنی جبرائیل عن الله تعالی انه ربی و ربکم ان اعلمکم أن القرآن هو الثقل الأکبر للثقل الأصغر و یشهد الثقل الأصغر للثقل الأکبر کل واحد منهما ملازم لصاحبه غیر مفارق له حتی یردا علی الله عز و جل فیحکم بینهما و بین العباد.» «ای کمیل، برخی از دنیای ناپایدار، بهره بردند، اما ما اهل بیت رسالت، بهره خویش را از آخرت جاوید خواهیم گرفت. ای کمیل، ما، ثقل اصغریم و قرآن، ثقل اکبر است؛ ثقل اکبر، گواه ثقل اصغر و ثقل اصغر، شاهد ثقل اکبر است؛ هر یک از این دو ملازم دیگری است و از هم جدا نمی شوند تا آنکه بر خداوند متعال، وارد شوند و او بین این دو ثقل و بین بندگان خود، حکم کند. حال که ما در چنین شأن و مقامی هستیم، به چه دستاویزی، برخی خود را بر ما مقدم می دارند و برخی دیگر، راه خویش از ما جدا کرده اند؟! با آنکه رسول خدا صلی الله علیه و آله، مردم را به عنوان نماز جماعت جمع کردند و چون همگی جمع شدند، بر منبر، فراز شد و پس از حمد و ثنای باری تعالی فرمود: «ای مردم از جانب خداوند عز و جل و نه از پیش خود با شما سخن میگویم؛ هر کس مرا تصدیق کند؛ خدای را تصدیق کرده است و بهشت به او خواهد رسید و هر آنکس مرا تکذیب کند، خدای را تکذیب کرده و آتش در انتظار اوست.» پس از آن مرا نزد خود خواند، به منبر شدم و مرا در کنار خود چنان قرار داد که سرم در محاذات سینه مبارکش واقع شد و حسن و حسین در سمت راست و چپش بودند؛ آنگاه گفت: «ای مردم، جبرئیل از سوی حق تعالی، از سوی پروردگار من و شما مردم مرا فرمان آورده است که به شما اعلام کنم: قرآن ثقل اکبر و این وصی من و دو پسرم و آنها که پس از ایشان از صلبشان به جهان خواهند آمد، ثقل اصغرند. ثقل اصغر گواه ثقل اکبر و ثقل اکبر شاهد بر ثقل اصغر است. این دو پیوسته ملازم یکدیگرند و از هم جدا شدنی نیستند تا آنکه به خداوند
 
ص: 223
 
متعال وارد شوند و تا آنکه او، میان این دو و میان بندگان، حکم کند.»
 
یا کمیل قد ابلغهم رسول الله صلی الله علیه و آله رسالته و نصح لهم و لکن لا یحبون الناصحین. یا کمیل قال رسول الله قولا اعلنه و المهاجرون و الانصار متوافرون یوما بعد العصر یوم النصف من شهر رمضان قائم علی قدمیه من فوق منبره: «علی منی و ابنای منه
 
و الطیبون منی و منهم وهم الطیبون بعد امهم و هم سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها هوی: الناجی فی الجنة و الهاوی فی لظی : با کمیل «و ان الفضل بید الله یؤتیه من یشاء و الله ذو الفضل العظیم. (1)، «ای کمیل، رسول خدا صلی الله علیه و آله پیام خداوند را به مردم باز رساند و نصیحتشان کرد اما مردم دوستار ناصحان نیستند. ای کمیل، رسول گرامی در حالیکه گروهی کثیر از مهاجران و انصار حضور داشتند آشکارا گفتار خود را به مردم باز گفت. بعد از نماز عصر نیمه ماه مبارک رمضان بود، روی منبر خود به پای ایستاد و فرمود: «علی، و این دو پسرم که فرزندان اویند و همچنین پاکانی از فرزندان من و ایشان که بعد از مادرشان، پاکان روزگارند از منند. آنها به منزله کشتی نوحند که هر کس بر آن نشست، نجات یافت و هر کس از آن تخلف ورزید، در هلاکت سقوط کرد. نجات یافتگان را جای در بهشت و هالکان را حوالت به زبانه های آتش است. ای کمیل، فضل و برتری ها به دست خداوندگار است، به هر کس که مشیتش تعلق گیرد، مرحمت خواهد کرد و خداوند است که صاحب فضل عظیم است.)
 
یا کمیل نحن والله الحق الذی قال الله عز و جل : «ولو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض و من فیه.» «ای کمیل، به خدا قسم که ما همان «حق» هستیم که خداوند عز و جل فرمود: «ولو اتبع الحق أهوائهم لفسدت السموات والأرض ومن فیهن (2) یعنی: اگر حق، پیرو خواسته های این مردم می شد، آسمانها و زمین و هر که در آنها است، به فساد و تباهی در می افتادند.»
 
یا کمیل انا احمد الله علی توفیقه ایای و المؤمنین علی کل حال. یا کمیل انما حظی من حظی بدنیا زائلة مدبرة فافهم و تحظی باخرة باقیة ثابته، یا کمیل کل یصیر الی الاخره
 
ص: 224
----1- 1- آیه 29 سوره حدید
 
2- 2- آیه 71، سوره مؤمنون، قرآن مجید.
 
و الذی یرغب فیها منها ثواب الله عز و جل و الدرجات العلی و الجنة التی لا یورثها الا من کان تقیأ.» «ای کمیل در هر حال، خدای را برای توفیقی که به من و به دیگر مؤمنان عنایت کرده است، ستایش می کنم. ای کمیل، برخی، حظ و بهره خود را از حظوظ این
 
جهان ناپایدار، اختیار کرده اند، لیکن تو هشیار باش و از جهانی دیگر که باقی و جاوید است، حظ و بهره خویش را برگیر. ای کمیل، همه را رو بسوی آخرت است؛ در این میان آنچه باید به آن رغبت داشت ثواب خداوند عز و جل و درجات رفیع بهشت است که آن را جز پرهیزگاران، میراث نخواهند برد.»
 
«یا کمیل، آن شئت فقم.» «ای کمیل، این اگر مایلی برخیز»
 
در کتاب «امالی صدوق» از نوف بگالی روایت شده است که در صحن مسجد کوفه به حضور امیر المؤمنین علی (علیه السلام) شرفیاب شدم. پس از سلام و اداء احترام، عرضه داشتم؛ یا امیرالمؤمنین، مرا موعظتی فرما. فرمود: «احسن یحسن الیک. فقلت : زدنی یا أمیر المؤمنین. قال: یا نوف أرحم ترحم. فقلت: زدنی یا أمیر المؤمنین. فقال : یا نوف قل خیرا تذکر بخیر. فقلت: زدنی یا أمیر المؤمنین. فقال: اجتنب الغیبة فانها ادام کلاب النار. فقال یانوف کذب من زعم انه ولد من حلال و هو یأکل لحوم الناس بالغیبة و کذب من زعم أنه وند من حلال و هو یبغضنی و ببعض الأئمة من ولدی و کذب من زعم انه ولد من حلال و هو یحب الزنا و کذب من زعم انه یحب الله و هو مجترء علی معاصی الله کل یوم و لیلة. یا نوف اقبل وصیتی لاتکونن نقیبة و لا عریفة ولا برید. یا نوف صل رحمک یزید الله فی عمرک و حسن خلقک یخفف الله حسابک. یا نوف ان سڑ ک ان تکون معی یوم القیامة فلا تکن للظالمین معینة. یا نوف من أحبنا کان معنا یوم القیامة و لو أن رجلا احب حجرة لحشره الله معه. یا نوف ایاک ان تتزین للناس وتبارز الله بالمعاصی فیفضحک الله یوم تلقاه. یا نوف احفظ عنی ما اقول لک تنل به خیر الدنیا و الاخرة.
 
یعنی: «نیکی کن تا نیکی بینی. گفتم: بیشتر فرما ای امیر المؤمنین. فرمود: بر دیگران، رحم آور تا به تو رحم کنند. گفتم: بیشتر. فرمود:گفتار خویش را نیکو گردان تا از تو به نیکوئی یاد کنند. گفتم: یا امیرالمؤمنین، باز هم بیشتر فرما. فرمود: ای نوف، از غیبت
 
مردمان، بپرهیز که آن خوراک سگان جهنم است. ای نوف، دروغ گفته است آنکس که
 
ص: 225
 
خود را حلال زاده دانسته است و گوشت مردم را به غیبت، می خورد. و دروغ گفته است آنکس که خود را حلال زاده پنداشته است و نسبت به من و دیگر امامانی که از پشت منند، دشمنی و کینه می ورزد. دروغ گفته است آنکس که خود را حلال زاده پنداشته است و به زناکاری رغبت نشان می دهد و نیز دروغ گفته است آنکس که خود را حلال زاده پنداشته است، در حالیکه روز و شب، نسبت به انجام معاصی و گناهان، جرأت و جسارت می ورزد. ای نوف، از من بپذیر و هیچگاه سمت ریاست و سرپرستی دیگران را به عهده نگیر و بپرهیز از اینکه مأمور اخذ مالیات ها و یا پیک باشی. ای نوف، ارتباط خود را با خویشاوندان خود استوار کن تا خداوند زندگانیت را دراز فرماید و اخلاق خویش نیکو ساز تا خداوند در حساب تو را آسان گیرد. ای نوف، آنکس که در این جهان، دوستار ما باشد، در قیامت نیز با ما خواهد بود که اگر آدمی به سنگی دل بسته باشد، خداوند، او را با همان سنگ محشور خواهد کرد. ای نوف، از آن حذر کن که خویشتن را در چشم مردمان بیارانی، و با پروردگار خود با ارتکاب معاصی به مبارزه برخیزی که به مکافات آن، در روز قیامت که به ملاقات حق تعالی خواهی رفت، رسوا و مفتضحت سازد. ای نوف، آنچه سفارشت کردم، به خاطر بسپار و آنها را به کار بند. تا به خیر دنیا و آخرت دست یابی». عارف قیومی جلال الدین رومی قدس سره فرماید:
 
تا صورت پیوند جهان بود علی بود
 
تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
 
شاهی که ولی بود و وصی بود علی بود
 
سلطان سخا و کرم و جود علی بود
 
هم آدم و هم شیث و هم ایوب و هم ادریس
 
هم یوسف وهم یونس وهم هود علی بود
 
هم موسی وهم عیسی و هم خضر وهم الیاس
 
هم صالح پیغمبر و داود علی بود
 
در ظلمت ظلمات به سرچشمه حیوان
 
هم مرشد و هم راهبر خضر علی بود
 
داوود که می ساخت زره با سرانگشت
 
استاد زره ساز به داوود علی بود
 
مسجود ملایک که شد آدم ز علی شد
 
در قبله محمد بد و مقصود علی بود
 
آن عارف سجاد که خاک درش از قدر
 
بر کنگره عرش بیفزود علی بود
 
هم اول و هم آخر وهم ظاهر و باطن
 
هم عابد و هم معبد و معبود علی بود
 
وجهی که بیان کرد خداوند در «الحمد»
 
آن وجه بیان کرد و بفرمود علی بود
 
ص: 226
 
عیسی به وجود آمدو فی الحال سخن گفت
 
آن نطق و فصاحت که در او بود علی بود
 
آن «لحمک لحمی» بشنو تا که بدانی
 
آن یار که او نفس نبی بود علی بود
 
موسی و عصا و ید بیضاء نبوت
 
در مصر بفرعون که بنمود علی بود
 
چندانکه در آفاق نظر کردم و دیدم
 
از روی یقین در همه موجود علی بود
 
خانم که در انگشت سلیمان نبی بود
 
آن نور خدایی که در او بود علی بود
 
آن شاه سرافراز که اندر شب معراج
 
با احمد مختار یکی بود علی بود
 
سر دو جهان پرتو انوار الهی
 
از عرش به فرش آمد و بنمود علی بود.
 
آنجا که جوی شرکت نماند به حقیقت
 
آن عارف و آن عابد و معبود علی بود(1)
 
جبریل که آمد ز بر خالق بی چون
 
در پیش محمد بد و مقصود علی بود
 
آنجا که دویی شرک بود در ره توحید
 
میدان که یکی بود که بنمود علی بود
 
محمود نبودند مر آنها که ندیدند
 
کاندر ره دین احمد و محمود علی بود
 
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن
 
کردش صفت عصمت و بستود علی بود
 
این کفر نباشد سخن کفر نه این است
 
تا هست علی باشد و تا بود علی بود
 
آن قلعه گشایی که در قلعه خیبر
 
برکند به یک حمله و بگشود علی بود
 
آن شاه سرافراز که اندر ره اسلام
 
تا کار نشد راست نیاسود علی بود
 
آن شیر دلاور که ز بهر طمع نفس
 
برخوان جهان پنجه نیالود علی بود
 
هارون ولایت ز پس موسی عمران
 
بالله که علی بود علی بود علی بود
 
این یک دو سه بیتی که بگفتم به معما
 
حقا که مراد من و مقصود علی بود
 
سر دو جهان جمله ز پیدا و ز پنهان
 
شمس الحق تبریز که بنمود علی بود
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
رباعی :
 
ننوشت برای ورد روز و شب من
 
جز ذکر علی معلم مکتب من
 
گر غیر علی کسی بود مطلب من
 
ای وای من و کیش من و مذهب من
 
ص: 227
----1- 1- صد بار نظر کردم و دیدم به حقیقت آن عارف و آن عابد و معبود علی بود
 
عارف نیشابوری گوید:
 
شد بدوش احمد آن رشک ملک
 
چون دعای مستجابی بر فلک
 
از رواق ک عبه بتها در فکند
 
جمله را بر پای پیغمبر فکند
 
چون ز عرش دوش احمد بازگشت
 
بر دل پاک علی این راز گشت
 
کز ادب فعلی که کردم دور بود
 
پای من کتف رسول الله بسود
 
شبنم از گلبرگ رخسارش چکید
 
نوبهارش را خزان غم رسید
 
گفت با او سرو گلزار خدا
 
کی نهال بوستان «هل اتی»
 
در شب معراج چون بالا شدم
 
تا به خلوتگاه «او ادنی» شدم
 
از شکوه ب ارگاه کبریا
 
در تزلزل بودم از سر تا به پا
 
شوق قرب دوست بر جانم فتاد
 
لرزه ای برچار ارکانم فتاد
 
دستی آمد دوش هوشم را سترد
 
از ضمیرم وحشت آن حال برد
 
لذتی کان شب از آن دستم نمود
 
وز شراب دوستی مستم نمود
 
مدتی اندر پیش بشتافتم
 
در کف پای تو اکنون یافتم
 
ای به معراج محبت جای تو
 
عرش و کرسی همت والای تو
 
نیست جایی از تو خالی یا علی
 
کفر اگر نبود خدایی یا علی
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
حسین بن معین الدین می گوید:
 
ای مصحف آیات الهی رویت
 
وای سلسله اهل ولایت مویت
 
سرچشمه زندگی لب دلجویت
 
محراب نماز عارفان ابرویت
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
آن باده که «لا اله الا الله» است
 
ساقیش محمد رسول الله است
 
مقصود ز باده و ز ساقی نشأه است
 
این نشاه یقین علی ولی الله است
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
گر نبودی فاطمه بی زوج بود
 
بحر وحدت ساکن و بی موج بود
 
ص: 228
 
انبیا را عقده ها نگشوده بود
 
کوکب ذوالعزمها بی اوج بود(1)
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
ای نقطه محیط که گاهی به فوق فاء
 
بنمودهای تجلی و گاهی به تحت باء (2)
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
هر کسی را به جهان گر شرفی است
 
که به آن فخر کند جین شرف
 
به جهانم جز از این نیست شرف
 
خانه زاد علیام شاه نجف (3)
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
حرف اول از نبوت حرف نون
 
قلب نون واو آمده ای ذوفنون
 
حرف اول از ولایت حرف واو
 
قلب واو آمد الف ای کنجکاو
 
حرف اول از الوهیت الف
 
مبدأ جمله حروف مؤتلف
 
پس ولی قلب نبی و جان اوست
 
قلب قلب ذات سر الله هو است
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
الله بود یک الف و هاء و دو لام
 
حیران شده در کنه وجودش اوهام
 
از بینه الف علی را بطلب
 
وزهاء و دو لام جو محمد را نام
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
چونکه اوصاف محمد با علی است
 
گر تو گویی یا محمد یا علی است
 
ابا حسن لو کان حبک مدخلی
 
جهنم کان الفوز عندی جحیمها
 
وکیف یخاف النار من کان موقنا
 
بان امیرالمؤمنین قسیمها
 
یعنی : ای «ابا حسن» اگر محبت تو موجب ورود من بجهئم شود، در نزد من به دوزخ رفتن رستگاری است؛ و چگونه ممکن است از آتش بترسد کسی که یقین دارد که امیرالمؤمنین (علیه السلام) قسمت کننده آتش است.
 
جامی الف است احد از او جوی مدد
 
وانگه بشمار بیناتش به عدد
 
بنگر که علی است و العلی سرالله
 
أذ قال الله قل هو الله احد
 
ص: 229
----1- 1-اثر طبع مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمة الله علیه
 
2- 2-اثر طبع مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمة الله علیه
 
3- 3- اثر طبع مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمة الله علیه.
 
==== خودشناسی-معرفت نفس ====
کمیل بن زیاد گوید: از حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) تقاضا کردم که نفس مرا به من باز شناساند. فرمود: یاکمیل، مقصودت کدام نفس است؟ عرضه داشتم: مگر جز یک نفس در من است؟ فرمود: «یا کمیل، انما هی اربعه : النامیة النباتیة و الحسیة الحیوانیة و الناطقة القدسیة والکلیة الالهیة و لکل واحد من هذه خمس قوی و خاصیتان. فالنامیة النباتیة لها خمس قوی: ماسکه و جاذبه و هاضمه و دافعه و مربیة و لها خاصیتان: الزیادة و النقصان و انبعاثها من الکبد و هی اشبه الأشیاء بنفس الحیوانیة و الحیوانیة الحسیة و لها خمس قوی: سمع و بصر وشم و ذوق و لمس و لها خاصیتان: الرضا و الغضب و هی اشبه الأشیاء بنفس الاسباع و الناطقة القدسیة و لها خمس قوی: فکر و ذکر و علم و حلم و نباهة و لیس لها انبعاث و هی اشبه الأشیاء بنفس الملائکة و لها خاصیتان: النزاهة والحکمة و الکلیة الالهیة و لها خمس قوی: بقاء فی فناء و نعیم فی شقاء و عزة فی ذل و وفقر فی غناء و صبر فی بلاء و لها خاصیتان: الحلم و الکرم و هذه التی مبدأها من الله و الیه تعود لقوله تعالی: «... و نفخنا فیه من روحنا(1) و اما عودها فلقوله تعالی: «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة(2) والعقل وسط الکل لکیلا یقول احدکم شیئا من الخیر و الشر الالقیاس معقول.»
 
یعنی : «ای کمیل، در آدمی، چهار نفس است: نفس نامی نباتی، نفس حسی حیوانی، نفس ناطقه قدسی و چهارم نفس کلی الهی و هر یک از این چهار را پنج قوه و دو خاصیت است. نفس نامی نباتی دارای قوای پنجگانه زیر است: قوه ماسکه، جاذبه، هاضمه، دافعه و مربیه و دو خاصیت آن، یکی خاصیت افزایش و دیگر خاصیت کاهش است. این نفس، از «کبد» برانگیخته می شود و شبیه ترین چیزها به نفس حیوانی است. اما نفس حیوانی حسی را پنج قوه است: شنوایی، بینایی، بویایی، چشایی و بساواتی و آن را نیز دو خاصیت رضا و غضب است و شبیه ترین چیزها به نفس درندگان و وحوش است.
 
ص: 230
----1- ١- سوره التحریم آیه 12
 
2- ٢- سوره فجر آیه 27 و 28
 
پنج قوه نفس ناطقه قدسی، عبارت است از: فکر، ذکر، علم، حلم و هشیاری. این نفس از چیزی منبعث نمی گردد و شبیه ترین چیزها به نفس فرشتگان است و نزاهت و حکمت دو خاصیت آن است. اما نفس کلی الهی دارای این پنج قوه است: هستی در نیستی، نعمت در سختی، عزت در خواری، فقر در حالت غنا و صبر در بلاها و دو خاصیت آن، حلم و کرم است. مبدأ این نفس، پروردگار عالم است و به او نیز باز می گردد. خداوند در قرآن فرماید: «و نفخنا فیه من روحنا، یعنی: «از روح خود در آدم دمیدیم» و نیز این آیه
 
شریفه، دلیل عود و بازگشت نفس کلی الهی بحضرت حق است که فرماید: «یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة» یعنی: «ای نفس مطمئن، خشنود و پسندیده بسوی پروردگار خود بازگرد». عقل در میان همه قرار گرفته است تا هر کس از خوب و
 
بدی سخن گوید، آنرا با ترازوی عقل بسنجد.
 
در کتاب غوالی اللئالی نقل است که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من عرف نفسه فقد عرف ربه - هر کس خود را شناخت، پروردگار خود را نیز شناخته است. عزالدین مقدسی در تفسیر این گفتار، گوید: روح که لطیفهای لاهوتی در جثهای ناسوتی است به ده وجه دلالت بر مدبر یکتای جهان دارد: وجه نخست آنکه روح موجب حرکت اندام است و آن را اداره می کند. از آنجا می توان دریافت که جهان را نیز محرک و مدبری است. دوم آنکه یکتایی روح در بدن، دلیل یکتایی و وحدانیت پروردگار
 
است. سوم آنکه قدرت روح در تحریک بدن، نشانه قدرت و نیروی خداوند است. چهارم آنکه آگاهی روح از جسم، دلیل آگاهی حق تعالی بر جهان هستی است. پنجم آنکه احاطه و استیلای روح بر اندام، دلیل احاطه و استیلاء پروردگار متعال بر عالم خلق
 
است. ششم آنکه وجود روح، پیش از پیدایش جسم و بقاء آن پس از بدن، دلیل ازلیت و ابدیت باری تعالی است. هفتم آنکه عدم آگاهی انسان بر کیفیت روح، دلیل آن است که هیچکس را بر ذات پروردگار، احاطه و آگاهی نیست. هشتم آنکه عدم آگاهی نسبت
 
به محل روح در بدن، دلیل است بر تجرد خداوند و اینکه او را محل و مکانی نیست. نهم آنکه عدم امکان تماس با روح، دلیل است که تماس مادی با حق تعالی نیز ممتنع است. دهم آنکه عدم امکان رؤیت روح، دلیل آن است که پروردگار را نیز نمی توان به چشم
 
ص: 231
 
دید و رؤیت او امکان پذیر نیست.
 
بیت
 
مثال حضرت باری است صورت انسان
 
خط عذار سواد مطابق اصل است
 
کیفیة النفس لیس المرء یعرفها
 
فکیف کیفیة الجبار فی القدم
 
هو الذی انشأ الاشیاء مبتدعا
 
فکیف بدر که مستحدث النسم
 
یعنی: «اکنون که آدمی به کیفیت نفس خویش، آگاهی نتواند داشت، پس چگونه می تواند به چگونگی پروردگار قدیم خود آگاهی یابد؟ اوست که همه موجودات، آفریده قدرت اوست؛ پس آنکس که حادث است، به درک ذات آفریننده خود، چگونه دست تواند یافت؟ »
 
بزرگی فرماید: «من عجز عن معرفة نفسه فهو من معرفة خالقه اعجز» یعنی آنکس که از شناسایی نفس خویش ناتوان است، از معرفت خالق خود، ناتوان تر خواهد بود.
 
رباعی
 
گر در طلب گوهر کانی ، کانی
 
ورزنده به بوی وصل جانی ، جانی
 
القصه حدیث مطلق از من بشنو
 
هر چیز که در جستن آنی، آنی
 
اوحدی مراغهای گوید:
 
ای دل منشین کج به کوی راست
 
تازآفرینش تو جهان آفرین چه خواست
 
گر خواب و خورد بود مرا این کمال نیست
 
ورعلم و حکمت است غرض، کاهلی چراست
 
عقل این بود که ترک بگویند فعل کج
 
هوش این بود که پیش بگیرند راه راست
 
تو نامه خدایی و آن نامه سر به مهر
 
بردار مهرنامه ببین تا در او چه هاست(1)
 
در نامه روشن است نمودار هر دو کون
 
بر خوانده این نموده دلی کاندرو صفاست (2)
 
ترکیب ماست زبدة اجزاء کائنات
 
ماننده زبده ای که برون آوری ز ماست
 
آنی که هر دو کون به دکان راستی
 
نزدیک عقل یک سر موی ترا بهاست
 
ص: 232
----1- 1- روایت امام حسن عسکری علیه السلام.اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الأکبر
 
2- ٢- منسوب به امیرالمؤمنین است: و انت الکتاب المبین الذی با حرفه تظهر المضمر
 
زین آفرینش آنچه تو خواهی زجزء و کل
 
درنفس خودبجوی که جام جهان نماست
 
این جام را جلاده و خود را در آن ببین
 
سری عظیم گفتم اگر خواجه در سراست
 
لیکن ترا چه طاقت دیدار خویشتن
 
کز بند خویشتن دل دون تو برنخاست
 
زین چیزها که داری و دل بسته ای دراو
 
دریاب تا چه چیز ترا روی در بقاست
 
نفس است و حکمت آنکه نمیرد به وقت مرگ
 
وین آلت دگر همه را روی در فناست
 
این گنج و مال و خواسته کاندوختی به عمر
 
میدان که یک به یک زتو خواهند بازخواست
 
گردانه خرد می نشود جز به آسیاب
 
ما دانه ایم و گردش این گنبد آسیاست
 
دیگی است چارخانه که سر پوش آن تویی
 
این چار طبع را که زبهر تو ماجراست
 
گفتی به سعی مایه دنیا فزون کنم
 
دنیا فزون نیک بین تا از آن چه کاست
 
دنیا و دین دو پله میزان قدر توست
 
این پله چون بخاک شد آن پله بر هواست
 
ای صاحب نیاز نمازی که میکنی
 
گومردمش مبین اگرت روی در خداست
 
بیناست آن نظر که از و هست گشته ای
 
جایی چنین نظر نتوان کرد چپ و راست
 
حق گفت «فاستقم» چو وفا از رسول جست
 
رو مستقیم شو توکه این صورت وفاست
 
خاشاک دان که و اپس دریای جود اوست
 
هر گوهر نفیس که در گنج پادشاست
 
ار گرگ فتنه زود پریشان کند رواست
 
آن را که چون کلیم شبان تکیه بر عصاست
 
چشمش رخ وفاق نبیند به هیچ وجه
 
آن کس نه چار بالش توفیق متکاست
 
صوفی شدی صداقت و صدق و صفات کو
 
صافی شدی کدورت و حقد وحسد چراست
 
دست از جهان بشوی پس آنگاه پیش دار
 
زیراکه بوسه بر کف دستی چنین رواست
 
دست کلیم را ید بیضا نهاد نام
 
کاوشسته بود دست زچیزی که ماسواست
 
ای سالک صراط سوی راستکار باش
 
کان رفت در بهشت که در خط استواست
 
گفتی که عارفم زکجا دانم این سخن
 
عارف کسی بود که بداند که از کجاست
 
گر آشنا شوی بنهی دل بر این حدیث
 
بشنو حدیث «اوحدی» ارجانت آشناست
 
از ظلمت وز نور درین تنگنای غم
 
بس پرده و حجاب که در پیش چشم ماست
 
از پرده ها گذر چو نکردی کجا دهند
 
راهت به پرده ای که در آن مهد کبریاست
 
ای درویش! قالب آدمی به مثابه مشکوة است و روح نباتی که در جگر است به منزله
 
ص: 233
 
زجاجه و روح حیوانی که در دل است فتیله است و روح نفسانی که در دماغ است به مثابه روغن و روح انسانی بی مکان به میانه است، مصباح تمام است.
 
الأرواح طیور سماویه فی اقفاس اشباح البشریه، اذا الفت بالعلم صارت ملائکة عرشیة و اذا الفت بالجهل صارت حشرات ارضیه.
 
یعنی : ارواح، پرندگانی آسمانی هستند که در قفسهای اشباح بشری محبوس شده اند. پس چون با علم و دانش الفت یابند به صورت ملائک عرشی در می آیند و چون با جهل و نادانی انس و الفت گیرند همچون حشرات زمینی می شوند.
 
==== عقل ====
در حدیث از امام محمد باقر (علیه السلام) آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
 
لم یعبد الله عز و جل بشیء افضل من العقل و لا یکون المؤمن عاقلا حتی یجتمع فیه عشرة خصال: الخیر منه مأمول و الشر منه مأمون، یستکثر قلیل الخیر من غیره و یستقلل کثیر الخیر من نفسه و لا یسأم من طلب العلم طول عمره و لا یتبرم لطلاب الحوائج قلبه، الذل احب الیه من العز و الفقر احب الیه من الغناء، نصیبه من الدنیا القوت و العاشرة الایری احد الا قال هو خیر منی و اتقی؛ فانما الناس رجلان: رجل هو خیر منه و اتقی و الاخر هو شر منه و ادنی فاذا رأی من هو خیر منه و اتقی، تواضع له لیلحق به و اذا لقی
 
الذی هو شر منه و أدنی، قال عسی خیر هذا باطن و شره ظاهر و عسی أن یختم له بخیر فاذا فعل ذلک فقد علی مجده وساد اهل زمانه.»
 
یعنی: خداوند عز و جل به چیزی افضل و والاتر از عقل پرستش نگردیده است.(1) مؤمن را آن گاه عاقل و فرزانه توان دانست که در وی ده خصلت زیر جمع باشد: آنکه خلق خدا به خیر و احسان او امیدوار و از شرش ایمن باشند، نیکویی دیگران را، هر چند کم و بی مقدار باشد، بسیار شمرد و خوبی خویش را هر قدر بسیار و فراوان باشد، اندک
 
ص: 234
----1- 1- یعنی: والاترین و پاکترین عبادت، بندگی کسی است که به میزان عقل و خرد، بعظمت حق تعالی و بندگی خود
 
و ناچیز داند، در همه عمر از طلب دانش سیر و خسته نشود و نسبت به حاجت خواهان و نیازمندانی که به او مراجعه می کنند ضجرت و تنگدلی نشان ندهد، خواری را بر عزت ترجیح دهد و فقر و درویشی را از ثروت و مالداری بیشتر خواهد. (1) از بهره دنیا به همان قوت و روزی خویش قناعت کند و بالاخره دهم آنکه همه خلق را از خود بهتر و پارساتر بیند زیرا که مردم دو گروهند: گروهی آنان که واقعا به حقیقت از او بهتر و پارساترند و گروه دیگر کسانی که از وی بدتر و پست ترند. هر گاه در برابر دسته نخست قرار گیرد فروتنی و تواضع کند تا آنکه شاید توفیق یابد که خود یکی از آن نیکان شود و چون به گروه دوم رسد گوید: شاید خوبی و صلاح اینان، از دیده من، پنهان مانده است و اینان باطن نیک و نیکوکارند و بدی و شرشان امری ظاهری و ناپایدار است و شاید که سرانجام کارشان به خیر مقدر باشد. چون چنین کند به یقین مرتبه ای والا پیدا خواهد کرد و بر مردم زمان خود سیادت خواهد داشت.
 
امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرماید: «المرء مخبو تحت لسانه»، یعنی: «آدمی زیر زبان خود نهفته است. بدین مفهوم که عقل و خرد انسان نیز از خلال گفته هایش آشکار میگردد.
 
سعدی می گوید:
 
زبان در دهان ای خردمند چیست
 
کلید در گنج صاحب هنر
 
چو در بسته باشد چه داند کسی
 
که گوهر فروش است یا پیله ور
 
امام جعفر صادق (علیه السلام) به هشام فرمود: «یا هشام، من اراد الغنی بلا مال و راحة القلب من الحسد و السلامة فی الدین فلیتضرع الی الله تعالی فی مسألته بان یکمل عقله فمن عقل، قنع بما یکفیه و من قنع بما یکفیه، استغنی و من لم یقنع بما یکفیه لم یدرک الغنی أبدا. یا هشام، ان الله عز و جل حکی عن قوم صالحین قالوا: «ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا وهب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب، حتی علموا أن القلوب تزیغ و تعهود الی عماها و ردها.)
 
ص: 235
----1- ١. شاید مقصود آنست که خواری و فقر را در راه حق، از عزت و ثروتی که او را از حق متعال منحرف سازد، دو ستتر
 
یعنی: «ای هشام، کسی که بخواهد بدون ثروت و مال، بی نیاز باشد و قلبش از رنج وحسد وا رهد و دین و ایمانش سلامت بماند باید از خداوند متعال به زاری بخواهد که عقل و خودش را کامل فرماید که هر کس عقل و خردش بکمال رسیده باشد، بقدر کفاف از معیشت، قناعت کند و هر آنکس که به این مقدار قانع باشد، از همه کس احساس بی نیازی خواهد کرد. اما کسی که به قدر کفاف، قناعت نکند، هرگز و به هیچ صورت، روی بی نیازی نخواهد دید. ای هشام، خداوند متعال در قرآن مجید، از قول مردم صالح، چنین نقل فرموده است: «ربنا لا تزع قلوبنا بعد اذ هدیتنا وهب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب(1)یعنی: «پروردگارا، پس از آنکه راهنمایی و هدایتمان فرمودی، دیگر دلهای ما را منحرف و متزلزل مساز و از جانب خود به ما رحمتی عطا کن که تو خود بسیار کریم و عطابخشی.» چنین فرمود تا معلوم شود که دلها نیز پس از هدایت، ممکن است به انحراف و تزلزل مبتلا گردند و به کوری و پستی واگرایند.»
 
در کتاب «مصباح الشریعه» از امام جعفر صادق (علیه السلام) مروی است که : «العاقل من کان ذلولا عند اجابة الحق، متصفا بقوله جموحة عند الباطل خصیما بقوله، یترک دنیاه ولایترک دینه و دلیل العاقل شیئان: صدق القول و صواب الفعل و العاقل لایحدث
 
بما ینکره العقول ولا یتعرض للتهمة و لایدع مداراة من ابتلی به ویکون العلم دلیله فی اعماله و الحلم رفیقه فی احواله و المعرفة یقینه فی مذاهبه و الهوی عدو العقل و مخالف للحق و قرین الباطل و قوة الهوی من الشهوات واصل علامات الهوی من اکل الحرام و
 
الغفلة عن الفرائض و الاستهانة بالسنن و الخوض فی الملاهی.»
 
یعنی : «عاقل کسی است که در برابر حق و حقیقت، رام و به گفتار حق، منصف باشد و به عکس، در مقابل باطل، سرکش باشد و نسبت به گفتار باطل دشمنی ورزد. از دنیای خود، چشم بپوشد، ولی از دین خود دست بر ندارد. راستی گفتار و نیکی کردار، دو
 
نشانه انسان خردمند است. عاقل، هرگز سخنی را که خرد انکار دارد، بر زبان نمی داند و خویشتن را در مظان تهمت قرار نمی دهد و با آنها که به تهمتی گرفتار آمده اند، به مدارا رفتار می کند. دانش، رهنمای اعمال او و بردباری، همنشین احوال او و معرفت، روشنگر
 
ص: 236
----1- 1- آیه 8، سوره آل عمران، قرآن مجید
 
راه و روش های او است. هوای نفس، دشمن عقل آدمی و مخالف حق و قرین باطلها است. نیرومندی هوای نفس، از شهوات انسان حاصل گردد. و بالاترین نشانه های هوای نفس، حرامخواری و غفلت از واجبات و فرائض و تحقیر سنن الهی و آلودگی به اعمال
 
لهو و بی حاصل است.»
 
از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم حدیث شده است که: «قسم الله العقل ثلثة اجزاء فمن کن فیه کمل عقله و من لم یکن فیه فلا عقل له: حسن المعرفة لله و حسن الطاعة الله و حسن الصبر علی امر الله». یعنی: «خداوند متعال، عقل را سه جزء فرمود. عاقل کامل کسی است که این اجزاء در وی باشد و آنکس که از این سه جزء خالی باشد، تهی از عقل و فرزاندگی است. اجزاء سه گانه عقل عبارت است از: معرفت نیکو نسبت به ذات حق تعالی و اطاعت از او و صبر و شکیبایی در برابر اوامر پروردگار.»
 
در کتاب «کافی» از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که در پاسخ به سؤال یکی از اصحاب که: «عقل چیست؟» فرمود: «العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان.» قیل: فالذی کان فی معاویة؟ فقال: «تلک النکر او تلک الشیطنة و هی شبیه
 
بالعقل.» یعنی: «عقل، گوهری است که به هدایت و فرمان او ، خداوند مهربان را عبادت و بندگی کنند و بهشت را از آن خود سازند. گفته شد: پس آنچه در معاویه بود، چه نام تواند داشت؟ فرمود: آنچه در آن مرد بود، همه حیله و غدر و همه شیطنت و ملعنت بود
 
که با عقل اشتباه شده است.»
 
ملای رومی فرماید:
 
عقل ایمانی چوشحنه عادل است
 
پاسبان و حاکم شهر دل است
 
هم چو گربه باشد او بیدار هوش
 
دزد در سوراخ مساند همچو موش
 
در هر آنجا که برآرد موش دست
 
نیست گربه ور بود آن مرده است
 
گربه ای چه؟ شیر شیرافکن بود
 
عقل ایمانی که اندر تن بود
 
شهر پر دزد است و پر جامه کنی
 
خواه شحنه باش و خواه نی
 
عقل در تن حاکم ایمان بود
 
که ز بیمش نفس در زندان بود
 
یعرف عقل الرجل باحدی ثلثة : اما برسوله و اما بکتابه و اما بهدیته. و اقول : وکثیرا
 
ص: 237
 
ما یضطر الانسان فی الاول و الثالث الی غیر اهله.
 
عقل مرد به یکی از این سه طریق شناخته می شود: به فرستاده اش و نامه و نوشته اش و هدیه اش. و می گویم: اغلب انسان در موارد اول و سوم به اضطرار ناشایسته را اختیار می کند.
 
==== علم ====
از حضرت ابی عبدالله، جعفر بن محمد الصادق علیهما السلام روایت شده است که: طلبة العلم ثلثه فاعرفهم باعیانهم وصفاتهم: صنف یطلبه للجدل و المراء وصنف یطلبه للاستطاله و الختل و صنف یطلبه للفقه والعقل و صاحب الجدل و المراء موذ ممار متعرض للمقال فی اندیه الرجال بتذاکر العلم و صفة الحلم قد تسربل بالخشوع و تخلی عن الورع فدق الله منه خیشومه و قطع منه حیزومه و صاحب الاستطالة و الختل ذو خبث و ملق یستطیل به علی مثله من اشباهه و یتواضع للاغنیاء من دونه فهو لحلوائهم هاضم و لدینهم حاطم فعمی الله علی هذا خبره و قطع من آثار العلماء اثره و صاحب الفقه والعقل ذو کثابة و حزن و سهر قد تحنک فی برنسه و قام اللیل فی خندسه یعمل و بخشی وجة و اعیة مشفقة مقبلا علی شأنه عارفا باهل زمانه مستوحشة من اوثق اخوانه فشید الله من هذا ارکانه و اعطاه یوم القیامه امانه.»
 
یعنی: «طالبان علم و دانش سه گروهند که به نام و نشان برایتان معرفیشان می کنم گروه نخست، به خاطر جدال و مراء در جستجوی علم و دانشند و گروه دیگر برای کسب منزلت و فریبکاری و بالاخره سومین گروه، آنها که علم را برای تفقه و دانایی و تعقل و بینایی می جویند. دسته اول، مردمی موذی و مردم آزار و اهل جدل و مراء اند. در انجمن بزرگان و اجتماع مردان و دانشمندان، سخن از علم و حلم می گویند؛ درونی از تقوی و پرهیز خالی دارند ولیکن در ظاهر لباس پارسایی و خشوع بر خویشتن
 
آراسته اند. به مجازات این کار، خداوند، بینی آنان را کوفته و کمرشان را خواهد شکست و اما دسته دیگر که برای کسب قدرت و به منظور حیله و فریب مردم، به طلب علم کمر بسته اند، گروهی خبیث و پلید و متملق و چاپلوسند که خویشتن را از امثال و
 
ص: 238
 
اقران خود، در علم و دانش، برتر و والاتر می بینند، ولی در برابر ثروتمندان و اهل دنیا، کوچک و متواضع و فروتن اند. چرب و شیرین سفره آنان را می خورند و در عوض دینشان را فاسد و تباه می کنند. به مکافات این سیاهکاری، خداوند آنان را بی نام و نشان
 
و اثرشان را از دفتر آثار علماء و دانشمندان محو و نابود خواهد فرمود. لیکن گروه سوم که علم را برای فقاهت و عقل و دانش و بینش کسب کرده اند، مردمی اندوهگین و غمزده و شب زنده دار هستند. کلاه بردگی و بندگی حق بر سر نهاده اند و پیوسته هنگام
 
شب به عبادت پروردگار خویش مشغول و از خلق جهان دور و مهجورند. گروهی ترسان و هراسان از عاقبت کار، به عمل و عبادت سرگرمند. پند پذیر و مهربان و مراقب حال و رفتار خویشتن اند. مردم زمانه را بخوبی می شناسند و حتی از نزدیکترین دوستان
 
و برادران نیز خود را در امان نمی بینند. در برابر این کردار، خداوند ارکان چنین بندگان را به علم استواری می بخشد و در روز قیامت، از عذاب خود، امانشان عطا خواهد فرمود.» از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) منقول است که چون موسی با خضر علیهما السلام ملاقات کرد، از او خواست که به وی اندرز و سفارشی دهد. خضر گفت: «یا طالب العلم، أن القائل اقل ملا من المستمع فلا تمل جلسائک اذا حدثتهم و اعلم أن قلبک وعاء فانظر ماذا تحتویه و عائک و اعرف الدنیا و انبذها ورائک فائها لیست لک بدار و لالک فیها محل ولا قرار و انها جعلت بلغة للعباد لیتزودوا منها للمعاد. یا موسی وطن نفسک علی الصبر تلقی الحلم و اشعر قلبک التقوی تنل العلم و ارض نفسک علی الصبر تخلص من الاثم یا موسی تفرغ للعلم ان کنت تریده فانما العلم لمن تفرغ له ولا تکون مکثارة بالمنطق و مهذارة فان کثرة المنطق تشین العلماء و تبدی مساوی الشخفا و لکن علیک بذی اقتصاد فان ذلک من التوفیق و السداد و اعرض من الجهال و احلم عن السفهاء فان ذلک فضل الحکماء و زین العلماء و اذا شتمک الجاهل فاسکت عنه سلمة و جانبه حزمة فان ما بقی من جهله علیک و شتمه ایاک اکثریا بن عمران لا تفتحن بابا لا تدری ما غلقه ولا تغلق بابا لا تدری ما فتحه. یابن عمران من لاتنتهی من الدنیا نهمته ولا تنقضی فیها رغبته کیف یکون عابد و من تحضر حاله و یتهم الله بما قضی له کیف یکون زاهد . یا موسی تعلم ما تعلم لتعمل به و لا تتعلمه لتحدث به فیکون علیک بوره و یکون علی غیرک نوره.»
 
ص: 239
 
یعنی : «ای طالب علم (بدان که خستگی و ملال گوینده از شنونده کمتر است؛ پس مراقب باش که همنشینان را با گفتار خود ملول و خسته نسازی و بدان که قلب تو به منزله ظرفی است؛ مواظب باش که این ظرف را از چه پر خواهی کرد. دنیا را نیکو بشناس و آنرا پشت سر بیفکن؛ زیرا که این جهان، خانه ای نخواهد بود که بدان دل خوش توانی کرد و تو را در آن قرار و آرامی مقرر نگردیده است. دنیا را به قدر معیشت و کفاف بندگان قرار داده اند تا در آن ، زاد بهر رستاخیز خویش فراهم سازند.
 
ای موسی، نفس خود را به شکیبائی و بردباری آماده کن، تا به ملکه حلم دست یابی و تقوی و پارسایی را در دل خود جای ده، تا به علم نائل شوی و خویشتن را به صبر راضی و خشنود ساز تا از دام معاصی برهی.
 
ای موسی، اگر جویای علمی، خویش را وقف آن کن، که علم، از کسی است که خویشتن را وقف آن کند. سخن، بسیار مگو و از گفتار بیهوده بپرهیز که پر گوئی ننگ دانشمندان و مایه رسوایی بیمایگان و سبک مغزان است. مراقب باش که در این راه،
 
میانه رو باشی، که میانه روی از توفیق و سداد آدمیزاده است. از نادانان رخ بر تاب و با سفیهان، به حلم و شکیبایی رفتار کن که، فضیلت حکما و آرایش علماء در این است. در برابر دشنام نادان، مسالمت و خاموشی اختیار کن و باحتیاط از وی دوری گزین، تا از شرارت و بدگویی های بیشتر در امان مانی. ای پسر عمران، دری را که ندانی چگونه باید بست، هرگز مگشا و آن را که ندانی چگونه باید گشود، هرگز مبند. ای پسر عمران، آن کس که در جهان، آرزوی دور و دراز دارد و میل و رغبتش در آن تمام شدنی نیست، چگونه تواند که خدمتگزار حق باشد؟ و آنکس که به هنگام سختی و تنگی حال و کار خود، خدای را در مقدرات خویش، متهم می سازد، چگونه تواند که از زاهدان باشد؟ ای موسی، هر چه می خواهی بیاموز، لیکن باید که آموختنت بمنظور عمل کردن به آن باشد و مباد که از جستجوی دانش، بخواهی که خویشتن به دیگران بنمایی که در چنین حال ، و بال آن علم ترا و نیکویی و روشنی آن، از آن دیگران خواهد شد.»
 
و نیز از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده اند که: «کان لموسی بن عمران جلیسة من أصحابه قد وعی علما کثیرا فاستأذن موسی فی زیارة اقارب له فقال له
 
ص: 240
 
موسی علیه السلام أن لصلة القرابه لحقة و لیکن ایاک ان ترکن الی الدینا فان الله قد حملک علم فلا تضیعه فترکن إلی غیره فقال الرجل لا یکون الأخیرة و مضی نحو اقاربه و طالت غیبته فسأل موسی عنه و لم یخبره أحد بحاله فسأل جبرئیل عنه فقال له اخبرنی
 
عن جلیسی فلان الک به علم قال نعم هو ذا علی الباب قد مسخ قردة فی عنقه سلسلة ففزع موسی الی ربه و قام إلی مصلاه یدعو الله و یقول یا رب صاحبی و جلیسی فاوحی الله یا موسی لودعوتنی حتی تنقطع تر قوتاک ما استجیب لک فیه انی کنت حملته علمة فضیعه و رکن الی غیره.» اقول: لو قال لا یکون الأخیر ان شاء الله تعالی لکان له خیرا»
 
یعنی: «حضرت موسی بن عمران را همنشینی بود که علم بسیار در سینه انباشته داشت. روزی از حضرت موسی اجازت خواست که برای دیدار اقوام و خویشاوندان خود برود. موسی فرمود: ارتباط با خویشان، حقی است لازم الرعایه، لیکن مبادا که در این راه، به دنیا دل بندی و بر آن اعتماد کنی، زیرا که خداوند، علم فراوانی به تو روزی فرموده است، باید مراقب باشی که آن را ضایع نسازی و به دیگری تکیه و اعتماد نکنی. مرد گفت: امید که جز خیر پیش نیاید(1) و بسوی اقوام خود رفت. اما مدتی مدید از غیبتش گذشت و موسی علیه السلام از هر کس سراغ او را می گرفت، ولی هیچکس از وی خبری نداشت. تا آنکه از جبرائیل استفسار کرد که آیا تو را از همنشین ما آگاهی هست؟ جبرائیل گفت: آری، او هم اکنون بر در این خانه، بصورت بوزینه ای مسخ شده است و رشته ای بر گردن دارد. موسی از این گفتار به زاری در آمد و در مصلای خود بایستاد و عرضه داشت: خداوندا، این مرد، دوست و همنشین من بود، ترحمی فرما. خداوند وحی فرمود: ای موسی، اگر آنقدر در باره او دعاکنی که پیوند ترقوههایت گسسته شود، نخواهم پذیرفت؛ زیرا این مرد، آنهمه دانشی را که به وی عطا کرده بودم، ضایع و به غیر آن علم تکیه و اعتماد کرد.»
 
و از همان امام نقل شده است که: «من تعلم و عمل و علم لله دعی فی ملکوت السموات عظیما). یعنی: «هر کس که علم آموزد و به آن عمل کند و برای خاطر حق
 
ص: 241
----1- ١- اگر این مرد در جواب حضرت موسی میگفت: «انشاء الله جز خیر پیش نخواهد آمد. بی شک بهتر و به خیر او نزدیکتر بود.
 
تعالی، به دیگران نیز تعلیم دهد، در ملکوت آسمانها او را با وصف «عظیم» می خوانند.» همچنین فرمود: «من ازداد فی الله علما و ازداد للدنیا حبأ، ازداد من الله بعد و از داد الله علیه غضبا.
 
یعنی : «آن کس که دانشش در حق خداوند متعال افزون تر شود و در عین حال، محبتش به دنیا زیادہ تر گردد، از خداوند، دورتر شده است و خشم پروردگار نسبت به او فزونتر خواهد گردید.»
 
معلم اول، فارابی گوید:
 
نظرت بنور العلم اول نظر
 
فغبت عن الاکوان و ارتفع اللبس
 
یعنی : «چون با نور علم نگریستم، در همان نخستین نظر، دنیا و موجودات، از دیدهام پنهان شدند و اشتباه از من برخاست.»
 
در کتاب کافی از حضرت علی بن الحسین (علیهما السلام) منقول است که در انجیل آمده: «لا تطلبوا علم ما لا تعملون و لما لا تفعلوا بما عملتم فان العلم اذا لم یعمل به لم یزدد صاحبه الاکفرة و لم یزدد من الله الا بعدا »
 
یعنی : «جویای علمی مباشید که به آن عمل نخواهید کرد و چرا به علم خویش، کار نمی کنید؟ که علم، چون به مقتضای آن عمل نشود، تنها موجب کفر بیشتر صاحب آن خواهد شد و او را از خداوند، دورتر خواهد ساخت.»
 
علمی که در آن عمل نباشد عار است
 
هر سجده که بیذکر بود زنار است
 
هر کس که به علم بی عمل مینازد
 
عالم نبود عامی مشعل دار است
 
غزالی در کتاب «منهاج العابدین» روایت کرده است که راوحی الله تعالی الی داود: یا داود تعلم العلم النافع. قال: یا الهی، و ما العلم النافع؟ قال: ان تعرف جلالی و عظمتی و کبریائی و کمال قدرتی علی کل شیء فان هذا الذی یقربک الی.»
 
یعنی: «خداوند به پیامبر خود، داود وحی فرمود: یا داود، علمی بیاموز که سودمند باشد. پرسید: خداوندا، علم نافع و سودمند کدام است؟ فرمود: علمی که به آن جلالت و عظمت و کبریا و قدرت مرا بازشناسی که این علم، موجب تقرب و نزدیکی تو به من خواهد شد.»
 
ص: 242
 
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «رأس الحکمة مخافة الله.» یعنی سرآغاز حکمت، خوف از پروردگار است.)
 
و نیز فرمود: «من طلب العلم لله عز وجل، لم یصب من باب الا ازداد فی نفسه ذلا و للناس تواضعة و لله خوفا و فی الدین اجتهادة فذلک الذی ینتفع بالعلم فلیتعلمه و من طلب العلم للدنیا و المنزلة عند الناس و الحظوة عند السلطان، لم یصب منه بابا الا ازداد فی نفسه عظمة و علی الناس استطالة و بالله اغترارة و فی الدین جفاء فذلک الذی لا ینتفع بالعلم فلیسف به و لیمسک عن الحجة علی نفسه و الندامة و الحزن لیوم القیامة.»
 
یعنی: «هر کس که برای رضای خاطر حق تعالی، در طلب علم، همت گمارد، با هر بابی از دانش که بر روی او گشوده شود بر ذلت و خواری بر نفس خود، فروتنی و تواضع نسبت به مردم، خوف و خشیت در برابر پروردگار خود و بر کوشش و سعی خویش برای دین می افزاید.
 
آری این چنین کسی، از علم خود، منتفع و بهره مند است و باید که در آموختن آن جد و جهد بلیغ مبذول دارد. اما کسی از طلب علم به دنیا و منزلت و احترام در میان مردمان و ره یافتن به آستان پادشاهان نظر داشته باشد، با هر بابی از دانش که بر رویش باز
 
می شود، در خویشتن احساس عظمت می کند و نسبت به دیگران، قدر و منزلت خود را افزونتر می بیند و به پروردگار، مغرورتر و فریفته تر و به دین خدا بی اعتناءتر میشود. چنین کسی از علم خود بهره ای نبرده است، پس باید از آن اندوهگین باشد و از آموختن
 
این دانش که موجب اتمام حجت، علیه وی شده است و باعث ندامت و اندوه او در روز قیامت خواهد گردید صرف نظر کند.»
 
حضرت ابو عبدالله، جعفر بن محمد الصادق، (علیهما السلام)، در وصیت به فرزند خود اسمعیل چنین فرماید: «یا بنی اجتهد فی تعلم علم السرفان برکته کثیرة اکثر مما یظن. یا بنی، من تعلم علم العلانیة و ترک علم السر یهلک و لایسعد، یا بنی، ان اردت ان
 
یکرمک ربک بعلم السر فعلیک ببغض الدنیا و اعرف خدمة الصالحین و احکم امرک للموت فاذا اجتمعت فیک هذه الخصال الثلاثة یکرمک ربک بعلم السر.
 
یعنی : «فرزند عزیزم، در آموختن علم باطن، سخت کوش باش، که بیش از آنچه
 
ص: 243
 
تصور می رود، سودمند و نافع است. هر کس که تنها به علم ظاهر پردازد و از علم سر و باطن بی خبر ماند، بی آنکه خود بداند، موجب هلاک و تباهی خود شده است. فرزندم، اگر دوست داری که پروردگار ترا به زیور علم باطن، کرامت بخشد، باید که به چشم
 
نفرت در دنیا بنگری و به ارزش خدمت به صالحان عارف باشی و کار خویشتن را برای مرگ، استواری دهی. در چنین حالت که تو را این سه خصلت فراهم آمد، پروردگار متعال ترا به علم سر و باطن مفتخر و مکرم خواهد فرمود.»
 
شعر
 
لو کان هذا العلم یحصل بالمنی
 
ما کان یبقی فی البریة جاهل
 
اجهد و لا تکسل و لاتک غافلا
 
فندامه امه العقبی لمن یتکاسل
 
یعنی : «اگر این علم تنها به تمنی و آرزو به دست می آمد دیگر در جهان نادانی یافت نمی شد. بکوش و سستی مورز و غافل منشین که پشیمانی روز قیامت برای کسی است که به سستی گذرانده باشد.»
 
از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است که : «الفقهاء امناء الرسل ما لم یدخلوا فی الدنیا. قیل: و ما دخولهم فی الدنیا؟ قال: اتباع السلطان. فاذا فعلوا ذلک فاحذروهم علی دینکم.»
 
یعنی : «دانایان و عارفان به حقایق دین تا زمانی که به دنیا داخل و به آن آلوده نشده باشند امناء پیامبران خدایند. پرسیدند: منظور از آلودگی به دنیا چیست؟ فرمود: آنکه از پادشاهان پیروی کنند و در فرمان ایشان باشند. اگر چنین کنند از آنان دوری کنید تا دینتان را تباه نسازند.»
 
و نیز از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم) حدیث است که فرمود: «من اراد ان یحفظ العلوم فعلیه بخمس خصال: صلوة اللیل ولو برکعتین و الدوام علی الوضوء و التقوی فی السر و العلانیه و أن یأکل الغذاء لقوة لا لشهوة و السواک.»
 
یعنی : «هر کس بخواهد حافظ علوم شود باید که به این پنج خصلت توجه کند: نماز شب بجای آرد اگر چه دو رکعت باشد، و پیوسته در حالت وضو و طهارت باشد، و در پیدا و پنهان پارسا و خدای ترس باشد، غذا برای کسب نیرو خورد نه بر اثر شهوت و
 
ص: 244
 
پنجم آنکه از مسواک زدن دندانهای خود غافل نشود.»
 
شعر
 
یا طالب العلم باشر الورعا
 
و اهجر النوم و اترک الشبعا
 
داوم علی الدرس لاتفارقه
 
فالعلم بالدرس قام و ارتفعا
 
یعنی : «ای طالب علم، پیوسته ورع و پارسایی را رعایت کن و از خواب و پرخوری بپرهیز. بر آموختن دانش مداومت کن و از آن جدا منشین که علم با آموختن، پای می گیرد و پایدار می گردد.»
 
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «لا یحصل العلم الأ بخمسة اشیاء: کثرة السؤال و خدمه الرجال و تطهیر الافعال و السهر باللیالی و الاستعانة بذی الجلال.»
 
یعنی: «علم، جز به پنج چیز به دست نمی آید: بسیار پرسیدن و خدمت مردان کردن و افعال و رفتار خویش، از بدیها پاک ساختن و در شبها بیدار ماندن و از ذات ذی الجلال باری و مدد خواستن»
 
شعر
 
الا لن تنالوا العلم الا بستة
 
سأنبؤها عن جمعها ببیان
 
ذکاء وحرص واصطبار و بلغة
 
و شفقة استاد و طول زمان
 
یعنی: «به دانش، دست نخواهید یافت، مگر با این شش چیز که من اینک به شما باز خواهم گفت: فهم و علاقه فراوان و شکیب و قناعت به قدر کفاف و مهر استاد و مدت دراز که در تحصیل علم بگذرانید.»
 
دو روایت زیر از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در باره حکمت و تحریض مسلمانان بر آموختن حکمت وارد شده است: «الحکمة ضالة المؤمن فلیطلبها ولو فی ایدی اهل الشر.»
 
یعنی: «حکمت گمشده مردم با ایمان است؛ باید که در جستجوی آن همت کنند، گرچه نزد اشرار باشد». «الحکمة ضالة المؤمن فاطلبوها ولو عند المشرک تکونوا احق بها و اهلها.»
 
یعنی: «حکمت گمشده مؤمن است؛ باید که در کسب آن بکوشید، گرچه نزد مشرکی
 
ص: 245
 
یافت شود، که شما از مشرکان به داشتن حکمت سزاوارترید.»
 
و نیز فرمود: «لو أن أهل العلم حملوه بحقه لا حبهم الله و ملائکته و اهل طاعته من خلقه و لیکنهم حملوه لطلب الدنیا فمقتهم الله و هانوا علی الناس»
 
یعنی: «اگر علماء حق علم را رعایت می کردند، نزد خدا و فرشتگان و بندگان مطیع خدا محبوب می شدند، لیکن اینان، علم را بخاطر کسب دنیا تحصیل کرده اند و به همین سبب، مورد خشم پروردگار قرار گرفته در چشم مردمان، خوار و بی مقدار شده اند.»
 
علم چندانکه بیشتر خوانی
 
چون عمل در تو نیست نادانی
 
نه محقق بود نه دانشمند
 
چارپایی بر او کتابی چند
 
بزرگی فرماید: «کل علم و بال علی صاحبه الا من عمل به». یعنی: «هر علمی موجب و بال صاحب آن است مگر آنکس که علم خود را به کار بندد.»
 
از حضرت عیسی علیه السلام مروی است که: «یا عبید الدنیا مثلکم کمثل السراج یضیء غیره و یحرق نفسه یا بنی اسرائیل، زاحمو العلماء ولو جثوا علی الرکب فان الله یحیی القلب المیتة بنور الحکمة کما یحیی الأرض المیتة بوابل المطر»
 
یعنی: «ای بردگان و فریفتگان دنیا، مثل شما همانند چراغی است که خود را می سوزد و دیگران از آن بهره می برند. ای بنی اسرائیل، در هر حال و به هر صورت از علماء خود بهره برگیرید اگر چه با کنده زانو بسوی آنها بروید، زیرا خداوند متعال قلبهای مرده را با نور حکمت زنده می سازد، همان گونه که زمین مرده را با آب باران زندگی و حیات می بخشد.»
 
خداوند تعالی به حضرت داود پیغمبر علیه السلام وحی فرمود: «قل لعبادی لاتجعلوا بینی و بینکم عالما مفتونا بالدنیا فیصدکم عن ذکری و عن طریق محبتی و مناجاتی. اولئک قطاع الطریق من عبادی. ان ادنی ما انا صانع بهم ان انزع حلاوة عبادتی و مناجاتی من قلوبهم.»
 
یعنی : «ای داود، به بندگان من بگو، مبادا میان من و خودتان عالمی را که فریفته دنیا باشد و اسطه قرار دهید، زیرا آنان شما را از یاد من، از محبت من و از مناجات من باز می دارند. اینان قاطعان طریق بندگان و خلق خدایند. کمترین مجازاتی که در باره ایشان
 
ص: 246
 
مقرر خواهم فرمود آنست که حلاوت و شیرینی مناجات خود را از قلوب آنان به در خواهم کرد.»
 
حرض بنیک علی الآداب فی الصغر
 
کیما تقر به عیناک فی الکبر
 
و انما مثل الآداب تجمعها
 
فی عنفوان الصبی کالنقش فی الحجر
 
هی الکنوز التی تنمو ذخائرها
 
و لایخاف علیها حادث الغیری
 
ان الادیب اذا زلت به قدم
 
یهوی علی فرش الدیباج و السرر
 
الناس اثنان ذو علم و مستمع
 
واع و سایر هم کاللغو فی الفکر
 
یعنی: پسرت را در کودکی به فراگرفتن آداب برانگیز تا در زمان کهولت موجب روشنائی چشم تو گردد.
 
آدابی که در دوران کودکی در آدمی جمع شود همانند نقشی است که بر سنگ سخت کنده شود.
 
گنج ادب سرمایه ای است که ذخایر آن پیوسته افزون می گردد و دست حوادث را در آن خللی نیست.
 
آنکه برخوردار از ادب است، اگر روزی به لغزشی دچار آید، بر روی بستر ابریشمین و نرم فرو خواهد افتاد.
 
مردم جهان بر دو دسته اند یکی دانشمندان و دیگری آنان که گوش، گشوده اند و پند می شنوند و باقی خلق، همگی در اندیشه بیهوده گرفتارند.
 
==== کیفیت قلب ====
حضرت امیرالمؤمنین، علی (علیه السلام) فرماید: «ما من أحد الأ و لقلبه عینان، بدر بهما الغیب فاذا اراد الله بعبد خیرا فتح له عینی قلبه». یعین: «دل هر انسان را دو دیده است که با آن از امور غیب و پنهان آگاه می شود. حال، اگر خدا برای بنده خود خیر خواهد،
 
دو چشم دل او را می گشاید.»
 
نیز فرمود:
 
زین القلب بالتقی تنل الفوز و البقاء ثم بالصبر و الحجی ثم بالخوف و الرجاء.»
 
ص: 247
 
یعنی: «قلب خویش را به زینت تقوی، بیارای، تا رستگاری و پایداری یابی و از آن پس به زیور صبر و فرزانگی و سپس به خوف و رجا مزین ساز»
 
بیت
 
حضور دل نتوان یافت در لباس حریر
 
کس از فتیله ابریشمین چراغ نسوخت
 
همچنین امام (علیه السلام) فرمود: «القلوب اربعة: صدر و قلب و فؤاد و لب. فالصدر للاسلام و القلب للایمان و الفؤاد موضع المعرفة و اللب للذکر.»
 
یعنی : قلوب آدمیان بر چهار گونه اند: صدر، قلب، فؤاد و لب. صدر، جایگاه اسلام است و قلب، محل ایمان و فواد، مرکز معرفت ولت، جای ذکر حق متعال.
 
خانه دل را به نور معرفت تعمیر کن
 
تا نگنجد غیر فکرش چاره ای تدبیر کن
 
از تعلق پاک کن خاطر به راه وصل دوست
 
در دل شبها چو آه خستگان شبگیر کن
 
یکی از محققان گوید: قلب را دو معنی مختلف است: یکی همان گوشت صنوبری شکل که در جانب چپ سینه آدمی می تپد. قلب، در این معنی، عضله ای مخصوص و میان تهی است که در آن، خون سیاه رنگی در جریان است و منبع و منشأ روح است. قلب به مفهوم فوق، ویژه انسان نیست، بلکه در جانوران و مردگان نیز هست. اما معنی دیگر قلب، لطیفه ای است الهی و روحانی که به قلب به معنی نخست، تعلق و وابستگی دارد و این لطیفه را گاهی، قلب و زمانی نفس و روح و انسان، تعبیر می کنند. قلب، به معنی دوم، واجد صفات درک و علم و معرفت می باشد و همان است که مورد خطاب و عتاب و مؤاخذه قرار می گیرد و در عین حال، با بدن انسان نیز در ارتباط است. در حدیث آمده است: «ان القلب یصدأکما یصدأ الحدید ای پرکبه الرین بمباشرة المعاصی و الاثام فیذهب جلائه». یعنی: «قلب آدمی، همانند آهن زنگ خورده، دچار زنگ می شود. یعنی با ارتکاب معاصی و گناهان، جلاء و صفای خود را از دست می دهد.»
 
و در روایتی دیگر از امام صادق علیه السلام؛ منقول است که : «یصدأ القلب فاذا ذکرته به لا اله الا الله انجلا». یعنی: «قلب آدمی، دچار زنگ و کدورت می شود و چون
 
ص: 248
 
آنرا با ذکر «لا اله الا الله» متذکر سازی، از کدورت خارج می شود و صفا و جلوه خود را باز می یابد.)
 
سینه صافان محبت فارغ از جام جمند
 
آنچه باید دید در آئینه دل دیده ایم
 
نیز از آن حضرت، روایت شده است که: «ما من مؤمن الا و لقلبه اذنان فی جوفه: اذن ینفث فیها الوسواس الخناس و اذن ینفث فیها الملک فیؤید الله تعالی المؤمن و ذلک قوله «. و ایدهم بروح منه».(1) یعنی: «... هر انسان مؤمن را در درون قلب، دو گوش است : گوشی که وسواس خناس، در آن می دهد و در گوش دیگر، فرشته ای زمزمه می کند و به این ترتیب، خداوند متعال، بنده مؤمن خود را کمک و تأیید می فرماید و اشاره به همین معنی است که در قرآن آمده که : «و ایدهم بروح منه» یعنی: پروردگار متعال، بندگان خود را به وسیله روحی از جانب خود، کمک و مساعدت می فرماید.) در کتاب «کانی» است که ابن عیینه، از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام، از معنی این آیه شریفه قرآن، که فرماید: «الا من أتی الله بقلب سلیم» پرسش کرد. امام در پاسخ فرمود: «القلب السلیم الذی یلقی ربه و لیس فیه احد سواه و قال:کل قلب فیه شرک او شک فهو ساقط و انما اراد و الزهد فی الدنیا لتفرغ قلوبهم للاخرة.»
 
یعنی: «قلب سلیم، آن قلبی است که پروردگارش را ملاقات می کند و در آن جز خدا چیزی نیست و سپس فرمود: هر آن قلبی که به شرکت و یا شک و تردید آلوده باشد، از درجه اعتبار و ارزش ساقط است و روی آوردن صالحان و حق پرستان، در دنیا، به زهد
 
و پارسایی برای آن است که دل خود را برای آخرت، خالی و فارغ نگاهدارند.» و در حدیثی دیگر آمده است که: «القلوب اربعة : قلب فیه نفاق و ایمان. اذا ادرکه الموت و صاحبه علی نفاقه هلک و آن ادرکه علی ایمانه نجا و قلب منکوس و هو قلب المشرک و قلب مطبوع و هو قلب المنافق و قلب از هر اجرد و هو قلب المؤمن کهیئة السراج ان اعطاه الله شکر و آن ابتلاه صبر)
 
یعنی: «قلوب آدمیان، بر چهار گونه است: نخست قلبی که در آن هم نفاق است و هم ایمان اگر مرگ صاحب چنین قلبی فرا رسد و آن در حالت نفاق خود باشد، به هلاکت
 
ص: 249
----1- ١- سوره مجادله آیه 22
 
فرو افتد و اگر در حال ایمان، مرگ او را دریابد، نجات و رستگاری می یابد. نوع دیگر، قلب منکوس واژگون است که همان قلوب مردم مشرک است و نوع سوم، قلب مطبوع است که مهر بر در آن نهاده شده و از یاد خدا و حق تهی مانده است. اینگونه قلوب، از
 
آن منافقان است و بالاخره نوع چهارم، قلب روشن و پاک مؤمنان است که هم چون چراغی نور می افشاند. اینان کسانی هستند که چون خداوند به ایشان مرحمتی کند، شاکر و سپاسگزارند و چون به بلائی گرفتار گردند، صبور و شکیبایند.»
 
از شیشه بی می می بی شیشه طلب کن
 
حق را به دل خالی از اندیشه طلب کن
 
==== عشق و محبت ====
در باب عبادت کتاب «اصول کافی» از حضرت ابی عبدالله جعفر بن محمد الصادق (علیهما السلام) روایت شده که فرمود: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: افضل الناس من عشق العبادة فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجسده وتفرغ لها فهو لا یبالی علی ما اصبح من الدنیا علی عسرام علی یسر یعنی : «برترین مردمان کسی است که به عبادت حق تعالی عشق ورزد و هم چون عاشقان، با عبادت خداوند، بجوشد و آن را به دل دوست بدارد و تن خویش در خدمت آن بگمارد و دل و جان خود را از غیر عبادت و بندگی حق، فارغ سازد و به سختی و سستی دنیا نیندیشد.»
 
مرحوم مجلسی در کتاب «بحار الانوار، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده است که: «ان الجنة لا عشق الی السلمان من سلمان الی الجنة.» یعنی : «اشتیاق بهشت به سلمان، بیش از اشتیاقی است که سلمان به بهشت دارد.» و در همان کتاب آمده است که حضرت ابو جعفر امام محمد باقر (علیه السلام) از پدر بزرگوارش نقل کرده است که وقتی گذر امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دشت «کربلا» افتاد، با دیدگانی لبریز از اشک و اندوه به اصحاب خود فرمود: هذا مناخ رکابهم الی ان قال علیه السلام: حتی طاف بمکان یقال له المقدفان» فقال : قتل فیها ماء تانبی و ماء تاسبط کلهم شهدا قال (علیه السلام): «و مناخ رکاب و مصارع عشاق شهداء لا یسبقهم من کان قبلهم ولا یلحقهم من بعدهم.»
 
ص: 250
 
یعنی: اینجا مکانی است که سوارانشان، فرود خواهند آمد. پس از آن به محلی رسید که آنرا «مقدفان» می گفتند. گرد آنجا گردید و فرمود: در این جا دویست تن از پیامبران خدا و دویست تن از فرزندانشان کشته شده و به شهادت رسیده اند. آنگاه گفت: «این جا
 
منزلگاه سواران و محل زورآزمایی و نبرد عاشقان و شهیدانی است که هیچکس از پیشینیان بر آنان پیشی نگرفته است و از آیندگان نیز کسی به منزلت و مرتبت ایشان نتواند رسید.)
 
همت نگر که پیش تو با یک جهان امید
 
هرگز نشد گشوده لب التماس ما
 
عریانی است کسوت آزادگان عشق
 
زیبنده نیست بر تن هر کس لباس ما
 
تعمیر ما ز آب و گل عشق کرده اند
 
ایمن ز سیل حادثه باشد اساس ما
 
افلاطون حکیم را گفتند: پسرت دچار عشق شده است، گفت: اینک در آدمیت خود، کمال یافته است.
 
عشق، درد است به نزدیک طبیبان مجاز
 
پیش دانای حقیقت بجز از درمان نیست
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
چراغ انجمن عشق اگر دهد پرتو
 
از خاک بادیه هر ذره شبچراغ شود
 
باشد سفال میکده آئینه مراد
 
بی بهره آنکه در طلب جام جم شود
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
نیست چشم نقص بین مرد کمال افزوده را
 
عنبرین گل می شمارد خار گرد آلوده را
 
گر کمالی بایدت خوکن به تلخیهای عشق
 
نوشداروی شفا پندار زهر سوده را
 
صاحب کتاب «ریحان و ریعان» نوشته است: محبت، نخستین گام در وادی هوی(1) است. پس از آن، به ترتیب، علاقه و دلبستگی و کلف (2) و وجد و عشق خواهد بود. عشق، نام و عنوان حالتی است که از محبت، فراتر باشد و سپس حالت شعف حاصل می شود. شعف، همان سوزش و احتراق دل آدمی در آتش محبت است که با احساس
 
ص: 251
----1- 1- میل و اشتیاق تند
 
2- 2- با فتح کاف و لام، عشق و تعلق شدید
 
لذتی مخصوص، دست می دهد و پس از اینها، حالت لوعه(1)ولاعج(2)و عرام (3)و جوی(4) ظاهر می شود جوی، اشتیاق شدید دل و آنگاه حالت تتییمه(5) و تبل(6) و هیام (7)است. هیام، چیزی شبیه جنون است.
 
از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرمودند: «قال الله تعالی اذا علمت أن الغالب علی قلب عبدی الاشتغال بی جعلت شهوت عبدی فی مسألتی و مناجاتی فاذا کان عبدی کذلک عشقنی عبدی و عشقته فاذا کان عبدی کذلک فاراد ان یسهو عنی حلت بینه و بین سهو عتی، اولئک اولیائی حقا، اولئک الابطال، اولئک الذین اذا اردت أهل الأرض بعقوبة زویتها عنهم لاجلهم.»
 
(بحار الانوار)
 
یعنی : «خداوند متعال فرمود: وقتی دانستم که یاد من و مشغولیت به من بر قلب بنده ام مستولی است او را به سؤال و نجوای با خود مایل می کنم. پس چون بنده چنین شد بر من عاشق می شود و من نیز به او عشق می ورزم. پس از آن اگر این بنده خواست مرا فراموش کند من خود بین او و فراموشیش حائل می شوم. آنان به حق دوستان منند. آنان شجاعانند. و اگر اراده کنم که اهل زمین را به عقوبتی دچار کنم آنان کسانی هستند که به خاطر ایشان عذاب و عقوبت را از اهل زمین بر میدارم.»
 
با یاد روی او نفس آتشین خوش است
 
هرکس که لاف مهرزنداینچنین خوش است
 
عشقی که رفته رفته جنون آورد چه سود
 
دیوانه گشتن از نظر اولین خوش است
 
این دو بیت به حضرت جواد الائمه (علیه السلام)منسوب است که به هنگام بیماری و تب انشاء فرمود:
 
انت آمرضتنی و انت طبیبی
 
فتفضل بنظرة یا حبیبی
 
ص: 252
----1- ١- التهاب آتش محبت
 
2- 2- عشق سوزان
 
3- ٣- شور درد انگیز
 
4- 4- شدت وجد که از عشق حاصل می شود
 
5- 5- ذلت و بندگی عاشق دلداده
 
6- 6- بیماری عشق
 
7- 7- جنون عشق
 
و اسقنی من شراب ودک کأسا
 
ثم زد فی حلاوة التقریب(1)
 
مخمس عاشقانه ذیل از شیخ بهائی رحمة الله علیه است:
 
بد مرا شب دوشین بزمکی به پنهانی
 
کز درم در آمد یار با جمال نورانی
 
گفتم این سخن هر دم نزد دلبر جانی
 
ساقیا بده جامی زان شراب روحانی
 
تا دمی بیاسایم زین حیات جسمانی
 
آمد از در و بنشست با وفا کنار من
 
بزم ماگلستان کرد یار گلعذار من
 
گفتمش دلا بنگر چشم مست یار من
 
بی وفا نگار من میکند به کار من
 
خنده های زیر لب عشوه های پنهانی
 
روشن عالمی را چون از جمال وی دیدم
 
تشنه وصال او خضر نیک پی دیدم
 
در خرابه ساقی را می کشان ز وی دیدم
 
زاهدی به میخانه سرخ رو ز می دیدم
 
گفتمش مبارک باد بر تو این مسلمانی
 
دل کباب شد از غم یار مهربان رحمی
 
می کنم ز هجرانت ناله و فغان رحمی
 
هر زمان مرا باشد چشم خون فشان رحمی
 
یوسف عزیزم کو ای برادران رحمی
 
کز غمش بپرسم من حال پیر کنعانی
 
ما به نرد هجرانت همچو مهره در بندیم
 
دل ز غیر بریدیم دیده از جهان کندیم
 
دیده ایم رویش را باز آرزومندیم
 
دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
 
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی
 
از صفای رخسارش زنگ لوح دل شستم
 
از لبان میگونش همچو غنچه بشکفتم
 
او کله فکند از سر من چو زلفش آشفتم
 
کاکل پریشانش دیدم و به دل گفتم
 
کاین همه پریشانی بر سر پریشانی
 
دین و دل ربود از من باز آن بت ترسا
 
عالمی چوصنعان کرد آن صنم به یک ایما
 
زاهدا مده پندم بیش ازین تو ای دانا
 
از حرم گذشتم من راه مسجدم منما
 
ص: 253
----1- ١- ترجمه این دو بیت : بیماریم از تو است و نیز طبیب دردم توئی یارا به نگاهی بر من مرحمت فرما و از شراب عشقت به جامی سرخوشم کن پس آنگاه به وصل خود شیرین کامم ساز
 
کافر ره عشقم داد از این مسلمانی
 
کعبه را بنه ای دل دیر را زیارت کن
 
ملک هستی خودرادر رهش توغارت کن
 
گرهلاک من خواهی ای صنم اشارت کن
 
خانه دل ما را از کرم عمارت کن
 
پیش از آنکه این خانه رو کند به ویرانی
 
ای نگار مه سیما بشنو از وفا پندم
 
من به دام زلف تو چون اسیر در بندم
 
تاتو را بتا دیدم دل ز غیر برکندم
 
گر تو بر سر جنگی من سپر بیفکندم
 
میکشی مرا آخر میکشی پشیمانی
 
سر عشق مه رویان برملا نمی شاید
 
بعد هر «نعم» جانا حرف «لا» نمی شاید
 
کس چو ما ز هجرانش مبتلا نمی شاید
 
ماسیه گلیمان را جز بلا نمی شاید
 
بر تن «بهائی» ریز هر بلاکه بتوانی
 
اشعار ذیل، بیان عشق عارفانه ای است از مرحوم عراقی:
 
مه من نقاب بگشا ز جمال کبریایی
 
که بتان فرو گذارند اساس خودنمایی
 
شده انتظارم از حد چه شود ز در درآیی
 
زد و دیده خون فشانم ز غمت شب جدائی
 
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی
 
چه کسم چه کارهام من که رسم به عاشقانت
 
شرف است آنکه بوسم قدم ملازمانت
 
به کمین استخوانی که شها برم زخوانت
 
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
 
که رقیب در نیاید به بهانه گدایی
 
نگشود عقده دل نه ز شیخ ونه و از برهمن
 
نه ز دیر طرف بستم نه ز کعبه و نه زایمن
 
که نصیب عاشقان شد ز ازل فضای گلخن
 
سر سیر گل ندارم ز چه رو روم به گلشن
 
که شنیده ام ز گلها همه بوی بی وفایی
 
از حدوث پاک گشتم به قدم رهم ندادند
 
ز وجود هم گذشتم به عدم رهم ندادند
 
به کنشت سجده کردم به صنم رهم ندادند
 
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
 
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی
 
چوبنای عشق عاشق که ز عشوه بی نیاز است
 
دل مبتلای محمود به کمند طره ایاز است
 
که مدار شوخ چشمان بکرشمه است و ناز است
 
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است
 
ص: 254
 
بامید آنکه شاید تو به چشم من در آئی
 
چو بنای کار عاشق همه سوز و ساز دیدم
 
ز جهانیان گروهی همه در مجاز دیدم
 
به شرابخانه رفتم همه مست ساز دیدم
 
به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم
 
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
 
چو خوش است مطرب آید به سماع ذکریاحی
 
کند التفات ساقی سوی بزم ما پیاپی
 
غم عشق را دوایی نبود به جزنی و می
 
زفراق چون ننالم من دل شکسته چون نی
 
که بسوخت بند بندم ز حرارت جدایی
 
چوبه صحن باغ سروم قد خود عیان نماید
 
زعذار لاله گونش چمن ارغوان نماید
 
رخ خود پی نظاره چو به گلستان نماید
 
مژه ها و چشم شوخش به نظر چنان نماید
 
ای که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
 
از حدیث لعل گاهی زندم ره دل و دین
 
کشدم به ناز گاهی به کمند زلف پر چین
 
زندم به تیر مژگان شدم به خنجر کین
 
به کدام مذهب است آن به کدام ملت است این
 
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
 
سحری به خواب بودم که نداز در درآمد
 
که نوید وصل گویا ز دیار دلبر آمد
 
بتو مژده بادای دل که شب غمت سرآمد
 
در دیر میزدم من که یکی ز در درآمد
 
که بیا بیا «عراقی» که تو هم از آن مایی
 
و اینک شور و اشتیاق و عشق در ابیاتی پراکنده:
 
گرچه کاری نتوان یافت به دشواری عشق
 
کارها می شود آسان به مددکاری عشق
 
گرچه «عنوان صفت از ضعف به خاکم یکسان
 
زیر دستم شده گردون به مددکاری عشق
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
عشق خودیاری دهد یعنی که کار کوه کن
 
قوت بازوی عشق است آن نه از بازوی اوست
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
ای صبا از من بگو فرهاد بی بنیاد را
 
در میان عشقبازان تخم ننگی کاشتی
 
بیستون را کنده ای از بهر شیرین ای عجب
 
تیشه آهن چه لازم بود مژگان داشتی
 
ص: 255
 
شاها دل آگاه، گدایان دارند
 
سر رشته عشق بینوایان دارند
 
گنجی که زمین و آسمان طالب اوست
 
چون در نگری برهنه پایان دارند
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
کجا دیدی بیابانی که مجنونش نبودم من
 
زهر صحرا که نامش می بری خاری است در پایم
 
شب و روز دگر محتاج مهرومه نخواهد شد
 
اگر یک شب خیال او شود شمع شبستانم
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
مکن در صیدگاه عشق پای جستجو رنجه
 
که صیداین زمین خوداز پی صیاد می آید
 
<nowiki>***</nowiki>
 
من نمی دانم که این عشق و محبت از چه خواست
 
این قدردانم که میل از جانب محبوب بود
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
دل جز ره عشق تو نپوید هرگز
 
غیر از سخن عشق نگوید هرگز
 
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد
 
تا مهر کسی در آن نروید هرگز
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
تا دیده دهد نور به رویت نگرم
 
تاقوت پا بود به سویت گذرم
 
چون نور ز دیده پا ز قوت ماند
 
بنشینم و جان به خاک کویت سپرم
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
عشق باقی به سر و موی سر از غصه سپید
 
زیر خاکستر خود آتش پنهان دارم
 
همچو آن آهن از کوره برون آمده ام
 
که به سر پتک و به زیر تنه سندان دارم
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
عاشق به مکان در طلب جانان است
 
جانانه برون ز حیز امکان است
 
ناید به مکان آن، نرود این ز مکان
 
این است که درد عشق بی درمان است
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
چه دل شه چه گدا عشق کند یکسان کار
 
سایه یکرنگ فتد خواه زگل خواه زخار
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
در عشق توام تاب و توانایی نیست
 
در هجر توام صبر و شکیبایی نیست
 
ص: 256
 
تاتاب و توان بود تحمل کردم
 
اکنون چکنم تاب و توانایی نیست
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
عشق بازان که تمنای نگار اندیشند
 
ننگشان باد اگر زآنکه به عار اندیشند
 
کسوت مردم عیار بر آن قوم حرام
 
که در اندیشه گنجند و زمار اندیشند
 
«آذری» بر گل این باغ به بویی نرسند
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
عشق آمد و شد چو جانم اندر رگ و پوست
 
تاکرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
 
اجزای وجودم همگی دوست گرفت
 
نامی است ز من باقی و باقی همه اوست
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
در سینه تویی وگرنه دل خون کنمش
 
در دیده تویی وگرنه جیحون کنمش
 
امید وصال توست جان را ورنه
 
از تن به هزار حیله بیرون کنمش
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
دل داغ تو دارد ارنه بفروختمی
 
در دیده تویی وگرنه بردوختمی
 
جان همدم توست ورنه روزی صد بار
 
در پیش تو چون سپند بر سوختمی
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
چوگردم تنگدل شرح غمت هم با غمت گویم
 
که در شرع محبت کفر باشد محرم دیگر
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
نهم جنازه «عرفی» به دوش و می نازم
 
که ساق عرش محبت به روی دوش من است
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
آن گرد حرم گردد و این گرد خرابات
 
من گرد سرت گردم و هرجا که تو باشی
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
مرغ حرمت به طوف گردون نرود
 
خو کرده به باغ سوی هامون نرود
 
زین گوشه محال است برون رفتن من
 
کانکس به بهشت رفت بیرون نرود
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
فلاطون حاذق است اما نباید گو به بالینم
 
که بیمار محبت جز محبت نیست درمانش
 
ص: 257
 
انصاف بده که عشق نیکوکار است
 
ز آنست خلل که طبع بد کردار است
 
تو شهوت خویش را لقب عشق دهی
 
از شهوت تا به عشق ره بسیار است
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
شرح غم عشق را بیانی دگر است
 
داغ دل خسته را نشانی دگر است
 
گر فهم سخن نمیکنی معذوری
 
کافسانه عشق را زبانی دگر است
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
ما به جرم عشق بدنامیم و زاهد از ریا
 
هر دو بدنامیم اقا ما کجا و او کجا
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
شبی به دیدن پروانه رفت بلبل زار
 
که ناله ای بکن ای مرغ آتشین منظر
 
جواب داد که ای هرزه گرد وادی عشق
 
چو هیچ شکوه ندارم چه نالم از دلبر
 
تو ناله کن که ز سرمنزل فنا دوری
 
وگرنه من شدم این دم تمام خاکستر
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
نسیت الیوم من عشقی غذائی
 
فلا ادری غذائی من عشائی
 
فذکرک یا سیدی اکلی و شربی
 
و وجهک آن نظرت شفاء دائی
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
صد باره سوختیم چو پروانه و هنوز
 
آگاه نیستیم ز سوز و گداز عشق
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
عشق راطی لسانی است که صد ساله سخن
 
یار با یار به یک چشم زدن میگوید
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
ای شیخ خاطرم به حدیث تو شاد نیست
 
عاشق نیی مرا به تو هیچ اعتماد نیست
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
کجاست دل که از دل حجاب بردارد
 
ز دیده بار گرانی چو خواب بردارد
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
رتبه عشق نگه کن که به وادی طلب
 
آتش طور برون از شجری می آید
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
ص: 258
 
گفتی چه کسانند اسیران ره عشق
 
ماتم زدهای، سوخته ای، در به دری چند
 
<nowiki>*</nowiki> * *
 
یا مقسم بالمثانی آن لابجیء مکانی
 
= یییی =
= یییی =
یییی
یییی